با درود بر خوانندگان گرامی. چه اونایی که نظر می ذارن و چه اونایی که نظر نمی ذارن!
شرمندم به خاطر تاخیر به وجود اومده. البته یه مرگخوار هرگز شرمنده نمیشه ولی چون اینجا بخش فن فیکشن نویسیه باید شرمنده بشه!
پیش از اینکه بگم برای چی اصلا دارم پست می زنم بریم سراغ نظرات!
نقل قول:
در شایستگی گل پسر شما که شکی نیست هست؟!! به هر حال بشر جایز الخطاست. منم در زمان حیات یه خبطی کردم دیگه.
درسته. اصلا شکی درش نیست.
ایراد نداره عزیزم.منم همون خبطو کردم. همیشه راه برای جبران اشتباهات هست!
.. نقل قول:
من یکی که داستانتو دوست دارم و دنبال می کنم
بسیار ممنونم ازت عزیزم.خیلی خوشحالم این رو می شنوم.یقینا همین چیزا به آدم برای ادامه کارش انگیزه میده.امیدوارم باقی داستان هم بتونه مورد پسندت قرار بگیره.
نقل قول:
آیــلیــنِ عزیزم،
دلسرد نشو! من خودم به شخصه داستانتو دنبال می کنم! تازه می شینم برای این که گابر دست از سر کچلم بر داره واسه اونم می خونم! :دی
داستانــت خعلی قشنگه! من منتظر فصل بعدیم!
با تشکر ویژه از فلور عزیز.
چشم به خاطر گل روی شما دلسرد نمیشم. خیلی به داستان من لطف داری. قلب نداشتم لبریز از حسی شد که نمی دونم اسمش چیه ولی شکلکشو می ذارم.
اگر گابر داره اذیت می کنه می خوای پاسش بده اینوری در خدمتش باشیم!
نقل قول:
بلی!
نقل قول:
اول اینکه همونطور که قبلا گفتم تبریک میگم بهت بابت توصیف های خیلی عالی که داشتی تو داستانت. فضاسازیش رو دوست دارم
از لطفت ممنونم جیمز.وقتی یکی از بهترین نویسنده های سایت اینو به آدم میگه قلبش لبریز از شوق و شعف میشه به شرطی که مرگخوار نباشه!
نقل قول:
فقط اینکه به نظرم مک گونگال توی فصل دو، یکم زیادی لفتش داد هضم ِ این مساله رو که باید یه کاری بکنه بلاخره. یه جورایی داشت خسته کننده می شد این که هری سعی داشت توضیح بده و این پیری نمی گرفت
خب خودت گفتی چرا. چون پیریه و هزار درد!
از شوخی گذشته علتش اینه که خودم وقتی این بخشو تو کتاب رولینگ خوندم به نظرم مک گونگال یه ذره زود باورش شد برای همین خودم رو وقتی تو اون فضا گذاشتم پیش خودم گفتم باید کمی با شک و تردید بیشتری این مطلبو بپذیره ولی ظاهرا رولینگ از اونور بوم افتاد پایین و من از این طرفش!درسته خودم هم حس میکنم مگی یه ذره زیادی پیری بازی درآورده اینجا.
نقل قول:
مساله دوم یه سری عبارات تکراریه.
ببین مثلا همین پایه ی مبلی که هری به کمکش می ایستاد چندبار تکرار شد.
میدونم.خیلی مساله کوچیکیه و شاید به نظرت ایراد بنی اسرائیلی بیاد. منتها من به عنوان یه خواننده ی معمولی از تکرار دوباره ی واژه پایه ی مبل خوشم نیومد راستش. این نظر شخصی منه شاید.
یا عبارتی مث "فریاد وحشت هری هیچ گاه از گلویش خارج نشد" دوبار تکرار شد اگه اشتباه نکنم. ببین این جمله به نظر من یه جمله عادی نیست که بشه چندبار ازش استفاده کرد.
علاوه بر اون،
این "هیچ گاه" خیلی جدیه. خیلی تاکیدیه! اگه از جمله حذف شه هم کسی نمی پرسه چرا واقعا هری فریاد نزد؟
اما "هیچ گاه" وقتی میاد، سوال داریم که چرا داد نزد؟ لال شد؟ طلسمش کردن؟ مرد!؟
برای همین همیشه داد می زنم نظر بذارین دیگه!چون همیشه یه سری چیزا هست که خود نویسنده متوجه ش نمیشه و ایراداتو تو نظرات خواننده ها پیدا می کنه. مثل همین چیزایی که شما گفتی. مثلا من خودم حس نکردم که این عبارت "فریاد وحشت" یا "هیچ گاه" جدی یا خیلی تاکیدین. ولی از نظر شمای خواننده اینطور به نظر می رسه و این شاید یه ایراد از نظر من نباشه ولی همینکه خواننده رو ناراحت می کنه یا باعث میشه از خوندن اونجور که باید لذت نبره(ببخشید چیز بهتری به ذهنم نرسید) می تونه ایراد باشه. چون من عقیده دارم نویسنده تو نوشتن باید به این نکته توجه کنه که چه چیزایی خواننده ش رو ناراحت می کنه یا باعث میشه از خوندن بیشتر لذت ببره.یعنی تا حدودی باید با سلیقه خواننده هاش هم گام باشه. برای همین ممنونم که بهش اشاره کردی.
باری به هر جهت از همگی بسیار ممنونم که وقت گذاشتین و داستان رو دنبال کردین و بسیار امیدوارم باز هم شمارو اینجا و مشتاق خوندن ببینم.
چون نویسنده ای که خواننده نداره بهتره قلمشو غلاف کنه!
چیه الان؟منتظرین فصل جدید بذارم؟ خب وقت خودتونه می تونین منتظر بمونین!
مزاح نمودیم! بخش چهارم از فصل یک تقدیم به شما عزیزان. فقط ببخشید کمه. سعی میکنم جبران کنم تو قسمت های بعدی و امیدوارم از خوندنش لذت ببرین یا حداقل مورد پسندتون قرار بگیره.منتظر نظراتتون هستم در ضمن!
لینک اوللینک دومپ.ن: هر دو یکین.با هر کدوم راحت تر بودین خلاصه!