جلسه اول تاریخ جادوگریمرلین بعد از مدت ها به هاگوارتز بازگشته بود، آخرین باری که در این حوالی بود، هنوز 4 بنیان گذار در حال آجر بالا انداختن و ملات درست کردن بودند. مدت زیادی از آن زمان می گذشت، به گونه ای که دیگر کسی به یاد نداشت مرلین نیز در آن دوران، در آنجا حضور داشت، و حتی هیچ کس نمیدانست که مرلین در زمان های قبل از آن نیز حضور داشت، شاید از پیدایش جهانی که زمین، بخش کوچکی از آن بود و هاگوارتز، بخش کوچکتری از آن.
وارد سرسرایی شد که کلاسش در آنجا قرار داشت، جلوی درب کلاس اطلاعیه ای زده بودند:
نقل قول:
کلاس تاریخ جادوگری با تدریس مرلین کبیر- ترم 19(تابستانی)مدرسه علوم و فنون جادورگی هاگوراتز
لبخندی زد، با اشاره ی سرش، اطلاعیه را درست کرد!
نقل قول:
کلاس تاریخ جادوگری با تدریس مرلین کبیر- ترم 19(تابستانی)مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز
وارد کلاس شد، دانش آموزان همگی با نگاه های حاکی از تعجب او را دنبال می کردند. هیچکدام تا به حال پیامبری را از نزدیک ندیده بود، مرلین تا به آن لحظه جزو افسانه هایی محسوب می شد که فقط در کتاب ها می توانستید پیدایش کنید. اما اکنون درست جلوی چشمان دانش آموزان و در پشت میز استادی نشسته بود و با چهره ای عبوس و جدی به دانش آموزانش نگاه میکرد.
مرلین به سمت تخته رفت و موضوع جلسه را نوشت:
پیدایش جهان- خب، به اولین جلسه ی تاریخ جادوگری خوش اومدید! همونطور که از قبل میدونستید، من مرلین هستم، القاب و عناوین زیادی رو هم با خودم یدک می کشم، ولی برای صدا زدن، همون استاد کافیه! بگو فرزندم!
- استاد؟! شما... واقعی هستید؟
مرلین لبخندی زد، از وقتی وارد هاگوارتز شده بود،سعی داشت که واکنش همه را حدس بزند، گرفتگی زبان جزو اولین حدس هایش بود!
- البته پسرم، چه دلیلی برای غیر واقعی بودن من هست؟
- میگفتن که شما جزو افسانه ها هستید!
- ولی اینجام؟ میتونم هم بگم که الان داری به این فکر میکنی که بعد از کلاس، یه سر به اتاق جغد ها بزنی و نفر کناریت، اون هم داره با خودش حساب میکنه که امروز چند شنبه ست تا بدونه که ناهار چی دارین، و باید بهش بگم که بر خلاف روال چهارشنبه ها، امروز به جای پای سیب، رولت گوشت خواهید داشت!
دانش آموزان با تعجب به استادشان نگاه میکردند.مرلین لبخندی زد و دوباره به صندلی اش برگشت و بر روی آن نشست.
- هیچ کسی نمیدونه که اولین بار جهان از چی بوجود اومد.البته این هیچ کس میتونه معنای نسبی داشته باشه. شما همچین فردی رو نمیشناسید، ولی باید بهتون بگم که من این فرد رو میشناسم. قبل از اینکه جنبنده ای بر روی زمین حرکت بکنه و حتی قبل تر از اینکه زمین به دور خورشید بگرده، فردی وجود داشت که نظاره گر تمام این اتفاقات بود.کسی که همگی شما به تازگی فهمیدین که هنوز وجود داره و زنده ست!
مرلین بلند شد و ایستاد
- بله، درست حدس زدید! اولین جادوگری که وجود داشت و اولین انسانی که پا بر روی زمین گذاشت، من بودم. در ابتدای آفرینش این جهان، جادو در تک تک ذرات این عالم تجلی داشت. همه چیز با نیروی جادو در حرکت بود و با همان نیرو، از حرکت باز می ایستاد. اولین شهاب سنگی که به زمین خورد، به دلیل از دست دادن نیروی جادویی اش بود و اولین فوران آتشفشان، به این دلیل بود که آن کوه، نیروی جادویی نهفته در خودش را پیدا کرده و دنبال راهی برای ابراز آن می گشت.
مرلین به سمت تخته سیاه رفت، با اشاره دستش، کُره بزرگی بر روی تخته نقش بست. در کنار آن، شِمایی از یک سرخس کشیده شد.
- به این ترتیب جادو به کره زمین راه پیدا کرد. با انتشار جادو بر سطح زمین، اولین موجودات به وجود آمدند، با یکدیگر ترکیب شدند و قدرت جادویی شان افزایش یافت تا آن جایی که توانستند موجودات بزرگتر را بوجود بیاورند. کرم ها تبدیل به نهنگ ها شدند و سرخس ها، درختان سکویا رو تشکیل دادند.
مرلین ادامه داد؛
- اما جادو همیشگی نبود، با گذشت زمان، جادو از این کره خاکی ناپدید شد، دیگر دوران رویش جنگل ها به پایان رسید و نوبت به بیابان ها رسید تا خود نمایی کنند. جانواران زیادی منقرض شدند. ولی هنوز امیدی بود، آخرین تلالو جادو در این جهان همراه بود با اولین قدم های انسان ها. انسان هایی که عاری از هر گونه نیروی جادویی بودند . توانایی شکار و جنگیدن نداشتند، و نمیتوانستند بدون کمک زنده بمانند. پس برای همین، شروع کردند به پیدا کردن تمام اشیایی که هنوز در آن ها آثاری از جادو باقی مانده بود.
پیامبر ِ کهن. اشاره ای به تخته سیاه کرد و مجسمه هایی با چهره های متفاوت بر روی آن نقش بست. در زیر هر کدام اسمی نوشته شده بود که نشان دهنده ی هویت آن مجسمه بود.
- بارانی که بر زمین می بارید، باعث رویش می شد، پس انسان های اولیه آن را به عنوان خدا در نظر گرفتند. با گذشت زمان، آتش را شناختند، آتشی که از برخورد صاعقه ابر های تیره به درختان تشکیل شده بود. خدایان بعدی نیز مشخص شدند. با پیشرفت انسان ها، آن ها توانستند سنگ ها را شکل بدهند و اولین چهره ها را برای خدایانشان انتخاب کردند. خدایانی که هر کدام نمادی از قدرتی جادویی بود که در روزگارانی دور، بر کره زمین حکم می راندند .ماگل ها هیچگاه قدرت جادویی نداشتند، اما بیشتر از همه ما در مورد جادو کنجکاو بودند واثرات آن را درک می کردند.
مرلین به صندلی اش بازگشت. ورقه هایی را از غیب، ظاهر کرد و بین دانش آموزان تقسیم کرد. عمدا این کار را بدون استفاده از جادو انجام داد تا تک تک چهره های غرق در تعجب و حیرت دانش آموزانش را ببیند و با دیدن آنها، به خود ببالد. بعد از تمام شدن کاغذ ها گفت:
- تکالیفتون بر روی این کاغذ ها نوشته شدن، یادتون باشه این کاغذ ها به تقلب مقاوم هستند. و چیزی که باید بدونید اینه که در اکثر موارد جواب درستی وجود نداره، درست ترین جواب، خلاقانه ترین اون هاست و بقیه، بر اساس اون تصحیح خواهند شد. پس معیار، خلاقیت شماست.
تکالیف:
1- یک مورد ایراد نگارشی در متن را با ذکر دلیل غلط بودن بنویسید. ( فقط یک مورد، اگر بیشتر از یک مورد اشاره کنید، امتیاز سوال را به کلی از دست خواهید داد.) (ایراد نگارشی میتواند شامل رعایت نکردن فاصله و یا صحیح نبودن علامت نگارشی، نا هماهنگی افعال، غیر یکسان نویسی کلمات و ... باشد.) (جواب درست موجود است!) ( 4 نمره)
2- در یک پاراگراف ( حداکثر 5 سطر) اولین بارش باران را توصیف کنید. ( 5 نمره)
3- در یک رول کوتاه ( حداکثر 8 سطر) اولین مکالمه صورت گرفته توسط بشر را بنویسید. ( 8 نمره)
4- مرلین تا چه زمانی زنده خواهد بود؟ (4 نمره)
5- اول مرغ بوجود آمد یا تخم مرغ؟ ( 4 نمره)
6- یک نامه رسمی - اداری به بارگاه ملکوتی بنویسید و در آن تقاضا کنید تا دسترسی جادویی شما افزایش یابد. ( در داخل کد نقل قول قرار دهید.) ( 3 نمره)
7- چه مباحثی را برای جلسات آینده پیشنهاد می کنید؟ (2 نمره)