هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۱۶:۵۳ جمعه ۲۸ فروردین ۱۳۹۴
#65

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
پست پایانی!

بعد از مدت ها هنوز مرگخوار ها در پی این بودند که جد لرد رو به خانه سالمندان ببرند....و وضعیت محفلی ها هم همچنان اینگونه بود...یعنی محفلی ها هم سعی داشتند که دامبلدور رو به خانه سالمندان ببرن...و...بردند!

چیه؟!خب 9 ماه پیش میخواستند که جد لرد و دامبل به خانه سالمندان ببرند...یعنی بعد از 9 ماه اگه هنوز این دو نفر زنده بودند،دیگه محفلی ها و مرگخواران تونسته بودن به هدفشون برسن!
تو این مدت شناسه جد لرد و دامبل سابق بسته شد رفت پی کارش...

یکی از مزیت گذر زمان و پست نخوردن تاپیک ها همین بود...

تمام...خلاص...این سوژه به پایان رسید تا این تاپیک آماده پذیرش سوژه جدیدی باشد!

پایان!

(درخواست داریم که این رول به عنوان کوتاه ترین رول تاریخ سایت به عنوان پست آخر،در گینس جادویی ثبت شود!)




پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۱۹:۰۷ جمعه ۱۳ تیر ۱۳۹۳
#64

ویلیام آپ ست old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۹ سه شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۲ دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳
از دهکده هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 35
آفلاین
ادامه محفل :

- گناه داره ، درسته پیر شده اما دل جوونی داره !

اعضای محفل به هم نگاه کردن ، بندازش بیرون اینو ما اصلا حوصله این آدم های بی تربیت ، بی نزاکت رو نداریم .

به راه افتادن و به خانه سالمندان سیدن ، دامبلدور رو پشت در گذاشتند و در را کوبیدند رو رفتند .
خدمتکار در را باز کرد و گفت :
- چه سالمند قنشگی ، چند ساله نرفتی حموم عمو ؛ چرا انقدر ریش داری ؟

خلاصه با کلی دردسر دامبلدور رو کول کردند و بردن رو تخت و براش لالایی خوندند تا بخوابه . در اتاقش هم دوتا تخت بود ، یکی برای خودش بود و اون یکی هم پر بود .

بعد از 12 ساعت ( ساعت 10 صبح )
ناگهان دامبلدور با صدایی آشنا بلند شد و کنارش لرد را دید .
لرد :
- ها ، بالاخره تو رو گیر آوردم ، وقت مرگت فرا رسیده !

- نه ، صبر کن ؛ صبر کن تا با هم بیشر حرف بزنیم .

- چه حرفی ؟

- نگاه کن ما باهم 1000 سال دشمن بودیم ، حالا که چی ؟ اعضای گروه های خودمون ، ما رو آوردن خانه ی سالمندان .

- آره راست می گی .
- یادته قدیما چقدر خوش می گذشت . چقدر با هم خوب بودیم.
-آره میای به یاد قدیما بریم صفا .
- باشه .

بعد از 1 ساعت .
لرد :
- باختی ، باختی . حالا نوبت منه که چشم بذارم !



پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۱۳:۰۲ پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۳
#63

گيديون پريوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲:۵۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
از ش دور بمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 533
آفلاین
- دافنه؟ بپر یه طناب بیار.

بلاتریکس با فریاد این حرف را زد. دافنه قل خورد به یکی از اتاق ها تا طنابی بیاورد. مرگخواران در حالی که از شدت خنده روی زمین افتاده بودند و مشت بر زمین می کوبیدند، به بلا نگاه می کردند.

- مرگ. کروشیو.

همان لحظه صدای لرد از اتاق بقلی بلند شد:

- بلا فقط ارباب می تواند به مرگخواران کروشیو بزند.

دافنه در حالی که با دست نداشته اش طناب آورده بود به سوی باتریکس رفت. بلا داشت سالازار را با طناب می بست که ولدمورت از اتاق بیرون آمد و با دیدن .ضعیت گفت:

- بلا؟ داری با جد بزرگوارمان چه میکنی؟
- ارباب داریم به ایشان بازی چگونه خودتان را از طناب خلاص کنید یاد می دهیم.

لرد با عصبانیت فریاد زد:

- نیشو ببند بلا، یک مرگخوار نمی خنده. در ضمن تو داری عقل ارباب را به تمسخر می گیری؟ کروشیو.

بلا جیغ زد و کناری افتاد. سپس ولدمورت نگاهی به مرگخواران انداخت و گفت:

- چرا همون جوری وایسادین؟ برید جدمان را به خانه ی سالمندان ببرید.

مرگخواران:

در شماره 12 گریمولد

سیریوس نگاهی به اعضای محفل کردو با دیدن جیمز و تدی گفت:

- شما که هنوز اینجایید! برید پروفسور دامبلدورو ببرید خونه سالمندان.



ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۱۱:۲۲ سه شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۳
#62

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
در محفل :

ملت محفلی پس از دیدن قیافه ی آلبوس بوی عجیبی ححس کردند و به نفس نفس افتادند ، و این درحالی بود که آلبوس داشت در کمال آرامش میخندید و از کارش کیف میکرد.

در خانه ی ریدل:

بلاتریکس و دافنه در حال تلاش برای جدا کردن سالازار از تلویزیون بودند که داشت با تمام وجود گریه میکرد و برنامه کودک میخواست و در سویی دیگر بقیه ی مرگخوار ها از شدت خنده و دل و روده کم آورده بودند! که ناگهان لرد سیاه عصبی شد و نعره زد: کافیه دیگه! و بدین تریتیب کلیه ی مرگخوار ها با صورت هایی کبود از خنده صاف ایستادند و بلا و دافنه موفق شدند سالازار را از تلویزیون بکنند ولی سالازار از سر و کول آن ها بالا میرفت تا به تلویزیون برسد....

در محفل :

همه ی محفلی ها در اتاقی جمع شده بودند و در را از شدت بو روی خود قفل کرده بودند و ریموس داشت رو به آرتور نعره میزد: تو مگه نمیخوای رئیس باشی؟؟ پس همین الان برو و آلبوس رو تمیز کن. اما آرتور که طبق معمول در مواقع خشم کبود شده بود نعره زد : کی گفته من میخوام؟؟ :vay: اصلا بهتره مودی بره، اما مودی که چشم جادوییش در حال کنده شدن بود منفجر شد: من؟ من؟ من غلط بکنم اصلا من....

اما ادامه ی حرف هایش با جیغ بنفش متمایل به آبی مالی ویزلی ساکت شد و مالی گفت اصلا حالا که اینطوره خودم میرم میشورم و خودم رئیس میشم

مودی و ریموس : عمرا! :hyp:

آرتور و بقیه ی ویزلی ها:

که ناگهان سیریوس در حالی که چهره اش سبز لجنی شده بود خودش را به اتاق پرت کرد و گفت: تموم شد تمیزش کردم

و بدین ترتیب شرط تمیز کردن دامبل برای ریاست محفل نابود شد.....


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۲۷ ۱۱:۴۱:۲۶


پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۱۳:۱۶ دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۳
#61

آليس لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۷ چهارشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۵۲ چهارشنبه ۲ مهر ۱۳۹۳
از پسش برمیام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 266
آفلاین
- بلا، زنگ بزن به این خانه سالمندان، اوضاع رو بسنج.
- چشم، ارباب!

بلاتریکس شاد و شنگول به سمت گوشی الادورا رفت که الا ساطورشو بلند کرد و جیغ زد:
- گوشی خرابه! دست نزن.
- سرورم! الا گوشیشو نمیده!
- بلا، ما برای الا احترام زیادی قائلیم، با تلفن خونه زنگ بزن.

بلاتریکس درحالی که از احترامی که ولدمورت برای الا قائل بود، سرخ شده بود، شماره ی خونه ی سالمندان رو گرفت:
- الو سالمندان؟
- بله بفرمایین!
- ما یک عدد پیر اصیل زاده و با کمالات و پدر ارباب تاریکی ها داریم که تصمیم داریم مدتی پیش شما باشه و ...

و با چشم غره ی ولدمورت ادامه داد:
- و همچنین چه امکاناتی دارین و از لحاظ هم نشینی با بقیه پیرمردها، بالاخره اصیل زاده ای گفتن، خون لجنی گفتن!
- اتفاقا همین چند لحظه پیش یه زنگ داشتیم و اونا هم تصمیم داشتن کسی رو این جا بیارن که گویا صاحب کمالات زیادی بوده و رئیس چندجا هم بوده و چند بارهم وزارت بهش پیشنهاد شده، فکر کنم همنشین خوبی برای هم باشن!

بلاتریکس چشماش برقی زد و تماسو قطع کرد و رو به ولدمورت گفت:
- سرورم، مثل این که چندمورد اصیل زاده و صاحب کمالات دارند که هم نشین خوبی برای پدربزرگتونن!

ولدمورت سری از رضایت تکون داد که دافنه مجال نداد و جیغ زد:
- سالازار کجاست؟

سالازار درحالی که به تلویزیون چسبیده بود، داد زد:
- سالازار، برنامه کودکیه می خواهیه!


ویرایش شده توسط آليس لانگ باتم در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۲۶ ۲۳:۲۷:۰۶


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۲۳:۰۳ یکشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۳
#60

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
بلاتریکس ناخن هایش را جوید و گفت: منظورتون خانه سالمندان است عایا ارباب؟ جد بزرگوارتون، موسس گروه بزرگ اصیل ها، اسلایترین رو به جای پستی مثل خانه سالمندان می خواید ببرید؟ جایی که هزار پیر مفنگی دیگر...

مورفین هووو کرد. بلاتریکس چشم غره ای رفت و ادامه داد: هزار پیر تیتیش مامانی دیگه هم هستن و هیچ امکاناتی نداره؟

لرد چشم در چشم به بلاتریکس نگاه کرد.
- بلاتریکس ابله! شخصیت پردازی، شخصیت پردازی یادت رفت. حواست کجاست؟ یک بلاتریکس خشن هیچ وقت فیگور داونی ( ) نمی گیره. تازه، یک ارباب هم به مرگخوار دسته گل ـش ابله نمی گه. دافنه، حواست کجاست؟

_______________

- یکی باید بهش بگه!
- باید بگیم که آخرین باره که داره ما رو می بینه.
- آخـــــی! نیگاش کنین. ریشش رو شکلاتی کرده. هزار بار به مالی گفتم دستش شیر موز نده وگرنه همه جای خودش رو توت فرنگی می کنه. آخر گوش نکرد بهش خیارشور جادویی داد.

جمع میزلی ( محفل + ویزلی) به دامبلدور خیره شدند. مالی با چهره اشک ریزان گفت: آلبی توچولو؟ :sad:

دامبلدور به خودش اشاره کرد. صورتش یک لحظه صورتی شد و در هم پیچید و بعد این شکلی شد:

تصویر کوچک شده


لبخند مرموزی زد و گفت: آلبی توچولو خرابکاری کرد.


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


بدون نام
خلاصه:

دامبلدر كه ديگه پير از كار افتاده شده رو مخ محفلى ها رفته و اونا به دنبال جانشين و محلى براى نگهدارى دامبلدر مى گردن و خانه ى سالمندان هاگزميد رو پيدا مى كنن.

از اون ور تو خانه ى ريدل مرگخوار ها مشكل مثل مشكل دامبلدر رو با جد لرد سياه دارن و لرد به بلا دستور ميده كه جايى براى نگهدارى جدش پيدا كنه و ...

___________________________________________________________________________

بلا كه سرش رو از توى كپه ى روزنامه در مياره داد ميزنه :يافتم.
لينى كه از غذا دادن به سالازار اسلاترين خسته شده بود گفت : چى رو پيدا كردى؟
بلا موهاى وزيش رو از صورتش كنار ميزنه و ميگه:خانه ى سالمندان هاگزميد جايى براى مردان و زنان از كار افتاده ، با قيمتى استسنائى ،...
لينى پرسيد:تو از كى تا حالا اصلا مى خونى؟
بلا با عشوه گفت :هر چيزى ارباب به خواد.
-اول بايد ببينيم كه شرايط اون جا چطوره و بعد از ارباب سوال كنيم و بهد ببينبم چى ميشه.چند تا از مرگخوار ها رو ببر و ببين او جا چطوريه.
بلا تقريبا جيغ زد:تو از كى تا حالا به من دستور مى دى؟
لينى گفت:اين دستور نيست به اين مى گن هوش ريونى كه تو ازش بى بهره اى.
بلا:
لينى:

محفل ققنوس:
-جيمز ، تدى ،مودى و اسنيپ برين ببينين اين خانه ى سالمندان چجوريه.



پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۲۰:۳۵ شنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۳
#58

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
سیریوس با بی اعتنایی به وضعیت اسفناک دامبلدور در حالیکه شیشه شیر به دهان خودش و ریشش را روی زمین می کشید گفت:
- وضعیت مشخصه مالی...اینجا خونه مه و از صدق سر من دامبلدور تونست محفلو راه بندازه. فراموش نکن اگر خونه من نبود در بهترین حالت محفل باید جلساتشو تو خیابون برقرار می کرد.
مودی با خشم دستش را روی میز کوبید.
- تو هم فراموش نکن کی دست راست دامبلدور بوده این همه مدت.
- اگر منو و مالی وظیفه خطیر تولید نسل محفلو به عهده نگرفته بودیم خونه تو و دست راست بودن تو به چه دردی می خورد؟
- اگر من استاد دفاع در برابر جادوی سیاه نمیشدم هری انقدر تو کارش پیشرفت نمی کرد و به دفاع در برابر جادوی سیاه علاقه مند نمیشد تا بتونه با اکسپلیارموس لردو از وسط نصف کنه. پس من باید جانشینش باشم.
محفلیون به دنبال هضم این استدلال منطقی ریموس فک هایشان روی زمین افتاد.
مالی که تلاش می کرد دامبلدور را برای پوشیدن پوشک قانع کند مداخله کرد.
- بس کنید دیگه. مگه وضع و حال این طفل معصومو نمی بینید.اول فکر اینو بکنید بعد گیس و ریش همو بکشین.
به دنبال این حرف سکوت حاکم شد. چند لحظه بعد ریموس با بی میلی نسخه روزنامه ای را که در دست داشت به طرف مالی انداخت.
- بیا...این آگهی خانه سالمندانه. گزینه خوبیه به نظرم.حداقل برای نگه داری از دامبلدور با این وضعیت.

همان لحظه- خانه ریدل

- گفتیم که نمی خوریم...دستت را بکش ای دختریه ناخلفیه من. اصلا حالا که اینطوریه هستیه من فقط با ژوزفینینه غذا می خوریم....ژوزفین!کیه؟کــــــیه؟ :hyp:
بلاتریکس با عصبانیت قاشق را به طرف لینی که با نیش باز به تلاش و تقلای او چشم دوخته بود پرت کرد.
- مرگ!عوض اینکه کمکم کنی وایسادی زبون کوچیکتو نشون میدی؟شانس آوردی چوبدستیم دم دستم نیست.
لینی از مقابل قاشق جا خالی داد.
- هین؟بلا فکر کنم چشمات ضعیف شده ها... خنده من فرمتش این بود. چه طور ممکنه تو زبون کوچیک منو دیده باشی؟
در همان لحظه که بلاتریکس شخصا بر می خاست تا به حساب لینی برسد لرد وارد آشپزخانه شد.
- پس این قهوه ما چی شد بلا؟کارت به جایی رسیده که به دستور اربابت بی اعتنایی می کنی؟اگر مرگخوار وفادار ما نبودی با یه آوادا به ایفای نقشت خاتمه می دادیم.
بلا با وحشت از جا جست.
- سرورم...عفو کنید تقصیر من نیست.در حقیقت مشکل از جده بزرگوارتونه. :worry: عملا همه مرگخوارارو اسیر خودشون کردن. تو طول روز چند مرتبه باید بهشون غذا بدیم و پوشکشون کنیم. تازه اونم به هزار زور و زحمت. همین امروز صبح پیش پاتون شش بار غذاشونو به عمد بالا آوردن و سه بار پاشیدن به در و دیوار...دیروزم سوار تسترال محبوبتون شده بودن. هر وقتم حوصله شون سر میره دم نجینی رو میکشن و باهاش طناب بازی میکنن یا گرش می زنن. سر هم کردن ایوان هم که شده کار هر روزمون. تمام وسایل شکنجه گاهو تبدیل کردن به شهربازیشون و نمی ذارن ما کسی رو شکنجه بدیم. تمام مدت با زندانیا دارن با وسایل بازی می کنن. در کل تمام وقتمون صرف مراقبت از ایشون و جلوگیری از خرابکاریشون میشه.
لرد با دقت به صورت سالازار که در آن لحظه به وسیله شیربرنجش روی دیوار نقاشی می کرد خیره شد. بعد از دقایقی لینی و یلاتریکس متوجه شدن لرد آه کشید.
- خیلی خب بلا...بهت وقت میدیم یه مکان مناسب برای نگه داری از جدمون پیدا کنی. به نفعته حساب جیب ارباب رو هم داشته باشی.



پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۱۷:۴۹ جمعه ۱۶ خرداد ۱۳۹۳
#57

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
مودی که احساس می کنه الان وقتشو دوباره بحث رو باز میکنه.
-دیدین؟پروفسور واقعا دیگه نمیتونه ارتشو اداره کنه.مگه تو همین جنگ آخر هممونو به صف نکرد که گرگم به هوا بازی کنیم؟بعدم ریششو گره زد دور گردن تد و سه دور چرخوند و پرتش کرد بالا.تدی هنوز برنگشته پایین.من نگرانشم.ولی بیشتر از اون نگران محفلم.باید اجازه بدیم پروفسور آخرین روزای عمرشو در آرامش سپری کنه.

آرتور میپره جلو که از آب گل آلود ماهی بگیره.شاید اینجوری شکم بچه هاش سیر بشه.
-بله.برای همین من جانشین خوبی براش محسوب میشم و اگه قبول نکنین زن و بچه هامو ور میدارم و از اینجا میرم.

تهدید موثریه.اگه ویزلیا از محفل میرفتن عملا چیزی از محفل باقی نمیموند.ولی مودی خیال نداشت بی خیال ریاست بشه.به روزایی فکر کرد که همه پروفسور خطابش میکنن.البته الانم پروفسور بود.ولی همه بهش میگفتن مودی.مودی خالی!اینم زیاد جالب نبود.اون سالها درس خونده بود تا پروفسور بشه.
ذهن مودی بهش یاد آوری میکنه که دو کلاس بیشتر سواد نداره و پروفسور دامبلدور برای استخدام اساتید هاگوارتز به تنها چیزی که فکر نمیکنه تجربه و تحصیلات اوناست.از وقتی مدیر شده بود فقط دوست و آشناها شو استخدام میکرد.برای همین لرد ولدمورت سالها پشت درهای بسته هاگوارتز مونده بود بعدم دست به اختشاش زده بود.
مودی سعی میکنه افکار آزار دهنده شو کنار بذاره.ولی بعد از اون صدای سیریوس رو میشنوه و ترجیح میده برگرده سراغ افکار آزار دهندش.
سیریوس:دارین جانشین انتخاب میکنین؟حتما فراموش نکردین که مقر محفل متعلق به کیه؟

پروفسور دامبلدور که چیزی از حرفای دور و بریاش نمیفهمه چهار دست و پا بطرف یخچال میره و سعی میکنه درشو باز کنه.وقتی موفق نمیشه بغض میکنه و با چشمای پر از اشک از مالی کمک میخواد.
مالی شیشه شیر رو به دست دامبلدور میده و میگه:اول تکلیف این طفل معصومو روشن کنین.بعد به فکر ارث و میراثش بیفتین.البته از اینجایی که من نگاه میکنم آرتور گزینه مناسبی به نظر میرسه.


ویرایش شده توسط سیبل تریلانی در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۱۶ ۱۸:۰۹:۵۰

آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۲۱:۴۶ یکشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۳
#56

اسلیترین، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
امروز ۱۳:۲۶:۳۵
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
پیام: 714
آفلاین
سوژه ی جدید:

- اَه، بازم این دامبلدور همه جا رو به گند کشید! هرمیون، برو بالا و رو تختی شو بیار که بازم بشورم! تو دو روز گذشته، بار پنجمشه! :vay:

- چرا من؟ هر بار به من میگی که اینکار رو بکنم! دختر خودت مگه چشه؟ به جینی بگو بره!

- اون دختر منه، نباید به کثافت کاریای دامبلدور دست بزنه! فهمیدی؟

هرمیون در حالیکه در دل آرزو میکرد که حداقل این بار دامبلدور قبل از کار خرابی بر روی تشکش، حداقل کمی از لگنی که برای کادو تولدش برای او گرفته بودند، استفاده کرده باشد، راهی اتاق دامبلدور شد.
قبل از بسته شدن در پشت هرمیون، ریموس در حالیکه روزنامه ای در دست داشت، با ذوق و اشتیاق وارد آشپزخانه شد. بعد از براندازی مالی و سوپ پیاز همیشگی ای که در حال پختن بر روی اجاق بود، گفت:
- ببین چی پیدا کردم مالی! خانه ی سالمندان سایه روشن! میتونیم باهاشون در مورد دامبلدور حرف بزنیم.

- من نمیذارم آلبوس رو ببرین، نـــــــــــه!

آرتور از صندلی آخر میز چند کیلومتری آشپزخانه گیرمولد که مخصوص تغذیه ی بچه های خودشون درست شده بود، گفت:
- منم همچین اجازه ای رو نمیدم! نه تا وقتی که جانشین دامبلدور معلوم بشه!

- جانشین دامبلدور معلومه! کسی که مدت هاست توی سوژه هایی که به جنگ مربوط میشه نقش دست راست دامبل رو ایفا میکنه، جانشین اون میشه!

- نخیر مودی، کسی جانشین میشه که همه ی n تا بچه هاش در خدمت محفل هستند!

- بس کنید، هر دو تون! کسی جانشین دامبلدوره که قبل از همه درس دفاع در برابر جادوی سیاه رو توی هاگوارتز درس داده!

مالی که به شدت از مخالفت اولیه اش با ریموس پشیمان شده بود و آرزو میکرد که ای کاش همان لحظه دامبلدور را راهی خانه ی سالمندان میکرد، به بیرون آشپزخانه رفت و درست در جلوی در با صحنه ی عجیبی رو به رو شد:
- مـــــــــــــامـــــــــان! من دندونام افتاده، سوپ میخوااااام!

- پروفسور!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.