ارشد راونکلاو
*لینی بعد از کشیدن نفسی عمیق، چشمهایش را میگشاید و خودش را وسط کلبهای قدیمی اما بزرگ مییابد. تری نیز رو به رویش ایستاده بود و چوبدستیاش را محکم در دستش میفشرد. لینی سعی میکند برای آخرین بار هشدارهای لازم را به تری بدهد.
- تری میخوری به در و دیوار، کج و کوله میشی، کبود میشی! پیشنهادم اینه که بیخیال دوئل بشی!
اما تری لجبازتر از این حرفها بود که کوتاه بیاید.
- نـــه من همیشه در آرزوی یه دوئل واقعی بودم. تو باید خوشحال باشی که نقشی تو برآورده شدن آرزوی من داری!
- دوئله دوئل! و دوئل شوخی سرش نمیشه.
تری دست از فشردن چوبدستیاش برمیدارد و حالت آمادهباشی که به خودش داده بود را به کل به هم میزند و در عوض دست به سینه میایستد.
- با دشمنت که دوئل نمیکنی، با من میکنی! میتونی ملایمتر باشی.
تری با دیدن چهرهی نه چندان راضیِ لینی، شانههایش را بالا میاندازد و میگوید:
- باشه اصن میرم به اون پسر خپله که میخواد سر به تنم نباشه پیشنهاد دوئل میدم. مطمئنم قبول میکنه!
و وانمود میکند که قصد دارد به سمت در برود و از آن خارج شود. لینی به سرعت جلو میآید و دست او را میگیرد.
- نرو! خیله خب... خودمون دو تا دوئل میکنیم. ولی دقت کردی داور نداریم؟
تری با لبخندی که اینقدر گشاد بود که کم مانده بود از پهنای صورتش بیرون بزند، برمیگردد و بشکنی میزند. در یک چشم به هم زدن از تمامی سوراخ سنبههای موجود در کلبه تعداد زیادی جادوگر و ساحره و فشفشه و روح و حیوون و ... از نوع ریونی سرازیر میشن و شروع به کف، دست، هورا کردن جهت ایجاد هیجان بیشتر میکنن.
لینی:
تری: کار خودمه.
فلور بعنوان داور از جمع خارج شده و از دوئلکنندگان یعنی تری و لینی میخواهد که قواعد لازم برای شروع دوئل را اجرا نموده و آمادهی شلیک اولین طلسم شوند. لینی کارهای لازمه را انجام میدهد و چوبدستیاش را آماده نگهمیدارد تا به محض شروع دوئل، اولین کسی باشد که حرکت موفقیتآمیزی انجام میدهد.
بالاخره صدای فریاد فلور به هوا برمیخیزد و لینی و تری بیمعطلی اولین طلسم خود را بر زبان میرانند.
- اکسپلیارموس!
- اکسپلیارموس!
طلسم لینی و تری با هم برخورد کرده و هرکدام به سویی کمانه میکند. تری غرغرکنان از آنسو فریاد میزند:
- چرا کمونه کرد؟ چرا مث لرد و هری... ایمپدیمنتا!
لینی بیتوجه به تری که دوئل را به کنار گذاشته بود و با آسودگی در حال صحبتکردن بود، طلسمی را به سمتش شلیک میکند. طلسم لینی با طلسم تری برخورد کرده و سرجایش متوقف میشود. چند ثانیه قلب لینی با این خیال که طلسم تری به قدری قدرتمند انجام شدهاست که طلسم خودش را برگشت داده و اینبار او را نشانه میگیرد، رو به ایستادن میرود؛ اما با از بین رفتن هردو طلسم، نفس راحتی میکشد و صدهزار مرتبه روونا را شکر میگوید که تری در مورد انجام این طلسم به قدر کافی مهارت ندارد.
تری که تازه جدیت ماجرا را درک کرده است، زیرلب طلسمی را زمزمه میکند و کوزهای را به سمت سر لینی پرتاب میکند. لینی که غافلگیر شده است، به سرعت سرش را خم میکند تا از برخورد سرش با کوزه در امان بماند. اما این کوزه تنها وسیلهای نبود که به سمتش پرتاب میشد. تری به صورت رگباری اشیای مختلف حاضر در خانه را به سویش پرتاب میکرد و لینی فقط جاخالی میداد یا پشت میزی پناه میگرفت.
اما این جاخالی دادنها با پرتاب میزی به سمتش خاتمه مییابد. از میز به این بزرگی که نمیتوانست جاخالی دهد! بنابراین سرجایش محکم میایستد و در مغزش به دنبال طلسمی مناسب میگردد... و آن را مییابد!
- ریداکتو!
در مقابل چشمان حیرتزدهی تری و فریاد شادی یا هوهوی ریونیها، میز همینطور که بین زمین و هوا و در حال حرکت رو به جلو بود، پودر شده و همچون بارانی بر زمین زیر پایش(!) میبارد.
لینی لبخندی میزند و با غرور دستهایش را برای جمعیت تکان میدهد! تری که هنوز بیخیال نشده است، یک قدم به جلو برمیدارد.
- پتریفیکوس توتالوس.
طلسم با تکان لینی از لا به لای موهایش عبور کرده و میرود که به درِ پشت سرِ لینی برخورد کند، اما باز شدن در همانا و برخورد طلسم با شخص وارد شونده نیز همانا! با برخورد طلسم به پروفسور فلیتویک که از پچپچهای ریونیها و پناهآوردنشان به این کلبه بو برده بود، نفس همه به سرعت در سینه حبس میشود.
برای چند دقیقه همهی حضار با چشمهایی که سایزشان به دو برابر حالت عادی در آمدهبود، به پروفسور فلیتویکی زل میزنند که همچون مجسمه پخش زمین شدهبود و فقط چشمهایش بود که در حدقه میچرخید. بالاخره بعد از مقادیری خیرهماندن، همه به خودشان آمده و لینی و تری نیز به دوئل خود پایان میدهند و به سمت پروفسور فلیتویک خیز برمیدارند.
تری با دستپاچگی طلسمش را خنثی میکند و به کمک بقیه میشتابد تا او که صورتش همچون لبو سرخ شدهبود را از زمین بلند کند. از گفتن ادامهی داستان و مواخذهشدن ریونیها شدیدا معذورم زیرا که امری است خصوصی و دیگر تالارها نباید بویی از آن ببرند.
پایان.