هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   5 کاربر مهمان





پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۱:۴۲ چهارشنبه ۴ تیر ۱۳۹۳

کلاوس بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۹ جمعه ۱۶ اسفند ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۲:۴۱ چهارشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۰
از دست ویولت و رکسان هر دو فریاد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 247
آفلاین


تصویر کوچک شده



ضمیمه 1 : توضیح اینکه به طور مثال شما با شخص دیگری یا به تنهایی به پاتیل درزدار آمده اید، ماجرایی که برایتان روی می دهد را بیان کنید.(در یک رول)



تصویر کوچک شده
[
تصویر کوچک شده

بنفش! [ ]



پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۲:۲۵ سه شنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۳

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
آیلین که تمام این مدت به فرمت گوشه ای ایستاده بود و نظاره می کرد یک مرتبه و بدون هشدار قبلی آستانه صبر و تحملش سر رفت و تمام سختی هایی را که در پست های قبلی کشیده بود بیرون ریخت.
- آخه ای تسترال های بی مغز!ادلتون می خواد بدمتون دست مادربزرگم ریز ریزتون کنه؟ بازم بدون فکر کار کردین؟ آخه این همه آرایشگاه تو این مملکته تا یه ریش تراش دیدین نتونستین خودتونو کنترل کنین زدین همه ریشای اینو به فنا دادین؟ می دونین چند تا پست طول می کشه تا ریشای این در بیان؟ حیف که کشتن شخصیت های فعال ایفا خلاف قوانینه سایته وگرنه تک تکتون رو به سرنوشت توبی دچار می کردم.
از صدای فریاد ناگهانی ایلین دافنه از جا پرید و چون توپی به هوا رفت و به در و دیوار و لوازم درون آرایشگاه برخورد کرد. ایوان به سرعت به اجزای سازنده اش تبدیل شد. تمام پرهای زاغی ریخت و رز دوباره روی ویبره رفت و در اثر جنبش غیر طبیعی بدنش کل آرایشگاه به لرزه در آمد و تمام آینه ها شکست.
مرگخواران:
مروپ که شدیدا از برخورد خلاف همیشه ایلین غافلگیر شده بود زودتر از سایرین موفق شد فکش را از روی زمین جمع کند.
- اهم... ایلین لازمه یادآوری کنیم که تا وقتی ما در این جمع حضور داریم کسی حق نداره فریاد بکشه مگه به اذن ما. دلتون می خواد این موضوعو به قند عسلمون منعکس کنیم؟
اما ظاهرا ایلین خشمگین تر از هر پستی بود که تا به حال در آن ظاهر شده بود.
- با تمام احترامی که براتون قائلم بانو اما تو این پست شما شناسه تون رو بستین. پس این دفعه رو استثنائا... ساکت باشین لطفا!
مروپی:
لودو که هشیاریش را به دست آورده بود نگاهی به ویرانه ی آرایشگاه انداخت که در اثر فریاد آیلین به وجود آمده بود. در حالیکه به شدت مراقب بود تا مبادا بار دیگر او را به فریاد زدن تشویق کند گفت:
- چیزه...ببینم ایلین مگه تو نرفته بودی دنبال مورفین؟ من اینجا نمی بینمش؟پس چرا نیاوردیش؟
ایلین موهایش را که در آن لحظه شدیدا نامرتب به نظر می رسید عقب زد و به دامبل که با خونسردی هر چه تمامتر هم چنان در حال وارسی کشوها بود نگاه کردظاهرا انگیزه برنده شدن در مسابقه چنان در او قوی بود که متوجه هیچ چیزی نشده بود.
- از پشت کدوم کوه میای لودو که از اخبار انقدر دور افتادی؟ کودتا خیلی وقته تموم شده و مورفین هم برگشته سر وزارتش برای همینه که چشمات اینجا نمی بیننش. هرچند اگه این افتضاحی رو که بار آوردین زودتر جمع نکنید دیگه چشمی هم براتون باقی نمی مونه. هیچ علاقه ای ندارم به خاطر خنگ بازی شماها شام امشب نجینی بشم.



پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۱:۰۴ سه شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۲

مروپی گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۶ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۳۴ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۹۴
از درس ِ علوم، جمله بگریزی؛ به!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 297
آفلاین
آیلین دست دامبلدور رو می‌کشه می‌بره سمت کلیپس و اقلام مو آرایی تا حواسشو پرت کنه و اونور مرگخوارا دارن شور و مشورت می‌کنن...

لینی به عنوان عقل کل ریونی ها جیغ می‌کشه:
- چه فرقی داره چقد طول بکشه! هر یه قسمت از ریششو با یه ریش‌تراش می‌زنیم خب! اگه مُرد که مُرد، اگه نمُرد پس اینا ریجابز نیستن!

ایوان سری به نشونه‌ی موافقت تکون می‌ده. ریش‌تراش رو روشن می‌کنه و به حالت و در سکوت کامل، به دنباله‌ی ریش دامبل که رو زمینه، نزدیک می‌شه.
گررررر... فرررر... قررررر... قر؟! قـــــِـــر قــــِـــر قــــِـــرش بده... [ کارگردان از در وارد می‌شه، با جذبه‌ی تمام به مروپی که اسمایلی ِ دیفالتش س نگاه می‌کنه و قبل از این که بارقه‌هایی از امیدواری برای مروپی پیش بیاد که شاید نفر بعدی لیستش اون باشه... و بعد: بچسب به رولت لعنتی!! ]

آخ... بعله... چی می‌گفتیم؟ آها... ایوان داشت همینطوری به دامبلدور نزدیک می‌شد که... بقیه مرگخوارا از روند کُند خزیدن استخون بازو و ساق دست و پنج انگشت دعاگو و مایتعلق‌به ایوان اعصاب معصابشون به فنا می‌ره و همه در یک لحظه:
- حملــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!!

و چند ساعت بعد...

- ایـــــو... ایــــو... [ باب صحنه‌ای از وسط انیمیشن وال-‌ای نی، مجال بدین خو لامصبا! ] ایــــــوان...

رز که ویبره‌ش اتصالی پیدا کرده بود، مثل بقیه مرگخوارا، خسته و نیمه‌جون افتاد گوشه‌ی آرایشگاه. استخون فک ایوان از زیر کُپه‌ی مرگخوارا می‌گه:
- هــــــاه؟!

رز گفت:
- من فک نکنم این راهش باشه... لامصب اصن نفهمیده یه گله مرگخوار به ریشش حمله کردن...

و دوربین، دورنمایی از دامبلدور رو نشون می‌ده که جلوی کشوی آرایشگری ایستاده و داره کلیپس‌ها و کِش‌های مختلف رو نگا می‌کنه [ اگه بخواد بره مسابقات جهانی ریش و سیبیل، باس ریشش تمیز و مرتب باشه دیه! ]، با سوت آهنگ پلنگ‌صورتی رو می‌نوازه و کاملاً فارغ از دنباله‌ی ریشش در پُشت سرشه

لودو، اولین و آخرین حرف هوشمندانه‌ی زندگی‌ش رو زد و همونجا خشتک به خشتک‌آفرین تسلیم کرده و داغ انتقام از مورفین به جیگرش می‌مونه:
- به خیالم هیش‌کودوم ریجابز نبو... خخخخ...


ویرایش شده توسط مروپی گانت در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۱۳ ۲۱:۱۳:۴۲

دوستش بدارید که آنچه می‌توانست، انجام داد تا دوستش بدارند...


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۰:۱۳ پنجشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۲

رومیلدا وین old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ دوشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۱:۱۰ جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۳
از بیکران دور در روزگار نور در شهر بی عبور زیر درخت مهر
گروه:
کاربران عضو
پیام: 157
آفلاین
همان لحظه در آرایشگاه :

در همان حین که ملت مرگخوار مشغول تفکرات بودنند صدایی آمد

درین درین ددینــــــــــــ


به مناسبت روزز جهانی ریش و سبیل به شخصی که بلند ترین ریش را داشته باشد به اندازه ی تار تاره موهای سبیل و ریشش گالیون طلا داده میشود

دامبلدور
ملت مرگخوار :vay:

دامبلدور با شنیدن این خبر دستی به ریشش کشید و امیدوارانه از جایش بلند شد اما ملت مرگ خوار با یک اقدام ضربتی و موثر مانع از بلند شدنش شدند


چشمانت را

به مناظره دعوت می کنم


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۲:۱۵ چهارشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۲

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
شهر لندن

دار و دسته سواحریون ناامید از یافتن وزیر مفقودشان دست از پا درازتر در خیابان های ماگلی لندن آواره شده بودند. رداهای سیاه و بلند مرگخواری و ظاهر نامتعارفشان باعث شده بود نگاه های کنجکاو بسیاری را به سوی خود جلب کنند. آیلین که شدیدا عصبی به نظر می رسید زیرلب گفت:
- زودتر بیاین یه فکری بکنیم تا نزدم اینارو به سرنوشت توبی دچار کنم! هیچ فکرشو نمی کردم دوباره بین این جانداران گیر بیافتم.
فلور درحالیکه بال یکی از پروانه هایش را می کند با بی اعتنایی گفت:
- اگر راهی به ذهنمون می رسید که الان اینجا نبودیم خب.
آیلین ناغافل طلسم مرگبار را نثار ماگل جوانی کرد که با اشتیاق به جمع زنانه آنها چشم دوخته بود.
- مگه دستم به این مورفین نرسه... اون نیروانارو میکنم تو حلقش!
در همان لحظه پادما که سراسیمه جیب های ردایش را بررسی می کرد وحشت زده گفت:
- نقشه؟ پس نقشه کو؟ :worry:
ملت ساحره:
پیش از آنکه کسی بتواند چیزی بگوید مرلین که به طرزی اسرارآمیز دومرتبه به داخل کادر بازگشته بود در حالیکه ریش چندمتریش را نوازش می کرد گفت:
- با همانا اراده مرلینی ما بر این قرار گرفته تا آیه ای نازل کنیم در این باب جهت جلوگیری از طولانی شدن و شهادت سوژه.
سپس بی توجه به وضعیت موجود چهارزانو روی زمین نشست و عصای باستانیش را کنارش گذاشت. ماگل ها با دیدن این صحنه به سرعت اطراف آنها جمع شدند تا نمایش به خلسه رفتن و نزول آیات مرلینی را از نزدیک مشاهده کنند.
نقل قول:
ای کسانیکه ایمان آورده اید! بدانید و آگاه باشید که مورفین گانت نقشه را جهت استعمال چیز سرقت نمود(1) همانا او به راه راست منحرف گردید(2) مع الوصف ما آیت و نشانه ی خود را برای هدایت او فرستادیم تا او را از اعماق گمراهی و ضلالت محفلیون برهاند و هر دو را چون شما در خیابان های این شهر آواره گرداندیم(3) همانا نقشه اربابتان در مقر محفلیون لو رفت باشد تا از هدایت شدگان باشید(4) دیگر بیهوده به دنبال یافتن مورفین نباشید که به طرزی اسرارآمیز از سوژه محو و ناپدید گشت آنچنان که خود نیز در کف آن مانده ایم!(5) به جای آن اراده ما بر آن قرار گرفت تا شما را در محلی که آرایشگاه سر نبش نام دارد به سایرین ملحق نماییم باشد تا از سرکار رفتگان باشید(5) برای چه همچنان ایستاده اید و می نگرید؟ به سوی هدایت رهنمون شوید دیگر ای غار نشینان متعلق به عصر نئاندرتالیان(6)

ساحره ها:

همان لحظه آرایشگاه

ایوان درحالیکه با بغلی پر از انواع ریش تراش به لینی و رز نزدیک میشد نگاهی به چمن زن انداخت.
- هوم... برای زدن ریش خیلی بزرگ نیست؟ مطمئنم این باید برای زدن ریشای مرلین طراحی شده باشه.
رز با بی تفاوتی شانه ای بالا انداخت.
- چه اهمیتی داره ریش ریشه دیگه.فکر نمی کنم دامبلی یا مرلینی بودن توش تاثیر چندانی داشته باشه
در همان لحظه بلاتریکس با عجله خود را به آنها رساند. درحالیکه کلاه گیس طلایی رنگ روی سرش کج شده و چتری موهای کلاه گیس به سمت کنار سرش چرخیده بود تنه ای به ایوان زد و موقتا او را از کادر خارج ساخت. با عصبانیت گفت:
- الان وقت این بحثا نیست. زود باشین اینارو رو این پشمک بالفطره امتحان کنین بلکه ریجابزو از توشون پیدا کنیم.
لودو که با بی خیالی روی صندلی مخصوص آرایشگاه نشسته بود گفت:
- به نظرم یه مشکلی این وسط هست... خب ما الان اومدیم با این ریش تراشا ریشای اینو زدیم. فکر کردی چقدر باید صبر کنیم تا معلوم بشه ریشش درمیاد یا نه؟
ملت مرگخوار:




پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۳:۵۱ دوشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۲

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
ایوان و دافنه، توی اتاق پشتی، داشتن تمام قفسه ها رو به دنبال یه ریش تراش جادویی بزرگ می گشتن.
ایوان در یه کمدو باز کرد و یه حجم عظیمی از کلاه گیس ریخت روی سرش و باعث شد تعادلشو از دست بده.
دافنه در کمد بغلی باز کرد و مقدار زیادی کاسه و ظرف و تیوبِ (؟) پر از ژل برگشت روی بدنش و اونم که گرد، لیز خورد و خورد تو دیوار و بر طبق قوانین فیزیک برگشت و خلاصه یه بازی بسکتبال یه نفره راه انداخت واسه خودش.
در این حین، ایوان کمد بعدی رو باز کرد و شروع کرد به بررسی دو طبقه ی اول و متوجه شد که انواع مختلفی از قرص های کلسیم، روی، آهن و غیره که برای رشد مو مفیدن اونجا قرار داده شده.

- آه!

و در ادامه ی بررسی هاش به یه طبقه پر از شونه، یه طبقه پر از قیچی، یه طبقه پر از سشوار، یه طبقه پر از ریش تراش، یه طبقه پر از آب پاش...
نگاه ایوان به سمت بالا برگشت. طبقه ی ریش تراش؟

- ایوان!
- دافنه!

ایوان و دافنه با سرعت همه ی ریش تراشا رو جمع کردن و زدن زیر بغلشون و راه افتادن به سمت طبقه ی پایین. و البته... یه ریش تراش مینیاتوریِ خیلی کوچولو که ته کمد افتاده بود رو از قلم انداختن.

طبقه ی پایین

دامبلدور با خونسردی نشسته بود و به سقف نگاه میکرد و اصلا حواسش نبود مرگخوارا دارن سر چی بحث میکنن.

- رز، ارباب گفت ریش تراش. نه چمن زن. اوه. بال چپم کج شد بس که حرص خوردم.

- بابا امتحانش که ضرری نداره. یهو کار کرد این چمن زنه. اصن از کجا معلوم! یهو این چمن زنه همون ریجابز بود در قیافه ی مبدل!

-



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۲:۱۴ دوشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۲

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۱۰:۲۴
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
همون لحظه - اونور:

- آهویی دارم خوشگله، فرار کرده ز دستم، دوریش برایم مشکله کاشکی اونو میبستم ...

رز سرخوشانه عرض آرایشگاهو طی میکنه و از جلوی چشمان حیرت زده ی بلا و لودو که به تازگی دامبلدورو راضی به کمی نشستن و گوش دادن به حرفشون کرده بودن رد میشه. دامبلدور با تعجب میپرسه:

- فک کنم یکم قات(قاط؟) داشت نه؟

بیرون از آرایشگاه:

رز سکویی رو پیدا میکنه و با ناامیدی روش میشینه و شروع به برانداز کردن اطراف میکنه بلکه کسی به آرایشگاه مراجعه کنه و اون قبل از همه خفتش کنه و ازش ریجابز بخواد.

در همین حین که پاهاش رو آویزون کرده و اینور و اونور تکونشون میده و زیر لب شعر میخونه، صدای وسیله ای توجه اونو به خودش جلب میکنه. درست تو خونه ی جلویی که در به حیاط هم هست(!)، پیرمردی وایساده و دسته ی وسیله ی کوچیکی رو گرفته و با آرامش به جلو قدم برمیداره. هر یک قدمی که به جلو برمیداره و از روش رد میشه، چمنا کوتاه میشن و به نصف ارتفاع حالت قبلیشون میرسن.

ناگهان رز به سرعت از پله پایین میپره و جلو میره. تو مدتی که خیابونو طی میکرد و میرفت که به خونه برسه، تمام مدت به این فکر میکرد که چه شباهت یا تفاوتی میتونه بین "چمن زن" و "ریش تراش" باشه.

رز با کنجکاوی در ِ چوبی ِ کوتاه ِ خونه رو باز میکنه (چه بی در و پیکر!) و به درون خونه قدم میذاره. با اشتیاق جلو میره و غرق در تماشای پیرمرد میشه، اما به دلیل صدای حاصل از وسیله و کهولت سن و کم شدن حس شنواییش، پیرمرد متوجه حضور رز نمیشه.

بالاخره بعد از رسیدن به انتهای حیاط ِ کوچیک ِ خونه و دور زدن، پیرمرد ِ مذکور رز رو مشاهده میکنه و با عجله وسیله رو خاموش میکنه و جلو میاد.

- اینجا چی کار میکنی دختر؟

رز با خوش حالی کله ی پیرمردو رد میکنه و به پشت سرش و درست جایی که وسیله قرار داره اشاره میکنه و میپرسه:

- میشه من اینو دو دقیقه با خودم ببرم؟

پیرمرد با تردید سرتاپای رزو از نظر میگذرونه و جواب میده: نع!

رز با بی توجهی شونه هاشو بالا میندازه و همزمان با بیرون آوردن چوبدستیش میگه: مهم نیست! استیوپفای!

و پیرمرد بیهوش و بعدش پخش زمین میشه. رز جلو میره و دستگاهو زیر بغل میزنه و با خودش میگه: یعنی ممکنه واقعا کار کنه؟ ریش دامبل دست کمی از این چمنای بلند نداره!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۱:۵۱ دوشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۲

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۱۰:۲۴
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
رزرو


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۲:۳۱ پنجشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:


لرد روش جدیدی برای نابودی دامبلدور کشف کرده.پیدا کردن یک ریش تراش جادویی(معروف به ریجابز..مخفف ریش تراش جادویی بزرگ) و تراشیدن ریش دامبلدور با اون.
مرگخوارا برای جستجوی ریش تراش وارد آرایشگاهی میشن و شروع به بازجویی از آرایشگر میکنن.
دامبلدورهم بطور اتفاقی متوجه میشه که مرگخوارا دنبال چیزی به نام ریجابز هستن.

____________________



-چی فرمودین پروفسور؟ریجابز؟یه طلسم جدیده؟یادداشتش کنم؟بالاخره اکسپلیارموس تموم شد؟میریم درس بعدی؟
-ساکت باش ببینم.خودمم نمیدونم چیه.ریجابز...شاید مخفف یه اسمی باشه.مثلا ریموند جابز.از فک و فامیلای اون مشنگ مرحوم باشه.استیو!

در حالی که که دامبلدور در حال دستیابی به نتایج خفن بود آرتور ویزلی در نزده وارد شد.
-یه تماس تلفنی دارین پروفسور.
-یه چی دارم؟
-تلفن!یه وسیله هیجان انگیز مشنگیه.گرچه لودو اون پایین جادوییش کرده.حالا بعدا براتون توضیح میدم.شما بفرمایین از این محفظه حرف بزنین.
-هوم.متوجه شدم.باشه...البته زیاد آمادگی ندارم.خب...حاضرین؟سه دو یک...اهم اهم...یاران ققنوس...فرزندان روشنایی...عزیزان دلم!امروز که پا به پای هم, در کنار هم, در آغوش هم...

-پروفسور چی دارین میگین؟این برای سخنرانی که نیست.یکی پشت خط باهاتون کار داره.

دامبلدور با دستپاچگی زیر پایش را نگاه کرد.
-خط؟کدوم خط؟
-شما فقط لطف کنین این تو بگین الو!


آرایشگاه ماگلی

-موهای ابروت تموم شد.الان خیال دارم برم سراغ مژه هات...برای آخرین بار ازت میپرسم.ریجابز کجاس؟

در حالیکه بلا سرگرم بازجویی از آرایشگر بود, لینی شروع به بررسی سشوار کلاهی کرد.
-وسیله شکنجه خوبیه.میتونی طرفو بذاری اینجا.شصت ساعت بمونه این تو.بخار پز بشه.تازه سرو صداشم ابزار شکنجه دیگه ایه.موقع رفتن اینو با خودمون میبریم!

درست در همین لحظه در آرایشگاه باز شد و رز جست و خیر کنان وارد آرایشگاه شد.
-داره میاد...دامبل داره میاد!خودم دیدمش.طبق عادت دو کوچه پایین تر آپارات کرد که مثلا مودبانه وارد بشه...داره میاااااد!

مرگخواران سریعا آرایشگر را به مکان نامعلومی ارسال کردند.بلاتریکس از داخل ویترین کلاه گیس طلایی رنگی را برداشت و به سختی موهای انبوهش را داخل آن جای داد.لینی ریش مصنوعی بلندی را با عجله به صورتش چسباند...

-سلام فرزند روشنایی.آیا شما با من تماس گرفته بودید؟

لودو با حرکت سر جواب مثبت داد.

-پشت تلفن گفتین مطلب مهمی هست که باید به من بگین.منم برای حفظ منافع ققنوس خودمو سریعا رسوندم اینجا.

لودو دامبلدور را بطرف صندلی مخصوص اصلاح صورت هدایت کرد.
-لطف کنین همینجا بشینین تا بگم.

در گوشه ای از آرایشگاه لینی و ریشش جلوی شومینه زانو زنده بودند.
-ارباب؟از لینی به ارباب...از لینی به ارباب؟

شومینه با صدای خفه ای روشن شد و چهره خشمگین لرد در میان شعله های آتش پدیدار شد.
-چیه باز تو این گرما ارباب رو کشوندین وسط شعله ها؟

-ارباب قسمت دوم نقشه اجرا شد!
-قسمت دوم نقشه چی بود؟
-اصلاح ریش دامبل!...الان دامبل زیر دستمونه...فقط مشکل اینجاس که ریجابز رو هنوز پیدا نکردیم!!خواستم اطلاع بدم خوشحال شین!

چهره لرد اصلا خوشحال به نظر نمیرسید.


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۲۰ ۲:۴۷:۳۳



پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۶:۲۳ چهارشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۲

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
دافنه که جز آب و خاک هوای جادویی مناسب چیزی نیاز نداشت، لودو که از بنیاد شهید و امور ایثارگران حقوق حانبازی میگرفت، مورفین که سبد بدون چیز به کارش نمی آمد و ایوان که با کارخانه تولیدی قرص کلسیم قرار داشت گروهی از مرگخواران مسئولیت پذیرتر بودند که راهی آرایشگاه شدند! مرگخواران مسئولیت پذیر دیگری هم قائدتا هستند اما ما از نام بردن خودداری میکنیم که نفر بعد حق انتخاب داشته باشد

مورفین جلو پرید و گفت: داداش ریش تراش داری؟
دافنه اصلاح کرد: ریش تراش جادویی البته
لودو افزود: "ریش تراش جادویی بزرگ!" و سعی کرد بزرگ را مشخص کند که دست های فلجش این اجازه را به او نداد و ایوان که از انعطاف بدنی بالایی بهره میبرد دست هایش را حسابی باز کرد تا یک نقشی این وسط داشته باشد

صاحب آرایشگاه به سبک متصدیانی که قیافه ارباب رجوع را در اطلاعیه وانتد! دد اور الایو ... دیده اند و قصد معطل کردن دارند گفت "یه لحظه تشریف داشته باشین " و سپس به اندرونی رفت و مشغول شماره گیری با تلفن جادویی شد!

________________


هری از مرلینگاه خارج شد و پس از این که نگاهی به چپ و سپس به راست انداخت از خط عابر از خیابان عبور کرد پاورچین پاورچین به سمت راه پله گام برداشت ...

- هـــــــــــــــری

- ای بابا چرا همه تو این خونه جیغ میزنن چته زن؟

- چمه؟ تو باید بگی چته که وسط ظهر دور و برتو میپایی و مشکوکانه و پاورچین راه میری بیا اینجا ببینم

هری برخلاف میل چرخید سمت آشپزخانه و به جینی نزدیک شد.

- هـــوم هـــــــــــوم بوی چیز میدی هری

- چیز چیه عزیزم تو که منو میشناسی داشتم اینو میبردم پیش پروفسور دامبـ ...

- چشمم روشن! رولو میبری آلبوس برات بپیچه؟ با هم میکشین؟ انقدر وقیح شدی؟

- بس کن جینی ... من فقط این کاغذ نیم سوخته رو پیدا کردم و به نظرم اومد که یه چیزی روش نوشته، گفتم برم با پروفسور دامبلدور درمیون بزارم که خیلی باهوشه ...

- با پروفسور درمیون بزاری؟ چرا با همسرت درمیون نزاری؟ دامبلدورت خیلی باهوشه؟ تو که دامبلدورو میخواستی و به ما ساحره ها تمایلی نداشتی چرا اومدی منو گرفتی؟

جینی بدون این که به هری فرصت پاسخگویی بدهد چمدان از پیش آماده اش را بلند کرد و به مقصد پناهگاه، خوکدانی ای در اطراف شهر خانه پدری اش آپارات کرد!
هری پوکرفیس شده به سمت دفتر دامبلدور حرکت کرد و با گفتن رمز "شکلات داداش و برادر" اذن ورود یافت.

- پروفسور! من یک کاغذ مرموز پیدا کردم که شما با هوش بالاتون حتما میتونید ازش سر در بیارید.

دامبلدور فروتنانه گفت: "پیش کس درستی اومدی پسرم " و کاغذ را گرفت ... نیم ساعتی از زوایای مختلف به آن خیره شد و وقتی ناامید شد آن را به گوشه ی دفتر برد ... کاغذ را لوله کرد و داخل شیء نقره ای کوچک چرخگوشت مانندی کرد که روی میز وول میخورد انداخت ... لحظه ای بعد کاغذ سالم و کامل از سوراخ دیگر دستگاه خارج شد!

- ریجابز؟


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.