هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۲۱:۰۲ یکشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۳

نیمفادورا تانکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۳ پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۳۳ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از از دل برود هر آنکه از دیده برفت!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
همان موقع ارنی ، رز و مرلین رسیدند.
ارنی گفت : میبینم که همتون جمعید دو ساعته داشتیم دنبالتون میگشتیم
اسپ گفت : چی میگی بابا؟!سرجم نیم ساعت هم نمیشه که ما اینجاییم
-واااااااااااااااااااااااااااای
همگی به سمت رز برگشتند، مرلین پرسید : چت شد؟
-این...ج..جنازه کیه؟
و همان موقع مرلین و ارنی متوجه چیزی که روی زمین ولو بود شدند و برای دقایقی ذل زدند به شبه جنازه
ارنی گفت : یا ریش مرلین این دیگه کیه؟؟
سارا گفت : ما هم داشتیم به همین فکر میکردیم در ضمن بهتره بپرسی این چیه؟!
ارنی گفت : میدونم جنازست خانوم خانوما
الا گفت :جنازه نیست الکیه از مومه باید بفهمیم کی پشته این شوخی وحشتناکه!
مرلین گفت : ااااا...یعنی کار ...؟
اسپ میان حرفش پرید و گفت : ینی کار کدوم بوقی میتونه باشه؟!
ارنی ::
اسپ : به چی میخندی؟
-هههههههههههههههههههههههههه کار کی میتونه باشه؟معلومه دیگه کی غیر از پیوز اینکارو میکنه؟
مرلین گفت : تند نرو...و توهین هم نکن!!!!
-اوه ببخشید یادم رفته بود تو پسر خالشی....چرا انقد از اون روح مزا..........
و گفتن این حرف ارنی و شیرجه زدن مرلین بر روی ارنی یکی شد
_بسسسسسسس کنید فهمیدم کار کیه!
ملت هافل:
سارا گفت : کار اسلایترینی هاست! البته شاید
بازم ملت هافل :
اسپ گفت : سارا جان میشه کمی فکر کنی بعد نظرتو ارائه بدی؟
سارا : اااا .....خوب
مرلین : بچه ها پس رز کوش؟
ارنی گفت : واسیا ببینم....نکنه تو جیب منه!
-ولم کـــــــــــــــــــــــــــــــــــن لعنتی
-این صدای رز بود!
الا این را گفت و دوان دوان به سمت صدا رفت




بچه ها این اولین رولم بود اگه بد بود ببخشید


تصویر کوچک شده


پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۱:۰۰ یکشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۳

باری ادوارد رایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۵۵ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
از چی بگم؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 274
آفلاین
الا با سوءظن به اما دابز نگاه کرد:
-مطمئنی اینجا از قدیم راهرو مخفی داشته؟
اما سرش را تکان داد.
ریونا با ناراحتی و ترس گفت:
-حالا نمیشه اول این جنازه رو از اینجا بیرون ببریم؟من...به اجساد حساسم!
در همین لحظه بود که آسپ چند نفر را کنار زد و با صدای بلند اعلام کرد:
-برین اونوربرین اینور.دکتر پاتر اینجاست!
سارا چشمانش را چرخ داد وگفت:
-شروع شد.
آسپ به کنار جنازه رفت و بعد از چند دقیقه زمزمه کردن، با عصبانیت دستکش هایش را کنار انداخت و گفت:
-مارو گذاشتین سرکار؟این یارو که اصن انسان نیست!
ملت هافل:چـــــــــــــی؟
این یارو انسان نیست.از جنس مومه.دراینصورت اصن قتلی در کار نیست.
الا گفت:
-مرلین رو شکر.برین دیگه.قضیه تموم شد.
اما با بی تابی گفت:
-نه.این یه شوخی وحشتناکه.من تقریبا قلبم از کار افتاد.
-صبرکنین.اونا خون واقعین؟
این استیو بود درحالی که با شورو شعف به سمت جنازه میدوید این حرف را زد.
آسپ گفت:
-نه بابا.مربای هویجه!
ملت هافل:
-مربای هویجه که با رنگ قرمز قاطی شده.مزه ش بدک نیس!

الا با ناراحتی گفت:
-ما باید ببینیم کی پشت این شوخی وحشتناکه.


خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۱:۱۲ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳

اما دابزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۹ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ سه شنبه ۹ دی ۱۳۹۳
از تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 457
آفلاین
سوژه جديد

ديگر حالش از سکوت تالار به هم ميخورد. برای هزارمين بار پياپی در يک ساعت اخير نفسش را با آهی عميق بيرون داد و به ابر سفيدی که بيرون دهانش شکل می گرفت چشم دوخت. با يک حرکت ساده چوبدستی ميتوانست آتش شومينه را راه بيندازد اما بدون هياهوی هميشگی تالار، صدای ترق توروق شعله ها برايش غير قابل تحمل بود. به او احساس پوچی ميداد، يا شايد احساس تنهايی. باعث ميشد در افکارش غرق شود. افکاری که دوست نداشت به آنها فکر کند. سرانجام آشفته و بی قرار از جايش بلند شد و به سمت تابلوهايی که در گوشه ای از تالار به نمايش گذاشته شده بودند رفت. در يک عکس اعضای قديمی گروهش با لبخندهايی وسيع جام قهرمانی هاگوارتز را بالای سر نگه داشته بودند و با شادی و تکبر برای دوربين دست تکان ميدادند.
منصفانه نبود. او هم دوست داشت افتخارآميز گروهش باشد. دوست داشت ثابت کند بودنش در آنجا معنايی دارد. همانقدر به خودش که به ديگران. اما چطور؟ هيچ چيز مانند چند سال گذشته نبود. هافلپاف آن هافلپاف گذشته نبود!
صدای پاق بلندی در جايی از تالار به گوش رسيد و او با حرص زمزمه کرد:
- به جز پيوز! روح مزاحم هنوز اينجاست!
همانطور که لبهايش را بر هم ميفشرد برگشت تا بقيه عکسها را از نظر بگذراند اما صدايی بلند و اين بار بسيار نزديک تر مانع او شد. چشمانش را باريک کرد و با احتياط صدا زد:
- پيوز؟
پاق!
- پيوز بيا بيرون!
پاق!
- همين حالا!
پاق!
چوبدستی اش را آماده نگه داشت و به سمت منبع صدا رفت. اگر پيوز را دوباره در حين خرابکاری پيدا ميکرد به او درسی ميداد که تا آخر عمر تمام نشدنی اش از ياد نبرد. حداقل ميتوانست سرخوردگی های اين چند ماه اخير را سر او خالی کند و هيچکس هم سرزنشش نميکرد.
پاق!
جلوی پنجره مجازی تالار متوقف شد. با اينکه صدا ضعيف تر شده بود اطمينان داشت منبع آن را پشت پنجره پيدا خواهد کرد. لحظه ای به منظره بارانی چشم دوخت و سپس وردی که ميدانست راهروی پشت پنجره را نمايان ميسازد به زبان آورد.
اولين چيزی که نظرش را جلب کرد دريچه ای باز شده در پايان راهرو بود؛ او هميشه فکر ميکرد اين راهرو به يک بن بست ختم ميشود. با احتياط چند قدم به سمت دريچه برداشت اما در ميانه راه متوجه شکل تيره ای روی زمين شد.
- لوموس!
نور چوبدستی اش پيکر باريک و نحيف شخص سالخورده ای را روشن کرد که بجز کهنه ای دريده شده چيز ديگری بر تن نداشت و با چشمهای باز اما بی جان به او خيره شده بود. زانوهايش بی اختيار خم شد و در کنار جنازه فرود آمد. نفسش را در سينه حبس کرد تا از فرار فريادی که در اعماق وجودش شکل می گرفت جلوگيری کند و نگاه دقيق تری به صورت غريبه انداخت. چيزی در صورت او برايش آشنا بود. با عقل جور در نمی آمد اما تقريبا مطمئن بود زير تمامی آن چين و چروکها همان چهره ای پنهان است که تا چند ثانيه پيش از درون قابی روی ديوار به او لبخند ميزد.



پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۷:۳۱ جمعه ۸ فروردین ۱۳۹۳

باری ادوارد رایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۵۵ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
از چی بگم؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 274
آفلاین
باری دوان دوان به سمت رز و آلبوس و هلگا آمد و مات و مبهوت به آنها خیره شد.

-چی شده؟چرا اینجوری شدین؟

رز گفت:ننجون خل شده!!!

-چی؟؟؟ببینم اون طناب چیه اونجا؟

آلبوس گفت:ما میخواستیم شوخی کنیم...بعد دیگه چیز شد...دیگه دیگه!!!الانم ننجون فکر میکنه سبزه عیده!!!

- ننجون خوبی؟

-ای بابا!چرا همچین میکنین؟خوبم دیگه.يه کم بهم آب بدین و بذارین سر سفره!

-بابا این وضعیتش از گیلدوری لاکهارت هم بدتره!شما هم با این شوخیاتون...

آلبوس دستی به کمرش زد و گفت:ببریمش يه کم بهش آب بدیم و يه روبان دورش ببندیم و بذاریمش سر سفره دیگه!

رز و باری داد زدند:آلبوس!!!

هلگا هافلپاف گفت:راست میگه دیگه.يه روبان بهم ببندین و بذارینم سر سفره.

رز گفت:حالا چجوری خوبش کنیم؟

-بذاریمش سر سفره!

رز داد زد:ساکت آلبوس!!!

باری گفت:من میگم يه چیزی تو سرش بزنیم.شاید حالش درست شد!

رز و آلبوس هم با سر تایید کردند.

باری چند قدم عقب تر رفت و یک چوب از روی زمین برداشت و کنار هلگا آمد و گفت:آماده اید؟

رز و آلبوس گفتند:آره.

ترق!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

-اون ستاره های دور سرش چرا ظاهر نشد؟

-ننجون خوبی؟

-رفته تو باغ مش ماشاالله!

هلگا خیلی آرام و با لبخند گفت:تو باغ مش ماشاالله دارم می رقصم. :hyp:

-این که بدتر شد!

-ننجون تو باغ هوا خوبه؟

-هیس!ببینم ننجون الان حالت خوبه؟

-مگه سنجد هفت سین حالش بد هم میشه؟منو ببرین بذارین سر سفره!

-این از سفره هفت سین بیرون نمیاد؟

رز گفت:من برم کمک بیارم

و دوان دوان از صحنه جرم بیرون رفت


ویرایش شده توسط باری ادوارد رایان در تاریخ ۱۳۹۳/۱/۸ ۲۰:۲۶:۲۸

خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۵:۱۲ جمعه ۸ فروردین ۱۳۹۳

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
سوژه ی جدید

- اوه مرلین... شما خیلی با شخصیت هستید... یه هفت سین جادویی، عیدی فوق العاده ایه :shy:

- قابل شما رو نداره بانو هافلپاف. بفرمایید من مزاحمتون نشم. ظاهر میکنم تو تالارتون.

- اوه شما زیادی باشخصیت هستید.

هلگا برگشت و به سمت تالار رفت. با اینکه نزدیکای سیزده به در بود و توی محوطه داشتن محل های خاصی برای پیک نیک روز سیزده تدارک میدیدن، در تمام طول مسیر، پشت هر پیچ یه هفت سین چیده شد بود و بازم طبق معمول تزئینات هاگوارتز فوق العاده بود، اما خب این اولی سالی بوده که هفت سین می چیدن، به مرور بهترم میشن!

هلگا در تالارو باز کرد و وارد شد و دم در تالار پخش زمین شد و آخرین صحنه ای که قبل از بیهوش شدن دید، طناب پلاستیکی نازکی بود که رز و آلبوس دم در تالار بسته بودن.

چند دقیقه بعد

- ننجون خوبی؟ به هوشی؟ زنده ای؟
- ما قصد نداشتیم بکشیمت ننجون
- من زنده م فرزندانم... فقط اگه میشه منو بذارید سر جام توی سفره تا یه کم نور بخورم...

رز و آلبوس یه نگاهی به هم انداختن.
- ننجون مطمئنی خوبی؟

- البته، سبزه ها باید خوب باشن در طول نوروز! مخصوصا این روزا که روزای آخرشونه! فردا پس فردا باید گره بزنین منو و پرتم کنین توی دریاچه! شما هم نکنین خودم این کارو میکنم...

رز و آلبوس:


_________________________
دیگه واضحه دیه... هلگا زمین میخوره و در اثر حال و هوای عید و ضربه ای که به سرش خورده فک میکنه سبزه ی عیده و خب چون نزدیک سیزده به دره تو فکر بعدشه...
مسلما هافلیا باید درمانش کنن!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۲۰:۳۵ شنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۲

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
خلاصه:
هافلیا توی تالار عمومی یه سوراخی پیدا کردن و رفتن توش و از یه خیابون مشنگی سردرآوردن.
دنبال راهی برای برگشت به تالار خودشون بودن که به سوراخ با درپوشی برخوردن که شبیه اون سوراخی بود که با ورود بهش اومدن توی خیابون.( در واقع... فاضلاب!) و سعی داشتن واردش بشن تا بتونن برگردن. ارنی رو زودتر از همه فرستادن پایین و ناکار کردن و بقیه روی ارنی فرود اومدن. حالا ارنی به طرز مشکوک و به دلیل نامعلوم به سمتی راه میفته و رز هم برای اینکه بفهمه کجا میره دنبالش میره.و گویا به جایی رسیدن که پیوز اونجاس و داره ارنی رو صدا میزنه(اونم به دلایل نامعلوم.)
_____________________________

- پیست! ارنی! با تواما... هوی! پیست! الو!


پیوز که به لطف روح و درخشان بودن، در تاریکی راه های زیر زمینی فاضلاب تنها چیزی بود که دیده میشد، از سفید به سرخ تغییر رنگ داد.

- ارنی! ارنی! ای بابا. پیست. ارنی. عجبا! مرتیکه بوق!

ارنی که نمیدونست حتی برای چی به این سمت حرکت کرده و فکر میکرد در اثر گیجی ناشی از ضربه س، پس از حرکات متوالی پیوز در تاریکی، متوجهش شد.

- ئه! پیوز؟ مگه تو بالا نبودی؟ مگه مشغول نبودی؟ اینجا چیکار میکنی؟

- من از زمین رد شدم و بدون اینکه بقیه بفهمن اومدم اینجا.

ارنی اول یکی از ابرو هاشو انداخت بالا. بعد اون یکیو.

- چرا حالا؟

پیوز برای اینکه مطمئن شه کسی نمیشنوه، یه نگاه به اینور کرد یه نگاه به اون ور. یه نگا به اینور کرد یه نگا به اونور. یه نگا به اینور کرد یه نگا به اون ور و گویا کور بود چون ندید که رز داره گوش میده!

- میخوام نذاری اینا برگردن تالار! سنگ اندازی کنی. جلوشونو بگیری.

- نه! من یه ناظرم... البته الان شناسه مو عوض کــ...هیچی. من یه ناظرم! از این کارا نمیکنم

پیوز لبخندی شیطانی زد.

- شما اصلیتت کجایی بود؟ یه کیسه گالیون چطوره؟

ارنی یه نگاه به کیسه ی پر از پول انداخت و بعد از یه کم فکر گفت:

- قبوله. اما چرا میخوای جلوشونو بگیرم؟

- چون من یه روح مزاحمم!

و رز مطمئن نبود که بهتره خودشو توی این کار شریک کنه و پولی در بیاره( البته مسلمه که رز آدم خوبیه! بر منکرش لعنت! پولو میخواست برای اینکه دیوار غربی تالارو رنگ کنه )، یا اینکه جلوی اونا رو بگیره.

همون این سوتر


مرلین به اطرافش نگاه کرد و لوموسی گفت و بعدش هم اون ورده که ویدا اسلامیه هنر کرد ترجمه کرد نفهمیدیم چی بود و واسه مشخص کردن جهت ها بود رو اجرا کرد!

- خب... الان ما میدونیم که به سمت جنوب اومدیم و بعد به شرق پیچیدیم. پس قاعدتا باید الان به سمت شمال بریم و به شرق بپیچیم.

- نه خنگ خدا. به غرب بپیچیم.

- نه به شرق.
-غرب.
- به نظر منم شرق!

مرلین دستشو روی شقیقه هاش گذاشت:
- ساکت شین! حالا فعلا میریم به سمت شمال تا ببینیم بعدش چی میشه از این طرف.

و به سمت یکی از بزرگترین لوله ها به راه افتاد.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۲۰:۳۰ پنجشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۲

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
-گوپس!

-اوپس!!

-یا قمر سیاره ساتورن x_x

ارنی بی توجه به جمعیتی که دور مرلین جمع شده بودن و با گوشیاشون(ک.ر. ب خودم:دی) از صحنه فیلم می گرفتن، مرلین که جفت پا روی آسفالت زیر خیابون(!) افتاده بود و از کمر به پایینش نصف شده بود و النور که با حالت تهدید آمیزی کفش پاشنه بلندش رو به طرف ارنی تکون می داد، به طرف صدا راه افتاد.رز هم که کلا ید طولایی در توجه به نکات ریز داره(!)متوجه شد ارنی داره از جمع دور میشه و دنبالش راه افتاد...!از این سو هانا داشت به زحمت سوراخ اون بالا رو دید می زد که ببینه میتونه پیوز رو بیاره پایین یا نه، و خب توفیقی حاصل نمیکرد:دی

مرلین بالاخره بعد از چندین و چند ساعت موفق شد دو تا تیکه پایین تنه ش رو به هم بچسبونه و داد بزنه:
-ارنییییییی!! اگه دستم بهت نرسههههه!!!

با گفتن این جمله ملت به اطراف نگاه کردن و متوجه شدن فاضلاب تره و ارنی نیست!!

کمی آن سو تر

پیوز دستش رو دور دهنش حلقه کرده بود و با صدایی ته حلقی زمزمه می کرد:
-ارنی...ارنی...ارنی...
.
.
.
:همر

سوژه به اف رفت:))




پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۵:۲۰ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۲

نیمفادورا تانکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۷ دوشنبه ۱ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۳:۳۶ شنبه ۳ آبان ۱۳۹۹
از پیش ریموس و تدی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 56
آفلاین
_ چپ چپ ... نه یکم راست... یکم دیگه... وسط... آها خوبه همونجوری نگهش دار.

مرلین از بالا روی سوراخ چاه فاضلاب به رز آدرس میداد که ارنی رو دقیقا در کجا قرار بده که همه فرود نرم و ایمنی داشته باشند. ارنی هم که در اثر ضربات وارد اومده تقریبا بیهوش بود، هیچ عکس العملی از خودش نشون نمیداد... البته اگه بهوش هم بود خب کسی به عکس العملش توجه نمیکرد.

مرلین که سرش رو داخل سولاخ کرده بود، آخرین توصیه های فنی رو به رز صادر میکرد:
_ ببین رز... ارنی رو به پشت برگردون... هم اینکه نرمتره هم اینکه ممکنه انگیزه ای بشه که پیوز هم بیاد پایین

و به پیوز نگاه کرد که غرق در عیش بود و همراه (درواقع زیر دامن ) هر خانم باشخصیت دامن پوشی از این سر خیابون تا اون سر خیابون میرفت و دوباره با یکی دیگه برمیگشت. مرلین کتش رو با نا امیدی پایین کشید.

_النور خانوم... اول شما بفرمایید!

هانا با شنیدن این حرف مرلین، عصبانی شد و زد زیر پای النور . النور هم با مخ رفت تو سوراخ ارنی... یعنی اول رفت تو سوراخ بعد رفت تو ارنی .

ارنی:
النور:

مرلین با شدت استرس به سمت سوراخ رفت و داد زد:
_النوووووووووووور!
در همین لحظه صدایی دوباره در گوش ارنی پیچید که اسمش رو صدا میکرد. ارنی با خودش فکر میکرد که این صدا را از همیشه میشناخته و ... قبل از اینکه فکر دیگه ای بکنه، حاچ درک و آرگوس و هانا هم پریدن روی سر ارنی. هانا اما ظاهرا قصد پایین اومدن از ارنی رو نداشت و دستهاش رو دور گردن ارنی حلقه کرد:
_آه مرسی ارنی جون! تو اجازه ندادی سقوط دردناکی داشته باشم... میگم باشگاه میری که اینقد بدنت رو فرمه؟
مرلین از بالای سوراخ، برای آخرین بار به پیوز که وصفش رفت نگاهی کرد و داد زد:
_برین کنار من دارم میااااااااااام
و کتش رو پایین کشید و تندی پرید پایین. در این لحظه ارنی بدون توجه به مرلین شناور در بین زمین و هوا و هانای چسبیده بهش، به سمتی حرکت کرد که احساس میکرد صدا از اون سمت میاد!


زمانی که نا امید شدی به یاد بیار که تاریک ترین ساعت شب نزدیک ترین لحظه به طلوع خورشید هست


پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۲۰:۴۰ دوشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۲

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
در حین اینکه پیوز از درون سنگفرش پیاده رو به کارهایی که اشاره شد مشغول بود، یه گروهی ( که البته با توجه به تعداد اعضای گروه هافلپاف مسلما چندتاییشون فقط از تخیلات و امید های نویسنده به وجود اومده بودن ) اون طرف چشم رز رو گرفته بودن که به علت زیر 18 سال بودن با چنین صحنه هایی مواجه نشه.

- ای بابا. باز کن چشممو. اونور نگاه میکنم اصلا.

حاج درک که یکی از افرادی بود که چشم رز رو گرفته بود جواب داد:

- نمیشه دخترم. نمیشه. من اگه اون قدیم قدما (!) در چنین مواردی چشم اینا رو گرفته بودم الان همچین وضعیتی نبود. البته هیچ وقت دیر نیست. اصلاحو از همین تویی که اینجا هستی شروع میکنم!

رز همون طوری با چشم بسته دستشو آورد بالا و شروع کرد به کندن موهاش. لحظه به لحظه صدای ناله های ارنی با مکث های بیشتری به گوش میرسید و خلاصه بنده خدا ابدا حال خوشی نداشت.
حین پروسه ی موکنی رز و دید زنی فیوز( صرفا جهت هم وزن شدن نسبی با رز ) مرلین اول بدون توجه به اینکه چطور ممکنه پیوز از درون سنگفرش کتشو بکشه بالا، کتشو کشید پایین و بعدش پاورچین پاورچین اومد پیش حاج درک و شروع کرد دم گوشش حرف زدن.

- چشم رز که بسته س. رز رو بفرستیم توی سوراخ. مخالفت هم نمیتونه بکنه.

مرلین یه دست رزو گرفت و درک اون دستشو و با هم شروع کردن به کشوندن رز به سمت سوراخ.
رز دست از کندن مو برداشت و شروع به دست و پا زدن برای در رفتن از دست درک و مرلین کرد و هم زمان عبارت های" کر که نیستم شنیدم چی گفتی" ، " مرلین تو دیگه ناظر نیستی که برای من نقشه بکشی" و " این چه طرز برخورد با یه خانوم متشخصه" رو فریاد کشید.

بعد از یه کشمکش نه چندان طولانی، رز دم در سوراخ بود و در نهایت به درون سوراخ پرتاب شد و این دفعه صدای خاصی به گوش نرسید.

- من افتادم رو یه چیز نرمی. ولی خیلی تاریکه. راهروئه ها. غیب و اینا نشدم. ارنی رو پیدا نمیکنم. اوه چرا. این چیز نرم ارنی بوده. میخواین ارنی رو بیارم دقیق زیر گودال تا بتونین بیاین پایین؟

بقیه ی ملت:

پیوز:


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۲۵ ۲۰:۴۵:۴۸


ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۲۰:۲۰ جمعه ۲۲ شهریور ۱۳۹۲

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
همه به سمت منبع صدا برگشتند. صدا از جانب پیوز بود که بالای سولاخی ایستاده بود و با تعجب آن را بررسی میکرد ...

ارنی پوزخندی زد و پرسید : پیوز سوراخ دوست داری ؟

مرلین کتش را پائین کشید و با عصبانیت به ارنی گفت : الان وقت شوخی نیست مردک ... بذار کنار اون چکش رو ....نیشت رو ببند مرتیکه (نیش شکلک همر باز است) ...

ارنی :

همه به سمت پیوز رفتند که هر چند لحظه یک بار، با احتیاط انگشتش را از وسط دریچه ای که روی سوراخ بود رد میکرد و بعد با ترس آن را عقب می کشید.

لحظه به ذهن ارنی رسید که بگوید «پیوز انگشت کردن توی سوراخم دوست داری؟» اما با دیدن چهره خشمگین مرلین، دوباره به حالت برگشت. پیوز کمی از سوراخ فاصله گرفت و رو به ارنی گفت : این شبیه همون چیزیه که توی تالار پیدا کردی و ما رو آورد اینجا ... برو ببین شاید راه برگشتمون باشه ...

ارنی نگاهی به سوراخ کرد که روی دریچه آن کلمات نامفهومی شبیه «فاضلاب شهری» نوشته شده بود که برای هافلپافی هایی که از دنیای جادویی آمده بودند، معنایی نداشت ...

_ چرا من برم آخه ؟ :worry:

مرلین کتش را پائین کشید، چشم غره ای به پیوز رفت، و گفت : چون تو ما رو آوردی اینجا ... ولی برای اینکه تنها نباشی ... پیوز تو هم باهاش برو ... عه ... پیوز ؟!؟؟؟؟!؟

همه برگشتند ببینند پیوز کجا غیبش زده، که متوجه شدند پیوز به طور کامل در سنگفرش پیاده رو فرو رفته و فقط چشم ها و دماغش بیرون است، و از آن پائین زیر دامن خانم هایی که از پیاده رو رد میشوند را دید میزند ( نویسنده این پست تقاضا دارد، بقیه دوستان هم پیوز را در وضعیت های مشابه توصیف کنند ... وصف العیش نصف العیش !! )

مرلین رو به ارنی گفت : خوب برو دیگه ...

ارنی سرش را تکان داد، درپوش سوراخ را کنار زد و به پله های فلزی درون آن خیره ماند. سپس قدمی به جلو برداشت و نگاهی به پله های فلزی مقابلش انداخت ... برای چند لحظه، آهی کشید و پله های فلزی درون سوراخ را زیر نظر گرفت ... همانطور که ارنی داشت به پله های مقابلش نگاه میکرد و به اتفاقاتی که ممکن بود برایش بیافتد فکر میکرد ...


زاااارپ


_ برو دیگه ...
مرلین در حالی که این را میگفت لگدی در نشیمنگاه ارنی کوبید و او را درون سولاخ(!) پرتاب کرد ...

شلپ !!

دنگ !!


( اگر براتون سوال پیش اومده که صدای دوم چی بود، باید بگم ارنی در لحظه آخر برای اینکه نیافته دستش رو به درپوش سوراخ فاضلاب گرفت، و صدای دوم صدای برخورد درپوش به سر مرلین بود ... بعله !)

النور گفت : بیچاره ... حالا چیکار کنیم !؟؟ ... بهتر نیست پیوز رو دنبالش بفرستیم ؟!؟

مرلین لبخندی زد و گفت : نه ... بذارین پیوز به حال خودش باشه ... من میدونم اون الان چه حسی داره ...

و با لبخند شیرینی به پیوز که هنوز داشت از پائین دامن خانم ها را نگاه میکرد چشم دوخت ...


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.