خلاصه :
لرد و مرگخوارا دنبال غاری در قطب شمال می گردن.این غار رو لرد سیاه در خواب دیده و می خواد رازش روکشف کنه.
لرد و مرگخوارا به قطب شمال می رن و دو گروه می شن.یه گروه برای پیدا کردن کلید به غار می رن و گروه دوم رنگ برف ها رو سیاه می کنن.چون لرد از سفیدی برفا خوشش نمیاد.
بعد از سیاه کردن برفا با گروهی(NGO) که از دور بهشون نزدیک می شه مواجه می شن.
(سوژه چند تکه و پیچیده شده بود.مقداری تغییر دادیم و مقداری هم حذف و ساده سازی کردیم که جلو بره.)
_______________________________
-ارباب من اصلا از قیافه ای ان جی اویی ها خوشم نمیاد!
-خب ما هم از قیافه تو خوشمون نمیاد.ولی چهارده ساله داریم تحملت می کنیم.
دافنه که با جواب لرد, شاخ و برگش کمی پلاسیده شد چوب دستیش را بیرون کشید و آماده مقابله با ارتش ان جی اوی قطب شمال شد.
مشنگ های خشمگین که معلوم نبود برای چه هدفی تشکیل گروه داده بودند, نزدیک و نزدیک تر می شدند.لرد سیاه که از طرفی احساس خطر می کرد و از طرف دیگر مایل نبود کسی بفهمد که احساس خطر می کند, بطور نامحسوسی صندلیش را کم کم عقب می کشید.
با رسیدن گروه مشنگ الادورا خودش را جلوی آنها پرتاب کرد.
-نه!نمی ذارم به ارباب نزدیک بشین.اول باید منو بکشین.همش به خاطر این برفاس؟من بودم که سیاهشون کردم.فقط من!
-بله بله...اون بود...ما به شکلی همایونی اصلا دخالتی نداشتیم.
ناگهان چهره ان جی اویی ها از هم باز شد.جلوی الادورا زانو زدند و کلیدی طلایی رنگ را بطرفش گرفتند.
-اوه...بانوی برف ها...ما گروه مبارزه با ضعف بینایی بود.چشمان هم قطبان ما از شدت بازتاب نور روی برف های سفید ضعیف شده بود.شما ما را نجات داد...شما زین پس ملکه ما بود.این کلید قطب شمال بود.هر در و دروازه و قفلی را باز کرد.قطب شمال را باز کرد کلا!
لرد سیاه از روی صندلیش بلند شد و با عجله جلو رفت که مشنگ ها را قانع کند که شخص خودش بوده که برف ها را سیاه کرده...ولی با ضربه پاروی مشنگ سخنران به صندلیش برگشت داده شد.قبل از اینکه انفجار خشم لرد سیاه دامن ان جی اویی ها را بگیرد الادورا کلید را گرفت و فورا آنها را مرخص کرد...
یک ساعت بعد:-الادورا...وقتی برگشتیم یادمون بنداز که با پاروی مشنگی ازت پذیرایی کنیم.حیف که حالا کارهای مهمتری داریم.گروه دوم رسیدن؟
اعضای گروه دوم که حالا بی خیال جعبه و کلید شده بودند جواب مثبت دادند.همه متوجه بودند که گروه قطبی که الادورا آنها را مرخص کرده بود کاملا مرخص نشده اند و یک ساعت تمام است که در حال تعقیب لرد و یارانش هستند.
مرگخواران آماده شیرجه به درون اقیانوس شدند.
-چی باعث شده فکر کنید ما مایلین بپریم توی این آب منجمد؟
الادورا با تعجب پرسید:پس چیکار کنیم ارباب؟غاری که تو خوابتون دیدین ته آبه.باید بریم اون پایین.
لرد با بی تفاوتی روی صندلیش جابجا شد.
-ما سرما می خوریم!دستور می دیم آب اقیانوس رو خشک کنین که ما مثل بچه آدم...یعنی بچه جادوگر راه بیفتیم بریم توی غار و اکتشافمون رو انجام بدیم.
رز دستمال سفید رنگی از جیبش در آورد و داخل آب فرو برد.اخمهایش را در هم کشید و شال گردنش را باز کرد و به داخل آب انداخت...
-اممم...خشک نشد...کسی دستمال بزرگتری نداره؟یا حداقل یه لیوان...سطل باشه بهتره البته.
لرد سیاه و یارانش: