هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





بدون نام
دانگ با ارتشى از ممد ها و فاطى ها و هلگا رهسپار شيون آوارگان شدن تا آنجا را آباد كنند .
در اين راه پر از خطر با سختى از ميان درخت بيد كتك زن با شهيد شدن چهار ممد در راه خدا ، جن هاى كرم ريز با شهيد شدن يكى از فاطى ها به دست دانگ و تدى كه بى موقع گرگ شده بود كه دانگ رو قورت داد گذشتند و داخل شيون آوارگان شدند.



پاسخ به: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۱۷:۴۴ چهارشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۳

فرد جرج ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۶ چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۴۵ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۶
از کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 179
آفلاین
هلگا گفت : ای بابا اصلا امروز چندمه؟ ماه کامله؟
تدی با چشم های گرد و قلنبه و شش متر زبان صورتی و قرمز که از گوشه دهانش آویزان بود و در حالیکه خون دانگ بدبخت از دندان هایی که انگار دو ماه بود رنگ مسواک ندیده بود می ریخت زل زد به جمعیت!

صدای همهمه و اعتراض بلند شد :
- راس میگه!
-ماه که کامل نیس!
-این بچه چشه؟!
تدی نگاهی به دور و برش انداخت و کم کم مو های بدنش نا پدید شد، دمش از بین رفت و در نهایت یک پسر مو فیروزه ای که نصف موهای سمت راستش نقره ای بود مثل شاخ شمشاد جلوی جمعیت ایستاد!!

-بچه جان یادت ندادند وقت و بی وقت گرگ نشی مردمو نخوری؟
صدای ماندانگاس بصورت داخل کمدی و تو دماغی به گوش می رسید!
تدی گفت : شرمندتم من یه کم این زمان از دستم در رفته فکر کردم الان وقت گرگ شدنمه!!
-ای درد بی درمان بگیری تو بچه! من الان چیکار کنم تو این حلق تو گیر کردم!! :vay:
-خب نمی دونم میخوای دوباره گرگ شم قورتت بدم دانگ ؟
هلگا از جا بلند شد و با یک چماق که معلوم نبو د از کجا آورده پشت گردن تدی کوبید!
تد از درد چنان زوزه کشید که کل ملت فرار کردند تا طعمه نشوند!
تد روی زمین افتاد و از حال رفت!

-از دست این بچه گرگ!!
این صدای ماندانگاس بود که در اثر ضربه هلگا از حلق تدی بیرون پریده بود!!



پاسخ به: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۱۵:۳۷ سه شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۳

گيديون پريوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲:۵۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
از ش دور بمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 533
آفلاین
- عععوووووووووو.

ماندانگاس و ممد و فاطی ها که امیدوار بودند پس از عبور از اجنه بتوانند شیون آوارگان را بگیرند با دیدن تدی فهمیدند که چه قدر در اشتباه هستند. دانگ که به نظر می آمد با دیدن تدی اصلا" از عصبانیتش کاسته نشده بود گفت:

- تدی؟ تو اینجا چی می خوای آخه؟ چِخِه گرگ بد.

تدی با فرمت نگاهی به دانگ و لشکرش انداخت. به نظر او آن ها عده ای گوشت بودند که آماده ی خوردن می شدند. ماندانگاس با دیدن تدی از فرمت به تغییر کرد و گفت:

- تدی، برو کنار کار داریم برادر.

-

- تدی؟

-

- تد؟

-

- تدیــــــــــــــــــــــــ... اَاااااااااااااااا...

در این لحظه نویسنده از ادامه ی اتافاقاتی که افتاد معذور است. خب باشه نزنید توضیح میدم. دانگ و لشکرش دور شیون آورگان می دویدند و لوپین مو فیروزه ای دنبالشان می دوید.

بالاخره تدی موفق شد ماندانگاس را گوشه ای گیر بی اندازد. دانگ آب دهانش را قورت داد و به چشم های تدی که حریصانه به او نگاه می کردند، می نگریست. دانگ با نگرانی گفت:

- تدی اگر منو بخوری از حقوق خبری نیستا.

تدی سرش را کج کرد و با قیافه ای بهت زده به او نگاه می کرد. ( همون نگاه ای که مردم به آدم های دیوونه می اندازند. ) دانگ با لحنی سوز ناک گفت:

- جِز جیگر بشی که یک بابا رو از بچه هاش میگیری. اگه من بمیرم کی پول بچه های یتیم منو میده؟

ممد و فاطی ها:

- کی ایفا و لیگ کوییدیچرو مدیریت می کنه؟

یکی از ممد ها می خواست دستش را در جواب سوال دانگ بالا ببرد ولی دست نویسنده با یک حرکت شلاقی تو دهن ممد می خورد و او را به وزارت خونه پرتاب می کند.

- کی وسایل دزدی رو می فروشه؟

ممد و فاطی ها:

- کیــ...

- بیشین بابا.

ملت:

تدی در حالی که چکش بر زمین میکوفت ( اینجوری ) به ملت نگاه می کرد. در این لحظه افراد دریافتند که تدی با ضربه ی دمی او را از ادامه سخن بازداشته است. ناگهان بودلر ارشد وارد صحنه می شود.

ویرایش ویولت:
[ - گیدیون؟
- بله؟
- مگه نگفتم تو رول های طنز خط های قرمز وجود داره؟
- البته.
- یعنی تدی حتی به شوخی هم دانگو نمی زنه.
- آقا رول خودمه دلم خوا... شق خیله خو. ]


بعد از ضربه ویولت، گیدیون دوباره صاف نشست و شروع به ادامه دادن داستان کرد.بنابراین فیلم قطع شد و صحنه تماشاگران ایتالیایی بازی والیبال ایران-ایتالیا پخش شد. در نتیجه فیلم بازگردانده شد به صحنه ای که دانگ با آه و سوز سخن می گفت:

- کیــ... وایــــــــــــــــ...

تدی با حرکتی زیبا دانگ را به طرف حلق مبارک هل داد و با لذت آن را بلعید و سپس با فرمت به ممد و فاطی ها نگاه کرد.

ملت:


ویرایش شده توسط گيديون پريوت در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۳۱ ۱۶:۱۶:۳۴
ویرایش شده توسط گيديون پريوت در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۳۱ ۲۲:۳۸:۰۱
ویرایش شده توسط گيديون پريوت در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۳۱ ۲۲:۴۳:۳۶

ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۱۲:۱۵ سه شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۳

پاپاتونده old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ شنبه ۷ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۶:۰۳ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 61
آفلاین
فاطی ای که این حرف رو زده بود، سرش رو پایین می اندازه و انگار نه انگار که این حرف زده باشه، می گه:

-شاید همون جنای خونگی باشن؛ کی می دونه شایدم یه مدل جن دیگه باشن!

دانگ در حالی رنگ کله اش زیاد با رنگ بادمجان بم تفاوتی نداشت، با این تفاوت که بادمجان بم آفت نداره اما کله ی دانگ پر از شپش های قد و نیم قده شروع به کندن مو هاش می کنه و می گه:

- تو که نمی دونی ماست موسیر و چیپس خلالی می خوری، حرف مفت می زنی! مگه من اینجا مسخره توئم که امیدوارم کنی بعدش بگی شایدم اینا جنای خونگین! نکنه بعدشم می گی شایدم یه مشت روحن که خودشون جن معرفی کردن هان نظرت چیه؟

فاطی از ترس پوزخندی زورکی می زنه، بعد برای اینکه شاید دانگ از دمای جوش فاصله بگیره دست می اندازه که آب رو از تو فریزر ور داره، بریزه روی دانگ غافل از اینکه کتری رو از گاز برداشته!

-آره حق با توئه دانگ ممکنه هم روح باشن. روحایی که می خوان ما رو گول بزنن! ای روح های احمق ما هیچوقت گول شما رو نمی خوریم.:-"

دانگ از گرمای آب جوشی که این فاطی روش ریخته بود، یک لایه پوست صورتش را کند و در حالی که خون از دست هاش و صورتش چکه می کرد، با چهره ای بسیار خوفناک که از نمایش آن معذوریم، گفت:

زنیکه ی ... می دم ... تیکه هات رو ... بعد ... اون وقت ... بعدش ... همینطور ... یا ...

چون نمی تونستیم سخنان بسیار بسیار غیر آسلامی دانگ رو بنویسیم به جاشون از سه نقطه استفاده کردیم.

بعد دانگ شروع به عملی کردن، حرفی که زده بود، کرد. با آن چهره خوفناک و اعمال خوفناک تر باعث که ابتدا اجنه به این فرم در بیان و بعد با صدایی نازک شروع به جیغ زدن بکنند.

اااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا....


البته رنگ بنفش جیغشون تا مدت ها بعد از رفتنشون در فضا باقی ماند و درس عبرتی شد برای بقیه ی جن هایی که بخوان روی ارتش دانگ کرم بریزن.

در حالی که دانگ دیگه چیزی از فاطی تز دهنده باقی نگذاشته بود با همان صورت خونی، خون روش قل قل می کرد، روی به بقیه ی ارتش کرد و گفت:

می ریم شیون آوارگان رو به تصرف خودمون در بیاریم. شیر فهم شد یا روی شما هم همین عملیات رو انجام بدم؟

ملت در حالی که نمی تونستن حتی آب دهنشون رو قورت بدن، سرشون به نشانه تایید تکون دادن؛ البته ترسشان اصلا نذاشته بود که بفهمن دانگ چه حرفی زده بود اما عدم تایید دانگ عاقبت خوبی نداشت، این رو به خوبی می شد، دید.

-خوبه! بریم!



پاسخ به: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۱۶:۵۸ یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۳

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
- یعنی بزرگ ترین هدفی که اینا تو زندگیشون دارن کرم ریختن رو کساییه که بعد از عمری وارد اینجا میشن؟ هدف از این بزرگ تر نبود؟

دانگ دستشو رو بینیش میذاره و اونارو به سکوت دعوت میکنه و میگه: هیس! حالا مجبورین رو مخشون راه برین تا بیشتر کرم ... آخ! خب حالا چرا همه به من گیر دادن؟

- چرا این جنا هویت خودشونو مشخص نمیکنن؟ یعنی واقعا نمیفهمن تو دنیای جادوگری انواع و اقسام جن هارو داریم؟ این یه کرم ریختن نا عادلانه س!

الا با شنیدن این حرف با ذوق و شوق دستشو پشت سرش میبره و ساطوریو از غیب ظاهر میکنه و تهدید کنان جلوش تکون میده و میگه:

- ای جنای خونگی ابله! فک کردین با چهارتا شعار حمایتی ـه هرمیون من متحول میشم و دست از بریدن سراتون بر میدارم؟

فاطی ای در حالیکه چوبدستیشو نزدیک گله ی عنکبوتای کوچیکی کرده که مثل زمان باز شدن تالار اسرار به صف از اینور به اونور میرفتن، جواب میده:

- جن خونگی نیستن که! از همون جنس جنای گرینگوتز هستن!

- جــــــــــــــدی؟ drool:

حضار با شنیدن این کلمه که همراه با امید و آرزوی فراوانی از دهن دانگ خارج شده بود، با تعجب به سمتش برمیگردن.

دانگ آروم سرشو به همراهانش نزدیک میکنه و بقیه هم گوشاشونو به اون نزدیک میکنن و وقتی شرایط برای سخنان محرمانه مهیا میشه آروم میگه:

- از همین لحظه هدف ما برای اومدن به اینجا به دو قسمت تقسیم میشه. در دست گرفتن حکومت شیون آوارگان و ... یافتن گنجی که جنای گرینگوتز بابتش اینجا بودن! ها ها ها ها ها ها!

و صدای خنده دانگ کل تونلو به لرزه در میاره. در یک لحظه ملت به شکل در میان و یکی این وسط میپرسه:

- خب حالا اصن کی گفته اونا از گرینگوتز اومدن؟


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۱۹ ۰:۲۱:۲۰

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۳:۳۲ یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۳

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۹ جمعه ۱۶ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۳۴ جمعه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
از ان مغرب به افق تهران ساعت بیست و سی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 34
آفلاین
این جا بود که ذهن خرگوشی دانگ بار دیگر به کار افتاد.دانگ ارتش را ناهار نخورده به میدان نبرد آورده بود.پوزخندی زد و به 4 تا ممد گفت:
-ممدا گشنه این درسته؟
-آره رئیس گشنمونه! drool:
-خوب معطل چی هستین!برین از درخت میوه بچینین بخورین...
هنوز جمله ی دانگ تمام نشده بود که چار ممد، از سر و کول بید کتک زن بالا رفتند.دانگ به سوی لشکر خود بازگشت و گفت:
-ممدا!پیش به سوی شیون کده!حمله!
یکی از ممدا از روی درخت:
-رئیس!فکر کنم اشتباه کردی.این درخته بیده میوه نمی ده...
همان جا بود که یکی از شاخه های بید، ضربه محکمی به گردن ممد زد و باعث شد،سرش قطع شود.خون از برگ های درخت چکه می کرد.ولی مهم نبود.برای فتح الفتوح، باید خون داد.چار ممد که ارزش این حرف ها را نداشت.ارتشِ دانگ به زیر بید کتک زن رفتند.تونلی به غایت طویل و تاریک پیش رویشان خودنمایی می کرد.
هلگا جلو دار صف بود و دانگ از عقب، لشکر را همراهی می کرد.در تاریکی مطلق، ناگهان...
تق!
دانگ:
-کی بود! کدوم ممدی به خودش اجازه داد بزنه پس کله من!کدوم ممد!خودش بیاد بیرون!
هلگا:
دانگ اینا که همه جلوی تو هستن! فکر کنم اینجا جن داره!
ممدها با شنیدن گل واژه ی جن جیغ کشیدند.صدایی کلفت، در تونل طنین انداز شد:
-یوهاهاها! ما جن های گولاخی هستیم و تا رسیدن به مقصدتون روتون کرم می ریزیم...


ویرایش شده توسط پیتر پتی گرو در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۱۸ ۳:۵۱:۱۶

خدا می دونه بعد از این که جیمز و لیلی رو به لرد فروختم، چقدر شکسته شدم.
خدا می دونه که از اون زمان تا حالا، یک شب هم خواب به چشمام نیومد.
رفقا، شجاع ترین افراد هم، همیشه یه ذره ترس باهاشون هست.
گناه من هیچی نبود. جز این که از شکنجه شدن می ترسیدم.
حق این نبود که این طور بهم سرکوفت بزنین.


پاسخ به: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۳:۲۸ یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
ذهن ماندانگاس در حال شناسایی دشمن فرعی, جرقه ای ناگهانی زد.فورا کارت تبریک را از بین اسباب و اثاثیه در آورد و به سرعت چیزی روی آن نوشت و بطرف هلگا هافلپاف گرفت.
-بگیر!دیدی به درد خورد؟تو یه قهرمانی هلگا!بهت تبریک می گم.

بلافاصله نور خیره کننده چندین فلاش از ناکجا آباد روی صورت هلگا افتاد و صدای تشویق غیّاب به گوش رسید.حضار که از چیزی خبر نداشتند طبیعتا تشویق هم نمی کردند.
هلگا با بی میلی کارت را گرفت و عینک نزدیک بینی اش را به چشم زد.جمله ای که با خط بسیار بدی نوشته شده بود روی کارت می درخشید.

کسب مقام قهرمانی گروه هافلپاف را به شما سرباز شجاع و از جان گذشته تبریک می گوییم.

هلگا از بالای عینکش نگاهی به ماندانگاس انداخت.شور و شوقی که در جای جای صورت کج و کوله ماندانگاس لانه کرده بود تاثیری روی هلگا نگذاشت!
-خب که چی؟!قهرمان هافل؟من قبل از اینم قهرمان هافل بودم.من موسس هافل هستم.فراموش کردی؟ولی کمی کنجکاو شدم بدونم چه آشی برامون پختی!

ماندانگاس با هیجان شروع به توضیح دادن نقشه اش کرد.
تو از اون طرف می ری جلو.درخت متوجهت می شه و بهت حمله می کنه.تو می شی هدف فرعی و ما از این طرف بی سرو صدا می ریم تو!تا کی شیون؟تا کی زاری؟

قسمت وسط نقشه توجه هلگا را به خود جلب کرده بود.
-حمله می کنه!خب...بعد من چی می شم؟

ماندانگاس لبخند پت و پهنی زد و به کارت تبریک اشاره کرد.
-هیچی دیگه...سر پیری قهرمان می شی!این عالی نیست به نظرت؟

هلگا با عصبانیت کارت را پاره کرد!
-نه!من ترجیح می دم همون موسس خالی بمونم.

ماندانگاس از این که نقشه اش نگرفته بود بشدت افسرده شد.کارت تبریک دیگری هم در کار نبود که نقشه بی عیب و نقصش را مجددا روی فرد دیگری(ترجیحا جو گیر) اجرا کند.
-خب ما چطوری به این گیاه بفهمونیم که بذاره ما رد شیم؟چطوری حواسشو پرت کنیم؟!




پاسخ به: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۲۱:۵۶ دوشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۳

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
سوجه ای جدید:

- طنابا رو گرفتین؟ شامپو؟ کارت تبریک تولد؟ مسواک؟ کتاب درسی و دفترچه یادداشت آماده ـست؟

هلگا هافلپاف چشمانش را بست و در سعی برا رسیدن به آرامش درونی، زمزمه کرد: آره! دانگ، آماده ـن. هر چند فکر نمی کنم کارت تبریک... :proctor:

دانگ شادان و خندان و با تیریپ "قدر دنیا را می دانم" از جایش بلند شد و گفت: پس منتظر چی هستین؟ باید بریم و شیون آوارگان رو آباد کنیم. دشمنان دارن علیه ما جنگ نرم می کنم. ما باید جلوشون رو بگیریم. :

دانگ بعد از آن کلمه مشتش را بالا برد و داد زد: کی با منه؟

همه افراد غیر از هلگا نوشیدنی های پر کفشان را بالا آوردند و داد زدند: ما!

جنگجو ها زمین لرزید. چند لحظه فضا را سکوت فرا گرفت و یک دفعه دانگ فریاد زد: پس افراد من، به پیش! هیچ کس نمی تونه جلوی شما رو از آزادی خُرمشَ... شیون آوارگان بگیره. ما نمی تونیم بگذاریم یکی از جاهای خوب دنیای جادوگری واسه آوارگان باشه که توش گریه کنن و فراموش نکنین؛عقب نکشین؛ فریاد نکشین؛ قایم نشین؛ نذارین بفهمن...

دانگ با اسبش و پشتش لشکری از سوارده نظام و سپاهی از افراد پیاده به سرعت در گرد و خاک به طرف شیون آوارگان تاختند.

دانگ فرمان صبر کردن داد. از اسبش پیاده شد و به درخت روبرویش نگاه کرد. مهم نبود چقدر از افرادش را از دست می داد. باید از این درخت می گذشت. با کم ترین تلفات انسانی.

او چند سال پیش، در کتاب آمادگی دفاعیش خوانده بود که فریب، یکی از روش های دفاع غیر عامل است و عبارت ست جلب کردن توجه دشمن به اهداف غیر مهم بجای اهداف اصلی و مهم. دشمن این جا درخت بود و هدف فرعی... ؟


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۲:۲۳ جمعه ۱ شهریور ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
(پست پایانی)

-با توام پیری...اومدی؟
-نه!هنوز تو راهم.ولی به زودی میرسم.
دامبلدور که مطمئن نبود لرد این جواب را قبول کرده باشد، رو به تدی کرد.
-اینا کجان پس؟الان میرسن...نه؟بگو که میرسن!من بهشون اعتماد دارم.به همشون.مطمئنم که میان.:worry:

تدی با ناامیدی سرش را تکان داد.
-خب...از محفل به این بزرگی جز خودتون کسی بلد نیست آپارات کنه.هی اینو بهتون گفتیم، شما جواب دادین که فرزندان روشنایی من بهتون اعتماد دارم.شما میتونین.دیدین که نتونستیم!

دامبل در حال تفکر بود که با صدای پاق و پاق و پاقی دیگر رشته افکارش از هم گسیخته شد.
-فرزندان روشنایی...شما موفق شدین؟کارتون عالی بود.گرچه پای چپ رون و ابروهای مینروا و هر دو دست سیریوس رو نمیبینم.ولی مهم نیست.بیشتر شما اینجاست!ماره کو؟

سیریوس بدون دست سعی کرد به نقطه ای اشاره کند ولی چون دست نداشت موفق نشد.به جای او مینروا که فقط ابرو نداشت بطرف ساختمان شیون آوارگان اشاره کرد.
-از صدای آپاراتمون ترسید...خزید رفت اون طرف.


شیون آوارگان

-فکر کرده بچه گول میزنه؟صدای پاق همراه با ترق و توروق مفاصلشو از هشت کیلومتری میشناسم.میگه نرسیدم...هنوز تو راهم!دایناسور.. فسیل!اینطور نیست نجینی؟

لرد سیاه بعد از پرسیدن سوالش سرگرم نوازش نجینی شد.

-ارباب؟
-خفه!
-آخه ارباب...:worry:
-آخه نداره.گفتم خفه.نمیخوام صدای هیچکدومتونو بشنوم.

لی جردن که متوجه شد لرد اجازه صحبت به او نخواهد داد شروع به اشاره کرد.خیلی زود توجه لرد سیاه جلب شد.
-چته تو؟چرا همچین میکنی؟چی؟...سه کلمه اس؟کلمه دوم...بالا؟رو؟روی؟

لی جردن سرش را به نشانه تایید تکان داد.

-خب...کلمه سوم.ارباب؟لرد؟من؟شونه های من؟...خب سومی هم شونه مبارک ماست.بعدا کروشیوت میکنیم که صفت مبارک رو بکار نبردی...حالا کلمه اول...دراز؟شلنگ؟طناب؟گراز؟نخ؟نخ ریسی؟حنا دختری در مزرعه؟نجینی؟...بله؟...خب...نجینی روی شونه مبارک؟

با کشف معما، تازه لرد متوجه نجینی شد.
-نجیییینی!نجینی عزیزم.تو برگشتی؟اون پیرمرد اذیتت که نکرد؟چی؟شبا جوراب میکرد تو دمت؟وادارت میکرد قرصای فشار خونشو براش ببری؟آه فرزند بیچاره من.

لرد سیاه مجددا رو به لی کرد.
-حالا چیکار باید بکنیم؟نجینی صحیح و سالم برگشته.اونا منتظر ققنوسشونن.ققیه هم از ایوان جدا نمیشه...
لی: !


ده روز بعد، محفل ققنوس:

صدای مالی ویزلی که لباس خرگوش پوشیده بود و احساس بامزگی مفرط میکرد، از آشپزخانه به گوش رسید.
-غذاااااا حاضره!!!

-نه، خواهش میکنم.بازم غذا؟بازم سوپ سیب زمینی؟اونم بدون سیب زمینی.آخه شما که مواد غذایی ندارین چه اصراریه روزی هشت وعده غذا بخورین؟این مالی عشق آشپزیه، ما برای چی باید دائم بوی وحشتناک غذاهاشو...

لنگه جوراب نه چندان تمیزی در دهان ایوان چپانده شد.
-ببند دهنتو اسکلت!قرار شد بی حرکت همون گوشه بمونی.من قراره موزه محفلو تشکیل بدم و تو اولین شیء موزه منی.ولی باید ساکت باشی.حالا دماغتو در بیار که فاوکس بتونه بیاد غذاشو بخوره.

ایوان با اکراه استخوانهای صورتش را کمی جابجا کرد تا فاوکس که در این ده روز رشد قابل ملاحظه ای کرده بود بتواند خارج شود.فاوکس بعد از زدن نوکی به گونه ایوان به همراه جیمز، سر میز رفت.ایوان به ناله و فریاد ادامه داد.
-ارباااااب...این چه کاری بود با من کردین؟بعد از اون همه خدمات صادقانه، منو همراه این جوجه خروس به محفل بخشیدین.سندمم به اسمشون کردین.من چه تقصیری داشتم که این پرنده حاضر نمیشد ازم جدا بشه؟آخه من تا کی روی این سکو بی حرکت وایسم؟این بود سرنوشت یک مرگخوار وفادار؟ارباااااااااااااااب!

در خانه ریدل لرد سیاه به همراه یارانش سرگرم خوردن شام مفصلی بود.جای خالی مرگخوار استخوانی را کسی احساس نمیکرد...

پایان سوژه


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۱ ۲:۴۱:۴۶



پاسخ به: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۱۸:۱۵ پنجشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۲

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
محفل ققی

دامبل و رفقا به جلوی در مقر رسیدن. دامبلدور برای آخرین بار از زیر و روی عینکش به جمعیت محفلی ها خیره شد و درحالی که سعی میکرد حالت خیلی مرموز و خفن و مقدسی به خودش بگیره به آرامی بینشون نجوا کرد:

_دوستان محفلی ِ شجاع من! بار دیگه باید ازتون یه کار خیلی سخت بخوام... باید به دهکده ی هاگزمید آپارات کنید... خواهش میکنم تلاشتون رو بکنید که سالم برسید. اوکی؟!

و عینک ش رو روی بینی اش جابجا کرد . محفلی ها هم لبخندی با ته مایه ی "بابا دیگه آپارات کاری نداره " تحویلش دادند و به دامبلدور که جلو چشمشون غیب شد نگاه کردند.


شیون آوارگان

_دهنتو واااا کن! وااااا ! آفرین !

بشَه ققنوس دهانش رو بسته بود و در مقابل تلاش ایوان برای قرار دادن قاشق محتوی یه مایع غلیظ تو دهنش ، سرش رو به شدت تکون میداد. ایوان که دیگه به ستوه اومده بود، بیخیال شد:
_ یعنی چی؟! چرا نمیخوری؟ ویتامین داره... تو تبلیغ میگفت غذای کامله... شامپو به این خوشمزگی!

لرد سیاه که از دیدن وضعیت بغرنج توجه ساحره ها و ایوان به بشَه ققنوس به حالت رسیده بود، دستی به کله ی کچل مبارک کشید و از پنجره به بیرون خیره شد. با خودش فکر میکرد که چرا دامبل اینا هنوز نیومدن... که ناگهان صدای پاق ضعیفی را از 60،70 متر اونورتر با کمک گوشهای سیاه برتر اصیل زادگی اش شنید!


هاگزمید _ 60،70 متر اونورتر از شیون آوارگان

_پاااااوق

در فضای سرد و مه زده ی هاگزمید، این دامبلدور بود که از غیب ظاهر شده بود. به اطرافش نگاهی انداخت و انداخت و انداخت و انداخت تا دیگه خسته شد و روی تخته سنگی نشست. با خودش فکر میکرد که محفلی ها باید تا اون لحظه میرسیدند... که حرکتی را پشت سرش احساس کرد.
_هی تدی! فرزند راستین راه روشنایی! اگه تو درست آپارات کردی... پس بقیه ی محفل هم میتونن!
تدی پیچ و تابی به خودش خورد و شکمش را گرفت و به پشت تخته سنگ رفت و بالا آورد و برگشت و گفت:
_ من به پای شما چسبیده بودم ... میخواستم ببینم که چطور شما فوکس رو میگیرید ولی نجینی رو تحویل نمیدید؟!
دامبلدور نگاهی به دور و برش انداخت و متوجه شد نجینی همراهشون نیست. از دور صدای فریاد آشنایی در هاگزمید پیچید:
_هی پیـــــری! اومدی؟
دامبل::worry:
تدی:


اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.