هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۲۰:۳۶ پنجشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۳
#92

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
(پست پایانی)

در همین حین بود که رودولف لسترنج وارد سوژه مغازه شده و خودش را به لرد میرساند...
لرد که از حظور یهویی رودولف تعجب کرده بود،رو به رودولف کرد و گفت:
_تو اینجا چیکار میکنی؟!
_ارباب...قمه ام تو چشم دشمنانتون...خب نویسنده این رول منم!دلتون میاد خودم توی رول خودم نباشم!
_اصولا من دلی ندارم که بخواد یا نخواد...واسه همین الان تو رو تنبیه میکنیم!
_ارباب...من دوباره دچار یاس و افسردگی و اینا شدم...ولی از اونجایی که درونگرا هستم،بروز نمیدم...ارباب...میخوایین من رو شکنجه کنید؟!یعنی یه مشکل دیگه به هزاران مشکل من اضافه شد؟! ارباب...پس باید غر بزنم...ارباب...چرا زندگی اینقدر سخت شده...چرا...
_بسه!

فریاد لرد،غر های رودولف را ناتمام گذاشت...لرد با خشونت از روی صندلی بلند شد و طوری که صورت اش از خشم سرخ شده بود،به رودولف گفت:
_باشه...باشه...تنبیهت نمیکنم...فقط شروع نکن به غر زدن!ما خسته شدیم از بس که هی پیش ما میایی غر میزنی!:vay:

ایوان که این صحنه ها را مشاهده میکرد،برای اینکه قضیه کش پیدا نکند جلوی پای لرد زانو زد و گفت:
_ارباب...ول کنید این رودولف رو...قرار بود که ما یک فکری به حال مغازه سیوروس بکنیم!
_خب...چه فکری؟!
_اممممممم...نمیدونم ارباب...قرار بود یه فکری بکنیم!
_ایوان...حیف که دخترم از استخون خوشش نمیاد...و گرنه شام امشب دخترمون بودی! این مغازه مشکلش چیه که ما فکری به حالش بکنیم؟! ما قرار بود بیاییم معجون رو از سیوروس بگیریم و بریم!

سیوروس که تا آن لحظه دیالوگی نگفته بود،برای اینکه او هم چیزی گفته باشد گفت:
_ارباب...خب میفرمودین خودم این معجون رو تقدیمتون میکردم!
_اما تو که مرگخوار نیستی سیو!
_رودولف منظورت چیه که من مرگخوار نیستم؟!
_خب...مرگخوار نیستی...اصلا بانو آیلین برای چی به تو سه روز مهلت داده بود؟!قرار بود که راضیت کنه مرگخوار بشی دیگه!
_هوووم...یادم نمیاد مهلت مادرت برای چی بود...ولی مهم نیست...مادرم که به رحمت مرلین رفته و من هم مرگخوارم!

لرد تکانی به ردایش داد...به سمت قفسه معجون ها رفت و چند شیشه از معجون خواسته های درونی را برداشت و گفت:
_و از همه مهمتر...من به معجون رسیدم!حالا که دیگه همه چی حل شد و گره ای باقی نمود بهتره سوژه رو تموم کنیم...رودولف...حالا که تا اینجا اومدی سوژه رو تموم کن!
_بله ارباب حتما!

و اینگونه بود که همه چی حل شد...سیوروس مرگخوار شد...لرد هم به معجون رسید...ولی اینکه از آن استفاده کند یا نه معلوم نیست...اما او معجون را دارد و اگر از آن استفاده نکند،ثابت میشود که کچلی و بی دماغی لرد خود خواسته است!
همین...برین خونه هاتون...تموم شد!

پایان


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۲۳ ۲۱:۱۱:۲۹



پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۷:۴۴ سه شنبه ۶ آبان ۱۳۹۳
#91

کرنلیوس آگریپاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۹ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ یکشنبه ۳ آبان ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 57
آفلاین
با ورود لرد به مغازه، سیوروس که از دست مردم کچل و بی‌ دماغ کلافه شده بود، تفی به زمین انداخت و با خشم رداشو مرتب کرد.

- برو گمشو بی‌ریخت! اینجا یه مغازه با کلاسه به فقرا کمک نمی‌کنیم... ببینم این ردارو از کدوم سطل‌ آشغال کش رفتی‌ ؟

لرد که از رفتار سیوروس جا خورده بود صورتش کم کم از رنگ سبز به زرد و بعد به آبی‌ تغییر رنگ داد. در حالی‌ که به ایوان یک نگاه "این چه وضعشه" مینداخت، سرگرم تنبیه سیوروس شد.

- پتریفیکوس توتالوس ، اسکورجیفای، تورناتکلاراس! حالا بگو ببینیم کی‌ بیریخته؟ خوب بود الان با این قیافه می‌رفتی خواستگاری لیلی‌ ؟ این روزا احترام حتی بین مرگخوارا هم کم شده !

سه طلسم پی‌ در پی‌ تغیراتی‌ در بدن سیوروس ایجاد کرده بودن و در حالی‌ که نقش زمین شده بود، کاف و حباب از دهانش سرازیر بود و صد‌ها جوش روی صورتش ظاهر شده، رشد میکردن و منفجر می‌شدن. ایوان که از دیدن صحنه‌ای که جلوی چشماش در حال وقوع بود داشت حالش به هم میخورد، در حالی‌ که سعی‌ داشت که هرچی‌ دورتر از سیوروس وایسه به پای لرد افتاد.

- ازتون خواهش می‌کنم لرد تاریکی‌ ها، از این صحنه‌ها حتی تو فیلمای ترسناکم حق ندران بزارن ، خواهشمندم از این روش‌های چندش آور و بو دار خود داری کنین و به همون کروشیو همیشگیتون برگردین... از وقتی‌ که تصمیم گرفتین که برای تنبیه ما طلسمای جدید یاد بگیرین...اهم یعنی‌ استفاده کنین وینکی هر روز ده بار باید خونه را تمیز کنه و کنار چاه فاضلاب پر اعضای جدا شدهٔ مرگخواراست!

لرد که محو صحنه شکنجه سیوروس بود و کم کم داشت کیفور میشد، با حرکت دست ایوان را آروم کرد و در حالی‌ که در مغازرو قفل میکرد، روی صندلی‌ مخصوص اسنیپ که پشت پیشخون خودنمایی میکرد جا خوش کرد.

- شکنجه...یعنی‌ تنبیه بدون خونریزی و اعضای شکسته اصلا کیفی نداره ! ما خوشمون میاد که مرگخوارامونو خودمون تنبیه کنیم تا ادب بشن. این هزاران مزیت داره: اولا یاد می‌گیرن که به ما احترام بزارن و از ما بترسن، دوما پوستشون کلفت می‌شه و دیگه از هیچ‌کدوم از طلسم‌های محفلی ترسی‌ نخواهند داشت و سوماً اصلا شکنجه برای انسان خوب ه، ما این گروه مرگخوار هارو به عنوان یک کلینیک امراض روحی‌ میبینیم. کسانی‌ که به این کلینیک میان، یک چیزی در زندگیشون کم دارن، اومدن تحت درمان لرد سیاه یک تکونی به زندگیشون بدن، ما هم این لطف رو بهشون می‌کنیم ...اصلا چرا داریم به توی بیخواصیت این چیزارو توضیح میدیم؟! حرف نباشه!

ایوان که تا به حال چنین دیالوگ طولانیی از لرد نشنیده بود و کلا عادت نداشت که لرد باهاش صحبت کنه، خشکش زده بود. اسنیپ که از دست و پا زدن در کفّ مغازه منصرف شده بود و آخرین حباب‌هایی‌ که از دهانش در میومد را تٔف میکرد، تازه متوجه شد که با کی‌ طرفه.

- قربانت گردم، زگیل هام فدای حضور مبارکتون بشه! من اگر میدونستم که شمایین عمراً... اصلا عمراً... به روح آیلین قسم هیچوقت جرات اینکارو به خودم نمیدادم! حالا چطور می‌تونم جبران کنم؟

لرد که در ظاهر با بی‌تفاوتی به سیوروس نگاه میکرد اما در واقع از ذلیل شدن سیوروس دلش غنج میرفت ، چند ثانیه سکوت کرد تا از وضعیت کیف لازم را ببره.

- باید یه فکری به حل این مغازت بکنیم !


ویرایش شده توسط کرنلیوس آگریپا در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۷ ۱:۱۵:۰۰



ارزشی بی‌ بکارت


تصویر کوچک شده


پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۸:۰۰ یکشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۳
#90

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-بکشین کنار...راه رو باز کنین. خواهرم...برادرم...بکش کنار!

لرد سیاه به آرامی قدم بر می داشتو ایوان یک قدم جلوتر از لرد سیاه حرکت می کرد و جمعیت را کنار می زد. ولی جمعیت کچل و بی دماغ خیال کنار رفتن نداشتند!

-چرا باید بریم کنار؟ ما هم ساعت هاست که اینجا ازدحام کردیم!

لرد که به این بی احترامی ها عادت نداشت، خشمگین از شناخته نشدن کمی جلوتر رفت که گوینده چهره اش را بهتر ببیند.
-ای گستاخ. به چهره ما دقت کن!

گستاخ به چهره لرد سیاه دقت کرد. ولی بر خلاف تصور لرد اثری از وحشت در صورتش پدیدار نشد.
-کردم! خب که چی؟ کچلی؟ منم کچلم! بی دماغی؟ منم بی دماغم! این که نشد دلیل!
لرد تازه متوجه شباهت بین خودش و اطرافیانش شده بود. با این وضعیت طبیعی بود که او را نشناسند. قصد نداشت جمعیت را وحشت زده کند. ولی چاره دیگری نبود.
-ما اربابیم!

جادوگر چاق سبیل کلفتی که بی شباهت به لودو بگمن نبود از لای جمعیت دست تکان داد.
-ایول! منم اربابم. فکر می کردم نسل ما برچیده شده. همین الان هفتاد برده دارن روی مزرعه من کار می کنن.

لرد سیاه کم کم داشت عصبانی می شد!
-ما از اون اربابا نیستیم. اسمشو نبریم!

جادوگر چاق ول کن نبود. لبخندی زد و جواب داد:
-خب منم کپلم! این که ناراحتی نداره. :lol2:

با تغییر رنگ چهره لرد، ایوان خطر را احساس کرد.
-بابا راهو باز کنین. نمی دونین ایشون کی هستن. الان همتونو می خوره! ما باید هر چه سریع تر به مغازه برسیم.




پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۲۲:۴۵ دوشنبه ۲ تیر ۱۳۹۳
#89

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
خلاصه داستان:مغازه روغن موی اسنیپ در شرف ورشکستگی است و صاحب آن علاوه بر مصیبت وارده، با ورود گاه و بی گاه مادر مرگخوار خود؛ آیلین پرنس، دچار یاس و نا امیدی مطلق شده. آیلین عمدا سعی می کند تا با مسخره کردن روش زندگی اسنیپ اونو وادار کنه تا به گروه مرگخوارها برگردد.اسنیپ موفق به کشف معجونی به نام باربتلو یا خواستنی های درونی می شود که به خود اسنیپ موهای مجعد و ظاهر بهتری داده است.با انتشار این خبر از همه جای دنیا مردم به سمت مغازه اسنیپ سرازیر می شوند تا این معجون را بخرند.از آنطرف لرد سیاه که در آرزوی مو و بینی است به همراه ایوان به صورت ناشناس به مغازه اسنیپ می آیند...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

درست در لحظه ای که کم مانده بود اسنیپ هم از شدت خشم و عصبانیت منفجر شود درب مغازه چهارتاق باز شد و با صدای بامبی به دیوار خورد و شیشه اش شکست و خودش هم از لولایش آویزان ماند.به دنبال آن آخرین قفسه سالم روغن مو از جا کنده شد با صدای مهیبی روی زمین افتاد.
اسنیپ نعره زد:
- مرگ!درد!اینجا محل کسبه نه طویله هیپوگریفا! یه سکتوم مشتی بزن...عهه مامان شمایین؟
آیلین پرنس در حالیکه گوش جینی و هری را میکشید با چهره مخوفی وارد مغازه شد و پشت سرش زاغی در حالیکه از چپ و راست به هرمیون حمله می کرد به صاحبش درون کادر پیوست.
اسنیپ که نهایت تلاشش را می کرد در حضور مادرش خونسردی همیشگیش را حفظ کند پرسید:
- اتفاقی افتاده؟یادمه من هنوز یه دو روزی وقت دارم.
آیلین غرید:
- برای اون نیومدم اینجا پسره ناخلف!
سپس نگاهی به دور و بر مغازه انداخت.
- این چه وضعشه سیوروس؟
- دقیقا کدوم وضعیتو می فرمایین؟
- همین وضعیت!
- مغازه؟
- نه اون یکی وضعیت!
- روغن موها؟
-نه!
- ام...لیلی؟
-این دختره بی اصل و نسب چه ربطی به وضعیت داره؟
هری درحالیکه تقلا می کرد گوشش را از دست آیلین خارج کند خواست به این حرف اعتراض کند.اما بلافاصله یکی از عوامل فیلم برداری به داخل کادر پرید و دهانش را با چسب بست.اسنیپ که با وجود جیغ و دادهای هرمیون که در اطراف مغازه نیمه ویران می دوید به شدت در تلاش بود منظور مادرش را بفهمد پرسید:
-خب پس چی؟
آیلین سری به نشانه تاسف تکان داد.
- خیر سرم پسر بزرگ کردم. این زاغ با همه زاغ بودنش از تو بیشتر می فهمه.مثلا از اول سوژه هستی ولی هنوز نفهمیدی این سوژه به بوق رفته؟
-به بوق رفته؟کی این اتفاق افتاده؟
از آنجاییکه آیلین مادر اسنیپ بود (و اسنیپ هم طبیعتا هرچه اخلاق مزخرف داشت مستقیما از شخص مادرش ارث برده بود! )با مشاهده این واکنش شدیدا از کوره در رفت.
- مرگ!زهر نجینی!کلا از اولش هم مثل اون پدرت بدسلیقه بودی بعد از پیوستن به دارو دسته اون پیرمرد نشون دادی مثل پدرت هم عقل تو کله ت نیست!منو باش که چه توقعایی از تو دارم.
- مامان جسارتا پس شما برای چی باهاش ازدواج کردین؟
- چطور جرئت می کنی پسره ناخلف؟مادر خودتو دست می ندازی؟همه می دونن این پدر بی سر و پای تو بود که پاشنه در خونه مارو از جا درآورده بود وگرنه من کلی خواستگارای بهتر از اون داشتم ولی دلم به حالش فقط سوخت. حالا هم عوض این حرفا زود باش سوژه رو جمع و جور کن تا بی خیال این مهلت سه روزه نشدم!
اسنیپ با عجله گفت:
- باشه شما به خودتون فشار نیارین یه وقت فشارخونتون میره بالا.فقط با اینا باید چیکار کنم؟
آیلین گوش جینی و هری را محکمتر کشید.
- قرار نیست تو کاری کنی. قراره اینارو با خودم ببرم دیگه پابرهنه ندوئن وسط سوژه. هر جا هم که آفتابی میشن سوژه رو به بوق می کشن! تو یه لطفی بکن کار خودتو درست انجام بده! زاغی.بیا بریم.اون دختره رو هم بیار!
اسنیپ که هاج و واج رفتن مادرش را می نگریست درحال هضم این موضوع بود که به طور دقیق چه اتفاقی افتاده و به جواب قابل قبولی هم می رسید... اگر صحنه عوض نشده بود!

کوچه دیاگون

نیم ساعت بعد ایوان با پاهای برهنه و پاشنه های خرد شده به همراه لردِ کیفور از مجازات، به حوالی مغازه ی مندرج در آگهی رسیدند و مبهوت ماندند که: ای دل غافل! چه خبر است!

تمام کوچه زیر پای سیل جمعیت بی دماغ و احیانا کچلی که از هر طرف به سمت مغازه ی روغن موی اسنیپ جاری بودند می لرزید!


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۲ ۲۲:۵۷:۴۱


پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۰:۱۷ شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۳
#88

باری ادوارد رایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۵۵ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
از چی بگم؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 274
آفلاین
ناگهان طلسم رنگارنگی از ناکجاآباد وارد مغازه اسنیپ شد و هری را به قفسه روغن موهای اسنیپ کوباند.
هرمیون با نگرانی دورخودش چرخید و گفت:
-هی وای من!چی چی شد؟
هری با ناراحتی بلند شد و دست در موهای روغنی شده اش برد و با خوشحالی فریاد زد:
-یوهوووو!موهام روغنی شد.دیگه روغن مو نمیخوام!
اسنیپ:
همین لحظه جینی ویزلی با عصبانیت وارد مغازه اسنیپ شد و چوبش را به سمت هری گرفت و چند طلسم رنگارنگ به سمتش روانه کرد.
-ای خائن!استوپفای.ای نامرد!اکسپلیارموس.ای ((بییییب)) پتریفکوس توتالوس.
هرمیون با عجله و طلسم محافظتی به وسط دعوای جینی با هری پرید و به وضع هری مجروح که روی زمین دراز افتاده بود رسیدگی کرد.
-چی کار میکنی جینی؟
جینی فریادی کشید که روغن موهای اسنیپ همه شان ترکید!
-فکر کردی من نمــــــــــــــی فهمم؟
اسنیپ:
پس از چند لحظه که دعوای هرمیون و جینی هم شروع شد،اسنیپ داد کشید:
-از مغازه من برین بیرون!
صدای اسنیپ آنقدر ترسناک شده بود که جینی به سرعت فرار کرد.هرمیون هم هری نیمه جان را بیرون مغازه برد.

و حالا اسنیپ مانده بود و یک مغازه تقریبا منفجر شده!


خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۰:۲۸ شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۳
#87

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
ناگهان شراره های طلایی رنگ خورشید به داخل مغازه تابید، سوروس اسنیپ منقلب شد، هری را به سوی خودش برگرداند و با کلمات متقاطع گفت:
_ هری...به...من...نگاه... کن!

هری به سوی سوروس اسنیپ برگشت و با چشمان سبز رنگش مستقیم به چشمان سوروس خیره شد... اشک در چشمان سوروس حلقه زد و هرمیون هم از دور به آن دو نزدیک شد... آن ها را در آغوشش گرفت و گفت:
_ پرفسور اسنیپ، هنوز هم؟

اسنیپ: نه حقیقتش!

هرمیون:
هری: دستت درد نکنه! یدفعه بگو اسکول کردی دیگه! با چشمان من که شبیه مادرمه شوخی میکنی؟ شوخی ناموسی؟ یه اکسپلیارموس بزنم هم آبت بشه هم نونت؟

سوروس: امممم... فقط خواستم یه کم شوخی کنم. ... آخه دفعه اول که رولینگ چندین سال پیش این صحنه را رو ما پیاده کرد، کلی فضا احساسی شد و من جان دادم، ولی الان دیگه اونجوری نیستم.

هرمیون: یعنی واقعا دیگه عاشق لیل اوانز نیستی؟
سوروس: خب اون بنده خدا که فوت کرده ولی اگر هم زنده بود نه دیگه. افق های دیگه و اهداف مهمتری را در زندگی میبینم و البته شاید دوباره عاشق شدم..عاشق یکی دیگه!

هری: خاک تو سرت کنن! تو بیخود کردی اصلا اینهمه سال عاشق مادر من بودی و بدبختش کردی گلابی! ... نه هرمیون ولم کن بزنم از وسط به دو قسمت متساوی تقسیمش کنم!

سوروس: من لیلی رو بدبخت کردم؟ اون که ازدواج کرد و چقدر هم بهش التماس کردم ولی گوش نکرد! هر کاری از دستم برمیومد براش انجام دادم ولی خودش نخواست!

هری: نخیرم! تو رفتی لو دادی پیشگویی رو که ولدمورت اومد زد کشت پدر و مادر منو! تو لو دادی که اومد این صاعقه رو کاشت وسط پیشونی ما، خفاش زشت!

سوروس: اینو راس میگی! میخوام اینجای داستانو عوض کنم! اگه اینجاش عوض شه منم میتونم برم دنبال زندگی خودم و لیلی هم خوش بخت میشه

هری: برو بابا حالت خوش نیست! هر کاری میخوای بکن فقط به من و هرمیون از اون روغن موهات بده، چند روز دیگه جشن هاگوارتزه میخوام برم از یه خانم خیلی شیک و با شخصیت و زیبا به نام "لورا مدلی" درخواست کنم، پارتنرم بشه!



پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۳:۰۴ سه شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۳
#86

لورا مدلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۴ سه شنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۸:۱۱ چهارشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۴
از اتاق ضروریات
گروه:
کاربران عضو
پیام: 18
آفلاین
هری وارد مغازه خالی روغن مو شد که چشمش به سوروس اسنیپ مغازه دار افتاده.
هری با تعجب گفت:
-قربان شما تو این مغازه کار می کنید؟!
سوروس گفت:
-معلومه خب بهترین روغنای مو بایدم توسط من ساخته بشه.
هری گفت:
-بله شما بهترین روغنای مورو استفاده می کنید که همیشه انقد مو هاتون صافه.
سوروس بادی به غبغب می داد و مغرورانه گفت:
-تعجبی هم نداره که مغازه ای برای روغن مو فروشی دارم و همشونم ساخته خودمه.تو اینجا چی کار می کنی پاتر؟
هری که با این سوال کمی خجالت زده شد گفت:
-قربان راستشو بخواین...
سوروس به او اجازه نداد ادامه ی حرفش را بزند و گفت:
-خودم میدونم امسال جشن کریسمس داریم و اومدی مشکل مو هاتو یه جوری حل کنی.درسته؟
هری گفت:
-بله.
سوروس نیشخندی زد و گفت:
-خب راه حل مشکل تو (شیشه ای که پراز روغن بود بر می دارد)این روغنه که وقتی داشتم می ساختم اش یاد تو و پدرت افتادم پاتر.گفتم ممکنه یه روزی بیای اینجا و از من این روغن مورو بخوای.این روغن مو کاملا مناسب با مو های توئه پاتر.
هری که کمی خشمگین شده بود در دل خود گفت:
-فقط بلده منو بابام رو مسخره کنه.اما کاریش نمیشه کرد برای جشن اون روغن مورو لازم دارم.:worry:
رو به اسنیپ کرد و گفت:
-قیمت این روغن مو چنده؟
اسنیپ لبخندی معنی دار زد و گفت:
-2000 گالیون پاتر.اگه هم تخفیف می خوای می کنم اش 900 گالیون اما چون تخفیف خواستی اومدی مدرسه و وقتی روغن مورو زدی 50 امتیاز از گریفندور کم می کنم.
در همان وقت که اسنیپ و هری با خشم به هم نگاه می کردن هرمیون از در وارد شد و با اضطراب گفت:
-قربان لطفا به منم یه روغن مو بدید.
هری زیر لب به هرمیون گفت:
-نه هرمیون...
اما هرمیون دستش را جلو برد و یک روغن مو از اسنیپ گرفت و گفت:
-قیمتش چنده.:zogh:
سوروس که همچنان خنده ای شیطانی داشت گفت:
-گرنجر به خاطر اینکه لجن زاده ای 20000 گالیون بهت می فروشم.همین الان داشتم به پاتر می گفتم که اگه تخفیف می خواین باید روز جشن وقتی که از روغن مو استفاده کردین بزارین 50 امتیاز از گریفندور کم کنم اما چون شما لجن زاده ای 100 امتیاز از گریفندور کم می کنم و روغن مو رو هم چون خیلی درس خونی بهت 500 گالیون می فروشم.
هری و هرمیون چون خیلی به روغن مو اهتیاج داشتند مشتاقانه 500 و 900 گالیون روی میز اسنیپ گذاشتند و با روغن های مو رفتند.
اسنیپ که وسعت خنده اش بیشتر شده بود با شادی زیر لب گفت:
-من هم اگه یه همچین مو هایی داشتم حاظر بودم 70000 گالیون بدم اما از روغن مو نگذرم!



پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۰:۱۵ سه شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۳
#85

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
اسنیپ توی دکانش نشسته بود و داشت کتاب هزار و یک ترشی جادویی نوشته ی مالی ویزلی را می خواند که یکهو احساس کرد زمین لرزیدن گرفته و همه ی شیشه و تاقارهایش توی قفسه ها دارند می لرزند و چندتاییشان هم سر خوردند و افتادند، شکستند. اسنیپ پرید و پرده ی جلوی پنجره را کمی کنار زد و بیرون را نگاه کرد و دید ای دل غافل! چه خبر است!

***

دو جادوگر به ستون یک و در حالیکه کلاه شنلشان را روی سرشان کشیده بودند آهسته از میان جمعیت دیاگون راه می گشودند و پیش می رفتند.
ناگهان پنجه ی پای جادوگر عقبی به پاشنه ی کفش جادوگر جلویی برخورد کرد و کفش جادوگر جلویی از پایش درآمد.

جادوگر جلویی برگشت و به جادوگر عقبی خیره شد در حالیکه در اعماق تاریک کلاه شنلش یک جفت چشم سرخ رنگ خشمگنانه می درخشید::bat:

صورت جادوگر عقبی هم معلوم نبود ولی می شد حدس زد یک چیزی تو این مایه ها: باشد.

- حیف از آوادا که بخواد حروم توی کپه استخون بشه. برگشتیم خونه خودتو معرفی کن به اتاق تسترال ها!
- بله ارباب!
- حالا هم کفشمو پام کن!
- بله ارباب!

10 دقیقه بعد

- داری چه غلطی می کنی ایوان؟
- شرمنده ارباب ولی انگشتام یه نمه باریکه. نمی تونم بند کفشتونو خوب ببندم. جسارتا میشه خودتون ببندینش؟
- سایلنت کروشیو!

صدای تق تق خفیفی ناشی از به هم خوردن مشتی استخوان از داخل شنل ایوان شنیده شد.

- به چه جراتی از من میخوای بند کفشمو خودم ببند... ها؟!... چی؟!... چه غلطی کردی؟!
- اربابا! من که کاری نکردم.
- نه... همین الان یه فکر بیخودی اومد تو سرت!
- نه به جون مادرم ارباب. من هیچ فکری نکردم. اصن من مغز ندارم. جمجمه م خالیه.
- با من یکی به دو نکن مرگخوار! خودم با همین اوکلامنسیم دیدم! داشتی فکر می کردی یعنی ارباب نمی تونه حتی بند کفشش رو ببنده؟! و اگه با فریادم رشته ی افکارت رو نگسیخته بودم احتمالا می خواستی در ادامه ش فکر کنی که دیگه چه کارایی رو خودش تنهایی بلد نیست انجام بده! مگه نه؟!
- نه به جان...
- ساکت! و لابد بعدش می خواستی من رو تصور کنی در حالیکه بلا رفته مرخصی و خودم مجبورم برای خودم لقمه صبحانه بگیرم و بعد ببینی که قادر به این کار نیستم و یواشکی گریه می کنم و توی فکرت بگی چه ارباب رقت انگیزی و بعد قاه قاه به من بخندی و اربابت رو مسخره کنی!
- نه به قاب آویز سالازار کبیر!
- روح منو قسم نخور بی مقدار! حیف که این خرید محرمانه ست وگرنه تا حالا ده بار آوادا خورده بودی. حالام یکی رو گوش بفرمان کن بیاد بند کفشمو ببنده. بعدشم خودت بیفت جلو که مغازه ی توی آگهی رو پیدا کنی. ضمنا باید یه جوری قدم برداری که من بتونم تو هر قدمت پاشنه ت رو لگد کنم و کفشت دربیاد.
- بله ارباب!

نیم ساعت بعد ایوان با پاهای برهنه و پاشنه های خرد شده به همراه لردِ کیفور از مجازات، به حوالی مغازه ی مندرج در آگهی رسیدند و مبهوت ماندند که: ای دل غافل! چه خبر است!

تمام کوچه زیر پای سیل جمعیت بی دماغ و احیانا کچلی که از هر طرف به سمت مغازه ی روغن موی اسنیپ جاری بودند می لرزید!



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۲۳:۴۶ سه شنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۳
#84

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 375
آفلاین
خلاصه داستان

مغازه روغن موی اسنیپ در شرف ورشکستگی است و صاحب آن علاوه بر مصیبت وارده، با ورود گاه و بی گاه مادر مرگخوار خود؛ آیلین پرنس، دچار یاس و نا امیدی مطلق شده. آیلین عمدا سعی می کند تا با مسخره کردن روش زندگی اسنیپ اونو وادار کنه تا به گروه مرگخوارها برگردد... .


و اینک باقی ماجرا:

در میان انبوهی از بطری های خاک گرفته، دقیقه ها و ثانیه ها جای خود را به ساعت ها دادند.

اسنیپ در جلوی آینه ایستاد و به چهره خود در آینه خیره شد. این آخرین تیر ترکشش بود. با فرمول جدید اختراعیش که تا چند لحطه ی دیگر آن را آزمایش می کرد، می توانست از فقر به فخر برسد!
- امیدم به توِ!

به آرامی در بطری بنفش رنگی را که در جلویش قرار داشت برداشت و مقداری از محتوای آن را در کف دستانش ریخت و بعد به صورت و موهایش کشید. بلافاصله در بطری شیشه ای رنگی را باز کرد و مقداری از عصاره ان را بر دستانش کشید و همان کار را تکرار کرد.
- حالا باید کمی صبر کنم.
.
.
.
ده دقیقه بعد

- اوه مای گاد! کی فکرشو می کرد همچین تاثیری داشته باشه. باید همین فردا... نه همین الان یه تبلیغ بذارم توی مجله عصر جادویی!

- موهای اسنیپ حالت مجعد و خوش فرمی به خود گرفته بود، صورتش گرچه به ظاهر فرق چندانی نکرده بود اما حالتی خوش فرم به طرف مقابلش القا می کرد.
- اسمتو می ذارم معجون... معجون باربتلو! خواستنی های درونی!

.
.
.
دو روز بعد

ولدمورت نگاهی به تیتر روزنامه انداخت:

چگونه از بی‌دماغی ِ خود خوشحال شوید!

برای اطلاع بیشتر با مشاورین ما تماس بگیرد. (جلسه اول مشاوره رایگان می باشد.)

- مشاوره رایگان... ارباب کلا از چیزهای رایگان نهایت لذت رو می بره. ایوان!


ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۱۳ ۲۳:۵۹:۱۶
ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۱۴ ۰:۰۲:۴۵
ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۱۴ ۰:۰۴:۱۶

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۶:۵۷ سه شنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۳
#83

آليس لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۷ چهارشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۵۲ چهارشنبه ۲ مهر ۱۳۹۳
از پسش برمیام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 266
آفلاین
- بلا، روزنامه چی شد؟

بلاتریکس درحالی موهاش به وضع آشفته ای دور گردنش پیچیده بود و هرلحظه امکان خفه شدنش بیش تر می شد، در اتاقو باز کرد و با روزنامه ای که در دستش مچاله شده بود، وارد اتاق شد.
- بلا، ساعت چنده؟

بلاتریکس درحالی که یه چشمش به ساعت مچی ولدمورت و یه چشمش به چهار ساعتِ چهار دیوار اتاق بود، جواب داد:
- هفت و دو دقیقه و سی ثانیه ارباب.
- روزنامه چه ساعتی منتشر شد؟
- هفت ارباب.
- جغد کی تحویلش داد؟
- هفت و یک دقیقه ارباب.
- پس یک دقیقه و سی ثانیه تاخیر داشتی در رسوندن روزنامه به ما!

بلا با مشاهده نحوه پیش رفتن بحث و هرچه خطرناک تر شدن سوالات، موضوع بحث رو عوض کرد:
- ارباب مطمئنم از روزنامه امروز خوشتون میاد، تیتر جالی داره!
- بلا، تا الان چند تا خطا مرتکب شدی، بحث رو عوض کردی، رکوردتو در رسوندن روزنامه به دو دقیقه رسوندی، روزنامه رو مچاله کردی، هم چنین مارو نادان فرض کردی که خودمون نمی تونیم بفهمیم چی جالبه چی جالب نیست!

بلاتریکس روزنامه رو با سرعت نور در دستان ولدمورت جا داد و به جای قبلیش برگشت تا اوضاع از این خیط تر نشده!

ولدمورت نگاهی به تیتر روزنامه انداخت:

چگونه از بی‌دماغی ِ خود خوشحال شوید!


- بلا! منظورت این بود که من از نداشتن دماغ خوشحال نیستم؟! ارباب رو به تمسخر گرفتی؟ به ارباب تهمت افسردگی زدی؟
- ن..نه...سرورم! فقط...
- بیرون!

و همزمان با فریاد بیرونِ ولدمورت، روزنامه همراه با طلسم های رنگارنگ که رنگین کمان جالبی رو اطراف موهای بلاتریکس ایجاد کرده بودند، به طرف بلاتریکس پرت شد. در این بین طلسم کروشیو هم دیده می شد، چون مسلما این همه دلیلی که بالا اومده واسه کروشیو زدن کافیه!

لرد بعد از این که از بسته شدن در اطمینان پیدا کرد، با اشتیاق زمزمه کرد:
اکسیو روزنامه!



تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.