هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۳:۰۶ شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۳

مرگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۵ شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۱۳ سه شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۳
از رائیل نه بی سواد، عزرائیل!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 10
آفلاین
- کاشکی ماه کامل بود جیمز، حوصلم سر رفته.

سیریوس لگدی به سنگ گرد و سفیدی زد که او را به یاد ماه کامل انداخته بود و همچنان که دور شدن آن را تماشا می کرد منتظر جواب جیمز ماند.

- هی جیمز، با تو ام! راستی زرزروس کجاست؟

جیمز که همچنان به پیام امروزش خیره مانده بود با لحنی بی تفاوت پرسید:

-چطور شد حالا یاد اون کردی؟

- حواست کجاست جیمز؟ میگم حوصلم سر رفته!

ریموس به سیریوس که خستگی بعد از امتحان از سر و رویش می بارید نگاهی کرد و جواب داد:

- هنوز درمانگاهه. مثل اینکه هنوز نتونستن اون طلسم روغن موی جهنده رو که جیمز روش اجرا کرد رو باطل کنن.

جیمز لحظه ای به ریموس نگاه کرد، انگار که از سرزنشگرانه نبودن لحنش متعجب باشد، بعد گفت:

- حقش بود. مگه ندیدی چطور داشت سر اوانز داد میزد؟!

سیریوس تحمل تمام شد و بعد از اینکه لب دریاچه نشست گفت:

- حالا هرچی، یا یه پیشنهاد خوب بدین، یا من یه بلایی سر خودم میارم!

- هی اینجارو سیریوس!

سیریوس با کنجکاوی به پیام امروز جیمز نگاه کرد. «سایت رسمی هواداران هری پاتر عضو جدید می پذیرد!»

- هواداران کی؟ هری پاتر دیگه کدوم ...ـیه؟!

ریموس بار دیگر به چهره ی شرور و خسته ی سیریوس چشم دوخت جواب داد:

- شخصیت یکی از رمان های رولینگه.

- اونوقت رولینگ کدوم ...ـیه؟!!!

جیمز منتظر جواب ریموس نماند و گفت:

- بابا اون که مهم نی! اینو دیدم یادم افتاد، من چند وقت پیش عضو این جادوگرانه بودم، این امتحانای سمج کلا باعث شد یادم بره بهت بگم! خیلی باحاله! یه ایفای نقش داره که با یه مورفین معناد که کلی بهش می خندیم! زود باش بیا عضو شو.

و این شد که سیریوس لپ تاپش را از کیفش درآورد و عضو جادوگران شد. دیگر لازم نبود هر وقت حوصله اش سرمی رفت دنبال زرزروس بگردد یا منتظر آخر ماه شود، کافی بود تا لپ تاپش را بردارد و به « wifi جادویی ِ خیلی خفن ِ تالار گریفیندور» وصل شود و جادوگران برود و حال کند!

+ تمامی شخصیت های این داستان، از جمله مورفین معتاد کاملا تخیلی بوده و هرگونه تطابق با شخصیت های واقعی اتفاقی می باشد.

++ پتی گرو هم که کلا بوق حساب شد!

سیاهی کیستی؟
بی هیچ حرف و حدیث تأیید شد.
خوش برگشتی!


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱ ۲۰:۱۲:۱۵


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۹:۰۹ پنجشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۳

ویلیام آپ ست old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۹ سه شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۲ دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳
از دهکده هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 35
آفلاین
روز یکشنبه بود . هوای خیلی خوبی نبود ، روزی بدون جادو برای جیمز پاتر آغاز شده بود ؛ حتی دریغ از یک جادو !
بی حوصله چوب جادویی اش را برداشت و به بیرون رفت ؛ کتاب می خواند . اما از کتاب چیزی متوجه نمی شد . خیلی برایش درناک بود . دوستان او ریمیوس و سیریوس در حیاط بودند ، به نظر می رسید خیلی عجله داشتند !
جیمز متوجه آن دو نشد . ریموس خسته شد و ایستاد .
سیریوس خطاب به ریموس گفت:
- عجله کن ، باید برویم ؛ دوئل الان شروع می شود !
ریموس گفت:
خسته شده ام . ما باید سه نفر باشیم ، آن یکی را از کجا پیدا کنیم ؟

ناگهان جیمز از جا پرید و متوجه حضور دوستانش شده بود . آهسته از کنار آن ها داشت می گذشت که ریموس و سیریوس به هم نگاهی انداختند .
آن ها نفر سوم را پیدا کرده بودند .
ریموس :
-جیمز وایستا ، کارت دارم ، آیا برای دوئل آماده ای ؟

برق از سر هری پرید ، حالا جادو سراغ او آماده بو د!
جیمز پرسید :
-چه دوئلی ؟
سیریوس گفت :
-دوئل امشب با گروه اسلیترین ، باید سه نفر باشیم . دراکو مالفوی هم هست .
جیمز بالحنی شاد گفت :
-می شود من هم بیایم ؟
ریموس گفت:
-البته ، ما هم می خواستیم این را به تو بگوییم . حالا بهتر است برویم ، تا دقایقی دیگر باید آنجا باشیم .
آن ها با یک دیگر به محل برگزاری دوئل رفتند.
ناگهان جیمز ایستاد ، با نگرانی گفت :
-اما اینجا منطقه ممنوعه است ، ما نباید وارد آن شویم!
سیریوس گفت :
-این دوئل بر سر ترس است ، اگر نرویم فردا همه ما را ترسو صدا می کنند
جیمز گفت:
-اما ...
ریموس حرف جیمز را قطع کرد و گفت :
- بیا دیگر ، نترس ، ما با تو هستیم .
وارد آن مکان شدند ، مکانی تاریک ، فقط برقی از چشمانشان دیده می شد .
کسی آنجا نبود ، جز ...
جیمز و سیریوس پابه فرار گذاشتند اما ریموس در دستان آن غول بزرگ گیر افتاده بود.
سیریوس :
-جیمز چه کار کنیم ؟
-نمی دانم ؟!
-ریموس نگران نباش ، ما می رویم کمک بیاوریم .
آن دو در حال فرار بودند که ناگهان همه جا روشن شد ، صدای پای کسی می آمد .
او هاگرید بود . چترش را برداشت و وردی خواند و به سوی غول فرستاد .
غول ریموس را رها کرد و مانند چوبی خشک شد.
بچه ها از هاگرید تشکر کردند و سریع با عجله و ترس به سوی خوابگاه رفتند .
جیمز از ترس روی تخت خواب ولو شد و گفت :
امروز سرنوشت من بدون جادو بود ، اما من سرنوشتم را به هم زدم .
کاش سربه سر سرنوشتم نمی گذاشتم .
آن ها با هم خندیدند و از خستگی به خواب عمیقی فرو رفتند .

پیشرفتت خیلی خوب بود توی همین یک پست!
امیدوارم همین روند صعودی رو طی کنی.
موفق باشی.
تأیید شد.


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱ ۲۰:۰۷:۵۵


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۳:۵۰ سه شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۳

ویلیام آپ ست old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۹ سه شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۲ دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳
از دهکده هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 35
آفلاین
یک روز بی دردسر و بدون جادو

تنها روزی بود که جیمز پاتر نتوانسته بود یک کار جادویی بکند

چند ساعت پیش هم کلی خرابکاری با بار آورده بود ...

جیمز کتاب می خواند ، کتاب چگونه با ورد دیگران را متحیر کنیم ؟

کتاب قشنگی بود .... تا حالا چندین دفعه آن را خوانده بود با کارهای خارق العاده ی جادوگر بزرگ آن کتاب ....

در کنار او سیریوس و ریموس بودند که داشتند با هم بحث می کردند ...

جیمز اصلا متوجه دوستاش نبود که با شنیدن جمله ما یک نیرو کم داریم ....

متوجه دوستاش شد .... سریع فریاد زد : چه نیرویی ؟

دوستاش که از فریاد جیمز شکه شدند با من من گفتند : برای دوئل امروز با گروه اسلیترین ... ما باید سه نفر باشیم !!!!
تا چند دقیقه دیگر هم شروع خواهد شد

برق از چشمان جیمز می درخشید .....
او بالاخره یک کار جادویی برای خود دست و پا کرد....
او در دوئل مهارت فروانی داشت ...

اولین نکته ای که بعد خوندن نمایشنامه ـت به ذهنم رسید این بود که چرا اینقدر کم؟
الان جیمز داره یه کتاب می خونه، دوستانش بهش میگن بیا بریم دوئل. خب؟ چرا من رو از ادامه ی داستان مطلع نمی کنی؟

اتفاقاً الان اینجا اصل داستان دوئله، این مقدمه چینی بود که انجام دادی.

در مورد شکل ظاهری نوشته ـت، اصولاً باید از قسمت های توصیف و فضاسازی + دیالوگ شکل بگیره.
بین این توصیف ها و فضاسازی ها با دیالوگ، باید دو تا Enter بزنی، ولی توی توصیف و توی دیالوگ همون یه دونه Enter کافیه.

حواست به علائم نگارشی باشه. آخر جمله ها باید نقطه قرار بگیره، نه سه نقطه.

در ضمن دیالوگ ها اگه به شیوه ی عامیانه باشن و همونجوری باشن که شخصیت ها میگن، بیشتر خواننده رو جذب می کنه.

دوباره تلاش کن.
تأیید نشد.


ویرایش شده توسط Edmard در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۲۷ ۱۴:۰۴:۴۳
ویرایش شده توسط Edmard در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۲۷ ۱۷:۴۹:۳۹
ویرایش شده توسط Edmard در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۲۷ ۱۷:۵۰:۴۰
ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۲۹ ۱۸:۰۱:۱۱
دلیل ویرایش: پاسخ



پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۱:۴۸ شنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۳

lavender111


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۶ دوشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۰:۵۵ شنبه ۷ تیر ۱۳۹۳
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 12
آفلاین
افتاب مستقیم به قصر باشکوه هاگوارتز می تابید، و هاگوارتز از مهربانی و تواضع خورشید سرشار از لذت میشد . و این قصر در کمال عظمت و اقتدار بعد از این همه سال هنوز هم پایدار بود و به اموزش جادوگری می پرداخت در زیر سقف اسمان سه دوست در زیر سایه ی درختی نشسته بودند و با هم تکالیف درس معجون سازیشان را دوره میکردند:
سیریوس با ناراحتی گفت:
- هیچ وقت فکرش هم نمی کردم یه روز بخوام هاگوارتز و ترک کنم شما باورتو میشه ؟!
جیمزگفت:
-من که خودم به اهداف والا تری فکر میکنم ترجیح میدم زود تر از هاگوارتز فارق التحصیل شم
ریموس در حالی که سرش را تکان میداد گفت :
-منم به مقام های بلندی فکر می کردم ولی با این وضعیتی که من دارم.....
او بقیه ی حرفش را ناتمام گذاشت و سایه ای از غم بر چهرش نمایان شد.
جیمزگفت:
-ناراحت نباش مهتابی تا وقتی منو سیریوس هستیم اجازه نمیدیم تو حتی یک لحظه هم غمگین باشی
اشک در چشمان لوپین جمع شد و از این دوستی عمیق به وجد اومد.
سریوس برای اینکه بحثو عوض کند گفت:
-راستی دم باریک کو؟
جیمز در حالی که اطرافو نگاه کرد گفت:
-نمیدونم تا یک دقیقه پیش پشت ریموس بود
سیریوس با بدبینی گفت:
-تازگی ها با چند تا از بچه های اسلیتیرین می گرده شما فک نمیکنید تازگی ها هم به جادوی سیاه علاقه مند شده؟
ریموس گفت:
-اون همیشه بدنبال افراد قوی می گشت که حمایتش کنند
سیریوس باز هم نگاهی به دور و اطراف انداخت اما اثری از دم باریک نبود
ریموس سکوت را شکست و گفت :
-هی بیاید بریم اگه به کلاس اسلاگهورن دیر برسیم مجازاتمون میکنه
سیریوس پوزخند زد وگفت:
-اون هیچ وقت جیمزو مجازات نمیکنه جیمز شاگرد محبوب کلاس اونه
جیمز چشم غره ای به سیریوس رفت.
سه تا دوست همون جور که مسخره بازی در میاوردن و جیمز پاترو بخاطر سوگولی بودنش مسخره می کردند به سمت دخمه ی اسلاگهورن رفتند.
درکلاس اسلاگهورن د باریک به سمت انها امد سیریوس با صدای پارس مانندی گفت :
- کدوم گوری بودی؟
اما امدن اسلاگهورن دم باریک را از جواب دادن نجات داد جیمز به لوپین و لوپین به سیریوس نگاهی انداخت قیافه ی دم باریک بیش از هر موقع دیگه موذی بود و این اونهارو نگران میکرد.

خیلی خوب بود.
تأیید شد.


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۲۵ ۲۰:۱۹:۵۱
دلیل ویرایش: تأیید

سوروس اسنیپ علاوه بر تدريس معجون سازي و دفاع در برابر جادوي سياه
معلم عشقي پاک و بي انتها بود


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۴۳ پنجشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۳

333


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ دوشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۴۱ سه شنبه ۴ شهریور ۱۳۹۳
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 76
آفلاین
هری دیرش شده بود داشت به کلاس معجون ها می رفت که ناگهان کسی جلویش ایستاد او کسی نبود جز دراکو مالفوی او گفت هی پاتر دیرت شده متمعنم از گروهت 70امتیاز کم میشه هری با عصبانیت گفت اگه بازم حرف بزنی... مالفوی ناگهان گفت می خوای چیکار کنی با من دربیفتی؟این پدرت ترسویی.ناگهان هری از کوره دررفت وچوب دستیش را در اورد و نعره زد موبیلیاروس صندلی نزدیک مالفوی حرکت کرد و محکم به مالفوی خورد مالفوی سریع چوب دستیش را در اورد و گفت دلتریوس و شیشه ی پشت هری شکست و یکی از تکه های شیشه وارد پای هری شد بعد مالفوی در رفت.هری به درمانگاه رفت و ماجرارا تعریف کرد.10امتیاز از هردو تیم کم شد.

دوست عزیز

دفعه ی قبل گفتم، باز هم بهت میگم. اینجور نوشتن حتی نزدیک به اون چیزی که ما میخوایم هم نیست.

اولین نکته که باید بهش دقت کنی اینه که داستان ـت مربوط به عکس باشه.

دومین نکته اینه که اینجوری تند تند و پشت سر هم نباید باشه نوشته هات.
یعنی دیالوگ باید جدا توی یه خط باشه، توصیف هات جدا باشن و ظاهر پستت خیلی قشنگ تر باشه.

سومین نکته اینه روند داستان باید خیلی باور پذیر تر و آروم آروم پیش بره.

بهت پیشنهاد می کنم پست الادورا بلک رو توی همین صفحه ببینی و سعی کنی چیزها رو یاد بگیری.
تأیید نشد.


ویرایش شده توسط 333 در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۲۲ ۱۵:۲۳:۳۵
ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۲۳ ۲۰:۳۵:۱۵


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۲۴ پنجشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۳

zahra1999


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۱ یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۰۴ پنجشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
از تهران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
همراه بچه ها توی حیاط مدرسه راه میرفتیم .سعی داشتم بخندم و به بچه های اطرافم که نگاهشون اذیتم میکرد توجهی نکنم.پیتر کمی ناراحت بود و خیلی کم حرف میزد و این نگرانم میکرد و اضلا دوست نداشتم دوستانم ناراحت باشن میخواستم ازش بپرسم چرا اینجوری شده اما چون سیریوس اونجا بود نمیتونستم و ترجیه میدادم ساکت باشم .با بچه ها درباره ی اینکه چجوری به پاتیل درز دار بریم حرف میزدیم .
-یعنی چی که دامبلدور مار رو محروم کرده از رفتن به پاتیل درز دار
سیریوس-مگه ندیدی دامبلدور گفت که بخاظره حفاظت از خودمون و دیگرانه ؟
-دیدم ولی نمیتونم از پاتیل درز دار بگزرم
پیتر-ولی مجبوری که بگذری
-من یه راهی بلدم
سیریوس چشماش برق زد و گفت :
- چی؟؟؟؟؟
-مگه من نقشه غارتگر ندارم ؟
سیریوس-خب؟
-با نقشه غارتگر میتونیم از راه های مخفی بریم
پیتر-اقای نابغه اونجا که دامبلدور مارو میبینه .حتی بچه هاهم میبینن
-پیتر مثل اینکه یادت رفته من شنل دارم
شنل رو با صدای پایینی گفتم چون هیچکس از وجود اون شنل به جز دوستام خبر نداشت
هممون خوشحال بودیم .خبری از ریموس نبود سرمو چرخوندم و دیدم ریموس تکیه داده به دیوار و ناراحته .داشت به ما نگاه میکرد .یه نگاهم به پیتر کردم که بله اونم داشت نگاهش میکرد
رفتم سمت ریموس و با تحکم که خودمم از لحن خودم داشت خندم میگرفت گفتم:
-بیا دنبالم
اونم دنبالم اومد .رو به پیتر وایسادم و گفتم :
-اینجا چه خبره ؟؟
پیتر-هیچی
ریموس جوش اورد و اومد جلو و گفت :
-ارررررره هیچی فقط اقا ...
سریع پیتر دستش رو جلوی دهن ریموس گرفت و گفت :
-ریموس خواهش میکنم
و ریموس دستش رو کنار زد
به زور مجبورشون کردم اشتی کنن .تازه داشت اوضاع به حالت عادی بر میگشت که دامبلدور صدامون زد وقتی رفتیم توی اتاقش گفت که از بعداز ظهر باید بریم توی جنگل ممنوعه و زیر نظرمون داره ..و رفت کنار میز گردش و یه شکلات برداشت و روبه ما با یه چشمک گفت :
-موفق باشین پسرا

پست جالبی بود.
یه نکته ای که باید بهش توجه کنی اینه که وقتی میخوای دیالوگ بنویسی باید به جای این که بنویسی « سیریوس-...»، اینجوری بنویسی:

نقل قول:
سیریوس در حالی که زیر چشمی نگاهی به ریموس می انداخت گفت:
- ....!


در ضمن اونجایی که بچه ها پیش دامبلدور رفتن انگار حوصله ـت دیگه سر رفت و سمبل ـش کردی!
اگه اتفاقی می افته تو نباید تعریف کنی. خواننده دوست داره از حرف های افرادی که توی داستان هستن اینو بفهمه.

در کل خوب بود.
تأیید شد.


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۲۳ ۲۰:۳۱:۱۹
دلیل ویرایش: تأیید


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۹:۳۸ پنجشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۳

333


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ دوشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۴۱ سه شنبه ۴ شهریور ۱۳۹۳
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 76
آفلاین
ریمیوس گفت جیمز فردا عید پاک تو به فامیلات سر نمی زنی؟جیمز گفت نه تو مدرسه میمونم.ریمیوس به پتی گرو و سیریوس گفت شماهاچی میرین؟ هردو گفتند نه.بعد از چند دقیقه سیریوس گفت امروز وقت تغییر شکلمونه بهتره برگردیم همه گفتند باشه وبرگشتند.بعد از دو ساعت دامبلدور امد و گفت وقت تغیر شکل رسیده وان هارا ازدر مخفی بیرون برد وان ها تغییر شکل دادند.وقتی می خواستند بروند دیدند که یک تک شاخ جلوی در خوابیده است پتی گرو گفت موبیلیاروس اما وقتی ان را بلند کرد تک شاخ بیدار شد و به دنبال ان ها دوید و ان ها فرار کردند.بعد از چند دقیقه تعقیب و گریز تک شاخ انها راگم کرد ریمیوس گفت شانس اوردیم

دوست عزیز

چیزی که شما نوشتی شباهتی به نمایشنامه یا داستان نداره.
سعی کن چند تا از داستان های بچه های دیگه توی همین تاپیک رو بخونی و از اون ها الگو برداری کنی.
تأیید نشد.


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۲۲ ۱۱:۰۶:۵۸


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۴۸ یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۳

ماندانگاس فلچر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۰۵:۵۲ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲
از مرگ برگشتم! :|
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
►عکس جدید کارگاه نمایشنامه نویسی◄

تصویر کوچک شده

برای ورود به ایفای نقش باید یه نمایشنامه یا داستان کوتاه بر مبنای این عکس بنویسید.
توضیحات: جیمز پاتر، سیریوس بلک، ریموس لوپین و پیتر پتی گرو در حیاط هاگوارتز.
* سعی نکنید مثل کتاب بنویسید. خلاقیت به خرج بدید. اگه هم سوژه ـتون مثل کتاب شد سعی کنید نحوه ی اتفاقات رو تغییر بدید.



پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۰:۱۲ یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۳

الیور وود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ جمعه ۱۶ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۲:۳۵ دوشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۳
از هاگز مید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 9
آفلاین
خیلی خوبه که ادم معروف باشه ؟؟ نه ؟؟
هاگرید این رو گفت و وارد پاتیل درز دارشد.
هری از او پرسید منظورت چیه هگرید .
هاگرید لخندی زد و گفت: متوجه خواهی شد.
بعد از چند لحظه هاگرید میزی را پیدا کرد و نشت و از هری هم خواست که بشیندهری از دیدن انجا شوکه شده بود انجا جایی بسیار شلوغ اما ساکت بود همه سرشان به کار خودشان بود .
هاگرید:گرسنه ای ؟؟؟
- نه چطور مگه.
- چون من می خواستم نوشیدنی بگیرم فکر کردم شاید تو هم بخواهی.
- نه ممنون سیرم.
در همان موقع جن کوتوله ای کنار انها ظاهر شد .
جن به اول به هاگرید نگاه کرد سپس به هری او تقریبا زبانش بند امده بود سپس گفت هه...هههری...پ ..پاتر؟؟؟
اما تقریبا این جمله را فریاد زد.
همه ناگهان به سمت انها برگشتند .
هاگرید با عصبانیت فریاد زد من هم این جا هستم !!!!!!
اما جن به او توجه ای نکرد.
همه افراد انجا به سمت هری هجوم اوردند اماهاگرید جلوی انها را گرفت و گفت:هری کار مهمی دارد و باید برود سپس اورا با خو به سمت اتاقی خالی برد و در را بست و وردی را خواند.
تمامی دیوار ها شروع به لرزیدن کردند گویی زلزله امده باشد.
سپس یکی از دیوار ها به کلی ناپدید و خیابانی جلوی انها پدیدار شد .
هاگرید وارد انجا شد و هری همراه او وارد انجا شد.
هاگرید:به کوچه دایا گون خوش امدی.
هاگرید و هری به سمت مغازه ای رفتند که پر از حیوانات خانگی بود هاگرید از هری پرسید: حالا باید یک حیوان خونگی برا مدرسه انتخاب کنی هری در آن هیاهو به سمت گربه سیاهی رفت و پشت او را نوازش کرد .
هری به گربه اشاره کرد و گفت : این را می خواهم.
هرگرید از مغازه دار پرسید: این گربه چند است ؟؟؟
فقط این گربه را از این مغازه ببرید این گربه نفرین شده است تمام مدت بد شانسی می اورد .
هاگرد : هری واقعا این گربه را میخواهی؟؟؟
- اره خیلی خوشگله.
-باشه پس ما این گربه رو میبریم.
مغازه دار: فقط ببریدش بیرون.
هاگرید و هری از مغازه بیرون امدند .
هاگرید : خوب بریم یه چوب خوب پیدا کنیم.
- اما من پول کافی برای خرید چوب ندارم.
- اشکالی نداره من پول دارم بیا بریم
هاگرید شروع به راه رفتن کرد و پس از چند لحظه وارد مغازه ای شد و هری هم به دنبال او.
وقتی که هری صاحب مغازه را دید جا خورد هری او را چندین بار در خیابان دیده بود او مانند ادم های معمولی بود.
صاحب مغازه : سلام جناب پاتر خوشحالم که دوباره شمارو میبینم .
هاگرید : اومدیم یه چوب خوب برای هری انتخاب کنیم.
- یه لحظه صبر کنید لطفا.....
بعد از چند لحظه با یک چوب برگشت.
- اقای پاتر لطفا این چوب را امتحان کنید.
هری چوب را در هوا تکان داد و این کار باعث شد شیشه ویترین مغازه بشکند.
- خوب گویا این مناسب نیست ... این رو امتحان کنید .
به محض این که هری چوب را گرفت حس خوبی به او دست داد و گفت: بله این چوب من است .
هاگرید پول چوب را داد و از مغازه بیرون امدند .
هری برگه ای را از جیبش بیرون اورد و به هری داد وگفت : این بلیت تو هست ..... در هاگوارتز میبینمت.

باز هم خیلی تند تند نوشته بودی و هی از اینور داستان به اونور داستان پریده بودی.
سعی کن که یه داستان متمرکز رو کامل راجع بهش توضیح بدی به جای اینکه هی داستان رو عوض کنی.
خیلی بهتر شده بود.
تأیید شد.


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۱۸ ۱۳:۰۴:۲۷

نمیخام که مثل من فکر کنی
فقط میخام که فکر کنی


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۵۹ جمعه ۱۶ خرداد ۱۳۹۳

الیور وود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ جمعه ۱۶ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۲:۳۵ دوشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۳
از هاگز مید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 9
آفلاین
وایساده بودم در حالی که پودر توی دستم بود و بلند فریاد زدم خیابان دایا گون نا گهان همه جا تاریک شد بعد از چند دقیقه خودم رو در جایی بسیار شلوغ پیدا دیدم مردم بدون توجه به من از کنارم رد میشدن و گاهی او غات بهم تنه میزدن سمت چپ خودم را نگاه کردم سر در مغازه ای را دیدم که نوشته بود فروش هر چیزی که شما بخواهید نمیدانم اما این جا برایم بسیار نا اشنا بودحسی به من میگفت که میتوانم یک فرد اشنا را در انجا پیدا کنم پس از مدتی پرسه زدن در مغازه هاگرید را در گوشه ای از انجا یافتم به سمتش رفتم
گفت : اینجا چه میکنی
_ راهم را گم کردم
_ البته
_ اما تو اینجا چکار داری ؟؟؟
پس از اندکی تعلل
_ امده ام برای عنکبوتم اراگوگ مقداری غذا بگیرم
_ اها فهمیدم کارت کی تمام میشود
_ حدود 10 دقیقه ی دیگه چطور ؟؟؟
_ میخاستم وسایل سال جدید را بگیرم
_ باشه همراهت میام که دو باره گم نشی
_ ممنون هاگرید
پس از مدتی راه افتادم از کوچه های باریک عبور میکردیم من که اصلا نمیدونستم کجا هستم از چند کوچه دیگر عبور کردیم من دیگر ان حس نا اشنایی را نداشتم و متوجه شدم انجا کوچه دایاگون و است بسیار خوشحال شدم
یا هگرید بودیم که هرمیون و ران را دیدم هاگرید گفت خوب بچه ها من شمارا همین جا تنها میگذارم باید بروم برایم کاری پیش امده و با سرا سیمگی رفت
انگار همین دیروز بود که با هرمیون و ران خرید های سال دوم مدرسه را انجام میدادیم

سبک نوشتن ـت خوب بود، هر چند که باید علائم نگارشی رو بیشتر رعایت کنی. نقاط آخر جمله ها یادت نره و برای دیالوگ از "-" به جای "_" استفاده کن.

داستانی که نوشتی رو من به سختی می تونم یه داستان حساب ـش کنم.
بیشتر شبیه به 1/3 یه داستان بود که از اول یا وسطش برداشتن.
ولی اتفاق خاصی کلاً توی این داستان نیفتاد.

یه بار دیگه سعی کن و این موارد رو رعایت کن.
ببخشید بابت تأخیر.
موفق باشی.
تأیید نشد.


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۱۷ ۲۱:۲۰:۰۵
دلیل ویرایش: پاسخ

نمیخام که مثل من فکر کنی
فقط میخام که فکر کنی







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.