هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: مسابقات دوئل هاگوارتز !
پیام زده شده در: ۱۵:۵۱ سه شنبه ۴ شهریور ۱۳۹۳
#18

رکسان ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۹ دوشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۰:۴۳ یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۸
از پسش برمیام!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 141
آفلاین
دوئل رکسان ویزلی و کلاوس بودلر
مربوط به کلاس ریاضیات جادویی


- واستا! بهت می‌گم واستا!

سرش را از روی بالش بلند کرد و همزمان با دست راستش مشغول گشتن به دنبال عینکش روی میز کنار تختش شد. چندبار دستش را روی میز جابه جا کرد ولی قادر به پیدا کردنش نشد. بی خیال پیدا کردن عینکش شد و همان طور کورمال کورمال به سمت در اتاقش رفت تا منبع صدایی را که باعث بیدار شدنش شده بود، پیدا کند. دستگیره در را که کشید، صدای جیغ و داد باعث شد از جا بپرد:
- به ماگت کار نداشته باش!
- هروقت ترقه هامو پس دادی ماگتو می بینی!

صدای جیغ و دادشان هرلحظه دور تر می‌شد و کلاوس وقتی مطمئن شد چند دقیقه بعد آشپزخانه گریمالد باید پذیرای کل کل هایشان باشد، در را بست. این سر و صداها در خانه گریمالد عادی بود. ویولت هرروز با یکی کل کل داشت، با جیمز، با رکس، با تدی.

کنار میزش نشست و کتابی را که دیروز از کتابخانه برداشته بود، باز کرد. بلافاصله چیزی از کنارش سر خورد و روی پایش افتاد. شی را برداشت و بعد از لحظه ای درنگ به چشم زد. همیشه یادش می رفت که باید عینکش را لای کتاب هایش جست و جو کند.

*********


- کِل بیا تو دیگه!

در آستانه در آشپزخانه ایستاده بود و با چشم هایش دنبال ویولت می گشت. جیمز، تدی و ویکتوریا همراه با دابی که دور آشپزخانه می دوید، تنها کسانی بودند که در آشپزخانه حضور داشتند. نگاهی به صبحانه ی مفصل روی میز انداخت که احتمالا نتیجه ی کار مشترک ویکتوریا و دابی بود. نگاهش را از میز صبحانه گرفت و پرسید:
- ویولت کجاست؟

تدی همزمان که گزارش های ویزنگاموت را مرتب می کرد، مقداری از قهوه اش نوشید و جواب داد:
- با رکس رفتن بیرون.

دابی که سراسیمه ظرف و ظروف آشپزخانه را جابه جا می کرد، رو به کلاوس کرد:
- کلاوس باید صبحانه خورد، دابی مامور بود که به کلاوس صبحانه داد.

سپس به سمت کلاوس آمد و او را که از خوردن صبحانه سر باز می‌زد، به سمت میز برد. به زور سر میز صبحانه کنار جیمز نشست و چند لقمه قورت داد و بلافاصله قبل از این که دابی دوباره شروع به انجام وظیفه کند، از آشپزخانه بیرون زد.

**********


- ویو ببین می تونی این سوال ریاضیات جادویی رو حل کنی؟
- دستت باشه اینو پیچ بندیش کنم جَلدی بیام آبجی.

پشت در اتاق مشترک ویولت و رکسان ایستاده بود. تکلیف ریاضیاتش را که در دست راستش جا خوش کرده بود، مچاله کرد و به سمت اتاقش دوید.

**********


ترقه ای را در جیب چپش جا داد و تکلیف "تاریخ جادوگران و ساحرگان" را در دستش تاب داد و به سمت اتاق کلاوس راه افتاد. ویولت همراه تدی برای انجام ماموریتی رفته بودند و رکسان مثل همیشه در انجام دادن تکلیف تاریخش مشکل داشت؛ هرچند اگر ویولت هم حضور داشت، بعید می دانست حوصله جواب دادن به سوال تاریخش را داشته باشد.
- هی کِل!
- منو کِل صدا نکن!

کلاوس بلافاصله بعد از این که در اتاقش توسط رکسان باز شد، از جایش پرید و به صورت غریزی چوبدستی اش را چنگ زد. رکسان نگاهی از سر تعجب به چوبدستی که در دستان کلاوس جای گرفته بود انداخت و نگاه حاکی از تعجبش را به کلاوس دوخت.

کلاوس که قفسه ی سینه اش به خاطر اتفاقات اخیر و فکرهای سیاهی که چند ساعت بود ذهنش را درگیر کرده بودند، بالا و پایین می رفت، چوبدستی اش را بالاتر گرفت و داد زد:
- بیا! توام چوبدستیتو دربیار!

رکسان تکلیف تاریخش را روی تخت پرت کرد و با نیشخندی که روی لبش نشسته بود، گفت:
- یه بازیه دیگه نه؟!
- نه بازی نیست، واقعیه! دوئله! دوئل سر خواهر من!
- ویولت؟!

رکسان با ناباوری به کلاوس چشم دوخت. آن ها چرا باید به خاطر ویولت دوئل می کردند؟ کلاوس فرصت فکر کردن را به رکسان نداد و فریاد زد:
- اکسپلیارموس!

رکسان بلافاصله خود را به کناری پرت کرد و و طلسم کلاوس به هدف نخورد. رکسان دست در جیب لباسش کرد و چوبدستی اش را بیرون کشید. همزمان طلسم دیگری به دیوار کناری رکسان برخورد کرد و دیوار ترک برداشت.
- ویولت واسه منه! تو حق نداری ازم بگیریش! چرا همش باهاش می گردی؟ چرا همه کاراتو با اون انجام میدی؟ چرا از بقیه بچه ها کمک نمی خوای؟چرا؟!

کلاوس که کمی از بار حرف هایش کم شده بود، چوبدستی اش را کمی پایین آورد که رکسان از پشت کاناپه بیرون پرید و فریاد زد:
- سی لنسیو!

به نتیجه طلسمش خیره ماند. کلاوس ساکت شده بود، طلسم درست کار کرده بود. آشفته و پریشان روی کاناپه کنار در نشست و سرش را در دستانش گرفت. کمی نفس نفس زد و سپس داد زد:
- تو یه احمقی کلاوس!

منتظر جواب کلاوس ماند اما همین که به یاد آورد طلسم مانع از حرف زدن او می شود، ادامه داد:
- تو یه احمقی! تموم این مدت کارای ویولتو ندیدی؟ فکر می کردم تا حالا باید فهمیده باشی چرا وقتی سر میز مطالعت خوابت می بره فردا صبح روی تختتی! فکر می کردم باید منظور دابی رو از این که "من مامورم" فهمیده باشی!

سپس سرش را کمی پایین انداخت و زیر لب گفت:
- گاهی وقتا به خودم می‌گم کاش نصف اون قدری که تو رو دوست داره، منم دوست داشت!


سپس چوبدستی اش را بالا گرفت و طلسم را باطل کرد. سرش را بلند نکرد تا عکس العمل کلاوس را ببیند. سکوت برای چند دقیقه حاکم شده بود؛ رکسان سرش را بلند کرد تا از باطل شدن طلسم مطمئن شود. چرا کلاوس حرف نمی‌زد؟
- کِل، رکس!

نگاه هردو به سمت در اتاق چرخید. ویولت در آستانه در ایستاده بود و در و دیوار اتاق را از نظر می‌گذراند.
- این جا خبری بوده؟

قبل از این که رکسان فرصت جواب دادن به ویولت را پیدا کند، کلاوس به سمت ویولت دوید و همزمان جواب داد:
- داشتیم یه کم تمرین می کردیم.

ویولت که هنوز قانع نشده بود، چشمانش را به رکسان دوخت. رکس شانه هایش را بالا انداخت و دنبال کلاوس که سعی در بردن ویولت داشت، راه افتاد. ویولت موهای کلاوس را به هم ریخت و به دنبالش از پله ها پایین دوید. رکسان زیر لب زمزمه کرد:
- دیگه احمق نشو کِل!


ها؟!


پاسخ به: مسابقات دوئل هاگوارتز !
پیام زده شده در: ۱۴:۲۱ دوشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۳
#17

نیمفادورا تانکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۳ پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۳۳ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از از دل برود هر آنکه از دیده برفت!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
دوئل نیمفادورا تانکس و باری رایان
مربوط به جلسه چهارم درس ریاضیات جادویی


سالن غذا خوری مثل همیشه شلوغ و پر از سرو صدا بود ،صدای بچه ها در سالن طنین می انداخت ،کمی ان طرف تر بر سر میز هافلپاف باری رایان و نیمفادورا تانکس نشسته بودند و با هم به ارامی سخن میگفتند، هر کدامشان طوری به هم نگاه میکردند که انگار با دشمن چندین ساله خود روبه رو بودند.
دورا موهایش را پشت سرش انداخت و به باری خیره شد، بعد از چند دقیقه ای بالاخره دست از نگاه کردن به باری برداشت و با لحنی از خود راضی گفت:
-باشه باری،امروز تو تالار دوئل میبینمت

و بعد در حالی که چشم از باری بر نمیداشت از انجا دور شد. کلاوس بودلر که تازه به انجا رسیده بود با تعجب به دورا نگاه کرد و گفت:
-چرا اینجوری بهت نگاه میکرد؟یجوریی که انگار ممکنه تو یکدفعه از پشت بهش حمله کنی!
و بعد شانه هایش را بالا انداخت و ادامه داد:
-خوب بگذریم...فردا قراره با بچه ها ...

باری انقدر در این فکر که چگونه باید دورا را از سر راهش بردارد فرو رفته بود که اصلا حرف کلاوس را نشنید،و بعد در حالی که به سمت خوابگاه هافلپاف میرفت به میان حرف او پرید و گفت :
-بعدا میبینمت کلاوس فعلا.

و بعد سالن غذاخوری را ترک کرد.


تالار دوئل

دورا خوش خوشک به امید اینکه زودتر از باری به تالار دوئل رسیده و میتواند باری را به محض وارد شدنش غافلگیر کند وارد تالار شد ، به اطرافش نگاه کرد و از اینکه باری را ندید نیشخندی زد و در دلش گفت:
-بیچاره باری

و چوبدستیش را از درون ردایش بیرون کشید اما به محض اینکه قدمی به جلو برداشت کسی فریاد زد:
-کروشیو !

دورا به سمتی شیرجه رفت و روی زمین افتاد،در همان حال طلسم از بیخ گوشش گذشت ، وقتی که با نگرانی نفس نفس میزد باری را دید و گفت:
-اکسپلیارموس

باری با چابکی به سویی جست و بعد گفت:
-فاینیت!..دورا لابد فکرشو نمیکردی انقد زود برسم؟انگورجیو!
-ديسابارات

دورا خودش را نامرئی کرد و بعد ارام بلند شد و از جایی نامعلوم فریاد کشید:
-باری شاید تا الان تو چند امتیاز از من جلوتر باشی ولی الان با هم مساوی میشیم ...تورناتكلاراس!

اما باری با یک حقه حرفه ای توانست دورا را گول بزند ، او گذاشت طلسم به او برخورد کند و بعد روی زمین افتاد در حالی که از درد فریاد میکشید منتظر شد تا دورا دوباره مرئی شود.

دورا که فکر میکرد پیروز شده بدون ان که حتی فکر بکند که چگونه این طلسم توانسته باری را از پای در بیاورد مرئی شد و در حالی که لبخند پیروزمندانه ای بر لب داشت به سمت باری رفت و گفت:

- خوب،خوب و خوب! باری فکر کنم الان فهمیدی که کی قوی تره واقعا که! ولدمورت و همه ی پیروانش فقط یه مشت بی عرضه هستن و...

باری فرصت را مناسب دید و فریاد کشید:
-اینکار سروس

دورا به عقب پرت شد و در حالی که تقلا میکرد تا خود را از بند طناب ها ازاد کند با ترس به باری نگاه کرد و گفت:
-ت..تو..

باری خنده ای شیطانی سر داد که صدایش در کل سالن دوئل پیچید و بعد گفت:
-دورا باید بهت بگم که تو هم یه جادوگر ناشی و بی فکر هستی که خیلی راحت میشه گولش زد!

و بعد در حالی که به سمت او میرفت تا طلسم کروشیو را اجرا کند با لحنی مرموز گفت:
-تو باختی دورا..باختی!




ویرایش شده توسط نیمفادورا تانکس در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۴ ۱۰:۱۶:۳۴

تصویر کوچک شده


پاسخ به: مسابقات دوئل هاگوارتز !
پیام زده شده در: ۹:۴۵ دوشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۳
#16

باری ادوارد رایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۵۵ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
از چی بگم؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 274
آفلاین
دوئل نیمفادورا تانکس-باری رایان

مربوط به کلاس ریاضیات جادویی


دورا تکانی به خودش داد و برای بارآخر، نخ دور پای جغد را محکم تر کرد و سپس جغد را به سمت حیاط هاگوارتز انداخت.جغد قهوه ای در حالیکه به سختی پر میزد روی چمن خیس خورده مدرسه بزرگ جادوگری فرود آمد و بال هایش را تکان داد.
دنبال کسی می گشت که باید نامه را به او می رساند.حیاط بزرگ مثل همیشه پر بود از رداپوشانی که با علامت های رنگارنگ گروهشان به این طرف و آن طرف می رفتند و جغد بیچاره باید آن پسرک مو بلوند را پیدا می کرد.سرش را به یک طرف چرخاند و دنبالش گشت...
بعد از چند دقیقه هدف را پیدا کرد.درست وقتی که یک دختر عظیم الجثه می خواست با لگد، سرش را به زمین میخکوب کند از جا جهید و به سمت پسرک پرواز کرد.
پسرک با چندتا از دوستانش روی کنده ی درختی نشسته بود و درمورد آخرین بازی کوییدیچ هفته ی پیش تیمش حرف میزد.این که چطور چندین گل را دفع کرد و از اینجور چیزها...
جوان های امروز را که می شناسید...صحبت هایشان فقط در محور کوییدیچ،آخرین ورد ساخت خودشان و اینکه چطور یک ماگل را تا سرحد مرگ ترسانده اند، می چرخد.آن بزرگتر هایشان هم اگر وقت کنند در مورد دخترها لاف می زنند.زندگی یک جادوگر جوان همین چیزهاست.آنها که ماگل نیستند که زندگیشان فقط «کامپیوتر،غذا و خواب» باشد!
جغد نامه را روی سر پسرک انداخت و دوباره مسیر جغددانی را در پیش گرفت.یکی از دوستان پسرک که نشان راونکلاو بر سینه اش می درخشید، گفت:
-چی شده باری؟دعوت به یه تیم کوییدیچ دیگه ست؟

باری رو به دوستش زبانی در آورد و همچنان که نامه را باز میکرد، گفت:
-اگه بود فکر میکنی من الان اینجا نشسته بودم؟روی این کنده؟نخیر...روی نیمکت تیمم توی ورزشگاه سن ارتالا بودم.

سن ارتالا یک افسانه بود.می گفتند بهترین بازیکن های کوییدیچ جهان در نیمکت های ابریشمی آنجا می نشینند و بازی های تیم های دیگر را تماشا می کنند و کلی به بازیشان می خندند.می گفتند مایکل جرالتی افسانه ای 3 بار به آنجا رفته و یک بار با تمام بازیکنان برتر جهان مسابقه داده ولی 1000-0 بازی را برده.

باری نامه را بازکرد و آن را خواند.متن نامه این چنین بود:
نقل قول:
باری رایان...
لطفا هرچه زودتر به اتاق دوئل بیا...
تا ده دقیقه دیگه می بینمت.

پ.ن:می دونم که میای.باید بیای.مگر اینکه تکلیف تدی جونم رو فراموش کرده باشی.بهتره مرلین رو شکر کنی که من داوطلب شدم تا باهات دوئل کنم.


باری نامه را مچاله کرد و در پاکتش چپاند.به پسرهای دیگر که با کنجکاوی او را نگاه می کردند، گفت:
-من باید برم...زود برمیگردم...ولی بهتره منتظرم نباشید...فعلا...

فقط یک نفر را می شناخت که به تدی لوپین بگوید:«تدی جونم»و آن هم مادر تدی بود. چه انتظاری دارید؟در این دنیای جادویی حتی مادرها به کلاس فرزندشان میروند تا درس بخوانند!

--------------
باری در کلاس خالی را باز کرد و وارد کلاس شد.چوبدستیش را به حالت آماده روبرویش نگه داشته بود.هنوز قدمی جلو نگذاشته بود که صدایی محکم شنید:
-اکسپلیارموس!

این محفلی ها ورد دیگری بلد نبودند؟

-فیدلیوس چارم...هی اینجا چه خبره؟

دورا چوبدستیش را محکم جلوی خودش نگه داشته بود.گفت:
-دوئل...درس...تکلیف...وانساتو!
-فینیته...مگه پسرت نگفت باید دلیل داشته باشه؟کروشیو...

دورا جوری پرید که ممکن بود با یک ژیمناست اشتباه گرفته شود!طلسم سیاه به دیوار خورد و صدای مهیبی داد.دورا گفت:
-مهم نیست...بعد یه دلیلی سرهم می کنیم مثل اینکه تو مرگخواری و من محفلی...استیوپفای...
-فینیته...باشه...

و بعد از آن دوئل واقعی شروع شد...طلسم های سیاه و سفید و خاکستری در هم پیچیدند و تا دقایقی بعد اتاق تقریبا به مخروبه ای تبدیل شد...
بالاخره طلسم دورا باری را خلع سلاح کرد...
-پتریفیکوس توتالوس...

باری بر زمین افتاد...دورا لبخندی زد و ضد طلسم را خواند.مرگخوار باخته بود...

پست بعدی:دورا تانکس


ویرایش شده توسط باری ادوارد رایان در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۳ ۱۱:۰۸:۴۲

خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: مسابقات دوئل هاگوارتز !
پیام زده شده در: ۰:۱۲ یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۳
#15

محفل ققنوس

یوآن آبرکرومبی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۸ جمعه ۹ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۴۹:۳۰
از اکسیژن به دی‌اکسید کربن!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 436
آفلاین
نعره ى دلخراش سيم هاى گيتار الكتريكى با شدت هرررررچه تمام تر و بعد از چند ثانيه يوآن در ميان موج شادى و هياهوى تماشاگران وارد رينگ بوك.. چيزه.. دوئل ميشه. ميكروفون رو از چنگ گزارشگر مى قاپه و يك جيغى ميزنه.. يك جيغى ميزنه كه خفن ترين جيغ جيمز هم در برابر اون رنگ از رخسارش ميپره.

- if You Smeeeeeeeeeeell What Euan is Cookin???!!

طرفداران يوآن به وجد ميان. ميكروفون بيچاره رو محكم ميكوبونه تو فرق سر گزارشگر نگون بخت و اونو در جا به مقام والاى ناك اوت نائل ميكنه.

اين دفه موزيك ملايم و آرومى كه به قرص ديازپام مجهز بود، پخش ميشه و چارلى پا به رينگ ميذاره. اكثر تماشاچيا اونو هو ميكنن و باعث ميشن تنها مولكول باقى مونده از اعتماد به سقفش رو هم دودستى تقديم باد كنه!

صداى مهيب ليدر طرفداران يوآن، تدى گرگينه ى كله گنده، به وضوح به گوش مى رسيد كه دائما مى زوزيد[!]:

- روباهِ شهرِ لندن!

چا چا چا چا چا چا (افكت دست زدن تماشاچيا)

يوآن در حالى كه بدنش رو گرم ميكرد، رو به چارلى ميگه:

- بهت پيشنهاد ميكنم بيخيال دوئل شى چون با بد كسى در افتادى!

چارلى با اعتماد به سقف نداشته اش ميگه:

- همچنين!

يوآن:
چارلى:

رانــد اول

بالاخره مورفين با قليونش ضربه اى محكم به زنگ وارد ميكنه و اونو به صدا در مياره. دوئل شروع ميشه و دو طرف با چنگ و دندون و مشت و لگد و كف گرگينه اى و پنجه ى عقاب به جون هم ميفتن. توده اى به رنگ نارنجى و قرمز بوجود مياد كه گه گاهى دست و پاى يوآن و چارلى لا به لاى اون پديدار ميشد!

- پـــاااااااز!

دو دوئلگر بى اراده دست از مبارزه ميكشن و به ويولت كه تو جايگاه تماشاچيا نشسته و يه كنترلِ تلويزيونِ جادويى تو دستش بود، چشم ميدوزن.

- جوجه فكلى هاى احمق! ميدونين دارين به چه گناه قبيحى آلوده ميشين؟ دارين شخصيت ضد مشنگى جادوگرا رو خدشه دار ميكنين! چرا عينهو اون خون لجنيا كشتى ميگيرين؟ پ چوبدستى هاتون كو؟

يوآن و چارلى كه تا اين لحظه هويت جادويى شون رو از ياد برده بودن، سريع چوبدستى هاشون رو به سمت همديگه نشونه ميگيرن. لبخند رضايت روى لب ويولت نقش ميبنده و در حالى كه مشتِ پر از چسفيل ـش رو چپونده بود تو دهنش، دكمه ى پلِى رو فشار ميده.

- كروشيو!

طلسم از بيخ گوش يوآن عبور ميكنه!

مورفين از شدت هيجان قليونشو تو هوا تكون ميده!

- آخ ژووون! ژادوى شياه!

ابروهاى يوآن بالا ميان!

- چى؟ جادوى سياه؟ اگه اينطوريه پس بگير! سكتوم سمپرا!

چارلى به حالت اسلوموشن عين مكس پين به موقع خودشو پرت ميكنه اونور و همزمان با اون فرياد ميزنه:

- آواداكـ...

- متوقف شيد فرزندانم!

دست و پاى دو خروس وحشى دوباره قفل ميشه و به ناچار سرشونو بطرف منشأ صدا ميچرخونن و اينبار با دامبلدورِ كنترلِ تلويزيونِ جادويى به دست مواجه ميشن!

- آه فرزندانم! فرزندان روشنايى! يه نگاهى به پروفايلتون بندازين! چى ميبينيد؟ آ باريكلا.. ديديد؟ شما عضو محفل هستيد! شما سفيد هستيد و انتظار نميره به اين طلسم هاى ناپاك و شوم متوسل شيد فرزندانم! من اين ريشو تو بقالى مش پاتر سفيد نكردم! تو سفيد بودن سفيد كردم! متوجه منظورم ميشيد؟ بياييد سفيد باشيم و سفيد بمانيم و برترى سفيد رو به رخ جهانيان بكشونيم و...

و راند اول با درس اخلاق كليشه اى پروف دامبل به پايان ميرسه!

رانــد دوم

دوباره زنگ به صدا در مياد و چارلى ماندانگاس ويلچر رو كه داشت نقاط ضعف يوآن رو بهش گوشزد ميكرد، پرت ميكنه يه گوشه، ميخوره به طناب اونم يه خورده به خودش كش مياره و ميخوره به ميكروفون و در نهايت اونم ميخوره به دماغ گزارشگر و اونو پخش و پلا ميكنه!

چارلى به سمت يوآن حمله ور ميشه و چوبدستيشو ميكنه تو حلق يوآن! اندك طرفداران چارلى به شدت تشويقش ميكنن! يوآن در حالى كه اشك از چشاش سرازير شده بود، يه لگد حواله ى چارلى ميكنه و باعث ميشه پرت شه طرف طناب و بخوره به اون و انرژى پتانسيل درون چارلى به وجود مياد و بلافاصله به انرژى جنبشى تبديل ميشه و به سمت يوآن به پرواز در مياد و...

شــــــتـــــــرق! (افكت تصادف كله هاى يوآن و چارلى)

داد و هوار تماشاچيا به اوج خودش ميرسه! يوآن و چارلى چنان شل و ول راه ميرفتن كه اگه كسى خبر نداشت در حال تيكه پاره كردن همديگه ان، گمون ميكرد يه بطرى ويسكى نوش جان كرده ان!

بعد يه دقيقه بالاخره به سى و سه بندشون مسلط ميشن و دوئل رو از سر ميگيرن اما يه جاى كار ميلنگيد...!

- اكسپليارموس!
- اكسپليارموس!
- اكسپليارموس!
- اكسپليارموس!

مورفين متوجه قضيه ميشه و يقه ى دامبلدور رو ميگيره و ميگه:

- اى بوقى! شرا دوئلو خراب ميكنى؟ اين ژهرمارا شيه دارن نشار هم ميكنن؟ نكنه روحيه ى دامبوليشميت رو به اين دوتا بيشاره تژريق كردى؟

و بدون اينكه منتطر جوابى بمونه، ريش بلند بالاى پيرمرد پشك موى رو ميگيره و اونو پرت ميكنه يه گوشه و بلافاصله دامبل بيهوش ميشه و زبون از دهنش ميفته بيرون!

هاگريد كه خون غيرتش به جوش اومده بود، قليون مورفين رو، رو سرش ميشكونه، يه چندتا دور چرخ و فلكى هم نوش جونش ميكنه و با اردنگى از پنجره ميندازتش بيرون و مورفين زير لاستيكاى مينى ماينرِ اوراقىِ لارتن كتلت ميشه و مذاكره ى سه قطبى شدن جادوگران هم به دليل عدم حضور ايده پردازش، مـُهرِ لغو ميخوره و ناظران ويزنگاموت يه نفس راحت ميكشن!

هاگريد و تدى و ويولت با دكمه هاى كنترل ور ميرن تا بلكه اوضاع روحى و روانى يوآن و چارلى رو به حالت قبلى برگردونن اما بيش از حد فشار دادن دكمه هاى پاز و پلى باعث ميشه انرژى سرمايشى و گرمايشى از ترمزهاى پى در پى يوآن و چارلى، درونشون ايجاد شه و همونطور كه در كتاب مبانى برق جادويى ذكر شده، از اتصال دو سيم فاز و نول يه اتفاق ناگوار به وقوع ميپيونده و يوآن و چارلى هم مثالى از اين تعريف به حساب ميان پس... بــووووووووم!

حضار كلهم اجمعين:

روباه مكار و اژدهاى خفته به طرز وحشتناكى منفجر ميشن و پيكرشون خاكستر ميشه و تك تك رنك هاى پروفايلشون از بين ميرن و جاى خودشونو ميدن به رنك جديد التأسيسى به نام "شناسه هاى جزغاله شده"!

يك دقيقه سكوت به عنوان احترام و قدردانى از اين دو عضو صفر كيلومتر در نظر گرفته ميشه و بعد هاگريد آستينشو ميزنه بالا و ميگه:

- مثل اينكه بايد خودمون دست به كار شيم!

و به صورت قهرمانانه اى ميپره رو دافنه و بلافاصله تصوير سياه ميشه و صداى جيغ دافنه و خرد شدن استخوناش به گوش ميرسه!


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: مسابقات دوئل هاگوارتز !
پیام زده شده در: ۱۹:۳۲ جمعه ۱۶ خرداد ۱۳۹۳
#14

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
خودش این سر رینگ دوئل وایساده بود، حریفش چهارنفری(!) اون سر. چوبدستیشم همچی جدی گرفته بود جلوش که انگار مثلا چه خبره. الا ولی هنوز کانه نهال گلابی وایساده بود سر جاش. یه ابروشم انداخته بود بالا و زل زده بود به ویولت و ماگت و مری و اون آخری که اسمشو همیشه یادش می رفت...همون سبزه، اهوم.

ویولت همینطور که ژست آسوکا کازاما گرفته بود فریاد زد:
-چوبدستیت رو بکش بیرون دوری!

الا دست هاشو زد به کمرش و سرش رو کج کرد.
-آخه من واسه چی باید با تو دوئل کنم بچه؟! تو برنامه م نوشته بود دوئل با مدیر مدرسه! تو اصلا فارغ التحصیل شدی؟!

ماگت خره ای کشید. ویولت جا پای راستش رو محکم تر کرد و زبون انعطاف پذیر معروفشو که میگفتن تو مسابقات زبون درازی رتبه کشوری داره در آورد.
-پروف حال نداش بیاد با یه مرگخوار هافلی مبارزه کنه، منو فرستاد! تا سه میشمرم زدی زدی،نزدی میزنمت!

الا آه کشید. تو دلش گفت "یکی به نفع من، لااقل منطق سوژه نمیره زیر سوال" و چوبدستیشو که مثل لایت یاگامی انقد دور دستش چرخونده بود که بیچاره سرگیجه گرفته بود، درآورد.
-آماده؟

-قووور!

ویولت چهارنفری حمله ش رو شروع کرد. گربه هه که زیاد مهم نبود، یه آگوامنتی و نفرت همیشگی گربه ها از آب! مارمولکه میخواس چیکار کنه مثلا؟! می موند قورباغه هه که با هر ورد ویولت قوووری میگفت که آدم یاد جیغ های بروس لی میفتاد. خود ویولت چی؟! هر وردی بهش میخورد زبونش از جا میجهید بیرون.

-فول بود دوری!
-اگه میتونی منو بی گی دوری!
-ب ر ب ب!
-معو!

چیزیشم میشد؟ نه!

بالاخره حوصله الا سر رفت. چوبدستیش رو غلاف کرد و پشتش رو کرد به ویولت و رینگ دوئل.
-تو ام که با این خود خفن انگاریت کل منطق ایفا رو بردی زیر سوال خانوم میلا جادوکار جر زن! من دیگه دوئل نمیکنم اصلا حالا که اینطور شد!

-بگیرش دوری!

هنو پاشو رو پله اول نذاشته بود که طلسم ویولت ناجوانمردانه صاف خورد تو ستون فقراتش. همینطور که داشت میفتاد و دنیا داشت دور سرش می چرخید ویولت رو دید که اومد بالا سرش و زبونشم در آورد:
-آدم به حریفش پشت نمیکنه دوری!

پست صرفا جنبه فان داشته و کاربرد دیگری ندارد!




پاسخ به: مسابقات دوئل هاگوارتز !
پیام زده شده در: ۱۸:۵۹ جمعه ۱۶ خرداد ۱۳۹۳
#13

سوزان بونز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۰۳ جمعه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۴۳ شنبه ۹ آبان ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 25
آفلاین
15 خرداد هم گذشت!



پاسخ به: مسابقات دوئل هاگوارتز !
پیام زده شده در: ۱۴:۳۶ شنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۳
#12

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۵ دوشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۱۶ پنجشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۳
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 54
آفلاین

قرار بود یه دویلی تو مدرسه برگزار بشه؛بین سوروس اسنیپ(مدیرمدرسه)&من
من خیلی استرس داشتم که فرداچی میشه؟!پیروز میشم یانه؟؟
شب ،توخوابگاه خوابم نمیبردتوراهرو، قدم میزدم.اتفاقا،هری هم برای من دلهره داشت و خوابش نمیبرد.

اسنیپ خیلی باهری و جینی و... بدبود؛همیشه به اونها تیکه مینداخت و خلاصه اونهارواذیت میکرد.این کار من رو خیلی عصبانی و ناراحت میکرد.
من اولین باربودکه میخواستم دویل کنم،بخاطرهمین مضطرب بودم ونگران.جورج و فرد برادرای خیلی خوب من بودن و من روپشتیبانی میکردن؛زمانیکه من استرس داشتم به من قوت قلب میدادن و در مقابل مشکلات من رو یاری میکردن.
من ازصبح تاشب یه دقیقه هم چشم روهم نذاشتم تااینکه صبح شد.

هری ازبچگی به من علاقه داشت و هواداری من رومیکرد و تاالآن که میخواستم بادشمنش دویل کنم.هری،خیلی استرس داشت؛حتی بیشترازمن.
"دویل شروع شد"
**جینی ویزلی**
**سوروس اسنیپ**

مسابقه شروع شد.من خیلی مضطرب ونگران بودم.ترس ازینکه اسنیپ پیروز بشه یاخیلی چیزای دیگه..منو اسنیپ باهم دویل کردیم.
نتیجه دویل:
من باشهامت و هواداری طرفدارام درمقابل سوروس اسنیپ پیروز شدم.
اگه زحمتی نیست؛لطفا این پست رو نقدکنین..
باتشکر(جینی)



بدون نام
من سر تا پا لباس مشکی پوشیده بودم و روی صورتم رو هم پوشونده بودم،کفش هام رو هم در آورده بودم تا صداش تو راهروهای تاریک و خلوت هاگوارت نپیچه.خدا رو شکر مو هام مشکی بود و تو تاریکی جلب توجه نمی کرد.ساعت 3نیمه شب بود و من برای برداشتن کتاب آموزش پیشرفته جادوی سیاه،از تالار اسلیترین بیرون اومده بودم تا به کتابخونه برم و اون کتاب رو از قسمت ممنوع بردارم.شب ابری ای بود و ماه پشت ابرها پنهان شده بود.هیچ نوری نبود تا راهرو های تاریک و خلوت هاگوارت رو روشن کنه.امیدوار بودم فلیچ و اون گربه ی مسخرش منو نبینن.به کتابخونه رسیدم،قفل ها رو باز کردم و کتاب رو برداشتم.تو راه برگشت بودم که یهو دیدم یه نفر سیاه پوش مثل خودم،داره تو راهرو راه میره.متاستفانه اون منو دیده بود.به طرفم طلسم پرت کرد،من سریع جاخالی دادم.من هم به طرفش طلسم پرتاب کردم.چند دقیقه همین طوری گذشت که ناگهان اون یه طلسم پرتاب کرد:
سکتوم سمپرا
طلسم از کنارم رد شد.من سر جام میخکوب شده بودم.تعریف این طلسم رو از پدرم شنیده بودم،فقط اسنیپ از این طلسم استفاده می کرد.یعنی من داشتم با مدیر مدرسه مبارزه می کردم؟
من همین طور سر جام خشکم زده بود،که اسنیپ گفت:
_اکسپلیارموس
چوبم از دستم لیز خورد و تو دست اسنیپ افتاد.
اسنیپ به سمتم اومد و دستش رو آورد به سمت صورتم.من داشتم از ترس سکته می کردم،پارچه رو از صورتم کنار زد
ابروهاش بالا رفت و گفت:
خانوم آن پرکس شما این وقت شب اینجا چی کار می کنید؟
من کتاب رو جای خوبی پنهان کرده بودم.انقدر حول شده بودم هیچی نمی تونستم بگم،دهنم باز و بسته می شد ولی هیچ صدایی ازش در نمی یومد.اسنیپ به پاهام نگاه کرد،پوزخند زد و گفت:
_کفشاتون کجاست،خانوم آن پرکس
بعد گوشم رو گرفت،اونقدر محکم که اشک تو چشمام جمع شده بود.منو دنبال خودش می کشید،به سمت تالار اسلیترین می رفتیم.در همون موقع آسمون شروع به رعد و برق زدن کرد.
من اصلا آدم ترسویی نبودم ولی اگه شما هم تو این موقعیت قرار می گرفتید،مثل من می ترسیدید.به ورودی تالار اسلیترین رسیدیم.اسنیپ رو به من کرد،لبخند شیطانی روی لباش بود،بهم گفت:
_خانوم آن پرکس شما خوب مبارزه می کنید.فردا،مجازات شما اینه که با من دوئل کنید.
چوبم رو بهم داد و گوشم رو ول کرد.
کتاب رو تو کیفم گذاشتم و به تخت خواب رفتم،اصلا شب خوبی نبود.صدای رعد و برق و خوردن قطرات بارون به پنجره نمی گذاشتند من بخوابم.همش به فکر فردا بودم.توی همین فکرا بودم که خوابم برد.


صبح وقتی بیدار شدم،سریع لباس پوشیدم و به تالار اصلی رفتم.بعد از خوردن صبحانه یکی از بچه های سال اولی به من گفت:
پرفسور اسنیپ منتظر شماست.
به سمت صحنه دوئل رفتم،خیلی ها اونجا جمع شده بودن.من نفس عمیقی کشیدم و مقابل اسنیپ ایستادم.دوئل رو شروع کردیم.
من اولین طلسم اسنیپ که طلسم خلع سلاح بود رو دفع کردم.و بعد به طرفش طلسم بی هوشی پرتاب کردم،ولی اون دفعش کرد.این تازه اولش بود،دوئل ما کمی طول کشید.
من خوب دفاع و مبارزه کردم.پدرم تو تابستون گذشته خیلی از طلسم هایی که برای دوئل مناسبه و روش دفعشون رو بهم یاد داده بود،چون تو نایت ساید همیشه یه نفر هست که بخواد شما رو بکشه حالا اگه از خانواده آن پرکس ها باشید که دیگه بدتر.
دوئل ما ادامه داشت،ما دور هم می چرخیدیم و طلسم پرتاب می کردیم.ناگهان اسنیپ طلسم سکتوم سمپرا رو به سمت من پرتاب کرد.
طلسم بهم برخورد کرد،با شدت به عقب پرتاب شدم و محکم به زمین خوردم.بدنم بی حس شده بود و تنها چیزی که حس می کردم جاری شدن خون گرم رو روی پوستم بود و دیگه چیزی از اون روز یادم نمی یاد.



پاسخ به: مسابقات دوئل هاگوارتز !
پیام زده شده در: ۱۱:۳۱ چهارشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۳
#10

باری ادوارد رایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۵۵ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
از چی بگم؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 274
آفلاین
اون روز اصلا حوصله ایگور کارکاروف رو نداشتم.کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه وقت تلف کنی بود.من که کلی ورد بلد بودم.پس باید کاری میکردم.

تق تق تق.

«بیا تو »

«سلام آقای کارکاروف.»

«رایان.اینجا چیکار میکنی؟ساعت 4 صبحه.الان وقت خاموشیه پسر»

«نخیر قربان.شما فقط اعلام کردید آغاز ساعت خاموشی 7 شبه.نگفتید پایانش چنده»

کارکاروف زیرلب فحشی داد و گفت:«چی میخوای»

«دوئل قربان»

«چی؟»

«دوئل با شما...»

«چطور جرئت...»

مکثی کرد و ادامه داد:«باشه...چند وقته آدم نکشتم.3 ساعت دیگه در سرسرای اصلی رایان.»

«چشم»
------------------------------------------

ساعت راس 7 بود.سریع از تالاپر هافل پریدم بیرون و رفتم تو سرسرای اصلی.

کارکاروف و تقریبا همه اعضای هاگوارتز اونجا بودن.

-شروع کن رایان.

-چشم قربان کارکاروف!

و دوئل شروع شد.

اول کار کاروف چند ورد غیر زبانی فرستاد که معلوم بود بد جور ورد هایی هستن و منم فقط دفاع کردم.

-فینیته-فینیته-فینیته-پروتگو،پروتگو،فینیته،لنگلاک

قطعا ایگو انتظار این ورد تهاجمی رو نداشت و تقریبا لال شد.

-وانساتو

خب،اینو دفع کرد و بجاش یه طلسم نارنجی رنگ فرستاد.

_فیدلیوس چارم.

منحرفش کردم.

_استیوپفای-ریکتو سمپر-پتریفکوس توتاوس-استیوپفای

همه رو دفع کرد نامرد!

-اکسپلیامس استیوپفای

چوب کارکاروف از دستش خارج شد و با برخورد دومین طلسم،مدیر بیهوش شد.

_با بد کسی در افتادی مرگخوار!

و خودمو به تالار هافل آپارات کردم.


خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: مسابقات دوئل هاگوارتز !
پیام زده شده در: ۹:۱۸ چهارشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۳
#9

سوزان بونز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۰۳ جمعه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۴۳ شنبه ۹ آبان ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 25
آفلاین
آمبریج دوباره مدیر مدرسه شده بود و درس دفاع در برابر جادوی سیاه تدریس می کرد.بعد از این که هری از مدرسه انداختش بیرون پیش مرگ خوار ها رفت.یک روز سر کلاسش رفته بودم خودشم هنوز نیومده بود.تصمیم گرفتم یکم جادو انجام بدم وای چشمتون روز بد نبینه!وسط طلسم اکسپلیارمس بودم که آمبریج اومد برای چند ثانیه ایستاد و منو نگاه کرد و با صدایی بلند گفت:
-خانم بونز,اگه فکر میکنید این قدر توی درس دفاع در برابر جادوی سیاه ماهرید و نیازی ندارید سر این کلاس بشینید امروز ساعت 5 توی سالن غذا خوری با هم دوِِئل میکنیم وگرنه از مدرسه اخراج خواهید شد!
ساعت یک ربع به پنج بود از هرمیون خواهش کردم توی حیاط به من چند تا طلسم یاد بده.
ساعت پنج دقیقه به پنج شد داشتم میدویدم تا برسم به سالن غذا خوری وقتی رسیدم آن جا میخواستم شاخ در بیارم!همه دانش آموزان اونجا بودن به علاوه آمبریج.آمبریج گفت:
- شروع کنیم؟
منم با ترس و لرز گفتم آره.
آمبریج:اکسپیلیارمس!!
من سریع جا خالی دادم.
چند تا طلسم بهش شلیک کردم و بهش نخورد.
من:اکسپلیارمس وینگاردیو لویسا!!
و چوب آمبریج به اون دور دورا پرتاب شد.
من:خب پرفسور وقت انتقام!لویکورپس استیوپفای پتریفیکس تاتالس!
و آمبریج با این طلسم تو هوا معلق شد پرتاب شد و خشک شد!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.