هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کلاس ریاضیات جادویی
پیام زده شده در: ۱۵:۰۸ سه شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۳
#20

آشاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۸ شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲:۴۷ دوشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۴
از طرز فکرت خوشم اومد!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 162
آفلاین
اسلیترین



۱. رولی بنویسید و در اون به طریقی با یک استاد خفن ریاضی ملاقات کنین و ازش کمک بخواین که قضیه‌ی 2+2=5 رو اثبات کنید. (۲۰ امتیاز: خلاقیت ۵ امتیاز – پرورش سوژه ۱۰ امتیاز – ظاهر پست و رعایت اصول نگارشی، املایی: ۵ امتیاز)


- آبجـــــــی! 2+2 چند میشه؟
- مخشاتو خودت بنویس بچه! الآن من بهت بگم، سر امتحان میخوای چیکار کنی؟ من که نمیتونم بیام بجات امتحان بدم.

آشا نا امید از ایلین در حالی که کاغذی پوستی در دست داشت از اتاق خواهرش خارج شد. اتاق پر بود از شیشه های رنگی با اندازه های متفاوت. در اکثر آنها مایع های رنگی دیده میشد به جز آنهایی که درونشان عقرب، مار و عنکبوت و ... به چشم میخورد که احتمال میرفت برای تهیه ی سم به کار برده میشدند.

سرش را پایین انداخته بود و میرفت که با صدای فیسی فیسی به خود آمد. آیا مار ها آفتاب پرست هم میخوردند؟ هیچ دوست نداشت که به جواب این سوال پی ببرد. بی اختیار به دیوار چسبید و هم رنگش شد. نجینی وقتی به محلی که او در آنجا بود، رسید ابتدا مکثی کرد و بو کشید. سپس فیس فیس کنان از آنجا دور شد. آشا دوباره به رنگ نرماله خودش برگشت.
راحت شده بود ... با یاداوری کاغذی که در دست داشت متوجه شد که هنوز راحت نشده. 2+2=5؟ انواع سایت های مشنگی و غیر مشنگی رو گشت (عجب دانش آموز پی گیری هست این بشر) اما به نتیجه ای نرسید.
این بار جیمز را دید که با دمپایی مارمولک ویلیت را دنبال میکندو عاجز از رسیدن به او مجبور شد بایستد و با یک نشانه گیری دقیق دمپایی رو پرت کند. ولی نشانگیری چندان دقیق نبود و دمپایی از پشت دیوار به حیاط همسایه پرت شد.
مارمولک:
اون دمپایی رو بده به من! باید فردا ببرمش سر کلاس. بدون اون معادله یه طرفش 200 گرم سنگین تر از اون طرفش میشه و اون یکی طرفش میره بالا و اون یکی میاد پایین. بعدش مجبورم اینبار یک عدد ماهیتابه برای برقراری توازن بذارم اون طرفش و چون ماهیتابه سنگینه مجبورم اون یکی طرفش کنار دمپایی یه دونه آفتابه بذارم.

آشا که تحت تاثیر استعداد بالقوه ی جیمز در زمینه ی ریاضی جادویی قرار گرفته بود تصمیم گرفت نزد او برود برای طلب راهنمایی.
آشا: جیغ جیغو! بیا بهم کمک کن مخشامو بنویسم.
جیمز: نمیخوام زوره؟
آشا: آره زوره! بیا کمکم کن!
جیمز: نمیخوام! من دمپاییم رو میخوام! دمپایی ابریمو میخوام!
آشا دست داراز کرد و از آواتار الادورا بلک یک جفت دمپایی زرد و سیاه آورد و گذاشت کف دست جیمز.
- حالا بیا بگو یک پروفسور ریاضی جادویی خفن از کجا پیدا کنم؟
- مگه من خودم پروفسور ریاضی جادویی خفن هستم؟ سعی کن خودت به اون درجه از عرفان توی ریاضی برسی که حداقل خودت بتونی خودتو خفن بدونی! آندرستند؟

اشا گیج و مبهوت به جیمزی که دمپایی زرد دخترونه ای رو به پا داشت و در افق ناپدید میشد رو نگاه کرد.
در فکر فرو رفت و در اندیشه ی خود با خود زمزمه میکرد: من باید خودم خودمو خفن بدونم. من خفنم .... من خفنم ... من خفنم .....من خفنم!
و اینگونه شد که قانون جذب بار دیگر کار خودش رو کرد و آشا با هیجان قلم در دست گرفت و شروع کرد روی کاغذ خود را خط خطی کردن.

برهان نا خلف:
اگر
2+2=5
(1+1)2=5
2=2/5
و در نتیجه: 5=4=2+2



۲. رول کوتاه (در حد چند خط) بنویسید که کلاس رو موفق شدین بپیچونین و بنویسین چیکارا کردین..کجاها رفتین.. چه خبر! (۷ امتیاز)


آشا سر کلاس نشسته بود. خیلی مظلومانه داشت به استاد نگاه میکرد. چنان این فرزند منظبت سر کلاس حاضر بود که هر کسی رو به شک مینداخت. هرچی استاد میپرسید تمام و کمال جواب میداد. همه چیز خوب بود تا اینکه با دعوای جیمز و ویلیوت کمی پریشان حال شد. سعی میکرد چشمانش را از آنها بدزدد و حواسش را معطوف استاد کند. ولیکن با دیدن یویویی که به سر ویلیوت برخورد کرد، دور خیز کرد و با آرنج کوبید تو چشم جیمز! و بعد پرید و ویلیوت رو بغل کرد. اما ناگهان آشا شروع کرد به آب رفتن... کوچیک و کوچیک تر شد ... و در آخر مانند یک مارمولک کف دست ویلیوت جا گرفت.

.
کمی دورتر فستیوال رنگ های خفن!

آشای واقعی با خود فکر میکرد که آیا جلسه ی بعد میتونه به جای خودش نجینی رو بفرسته اما با یاداوری چهره ی غضبناکه لرد تاریکی از این اندیشه ی مزخرف خودش پشیمون شد. مارمولک ویلیوت آرزوی این رو داشت که روزی مثل انسان ها راه برود، سخن بگوید و از همه مهمتر یک بار صاحبش را در آغوش بگیرد و او از این خواسته ی مارمولک سو استفاده کرده بود ... اما نجینی از نجینی بودنش کمال رضایت رو داشت.



۳. چند جور کلاس توی تدریس جلسه اول موجود بود؟ ۲ مورد با ذکر تفاوت (۳ امتیاز)


کلاس 1: مجاز از دانش آموزان کلاس
کلاس2 : تدریس
کلاس 3: تفریحات و پز و رونمایی از هنر های ذاتی ، من جمله همون قر و شعر!
کلاس 4: کلاس جانورشناسی ( دیدن یه گرگینه از نزدیک و به دست آوردن اطلاعات دقیقی از رفتارها و واکنش ها آنها در برابر مسائل مختلف)


....I believe I can fly

تصویر کوچک شده



پاسخ به: کلاس ریاضیات جادویی
پیام زده شده در: ۱۰:۵۴ سه شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۳
#19

جرج ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۲:۵۱ چهارشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
از چه گویم که جز شادی چیزی نیست
گروه:
کاربران عضو
پیام: 97
آفلاین
باحال مرد گریفیندوری


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-

موی قرمز را به خاطر بسپار
ویزلی هرگز نمی خشکد


پاسخ به: کلاس ریاضیات جادویی
پیام زده شده در: ۲۱:۰۳ دوشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۳
#18

سلستینا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۷ یکشنبه ۷ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ جمعه ۷ شهریور ۱۳۹۹
از کنده شدن تارهای صوتی تا آوای مرگ،فاصله اندک است!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 152
آفلاین
تازه وارد اسلیترین

رولی بنویسید و در اون به طریقی با یک استاد خفن ریاضی ملاقات کنین و ازش کمک بخواین که قضیه‌ی 2+2=5 رو اثبات کنید. (۲۰ امتیاز: خلاقیت ۵ امتیاز – پرورش سوژه ۱۰ امتیاز – ظاهر پست و رعایت اصول نگارشی، املایی: ۵ امتیاز)
قبل از وارد شدن به مدرسه مشنگی به مانتو و شلوار زشت و بی رنگ و روی خود نگاهی کرد احساس بدی نسبت به آن داشت اما مجبوربود،دستش را به سمت جیبش برد و شیشه ای حاوی معجون مرکب را از جیبش بیرون آورد باور نمیکرد که قرار است سلسیتنای اصیل زاده به خاطر 2+2=5 به دختری مشنگ زاده تبدیل شود.
معجون را نوشید و وارد مدرسه شد،معلم خفن کلاس که گویا همچی دان نام داشت و خبره ترین دانشمند جهان بود را دید سلستینا ساعت ها سر کلاس حوصله سربر او نشست؛ناگهان از جا بلند شد استاد در حال درس دادن علت 2+2=4 بود که نظرش به طرف سلسیتنا جلب شد:
استاد:دخترم اتفاقی افتاده؟
سلسیتنا:بله!!2+2=5 میشه!
استاد: دخترم اشتباه میکنی اگر خیلی مطمئنی میتونی علت بیاری!؟
سلسیتنا:مگهu+j+gf+d+s+r+8+5jh+k+j+u+oj+KG+K+59+888+5757+8555+JHGGGDCV2= نمیشه؟؟
استاد زمانی که قیافه ترسناک سلسیتنا رو دید زبونش بند اومد و گفت:ب...بل...بل...بله...م..یشه :worry:
سلسیتنا:بنابراین2+2=5 میشه.
استاد:ب...ب..بله د..درسته آ...آفرین ...د.دخترم!

[b]2.رول کوتاه (در حد چند خط) بنویسید که کلاس رو موفق شدین بپیچونین و بنویسین چیکارا کردین..کجاها رفتین.. چه خبر! (۷ امتیاز)

فلاش بک دیروز سلسیتنا درکلاس تاریخ جادوگری
پرفسور:آقا محمد خان اسلی و کریم خان گریفی دو دشمن دیرینه با یک دیگر رزم سختی کردن درهمان موقع رستم ریونی و کوروش هافلی از راه رسیدن و...
سلسیتنا:
بقیه دانش آموزا:
پرفسور:
سلسیتنا تصمیم به فرار گرفت و به آرامی زمانی که استاد در حال نوشتن روی تخته سیاه بود از در کلاس خارج شد.
سپس او به سمت جنگل ممنوعه رفت تا هیجان کشف راز های جدید را از دست ندهد وپس از پرواز با جاروی نیمبوس 2014 بر فراز قلعه هاگوارتزخوشحالی خود از پیچوندن کلاس تاریخ جادوگری را کامل کرد.
۳. چند جور کلاس توی تدریس جلسه اول موجود بود؟ ۲ مورد با ذکر تفاوت (۳ امتیاز)
2نوع کلاس متفاوت:
1-کلاس گذاشتن و پزدادن
2-کلاس درس
تفاوت :کلاس 2 بی جان است اما کلاس1 جاندار کلاس -کلاس1رفتاری است کلاس2مکان است


تصویر کوچک شده


پاسخ به: کلاس ریاضیات جادویی
پیام زده شده در: ۱۸:۴۱ دوشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۳
#17

مری الیزابت کاترمولold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۰ جمعه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۳۹ چهارشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۳
از یه جایی به بعد :)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 52
آفلاین
دیدیم همه نوشتن، گفتیم ما هم بنویسیم ...

تازه وارد ریونکلاو

رولی بنویسید و در اون به طریقی با یک استاد خفن ریاضی ملاقات کنین و ازش کمک بخواین که قضیه‌ی 2+2=5 رو اثبات کنید. (۲۰ امتیاز: خلاقیت ۵ امتیاز – پرورش سوژه ۱۰ امتیاز – ظاهر پست و رعایت اصول نگارشی، املایی: ۵ امتیاز)

برای بیستمین بار اولین سوال را در ذهنش مرور کرد و پس از هربار، نکته ای به ذهن مری می رسید که شاید در یافتن جواب سوال، کمک چندانی به او نمی کرد!

- با یک استاد خفن ریاضی ملاقات کنین و ازش کمک بخواین که قضیه‌ی 2+2=5 رو اثبات کنید ... واقعا که! استاد هم استادای قدیم! آخه یکی نیست بهش بگه عزیز من ... مثلا معلمی! خب حق خودت رو ادا می کردی و جواب سوالو می دادی. چرا می ندازیش گردن یکی دیگه؟ من که چشمم آب نمی خوره بشه این ترم رو با این استاد رد کنم!

- با یک استاد خفن ریاضی ملاقات کنین و ازش کمک بخواین که قضیه‌ی 2+2=5 رو اثبات کنید ...
حالا من استاد خفن از کجا گیر بیارم؟ بهتره یه سر برم کتابخونه ... شاید اصلا نیازی به این کارا نباشه!

- با یک استاد خفن ...

قلم پرش را محکم روی میز کوبید. سعی می کرد خودش جواب را بیابد و هم زمان چشمانش را بست تا هر چه بیشتر بر روی سوال تمرکز کند.

- 2+2=5 باید خیلی آسون باشه. خیلی ... آسون ... نیست. نه، نیست! آخه چه جوری 2+2 میشه 5؟

چشمانش را محکم تر روی هم فشار داد. خسته تر از آن بود که بتواند جواب را پیدا کند. 2+2 ...

- مری ... مری پاشو! چرا اینجا خوابیدی؟

به زحمت چشمانش را باز کرد. قبل از این که پی به لذت بخش بودن خواب بعد از ظهرش ببرد، نگاهش به برگه ی تکالیف افتاد. قطعا تا چیزهایی مانند این وجود داشت، لذت بخش بودن معنایی پیدا نمی کرد.
بار دیگر ذهنش درگیر آن سوال شد اما این بار، لااقل می دانست که باید دنبال یک استاد خفن بگردد نه یک جواب برای مسئله و این موضوع کاملا روشن بود: تد ریموس لوپین، تنها استاد ریاضی جادویی در هاگوارتز!
نگاه مری به شومینه ی روبه رویش افتاد. آتش هر لحظه زبانه می کشید و این چقدر برای مری زیبا به نظر می رسید. تعجب می کرد که چرا تا به حال به این شومینه ی جادویی دقت نکرده بود! نقش و نگار های اطراف آن که به طرز عجیب و با ظرافت خاصی به کار رفته بودند، زیبایی آن را دو چندان کرده بود با رنگ ابی روشن که به همه آرامش می بخشید.
با ناراحتی دل از گرمای دلپذیر شومینه کند و روی میزی در وسط تالار نشست. باید تا قبل از شام به سراغ استاد ریاضیات جادویی می رفت تا جواب مسئله را پیدا کند ولی ... یعنی ممکن بود که پروفسور لوپین جواب سوالات را بدهد یا با آن لحن همیشگی اش پاسخ می داد:

- آه! اگه می خواستم جوابا رو بدم که همون سر کلاس می گفتم! شما بهتره مطالعه تونو بیشتر کنید.

با این فکر عصبانیت مری اوج گرفت. او باید به هر نحوی که شده این کار را می کرد. کم کم داشت از عصبانیت منفجر می شد و حس می کرد ا لآن است که جیغ بلندی سر دهد و تالار را روی سرش بگذارد. شاید بهتر بود از روی بقیه می نوشت ... از اول هم باید همین کار را می کرد. اگر می شد به طرز غیر مستقیم ...
لبخندی مرموزانه روی لبان مری نقش بست! با صدایی که حتی خودش نیز به سختی می شنید، گفت:

- چرا از اول به فکرم نرسید؟ همینه ... غیر مستقیم!

ساعتی بعد، حیاط مدرسه هاگوارتز

- خب با من چی کار داشتی مری؟

این جمله را ویکتوریا ویزلی در حالی که سعی می کرد تعجبش را از چشم مری پنهان کند گفت. مری با صورتی خندان و با انرژی فراوانی که از او بعید بود پاسخ داد:

- کار ... کار خاصی نداشتم. راستش می خواستم باهات یه ذره گپ دوستانه بزنم؛ ویکی جون!

و با لبخندی مصنوعی ادامه داد:

- خب چه خبرا؟ تعریفت رو خیلی شنیده بودم، واقعا خوشحالم که با یه همچن دختر خوبی دوست شدم؛مگه نه ویکی جون؟

ویکتوریا انگار که حرف های مری را نشنیده باشد، برای دومین بار پرسید:

- با من کاری داشتی؟

- کار که خب نه، دلم می خواست به عنوان یه دوست ... یعنی ... ازت خواهش کنم که یه لطفی در حق من بکنی و ... به پروفسور لوپین بگی که برام یه مسئله ریاضی رو اثبات کنه!

این جمله ی آخر را مری پشت سر هم و بدون هیچ وقفه ای گفت؛ سپس درحالی که سعی می کرد چشمان ویکتوریا را که حالا از حدقه بیرون زده بود نادیده بگیرد، گفت :

- البته نگی که من این جواب رو می خوام . یعنی یه جورایی از طرف خودت باشه! می دونی چی میگم؟

چند ثانیه ای طول کشید تا ویکتوریا به خودش آمد . یک بار دیگر به مری نگاه کرد و گفت:

- و تو در عوض ...

مری با عجله وسط حرفش پرید و گفت:

- هر کاری که بخوای می کنم! قول می دم.

.....................................................................

یافتن ویولت در بین آن همه دانش آموز ریونکلاویی که در سکوهای تماشاگران منتظر مسابقه ی کوییدیچ بودند، کار آسانی نبود.

- چطوری مری؟

صدای شاد و پر هیجانی مری را از جا پراند! دیدن ویولت در آن لحظه برای مری واقعا غیر منتظره بود.

- هان ؟! خوبم ... خوبم!

- چیزی شده؟ دنبال کسی می گشتی؟ بهم بگو سه سوت برات پیداش می کنم.

مری که دستپاچه تر از قبل به نظر می رسید، من و من کنان جواب داد:

- نه، کی گفته؟ من ... نه تنها دنبال تو ... نمی گشتم، بلکه ... اصلا نمی خواستم ... کاری که ویکتوریا گفت رو انجام بدم.

ویولت که سعی می کرد با تعجب چیزی از بین حرف های پراکنده مری بفهمد پرسید:

- با من کار داشتی؟ ویکتوریا چی گفته؟

- من؟ نه ... من با تو کاری نداشتم و نمی خواستم هم اون روبان موتو ببندم به دم هیپوگریف که ...یعنی...

ویولت حتی نگذاشت حرف مری تمام شود...

- پس که این طور؟

مری در حالی که سعی می کرد آرامش خود را حفظ کند و البته در این کار چندان هم موفق نبود گفت:

- نه ... منکه بهت گفتم ... اصلا هم این طور نیست.

- نشونش می دم ...

چند ساعت بعد


گوش هایش را محکم گرفته بود که صدای ویولت و ویکتوریا را که بلند بلند با هم دعوا می کردند را نشنود. در این بین لحظه ای نبود که دست از سرزنش خود بردارد. در حالی که به آن دو نگاه میکرد، با خود گفت:

- آخه یک سوال و این همه دردسر؟


رول کوتاه (در حد چند خط) بنویسید که کلاس رو موفق شدین بپیچونین و بنویسین چیکارا کردین..کجاها رفتین.. چه خبر! (۷ امتیاز)


- کی می تونه یه وردی بگه که اجسام رو به حرکت دربیاره؟

بچه ها :

آثار خستگی در چهره ی تک تک بچه ها موج می زد. بسیاری از آنها که شب قبل، تا نیمه های شب، مشغول تکمیل تکالیف ریاضی خود بوده؛ اکنون سر کلاس، در خوابی عمیق فرو رفته بودند.
بعضی از آنها مشغول صحبت کردن و عده ی معدودی هم با اشتیاق به درس گوش می دادند.
پروفسور فیلیت ویک صدایش را صاف کرد و به صحبت هایش ادامه داد. این وسط، مری حتی سعی نمی کرد صدای ضعیف او را بشنود؛ چه برسد به فهمیدن حرف هایش!

- آییییییییییی ... دلم! دلمممممممممممم ...

مری با ناراحتی این را گفت و تک تک کلاس را از نظر گذارند . سپس در همان لحظه اضافه کرد:

- پروفسور ... حالم خوب نیست! میتونم ... برم بیرون؟

پروفسور با صدایی آرام گفت:

- خیلی خب، برو!

آرام از جلوی نیمکت ها رد می شد . در حالی که دولا دولا راه می رفت در کلاس را باز کرد و در همان لحظه شکلکی برای بچه های حاضر در کلاس درآورد.

- تق! (افکت بسته شدن در)

مری با سرعت هرچه بیشتر به سوی حیاط مدرسه به راه افتاد و در راه در ذهن خود برنامه ریزی می کرد که چگونه از این ساعات حداکثر استفاده را بکند ...

- هوراااااااااااااااااااااااااا ... سلام بر آزادی ... آخ!

- حواست کجاست بچه؟ اصلا ببینم ین ساعت از روز تو باید سر کلاس باشی، اینجا چی کار می کنی؟

مری به قیافه ی متعجب مادام پامفری نگاهی انداخت و در حالی که دلش را می گرفت، سعی می کرد مظلومانه به او نگاه کند.

- راستش دلم درد می کرد ...

مادام پامفری میان حرف های مری پرید و با خوشحالی غیر قابل وصفی گفت:

- خدای من! اتفاقا امروز یه معجون واسه دل درد درست کردم. وای! چقدر تو خوش شانسی که می تونی به عنوان اولین نفر از اون استفاده کنی ... با من بیا!

مری نگاهی از سر نفرت به مادام پامفری کرد. قطعا خوش شانسی با وضعیتی که او در آن قرار گرفته بود، زمین تا آسمان تفاوت داشت.

چند جور کلاس توی تدریس جلسه اول موجود بود؟ ۲ مورد با ذکر تفاوت (۳ امتیاز)

1. کلاس نوع اول حالت اول: کلاس نوع اول همون کلاس گذاشتن خودمونه! همون اولای کار متوجه میشیم که پروفسور دیر میکنه، به طوری که تمام بچه ها به فکر پیچوندن کلاس میوفتن.
درواقع طبق تحقیقات من پروفسور لوپین هیچ کاری نداشته که بخواد اون موقع روز سر کلاس دیر برسه، پس؛ نتیجه می گیریم که این نوعی کلاس بوده که پروفسور قبل از ورودش گذاشته!

2. کلاس نوع اول حالت دوم: این کلاس شامل همون کلاس درس میشه.

3. کلاس نوع اول حالت سوم: این هم همون کلاوس بودلره که بچه ها بهش اشاره کردن و فکر نمی کنم نیازی به توضیح باشه.

4. کلاس نوع دوم: در این کلاس اقتصاد تدریس میشه، همون طور که پروفسور به کم در آمد بودن و ... اشاره کردن.

+ این کلاس ها هیچ گونه تفاوتی با هم ندارند و کلهم یکی اند .
++ همه جور کلاسی ما اون وسط مسطا دیدیم الا ( نه اون الا) ریاضیات جادویی!



ویرایش شده توسط مری الیزابت کاترمول در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۷ ۱۳:۰۱:۱۴
ویرایش شده توسط مری الیزابت کاترمول در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۷ ۱۳:۰۴:۱۸

بــزرگــتــریــن دشــمــن آدمــی فــهــم اوســت

پـس تــا مــیــتــوانـی خــر بــاش . . .

تــا خــوش بــاشــی . . .

(یک امضای کاملا ریونکلاوی )

تصویر کوچک شده



من هر چی تلاش میکنم از پای جادوگران پاشم پاشیده نمی شم . محض رضای

خدا یکی بیاد منو بپاشونه :)


پاسخ به: کلاس ریاضیات جادویی
پیام زده شده در: ۱۷:۴۲ دوشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۳
#16

کنت الاف old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۶ جمعه ۶ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۰۰:۴۹ جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲
از یتیم خانه های شهر
گروه:
کاربران عضو
پیام: 206
آفلاین
به جون تو مجبورمون کردن بگیم تازه وارد اسلیترین!


رولی بنویسید و در اون به طریقی با یک استاد خفن ریاضی ملاقات کنین و ازش کمک بخواین که قضیه‌ی 2+2=5 رو اثبات کنید. (۲۰ امتیاز: خلاقیت ۵ امتیاز – پرورش سوژه ۱۰ امتیاز – ظاهر پست و رعایت اصول نگارشی، املایی: ۵ امتیاز)

- نه دائاش؟
- به جون تو!
الاف که اصلا چیزی از ریاضی حالیش نبود چه برسه به جادویی، رفته بود پیش یه استاد خفن ریاضیات!
- میشه یه بار دیگه بگی؟
- عمرناش!
کلاوس اخمی کرد و رویش را برگرداند.
- جون تو راه نداره؟
- یه بار دیگه میگم خوب گوش کن!
همینطور که کلاوس شیشه عینکشو تمیز میکرد الاف هم با ناخونش گوشش رو تمیز کرد تا بهتر بشنوه!
- نیگا! با راه سه معادله سه مجهول میریم میدونی یعنی چه؟
- نچ!
- اشکال نداره. بزار یه مثال ساده بزنم. فکر کن ^ ویولته خب؟
چشمان الاف برقی زد!
- $منم. اوکیه؟
- این $ یعنی پولداری؟
کلاوس بادی به غبغبش انداخت.
- یس
دورباره چشمان الاف برق زد!
- @ اینم تویی. خالکوبیته مثلا! حالا به عبارت زیر دقت کن:
^+@=$
$+@=^
$+^=@
- حالا به جای $ 2 بزار به جای @ 5 و به جای ^ 2. اگه از راه مجهول معاون بری حل میشه. فهمیدی؟
- نچ!
کلاوس دستی به پیشانیش زد.
- نیگا. .قتی تو ویولت رو داری چی میشه؟
- پولدار میشم!
- نه ابله! منم میام تا خواهرم رو نجات بدم. حالا وقتی منو داری چی میشه؟
- خواهرت میاد و من پولدار میشم!
- ایولا! حالا وقتی منو و خواهرم یه جا باشیم چی میشه؟
الاف دستی به سرش کشید. باید تغییر چهره میداد؟ کسی را می کشت؟...
- تو هم میای پیش ما دیگه! گرفتی؟
- اره!مثال خیلی خوبی بود!
- یه شعرم بگم که نمره اضافی بگیری:

نام تد ریموس لوپین نام جمله دبیراست
چون که دو تا دو اید، پنج هم پیش ماست!

رول کوتاه (در حد چند خط) بنویسید که کلاس رو موفق شدین بپیچونین و بنویسین چیکارا کردین..کجاها رفتین.. چه خبر! (۷ امتیاز)

الاف طبق معمول در حال تعقیب ویولت در راهرو های هاگوارتز بود. چند دقیقه ای می شد کلاس پروفسور تد ریموس لوپینِ مو فرفریِ فیروزهِ دم بلند رو پیچونده بودن. ولی حالا الاف همینطور که بر لب داشت به تعقیب ویولت بودلر می پرداخت.

- مردک تسترال بوقی! چشم سیفید! همین سوال قبل از داداشم راهنمایی خواستی! حالا میخوای ثروت منو بالا بکشی؟ کور خوندی! مامانم دلوروسه!

- کجا مامانت دلوروسه؟ اسم مامانت بئاتریکسه بچه یتیم!
- جدی؟ مامان؟
ناگهان سقف هاگوارتز باز شد و دستی امد و الاف رو برداشت و پرت کرد تو حیاط!
- تشکر مامان!

محل پرت شدگی الاف

- تدی! تو خجالت نمیکشی کلاس رو پیچوندی با ویکتوریا خلوت کردی؟

چند جور کلاس توی تدریس جلسه اول موجود بود؟ ۲ مورد با ذکر تفاوت (۳ امتیاز)

مگه چند جورکلاس داشتیم؟ یه نوع مگه نبود؟ جدی؟ خب الان برات یه چیزی در میکنم کیف کیفور شی!
یه نوع داریم کلاس با الاف که ویولت توش نفس راحت میکشه!
یه نوع هم داریم کلاس بی الاف که ویولت نفس راحت نمیکشه و الاف هی نگاش میکنه!


ویرایش شده توسط کنت الاف در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۶ ۲۱:۰۴:۱۶


پاسخ به: کلاس ریاضیات جادویی
پیام زده شده در: ۱۶:۴۹ دوشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۳
#15

نویل لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۶ دوشنبه ۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۳
از همه جوگیر ترم !!! اینو میدونم !!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 83
آفلاین
گریفیندور


سوال اول

- یوآن ، بیا بریم دیگه . من مطمئنم اون میدونه .

- نویل ، به کار بنداز مغزتو . اون یه مشنگه ، چجوری میخواد ریاضیات جادویی به تو یاد بده ؟

- دوستم تو گیم نت بهم گفت خیلی خوبه . حتما یه چیزی از ریاضیات جادویی میفهمه .

- بریم ولی اگه بلد نبود ، چی ؟

- پول گیم نتت رو من میدم . اگر هم جوری توضیح داد که من گرفتم ، تو هفتمین اتود قرمزم رو برام میخری . قبول ؟

- باشه . قبول ولی یادت باشه چی گفتی ؟

نویل با حرکت سرش حرف یوآن رو تایید کرد . آن دو خوش و خرم از این ور خیابون به اون ور خیابون یعنی جایی که معلم ریاضی مشنگی وایساده بود ، هجوم بردن .

- سلام ، آقا .

- سلام ، پسرای گلم . کاری داشتین ؟

- آقا شما میدونید که چی میشه که 2+2 میشه 5 ؟

- والا چیزی که به همه اثبات شده اینه که 2+2میشه 4 . کی به شما گفته 2+2 میشه 5 ؟

- معلممون آقا .

- اسم معلمتون چیه ؟

- تد . . .

در این هنگام که نویل داشت اسم تدی لوپین رو به معلم ریاضی مشنگی میگفت ، آرنج یوآن رفت تو پهلوش . نویل برای حفظ ظاهر از داخل منفجر شد ولی به روی خودش نیورد .

یوآن برای پیچیدن توی کوچه هری چپ ، شروع به حرف زدن کرد :

- مواد لازم برای تهیه 5 = 2 + 2 :
دو تا 2 ، سه تا خط کوتاه افقی و یه دونه خط کوتاه عمودی .

طرز تهیه :
دو تا 2 رو با هم مخلوط میکنیم ، میشه 4 . یه خط عمودی رو با یه خط افقی ترکیب میکنیم ، میشه + . یکی از دو خط افقی باقی مانده رو مثل لوگو میزاریم رو اون یکی ، میشه = .
تا اینجا فهمیدین ؟

- آره . ولی . . .

- ادامه ی طرز تهیه :
یه 4 داریم ، یه + و یه = . 4 که خودش چهاره آمّا از اونجایی که اگه ما یکی از دو علامت + یا = رو سر امتحان جا بندازیم 0.5 نمره از ما کم میشه ، 4 با دو تا 0.5 جمع میشه ، جواب درمیاد 5 .

- آه . پسرم ، چه دلیل های منطقیه !! چقدر فکر معلمتون بازه !!

ناگهان دستی یقه ی یوآن رو گرفت :

- پسرک ملعون ، فکر کردی با کی طرفی ؟ با بقل دستیت ؟ منو گذاشتی سر کار ؟ مگه من میخوام کیک بپزم طرز تهیه میزاری جلوم ؟

- نه .

- نه و بوووووق . هر چه زود تر خودت و دوستت از جلوی چشمام خفه شین .

یوآن که یه دست حسابی کتک خورده بود ، دست نویل رو گرفت و با زور با خودش برد .

- ول کن دستمو . ول کن .

- ول نمیکنم .

- اصلا داری منو کجا میبری ؟

- خونه ی دوست گیم نتیت . چپ یا راست ؟

- راست . با دوستم چیکار داری ؟

- میخوام ادبش کنم .

- باشه . بریم . منم پایم . بپیچ چپ .

دوست نویل دو دست کوییدیچ مشنگی به یوآن و نویل باخت و آدم شد .

سوال دوم

- اتود من زیر درخت آلبالو گم شده . سوات داری ؟

- بچه ها این استاده که نمیاد ، بیاین یه دست بریم آشپزخونه یه کم با جنا اختلاط کنیم .

- بریم .

- منم هستم .

- پس ما سه تا میریم . گیدیون ، دوست خوبم ، من که خیلی دوست دارم ، میشه وقتی استاد اومد خبرمون کنی ؟

- نه ولی آره . یه شرطی داره ، هرچی میخورین واسه منم بیارین .

- قبوله .

نویل ، ویکی و یوآن تو سالن طبقه ی سوم بودن که تدی لوپین اونا رو دید و آن دو بدبخت شدن . چرا آن دو ؟ چون نفر سوم ویکی بود ، پس نمیشد که هر سه بدبخت بشن .

سوال سوم

یه کلاس که توش آدم و میز و نیمکت داره و یه کلاس که بین الف و سینش ، واو داره .


ویرایش شده توسط نویل لانگ باتم در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۶ ۱۶:۵۸:۴۴

شاید وجودم به خیلی ها ارامش نده . . .
ولی همین که حضورم حرص خیلی هارو در میاره . . .
بهم انگیزه خیلی بالایی میده . . .


پاسخ به: کلاس ریاضیات جادویی
پیام زده شده در: ۱۵:۲۸ دوشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۳
#14

آليس لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۷ چهارشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۵۲ چهارشنبه ۲ مهر ۱۳۹۳
از پسش برمیام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 266
آفلاین
سال اولی گریف!

رولی بنویسید و در اون به طریقی با یک استاد خفن ریاضی ملاقات کنین و ازش کمک بخواین که قضیه‌ی 2+2=5 رو اثبات کنید. (۲۰ امتیاز: خلاقیت ۵ امتیاز – پرورش سوژه ۱۰ امتیاز – ظاهر پست و رعایت اصول نگارشی، املایی: ۵ امتیاز)

- معوووو!
- زهرمار!
- جیر جیر!
- کوفت!
- اممم (صدای مارمولک چجوریه؟ )
- ویولت! بیا این جک و جونوراتو جم کن از جلو چشم تا نزدم لهشون کنم!

ویولت پس از چندثانیه ماگت، مری و جیرجیرک گویان وارد اتاق شد و پس از این که به چهار دیوار مختلف خورد و روبان موهاش پیچید دور دست و پاش و با مخ داخل مایتابه رفت و عبرتی شد برای آیندگان که به جای نگه داری جونوران و هی مراقب حال اونا بودن به جای عزیزان، اول از همه به مشکلات هم محفلیش رسیدگی کنه!

ویولت پس از این که سرشو از مایتابه بیرون آورد و می شد خواهر دوقلویی برای ماگت حسابش کرد( )، روبانو از دور دست و پاهاش وا کرد و دستی به زخم و زیل صورتش کشید و کمی بیش تر کیفور شد که دیگه لازم به چاقو نیست برای خط کاری روی خودش!

ویولت اول از همه، بی اعتنا به آلیس، ماگت و مری و بقیه حیوونات رو جمع کرد و نشست گوشه تخت و از سلامتی تک تکشون آگاه شد و بعد که تازه متوجه آلیس شده بود، بدین گونه جواب داد:
- چیزی شده؟
- نه، همه چی آرومه، من چقد خوشبختم!
- خب، خداروشکر، پس من برم!
-
- چیزی شده؟
- من هی هیچی نمیگم، واسه خودش :دی می زنه، بیااینو واسه من حل کن!

ویولت خودشو روی تخت پرت کرد که یکی از پایه های تخت زیر این بار ناخواسته به درک واصل شد. یکی از کاغذای موشک شده رو برداشت و شروع به خوندنش کرد. بعد کم کم نیشش وا شد و از این مرحله به این مرحله تصویر کوچک شده
آپدیت شد. از جاش بلند شد و درحالی که از پله ها بالا می رفت، جیغ زد:
- دنبالم بیا!

آلیس مثل جوجه اردک دنبال ویولت رفت تا به قسمتی از خونه رسید که کمتر کسی پاشو اونجا میذاشت. آلیس شروع به تقلاکردن کرد:
- نه ترو به تنبون مرلین، ترو به همه وجنات مرلین، نههههههههههههههههه!
- بیا، بیا، مگه نمی خواستی جواب مسئله رو بفهمی!
- من خندیدم به ریش همینایی که داری منو میبری پیششون، اصلا من پشیمون، کی گفته من میخوام کلاس شرکت کنم؟ گفتم یه چیزی بگم، دور هم بخندیم!

تلاش ها و تقلاهای آلیس مثمرثمر واقع نشد و بالاخره اون روی لاتی ویولت کار خوشو کرد و آلیس وارد محوطه ی جیرجیرک ها شد. ویولت به طرف یک از گلدون ها رفت و بهش اشاره کرد. آلیس آروم آروم جلو رفت، روی برگ گل ده تا جیرجیرک نشسته بودن که تشخیصشون از برگ کار حضرت ویولت بود فقط!

ویولت به چهارتا از جیرجیرک های بزرگ تر اشاره کرد و گفت:
- ببین اینا چارتا بودن، بعد دوتا دوتا تخم گذاشتن و الان پنج تا تخم داریم، پس دو به علاوه دو میشه پنج!

آلیس به این فرمت یه نگاه به ویولت می کرد و یه نگاه به جیرجیرک ها. مطمئن بود به خاطر دلیلی که برای استاد تدی خواهد آورد با یه تیپا از کلاس شوت میشه بیرون ولی به هرحال...
- واسا بینم، حالا حیوونای من کوفت و زهرمارن؟
-
حالا حیوونای من " بزنم لهشون کنم" ن؟
-

و این ماجرایی تازه برای آن ها بود! ( اسمایلی انیمیشن های خارجی که قصد ساخته شدن قسمت دو وسه و چهار رو دارن! )

رول کوتاه (در حد چند خط) بنویسید که کلاس رو موفق شدین بپیچونین و بنویسین چیکارا کردین..کجاها رفتین.. چه خبر! (۷ امتیاز)

- مطمئنی کارت درست بود؟
- آره، آره، آره!
- خوب به بقیم می گفتی شاید اونام می خواستن بپیچونن!

آلیس نگاهی به فرشته های رو شونه هاش انداخت و از این که شکر خدا هیچ کدومشون به راه راست هدایتش نمی کنن، آهی از سر افسوس کشید.

آلیس عطر حضورشو در کلاس جا گذاشته بود و موفق شده بود، حاضری بگیره و بزنه بیرون، اما الان وجدانش سنگینی می کرد که چرا عطر حضور بقیرم نخریده بود تا کلا همگی از کلاس بزنن بیرون و استاد بمونه و حوضش!

صدایی از پشت بوته ها میومد و الیس بی خیال وجدان، بی خیال این زخم رو تنم( )، رفت تا از صدا سردربیاره. مقداری از بوته ها رو کنار زد و از اون لحظه به بعد به خودش قول داد هیچ وقت، هیچ وقت گول یه پیام بازرگانی رو نخوره!

اجمعین کلاس دورتا دور هم نشسته بودن و تدی داشت چایی می ریخت واسه خودش اون گوشه! آلیس بوته های کنار زده رو برگردوند سرجاش و با دستش فرشته های روی دوششو خفه کرد.

چند جور کلاس توی تدریس جلسه اول موجود بود؟ ۲ مورد با ذکر تفاوت (۳ امتیاز)

کلاسی که جای درس نیست و جای پیچوندنه و کلاسی که خیلی کلاس میزاره واسه ما و همش تو کتابخونست، یه واوشم جا انداختین، غلط املایی داشتین، باید نمره کم کنین از خودتون!

فرقشونم اینه که یکیشو اصلا نمی فهمم چی میگه، یکی رو یکم نمی فهمم چی میگه!


ویرایش شده توسط آليس لانگ باتم در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۶ ۱۵:۳۴:۱۷
ویرایش شده توسط آليس لانگ باتم در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۶ ۲۱:۱۱:۴۵


تصویر کوچک شده


پاسخ به: کلاس ریاضیات جادویی
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶ دوشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۳
#13

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
"شیردال گنده ی گریفندور"


رولی بنویسید و در اون به طریقی با یک استاد خفن ریاضی ملاقات کنین و ازش کمک بخواین که قضیه‌ی 2+2=5 رو اثبات کنید. (۲۰ امتیاز: خلاقیت ۵ امتیاز – پرورش سوژه ۱۰ امتیاز – ظاهر پست و رعایت اصول نگارشی، املایی: ۵ امتیاز)

- تـــــــدی؟
- تدی بی تدی! عمرا زیربار نمیرم!
- خب من این وقت ِ شب استاد خفن ریاضی از کجام دربیارم باهاش ملاقات کنم!؟

تد ریموس لوپین شانه هایش را بالا انداخت و بی توجه به جیمز که با قلم پر و لوله کاغذ پوستی اش کنار کاناپه زانو زده بود، پیام امروزش را ورق زد: میخواسی تکالیفتو نذاری واس آخر شب.. اوه اوه مهاجم برزیل نابود شده.. جام جهانی کوییدیچ امسال خوراک آلمانه!..
جیمز گردنش را کج کرد و تصویر متحرک سیاه و سفیدی دید که در آن مهاجم تیم کوییدیچ برزیل کوافل به دست در حال پرواز بود و ناگهان بلاجری با تمام قدرت به کمرش اصابت کرد و جوانک در دم جان به جان آفرین تسلیم کرد.

- کوییدیچه دیه سر شکستنک داره!
- صد در صد.
- تـــــــــــــدی؟
- نه.
- داداااااااش؟
- فکرشم نکن.
- تـــــــــــــدی مو قشنگ؟
- ...

تدی پیام امروز را به گوشه ای انداخت و کنار جیمز روبروی شومینه، چهاردست و پا روی زمین نشست. قلم پر را از دستان او گرفت و با عجله توضیح داد:

ایناها توضیحش!

همزمان با اثبات حکم، جیمز هم نقاشی اش را تمام کرد.
تدی: خب یه بار مرور کنیم با هم پس. برای اثبات 2+2=5 به دو طرف معادله یه دمپایی اضافه می کنیم و چون با هم برابرن و میتونن خط بخورن مشکلی برای معادله بوجود نمیاد. اما نکته اینه که چون این دوتا با هم برابرن، پس بنابراین نتیجه میگیریم بقیه شونم با هم برابرن! فهمیدی؟

جیمز:

رول کوتاه (در حد چند خط) بنویسید که کلاس رو موفق شدین بپیچونین و بنویسین چیکارا کردین..کجاها رفتین.. چه خبر! (۷ امتیاز)


راهروها را یکی پس از دیگری طی کرد.
پله ها را دوتا یکی کرد و با جهشی بلند پشت راه مخفی دیوارکوب طبقه ی سوم ناپدید شد. دقایقی بعد سر از جغدخانه درآورده بود و با عجله روی کاغذ پوستی مینوشت:

نقل قول:
سلام مامان، بابا، دایی رون، زن دایی هرمیون، دایی جرج، زن دایی آنجلینا، دایی پرسی، زن ِ دایی پرسی که یادم رفته اسمتو، داااااااااااااااایی بیل! خیلی مهمه! دااااایی بیل! زن دااااااااااااایی فلور..وای وای.. و ننـــــــــــــــه بزرگ ِ تدی...نچ نچ..
امیدوارم حالتون خوب باشه!
الان که دارم براتون نامه مینویسم باید قاعدتا سر کلاس ریاضیات جادویی به تدریس تدی باشم، ولی نیستم! چون تدی نیومده! کلاغا خبر دادن که با ویکی رفته هاگزمید! لطفا سریعا به این موضوع رسیدگی کنید!

با نهایت احترام.
جیمز سیریوس پاتر


جیمز تکه کاغذ را لوله کرد و به پای نزدیکترین جغد بست و او را پرواز داد.

چند جور کلاس توی تدریس جلسه اول موجود بود؟ ۲ مورد با ذکر تفاوت (۳ امتیاز)

الان می خوای بگی لهجه ت خیلی درسته؟ می خوای بگی امریکا زندگی می کنی؟ میخوای بگی کلاوس را کلاس تلفظ می کنن آمریکایی ها و ما بوقیم؟ نه دیگه الان قصدت همین بود! قشنگ معلومه میخوای تحقیرمون کنی! می خوای بگی ما جهان سومی هستیم؟ میخوای بگی ما خیییلی هم که باشیم دیگه نهایتش گلبول سومی هستیم؟ میخوای بگی تو جهان اول و گلبول خارجی هستی و ما تلفظ بلد نیستیم؟
چرا دیه..همینه دیه!..همینو می خوای بگی دیه!


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۶ ۱۴:۵۳:۳۱
ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۶ ۱۵:۰۶:۳۲


پاسخ به: کلاس ریاضیات جادویی
پیام زده شده در: ۱۰:۴۵ دوشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۳
#12

باری ادوارد رایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۵۵ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
از چی بگم؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 274
آفلاین
تازه وارد هافلپاف

. رولی بنویسید و در اون به طریقی با یک استاد خفن ریاضی ملاقات کنین و ازش کمک بخواین که قضیه‌ی 2+2=5 رو اثبات کنید.

باری از پله ها با سرعت پایین آمد.به طرف در سرسرا دوید.دستش را روی در گذاشته بود که صدای زنگداری از پشت سرش به گوش رسید:

-رایان!کجا با این عجله؟

باری سرش را برگرداند.آقای فلیچ با اسمایل در چند قدمی او ایستاده بود.همینطور که چماقش را تکان میداد گفت:

-بینم.نکنه زبونتو جا گذاشتی؟

باری با لرز گفت:

-نه آقا.میرفتم دنبال مکس جینون.

فلیچ یک ابرویش را بالا انداخت و گفت:

-مکس جینون ما نداریم تو هاگوارتز!
-بخاطر همینه که میخواستم از در خارج شوم دیگه!قربان!
-چیکارش داشتی؟
-میخواستم یه مسئله ریاضی ازش بپرسم!

فلیچ ناگهان به موضوع علاقه پیدا کرد:

-با من به دفترم بیا.

--------------------
اندکی بعد در دفتر فلیچ:

-...بعدشم پروفسور لوپین گفت باس ثابت کنیم این مسئله رو.

فلیچ دستی به موهای کم پشت و سفیدش کشید و گفت:

-هوووم.کسی تاحالا بهت گفته من استاد دلایلم؟
-چی؟
-دو با دو میشه پنج.میدونی چرا؟
-اگه میدونستم پیش شما میومدم عایا؟

فلیچ کمی فکر کرد و گفت:

-خب...ببین ساده ست.

فلیچ چند مداد به دست باری داد و گفت:

-بگیر.حالا دوتا دوتا بذار روی میز.

باری همین کار را کرد. دو دسته ی دوتایی مداد درست شد و یک مداد اضاف آمد.

-حالا چشماتو ببند و 3 بار سریع پلک بزن.

باری 3 بار سریع پلک زد.از تعجب خشکش زد.

-این...

روی میز یک عملیات ریاضی نوشته شده بود.باری نفهمید که این جبر بود یا دیفرانسیل یا هرچیز دیگری که مشنگ ها میگفتند اما جواب 5 شده بود!

-3تا پلک لطفا.

باری دوباره پلک زد.عملیات تبدیل به 5 مداد شده بود.

فلیچ از صندلیش بلند شد و گفت:

-خب دیگه.ببر و اینو به پروفسورت نشون بده.



۲. رول کوتاه (در حد چند خط) بنویسید که کلاس رو موفق شدین بپیچونین و بنویسین چیکارا کردین..کجاها رفتین.. چه خبر! (۷ امتیاز)

پروف لوپین تا آن لحظه روی صندلیش ننشسته بود.وقتی که همه مشغول انجام تکالیف شدند، پروف روی صندلیش نشست و اتفاقی که باری میخواست افتاد.

-هی چه خبر شد؟
-قربان؟
-چه خبره؟دود دیگه از کجا اومد؟

خوب بود.بمب دودی کار کرده بود.حالا وقتش بود.کلاس در دود فرو رفته بود.آرام و بی سروصدا از کلاس خارج شد.

-یوهو...

با آرامترین حالت ممکن این را گفت و به سمت تالار هافل دوید.
در تالار را باز کرد و وارد شد اما این چیزی نبود که انتظارش را داشت.الادورا بلک و رز ویزلی در تالار مانده بودند و درمورد کلاس ماگل شناسی بحث میکردند.لعنت به این شانس.
پس به سمت سرسرای ورودی دوید.مدیر هاگوارتز، ماندانگاس فلچر و چند استاد مشغول حرف زدن بودند.
در طی چند دقیقه ی بعدی،تالار گریفندور،اسلایترین و حتی راونکلاو هم افرادی داشت که میخواستند باری را کلافه کنند.حتی دستشویی میرتل هم آنروز برای باری مناسب نبود پس با کلافگی به کلاس برگشت.

۳. چند جور کلاس توی تدریس جلسه اول موجود بود؟ ۲ مورد با ذکر تفاوت (۳ امتیاز)

1- ریاضیات جادویی
2-وضع زندگی خانواده لوپین

تفاوت:خب این دومورد کلا تفاوت دارن.از اسمشونم معلومه.تو درس اول فهمیدیم لوپین ها پولشون مثل مالفوی ها نیست.تو درس دومم فهمیدیم 2 با 2 میشه 5!


خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: کلاس ریاضیات جادویی
پیام زده شده در: ۲:۳۳ دوشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۳
#11

سارا کلن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۷ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۲۹ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴
از همین دور و برا...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 355
آفلاین
تازه کار هافل وارد می شود!
نه آقا لازم نیست بلند شی!نه!نه!لطف دارید.ِدِ میگم بشین سرجات دیگه.



رول اول:
مغزش داشت سوت می کشید.
آخه چه طور ممکن بود؟
2+2میشود 5؟
از صبح که از کلاس برگشته بود داشت روی این موضوع فکر میکرد.
تصمیمش را گرفت.وسایلش را جمع کرد و از کتابخانه بیرون رفت.

**********
رو به منشی گفت:
-من با پروفسور لوپین کار دارم!
منشی سرش را باعصبانیت بالا آورد و رو به سارا گفت:
-گفتم که!ایشون جلسه دارن!عجب سیریشی هستیا!الان سه ربع داری میگی با پروفسور لوپین کار داری.
سارا با غیض به منشی نگاه کرد.مطمئنا اگر عجله نداشت هفت جدش را جلوی جشمانش می آورد.
در همین هنگام در اتاق پروفسور لوپین باز شد و دختری از آن خارج شد.
سارا بهت زده به دختر نگاه کرد و گفت:
-عع!ویکی تویی؟
و دردل گفت:
-که جلسه دارن نه؟بگو بحث عشقولانست و خلاص!ما رو سه ساعت علاف کردی!
ویکتوریا دستانش را جلوی صورت سارا تکان داد تا او را از فکر خارج کند.
سارا سرش را تکان داد.
ویکتوریا پرسید:
-سارا اتفاقی افتاده؟
در پاسخ لبخندی می زند و می گوید:
-اتفاق که آره.از صبح درگیر اینم که دو به علاوه ی دو میشه پنج!
ویکتوریا عاقل اند سفیهانه به سارا نگاه می کند و می گوید:
-و این کجاش عجیبه؟
سارا متعب به او نگاه می کند.با خود می گوید:
-چی؟کجاش عجیبه؟این همه جاش عجیبه.دو به علاوه ی دو میشه چهار نه پنج.اینو همه ثابت کردن.اصلا ساده ترش کنیم!دوتا انگشت با دوتا انگشت میشه چهار نه پنج!هوووووف!خدایا دارم دیونه میشم.
ویکتوریا که می بیند سارا حرفی برای گفتن ندارد خداحافظی می کند و میرود.
منشی رو به سارا می گوید:
توبت شماست!بفرمایید!
***************

در زدو بعد از شنیدن کلمه ی "بفرمایید" وارد شد.
تدی لوپین بهتره تصیح کنم استاد تدی لوپین به دختر سال اولی ای که روبه رویش بود نگاه کرد و لبخندی مصنوعی تحویل داد!
چه طور ممکن بود به دانش آموزی که از صبح کلافه اش کرده بود لبخند طبیعی بزند؟!
با اشاره ی دست سارا را دعوت به نشستن کرد.
وقتی سارا نشست،نفس عمیقی کشید و پیش خود گفت:
-اینبار دیگه چه سوالی داره؟
طولی نکشید که سارا لب به سخن گشود و گفت:
-استاد ببخشید یه سوال!
تدی سعی کرد کلافگی خودش را نشان ندهد اما موفق نشد و با کلافگی پرسید:
-دیگه چیه دوشیزه کلن؟من از همه ی استادا تعریفتون رو شنیده بودم که دانش آموز خیلی باهوشی هستید.اما شما سر کلاس هی با بنده بحث می کنید.
سارا انگشت اشاره اش را بالا می برد و در حالی که تکان می دهد می گوید:
-ندانستن عیب نیست،نپرسیدن عیب است!
تدی خشمگینانه به سارا نگاه می کند.همینش مونده بود که از یه سال اولی پند بگیره.
بعد از دقایقی سکوت تدی رو به سارا می گوید:
- و سوالتون دوشیزه کلن؟
سارا پوفی می کند و می گوید:
-چرا دو به علاوه ی دو میشود پنج؟چرا؟
تدی نگاه عاقل اندر سفیهانه ای به سارا می کند و می گوید:
-ببینید این بحث خیلی سادست!من مگه همون اول نگفتم اون چرندیاتی که مشنگا بهتون یاد دادن رو فراموش کنید؟
سارا رو به استادش میگوید:
-می تونم یه خواهشی داشته باشم؟
-چی؟
-دیگه نگید مشنگ!بگید ماگل!آخه پدر و مادر منم ماگل هستن.ماگل محترمانه تره!
تدی آهی می کشد و سارا می گوید:
-حالا بگید چرا؟
تدی که انگار آلزایمر داشت گفت:
-چی چرا؟
سارا می گوید:
-یه کم برگردین عقب!
تدی برگشت و پشت سرش را نگاه کرد.
سارا محکم بر فرق سر خود کوفت و گفت:
-نه منظورم این بود که به وسطای حرفمون برگردید.
تدی برگشت(!)و بالاخره یادش آمد و گفت:
آها!خیل خوب بذارید براتون توضیح بدم که....
سارا وسط حرف استاد خود پرید و گفت:
-ولی این حرف شما کاملا غیر منطقیه!این کلا بر خلاف حرف های فیثاغورث و نیوتن و فیلانی و فیلانیه!
تدی با عصبانیت گفت:
-دِ آخه دختر بزار من حرفمو بزنم بعد تو به من بتوپ. که البته اون موقعم حق اعتراض نداری!
سارا زیر لب گفت :عجب استدلالی!
و بعد تدی شروع کرد به حرف زدن:
-ببین محققان دنیای جادوگری ثابت کردن که دو به علاوه ی دو میشه پنج!حالا چه جوری؟بهت میگم!
اگه دقت کنی دویی که دو باشه با یه دویی که باز اون واقعا دو باشه و دقت کنیم که بازم هردوشون واقعا دو باشن و اگه این دو تا دو که بازم تاکید می کنم واقعا دو باشن و با هم جمع بشن این دوهای واقعی که واقعا دو هستن میشن یه پنج واقعی!حالا بذار برات بگم که این پنچ واقعی از کجا اومده!
دویی که دو باشه با یه دویی که باز اون واقعا دو باشه و دقت کنیم که بازم هردوشون واقعا دو باشن و اگه این دو تا دو که بازم تاکید می کنم واقعا دو باشن و با هم جمع بشن این دو های واقعی که واقعا دو هستن میشن میشن یه پنج واقعی!حالا فهمیدی یا بازم برات توضیح بدم؟

سارا دست از مالش شقیقه هایش برداشت و آب دهانش را به سختی قورت داد و گفت:
-نه استاد!به خوبی متوجه شدم!شما جوری اثبات کردین که من در عمرم اینجوری راضی نشده بودم!
و وسایلش را برداشت و به سرعت بیرون زد.
تدی دستانش را رو به آسمان برد و با اشک شوق گفت:
خدایا!شکرت!شکرت که دوباره روی دوش یه دانش آموز دیگه کوله باری از دانش گذاشتم!


__________________________________________________________________________
رول دوم:


سارا اصولا اهل پیچاندن نبود اما اینبار به اسرار ریونا قرار گذاشته بودند که استاد ریاضیات جادوییشان،یعنی تدی لوپین را بپیچانند.خیلی ساده بود.
ریونا سر کلاس آبنبات استفراغ فرد و جورج را خورد و مشغول عق زدن شد(حال بهم زنم خودتی!)
تدی به باری اشاره کرد که او را به مطب برساند اما سارا مثل موشک از جایش بلند شد گفت:
-نه ریونا خجالت میکشه!بذارید من برم!
و دست ریونا را بیرون می کشد و بیرون می روند.ریونا توی حیاط در حالی که نصفه ی دیگر آبنبات را می بلعید با شادی گفت:
-یـــــــــــــــو هـــــــــــــــو!ما آزادیم!
سارا گفت:
-و باید بهترین استفادمونو از آزادی ببریم.خوب حالا چی کار کنیم؟
ریونا هیجان زده گفت:
نترس!فکر اونجاشو هم کردم!اول میریم آب بازی بعدم یه کارایی می کنیم!
************
دخترها قهقه می زدند،روی هم آب می پاشیدند و توی چاله های پر از آب می پریدند.
ریونا در حالی که گوشه ای از ردایش را می چلاند گفت:
-عمرا اگه الا لباسامونو به رخت شور خونه بده!مجبورمون میکنه خودمون بشوریمشون!وای قیافه ی الا دیدنیه وقتی بفهمه ما فرار کردیم.
سارا با شادی می خندد.

__________________________________________________________________________

سوال:
کلاس:مکانی آرام برای درس.
کلاس:مکانی که بچه ها ژینگول بازی در می آوردند و شیطانی میکردند.
کلاس:مکانی زیبا و دوست داشتنی برای حرف زدن.
کلاس:مکانی که استاد پز دمش را به بقیه می دهد.



ویرایش شده توسط سارا کلن در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۶ ۱۹:۱۳:۲۵







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.