خلاصه داستان:مغازه روغن موی اسنیپ در شرف ورشکستگی است و صاحب آن علاوه بر مصیبت وارده، با ورود گاه و بی گاه مادر مرگخوار خود؛ آیلین پرنس، دچار یاس و نا امیدی مطلق شده. آیلین عمدا سعی می کند تا با مسخره کردن روش زندگی اسنیپ اونو وادار کنه تا به گروه مرگخوارها برگردد.اسنیپ موفق به کشف معجونی به نام باربتلو یا خواستنی های درونی می شود که به خود اسنیپ موهای مجعد و ظاهر بهتری داده است.با انتشار این خبر از همه جای دنیا مردم به سمت مغازه اسنیپ سرازیر می شوند تا این معجون را بخرند.از آنطرف لرد سیاه که در آرزوی مو و بینی است به همراه ایوان به صورت ناشناس به مغازه اسنیپ می آیند...ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
درست در لحظه ای که کم مانده بود اسنیپ هم از شدت خشم و عصبانیت منفجر شود درب مغازه چهارتاق باز شد و با صدای بامبی به دیوار خورد و شیشه اش شکست و خودش هم از لولایش آویزان ماند.به دنبال آن آخرین قفسه سالم روغن مو از جا کنده شد با صدای مهیبی روی زمین افتاد.
اسنیپ نعره زد:
- مرگ!درد!اینجا محل کسبه نه طویله هیپوگریفا!
یه سکتوم مشتی بزن...عهه مامان شمایین؟
آیلین پرنس در حالیکه گوش جینی و هری را میکشید با چهره مخوفی وارد مغازه شد و پشت سرش زاغی در حالیکه از چپ و راست به هرمیون حمله می کرد به صاحبش درون کادر پیوست.
اسنیپ که نهایت تلاشش را می کرد در حضور مادرش خونسردی همیشگیش را حفظ کند پرسید:
- اتفاقی افتاده؟یادمه من هنوز یه دو روزی وقت دارم.
آیلین غرید:
- برای اون نیومدم اینجا پسره ناخلف!
سپس نگاهی به دور و بر مغازه انداخت.
- این چه وضعشه سیوروس؟
- دقیقا کدوم وضعیتو می فرمایین؟
- همین وضعیت!
- مغازه؟
- نه اون یکی وضعیت!
- روغن موها؟
-نه!
- ام...لیلی؟
-این دختره بی اصل و نسب چه ربطی به وضعیت داره؟
هری درحالیکه تقلا می کرد گوشش را از دست آیلین خارج کند خواست به این حرف اعتراض کند.اما بلافاصله یکی از عوامل فیلم برداری به داخل کادر پرید و دهانش را با چسب بست.اسنیپ که با وجود جیغ و دادهای هرمیون که در اطراف مغازه نیمه ویران می دوید به شدت در تلاش بود منظور مادرش را بفهمد پرسید:
-خب پس چی؟
آیلین سری به نشانه تاسف تکان داد.
- خیر سرم پسر بزرگ کردم. این زاغ با همه زاغ بودنش از تو بیشتر می فهمه.مثلا از اول سوژه هستی ولی هنوز نفهمیدی این سوژه به بوق رفته؟
-به بوق رفته؟کی این اتفاق افتاده؟
از آنجاییکه آیلین مادر اسنیپ بود (و اسنیپ هم طبیعتا هرچه اخلاق مزخرف داشت مستقیما از شخص مادرش ارث برده بود!
)با مشاهده این واکنش شدیدا از کوره در رفت.
- مرگ!زهر نجینی!کلا از اولش هم مثل اون پدرت بدسلیقه بودی بعد از پیوستن به دارو دسته اون پیرمرد نشون دادی مثل پدرت هم عقل تو کله ت نیست!منو باش که چه توقعایی از تو دارم.
- مامان جسارتا پس شما برای چی باهاش ازدواج کردین؟
- چطور جرئت می کنی پسره ناخلف؟مادر خودتو دست می ندازی؟همه می دونن این پدر بی سر و پای تو بود که پاشنه در خونه مارو از جا درآورده بود وگرنه من کلی خواستگارای بهتر از اون داشتم ولی دلم به حالش فقط سوخت.
حالا هم عوض این حرفا زود باش سوژه رو جمع و جور کن تا بی خیال این مهلت سه روزه نشدم!
اسنیپ با عجله گفت:
- باشه شما به خودتون فشار نیارین یه وقت فشارخونتون میره بالا.فقط با اینا باید چیکار کنم؟
آیلین گوش جینی و هری را محکمتر کشید.
- قرار نیست تو کاری کنی. قراره اینارو با خودم ببرم دیگه پابرهنه ندوئن وسط سوژه. هر جا هم که آفتابی میشن سوژه رو به بوق می کشن! تو یه لطفی بکن کار خودتو درست انجام بده!
زاغی.بیا بریم.اون دختره رو هم بیار!
اسنیپ که هاج و واج رفتن مادرش را می نگریست درحال هضم این موضوع بود که به طور دقیق چه اتفاقی افتاده و به جواب قابل قبولی هم می رسید... اگر صحنه عوض نشده بود!
کوچه دیاگوننیم ساعت بعد ایوان با پاهای برهنه و پاشنه های خرد شده به همراه لردِ کیفور از مجازات، به حوالی مغازه ی مندرج در آگهی رسیدند و مبهوت ماندند که: ای دل غافل! چه خبر است!
تمام کوچه زیر پای سیل جمعیت بی دماغ و احیانا کچلی که از هر طرف به سمت مغازه ی روغن موی اسنیپ جاری بودند می لرزید!