هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۲۱:۰۶ پنجشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۳

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
خلاصه: طبق تحقیقات انستیتو ژنتیکی دیاگون مشخص شده جیمز سیریوس ژن ضد آوادارو از پدرش ارث برده. در عین حال ولدمورت بعد از آوادا زدن یه جیمز آش و لاش برمیگرده به خونه ریدل ها و داف رو مامور می کنه بره جیمز رو براش بیاره. هم مرگخوارا و هم انستیتو دنبال جیمز هستن.گروه اول برای نابود کردنش و گروه دوم برای آزمایش کردن و تکثیر ژنش!
--------------------------------------------

بله... هوشنگ قصه ما دافنه را انداخت تو جیبش و با سرعت جت به سمت گریمالد حرکت کرد. اما چون نویسنده به شدت مایل بود رسیدن دافنه به گریمالد هرچه بیشتر با تاخیر مواجه شود سرعت حرکت هوشنگ را روی اسلوموشن گذاشت. برای همین هرچقدر آقا هوشی می دوید به مقصد نمی رسید. در نتیجه دانگ که سرعت حرکتش به خواست نویسنده دو برابر شده بود از راه رسید و هوشی خان را توی کیسه مخصوص کاربرانی که هنوز عضو ایفای نقش نیستند انداخت.
اما دافنه که صدای درخواست و التماس های هوشی را می شنید در حینی که هوشی مشنگه(شایدم قشنگه؟هوم؟ ) مشغول دست و پا زدن بود از جیبش به بیرون قل خورد و لا به لای علف های کنار جاده مخفی شد. در نتیجه دانگ که یقه هوشی خان را دو دستی چسبیده و طبیعتا این منظره را ندیده بود بی توجه به عجز و لابه ی هوشی با قدم های بلند دور شد.
دافنه: ای بابا... حالا با این وضعیت ناامنی جاده و این سرعت کم چه طوری خودمو برسونم به گریمالد؟بوق بر هرکی که این وضعیتو پیش آورد!
نویسنده:

خانه ریدل ها

بالاخره بعد از کشمکش های فراوان لرد موفق شد در پس کله یکی از ممد مرگخواران خودش را جا کند. در حالیکه به زور صورتش را از پس کله مرگخوار مزبور بیرون می آورد گفت:
- اَه چرا انقدر اینجا تنگه؟ مغزی که توش نیست پس برای چی انقدر جا کم آوردیم؟ بلا دستور میدیم همین الان گریه رو بس کنی. پس کله تو با اون کپه موهات گم میشدیم...عوض زار زدن برو اون هورکراکسمونو بیار که تو شونه مون مخفی کردیم...
مرگخواران:
لرد با مشاهده این وضعیت سخت عصبانی شد.
- مرگ!زهر نجینی!چی انقدر خنده داره؟به چه جرئتی به اربابتون می خندین؟الان قصدتون از این حرکت این بود که مارو به استهزا بگیرین؟ خواستین بگین ما کچلیم و مو نداریم؟بوق هم کمتونه الان. پس...آواداکداورا!
طلسم مرگبار (که مشخص نیست دقیقا از کجا شکلیک شد و نویسنده فهم این مطلب را به تخیل خواننده واگذار می کند!) از بالای سر رز رد شد و به طرف تام ریدل رفت که با یک حرکت خودجوش روی زمین خوابید. آیلین پشتکی زد و طلسم از کنار گوش او هم رد شد و به آینه پشت سرش خورد و کمانه کرد و از میان انبوه ریش مرلین رد شد که باعث شد همان لحظه نام دامبلدور صدرنشین لیست بلندترین ریش رکورد گینس شود.
ایوان جیغی کشید و در اثر فشار استرس وارده به اجزای سازنده اش بدل شد و طلسم مستقیما به طرف لرد و هم کله ایش رفت. اما ممد مرگخواری که لرد در پس کله اش نزول اجلال فرموده بود با مشاهده طلسم دستانش را از هم باز کرد و پیش از گفتن یه توپ دارم قلقلیه رنگش سبز آواداییه طلسم را به آغوش کشید و به رحمت مرلین شتافت.
لرد: گفتم مغزی نداشت حرف منو هیچکس جدی نگرفت. یه پس کله دیگه برامون بیارین. یکی هم بره یه خبری از این گیاه غلتان بگیره ببینه چیکار کرد. ارباب از این وضعیت داره حوصله شون سر میره کم کم.



پاسخ به: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۲:۱۳ پنجشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
داف قل خورد و قل خورد (شکلک قل خوردن داف! بوژبوژی، لینک این شکلکا رو به منم بده! خو منم دوست دارم داف رو با ترسیم شکل توصیف کنم.) و رفت و رفت تا رسید به یه آقا گرگه.

آقا گرگه گفت ای کپه ی قیر! کجا میری؟
داف گفت: قِلم بده، ولم بده، بذار برم خونه گریمالد و جیمز رو ببرم برای اربابم و خلاصه بیا و آقایی کن منو نخور.

گرگه که همان تد لوپین غاصب تاج و تخت وزارت بود گفت: کی تو رو می خوره سیاسوخته ی دهن پردود! بعدشم اربابت با جیمز چیکار داره؟

داف گفت: نمی دونم چون پستای قبلی رو نخوندم و به عنوان یک مرگخوار حق ندارم تو کار اربابم فضولی کنم. فضولیش به تو هم نیومده. قِلم بده، ولم بده، بذار برم به ماموریتم برسم و زودی برگردم توی گلدونم تا رز جامو نگرفته.

تد که بهش برخورده بود، داف را در جهت برعکس خانه گریمالد شوت کرد و خودش هم رفت توی شیون آوارگان که از برای آوارگی خودش و باباش شیون کند.

داف هم قل خورد و رفت و رفت تا رسید به یک آدم چلغوز مافنگی!

داف: سلام مورف!
آدم چلغوز: سلام گلوله گرد سیاه. مورف کیه؟ من هوشنگم.
داف: عه؟! چون دیدم چلغوز و مافنگی هستی گفتم شاید مورف باشی.
هوشنگ: درست صوبت کن گردالی! مگه هر کی چلغوز و مافنگی بود اسمش مورفه؟ اصن این چه وعض ایفای نقشه؟ بابا من تو پروفایلم نوشتم معتاد نیستم باز همه تو رولاشون می نویسن مورف معتاده و منقلیه و چیز می کشه! بابا من وژیر مملکتم لامشبا! یکم احترام عژت بذارین بهم. اصن من دیگه هیچی نمی نویسم. الانم یک شهاب سنگ اومد و خورد تو سر داف و کره ی زمین نابود شد و همه مردن.

پایان سوژه!

ویرایش ناظر : یعنی چی آقا؟ پابرهنه میای وسط سوژه ای که 3 تا پست بیشتر نخورده و همه چی رو میریزی به هم، میری؟ الان تو گزارش ناظران اسمتو با 4 تا ضربدر جلوش میدم دست دانگ، بیاد باباتو دربیاره.

ویرایش نویسنده : برو بابا. منو از دانگ می ترسونی؟! من از کله زخمیش نمی ترسم. حالا جلو 6 دانگ هم نه؛ جلو دانگ کم بیارم؟! عمرا!
پایان سوژه


ویرایش دانگ : هوممممم! اینجا چخبر شده؟ بوی آدمیزاد میاد! کی سوژه رو ترکونده؟ نشونم بدین تا یه بلاک چپش کنم! کوش؟

ویرایش ناظر : اینه!

ویرایش نویسنده : نه جناب سروان! اشتباه شده. عمدی نبود. دستم خورد سوژه تموم شد. الان درستش می کنم.

بله... و داف پرسید که: کجا میری هوشنگ؟
هوشنگ هم گفت دارم میرم بار بیارم. دیرم شده. عجله دارم.
داف گفت: پس منم بذار تو جیبت و تا یه جایی با خودت ببر.
هوشنگ هم اولش گفت نه نمیشه. واسه اینکه من تمیزم اما تو چی روی سیاه، هیکل گرد، واه و واه و واه. اما بعدش که از دور دانگ را دید که دارد عین گراوپ ملت را می اندازد توی کیسه که ببرد توی خانه اش و برای شام شب بلاکشان کند، گرخید و قبول کرد و داف را انداخت ته جیبش و راهی خانه ی گریمالد شد.


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۸ ۱۴:۳۸:۵۵
ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۸ ۱۴:۴۰:۲۹


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۵:۵۶ سه شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۳

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
زمان حال - خانه ی گریمولد:

- مرررررررررررررسی سرویس!
با فریاد هری پاتر، جیمز در آن سوی میز پینگ پنگ، متواضعانه شانه هایش را بالا انداخت و لبخند کمرنگی زد.
هری به سمت راست پرید و ماهرانه روی سرویس کوتاه ِ جیمز، شوت زد. اینبار نوبت جیمز بود که دفاع کند. با عجله از میز فاصله گرفت، پایش را روی لبه ی میز گذاشت و مثل برادران دوقلوی تاچیبانا تو فوتبالیستا، پرید بالا و با نهایت قدرت روی اشعه ی آوادای سبز رنگ هد زد. آوادا به تور میز پینگ پنگ خورد و جزغاله اش کرد.

- اَی بابا این توپمونم که شکست!.. بابا یدونه دیه آوادا بزن، ست پنج تایی شرطی!

هری پاتر موهای جیمز را به هم ریخت و به طرف اتاق نشیمن رفت:
- برای امروز کافیه جیمز.

جیمز با چشمان بی روحش رفتن پدر را تماشا کرد. بعد پشت چشمی نازک کرد و درحالیکه جای زخم دم نهنگ مانند پیشانی اش را که از شدت بازی سرخ شده بود می مالید به سمت اتاقش رفت.

یک ساعت بعد - انستیتو دیاگون:

- هوشنگ!
- اطاعت قربان!

صدای پاق بلندی در اتاق کنفرانس پیچید و هوشنگ به دستور آقای رییس، انستیتو را به مقصد میدان گریمولد لندن ترک کرد.

همان زمان - خانه ی ریدل:

- داف!
- بله ارباب؟ تصویر کوچک شده

- بله ارباب نداره دیگه خودت می دونی باید چیکار کنی!
- نمیدونم ارباب. تصویر کوچک شده

- ! شد یه بار من اسم یکیتونو بیارم و عین کارتونا خودتون بفهمین که باید چیکار کنین؟!
- خیر ارباب. تصویر کوچک شده

- .. برو دنبال جیمز سیریوس پاتر مرگخوار، زنده میخوامش.



ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۶ ۱۶:۰۲:۱۷
ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۶ ۱۶:۰۳:۳۸
ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۶ ۱۶:۱۰:۴۷


پاسخ به: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۸:۰۹ دوشنبه ۵ خرداد ۱۳۹۳

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
فلش خیلی بک!

- ایواااان! ایواااان! یه پَس ِ کلّه برامون بیاریــــــــد!

لُرد که درب و داغون و ترکیده و آش و لاش برگشته بود خونه‌ی ریدل، در به در در جستجوی در.. همم.. نه! ینی دربه‌در دنبال ِ یه کلّه می‌گش که بره پشتش ساکن شه تا یه جسم دیه با استفاده از اون باقی‌مونده‌های گوشت ِ ایوان و استخون ِ باباش و سطل خون ِ عله، بسازه.

ایوان همونطور که جمجمه‌شو گذاشته بود جلوی لُرد، بدو بدو رف تا مقدمّات ِ جسم ِ جدیدو فراهم کنه. و در این اثنا، باس حواسش به فرمایشات اربابش هم می‌بود طبعاً و جوابشو می‌داد.

- ما با این همه عظمتمون نمی‌فهمیم..
- دور از آخ! این در که اونور بود قبلاً! دور از جون ارباب! چپ! چپ! آخ! بدن ِ ابله!

یه ور ِ جمجمه‌ی ایوان سعی داش بدن ِ کورشو راهنمایی کُنه و یه ورش، شده بود صورت ِ لُردک.
- ما نمی‌فهمیم که چطوری این بچه‌پاتر ضد آوادا شده واس ما! این برای ابهت ما به شدّت مضرّه ایوان!
- چیزی.. آخ! ارباب به ابهت همایونی لطمه نمی‌زنـ.. آخ‌باب! الــــــــا! برو از روی اون زوپس خون ِ عله رو جمع کن بیار!

چون احساس کرد داره برای لُرد سؤال پیش میاد و لُرد خوشش نمیاد براش سؤال پیش بیاد چون خیلی گولاخه و چه معنی داره چیزی براش سؤال پیش بیاره، همونطور که در به در ِ یه پاتیل بود، توضیح داد:
- پیش پاتون اوخ! شورای مدیران آخ! سایتو انداختن روی یه سی‌ام‌اس دیه ارباب. بعد عله آی! خعلی جلوشون واسّاد و تهش.. اوی! خونش پاشید رو زوپس ولی.. آخ! زوپس به هیشکی وفا نکرده ارباب.

و دوباره در طلب ِ تام، صداشو انداخ رو سرش بدون توجه به لُرد که سخت توی فکر بود و تره هم برای سی‌ام‌اس و زوپس و خون عله خورد نمی‌کرد، یکی از دنده‌های تام رو شکست و باز هم لُرد حواسش پرت نشد.

- بی‌انصاف! بدن آدم باس دویست و شیش‌تا استخون داشته باشه!
- ما نباید بذاریم این پاترا توی جامعه بگردن.
- غصه نداره بابای ارباب. منو که می‌بینی یه جمجمه و ده تا استخون ِ ناقابل دیگه برام مونده. ببین! خوشحال نیستم! ولی ناراحتم نیستم!
- ممکنه کسی به ذهنش برسه که این خاصیت پاترها رو توی جامعه پخش کُنه!
- تو از اولش ناقص بودی، بی‌مقدار. من پدر اربابم خیر سرم!
- باید روش مطالعه بشه. باید یه ژنش رو تغییر بدیم و دوباره ولش کنیم توی جامعه.
- ای بابا حالا یه استخون ِ دنده ازت کندیما!
- سکـــــــــــــــــــــــوت!

و البته لُرد خعلی دلش می‌خواس یه هم تهش بزنه ولی دیه ضایع بود و مثلاً لُردی گفتن، شخصیت‌پردازی‌ای گفتن، مخوفیتی و وقار و نجابتی گفتن!

- ایوان. درست کردن جسم رو به یکی دیگه بسپرید. ما چند تا متخصص ژنتیک می‌خوایم و.. یه جیمز سیریوس پاتر!

پایان فلش خیلی بک!

-_____________________________-


دیباچه‌ی نگارنده [ ] :
الان مرگخوارا و صاب انستیتویی‌ها، توأمان دنبال جیمزن تا روش آزمایش کنن. مرگخوارا می‌خوان ژن‌هاش رو تغییر بدن، اون یکی‌ها می‌خوان ژن‌هاش رو تکثیر کنن!


But Life has a happy end. :)


پاسخ به: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۷:۱۷ دوشنبه ۵ خرداد ۱۳۹۳
#99

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
سوژه جدید

اتاق کنفرانس انستیتو کوچیک و دراز بود،‌از اینا که کلا یه میز از این سر به اون سر اتاق عینهو سفره‌ی کوکب خانم پهن شده و دور تا دورش صندلیه و یه سری آدم در حال چرت زدن به صحبتای یه آدمی که فک میکنه خیلی cool و حفنه و شاخ غولو شکسته گوش میدن.

- ... نتیجه اینکه با توجه به بازار خوبی که الان داره، میتونیم سگ سه سر رو تولید انبوه کنیم.

رییس نگاهی به کارمند جدیدش کرد، با یه تیکه کاغذ موشک درست کرد و نشونه گرفت سمت طرف و دقیقا زد تو برجکش (تو مایه های برج‌های دو قلو و هواپیماهای معروفش!)

- بعد دقیقا این بازار خوب شامل چن نفر میشه؟

- یه نفر ...

و زد اسلاید بعدی و عکس سلفی هاگرید با فلافی و نوربرت و باک بیک و بقیه اومد رو صفحه که رو به دوربین همه دو نقطه دی میزدن و سعی میکردن تو کادر جا بشن! بعد ادامه داد:

- ... ولی خیلی پایه است!

- تو کدوم بخش گذاشته بودمت؟

- آی سی یو ( ترجمه: پاییدن موجودات خفن‌ناک*)

- از فردا میری سی سی یو ( ترجمه: فضولات پاک‌کنی موجودات خفن‌ناک* ) .. هوشنگ گزارشت آماده است؟

هوشنگ که از فرار مغزها اومده بود انستیو کار گرفته بود، بلند شد و کراواتشو صاف کرد و با صدای آلن دلونی گفت:

- کمربنداتونو ببندین... چیزی که میخوام نشونتون بدم کرک و پر ریزونه!!

ملت نگاهی به شلواراشون کردن و دست به کمر بردن و مطمئن شدن سفته، بعد محکم دسته صندلیاشونو گرفتن و آماده ی کرک و پر ریختن!

هوشنگ دکمه‌ی play‌ رو زد و فیلمی به نمایش در اومد. صدای قار قار نوار تو اتاق نیمه تاریک پخش شد، تصویر اول برفکی بود و بعد وسط جایی که زیرنویس شده بود "میدون گریمولد" که به نظر می‌رسید از دوربینای کنترل ترافیک کش رفته شدن! دو نفر وسط تصویر بودن ... یکیشون دراز و کچل بود و یکیشون کوتاه و کله مشکی!

- میدونی که چوب من و تو با هم هیچ پسر خالگی ندارن و اکسپلیارموستم به درد عمه‌ات میخوره!
- جیمز که عمه نداره، ولدک خبر نداره!
- وقتی یه آوادا حرومت کردم، اون موقع دیگه عمه مارجو یادت نمیره!
- عهه؟ راست میگیا بهر حال .. این کاره نیستی!‌
- من این کاره نیستم...؟ ... نشونت میدم... آواداکداورا!

طلسم سبز خورد به جیمز و کمونه کرد و برگشت به ولدک و ناپدید شد. جیمزم زخم پیشونیشو که شکل دم نهنگ بود مالید و فاتحه‌ای واسه عمه مارج خوند و برگشت تو خونه گریمولد.

کلمات The End رو صفحه نقش بستن و هوشنگ با اعتماد به سقف به رییس نگاه کرد که با دهن باز هنوز رو تصویر هنگ کرده بود!

- این چطوری زنده موند هوشی؟ عمه مارج زیر شنل نامرئی بود و قربونش رفته حتما.. واسه همین فاتحه فرستاد آخرش. همینه.. نه؟
- عمه مارج بعد از بادکنک شدنش چن سالی تو هوا چرخید و ترکید! کسی زیر شنل نبود... جیمز ضد آوادای اتوماتیک داره.
- ولی... چطور ممکنه؟ نگو از باباش ارث رسیده؟!
- صفات اکتسابی موروثی میشن رییس!
- من که رییس انستیتو هستم و میفهمم... ولی برای خواننده‌های عزیز تو خونه میشه توضیح بدی اینی که گفتی ینی چی؟!

هوشنگ گلوشو صاف کرد و مستقیم تو دوربین نگاه کرد و برای شما خواننده‌ی عزیز توضیح داد:

- وقتی ولدک خواست هری کوچولو رو آوادا کنه و به دلایلی که میدونین نتونست، بدنش به آوادا مقاوم شد. این میشه صفت اکتسابی یعنی تو خونش نبود که.. تو ژنش نبود که... شد یهو!‌ بعد الان پسرش که کسی نپرید جلوش خودشو فدا کنه... بعد ولی دیدین که تاریخ تکرار شد... ینی تو خونش بوده.. تو ژنش بوده... ینی احتمالا بقیه بچه های هری هم ژن ضد آوادا دارن!

رییس لبخند گشادی زد و دندوناش رو نشون داد و گفت:

- ینی میتونیم از خونشون این ضد آوادا رو استخراج کنیم و به ملت بفروشیم.. ینی ما پولدار میشیم!

=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=

* چیه؟ باید کلمه به کلمه ترجمه کنم هر حرف مخفف چیه؟ همه چیو باید لقمه کنم بچپونم تو دهنتون؟

** سوژه مشخص بود دیگه؟ اینا فهمیدن بچه‌های هری ژن ضد آوادا دارن، میخوان ازشون استفاده ابزاری کنن تا بقیه ملتم ضد طلسم مرگ کنن! راحت هر جوری حال میکنین ادامه بدین


تصویر کوچک شده


پاسخ به: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۴:۳۹ چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۱
#98

هرماینی گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۴ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۱۸ یکشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۵
از گربه های ایرانی :دی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 342
آفلاین
محفلیها: :vay:
دامبلدور:
هری:اما پروفسور شما الان لرد هستید.
الفیاس: آلبوس جان اگر میخوایی برنده بشی باید ابن لباس رو عوض کنی.اخلاقتم همینطور.
هری:درسته .قبوله پروفسور؟
دامبلدور:خوب...اممممم...من...

>>ریدل آباد
مرگخوار ها:
ماری:
لرد:شما منو دست کم گرفتید.من اگر اراده کنم میتونم اون کله زخمی هم باشم.این پیر خرفت که عددی نیست.
مرگخوارها:



قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


پاسخ به: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۷:۰۹ یکشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۱
#97

ماری مک دونالد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۳۰ چهارشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۳:۴۳ سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۶
از اینجا تا آسمون... کرایه ش چقدره؟!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 180
آفلاین
جیمز نگاهی‌ به گربه که خیلی‌ راحت رو زمین لم داده و هیچ آثاری از درد تو صورتش مشهود نیست میندازه و رو به دامبلدور میکنه:
- دقیقا چرا میگین موفق شدین پروفسور؟!

آلبوس نگاهی‌ به شپش مرده روی زمین میندازه و میگه:
- اوه پسرم نمیبینیش؟! اون از شدت درد طلسم من مرد! من اونو کشتم! وای من عجب آدم بی‌رحمی هستم جیمز!اوه شپش بی‌چاره من, اون به خاطر اهداف ما مرد!!!

جیمز نگاهی‌ به نقطه سیاه مورد نظر دامبلدور روی زمین میندازه.
- اوه شما منو شگفت زده کردین پروفسور، طلسمتون فوق العاده قدرتمند بود!

جینی که نزدیکتر میاد و نگاهی‌ به دامبلدور میکنه و متوجه می‌شه که دامبلدور عمرا بتونه طلسمو خوب انجام بده وارد بحث می‌شه.
- خوب بهتره فعلا طلسم هارو ول کنین، مسائل مهم تری هس! پروفسور شما که نمیخواین با همین ردا برین مسابقه؟

محفلیا که همگی‌ بحث لباس رو یادشون رفته بود نگاهی‌ به سر تا پای دامبلدور می‌کنن: یک ردای آبی کمرنگ با گل‌های نارنجی که در بعضی‌ جاها ستاره‌های قرمز خود نمایی میکرد، سر آستین هاشم گل‌های کوچیک زرد داشت.

دامبلدور نگاهی‌ به همه میکنه و میگه:
- وا!! چرا اینجوری نگام می‌کنین؟! مگه ردامه چشه؟ این بهترین ردامه که واسه امروز پوشیدمش!

جیمز روبه دامبلدور میکنه و میگه:
-ام... خیلی‌ عالیه پروفسور ! ولی‌ خوب اسمشو نبر که ازین لباسا نمیپوشه، اون که سلیقه فوق العاده شما رو نداره! فک کنم باید فقط واسه امروز یه تجدید نظری رو طرز لباس پوشیدنتون بکنین!
- ردای مشکی‌؟ من؟! میدونین چقد رنگ مشکی‌ انرژی منفی‌ داره؟ چقد میتونه روی روح لطیفمون اثر بذاره؟!


ویرایش شده توسط ماری مکدونالد در تاریخ ۱۳۹۱/۳/۱۴ ۷:۱۱:۱۶

Only Raven

"دلیل بی رقیب بودن ما، نبودن رقیب نیست...دلیل بی رقیب بودن ما، قدرتمند بودن ماست!"









پاسخ به: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۸:۳۲ شنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۱
#96

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 497
آفلاین
لرد، به همراه تمام مرگخواران در تالار اصلی قصر ریدل ایستاده بود.

رز در حالی که زیر چشمی نجینی را که در انتهای تالار، بی اعتنا به اربابش میخزید، نگاه میکرد گفت:

- ارباب...فقط دو روز...

لرد در حالی که خود را در ردای پولک دوزی شده بنفشی برانداز می کرد گفت:

- شما به چه حقی می خواین منو از نجینی جدا کنین؟ولی...شاید درست بگی. نجینی اصلا به ارباب با قیافه جدیدش روی خوش نشون نمیده. باشه قبول می کنم!

رز در حالی که از خوشحالی بالا و پایین پرید گفت:

- ارباب مهربون شدینا! راستی رداتونم خیلی بهتون میاد. این ردای شب دامبلدوره که هفته پیش با هوگو از خونه گریمولد کش رفتم.

در ذهن رز صحنه سرقت ردای تن لرد از موزه جادوگری جان گرفت. لرد که آشکار بود که باور نکرده گفت:

- با این همه مو و ریش، بازم ارباب گول نمیخوره رز.

آماندا که تا آن لحظه ساکت مانده بود جلو آمد و گفت:

- ولی باید بخوره...ارباب؛ دامبلدور خیلی راحت گول میخوره.خیلی راحت حرفای دروغو قبول میکنه چون به همه چیز و همه کس اعتماد داره.

لرد آه کشان سرش را تکان داد. آماندا نفس عمیقی کشید و گفت:

خب...ارباب. الان برای اینکه بفهمیم رفتارتون بمثل دامبلدور شده یه کاری انجام می دم. همین که منو کروشیو نکنین کافیه.

سپس روی زمین نشست و شروع به خواندن کرد:

- ارباب من زیر درخت آلبالو گم شده....

بقیه مرگخواران نیز با دست زدن و خنده های تمسخر آمیز او را همراهی کردند.

اما بر خلاف تصور همه لبخندی بر لبان لرد پدیدار شد که تبدیل به قهقهه گشت. او در حالی که دستانش را با ریتم شعر که حالا پایان یافته بود تکان میداد، پشتش را به جمعیت مبهوت کرد و آنها را ترک کرد.

--
در محفل :

- بیشتر! بیشتر! این چه وضعشه؟

آلبوس در حالی که آب بینیش را با دستمال خیسی میگرفت گفت:

- من که گفتم بلد نیستم طلسم ممنوعه بزنم!

آلبوس دوباره به قربانی اش که گربه کوچکی بود خیره شد و فریاد زد:

- کروشیو!

از پشت بدن گربه شپش بزرگ و سیاهرنگی بیرون پرید و به پشت، روی زمین افتاد.

- دیدین ؟ من تونستم! موفق شدم! آی دید ایت!! هورااااا!


ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۱/۳/۱۳ ۱۸:۳۵:۱۲


پاسخ به: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۶:۵۹ شنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۱
#95

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۰ شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۷:۱۹ یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۱
از لندن کوچه ی دیاگون
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 65
آفلاین
لرد با چهره ای ناراحت و کمابیش اسفناک به طبقه ی پایین میره حدود 4 دقیقه ی بعد که میرسه به کلاس درس آماندا میگه سلام بر لرد سیاه کبیر.لرد که حوصله اش به شدت سر رفته بود نعره میزنه زود باش سریع درستو بده من باید برگردم برای ادامه ی صحبتم با نجینی آماندا میگه خیلی خوب اگر مسابقه براتون مهم نیست من هم اتفاقا کلی کار های عقب مونده دارم که باید انجام بدم.
چهره ی لرد بعد از شنیدن این حرف آماندا:
لرد که خیلی اعصابش خرد شده بود و کمابیش نزدیک بود به خاطر این گستاخی آماندا از گوش هاش دود در بیاد میگه :خیلی خوب شروع کن و آماندا شروع میکنه: خیلی خوب قدم اول شما باید اجازه بدید تمام مرگخوارا و مردم بهتون بگن دامبلدور و یادتون باشه که اگر کنترلتون رو از دست بدید و همه رو طلسم کنید جایزه رو از دست میدید . لرد هم سریعا میگه : خیلی خوب فهمیدم ولی آماندا نشنیده میگره و میگه حالا این کار رو تمین میکنیم من شما رو دامبلدور صدا میکنم و شما باید خیلی مهربون و آروم جوابمو بدید
و شروع میکنه آلبوس پیری ، آلبوس کچل ، دامبلدور ، پروفسور دامبلدور و لرد در جواب تمام اینها خیلی آرام جواب میدهد بله یا جانم وقتی آماندا اعلام رضایت میکنه و میگه حالا باید بریم سر بحث
دوم وقتی من شما رو صدا میکنم شما خیلی آروم و راحت میگید بله و دوباره به همون ترتیب ادامه میدن حالا لرد کمی تا قسمتی آدم با شخصیتی شده بود وقتی رز برای بار دوم با تمام قدرت خودشو به اتاق پرتاب میکنه لرد نعره میزنه ایندفعه بیچارت میکنم رز ولی رز میگه آخه ارباب نجینی میخواد منو بخوره!!!!
و اتفاقا همون موقع نجینی با تمام سرعت به داخل اتاق حمله میکنه ولی لرد سریعا میگه : فیسسسسوو هیسا ( تو برو نجینی جان من حالشو میگیرم) و نجینی میره ولی لرد که حالا آدم با شخصیتی شده خیلی آروم میگه رز ایندفعه میگیرمت ولی چون دیگه کمابیش مثل دامبلدور شده نه کروشیو میزنه نه هیچ طلسم نابخشوده ی دیگه ای تنها طلسم هایی که میزنه اینه : اکسپلیارموس ، استوپفای ، ریلاشیو وقتی هم که لرد رو به سختی تنبیه میکنه میره سر ادامه ی درس و آماندا با لبخند بهش میگه لرد سیاه به سلامت باشند شما موفق شدید لرد در مقابلش با لبخندی تعظیم میکنه.

فردای اون روز مرگخوارا آماده میشن که برن برای مسابقه



پاسخ به: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۸:۰۳ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
#94

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 497
آفلاین
رز در حالی که لبخند مسخره ای روی صورتش داشت پاورچین پاورچین از اتاق لرد بیرون رفت.

لرد ولدمورت آه کوتاهی کشیدو بر روی یک صندلی مقابل پنجره ای نشست که رو به یکی از برج های قصر باز می شد و تنها چیزی که از آن میتوان دید آجرهای پوسیده و قدیمی مشکی رنگ برج در کنار قسمتی از محوطه خشک قصر ریدل بود. از نظر لرد، صحنه بسیار دل انگیزی بود.

لرد که از وجود موها و ریش سپید و درازش با حالت انزجار به منظره بیرون نگاه می کرد ناگهان به یاد جمله رز افتاد:

- ارباب هر چقدر میتونین موها و ریشتونو کثیف تر نگه دارین و دیر به دیر حموم برین تا بیشتر به دامبلدور شبیه بشین.

چهره لرد با بیاد آوردن این جملات بیشتر در هم رفت.

در همین حال صدای فیس فیسی لرد را بخود آورد. این صدای نجینی بود که با سوء ظن به لرد نگاه میکرد.

لرد که با دیدن نجینی همه چیز را از یاد برده بود فیس فیس کرد:
- پرنسس من! چرا از جات تکون نمی خوری؟ چرا نمیای بغل بابایی؟ چرا اون جوری بابا رو نگاه می کنی؟ باز تا بهت اجازه دادم صدام کنی بابایی لوس شدی؟ نجینی...این منم! ارباب!

ناگهان در اتاق باز شدو رز به داخل اتاق پرید. در میان موهای خیسش دانه های برنج دیده می شد.

همانطور که داشت تکه های تخم مرغ نیمرو شده را از روی ردایش می تکاند گفت:

- ارباب باید با من بیاین.

لرد در حالی از عصبانیت به موهایش چنگ انداخته بود گفت: رز چطور جرئت می کنی وقتی منو نجینی باهم حرف میزنیم بدون در زدن بیای داخل؟ چنان کروشیوت بکنم که...

- موضوع همینه ارباب. شما باید رفتارتونو عوض کنین. بنابر برنامه ریزی دقیق من باید تا 5 دقیقه دیگه سر کلاس آماده شین. استاد گفته وقتشو هدر نمیده. :worry:

لرد با عصبانیت پرسید:

- حالا این استاد کی هست که جرئت کرده اینطوری حرف بزنه؟ اصلا مرگخواره؟ اگه نرگخواره چطور جرئت کرده یاد بگیره چطور سفید باشه که بخواد به لرد یاد بده؟ اصلا کدوم مرگخواری-

- ارباب بیخیال :worry: آماندای خودمونه. زود باشین بیاین!




ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۱/۳/۱۲ ۱۸:۰۶:۳۹







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.