هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۴:۴۶ یکشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۳

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۹ جمعه ۱۶ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۳۴ جمعه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
از ان مغرب به افق تهران ساعت بیست و سی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 34
آفلاین
مورفین، افتان و خیزان اما آهسته و پیوسته از پله ها خود را بالا کشید تا آخرین ته مانده ی گرد نخودش را در اتاقش دود کند.مرگ خواران که مات و متحیر ایستاده بودند، ناپدید شدن او را در پاگرد پله تماشا کردند.

لینی با امیدواری گفت:
-یه پله نزدیک تر شدیم به اون چیزی که می خواستیم.حد اقل می دونیم که باید دنبال یه کلاه بگردیم!

بعد به صورت گیچ مرگ خواران نگاه کرد و ادامه داد:
-هیچ کدومتون تو این مدت یه کلاه ندیده؟

مرگخواران سرشان را به نشانه منفی تکان دادند.خود لینی هم این مدت کلاهی ندیده بود.جیغ رز از بیرون پنجره شنیده شد. شاید قاسم ریدل، شروع به خوردن رز کرده بود! مرگخواران با سرعت هر چه تمام تر کل سالن را می گشتند.اما اثری از کلاه نبود که ناگهان...

بوف!

این صدا از داخل کمدی در گوشه ی سالن شنیده شد. همه سرها به سمت آن برگشت.ایوان که از همه به کمد نزدیک تر بود چوبدستیش را درآورد و به سمت کمد گرفت. در کمد به آهستگی باز شد.همه مرگ خواران یک قدم نزدیک تر شدند. موجودی که در کمد بود، تعجب همه را به خود جلب کرد.
چیزی بین یک کلاه و یک سکه بود. در واقع کلاهی آلومینیومی بود که روی لبه ی آن عبارت "50 تومان" نقش بسته بود. :ball:

لینی که مثل همه مرگخواران، لبخند بر روی لبش نقش بسته بود خود را به این موجود عجیب رساند.فقط یک سوال کافی بود تا شکش برطرف شود.

-تو کی هستی؟
-من؟ من یه عضو تازه واردم خانوم. من خیلی به عمو دانگ اصرار کردم تا منو قبول کنه.بهش گفتم می خوام ایفای نقش سکه رو بردارم.خیلی بهش اصرار کردم تا قبول کنه. بهش قول دادم تا یک ماه آینده شخصیتم رو خوب معرفی کنم تو سایت خانوم.خانوم فکر کنم زوپسِ عمو دانگ خراب بود.به خاطر همین نتونست منو به شکل یک سکه ی کامل در بیاره.همین طور که می بینید خانوم به شکل یه کلاه سکه ای در اومدم خانوم. به نظرتون می تونم خوب از عهده ی نقشم بر بیام خانوم

لینی از خوشحالی فریاد زد:
-چرا که نه!! همین الان می تونی بهترین نقش رو برامون ایفا کنی!

قبل از این که کلاهِ سکه ای، بخواهد چیزی بگوید، لینی لبه ی کلاه را گرفت و به نشانه ی پیروزی به هوا انداخت. همه مرگخواران،فریاد شادمانی سر دادند. آنتونین هم همان جا کاغذی را در آورد تا نامه ای به نشانه تشکر از مدیریت شایسته ی جادوگران، بنویسد

در همان لحظه صدای فریاد نخراشیده مورفین از بالا شنیده شد:

-یکی اینو از من دور کنه!!!!

مرگخواران به سرعت از پله ها بالا رفتند و بر روی پله ها متوقف شدند.بالای پله ها، ویلیام آپست با تَتویی به غایت رومانتیک بر بازوانش ایستاده بود.

-این رفیقتون هم اعصاب نداره ها! فقط چند تا جمله پند آموز بهش گفتم.
مرگخواران:

ایوان گفت:
-این چطور اومده این جا! سیستم امنیتی خونه ریدل ها چرا اینقدر افت کرده!

آپست با بی اعتنایی، سرش را به زیر انداخت و در افق محو شد.

-بیخیالش!سریع تر بریم اینو به مورفین بدیم!


خدا می دونه بعد از این که جیمز و لیلی رو به لرد فروختم، چقدر شکسته شدم.
خدا می دونه که از اون زمان تا حالا، یک شب هم خواب به چشمام نیومد.
رفقا، شجاع ترین افراد هم، همیشه یه ذره ترس باهاشون هست.
گناه من هیچی نبود. جز این که از شکنجه شدن می ترسیدم.
حق این نبود که این طور بهم سرکوفت بزنین.


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۳۷ شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۳

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
- واس چی هرکی از در میاد تو با شخصیت بچه‌های بدشانس تأیید می‌کنی؟!
- مدیر ایفام! می‌تونم! می‌کنم! پرابلم داداش؟!
- ایفای نخش پُر شُده از فاطی بودلر و ممد کوآگمایر و نازی اُلاف!
- به تو چه ربطی داره آخه ضعیفه؟!


ویولت و دانگ در یک جدال نفس‌گیر، داشتن می‌زدن همدیه رو بوق کنن و ویولت هم دستش به مِنوی مدیریت. مدیونید اگه فک کنین منو رو برای استفاده‌ای به جز منافع شخصی و لذّات دنیوی و بلاک کردن و منهدم کردن تعداد زیادی شناسه می‌خواس حاجی‌تون بَس که لامصّب بی دین و ایمونه این شخصیت! الان هم انگشتش رف روی شیفت+آلف تا هَمِر بزنه ولی با یاد و نام پونصدتا نقدی که لُردک توشون با ظاهر و باطن ، پلاکارد ِ «مرگ بر همر! » رو بالا سرش بُرده بود، تقوای مرلینی پیشه می‌کنه!

تو گیر و دار توبه‌ و سیر و سلوک روحانی ویولت به سمت عوالم بالا، دانگ یهو حواسش به یه کاربر کوچولویی جمع می‌شه که گوشه‌ی تاپیک "شخصیت خودتون رو معرفی کنید." به شکل این پا و اون پا می‌کرد تا در لحظات فراغ، تأیید شه و بره تو.

- تو دیگه کی هستی؟ یه بودلر دیگه؟
- خیر آقا.
- از فامیل اُلاف اینایی؟
- خیر آقا.
- هاااه؟! کیمدی پــَــه؟!
- بنده آقا، سکّه هستم.
-
- آقا شخصیت‌پردازی‌م خیلی قویه آقا. بدون بودنم، همینطوری هی زرت و زرت سوژه می‌سازم آقا، فکر کنید بیام توی ایفای نقش، چقدر می‌ترکونم ایفا رو! بذارید بیام توو آقا. من شخصیت مهمی‌م آقا..
-

همون لحظات - یه کم اونورتر!


- عمرناش. امکان نداره بهتون بگم شکه‌م، اَشَن شکه نیشت و یه کُلاه تغییر شکل داده شُده.. تف! اینو نباید می‌گفتم!

مرگخوارا گیج و مبهوت به همدیگه نگاه کردن. مورفین یه کُلاه رو هوار سال پیش، به شکل سکه تغییر داده بود و رد کرده بود به قاسم ریدل؟!!


ویرایش شده توسط ویولت بودلر در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۴ ۲۰:۴۳:۰۹

But Life has a happy end. :)


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۹:۴۱ شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۳

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
لینی همینطور به جستجو ادامه می داد و از محیرالعقول ترین مکان ها سکه پیدا می کرد(لابلای موهای بلاتریکس-یک کروشیوی جانانه نصیبش شده بود-، زیر تخم های زاغی-نزدیک بود یکی از چشم هاش رو دست بده-، پشت پریز برق جادویی که الا به وجود آورده بود تا گوشیش رو شارژ کنه، و ...) و روی هم میچید. جماعت مرگخوار ها هم که مدتی بود از لرد ماموریتی دریافت نکرده بودن،بیکار بودن طبعا؛ در نتیجه با رفتن لینی از هر اتاق به اتاق دیگه، مثل جوجه اردک هایی که دنبال مادرشون رو میگیرن، به صورت گله ای تعقیبش میکردن.

ذهن ریونی لینی بالاخره تصمیم گرفت از این جماعت سرگشته استفاده ای بکنه. بنابراین رو کرد به ملتی که تعقیبش میکردن و همه رو از جا پروند!
-بیکارین شماها؟!

مرگخوارها که عافلگیر شده بودن، شروع به بازی با انگشت هاشون کردن، بعضی ها به سقف و در و دیوار زل زدن و عده ای تلاش کردن با سوت زدن از صحنه دور بشن، تا بالاخره ممدی از انتهای راهرو جواب داد:
-راستش، ماموریت دیگه ای که نداریم...تابستونم هست و بیرون حسابی گرمه، اصلا نمیشه رفت مشنگ کشی...بنابراین راستشو بخوای...

لینی حرف ممد رو تکمیل کرد:
-بیکارین! خیله خب، پس همه بسیج میشن برای پیدا کردن سکه ی مورف!

بلاتریکس با دلخوری ابروهاش رو در هم کشید و به دوهزار و پونصد و هفتاد و شش سکه ای که لینی از اتاق های مختلف جمع کرده بود و توی دستمالی پیچیده، با خودش حمل می کرد، زل زد. نات ها و گالیون ها و سیکل ها!
-این همه وقت داشتی دنبال سکه میگشتی؟! ما رو بگو فکر کردیم گنجی، چیزی قراره پیدا کنیم! پس با این همه سکه قراره چیکار کنی؟! یکیشو بده بهش قال قضیه رو بکن دیگه!

لینی نگاهی به بقچه توی دستش انداخت و آهی کشید.
-معلوم نیست هیچکدومشون سکه مورف باشه، اون فقط سکه ی خودش رو میخواد، یه ناته که به عموی ارباب قرض داده بوده و هیچ جوره حاضر نیست با نات دیگه ای عوضش کنه!

دافنه از بین پاهای جمعیت راه باز کرد و قل قل خوران خودش رو به لینی رسوند.
-خب ویژگی خاص سکه ش چیه که حاضر نیست با نات دیگه ای عوضش کنه؟

لینی جواب داد:
-نمیدونم! یعنی...نپرسیدم!


دافنه نگاهی به لینی انداخت و جرقه ای توی ذهن هر دو به وجود اومد.
-بریم ازش بپرسیم!




پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۸:۱۸ شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۳

آليس لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۷ چهارشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۵۲ چهارشنبه ۲ مهر ۱۳۹۳
از پسش برمیام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 266
آفلاین
- آخ!

لینی سرش رو از زیر میز بیرون آورد و به سکه ای که کف دستش بود، خیره موند:
- حتما خودشه، دست و جیغ و هورا!

بعد از جا بلند شد و دوان دوان به سمت محل بساط مورفین رفت. با هیجان زیاد پتوی مورفین رو کنار زد که یه لحظه با تصور این که وارد صحرای محشر شده، جیغی کشید و کم کم با از بین رفتن لایه های مه و دود، مورفین از دور پدیدار شد.

لینی صحرای محشر رو فراموش کرد و سکه رو بالا گرفت و مثل کاپ بالا و پایین برد و از گوشه تصویر صدای دست و جیغ و هورا هم به گوش می رسید.

مورفین نگاه خماری به سکه انداخت و گفت:
- این شکه من نیشت!

لینی که بادش خالی شده بود و سر فرصت باید به یه پنچرگیری خوب مراجعه می کرد: پرسید:
- از کجا مطمئنی؟ :worry:
- من شکه خودمو می شناسم. شکه از بچم واشه آدم عژیژتره، منم که بچه ندارم، شکه و چیژ شدن عژیژانم!

لینی که استدلال منطقی مورفین رو شنید، زد کنار جاده و پنچری خودشو گرفت و دوباره در راه جستجو راهی جبهه های خونه ریدل شد.

ساعتی بعد، خونه ریدل

- هزار و چهارصد!
- هزار و چهارصد و یک!
- هزار و چهارصد و دو!

لینی سکه ای رو که تازه از زیر مبلمان درآورده بود رو، روی کپه ای از سکه های جمع شده ریخت و با خودش فکر کرد با این همه سکه ای که این ور اون ور خونه ریدل ریخته، باید حالا حالاها به جستجو در جبهه های سکه به خاطر رز ادامه بده!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۳۳ چهارشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۳

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
- گم شیم؟ یعنی قراره ولم کنی و بذاری من برم؟

رز با شوق و ذوق زیادی اینو میگه و به سنگ قبر خیره میشه. صدای قاسم از تو قبر به گوش میرسه که میگه:

- نخیرم شما همینجا در خدمت ما میمونی.

و محکم تر از قبل به پاهای رز چنگ میندازه تا مبادا اون بذاره بره. لینی که تمام مدت تو فکر فرو رفته بود، با کنجکاوی میپرسه:

- صبر کن بینم، خونه شو بگردیم؟ خونه ی پدر تا ریدل؟ خب مگه همینجایی که ما مرگخوارا توش مستقریم خانه ریدل نیست؟ خونه آبا و اجدادی ریدل ها؟ خب حتما باباشم اونجا بوده دیگه.

رز با چهره ای در هم فرو رفته تکونی به پاش میده بلکه قاسم دست از سر پاش برداره، اما وقتی به نتیجه ای نمیرسه جواب میده:

- حتما همونه دیگه. بجنب لینی. من اینجا گیر افتادم. کمک!

قبل از اینکه دوباره رز بخواد داد و هوار راه بندازه، لینی راشو کج میکنه و از قبرستون خارج میشه. در راه به این فک میکنه که با وجود استقرار شونصد ساله ی مرگخوارا تو اونجا، این سکه رو هرکسی ممکنه پیدا کرده باشه و هرجایی انداخته باشدش و کار خیلی سختی در پیش داره!

البته ناگفته نماند که این بین لینی کلی روونارو شکر میکنه که دانگ هیچ وقت مرگخوار نبوده. وگرنه باید قاطی باقالیا دنبال سکه مذکور میگشت و معلوم نبود به کی فروخته بودش. اما تو این شرایط امیدی بود که سکه گوشه ای دور از چشم بقیه مونده باشه و راهی برای پیدا کردنش باشه.

- آخ ...

لینی پس از برخورد به توده ی کوچیکی که گوشه حیاط خانه ریدل افتاده بود و کشف اینکه اون مورفین ـه، بی معطلی شروع به حرف زدن میکنه:

- مورفین اون سکه دقیقا چه شکلی بود؟ اصلا تا حالا به این فکر کردی که ممکنه اون سکه تو همین خونه ریدل باشه؟ قاسم میگه دادتش به بابای تام ریدل.

مورفین بعد از چند ثانیه سرشو از زیر پتوش بیرون میاره و بعد از پخش شدن مقادیر زیادی دود تو هوا میگه:

- نفهمیدم شی گفتی؟ همین خونه؟

با وجود اینکه مورفین خمار بود و تشخیص حالاتش چندان راحت نبود، اما لینی میتونه حدس بزنه که الان برقی تو چشمای مورفین نمایان شده!

- الان خیلی خوش حالی نه؟ پس این برگه رو امضا میکنی؟ درسته؟

مورفین "نه" گویان بساطشو جمع میکنه و به سرعت برای یافتن سکه به درون خونه می شتابه.

لینی ناامیدانه سندو تو جیبش برمیگردونه و دنبال مورفین به راه میفته. اما یه چیزی به شدت ذهنشو مشغول خودش میکنه. این سکه دقیقا چی داره که اینقد مهمه؟!؟!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۱ ۲۲:۴۰:۴۳



پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۹:۵۶ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳

باری ادوارد رایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۵۵ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
از چی بگم؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 274
آفلاین
قاسم با اکراه گفت:
-آره
لینی گفت:
-ریش داره؟
-نه.
-از خانواده ی لرده؟
-آره.
-آدمه؟
-کدوم موجود زنده ی دیگه رو میشناسی که ریش داشته باشه؟
لینی سرش را خاراند و گفت:
-بز!
قاسم:
-من به بز پول میدم آخه؟
رز گفت:
-شاید بهش دادی که بعنوان صبحونه بخوره.
قاسم با عصبانیت گفت:
-بسه دیگه.کلافه ام کردید.مث آدم سوال بپرسید.
لینی و رز گفتند:
-باشه.
قاسم گفت:
-راهنمایی:از پدران لرد تونه.
لینی گفت:
-هااا.مثلا کدوم پدر؟
-یکی از پدراش.
-مگه چندتا پدر داره؟
-یکی از اجدادش دیگه.
-هااا.مثلا کدوم اجدادش؟
-یکی از اجداد بزرگش.
-هااا.مثلا چقدر بزرگ؟
ناگهان قاسم هر دو دستش را از قبر بیرون آورد و کورمال کورمال به لینی و رز زد.
رز با ناراحتی گفت:
-نکن.چندش زامبی!واسه گلبرگام ضرر داره.
قاسم فریاد کشید:
دادمش به پدربزرگ پدری لردتون.افتاد؟
لینی نتوانست خودش را کنترل کند و فریاد کشید:
-یوهووووووو!
رز با دستپاچگی لینی را آرام کرد و گفت:
-اهم.حالا ما از کجا مطمئن بشیم که نات دست اونه؟
قاسم گفت:
-شاید نباشه.شاید به یه نفر دیگه داده باشه.
حالت لینی ناگهان از خوشحالی به ناراحتی تغییر کرد:
-صبر کن!اون که پدر تام ریدله!
-ارباب؟
-نه تام ریدل مرحوم!پدر تام ریدل هم همراه خودش بدست ارباب کشته شده.
-پس باید خونه شو بگردیم؟
-و برای راهنمایی به قبر قاسم نگاه کرد.
-زود برید از اینجا.
لینی گفت:
-صبر کن.اگه تو عموی اربابی یعنی اونو دادی به برادرت؟
-چه میدونم؟؟؟مث اینکه مغزم زیر خاکه.حالا زود گمشید ببینم.


خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۲۷ شنبه ۷ تیر ۱۳۹۳

کنت الاف old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۶ جمعه ۶ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۰۰:۴۹ جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲
از یتیم خانه های شهر
گروه:
کاربران عضو
پیام: 206
آفلاین
لینی بعد از کمی مکث شروع به حرف زدن کرد:
- ارباب به نظرم باید برم پیش قاسم. اون احتمالا میدونه.
- فهمیدم لینی! سریع برو پیش قاسم ازش بپرس چه سکه ای از مورفین قرض گرفته. باید مغز منو اب طلا بگیرن. نه؟
- بله ارباب.

قبرستون. پیش قاسم اینا

- تو جیب جا میشه؟
- نچ!
- الکترونیکیه؟
- نچ!
- زندس؟
- اره!
- گُله؟
قاسم تو قبرش سرش رو به نشانه تاسف تکان داد و گفت:
- این سومین دفعه است که میگی گله. خانوم جون جواب گل نیس. یه حدس دیگه بزن.
- رزه؟
مطمئن باشین اگه قاسم میتونست دستش را بالا ببرد میکوبید تو پیشونیش! تو همین گیر و دار بازی، لینی از راه رسید و روی یکی از قبرها، خسته و کوفته و سردرگم، نشست. رز دستش را تکان داد.
- سلام لینی. سکه رو دادی؟
لینی به توجه به حرف رز از روی قبر بلند شد، خاک لباسش را تکاند و به سمت گور قاسم گور به گوری رفت.
- هوی قاسم.
- چیه؟
- مورفین میگه باید همون سکه ای رو بهش بدم که به تو داده.
- خب؟
- دِ بگو چه سکه ای بهت داده.
- باید بازی کنی.
- اخجون بازی! حالا چی؟
- بیست سوالی. من عاشق بیست سوالیه ام. تو باید مشخصات اون سکه رو بپرسی و من...
- لینی خوشحال از این که در بیست سوالی مهارت داشت حرف قاسم قطع کرد:
- میدونم بابا. من استاد بیست سوالیم. حالا سوال اول: زندس؟
-


ویرایش شده توسط کنت الاف در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۷ ۱۴:۳۹:۲۱


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۲:۴۱ جمعه ۶ تیر ۱۳۹۳

باری ادوارد رایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۵۵ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
از چی بگم؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 274
آفلاین
لینی در اتاق حکمرانی ارباب را باز کرد و رفت تو.
لرد در حالی که گوشت گریفین(شیردال)به ناجینی می دادند،گفتند:
-همه چی به خوبی و خوشی تمام شد دیگه؟
لینی فکرکرد:آخ جون، الان سوژه اینقدر سریع جلو نمیره لااقل.حتی ممکنه چن سال طول بکشه.
و بعد زیر چشمی به اربابش نگاه کرد و گفت:
-نخیر قربان.
لرد با بی تفاوتی گفت:
-چی شد؟نکنه با تورم میخواد مالیات بر ارزش افزوده بگیره؟
-نه قربان.سکه ی اصلی رو میخواد.
لرد با سوءظن به لینی نگاه کرد:
-چرا اینقدر خوشحالی؟
لینی با ترس گفت:
-کی؟من؟نه بابا نگاه کنید چقد ناراحتم :worry:
لرد آخرین تکه گوشت را هم به ناجینی دادند و به زبان هیس هیسی چیزی به ناجینی گفتند که احتمالا نوش جان! یا هیسسس هیسسس بود که لینی، حدس دومش را پذیرفت.
لرد گفت:
-خب یه نات بردارین ببرین بکنین تو یه جای گل آلود بعد ببرین بهش بدین.
لینی گفت:
-چشم ارباب.
و رفت.
-----------------------------------
ساعتی بعد در چمنزارهای اطراف لیتل هنگلتون:

مورفین با چشمانی نیمه باز،نات را تحویل گرفت و زیرچشمی به آن زل زد و سپس گفت:
-مات اشلیمو بیارین.این تاریخ شاختش مال امشاله.مطمئن باشید.من هر مات دیگه ای رو میشناشم.

-------------------------------------------------
ساعتی بعد در خانه ریدل:

لینی گفت:
-قربان.راه نداره.باید سکه اصلی رو پیدا کنیم.
لرد،سر کچلش را خاراند و گفت:
-ولی چجوری؟


خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۰۸ جمعه ۶ تیر ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۴۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6959
آفلاین
خلاصه:

رز ویزلی در حال جست و خیز در گورستان ریدل هاست که پاش داخل یکی از قبر ها فرو می ره.مرده ای که داخل قبر خوابیده بود پای رز رو می گیره و می گه باید لرد سیاه رو به اونجا بیارن که قرضی رو که مرده(قاسم ریدل) داره پرداخت کنه.وگرنه رز خورده می شه.لینی به دفتر لرد می ره و قضیه رو بهش می گه.

____________________________

افکار لینی:
-آخ جون...الان ارباب مخالفت می کنه و با من نمیاد و سوژه کلی کش پیدا می کنه.تازه اگه کمی دیر کنیم ممکنه زامبیه رز رو بخوره و کلی هم هیجان به ماجرا اضافه بشه.

-باشه...کلی کار داریم ولی بهتره زودتر بریم!

بال های لینی به شکل محسوسی بطرف پایین خم شدند.
-این اربابم که اصلا اهمیت ماجرا رو درک نمی کنن! ... ووووییی....نکنه یهو فکرمو بخونه؟ بذار زیر چشمی نگاش کنم.اگه خونده باشه مشخص می شه خب...اهه...زل زده به من...یعنی خونده؟الان میزنه با خاک یکسانم میکنه .بهتر نیست دست به رداش بشم و عذرخواهی کنم؟شاید ببخشه.

-برای چی وایسادی اونجا بر و بر ما رو نگاه میکنی؟...بریم خب!ما که نمی دونیم قبره کجاست!

لینی نفس راحتی کشید و با خودش فکر کرد:
-آخیش...انگار نخونده!

-چی رو نخوندیم؟!

لینی در این مرحله ترجیح داد ماجرا را سریع تر پیش ببرد و لرد را به سمت قبر مذکور راهنمایی کرد.
-آخ جون...الان طرف به ارباب میگه قرض دارم.ارباب میگه خب به من چه...سوژه کلی کش میاد!

-قاسم ریدل؟اونجایی؟مرگخوار گیاهی ما رو ول کن!

صدای سرفه قاسم ریدل از اعماق قبر به گوش رسید.
-لرد سیاه...بالاخره اومدی.سال هاست که منتظر این لحظه هستم.سال هاست که دارم عذاب می کشم.من قرضی به مورفین گانت دارم.دیشب رفتم به خوابش...فضا بسیار مه آلود بود.ازش خواستم منو ببخشه...گفت به همین برکت قسم عمرا اگه ببخشم!ندیدم به چی اشاره می کرد ولی گفت پولمو می خوام.الان ازت می خوام قرضمو ادا کنی.تا اون موقع پای این دختره همینجا می مونه.

لرد سیاه به رز که دست به سینه روی یک پا ایستاده بود نگاه کرد.
-هوم...کار سختی نیست.بیخودی شلوغش کردین.قبول می کنم!

-ای بابا...این یکیم که نگرفت!حداقل کاش قرضه یه مبلغ نجومی باشه یا یه شیء با ارزش که سوژه کلی کش بیاد.

-چی داری میگی لینی؟!

لینی متوجه شد که این بار با صدای بلند فکر کرده است.ولی ظاهرا قاسم ریدل صدای او را نشنیده بود.برای چند ثانیه سکوت در فضای گورستان حکمفرما شد...و بعد صدای "چلیک چلیک"!

-این صدای چیه؟!
-چرتکه...دارم مبلغ قرضمو به روز حساب می کنم که بعدا نزنه زیرش...یادتون نره ازش رسید بگیرین.بعد رسیدو بیارین اینجا با من دفن کنین.سنگ قبرمم محکم تر بسازین.این چه وضعیه؟با وزن این دختره ترک برداشت!..خب...جمعش با اون کسریا و اون یکی تفاضلا و بدهیای قبلی می شه یک نات!
-نات؟...واحد پول ماگلیه؟چند گالیون ما میشه؟!
-نات بابا!...نات خودمون...یک سکه یک ناتی ازش گرفتم.

لرد سیاه قبل از آن لحظه هم زیاد به سلامت عقلی قاسم ریدل اعتماد نداشت.ولی در آن لحظه مطمئن شد که ایشان جسد چندان عاقلی محسوب نمی شوند.

در حالیکه تیر بعدی لینی هم به سنگ خورده بود و سوژه با سرعت هر چه تمامتر به پیش می تاخت, لرد سیاه به خانه ریدل برگشت و به لینی و دو نفر از یارانش ماموریت داد که به سراغ مورفین رفته یک نات را پرداخت کنند.


ساعتی بعد...در چمنزارهای اطراف لیتل هنگلتون:


-الان چرا اینجا قرار گذاشتیم؟!
-شون کول تره...فژای وهم آلودی داره.به تیپ فعلی ما هم می خوره.حالا حرف بژن.شی می خوای دختر؟!

لینی سکه ای از جیب ردایش در آورد.
-چیزی نمی خوام...اینو ارباب دادن که بدیم به شما.

مورفین سکه را گرفت...آن را با دندانش امتحان کرد.سکه کج شد!
-اهه...کژ شد که...این شحنه اشلا ژالب نبود.می گیم بعدا حژفش کنن.ولی ایول...پول تو ژیبی مو بیشتر کرده.اژ ارباب تشکر کنین.اژش بعید بود!آتیش ژدن به مالشون!

لینی که هنوز به خاطر سوژه کلافه بود گفت:
-باشه...باشه...یه رسید بنویس که ببریم بدیم به این قاسم پاتر.از صبحه همه رو علاف خودش کرده.بنویس سکه تو ازش گرفتی و تموم!

چشمان مورفین با شنیدن اسم قاسم از حالت نیمه باز به حالت سه چهارم باز تغییر پیدا کرد.
-قاشم؟...نات؟...قرژ؟...آهاااان...حالا فهمیدم ژریان شیه.خب!...متاشفم!من نمی تونم رِشید بدم...این...شکه من نیست!شکه منو بیارین, رشید بگیرین!




ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۶ ۰:۱۵:۴۳



پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۳:۰۷ شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۳

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
لرد همچنان بی تفاوت به نشانه های ارسال شده از طرف لینی سرگرم نوازش نجینی بود که در اتاق باز شد و لینی در حالیکه نفس نفس میزد پرید داخل اتاق و گفت:
-ارباب ارباب ارباب اربااااااب...

لرد دست نوازشی به سر نجینی کشید:دیدی فرزندم؟پرتاب رو داشتی؟با یه مرگخوار بی ادب باید اینجوری رفتار کرد.

طولی نکشید که دوباره صدای قدم های تند لینی به گوش رسید.ولی اینبار دو ضربه به در زد و وارد شد.با عجله تعظیم کرد و شروع به توضیح دادن کرد:
-ارباب قاسم کارتون داره!

توضیح لینی بیش از حد کوتاه بود.لرد بی خیال نجینی شد و در ذهنش به دنبال کلمه قاسم گشت.گشت و گشت و گشت و چیزی پیدا نکرد.
-ما مرگخواری به این نام نداریم پیکسی!برادر یا فامیل دوری به این نام هم نداریم.دوست و رفیق هم که کلا نداریم.توضیح بیشتر میدی یا جمله معروف (نجینی... شام !) رو به زبون بیاریم؟

لینی که شدیدا نگران رز بود جواب داد:
-ارباب یه مرده س.تو گورستان خودمون دفن شده.الانم پای رزو گرفته و ول کن هم نیست.میگه یه قرضی داره.روحش در عذابه.شما باید بیایین.ارباب رز اگه تا الان توسط جسده خورده نشده باشه از ترس زهره ترک شده.ارباب خواهش میکنم همراه من تشریف بیارین.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.