هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۱۳ سه شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۳

ماندانگاس فلچر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۰۵:۵۲ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲
از مرگ برگشتم! :|
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
هفته دوم لیگ کوییدیچ هاگوارتز


هافلپاف - گریفیندور

زمان بازی از 18:00 روز 18 شهریور ماه تا 18:00 روز 22 شهریور ماه

* لطفاً قبل از بازی قوانین را به دقت مطالعه کنید.
* داوری بازی باید توسط داور راونکلاو از پایان بازی تا ساعت 18 روز 24 شهریور انجام گردد.



پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۷:۱۵ شنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۳

ماندانگاس فلچر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۰۵:۵۲ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲
از مرگ برگشتم! :|
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
پایان بازی


به دلیل نرسیدن شرکت کنندگاه راونکلاو به حد نصاب، گریفیندور برنده ی این بازی می شود.



پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۹:۳۱ شنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۳

جیم موریارتی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۷ سه شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۰۶ یکشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۴
از کمی دور٬ کمی نزدیک
گروه:
کاربران عضو
پیام: 102
آفلاین
صبح یک روز سرد پاییزی بود و خورشید با اینکه در آسمان حضور داشت اما بر سرمای طاقت‌فرسای حاکم بر استادیوم تاثیری نداشت. استادیوم هشتصد هزار نفری سه دسته پارو مملو از جمعیتی هیجان زده بود که افسار پاره کرده بودند. در جای جای زمین مسابقه٬ میان نیمکت‌ها٬ روی سر بازیکنان گریفیندور٬ حتی در صورت هری نیز آشغالهای غذاهایی که تماشاچیان دور انداخته بودند دیده می‌شد. چیزی در حدود پنج دقیقه به شروع مسابقه مانده بود و مربی هر دو طرف برای تیم‌شان سخنرانی می‌کردند.

بازیکنان سرخ‌پوش گریفیندور در یک طرف و بازی‌کنان بنفش پوش راون در طرف دیگر. در اطراف زمین٬ بر جایگاه تماشاگران هر کس به سبک و سیاق مورد علاقه خود تیم محبوبش را تشویق می‌کرد. شبیه‌سازی بازیکنان٬ پرواز دادن ماکت‌های پرنده بازیکنان٬ یا حتی انداختن ترقه‌های جادویی به سمت طرفداران تیم حریف.

لودو بگمن برای بار هزارم برای جیم یک جمله را تکرار می‌کرد:
- متوجه شدی جیم؟

جیم هم برای بار هزارم جواب پس می‌داد:
- آره! همونطور که گفتم اگر شتاب پرتاب توپ و قد و ارتفاع و ثابت گرانش و چندین متغیر دیگه رو در نظر بگیریم و در فرمول درست بذاریم و با استفاده از ذهن محاسبه گر من بخوایم حساب کنیم٬ احتمال گل شدن توپ بازیکنان مقابل یک صد هزارم کمتر از بهترین رکورد یک دروازه بان حرفه‌ای احتمال داخل رفتن توپ هست.

لودو که زیاد از سخنرانی جیم خوشحال به نظر نمی‌رسید آهی سر داد و به ادامه حرف‌هایش پرداخت:
ـ ویلبرت تو دنبال توپ می‌ری٬ از همون فرمول نمی‌دونم چی چیه جیم استفاده کن که می‌گه حرکت‌های توپ رو پیش‌بینی کرده. ویولت و تراورز می‌خوام هیچ توپی از سمت شما رد نشه؛ پادما٬ مارکوس و سلوینیا لطف کنید تا می‌تونید گل بزنید. سوالی هست؟
- نه!
- خوبه٬‌برید تو زمین و ببرید.


همان لحظات - ذهن تاریک جیم

خیلی وقت می‌شد که ذهن جیم به هم ریخته بود٬ در واقع از زمانی که پروژه رایزن‌باخ شکست خورده بود و نتیجتا شرلوک زنده مانده بود جیم دچار نوعی دو شخصیتی شده بود که خود را جیم و جیمی صدا می‌کرد٬ جیم وجهه بدش بود که کماکان به نقشه‌های شیطانی روی می‌آورد و جیمی شخصیتی بود که تصمیم گرفته مانند شرلوک طرف فرشته‌ها را بگیرد. هر چند هر دو شخصیتش قبول داشتند که او به هیچ‌وجه انسان خوبی نیست. وقتی لودو داشت حرف‌هایش را به جیم می‌زد و جیم پاسخش را میداد در واقع ذهن جیم جایی دورتر در حال کار بر روی نقشه‌اش بود.

جیم و جیمی تصمیم گرفته بودند تا از این مسابقات به نفع خود استفاده کنند و هر کدام به نحو دلخواه خود قدرت‌نمایی کنند. نقشه‌ی جیمی این بود که با استفاده از فرمول‌های پیچیده‌ی فیزیک باعث برد گروهش شود و نقشه‌ی جیم این بود که در صورت شکست همه‌ی افراد حاضر در ورزشگاه به جز کسانی که عضو گروه راویون بودند بفرستند هوا.

هر دو نقشه کامل بودند و از ماه‌ها قبل برایشان برنامه ریخته شده بود. جیمی شش نفر را استخدام کرده بود که اعضای تیم حریف را دنبال کنند تا او بتواند همه‌ی پارامترهای لازم برای فرمولش را بیابد و جیم هم در این مدت مشغول جمع کردن چربی اضافات بدن مشنگ‌ها بود. بله درست فهمیدید. همه فکر می‌کنند که جادوگرها و ساحره‌ها برای حمله به یکدیگر از جادو استفاده می‌کنند پس کسی نمی‌توانست حدس بزند که جیم در حال انجام چه کاری است.

وقتی چربی انسانی را به اندازه کافی در آب بریزید و بجوشانید و بعد همه‌ی چربی‌هایی که به سطح آب می‌آیند جمع کنید و در یک وان بریزید اسید نیتریک نود و هشت درصد جوشان خواهید داشت که اگر با حجم سه برابری از اسید سولفوریک قاطی کنید بعد با قطره چکان به آن گلیسیرین اضافه کنید٬ آن وقت شما نیتروگلیسیرین دارید. نیتروگلیسیرین را با خاک اره مخلوط کنید. حالا شما یک ماده منفجره خمیری شکل خوشگل دارید. اگر به اندازه کافی برای انجام این‌کار وقت صرف کنید آن قدر ماده منفجره خواهید داشت که بتوانید سی‌وشش بار ساختمان‌های تجاری دو قلو را منفجر کنید.

یک ساعت و چهل و پنج دقیقه بعد - میان زمین بازی کوییدیچ

افتضاح بود! همه چیز افتضاح بود. تمامی محاسبات جیمی اشتباه از آب در آمده بود و نتیجه بازی حالا شش مقابل دو به نفع گریفیندور بود. تنها چیزی که درست روی آن حساب کرده بود حرکت توپ طلایی بود. اگر جست و جوگر در سی و شش ثانیه آتی در قسمت شرقی نزدیک دروازه‌ی حریف می‌ایستاد می‌توانست توپ را بگیرد.

سی و شش ثانیه قصد نداشت به این زودی بگذرد. تمامی افراد حریف با لباس‌های قرمزشان روبه‌روی آن‌ها به صف ایستاده بودند٬ بدون ذره‌ای خستگی. در طرف مقابل تیم راویون با لباس‌های بنفش صف‌آرایی کرده بود. لباس ویولت و تراورز از چند جا پاره شده بود. مهاجمین گریفیندور گویی دوپینگ کرده باشند با چنان سرعتی توپ را پرتاب می‌کردند که کسی قبل از این ندیده بود. جیم نمی‌دانست دوپینگ کردن در بازی کوییدیچ آزاد است یا نه شاید اگر آزاد بود خودش یک معجون قدرت برای همه‌ی اعضا درست می‌کرد.

شش ثانیه.

تیم گیریفیندور باز هم حمله خود را شروع کرده بودند. حتی مدافعینشان هم همراه با مهاجمین حمله می‌کردند. گویی اطمینان داشتند که راون هیچ شانسی برای برد ندارد!

دو ثانیه.

تدی و یوآن از دفاع تراورز و ویولت گذشتند٬ حالا او بود و دو مهاجم مصمم گریفیندور. تدی توپ را به سمت یوآن پرتاب کرد و یوآن با چرخشی هشتاد درجه به چوب نیمبوس دوهزار و پانزده خود توپ را پرتاب کرد.

جیم به پایین نگاه کرد. جست و جوگر توپ طلایی را از دست داده بود. به توپ نگاه کرد. توپ داشت به سمت بزرگترین حلقه پیش می‌رفت و دیگر برای گرفتن آن دیر شده بود. جیم برای لحظه‌ای در خلسه فرو رفت تا بتواند بدون دخالت زمان و مکان راحت‌تر فکر کند. هنگامی که چشمانش را باز کرد تصمیم خود را گرفته بود.

توپ از میان حلقه رد شد که ناگهان صدای انفجار همه جا را در برگرفت. قبل از اینکه کسی بفهمد چه شده نصف جایگاه‌ها به همراه تماشاچیان نشسته بر آن‌ها در آتش می‌سوخت. شعله‌های آتش لحظه به لحظه جلوتر می‌رفت.

جیم به صحنه‌ای که خلق کرده بود نگاه می‌کرد. شعله‌ی آتش در چشمانش بازتاب وحشتناکی ایجاد می‌کرد. جیم آن بالا ایستاده بود و به اتفاقاتی که داشت می‌افتاد نگاه می‌کرد بدون آنکه حسی داشته باشد. دیگر خبری از جیمی نبود. تنها جیم مانده بود و بازی‌ای که برنده‌ای نداشت.


+ ممکنه حس کنید این متن ویرگول نداره٬ خب این متن ویرگول داره اما متاسفانه روی سیستم عامل ویندوز اجرا نمی‌شه این نمادها. فک کنم اگر به اندازه کافی متن بزرگ شه ویرگول‌ها دیده می‌شوند.


با سپاسات
جیمـ . ـموریارتی



پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲:۳۰ شنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۳

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
گریفیندور Vs. ٰریونکلا


- کسی تدی رو ندیده؟

جیمز همینطور که یکی یکی درهای کلاس‌ها رو باز می‌کرد و سرشو میکرد تو، چشمش به هر کی می‌افتاد این سوالو می‌پرسید و وقتی با شونه‌های بالا رفته روبرو میشد، درو می‌بست و کلاس بعدی رو چک می‌کرد. از خوابگاه گریفیندور شروع کرده بود، تالار اصلی رو گشته بود، حمام ارشدها، حتی انبار جاروها و جغد دونی هاگوارتز رو گشته بود ولی خبری از کاپیتان تیم گریفیندور نبود.

- جـــیــــــمــــــز!‌

رکسان یقه‌ی جیمز رو گرفت و شروع کرد به تکون دادنش.

- تدی کجاست؟ ویولت کجاست؟ بازی نیم ساعت دیگه شروع میشه.
- یقه رو ول کن!

رکسان یقه رو ول کرد و دستاشو تسلیم‌ مانند برد بالا و یه قدم از پسرعمه‌اش دور شد.

- گفتی ویولتم نیست؟
- نه باو، ریونیا کلهم بسیج شدن دنبالشن. اوخ اوخ... فک کن به گوش ویکی برسه این دو تا با هم غیبشون زده...
- ویکی تسترال کیه؟ من خودم اون ویولتو اول میکشم قبل مسابقه تدیو گم و گور کرده! بعدشم اون ویکیو میکشم که به خودش اجازه میده واسه تدی تعیین تکلیف کنه!

رنگ از صورت رکسان پریده بود، با ترس به جیمز که صورتش همرنگ موهای بقیه‌ی ویزلی‌ها بلانسبت رکسان و بچه‌های بیل که به ماماناشون رفته بودن، شده بود نگاه میکرد.

- چیه؟ نکنه تو هم با تدی سَر و سِری داری؟
- نه به جون ننه‌ام! داشتم فک میکردم کتابخونه رو خوب گشتی؟
- هممم... کتابخونه؟ قبل مسابقه؟

رکسان دوباره یقه‌ی جیمزو گرفت و این بار دنبال خودش کشید و فریاد زد.

- دفتر ویزنگاموت... ته کتابخونه... حتما اونجان!

فلش فوروارد – دقایقی قبل از مسابقه

توی رختکن گریفیندور، ملت مشتاق دور تدی حلقه زده بودن تا آخرین حرفای قبل بازی رو بزنه. تو پس زمینه هم گیدیون یه آهنگ مِلو تو گام دو ماژور میزد که خوشحالی رو به هم‌تیمی‌هاش تزریق کنه. تدی که شب قبل تا صبح با ویولت روی برنامه‌های عقب‌مونده‌ی ویزنگاموت کار کرده بود، در حالی که سعی میکرد با ضرب و زور قهوه و لبخندای گرگکی! خودشو سرحال نشون بده، براشون قصه میگفت:

- ویکی... حواست به یک دوهای سلوینیا و پادما باشه... حواست به استفاده‌ی به موقع از شکلکا هم باشم.. .. بتی.. انقدر آلوچه نخور واسه سلامتیت ضرر داره.. زخم معده می‌گیری دختر جون.. یوآن...!

یوآن یه گاز به شلغمش زد و دمشو تکون داد.
- تو فقط قدر دم‌دارا رو میدونی... باید بدونی... میدونی؟
- می‌دونم تدی.. میدونم! با دمم گل می‌کارم.
- آ باریکلا! گیدیون یه دیقه اون گیتارو بذار کنار.

سکوت در رختکن حکم‌فرما شد.
- ویرایش کن حرکاتتو قبل از ارسال.. عهه.. چی میگم من... دقت کن به حرکاتت.. موقعیت گل نداشتی به من و یوآن پاس بده. حالا بزن دایی جان.. .بزن.

و برنامه‌‌ی آهنگ‌های درخواستی با تدی تا قبل از مسابقه، با اجرای گیدیون آغاز شد.

- په ما دو تا چی؟

جیمز و رکسان طلبکارانه و شایدم بیشتر از حسادت میخواستن تدی به اونا هم یه چیزی بگه. تدی شونه‌هاشو بالا انداخت:

- شما دو تا سهمیه‌تون وقتی منو تو کتابخونه بیدار کردین ته کشید! پاشین بریم باو.. بازی الانه که شروع بشه.

به محض ورود بازیکنان دو تیم به ورزشگاه، صدای هیاهوی طرفداراشون بلند شد. ویلی و جیمز اول از همه اوج گرفتن و یه ملق رو جاروهاشون زدن و در بالاترین ارتفاع ایستادن. دروازه‌بان‌های دو تیم، ویکی و جیم اول به سمت دروازه‌های مخالف حرکت کردن و یه دور دورشون چرخیدن و بعد هر کدوم تو دروازه‌ی خودشون رفتن. بتی، یوآن، گیدیون، پادما، مارکوس و سلوینیا مثل تیر از ماشه رها شده به سرعت پرواز کردن و هر کدوم تو جایگاهشون ایستادن. در نهایت کاپیتان‌های دو تیم دوش به دوش هم پرواز کردن و بعد از یک های فایو محکم، هر کدوم در پست خودشون قرار گرفتن. این دو تیم بیشتر از اینکه رقیب باشن، به نظر می‌رسید که..

- انگار دو تا تیم بیشتر از اینکه رقیب باشن، قراره اجرای مشترک داشته باشن، یه عمره سابقه ی کوئیدیچ دارم و همچین چیزی تا حالا ندیده بودم.
- بهتره اول خودتو معرفی کنی!
- جون مرلین؟ منم معرفی میخوام مگه؟ کیه که بگمن معروفو نشناسه؟ آره داوشا و آبجیا... لودو هستم کنار همکارم مرلین کبیر با گزارش بازی ریونکلا و گریفیندور باهاتون هستیم. بهرحال به نظر ما منصفانه نیست همه بازیا رو گریفیندوریا گزارش می‌کنن.. گفتیم این بار یه حال ریونی بهتون بدیم! بریم سر اصل مطلب.. بازی شروع شده و توپ دست بر و بچز ماست.. سلوینیا یه یک دوی قشنگ با مارکوس میکنه و این مارکوسه که شوت میکنه... اما این دختره پریزاد... اینو کی گذاشته تو دروازه.. به نظرم مارکوسو افسون کرده چون بازیکن به این خوبی توپشو اوت میزنه.. حواستو جم کن پسر! بیا کنار ببینم لوپین.. چی داره به بازیکنای ما میگی؟‌

تدی دستش رو روی شونه‌ی مارکوس گذاشته بود و داشت باهاش حرف میزد.

- چیکار داری حریفت کیه و کی تو دروازه‌است.. رو کوافلت تمرکز و شوت کن.. خب؟ تو بازیکن خوبی هستی.. دقت کنی بهترم میشی.. دمت گرم!

و شاخه گلی از گل‌های ویزنگاموت رو دست مارکوس داد.

- اون گل چیه؟ میخواد بگه عرضه نداشت گل بزنه، گل نمادین بهش داد؟ این دانگ کجاس؟ من اعتراض دارم!
- آروم باش لودو.. من قوی‌ترین جادوگر تاریخم... من لبخونی جادویی بلدم.. داشت بهش تکنیک یاد می‌داد.
- این تدی مشکوکه مرلین... مشکوکه! بهرحال توپ دوباره دست ریونه... ببینیم این بار چیکار میکنن. بتی بریسویت کیسه‌ی آلوچه‌اش رو داره تو هوا تاب میده و با همون یه ضربه‌ی محکم به بلاجر میزنه... حواس پادما پرت میشه و کوافلو از دست میده.. توپ به یوآن رسیده.. شوت میکنه و متاسفانه جیم موریاتی ظاهرا باز داشت مسیج تهدیدآمیز رمزآلود به شرلوک میفرستاد چون هنوزم نفهمیده گل خورده. و ویولت... ویولت خودمون داره یه چیزایی در گوش بتی میگه... اینا امروز چشونه؟‌

ویولت روبروی بتی ایستاده بود و همینطور که دو تایی آلوچه می‌خوردن و دور دهنشون سرخ شده بود، می‌خندیدن و حرف می‌زدن.

- ببین بتی.. این ایده‌ی آلوچه‌ات خیلی باحاله.. خیلی خوبه.. اصلا یه بعد خاصی به شخصیتت داده ولی تو استفاده ازش افراط نکن.. از اون چماقتم استفاده کن وگرنه اینطوری آلوچه‌هات همه آبلمبو میشه!

- معلوم نیست این رقابته یا نمایش! بهرحال .. بازی رو گزارش کنیم.. اصلا به من چه؟ توپ دست تدیه و داره به سرعت به دروازه نزدیک میشه.. بقیه‌ی مهاجمای گریف نزدیکش نیستن! تراورز یه بلاجرو با قدرت سمت تدی میفرسته ولی اون جا خالی میده، بلاجر به یکی از ستون‌ها میخوره به سمت بالا کمونه میکنه و داره با سرعت به سمت جیمز میره که حواسش نیست.. اوه انگار تدی صدای منو شنیده چون کوافلو به عقب پاس داد و خودش با نهایت سرعت به طرف بالا پرواز میکنه و با دم جاروش ضربه رو دفع میکنه.. آه بله... همیشه پای یه جیمز در میان است.. رکسان بلاجرو به سمت ویلبرت نشونه میگیره که به نظر می‌رسه اسنیچ رو دیده و به موقع حواسشو پرت میکنه و اسنیچ دوباره گم میشه!

نیم ساعت بعدی بازی تقریبا به همین منوال گذشت، جادوکاران درون تدی و ویولت و بعضا جیمز و رکسان تقریبا کنترل بازی رو در اختیار گرفته بودن و اشتباهات اعضای تیم خودی و رقیب رو یادآوری میکردن، جو خیلی دوستانه بود، اصلا یه وضعی که بیشتر شبیه تمرین بود و کلا fair play بیداد میکرد.

البته این وسط گل هایی هم رد و بدل میشد و گریفیندور ۵۰ به ۳۰ از ریونکلا پیش بود. گل آخر گریف از صحنه‌های به یاد موندنی تاریخ کوئیدیچ بود... گیدیون کوافل رو درست تو فاصله‌ی بین تدی و یوآن سانتر کرده بود و اون دو تا همچون سوباسا و تارومیساکی، با دمهاشون از دو طرف توپ را شوت کرده بودن (البته تارو و سوبا با پاشون شوت میکردن ... شاید داور کارتون مورد نظر رو ندیده باشه!‌ ولی خب ضربه‌ی دوتایی اونا همونقدر مخوف بود که ضربه‌ی دو تا دمی اینا!) و با یه ضربه کات‌دار گل زده بودن، دروازه بان ریون حتی اگه واکی بایاشی هم بود نمی‌تونست کاری بکنه و گزارشگر بازی اگه عادل ایناشون بودن حتما از این گل به عنوان یه “حرکت قشنگ تیمی تمرین شده” یاد میکرد ولی اونور موریاتی تو دروازه بود و این‌طرف بگمن پشت میکروفن!

- آقا من به این بازی اعتراض دارم.. من به گل‌ آخر گریف اعتراض دارم... دانگ کوشی؟ من به جادوکارهای توی زمین اعتراض دارم. اینطوری که اینا با همه صحبت میکنن فردا این تراورزم محفلی میشه. دااااااانـــــــــــــــــــــــگ!
-جانم لودو؟
- همین میشه ۴ تا محفلی رو میذاریم تو ویزنگاموت... همه چیو سفید می‌بینن... گریفیا همه سفیدن.. اینا میخوان همه تیم ما رو هم سفید کنن... جواب اربابو چی بدم من؟
- من چیکار کنم الان؟
- باید تعادل برقرار بشه.. گریفم باید حداقل یکی دو تا بازیکن سیاه بیاره تو زمین... ویزنگاموتم باید دو تا نماینده ی سیاه داشته باشه...
مرلین هم سرشو به نشونه ی موافقت با حرفای لودو تکون می‌داد.

کاپیتان‌های دو تیم که حرفای بگمن رو از تو بلندگوها شنیده بودن، به طرف جایگاه خبرنگارها اومدن. ویولت همینطور که چماقشو می‌چرخوند، پرسید:

- حرف حسابت چیه عامو؟ بازیتو گزارش کن!
- کدوم بازی؟ یا گریف ۲ تا بازیکنشو تعویض میکنه یا این بازی رو واگذار میکنه.

تدی چماق ویولتو از دستش کشید و روبروی بگمن ایستاد.

- چی میگی تو؟‌ ما کار خلاف قانون نکردیم که. بد کردیم این وسط به اینا آموزشم میدیم؟ بد کردیم از کارای دیگه زدیم که جواب ارباب رجوع بدیم؟ ضمنا گریفیندور هیچ عضو سیاهی نداره..

اینجا زیر چشمی به مرلین نگاه کرد که اونم سوت‌زنان روشو برگردوند و به افق نگاه کرد!

- پس باید از بازی انصراف بدین!:grin:

ویولت و تدی با تعجب به سمت ماندانگاس برگشتن که حین حرف زدن داشت به سرعت یه چیزی یادداشت میکرد. در همون لحظه فریاد تماشاچیان بلند شد، انگار وقتی داشتن اینا بحث میکردن، اونور سر اسنیچ دعوا بود و جیمز موفق شده بود این توپ طلایی رو بگیره و حالا با خوشحالی به سمت تدی پرواز کرد و توپ رو نشونش میداد. همون موقع هم دانگ محتویات یادداشتش رو جلوی صورت تدی گرفت.

تبصره‌ی کوییدیچ هاگوارتز – تیم‌های شرکت کننده باید حداقل دو بازیکن عضو خانه ی ریدل داشته باشند تا تعادل برقرار شود.

و به این ترتیب بود که به موجب تبصره‌ی جدید، گریفیندور با وجود گرفتن اسنیچ و دو تا گل بیشتر از ریونکلا باخت! :چکش‌تلخ!:


ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۵ ۲:۴۲:۵۹
ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۵ ۸:۵۰:۴۹

تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲:۲۱ شنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۳

گيديون پريوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲:۵۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
از ش دور بمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 533
آفلاین
گریفیندور
-
راونکلاو


- پاشید!

در جواب فریاد تدی، یوآن، گیدیون و جیمز، پتو را بر سر خود کشیدند و به پهلو چرخیدند به طوری که پشتشان به تدی باشد. کاپیتان تیم کوییدیچ گریفیندور وقتی چنین صحنه ای را دید به سوی یوآن رفت و پتو را از روی سرش کنار کشید. برای بار دوم فریاد زد:
- پاشید ببینم!
- باو تدی ساعت 5 صبحه.

جیمز خمیازه کشان این را گفت و به بدنش کش و قوسی داد. تدی که به سبک الیور وود مرحوم، عادت به تمرین قبل از مسابقه و دادن تکنیک و تاکنیک داشت، نفس عمیقی کشید و در جواب حرف جیمز گفت:
- باید نقشه رو بهتون نشون بدم، خیر سرمون اولین بازیمونه بوقیا.

گیدیون به آرامی از روی تخت پایین آمد و با موهای ژولیده به سوی پنجره ی خوابگاه رفت. قطرات باران به شیشه میکوبیدند. به چاله های آب که در راه منتهی به زمین کوییدیچ بود نگاه کرد. سرش را به علامت تاسف تکان داد و گفت:
- برای اولین بازیمون باید تو همچین هوایی بازی کنیم.
- اوه.

همه به سوی منبع صدا برگشتند. جیمز سیریوس که در حمام خوابگاه ( ! ) به سر میبرد این را گفت. تدی به همراه یوآن و گیدیون وارد حمام شدند و به وان پر از آب که در آن آقای پلوب به سر میبرد نگاهی انداختند. جیمز با بغض به آقای پلوب اشاره کرد و گفت:
- اون خسته‌س. این نشونه ی بدیه تدی، بیا امروز بازی نکنیم.
- راست میگه تدی یه نگاه به این بنداز.

گیدیون به گیتارش اشاره کرد، سپس نگاهش را به طرف تدی برگرداند و گفت:
- یه سیمش نیست، این نشونه ی شومه تدی.
- ای مرلیـــــــــــــــن. برام مهم نیست، امروز ما باید بازی کنیم، چند دقیقه دیگه تو رختکن میبینمتون.

سپس با عجله از خوابگاه خارج شد تا به بتی و ویکی و رکس اطلاع بدهد.

دقایقی بعد در رختکن.
- خــــــــــُـــــــــــــر ... پــــــــــــــف.

صدای خروپف یوآن به هوا بلند شد. گیدیون هم سر خود را بر روی شانه ی او گذاشته بود و به خواب رفته بود. ناگهان تدی به همراه ویکتوار ویزلی و بتی بریسویت و رکسان ویزلی داخل شد و با دیدن یوآن و گیدیون به فرمت در آمد. با صدای بلند گفت:
- شما چرا خوابیدید؟
گیدیون با فریاد تدی از جا پرید و به با چشم های پر از ترس به او خیره ماند. یوآن هم که به سرعت چشم هایش را مالید و به تدی چشم دوخت. تدی با تعجب به بتی نگاه کرد و گفت:
- این چیه؟

به کیف بزرگی که در دست بتی بود اشاره کرد. بتی درحالی که دوباره حواس پرتی اش گل کرده بود به گیدیون گفت:
- با توئه گید.
- ولی من فکر میکنم اون داره به کیف تو دستت اشاره میکنه.
- آهان این؟ این یه کیف پر از آلوچه‌س، به جای چماق با این بلاجر هارو دور می کنیم.

تدی سرش را میان دستانش گرفت و به عواقب وجود یک روباه، یک آلوچه باز، یک تی ان تی، گیتاریست، یویو باز نهنگ دوست و ویکتوار فکر کرد. واقعا" تحمل وجود همه ی آن ها با هم سخت است، باور نمیکنید فقط یکبار خود را جای تدی بگذارید. نفس عمیقی کشید و به اطراف رختکن چشم دوخت. نور های رختکن به علت بارش باران، درخشان تر از همیشه به نظر میرسیدند، جارو ها، چماق ها و هزاران وسیله ی دیگر در اطراف پراکنده بود. تنها عضو تیم که سرحال به نظر میرسید ویکتوار ویزلی بود که با فرمت تدی تسترال کن ( ) به او نگاه میکرد.

- ولی خیلی مسخره س که نمیذارن تی ان تی بیاریم تو مسابقه.
- بله.

جیمز در جواب رکسان این را گفت. تدی را میتوان الگوی صبر در آن وضعیت اسفناک قرار داد. سپس با دیالوگ تقریبا" همیشگی خود برای ساکت کردن اعضای تیم استفاده کرد:
- ععععععووووو!
-
- خوبه، حالا نقشه رو گوش کنید.

دو ساعت بعد.

- ... و اینجوری ما برنده میشیم، همه فهمیدن؟
- :no:
تدی در حالی در آن لحظه میخواست سرش را به دیوار بکوبد نگاهی به اعضای تیم انداخت. به زحمت آرامش خودش را حفظ کرد و با " مطابق شخصیتت رفتار کن تدی " خودش را آرام میکرد. نگاهی به اعضای تیم که به علت کم خوابی زیر چشمانشان سیاه شده بود نگاه کرد و سعی کرد خونسردی خود را حفظ کند.

- همه برید تو زمین.

زمین بازی کوییدیچ هاگوارتز.

هر خواننده ای در این لحظه انتظار یه ورزشگاه پر از تماشاگر را دارد که با وارد شدن بازیکنان تیم کوییدیچ گریفیندور هلهله سر میدهند و گزارشگر به معرفی آنان می پردازد. متاسفانه بازیکنان سابق در سال های قبل باعث پر توقع شدن دیگران شدند. پس تیم کوییدیچ گریفیندور با کمال تعجب با ورزشگاه خالی مواجه شدند.

- پس بقیه کجان؟ تماشاگرا؟ مادام هوچ؟ جردن؟ پروفسور مک گون؟

همه ی اعضای تیم شانه ای بالا انداختند و با امیدواری به تدی خیره ماندند. لابد انتظار دارید تدی با خنده بگوید "دارن شوخی میکنن. " و با این حرف همه در یک چشم به هم زدن در ورزشگاه ظاهر شوند و همه چیز از سر گرفته شود؟ خب اشتباه فکر میکنید. تدی هم شانه ای بالا انداخت و با جارویش به سوی پایین رفت. جیمز کنار تدی فرود آمد و جیغ کشید:
- حالا چیکار کنیم؟
- بهتره بریم سراغ دانگ، ببینیم چی میگه.

تدی این را گفت و پیاده به سوی دفتر مدیر مدرسه حرکت کرد.

دفتر مدیریت.

- دانگ؟

تدی به سرعت و بدون هیچ گونه در زدنی وارد دفتر ماندانگاس فلچر شد. دانگ که به علت اشتباه دانش آموزان در اشتباه گرفتن دفتر مدیر و دفتر اساتید اعصابش خط خطی شده بود، گفت:
- بابا یه کوفتی بکوبید به این در، شاید ما اینجا نشستیم با مورفین داریم چیز میکشیم. دیگه چیه؟ آقا به نمرهاتون اعتراض دارید برید دفتر اساتید، به نمره ی لیگ کوییدیچ اعتراض دارید برید داور دوم بگیرید.
- ببخشید خو.

دانگ به سرعت همه ی وسایل را جمع کرد و منقل را به زیر میز مدیر هل داد. سپس به سوی میز مدیریت رفت و روی آن نشست سپس با حالت پدرخوانده مانند گفت:
- چی شده تدی؟ تصویر کوچک شده

- تیم راون کو؟ چرا زمین خالیه؟ مگه ما امروز بازی نداشتیم؟
- رولینگ گفته برای اینکه شخصیتاش سرما نخورن، یه زمین کوییدیچ سر پوشیده پشت هاگوارتز درست کرده. تازه گفته تو داستانش هاگوارتزو از انگلیس به لهستان آورده. من میرم اونجا به عنوان مسئول برگزاری تو و تیمت هم بیاین.

تدی با تعجب به دانگ نگاه کرد. به نظرش کمی این داستان عجیب آمد. دانگ به سرعت از پشت میزش بلند شد و به سوی در رفت، تدی هم به دنبال او از اتاق مدیریت خارج شد و به همراه تیمش به پشت هاگوارتز رهسپار شد.

در ورزشگاه سر پوشیده، رختکن.
تدی به آرامی کمد مخصوصش را بست و به تیم گریفیندور که در آن لحظه، موش آب کشیده شده بودند نگاه کرد. سعی کرد با یک لبخند اوضاع را رو به راه کند اما ترسید در همان لحظه بر سرش بریزند و وی را بخاطر آن همه سخنرانی و این ور و آن ور بردن یک کتک سیر بزنند.

- خب دیگه بریم وارد سالن بشیم.

اعضای تیم کوییدیچ گریفیندور، در سکوت به سوی در منتهی به محل مسابقه حرکت کردند. با باز شدن در، با منظره ی تازه ای رو به رو شدند. صدای هلهله و سوت و کف زدن های تماشاگران به گوش میرسید. تیم راونکلاو در فضای بسته پرواز میکردند و انتظار تیم گریفیندور را میکشیدند. عده ای از دختران لهستانی در میان زمین با فرمت تصویر کوچک شده
به تشویق تیم گریفیندور میپرداختند. همه ی پسران عضو تیم گریفیندور با دهانی باز به آنان نگاه میکردند، به هیچ وجه انتظار چنین چیزی را نداشتند. تدی فریاد کشید:
- این چه وعضشه؟ پخش تلوزیونیه؟ چرا کسی اینارو سانسور نمیکنه؟ اصن اینا تو رول کوییدیچ چی میگن؟
- تدی؟
- بله ویکی؟
- یه بار دیگه به اینا نگاه کنی چشاتو از کاسه درمیارم.

تا به حال شب های برره دیده اید؟ :viulet budler: پس حتما" عکس العمل کیانوش را در بعضی از مواقع دیده اید که با چهره ای پر از بدبختی و بغض به دوربین چشم می دوخت. در این لحظه تد ریموس لوپین درست مانند همان صحنه به دوربین چشم دوخته بود. واقعا" وجود همه ی این انسان ها درون یک تیم شدنی بود؟

- اوه خدایا، باورم نمیشه.

صدای فریاد زنی از جایگاه ویژه به گوش رسید. همه ی اعضای تیم گریفیندور سر های خود را بلند کردند و در جایگاه ویژه زنی مو طلایی را دیدند که با دیدن آن ها بالا و پایین می پرید. در دستانش یک دسته کاغذ و یک مداد به چشم می خورد. آن زن بدون شک جی.کی.رولینگ بود. صدای دیگری از بلندگو جادویی به گوش میرسید:

- تد ریموس؟ رکسان؟ ویکتوار؟ جیمز سیریوس؟ شما نسل سومی ها؟ میدونستم، شمارو تو تخیلاتم میدیدم.

صدای فین بلندی از بلندگو به گوش رسید. رولینگ سرش را به سوی 4 عضو باقی مانده برگرداند و گفت:
- گیدیون؟ تو زنده ای؟ اوه خدا میدونستم، با نیروی عشق همه چی ممکنه. بتی بریسویت؟ تو مگه قرار نبود روزنامه نگار بشی؟ چرا گند میزنی تو داستان من؟ اون روباه کیه؟ چرا شخصیت های ساختگیو تایید میکنید؟

یوآن با فرمت یک نگاه به رولینگ که از حالت بغض آلود به مادر سیریوس تغییر کرده بود انداخت و یک نگاه به اعضای تیم. رولینگ بعد از چند دقیقه خود درگیری به سوی میکروفن جادویی رفت و گفت:
- لی جردن بازیو گزارش میکنه.

به سرعت و با غضب از میکروفن دور شد و به کنج عزلت پناه برد تا داستان جدیدش را بنویسد. گیدیون نگاهی به سکو ها انداخت و دید که افراد زیادی به تماشای آن مسابقه آمده بودند، سیریوس، فرد، دابی، الادورا، سارا کلن، سوروس و هزاران نفری که شناسه ی آن ها فعال است.

- خب با ترکیب گریفیندور شروع میکنیم، دروازه بان تیم گریفیندور، ویکتوار ویزلی.

ویکتوار به سرعت سوار جارویش شد و به سوی حلقه پرواز کرد و با یک نگاه ( ) به دوربین انداخت. صدای کف زدن های طرفدار تیم گریفیندور بلند شد.دابی در حالی که روی صندلی اش بالا و پایین میپرید گفت:
- گریفیندور باید برد، دابی به آن ها ایمان داشت.
- تو هنو آدم نشدی جن؟
- دابی هیچ وقت آدم نشد، دابی یه جن بود و نمیتوان آدم شد.

الادورا با ساطورش به دنبال دابی دوید. هر چند دقیقه یکبار صدای برخورد ساطور الا با صندلی ها به گوش می رسید. هر چند دقیقه یکبار 3 صندلی به جای سر جن خانگی از بین می رفت. رولینگ به سرعت میکروفن را از جردن گرفت و فریاد زد:
- باید خسارتشو بدی بلک. من پولمو از تو سطل آشغال خونه ی دورسلی ها گیر نیاوردم.
- کروشیو!
- آی! دنیا تو چه بی وفایی که شخصیت ها یه خالقو کروشیو میزنن.

جردن بار دیگه میکروفن را قاپید و گفت:
- بله بسیار ممنونیم از ابراز احساسات خانم رولینگ. مدافع تیم گریفیندور، بتی بریسویت.

بتی سوار جارویش شد و به سوی سقف سالن پرواز کرد و درحالی که آلوچه را از کنار دهانش پاک میکرد به دوربین نگاه کرد. بله این بریسویت حتی صبح زود هم آلوچه خورده بود. بعد از دقایقی همه ی اعضای تیم گریفیندور معرفی شدند. جردن فریاد زد:
- داور این بازی آقای همساده هستش.
- هاهاها ... آقو تشویق نکنید ما از تشویق خاطره ی خوشی نداریم... هاهاها.

آقای همساده همین طور که خاطره ی خودش را تعریف کرد به سوی جعبه ی توپ ها رفت و آن را باز کرد. اسنیچ به سرعت از آنجادور شد و دو بلاجر هم در اطراف سالن به پرواز در آمدند. آقای همساده روی جارویش نشست و کوافل را به هوا انداخت.

- بعله بازی الان شروع میشه. تد ریموس توپ را میقاپه و سلوینیا رو جا میذاره، به یوآن پاس میده. به نظر میرسه مشکلی برای داور پیش اومده، بله یه توپ بازدارنده به پس کله ی آقای همساده برخورد کرده، یکی نیست بگه تورو چه به داوری و ...
- جردن!
- کوفت! هی جردن جردن! هرجور دلم خواست گزارش میکنم آقا. بله از پشت صحنه اشاره میکن مطابق شخصیتت رفتار کن.
چند شفا دهنده وارد زمین شدند و آقای همساده را روی برانکارد جادویی قرار دادند تا به سنت مانگو انتقال بدهند. آقای همساده در حالی که میخندید گفت:
- آقو ببخشید ما یه بار اومدیم داوری کنیم اینجور شد... اصن الان داغونما له له.

با جایگزین شدن دانگ به عنوان آقای همساده، بازی از سر گرفته شد. یوآن یک پاس به گیدیون داد و او به پیش رفت، یک بلاجر باعث از دست رفتن توپ شد. ویولت از طرفی دیگر فریاد زد:
- ببخشید داوش ندیدمت.

مارکوس توپ را قاپید و به سرعت به سوی حلقه های تیم گریفیندور حرکت کرد. از تدی گذشت و به پادما پاس داد، حالا پادما با ویکتوار تک به تک شد و...

-گل برای راونکلاو! 10 امتیاز برای این تیم.
- ای خدا.
- تدی ناراحت نباش جبران میکنیم.

ویکی طبق معمول با نگاه همیشگی خود ( ) درحالی که به تدی نگاه میکرد این را گفت. تدی کوافل را در دست گرفت و به سوی حلقه ی رانکلاو پرواز کرد. مارکوس را جا گذاشت و به یوآن پاس داد.

- از من دور شو.

گیدیون در حالی که گیتارش را به نشانه ی تهدید به سوی سلوینیا میگرفت این را گفت. در آن لحظه تدی دریافت که تا حد در تیم کشی گریفیندور اشتباه کرده بود. ناگهان صدای فریاد لی جردن باعث نیم خیز شدن تماشاگران شد:
- جیمز و ویلبرت به سوی سقف هجوم میبرند، کدومشون به اسنیچ میرسن؟ و... به نظر میرسه دارن به سقف اشاره میکنن.
- اسنیچ به سقف گیر کرده.

جیمز در حالی که جیغ میکشید این را گفت و به سقف اشاره کرد. دانگ با کمک چوبدستی صدای خود را بلند کرد و گفت:
- بازیکنا به بازی ادامه بدن، ما حق نداریم وارد بازی بشیم.

جیمز و ویلبرت به یکدیگر نگاهی انداختند، هردو به یک چیز فکر کردند: " چطور آن اسنیچ را پایین بیاوریم؟ " اعضای هردو تیم دست از بازی کشیده بودند و به آن دو نگاه کردند. ویلبرت کتاب هایش را به ترتیب به سوی اسنیچ پرت کرد با امید آنکه بتواند با یک ضربه ی کتاب، اسنیچ را در بیاورد. جیمز نیز با ضربات متعدد یویو در تلاش بود. همه امیدوار بودند تا چند دقیقه ی دیگر اسنیچ آزاد شود.

- به نظر میرسه اسنیچ در توری که در سقف سالن نصب شده تا از برخورد بلاجر ها با سقف جلو گیری کنه و باعث خراب کردن اون بشه، گیر کرده. به ادامه بازی میپردازیم، تراورز بلاجری رو به سمت تدی میفرسته، اما اون جاخالی میده و با موریاتی تک به تک میشه و گل! ده ده مساوی.

چند ماه بعد.
- هزار هزار و ده به سود گریفیندور! امیدواریم زود تر اسنیچ آزاد بشه، همه ی تماشاگرا سالن رو ترک کردن.

چند سال بعد.
- سیصد هزار، سیصد هزار و پونصد و پجاه به سود گریفیندور. هر 1 سال یک بار وقت استراحت گرفته میشه، جیمز و ویلبرت هنوز در تلاشن. گیدیون و سلوینیا و یوآن به علت خستگی زیاد از زمین بیرون رفتند. تدی با خستگی نگاهی به گیدیون خارج از زمین انداخت، دلش میخواست فقط برای یک دقیقه جایش را با او عوض کند. گیدیون سرش را به آرامی بالا آورد و با فریاد گفت:
- نگفتم اون روز شومه تدی.


ویرایش شده توسط گيديون پريوت در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۵ ۳:۵۸:۵۳
ویرایش شده توسط گيديون پريوت در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۵ ۴:۰۰:۵۵

ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۱۶ جمعه ۱۴ شهریور ۱۳۹۳

محفل ققنوس

یوآن آبرکرومبی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۸ جمعه ۹ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۲:۱۱:۲۴
از اکسیژن به دی‌اکسید کربن!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 436
آفلاین
گـــریـــفـــیـــنـــدور - ریــــونـــــکلــاو




شاید کسانی باشند که با خیال راحت بتوانند روی یک تخته ی چوبی پر از میخ به آغوش ناز خواب بروند یا اشخاصی پیدا شوند که روی سنگ و ریگهای گداخته قادر باشند دراز بکشند و به موسیقی مورد علاقه ی خود گوش داده و از تابش اشعه های خورشید لذت ببرند و.. و یا.. و یا حتی افرادی موجود باشند که در یک گرگ و میش حاوی هوای شرجی تابستانی، راحت و بی تکلف، در مرلینگاه و در حضور انواع و اقسام و دسته ها و گونه های حشرات موذی به خواب عمیقی فرو بروند.

همه اینها شدنی و افراد زیادی بر انجام آنها توانا هستند. مسئله این است که چه کسی؟ و واقعا چه کسی می تواند در خانه ی سوت و کور و بی شباهت به مخروبه و تا حدودی اشباحستان شماره ی دوازده گریمولد، یک گوشه ای بگیرد و در هال مملوء از برادرهای دوست داشتنی، آت و آشغال، بخوابد؟!

و دوربین بعد از نمایش فرود آمدن دست یوآن پیچ خورده در پتو، بر کله ی یکی از حاج زنبورعسل های ویزویزو، بینندگان را به پی بردن به این امر فرا خواند که محفلی ها و بالاخص گریفیندوری ها از خیلی وقت پیش به اوضاع دکوراسیونی، جوّی و کلاسی اینجا عادت کرده بودند.

دوربین همینطور داشت به ضبط خود ادامه میداد تا شاید مسئولان نود با دیدن اوضاع بازیکنان گریفیندور دست به جیب شده یا حداقل یک وجب خاک از زمین بردارند.

خب.. بعضی وقت ها حتی در برخی داستان های بزرگ، صحنه ها بطور سفارشی پدید می آیند که این رول نیز از این قاعده مستثنی نیست و هیچ تعجبی ندارد که چرا فقط محفلی های گریفیندوری حاضر در تیم کوییدیچ، در خانه ی گریمولد حضور دارند!

به هر حال..

امروز هم مثل همیشه، گیدیون روی کاناپه و گیتار به دست، رکسان روی کپه ی انبوه کاغذهای شکلات و بتی هم مسلح به آلوچه و لواشک مجید که خیلی هم ترش و ملس به نظر میرسید، سه نفره کپیده بودند.

جیمز هم در توده ی ملاحف چپانده شده و قسمتی از دم نهنگی اش از زیر این آوار نخی پیدا بود. در کنار او، دو جعبه ی "نهنگ خفه کن" و "پریزاد دور کن" به چشم می آمد که روی سینه ی تدی، بالا و پایین میرفتند.

چه شیر در شیری دیشب بین این سه نفر برپا شده بود، مرلین اعلم بالدیشبات المخفیات المبهمات!

به هر حال، به نظر میرسید پنکه ی لق لقوی هال، قضیه ی استاتوس دستکاری شده ی یکی از این هفت بازیکن را از شش تای دیگر مخفی کرده بود.

میپرسید چه کسی را؟ یا اصلا چرا؟ خب.. شاید تابلو باشد.

چراکــه..

راستــــــش..

- جــــــــــــــــــــــــــــــــــــیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ!

تدی که خوابش سبک وزن تر از بقیه بود، مانند فیوز از جا پرید. سریع چوبدستی اش را از لای موهای فیروزه ایش در آورد و بطور خودکار نگاهی به ملحفه ی جیمز انداخت. آن را کنار زد و وقتی برای بار سوم در این هفته، یک نهنگ اسباب بازی را به جای برادر کوچکترش یافت، زمزمه کرد:

- شــــت!

و بی توجه به دیگران که کم کم داشتند خمیازه ی بیداری سر میدادند، به سمت در ورودی شتافت.

- جــیــمــز!

و سر پیچ، او را یافت. چشم های از حدقه در آمده اش به برگه ای که در دست داشت دوخته شده بود.

- چی شده جیمز؟ اون چیه دستت؟

به سمت او قدم برداشت و چون برادر بزرگترش به حساب می آمد، بدون کسب اجازه، کاغذ را از چنگ دستانش قاپید و پشت به او که دستانش به شکل روزنامه خواندن روی هوا معلق مانده بودند، با دقت مشغول خواندن محتوای برگه شد.

نقل قول:

هفته آغازین لیگ کوییدیچ هاگوارتز


راونکلاو - گریفیندور

زمان بازی: ۱۵ شهریور ماه ۲۰۱۴ میلادی [!]

* لطفاً قبل از بازی قوانین را به دقت مطالعه کنید.


مدیریت هاگوارتز

____________________



لذتی که توی دستِ کج هست توی دست راست نیست!



تدی نگاهش را از نامه برگرفت و به جیمز که از حالت خلسه در آمده بود، زل زد.

- خب؟

جیمز دستهایش را پایین آورد.

- تد.. من..
- آه! بس کن جیمز!

جیمز لب و لوچه اش را به سختی جمع کرد.

- من میخوام وان پیس ببینم، تـــد! ۱۵ شهریور یعنی آخرین قسمت بهترین انیمه ی تاریخ! میفهمی چی میگم، بوقی؟

تدی او را در آغوش گرفت و مانند پدرش، موهایش را بهم ریخت.

- یعنی تو میخوای بگی وان پیس از گریفیندور برات مهمتره؟

جیمز خود را از آغوش او بیرون کشید و با خشم او را نگاه کرد. وان پیس یا گریفیندور؟ هوووم.. مقایسه ی بی معنایی بود!

پس از چند ثانیه تبادل نگاه های معنادار، جیمز گفت:

- شرط داره!
- چه شرطی؟

کمی مکث و بعد:

- اینکه.. اینکه قول بدی بعدا هر شونصد و پنجاه سی.دی ـش رو برام بخری!

ابروهای گرگینه ی جوان به محل رویش اولین تارهای مویش، عقب نشینی کردند. ششصد و پنجاه سی.دی؟ عالی بود! محفلی ها پول نان حلال را هم نداشتند. چه برسد به پول ششصد و پنجاه سی.دی یک انیمه!

- ببین جیمز..
- عه! باز چی شده خونه رو گذاشتین رو سرتون؟

خرس های تنبل با لباس خواب و قیافه ای چروکیده، به آن دو پیوسته بودند.

یوآن زیر بغلش را مالید و با چشمهای نیمه باز پرسید:

- هی، خبریه؟

تدی که همچنان به برادرش زل زده بود، دستش را دراز کرد و نامه را در کف دست بچه روباه گذاشت. بتی، رکسان، گیدیون و ویکی هم گردنشان را کمی کشیدند تا بهتر بتوانند بخوانند و پس از چند ثانیه، گیدیون همانطور که داشت پیژامه ی تگری اش را از خاک می تکاند، پرسید:

- خب؟ با ریونکلاو بازی داریم، چیز عجیبیه؟
-نه، چیز عجیبی نیست ولی..

تدی به جیمز اشاره کرد:

- حضرت عالی حاضر نیست با ما بیاد. میخواد قید گریف رو بزنه واس خاطر وان پیس!

جیمز قیافه ی حق به جانب به خود گرفت. اما قبل از اینکه کسی بتواند جواب او را بدهد، ویکی بیشتر از قبل زد تو ذوق:

- ولی.. ولی ما که لباس کوییدیچ نداریم!

یک مشکل دیگر! حالا اگر از مشکل کوچک جیمز بگذریم، نبود لباس کوییدیچ واقعا معضل مهم و بزرگتری بود. انصافا باید به حال مالی-اقتصادی محفل ققنوس گریه کرد.

جیمز زیر لب، طوری که کسی نشوند، گفت:

- مشکل من مهمتره!

تدی بی توجه به او، همانطور که داشت لبش را میگزید، چهره ی نگران تک تک بازیکنانش را بررسی کرد.

- من فکر کنم شاید بشه..

نگاه چرخانش روی چند قطعه مقوا و کاغذ دیواری و انبوهی از پارچه های پاره پاره ای قفل شد که دابی برای ایجاد تنوع در لباس پوشیدنش، دیروز آنها را از انباری مادام مالکین کش رفته و بالای یخچال گذاشته بود.

- و میشه!

دو ساعت بعد - اتاق ویکتوریا

دختر پریزاد، آرام و بدون عجله داشت روی لباس هایی کار میکرد که تا چند ساعت بعد، هفت گریفیندوری آنها را بر تن میکردند. البته با چرخ خیاطی ای که کریچر آن را از مغازه ی "تیلورخان و شرکا" و بعد از یک تعقیب و گریز طولانی، دزدیده بود.

البته رضایت دادن دابی برای استعمال پارچه های دزدکی اش، خودش خیلی دردسرساز شد اما خب.. کاری موجود نیست که نشد داشته باشد دیگر!

ویکی با به یادآوردن چهره های یتیم زده ی هم تیمی هایش و بعد از پخش شدن موسیقی "بچه های کوه های آلپ" در ذهنش، چشمهایش را روی سوزن متمرکز کرد و به سرعت خود افزود.

سه ساعت بعد - محوطه ی هاگوارتز

- حالا نمیتونستی یکم بهتر بدوزیشون؟!

رکسان این را رو به ویکی گفت. هرچند پریزاد سعی کرده بود لباس ها را به خوشنایدترین شکل ممکن در بیاورد، اما این لباس ها بیشتر شبیه..

گیدیون تکرار کرد:

- شده شبیه..

بتی سعی کرد تکمیل کند:

- شبیه..

بالاخره یوآن فرصت تیکه انداختن پیدا کرد:

- شده شبیه لباسای فــیــتــیــلـه، جـمـعـه تـعـطـیـلــه!

هرچند ویکی میدانست که با توجه به طرح گل هایی که بر لباس کوییدیچ دوخته بود، حق با یوآن بود اما بعد از مشاهده ی از خنده ریسه رفتن سایرین، خشم معروفش غرید و تصمیم گرفت با یک کشیده ی آب نکشیده، گونه ی یوآن را سرخ کند اما بعد از رد و بدل کردن یک نگاه ویکی-تدیایی، منصرف شد و به دنبال آن، گونه ی روباه صحرا از خجالت سرخ گردید.

و بعد از خاموشی قهقهه ها، تدی که ردایش در میان باد پیچ و تاب میخورد، به آسمان خیره شد.

صورت فلکی مختص به خودش و برادرش، بیشتر از هر موقع دیگری میدرخشید.

زیر لب زمزمه کرد:

- عالیه!

و بعد از نیم دقیقه سکوت، همینکه دستش را پایین برد، به شش هم تیمی اش فرمان داد:

- گروهــان.. بــه پیـــــش!

و همزهمان هفت نقطه ی سوار بر خط راست، کم کم به دل آسمان تیره و تار راه یافتند. مثل چند ابرقهرمان!

۱۵ شهریور - ورزشگاه "زمین کوییدیچ هاگوارتز"!

در ورزشگاه "زمین کوییدیچ هاگوارتز" جای گراوپ انداختن نبود! به هر گوشه که نظر میکردی، تماشاگرانی را میدیدی که با شور و شوق تیم گروهشان را تشویق و به بازیکنانش روحیه تزریق میکردند. البته اگر هافلپافی ها را هم به حساب می آوردید، جمعیت ورزشگاه ۷۰% به ۳۰% به نفع ریونکلاو بود که این طرفداری گورکن ها از عقاب ها به تابلوی شنی امتیازات بی ربط نبود.

دافنه گرینگراس آرام و قرار نداشت و با بلندگوی جادویی اش صدایش را جای جای ورزشگاه میرساند و آماندا بروکل هرست هم با تنبک او را همراهی میکرد.

- چقد خوبه که تو نیستـــــی!

و آماندا بندری زنان، با صدایی مملوء از افکت افزود:

- Dafneh Greengrass ft. Sirius's Mother in.. How Good is You Aren't There!

و چون سینگل جدید دافنه حاوی متن کاملا منشوری بود، کلا حنجره اش به حالت میوت نائل گردید و به لیست حنجره های گزارش شده ی صفحه ی مجازی معروف[!] اضافه شد!

بالاخره داور تمامی مسابقات تاریخ کوییدیچ در جهان، حسن کچل مصطفی، پا به میدان گذاشت و به سمت دو کاپیتان تیم شتافت و بدون فضاسازی و مقدمه، رفت سر اصل مطلب و کوافل، بلاجر و اسنیچ را به هوا پرتاب کرد.

و دو جادوکار ویزنگاموت پس از یک کل کل شطرنجی به همراهی دیگر بازیکنان از زمین فاصله و به سمت آسمان، اوج گرفتند.

لی جردن، گزارشگر تمامی مسابقات کوییدیچ تاریخ در جهان، گلویش را صاف کرد و میکروفون را جلوی دهانش گرفت.

- دوتا شکم بطنین!

یوآن خیلی زود بوسیله ی رکسان صاحب توپ شد و به طرف دروازه ی ریونکلاو به راه افتاد.

- اینو بیگی!

و با زحمت در برابر بلاجری که ویولت فرستاده بود، جاخالی داد اما توپ از چنگ دستانش لیز خورد و پادما قابلمه پاتیل آن را گرفت و گیدیون برای جبران اشتباه مهاجم تیمش، به سمت او شیرجه رفت و چون: "دیگ و قابلمه که دوتا شد، شام یا زاید درمیاد یا ناقص"، به دلیل ناسازگاری دیگ و قابلمه، هیچکدام از این دو اتفاق نیافتاد و تدی صاحب توپ شد.

- و حالا تدی رو میبینیم که داره به جلو پیش میره، تراورز رو جا میذاره! نزدیک حلقه های ریون رسیده.. یوآن ازش توپ میخواد. همین کارو هم میکنه..

تد ریموس لوپین با دقت توپ را سانتر کرد اما کوافل کمی جلوتر از مکان موردنظر فرستاده شد و یوآن به ناچار و در کمال حیله گری پایش را کمی دراز کرد و..

- گــــــــــــــــــــــــــــــــــل! چه میکنه این روباه مکار! چطوری گل زد؟! من که ندیدم دستش به کوافل خورده باشه..

بودلر ارشد، حی علی الداور!

- گوش بِیگی بینیم چی میگم، اگه شِنُفتی و فَهمِستی که فَبهالمُراد، اگرم نَشـ..

اما حسن مصطفی گوشش به این حرف ها بدهکار نبود که نبود!

پس از چند تلاش، ویولت و تراورز "باو با پاش گل زد" گویان و نا امیدوارانه، حسن مصطفی قانع نشونده را ترک کردند.

- و من یوآن رو از اینجا میبینم که داره فریاد میزنه: "پای مرلین!" .. به هرحال جیم موریارتی بازی رو به گردش درمیاره. کوافل دست تراورزه، از بالای رکسان چیپ میندازه برای سیلوینیا، حالا بتی رو پیش رو داره..

اما همینکه سیلوینیا سعی کرد بتی را دریبل دو طرفه بزند.. توسط چماقش مورد حمله قرار گرفت و نقش بر زمین هوایی شد!

ســـــــــــــــــــــوت!

خانه ی علی دایی و اینها

علی آقا، دستانش را به نشانه ی اعتراض بالا گرفته و با ناباوری به صفحه ی تلویزیون خیره شده بود و بعد از اینکه برای چند ثانیه چشمانش تنگ شد، بالاخره زهرش را ریخت:

- آخه کوذای دنیا تو همثین مثابقه ی مهمی، اینذولی خطا میگیلن؟!

بازگشت به ورزشگاه

سیلوینا با نگاهی شیطانی از روی زمین هوایی بلند شد.

گریفیندوری ها آخرین اعتراضاتشان را با خواهش و التماس، از خود بروز میدادند اما حرف داور برگشت نداشت و با بالا بردن دست به آنها فهماند که بیخیال اعتراض و مشغول ایجاد دیوار دفاعی شوند. به هرحال مسأله ی اعتراض، به هیچ وجه من الوجوه در چارچوب فوتبال جادویی نمی گنجید.

- و حالا مارکوس برای زدن این ضربه ی ایستگاهی، توسط کاپیتان تیم ریونکلاو انتخاب میشه.. ببینیم با این توپ چیکار میکنه!

مارکوس بلبی فورا جلو آمد و کوافل را محکم به دستانش چسباند. ویکی در حال نظم بخشیدن به دیوار دفاعی بود.

ویولت در گوشی به مارکوس گفت:

- همونجوری بزن که تمرینش کرده بودی.

مارکوس سر تکان داد و منتظر از سرگیری بازی شد. رکسان و بتی هم انگشتان دستانشان را محکم به چماقهایشان حلقه کردند.

و بعد از اینکه داور در سوت خود دمید، دست راستش را سه و نیم دور چرخاند و کوافل را با قدرت هرچه تمام تر به جلو و به سمت حلقه ها پرتاب کرد.

کوافل به دو متری حلقه ها هجوم برد و خیال شیردال های گریفیندور راحت شد اما ناگهان.. نود درجه به خود قوس داد و به سبک کارتون "فوتبالیستها" شکل یک خربزه را به خود گرفت و.. وارد حلقه ی سمت راست شد!

بهت و حیرت، وجود تمام بازیکنان گریفیندور و به خصوص ویکی را فرا گرفت. چطور چنین چیزی ممکن بود؟ آیا افسونی در کار بود؟ آیا تردستی بود؟ آیا..؟

حتی چشمان لی جردن هم از حدقه در آمده بودند.

- لامصــــب.. عـ.. عجـــــب گلــی!

و ریونکلاوی ها پس از ایجاد یک حلقه ی شادی، به پستهای خود برگشتند تا مشنگها با حیرت، ریمیکس صحنه ی مشابهی را که سال ها قبل دیده بودند، دوباره تماشا کنند.

خانه ی روبرتو کارلوس و اینها

دوربین، مدافع اسبق کوییدیچ مشنگی تیم ملی برزیل را نشان داد که روی مبل جلوی تلویزیون نشسته و محکم بر کله ی کچل خود میکوفت و داد میزد:

- آی مــردم! آی دده وای دده! تــنــهـا دارایـی فــوتـبـالــیـم رو دزدیــدن! آی مــردم! بــه دادم برسیــــــــــن!

بازگشت به ورزشگاه ۲

اما گریفیندوری ها که از بازی چند ساعت پیش "پرسپولیس - تراکتورسازی" درس عبرت گرفته بودند، خیلی زود به اوضاع روانی شان مسلط شده و با زدن سه گل پیاپی، نتیجه را به ۹۰ - ۷۰ به نفع ریونکلاو تغییر دادند و به ادامه ی بازی، امیدوار شدند.

در وسط میدان، جیمز سیریوس پاتر غرق در افکار خود بود و بیهوده و بی جهت به دنبال اسنیچ، به هر طرف سرک میکشید.

باید آن را پیدا میکرد. شاید هنوز هم دیر نبود. اسنیچ ساده دل کنده بود اما.. خب.. تقدیر بی تقصیر نبود!

و..

آن را دید!

به سمت آن خیز برداشت اما ویلبرت اسلینکرد شبستری خیلی زود به قضیه پی برد و به همراهی او به دنبال اسنیچ شتافت.

- اون مال منه!
- چنگول من تیزتره!
- دایره المعارف من عزیزتره!
- نهنگ دارم نمیزاره!

ویلبرت مشتی به سمت سلطان نهنگها فرستاد اما جیمز جاخالی داد و با یک تنه، او را عقب انداخت و پس از مشاهده ی گم و گور شدن اسلینکرد، خودش را کمی جلوتر کشید.

دستانش را جلو چنگ انداخت اما اسنیچ مکانش را به موقع تغییر داد. جیمز به ناچار به یویوی صورتی اش متوسل شد و با فریادی آن را به سمت اسنیچ طلایی انداخت.

و اتفاقا در آن گیر کرد!

- یــــــــویـــــــــو دارم نــــمــــیــــــزاره!

به زحمت نخ یویو را بطرف خود کشید و به اسنیچ چنگ انداخت. داشت موفق میشد! سعی کرد با دستان سردش، بال هایش را متوقف سازد و آن را تحت سلطه ی خود قرار دهد و..

یک آن، بال های اسنیچ بی جان و بی حرکت گردیدند و.. خوشحالی غیرقابل وصفی به وجود جیمز راه یافت..

- وان پیس داریم میایم! وان پیس داریم میایم!

۱۹ ماه بعد

هوا سرد و آسمان آبی در نقاطی از نواحی اش بیش از دیگر نواحی، صیقلی نشان میداد. طوری که حتی نام سیدعلی هم به این اندازه صیقلی نبود.

جلوی آیفون تصویری ما بین خانه ی شماره یازده و سیزده گریمولد، یک عدد جوان کت و شلوار پوش و با موهای فیروزه ای به چشم می آمد. به نظر میرسید تازه از یک سفر کاری برگشته بود.

تد ریموس لوپین به آرامی زنگ را فشار داد. آواز ققنوس که روزی چندین بار در داخل خانه می پیچید، با ولوم پایینی به گوش او رسید. موهایش را مرتب و دستکش هایش را محکمتر از قبل به دستانش چسباند.

- کیه؟

گلویش را صاف کرد.

- مـعنم! گـعرگ بعـد گعـنده!
- وااای تدی! خودتی؟ الان درو باز میکنم پرنس من!

تدی لحن صدایش را به حالت نرمال برگرداند و با خنده یادآوری کرد:

- فقط بی زحمت مطابق ایفای نقشت از خودت هیجان بروز بده، لیدی!

خنده ی خفیف ویکی پشت خط و پس از آن، صدای قرار دادن گوشی در جای اولش.

و همینکه تدی سوت زنان دستهایش را در جیبش گذاشت..

بـــوق! بــــــــــوق! بــــــــــــــــــوق!

روی پاشنه ی پا چرخید و.. ابروهایش بالا پرید.

- دم مشنگا گرم با این اختراعاتشون! کیف کردم انصافا!
- جـــــــــیـــــــمــــــــز!

و برادر کوچکترش را سوار بر ماشین شاسی بلند قرمز رنگی دید که باد از بین سقف نداشته اش به لا به لای موی پرکلاغی جیمز نفوذ میکرد و آن را بهم میزد. خواست آن جیغول غاصب را از لامبورگینی مدل جدید نازنینش پیاده کند اما..

- مثل اینکه یادت رفته امروز سه شنبه ـس.. حرف، حرف منه!

تدی کمی مردد ماند. راست میگفت. امروز حرف، حرف پسر ارشد سلطان زوپس بود. به ناچار چین نقش بسته بر پیشانی اش را پنهان کرد، لبخند مغلوبانه ای را به برادرش که داشت کلاه حصیری ای شبیه به کلاه لوفی بر سر میگذاشت، تحویل داد و دستانش را بالا برد.

- باشه.. هرچی تو میگی همونه!

و هردو خندیدند. خنده ای به گشادی دلشان! خنده ای به اوضاع سابق خانه ی گریمولد که اکنون به کلی دگرگون شده بود. با به فروش گذاشتن جام قهرمانی هاگوارتز، حال اعضایش نیز به بهترین احوال ممکن، متحول گشته بود.. دیگر از این بهتر نمیشد!

۱۹ ماه از آن اوضاع نکبتی گذشته بود

و..

همه چیز داشت به خوبی پیش میرفت..


ویرایش شده توسط یـوآن آبرکومبـی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۵ ۰:۰۷:۳۹
ویرایش شده توسط یـوآن آبرکومبـی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۵ ۳:۳۳:۱۴
ویرایش شده توسط یـوآن آبرکومبـی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۵ ۴:۲۹:۱۱

If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۱۷ جمعه ۱۴ شهریور ۱۳۹۳

رکسان ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۹ دوشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۰:۴۳ یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۸
از پسش برمیام!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 141
آفلاین
گریفیندور- راونکلاو


- گیدیون گیتارتو بذار تو تالار، یوآن شلغم جاش تو مسابقه نیست، بتی آلوچه های دستتو پاک کن، رکس دینامیتا رو آروم طوری که نترکن بذار رو طاقچه، ویکی لاک ناخونات خشک نشد؟ جیمز یو..
-
- خب همه آمادن پس!

تدی، کاپیتان تیم گریفیندور، بالای مبل معروف کنار شومینه گریفیندور، وایستاده بود و نظاره گر تکاپوی اعضای تیمش بود. یوآن بندای کفش آل استارشو پیچیده بود دور دستش و مشغول عملیات مهم بستن بند کفش بود.بتی و رکسان چماقاشونو بسته بودن به کمراشون و مشغول کل کل با هم بودند. عده ای از بچه های گریفم که عضو تیم نبودن گوشه ای از تالار جمع شده بودن و داد و فریاد می کردند.
- اسپانسر باید مغازه ما باشه!

بعد از این که فرد ویزلی درخواست اسپانسرشدن مغازشو اعلام کرد، ملت گریفی مثل تسترال گشنه سر چرخوندند به سمتش:
- نخیر، قرار شد اسپانسر شرکت آلوچه سازی باشه!
- من با کارخونه ابزار آلات موسیقی تسترال دوستان قرارداد بستم!
- پس قرارداد من با کمپانی پخش نارگیل رابینسون کروزو..!

همون طور که صدای قراردادهای بیشمار گریفی ها از گوشه و کنار درمی یومد، تدی به سمت جیمز رفت که با تحسین به ملت گریفی خیره شده بود که یکی بعد از اون یکی جیغ می زدند.
- اینارو جمع کن بریم!

و بلافاصله از تابلوی بانوی چاق رد شد تا زودتر به استادیوم برسه.
- میگم تدی که فکر نکرد ما داریم شوخی می کنیم؟

ده دقیقه بعد، استادیوم کج و کوله هاگوارتز

- خانم ها و آقایان دخترها و پسرها با گزارش بازی راونکلاو و گریفیندور در خدمتتون هستیم. می تونم به عرضتون برسونم که پروفسور مک گونگال مشکلی براش پیش اومده و می تونین گزارش بازی رو بدون سانسور بشنوید!

حالا بازیکنان هردو تیم وارد زمین میشن. ترکیب هردو تیم رو، به جز کاپیتانا، جوونای تازه نفس تشکیل میدن. کاپیتانای دو تیم، ویولت بولدوزر و تدی گرگینه با هم دست میدن و حالا دو تیم قصد دارن سوار جاروهاشون بشن که..

مثل این که مشکلی برای تیم گریفیندور به وجود اومده، چون کاپیتان سراسیمه از جاروش پایین اومده و مشغول صحبت با اعضای تیمشه.

تدی از جاروش پایین می پره و با دست به اعضای تیمش اشاره می کنه نزدیک تر بیان.
- شماها شوخی نمی کردین؟
- در چه مورد؟
- اسپانسر؟!
- نه!

تدی دستشو بر فرق سرش می کوبه و با چوبدستیش یه بسته رو از رختکنا بیرون می کشه.
- اینا لباسایین که شرکت آلوچه سازی برامون فرستاده! سیریوس واسم مسیج فرستاد!
- بپوشیمشون؟
- اگه نپوشیم به جرم کلاه برداری میریم آزکابان!

پنج دقیقه بعد

- اگه پوشیدین راه بیوفتیم.

ملت گریف سوار جاروهاشون می‌شن و تا میان اوج بگیرن..
- شما قرارداد بستین، باید این لباسارو بپوشین!

ملت سر می چرخونن و به مردی که با هفت دست لباس وارد ورزشگاه شده، زل می زنن.
- اینا لباسای کارخونه ابزار آلات موسیقی تسترال دوستانن.
-

پنج دقیقه بعدتر

- شنوندگان عزیز، تیم گریفیندور بعد از پوشیدن دوتا لباس روی هم و مشکلاتی که با دو اسپانسرشون داشتن، بالاخره می تونن سوار جاروهاشون بشن. با سوت همزمان لودو و پاپاتونده، بازی شروع میشه.

سلوینیا کوافل رو می قاپه و به سمت دروازه پرواز می کنه و بلاجری رو که بتی یه سمتش می فرسته، جا میذاره، گیدیون و یوآن به سمتش پرواز می کنن و با یه همکاری دونفره توپ رو ازش می قاپن. رکس بلاجری رو که تراورز به سمتشون می فرسته، به سمت خودش برمی گردونه و حالا اولین گل گریفیندور!

جیم موریاتی مات و منگ به دروازه ها خیره مونده. پادما پاتیل کوافلو به مارکوس بلبی پاس میده و هردو همزمان جلو میرن. ویلبرت اسلینکرد و جیمز سیریوس پاتر دور ورزشگاه دنبال اسنیچ می گردن و حالا کوافل داره به سمت دروازه ی گریفیندور میره که ویکتوریا ویزلی با شیرجه ای مانع از ورودش میشه.

- کلاه بردارها، حق خورها، قراردادتون با منو زیر پا میذارید!

- شنوندگان عزیز، در نگاه اول به نظر میرسه که مادر سیریوس دوباره سر از گور برآورده ولی مثل این که یه نفر وسط زمین بازی، مشتشو رو به بازیکنای گریفیندور تکون میده.

تدی و بقیه اعضای تیم فرود میان و به سمت مرد معترض حرکت می کنن.
- چی شده مستر بلک؟
- شما از کجا فهمیدین فامیلی من بلکه؟ چرا به قراردادتون عمل نکردین؟ مگه اسپانسرتون کمپانی پخش نارگیل رابینسون کروزوئه نبود؟
- مشکلی نیست، شمام کفشتونو بدین می پوشیم.

از اون سر زمین، دانگ هن و هون کنون سر می رسه:
- استفاده از سه تا اسپانسر قدغنه!

آقای بلک نگاهی به دانگ و نگاهی به تدی می‎ندازه و داد می‌زنه:
- دستگیرتون می کنم، قاسمی!

سه روز بعد

- سلام سیریوس، سلام فرد!

بچه های تیم گریفیندور از پشت شیشه ی صحبت با ملاقات کننده ها به نوبت گوشی رو برمی داشتن و با سیریوس و فرد صحبت می کردن.
- بازی چی شد سیریوس؟
- بعد از این که شماهارو دستگیر کردن، لودو و پاپا ریونو برنده اعلام کردن.

بقیه اعضای تیم که گویا بدون گوشیم می تونستن صحبتای سیریوس رو بشنون، جیغ و داد راه انداختن:
- پس این همه ما داریم این جا آب خنک می خوریم، همش الکیه!
- بوقیا!
- زندشون نمیذارم!

عده ای دیوانه ساز، بدو بدو سر میرسن و هرکدوم یکی از گریفیا رو میگیرن و کشون کشون به سمت بند کلاه بردارا میبرن.
- واستون کمپوت آوردم، دادم دیوانه سازه بیاره واستون!

سیریوس و فرد بعد از این که بچه های گریف از نظر پنهون شدن، راه افتادن برای گرفتن رضایت که این پروسه در این رول جا نمی گیره و نتیجه ی اخلاقی که از همین داستان می گیریم کافیه:

به کاپیتانتون همه چی رو بگین!



ها؟!


پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۰:۱۱ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۳

ماندانگاس فلچر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۰۵:۵۲ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲
از مرگ برگشتم! :|
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
هفته آغازین لیگ کوییدیچ هاگوارتز


راونکلاو - گریفیندور

زمان بازی از 14:00 روز 11 شهریور ماه تا 14:00 روز 15 شهریور ماه

* لطفاً قبل از بازی قوانین را به دقت مطالعه کنید.



پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۸:۳۱ جمعه ۱۶ اسفند ۱۳۹۲

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
پایان مسابقه گریفیندور و راونکلاو

تیم گریفیندور :

هیچ پستی از طرف این تیم ارسال نشده است !

تیم راونکلاو:

پست های این تیم از 33.33 امتیاز دهی شود !
پست فلور نیز در نظر گرفته نشود !

قابل توجه داوران:

لطفا هر چه سریعتر مسابقه ی قبلی راونکلاو و هافلپاف را داوری نمایید !

موفق باشید.


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۱۶ ۱۱:۲۰:۲۵

عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۰:۰۰ جمعه ۱۶ اسفند ۱۳۹۲

پروفسور فلیت ویک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۷ چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۹:۲۷ سه شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۳
از خوابگاه اساتید هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 288
آفلاین
ریونکلا vs گریفیندور

- امروز مسابقه کی با کی هست؟
- پرفسور، امروز ریونکلا قراره با تیم گریفیندور مسابقه بده، مطمئنا برد با ...
سگرمه های پرفسور دامبلدور در هم رفت و سرش را به نشانه توقف حرف تدریموس لوپین تکان داد و گفت:
- من هنوز باید به تو یاد بدم که فقط به همون سوالی جواب بدی که ازت پرسیده می شه، به من ربطی نداره کی می بره، این مهمه که کیا می برن!
تد با نگاهی عاقل اندر سفیهی به پرفسور خیره شد. سرش را خاراند و به خودش فشار آورد که بتواند معنای جملات پرفسور را درک کند؛ چگونه ممکن بود بردن تیمی مهم نباشد، اما همزمان بردن همان تیم مهم باشد! نگاه کنجکاوش باعث شد که پرفسور دامبلدور به خودش بیاید و پاسخ این نونهال باغ محفل را بدهد:
- خب این یه مسئله پیچیدست! یعنی مهم نیست کی میبره اما ...
- پرفسور، پرفسور، اسمشونبر می خواد مرگخوارانش رو به بازی امروز بفرسته، تا از تیم ریونکلا حمایت کنن1
- چــــی گفتی، رون؟ تام می خواد از ریونکلا حمایت کنه؟
رون نفس نفس می زد و مشخص بود باری بدست آوردن این خبر حسابی دوندگی کشیده، وارد اتاقِ مدور و شگفت انگیز پرفسور دامبلدور شد. نمونه ای مشابه دفتر او در هاگوارتز؛ اما فعلا فرصت فکر کردن به شباهت ها و تفاوت های این دو دفتر نبود، بادی هر چه زودتر درباره این مسئله تصمیم گیری می شد.
- درسته پرفسور. به خاطر اینکه تیم ریونکلا کاملا از مرگخواران پوشیده شده، اونا هم می خوان به ورزشگاه بیان و ریونکلا رو حمایت کنن.
پرفسور دستی در ریش هایش برد و در بین آن دکمه های لامپِ زرد رنگی بود که اگر آن ها را می یافت، احتمالا یک فکر همراه با یک چراغ در ذهنش روشن می شدند!

***
پرفسور فلیت ویک به آرامی در تالار عمومی راونکلا قدم می زد و به تصمیمات عجیب لرد و همینطور پرفسور دامبلدور فکر می کرد. یکی از آن ها با حضورش سبب حضور نیافتن دیگری می شد. رشته افکارش از هم پاشید، لودو بگمن در حالی که بولدوزرانه آواز می خواند و روی اعصاب فلیت ویک چهارنعل می دوید، وارد تالار عمومی شد.
با دیدن پرفسور فلیت ویک، صدایش را کمتر کرد تا اینکه تقریبا دیگر شنیده نمی شد. سپس به آرامی گفت:
- شنیدم پرفسور دامبلدور چه تصمیمی گرفته، عدم حضور همه محفلیون در این مسابقه!
- و این بسیار غیر منصفانه است.
- من در مسابقه شرکت می کنم، لودو بگمن! این رو مطمئن باش.
پرفسور فلیت ویک به آرامی به سمت در تالار عمومی رفت و آن را به مقصد دفترش ترک کرد. در اره تنها به یافتن راه حلی برای حضور در مسابقه فکر می کرد.
***
- سلام و درود خدمت همه تماشاچیان مسابقه کوییدیچ ریونکلا در برابر گریفیندور؛ این مسابقه حواشی زیادی داشت از تحریم پرفسور دامبلدور مدیر مدرسه تا حضور مرگخواران لرد سیاه و اصرار استرجس پادمور بر اجرای مسابقات. اما به هر حال مسابقه این دو تیم امروز برگزار می شه و تا دقایقی دیگه ما شاهد رویارویی این دو تیم خواهیم بود.
- نکته ای رو که فراموش کردم اینکه احتمالا ما شاهد بازی پرفسور فلیت ویک نخواهیم بود. اما خدای من ... بازیکنا همین الان از زمین فاصله گرفتن و کم کم ما داریم ترکیب تیم ها رو می بینیم. پرفسور فلیت ویک هم در کمال ناباوری حضور داره ...
- چهره پرفسور فلیت ویک بسیار مصمم به نظر می رسه و مشخصه که تا آخر بازی در زمین خواهد بود. و حالا بازی با سوت داور شروع می شه. امروز هوا آفتابیه و این نور حسابی روی چشمای بازیکنا است و مطمئنا عملکردشون پایین میاد. لینی وارنر، کوافل رو از هرماینی گرنجر می قاپه و به سمت دروازه گریفیندور به پیش می ره.
- اون یه بلوجر رو که از یویوبازان قهار سرچشمه گرفته بود، با دوشواری تمام پشت سر می گذاره و حالا چند ثانیه فرصت داره تا توپ رو در جلوی نگاه دابی، به دروازه بندازه. توپ توسط لینی وارنر پرتاب می شه اما با یک شیرجه بسیار دیدنی از دابی مهار می شه. آفرین به این دروازه بان!
***
- بازی تا الان 120 به 220 به نفع ریونکلا هست. اما اونا واقعا این بازی رو شانس آوردن... لحظات آخر بازی هست و هر دو جستجوگر به دنبال اسنیچ هستن، اما نگاه دلاکور به یک نقطه از آسمان خیره شده و اون شیرجه می ره و بله! اون اسنیچ رو گرفت!
- بازی با سوت داور و به نفع ریونکلا به پایان می رسه.
***
- پرفسور ولی من نمی تونستم تیمم رو تنها بذارم ...
- من ازت نخواستم بیای اینجا تا توبیخت کنم ...!
- چی؟
فلیت ویک از اینکه او را برای توبیخ به دفترش فرا نخوانده بود متعجب شد. باورش نمی شد.
- بله ، فیلیوس! من درسته اولش تصمیم به تحریم داشتم اما این رو به یک امتحان برای سنجش تو بدل کردم ... تو پیروز شدی فلیت ویک ...1 تبریک می گم.




دربرابر شرارت وزیر و مدیر خیانت کار و مفسد و چیزکش جامعه ساکت نمی مانیم ... !


تصویر کوچک شده

با هم، قدم به قدم، تا پیروزی ...


- - - - - - - - - - - - - - - - -


تصویر کوچک شده

تا عشق و امیدی هست؟ چه باک از بوسه دیوانه سازان!؟







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.