بلاتریکس با عصبانیت کروشیویی را به سمت لودو فرستاد.
- آخه نادون! تو هرکوهی رو می بینی باید ازش بری بالا؟این همه کوه با دهانه آتشفشانی تو دنیاست.
لودو درحالیکه از درد پخش زمین شده بود و به شیوه های خلاقانه و مبتکارانه ای به خودش میپیچید گفت:
- خب من چه می دونم؟ما این همه رفتیمو رفتیم و رفتیم و از کوه ها و تپه ها و بیابان ها و دریاها و شهر های مختلف عبور کردیم و تا به سر کوهی رسیدیم. مگه تو این قصه های مشنگی نخوندی که هی میرن و میرن و آخرش میرسن به همونجا؟
مورفین که سرش روی شانه اش فرو افتاده و مشغول چرت زدن بود به طرز معجزه آسایی سرش را بالا آورد و گفت:
- این دفعه رو با این خائن موافقم... خب راشت میگه دیگه دایی ژون. کوه کوهه شه فرقی میکنه؟
بلا پس گردنی محکمی را نثار مورفین کرد.
- آخه من نمی دونم ارباب توی تو چی دیدن رات دادن تو ارتش سیاهی! اصلا اون نقشه ای که ارباب اول سفر داد دستت کجا گذاشتی؟بدش ببینم الان اصلا کجاییم؟
آنتونین تو چندتا پست پایین تر گفت کوهای هاگوارتز. هاگوارتز قرار بود اینهمه دور باشه؟
مورفین که از زور خماری حتی توان برخاستن از زمین را نداشت از همانجا نالید:
- نقشه؟ کدوم نقشه رو میگی؟ همون تیکه کاغذ پوستی پاره پوره رو میگی؟ من فکر کردم اونو به ژای رول شیگارم بهم داده... همون جلوی در عمارت دودش کردم.
مرگخواران:
بلاتریکس:
لینی با ناامیدی هر چه تماتر در مقابل کوه نشست.
- تموم شد. ما اینجا میمیریم. چون اگر بدون استاد جادوگر زاده برگردیم ارباب مارو میکشه اینجا هم بمونیم از گرسنگی و تشنگی میمیریم.
رز هم که از حالت ویبره به سایلنت تغییر وضعیت داده بود با بی حسی کنار لینی نشست.
- من که پیشنهاد میکنم به هم دیگه آوادا بزنیم و بدون درد همینجا دست جمعی به دیدار مرلین بشتابیم.
آیلین پوزخندی زد و نگاه عاقل اندر سفیهی به رز انداخت.
- البته چون مرلین هم مرگخواره و با ما اومده احتمالش هست اون به دیدار ما بشتابه!
بلاتریکس که شدیدا عصبانی به نظر می رسید کروشیویی را روانه جمع همکاران ناامید و خسته اش کرد.
- پاشین جمع کنین این بساط ختم و ترحیمی رو که راه انداختین ببینم.
چاره ای نیست. مجبوریم فعلا از همین کوه بالا بریم. این نبود کوهای دیگه رو امتحان میکنیم اونوقت.
مرگخواران: