هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲:۱۵ دوشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۳

پرسیوال دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۲۱ چهارشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۹:۵۱ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از این همه ریش خسته شدم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 317
آفلاین
پیر میکده ی گریف!


I. یکی از تصاویر سمت چپ یا راست زیر را انتخاب کنید و در مورد آن یک رول بنویسید. مسیر آینده کلاس و تدریس های جلسات بعد را مشخص کنید. انتخاب کنید که دوست دارید جادوی سیاه را یاد بگیرید و شخصیتی شبیه کاراکتر سمت چپ داشته باشید یا راه های مقابله با جادوی سیاه را یاد بگیرید و شخصیتی شبیه کاراکتر سمت راست داشته باشید: (15 نمره)

ابتدای صبح که از خواب ناز بیدار میشوی اول از همه نگاهی به صورتت در آینه می اندازی و فی الحال چشمانت برقی میزند به این امید که امروز بتوانی گره کور زندگی ات را با گرفتن تنها یک امضای دیگر باز کنی! و این در آینه نگریستن ادامه پیدا می کند و تبدیل به حالت زیرچشمی خاصی میشود که حس می کنی حمایت یک دنیا را به همراه داری.
کارخانه ای که با عرق ریختن و جان کندن در سرما و گرما و ذره ذره پول روی هم گذاشتن تأسیس کردی و مزد این زحماتت را هم با سوددهی فراوان گرفته بودی یک شبه با صاعقه ای طعمه ی حریق می شود و تا مأموران اطفاء به آنجا برسند سه چهارمش را از دست داده ای ... و این معنای واقعی "خاک سیاه" است!
اصطلاح عوامانه "این تو بمیری دیگه از اون تو بمیریا نیس!" مدام در ذهنت می چرخد و فراتر از آن چندین هزار سفارشی که هیچ فکرش را نمیکردی به این سرنوشت شوم ختم شود و دینار به دینار تمامی پیش پرداخت هایی که گرفته ای باید به مشتریانت برگردد و از همه مهمتر شرف و اعتبارت نیز همراه با کارخانه ات دود شده ست و رفته است به آسمان خدا....
اما نشستن و گریه و زاری کردن کار شایسته ای نیست و تو به راه میفتی برای جمع آوری ادله و قراین برای اقناع شرکت بیمه ات که حداقل خدا را شکر می کنی بابت این که عقل ناقصت رسیده بوده و کارخانه را بیمه کرده بودی!
اما
این روز کذایی طوری دیگر رقم خورده است ... پس از این که نگاهت را از آینه بر میداری با هزاران مرتبه از امید ، شادان به راه میفتی به خیال این که دیگر همه چیز تمام شد و نابود شده ها را از نو میسازی!
به درب اداره مرکزی شرکت بیمه میرسی و مصاعب از اینجا شروع می شود...
از شدت هول و ولا درب شیشه ای را تشخیص نمی دهی و با صورت به آن میخوری و حس می کنی که بینی ات از سه نقطه شکسته است...بعد از این که سرحال می شوی با پنبه هایی درون بینی از مسئول اطلاعات مسیر بخش آتش سوزی را میپرسی که از قضا با عنایت به اقبال بلندت در طبقه هشتم و ماقبل نهایی ساختمان است! ... هنگام ورود به حیاط درونی پایت به قسمتی ناهنجار از درب آلومنیومی حیاط گیر می کند و شلوار نازنین و خوش رنگت نخ کش می شود ... حالا نیرویی غیرطبیعی در تو شکل گرفته که آرام آرام این تمایل بر تو استیلا می یابد که میخواهی همه چیز را مطابق میلت تغییر دهی!
وارد ساختمان که میشوی پانزده دقیقه ای جلوی آسانسور طبقات زوج معطل میمانی و با رسیدنش خوشحال هم نمیشوی و سوار می شوی ... آسانسور از نیم طبقه که بالا میرود دچار تکان های شدیدی می شود و بعد از چند ثانیه صدای هولناک پاره شدن سیم بکسل قطور از پشت اتاقک می آید و به پایین سقوط می کنی و این بار هم با وجود درد شدید در کمر و کتف و زانو ناشی از برخورد اتاقک آسانسور به کف زمین خدا را شکر می کنی که فقط از یک طبقه سقوط کرده ای!
فاصله حضور آتش نشانی و اورژانس تا رهایی ات چهل دقیقه طول می کشد و آن حس تازه خلق شده ات برای تسلط به همه جهت حصول به تمایلات شخصی در تو قوی تر می شود... لنگ لنگان سوار آسانسور دیگر می شوی و در طبقه هفتم پیاده میشوی که بوسیله ی پله ها به طبقه مورد نظرت بروی اما خبر نداری که آبدارچی طبقه پله ها را شسته و هنوز کامل تی نکشیده است ... در پاگرد اول پله ها پایت سر میخورد و از چهار پنج پله به پایین سقوط می کنی و این بار بسیار به سختی و با درد شدید در زانوانت از جای بلند میشوی و با حسرتی محسوس زیر لب میگویی که ای کاش توانایی تغییر شرایط را به نفع خودت داشتی!
بالاخره به طبقه مورد نظر میرسی و این بار درب شیشه ای طبقه را تشخیص میدهی و از آن رد میشوی اما لنگ لنگان و مملوء از درد... به اتاق مورد نظر میرسی و وارد می شوی ... مسئول بخش به تو شیرینی بادامی تعارف می کند و با خوشرویی بر میداری و در دهانت میگذاری اما لحظه ای بعد وجودت از خشم گر می گیرد و به بخت و اقبالت لعنت میفرستی فقط به خاطر تلخ بودن بادام آن شیرینی! ... بار دیگر حس تمایل به تغییر اوضاع به نفع خود درونت به وجود آمده و شدت می گیرد و همچنان با مسئول بخش صحبت می کنی اما....
وقتی به هوش می آیی متوجه می شوی هفت هشت نفر از کارمندان بخش بالای سرت هستند و تو مدتی بیهوش بوده ای و تمام سر و صورت و یقه ات خیس است ... مطلع می شوی که گزارش آتش نشانی حاکی بر این بوده است که آتش سوزی کارخانه ات عمدی بوده که از شرکت بیمه اخاذی کنی و به همین سادگی متهم هم میشوی...
آری ،
درانسان ، چه جادوگر و چه عادی در خیلی موارد در طول زندگی اش با موقعیت هایی مواجه می شود که با تمام وجود میخواهد که اوضاع را با دستان خود به نفع خود تغییر دهد که البته عدم توانایی اش منجر به خسارتی کلان و بعضا جبران ناشدنی برایش می شود... اما این حس در بعضی موارد در واقع مخالفت با روح قانون حاکم است و به این دلیل در جوامع جادوگری آن را به نام "جادوی سیاه" می شناسند ... اما نباید از حق گذشت که باید و باید و باید در بعضی موقعیت ها علیه بعضی افراد از این نوع جادو استفاده کرد.

-------------------

II. برای انسان های نامتقارن چندین خصوصیت ذکر شد. در مورد یکی از این خصوصیت ها یک رول بنویسید.(15 نمره)

در دفتر خاطرات آلبوس دامبلدور که مدت ها پس از مرگش در منزل مادری اش در دره گودریک پیدا شد اینطور نوشته شده بود:
- زمان برگردان اختراع بی نظیری بود که تا کنون باعث شده بود تلاش هایی صورت بگیرد که خطاهای گذشته به طور کامل پاک و نابود شود . اما روند استفاده از این وسیله چنان شدت گرفته بود که وزارتخانه فروش علنی آن را ممنوع کرد ... در بسیاری از این موارد استعمال با این مشکل مواجه شدم که برگشت کننده با فشار های عاطفی بسیاری در گذشته ی مورد نظرش روبرو شده و اینطور تصمیم گرفته که به زمان حال بر نگردد و به همین سادگی در روند زندگی و خاطرات یک خانواده خلل بسیار بزرگی به وجود آورده و همین یک فرد ساده ، مجموعه ای از قویترین جادوگران را برای حل این مشکل گرد هم آورد که او را از گذشته بیرون بکشد ... در گونه ای دیگر دیدم که فردی به گذشته برگشته بود و حس آزادگی به او دست داده بود و در جنگی شرکت کرده بود و به شدت مجروح و رو به مرگ بود... اگر میمرد زمان حال با مشکلی بزرگ مواجه می شد و آن این بود که جامعه جادوگری یک تیره از خانواده های خود را در حالی از دست میداد که آن ها را همین چند روز پیش ملاقات کرده بود...
اما با وجود همه این ها از حق نگذریم که معدود افرادی که توانایی سفر در زمان بدون زمان برگردان را دارند( مانند خودم) تمامی تلاشمان را مکررا کرده ایم تا با بازگشت به گذشته ، خطاهای لیست شده ای را قلم بگیریم که در زمان حال در برابر گره کوری قرار گرفته بودیم که تمام انرژی مان را می بلعید. البته زمان هایی هم بود که به گذشته برمیگشتیم فقط برای تفریح و این هم از معدود مواردی بود که من و نیکلاس به دوران کودکی اش در 600 سال پیش بر میگشتیم و از دیدن تفاوت شش نسل قبل و نسل کنونی فقط از ته دل قهقهه می زدیم و از جمله این موارد جایی بود که نیکلاس در 6 سالگی اش در حوض میدان اصلی دهکده شان ادرار کرد...

-------------------


III. منظور از انسان های متقارن و نامتقارن در درس چه بود؟ ( نمره اضافی)

متقارن مصداق ضرب المثل بسیار غلط و خیانت بار " خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو" ست ... دقیقا به مثابه گوسپندانی که پیرو یک چوپانند .. متقارن ها انسان هایی روبات گونه،منفعل،تنبل و فاقد هر گونه حس ایثار و آزادگی هستند
اما در طرف مقابل نباید به نامتقارن ها به مثابه یک موجود غیر انسانی نگاه کرد ... در واقع منظور از نامتقارن ها انسان هایی هستند با یک یا چند صفت و قدرت افزون بر عوام اما فانی و نابود شدنی که هرچقدر قدرت هم داشته باشند در مقابل مرگ توانایی ایستادگی ندارند که البته همانگونه که حضرت استاد فرمودند در میان همین نامتقارن ها باز هم نامتقارن"تر" هایی نیز خلق شده اند که دسته دوم از ابتدای تاریخ تا کنون بیشتر مایه آزار و اذیت ملت ها بوده اند تا منشأ خدمت رسانی... که از جمله نامتقارن تر های زمان ما "ا.ج" است که در واقع بسیار دیده ایم که چند قدرت افزون بر عوام وی ، چه درد ها و رنج هایی را بر خاصه ی ملت تحمیل کرده است


ویرایش شده توسط پرسیوال دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۲۳ ۴:۲۲:۵۲
ویرایش شده توسط پرسیوال دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۲۳ ۴:۲۶:۲۸

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند....
تو روح هرکی بد برداشت کنه









دامبلدور
یک دامبلدور
یک دامبلدور دیگر
من یک دامبلدور دیگر هستم
پیر آزرده دلی در انتظار بوسه ای از اعماق ته قلب


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۸:۱۷ جمعه ۲۰ تیر ۱۳۹۳

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
خرس گنده ریونکلاو!


I. یکی از تصاویر سمت چپ یا راست زیر را انتخاب کنید و در مورد آن یک رول بنویسید. مسیر آینده کلاس و تدریس های جلسات بعد را مشخص کنید. انتخاب کنید که دوست دارید جادوی سیاه را یاد بگیرید و شخصیتی شبیه کاراکتر سمت چپ داشته باشید یا راه های مقابله با جادوی سیاه را یاد بگیرید و شخصیتی شبیه کاراکتر سمت راست داشته باشید: (15 نمره)

- هی تو؟ چرا تکون نمیخوری؟

لینی مدام با انگشت بر روی عکس سمت چپ می کوبه بلکه جنبشی از خودش نشون بده. اما دریغ از حتی یک حرکت کوچیک! دافنه بعد از پخش کردن مقادیری دود تو هوا میگه:

- نکنه از دنیای مشنگا اومده؟

لینی با تعجب دست از ور رفتن به عکس برمیداره و میپرسه: وا یعنی چی؟

دافنه همینطور که دو تا عکسو جلوش گرفته و سعی در انتخاب کردن یکیشون داره جواب میده:

- نمیدونم من فقط چیزیو که از الا شنیدم گفتم. اون میگه تو دنیای مشنگا آدمای تو عکسا تکون نمی خورن و تمام مدت بی حرکت هستن. خیلی مسخره س نه؟

لینی با حرکت سرش حرف دافنه رو تایید میکنه و عکس سمت چپیو از دستش بیرون می کشه.

- من دوست دارم در آینده مث این سیاه و مخوف شم و کلی تو طلسمای خفن و سیاه و ممنوعه مهارت پیدا کنم.

- ها؟ مگه تو همین الانشم بلد نیستی؟ خیر سرت مرگخـ...

لینی به سرعت دستشو رو دهن دافنه میذاره و نگاهی به اطراف میندازه. بعد از اطمینان از اینکه بقیه سرگرم کار خودشونن و متوجه اونا نشدن، دستشو برمیداره و میگه:

- ناسلامتی اینجا اسمش مدرسه س و واسه آموزش علم اومدیم. تو که نباید این چیزارو لو بدی!

دافنه شونه هاشو بالا میندازه و میره که بحثو عوض کنه.

- به نظرم خیلی جالب میشه اگه تو جلسات بعدی طلسمای سیاه جدیدی یاد بگیریم و حتی مجبور شیم رو بقیه اجراشون کنیم! مثلا یه بار یه دوئل بذارن که تا حد مرگ بزنیم همو شتک کنیم.

لینی که چشاش چهارتا شده با شگفتی نگاهی به سرتاپای دافنه میندازه و میپرسه: از کی تا حالا تو اینقد خشن و جنگجو شدی؟

دافنه سیخونکی به عکس سمت راست میزنه تا پرواز کنان بره و زیر دست و پای ملت له شه و جواب میده:

- وقت گل نِی!

- بی مزه!

لینی دوباره نگاهشو به عکسی که انتخاب کرده میندازه.

- به نظرم این یه آدم سیاهی بوده که اتفاقا خیلی در تلاش بوده که حتی ظاهرش هم ترسناک و خشن به نظر برسه. نگاه غضبناکشو میبینی؟ معلوم نیست چند سال رو خودش کار کرده تا تونسته اینطوری چهره شو مخوف کنه. ... ببین اونم داره خشمگین نگاه میکنه ولی مثل این یکی ترسناک نیست.

دافنه نگاهی به عکس سمت راستی که حالا با لگدهای ملت مزین شده میندازه و بعدش عکسی که جلوی لینی هست رو برمیداره و اینبار با دقت بیشتری بهش زل میزنه.

- درسته! واو اصن از چشماش سیاهی می باره! از اونجایی که تو تدریسم ازش استفاده شده پس حتما تو تاریخم اسمش ثبت شده دیگه ... عه، کجا رفتی تو؟

دافنه که بعد از بلند کردن سرش متوجه غیبت لینی شده، با بیخیالی عکسو رو میز رها می کنه و دنبال لینی میره که خودشو برای خوردن غذا به سرسرای اصلی برسونه.

II. برای انسان های نامتقارن چندین خصوصیت ذکر شد. در مورد یکی از این خصوصیت ها یک رول بنویسید.(15 نمره)
(برگرفته از شخصیتای مردان ایکس!)

- الان تو چی کار کردی؟

نیکولاس اینو رو به متیو میپرسه که دقایقی پیش جلوی چشمای حیرت زده ی اون، آتیش فندکش رو تو حلق چایی ش هدایت کرده بود و موجب گرم شدنش شده بود.

متیو که هول شده و انتظار نداشت نیکولاس این صحنه رو دیده باشه جواب میده:

- منظورت چیه؟

نیکولاس جلو میاد و چایی داغ رو بالا میگیره.

- خودم دیدم یه شعله آتیشو فرستادی این تو! تازه دیدم چایی رو یک ربع پیش برات آوردن ولی الان داغ ـه ... داغه؟ اوه اوه سوختم.

متیو انتظار داشت که عکس العمل نیکولاس به این شکل باشه که سریعا چایی رو سرجاش برگردونه و شروع به فوت کردن دستای داغ کرده ش بکنه. اما اینبار نوبت متیو بود که سورپرایز بشه!

همینطور که فنجون همچنان تو دستای نیکولاس قرار داره، دمای چایی به سرعت پایین میاد تا اینکه کاملا یخ میزنه. نیکولاس خیلی شیک و ریلکس فنجون چایی رو برعکس میکنه و چایی ـه یخ زده، عین یه قالب یخ از فنجون خارج میشه و رو میز میفته.

- مااااع! تو هم؟؟

برقی تو چشمای نیکولاس می درخشه و میگه: خب زودتر می گفتی تو هم این مدلی ای!

متیو که هنوز از اتفاقی که افتاده شگفت زده شده جواب میده: خب خودت چرا زودتر لو ندادی؟

- من که نمیدونستم تو اینطوری ای!

- حالا نه که من میدونستم!

نیکولاس به سمت در میره، به آرومی درو میبنده و در یک حرکت سریع برمیگرده و مقادیری برف و یخ و سرما سمت متیو می فرسته! اما همه شون با حفاظی از آتیش که متیو سریع جلوی خودش و معلق تو هوا ساخته بود، برخورد میکنن و نابود میشن.

نیکولاس خنده ای می کنه و میگه: نه خوبه! می بینم که بلدی از قدرتت چطور استفاده کنی!

متیو چشمکی به نیکولاس میزنه و دستشو میگیره تا با هم برن یه جای ساکت و بیشتر از دوئل کردن با هم و استفاده از مهارت هاشون لذت ببرن!

III. منظور از انسان های متقارن و نامتقارن در درس چه بود؟ ( نمره اضافی)

متقارنا، اونایی هستن که هیچ بویی از جادو و جادوگری نبردن و اصطلاحا ما بشون میگیم مشنگ! برعکس آدمای نا متقارن مثل ما خفن هستن و از یه موهبت الهی که باعث میشه چشم مشنگا از حسادت در بیاد برخورداریم. که حالا این موهبت خودش انواع و اقسام داره و تو هرکسی باعث ایجاد یه نیروی خاص و شگفت انگیز میشه. مثلا در مورد ما توانایی جادو کردن، در مورد یکی دیگه بال در آوردن و پرواز کردن و ...



پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۸:۳۱ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۳

ويكتور كرام old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۳ یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۱۲ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۵
از ت متشكرم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 15
آفلاین
اسليترين

1. یکی از تصاویر سمت چپ یا راست زیر را انتخاب کنید و در مورد آن یک رول بنویسید. مسیر آینده کلاس و تدریس های جلسات بعد را مشخص کنید. انتخاب کنید که دوست دارید جادوی سیاه را یاد بگیرید و شخصیتی شبیه کاراکتر سمت چپ داشته باشید یا راه های مقابله با جادوی سیاه را یاد بگیرید و شخصیتی شبیه کاراکتر سمت راست داشته باشید: (15 نمره)

سمت چپ،جادوي سياه
*********************************
سر كلاس غوغايي بود.بين طرفداراي تصوير سمت چپ و تصوير سمت راست دعوا شده بود.الادورا كه طرفدار سر سخت جادوي سياه بود چند نفر از طرفداران تصوير سمت راست را به قصد كشت ميزد و تدي هم طرفداران جادوي سياه را با تمام دندان هايش گاز مي گرفت.پرفسور دالاهوف وارد كلاس شد و فرياد زد:
ساكت!از همه گروه ها به جز اسليترين 10 امتياز كم ميشه.
پرفسور دالاهوف ادامه داد(چه قدر كتابي مينويسم ): الآن پيش هر كدومتون كه اومدم بهم ميگيد كه كدوم تصويرو انتخاب كرديد.ده امتياز ديگه از گريفندور و راونكلا كم ميشه.

بالاخره پرفسور دالاهوف به ويكتور نزديك شد.
-انتخابت رو كردي آقاي كرام؟

فلش بك

ويكتور روي صندلي هاي تالار اسليترين نشسته بود.آشا به سمت ويكتور كرام آمد و روي صندلي نشست.
-نظرت درباره جادوي سياه چيه؟ميخواي جادوي سياهو ياد بگيري يا راه مقابله باهاش رو؟
ويكتور به فكر فرو رفت.

حريف ديرينه اش با طناب به صندلي بسته شده بود.
-بالاخره به هم رسيديم.
-اين نامرديه،منو باز كن.
تقلا ميكرد ولي نميتوانست خودش را آزاد سازد.
-كروشيو!
دردي تمام وجود حريفش را گرفت،انگار استخوان هايش آتش گرفته بودند.اگر به صندلي بسته نشده بود ميتوانست از خودش دفاع كند و يا حتي اگر آن طناب ها طناب هايي عادي بودند ميتوانست رها شود،ولي طناب ها از جنس جادوي سياه بودند.
-زياد تلاش نكن،فقط خودت رو خسته ميكني.
-جرئت داري بازم كن.
-ميخوام درد بكشي.قبل كشتنت تو دوئل ميخوام درد بكشي.كروشيو!

چند لحظه اي سكوت كرد و گفت:جادوي سياه رو.تو چي آشا؟

پايان فلش بك

-پرفسور،ميخوام حريفامو شكست بدم،هر طوري كه شده.پس جادوي سياهو انتخاب ميكنم.
پرفسور دالاهوف به سمت نفر بعدي رفت،در حاليكه ويكتور هنوز داشت خيال پردازي ميكرد.

2. برای انسان های نامتقارن چندین خصوصیت ذکر شد. در مورد یکی از این خصوصیت ها یک رول بنویسید.(15 نمره)

كف دست سلستينا را به دقت نگاه ميكرد.
-اين خطه معنيش اين ميشه كه ...
-شما دو تا تو مكان عمومي داريد چي كار ميكنيد؟اصلا چه نسبتي با هم داريد؟

-كف دست كنت الاف را به دقت نگاه ميكرد.
- اين خط بلنده معنيش اينه كه تا يه هفته خوش شانس هستي.بالاخره ميتوني اون بودلرها رو ...
-اين خط از بچگي تو دستم بوده،ولي كلا شانس نداشتم.حرف الكي نزن ويكتور.
-اصلا كي گفته پيشگوها نامتقارنن؟
-اين فنجون قهوه رو بخور تا پيشگويي كنم.
ويكتور قهوه را تا آخر خورد و فنجون را به الاف داد.
-من كه هيچي اين تو نمي بينم.

ويكتور كرام سعي كرد كه به ذهن الاف نفوذ كند.هميشه برايش جالب بود كه در ذهن ديگران چه ميگذرد.خاطرات الاف را مرور كرد،بودلر ها از دستش در رفتند،دوباره بودلر ها از دستش در رفتند،ساني او را گاز گرفت.
-چي كار ميكني ويكتور؟بي اجازه به ذهن ملت نفوذ ميكني؟
-فقط ميخواستم ببينم نامتقارنم يا نه.
-راه ديگري وجود نداشت؟دروغ نگو ويكتور.

3. منظور از انسان های متقارن و نامتقارن در درس چه بود؟ ( نمره اضافی)

نامتقارن:خيلي هم متقارن هستند،هر كي جادوگر باشه يعني نامتقارنه؟
متقارن:مشنگا،خيلي هم نا متقارنن.به خاطر همين بهشون ميگن مشنگ.نه ميتونن ذهن خ.ني كنن،نه غيب ميشن،نه ...


جارويي خواهم ساخت
پرت خواهم كرد به هوا


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۰:۰۴ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۳

سارا کلن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۷ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۲۹ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴
از همین دور و برا...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 355
آفلاین
I. یکی از تصاویر سمت چپ یا راست زیر را انتخاب کنید و در مورد آن یک رول بنویسید. مسیر آینده کلاس و تدریس های جلسات بعد را مشخص کنید. انتخاب کنید که دوست دارید جادوی سیاه را یاد بگیرید و شخصیتی شبیه کاراکتر سمت چپ داشته باشید یا راه های مقابله با جادوی سیاه را یاد بگیرید و شخصیتی شبیه کاراکتر سمت راست داشته باشید: (15 نمره)


به هر دو تصویر نگاهی انداخت و زیر لب گفت:
-اَه!چه زشتن!
دستی به موهایش کشید و در دل گفت:
-هووووووووف! انتخاب سختیه! در واقع این آینده ی من توی دنیای جادوگریه. جادوی سفید یا سیاه؟نمی دونم!
از فکر بیرون آمد به دوستان هافلی خود نگاهی انداخت که داشتند او را صدا می کردند.وسایلش را جمع کرد.بلند شد و رو به استاد گفت:
-خداحافظ!
استاد هم (دوستان اشاره می کنن خودش خواسته آنتونین صداش بزنیم پس:)آنتونین هم زیر لب جوابش را داد.
همراه با دوستانش خارج شد.
ریونا گفت:
-وای!سخته!من نمی دونم!
و سارا هم زیر لب گفت:
-درست مثل منی!
الا گفت:
-خیلی سادَست!من که انتخابمو خیلی وقت پیش کردم.
و با خوشحالی به نشان مرگخواریتش نگاهی انداخت.
استیو هم لبخندی شیطانی زد و گفت:
-انتخاب منم مشخصه!
سارا گفت:
-خوش به حالتون!من که نمی دونم خودمم چی می خوام!خوب شخصیتم هیچ وقت بد نبوده اما...
ریونا گفت:
-وللش!خیلی وقت داری فکر کنی بهش.آبنبات می خوری؟
سرش را به نشانه ی منفی تکان داد و دوباره به فکر فرو رفت.

بچه ها داشتند به سمت تالار گروهشان می رفتند که خیلی ناگهانی سارا ایست کرد و گفت:
-من تصمیمو گرفتم!
بچه های هافلپاف کنجکاوانه نگاهش کردند.
الا گفت:
-امیدوارم هرچی که هست ازش پشیمون نشی.
و آرام روی شانه ی سارا زد.سارا هم در پاسخ لبخندی تحویل داد و بدو بدو به سمت کلاس دوید.

**********
_آنتونین؟
آنتونین بدون اینکه سرش را بالا بیاورد گفت:
-عع!برگشتی؟خب،چی شده؟
سارا با استرس گفت:
-تصمیمو گرفتم!
موضوع تازه برای آنتونین جالب شده بود.سرش را بالا آورد و گفت:
-و نتیجه؟
-خب راستش من خیلی خیلی فکر کردم!شاید عجیب به نظر بیاد که توی همین چند دقیقه اون قدر فکر کرده باشم که به نتیجه برسم.اما خب،من رسیدم!
لحظه ای مکث کرد و گفت:
-من با خودم گفتم که من دوست دارم همه چیو یاد بگیرم!جادوی سیاه، سپید، دفاع در برابرشون! من تشنه ی یادگیری هستم! اما من اگه بخوام جادوی سیاهو یاد بگیرم مطمئنا برای اذیت و آزار دیگران یاد نمی گیرم و برای کمک بهشون یاد می گیرم. من می خوام همه چیو بلد باشم و امیدوارم بتونم قدرتامو کنترل کنم. من هم جادوی سیاهو یاد می گیرم هم دفاع در برابرشو!
آنتونین با لبخند پدرانه ای گفت:
-فکراتو کردی؟
همین حرف ها سارا را به شک می انداخت اما با اطمینان گفت:
-اوهوم!



II. برای انسان های نامتقارن چندین خصوصیت ذکر شد. در مورد یکی از این خصوصیت ها یک رول بنویسید.(15 نمره)

الا گفت:
-تو مطمئنی سارا؟
-اوهوم!
ریونا با بهت گفت:
-یعنی تو الان داری ذهن منو می خونی؟
سارا با خنده گفت:
-اوهوم! ریونا واقعا؟
ریونا شرم زده سرش را تکان داد و سارا خنده ای کرد.
کوین گفت:
-ای بابا!چی واقعا؟
سارا با خنده گفت:
-هیچی!
و بعد خیلی ناگهانی به آلبوس نگاه کرد و گفت:
-خیلی بی تربیتی!
آلبوس گفت:
-عع!خب دست خودم نیست!
الا گفت:
-حالا اینا رو وللش! می تونی قدرتتو به منم انتقال بدی؟
-نمی دونم!
بعد اضافه کرد:
-هی! صبر کن ببینم! اگه می خوای برای حال گیری استفاده کنی نه ها!
باری گفت:
-حال گیریِ چی؟
الادورا سریع گفت:
-هیچی!
سارا هم آهی کشید و گفت:
-ولی زیادم خوب نیست! دوست ندارم ذهن هر کسیو بخونم. ذهن بعضی آدما پر از فکرای کثیف و منفیه!
هی استیو! جلو نیا! گفتم که اگرم بخوام بذارم خونمو بخوری جلوی جمع نه! حالا چه گیری دادی به من؟ این همه آدم! برو خون اونا رو بخور!
استیو با لبخندی شیطانی گفت:
-برا تو خوشمزه تره!




III. منظور از انسان های متقارن و نامتقارن در درس چه بود؟ ( نمره اضافی)

انسان های متقارن:ماگل ها.
انسان های نا متقارن:جادوگران. که البته جادوگران هم به دو دسته ی متقارن و نا متقارن تقسیم می شن:
متقارن:جادوگرانی با قدرت های جادویی عادی.
نا متقارن:جادوگرانی با قدرت های جادویی خارق العاده.





پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۹:۰۵ چهارشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۳

گيديون پريوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲:۵۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
از ش دور بمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 533
آفلاین
***تازه وارد گریفیندور کبیر***

1. یکی از تصاویر سمت چپ یا راست زیر را انتخاب کنید و در مورد آن یک رول بنویسید. مسیر آینده کلاس و تدریس های جلسات بعد را مشخص کنید. انتخاب کنید که دوست دارید جادوی سیاه را یاد بگیرید و شخصیتی شبیه کاراکتر سمت چپ داشته باشید یا راه های مقابله با جادوی سیاه را یاد بگیرید و شخصیتی شبیه کاراکتر سمت راست داشته باشید: (15 نمره)

در جوامع مشنگی و جادوگری همیشه افرادی هستند که با نیمه ی شرور وجودشان در مبارزه هستند.عده ای نیز هستند که به نیمه ی شرورشان اجازه میدهند تا چرخه ی امور را به دست بگیرند. به این افراد، انسان های خوب و بد یا مثبت ومنفی می گویند.

وقتی پروفسور آنتونین دالاهوف عکس دو نفر را به نمایش گذاشت و از دانش آموزان خواست روند کلاس را خود مشخص کنند، ترس وجود گیدیون را فرا گرفت. اگر هم کلاسی هایش می خواستند جادوی سیاه را بیاموزند، ممکن بود نیمه ی شرور او پیروز شود و دیگر برای همیشه یک انسان تشنه به خون شود.

البته همه ی کسانی که جادوی سیاه را بلد هستند بد نیستند. افرادی هستند که با آن که جادوی سیاه را آموختند توانستند خود را پاک نگاه دارند، اما گیدیون پریوت این طور نبود. حداقل این طور فکر میکرد.
او پدر و مادرش را بخاطر جادوی سیاه از دست داده بود. نمی توانست در اختیار چیزی باشد که همه چیزش را از او گرفته است.

او نامتقارن بودن را دوست داشت، اما به شرط آنکه از این تفاوتش در راه درست استفاده کند. دنیا فقط برای او ساخته نشده که هر طور بخواهد در موردش تصمیم بگیرد که کی باید از روی زمین پاک شود، کی باید باقی بماند و چه کسی باید صاحب قدرت باشد.


او یک محفلی بود، کسانی با او دوست بودند که با وجود نا متقارن بودنشان تصمیم گرفته بودند از تفاوتشان علیه انسان های شیطانی استفاده کنند و دنیا را به جای بهتری برای زندگی تبدیل کنند.
عضویت در محفل ققنوس یعنی تمام زندگیت را وقف کمک به مشنگ ها و انسان های ضعیف تر کنی و در این کار از هیچ تلاشی فرو گذار نشوی.

- آقای پریوت؟

گیدیون آن قدر غرق افکارش بود که متوجه نشده بود آنتونین کنار او آمده است.

- حات خوبه گیدیون؟

وی سرش را به علامت تایید تکان داد. سپس آب دهانش را قورت داد و آماده بود تا اعتقاداتش را برای آنتونین بیان کند:

- پروفسور؟

-بله؟

- من شخصیت سمت راست رو انتخاب می کنم.

استاد با چشمان سیاهش به گیدیون خیره شد برای اولین بار برق شجاعت مطلق را در چشمانش دید.
سپس با نیشخندی گفت:

- میدونم چرا اون را اتخاب کردی. تو یک محفلی هستی. غیر از اینم انتظار نمیره.

گیدیون در دلش گفت:

- کاش فقط همین دلیل بود، کاش !

II. برای انسان های نامتقارن چندین خصوصیت ذکر شد. در مورد یکی از این خصوصیت ها یک رول بنویسید.(15 نمره)

لرد ولدمورت روی صندلی اش نشسته بود و به آتش رو به رویش خیره بود. مسائل مختلفی ذهن او را مشغول کرده بود، مشنگ ها، محفلی ها، وزارت خونه و... در همون لحظه، ایوان که جلوی در ایستاده بود گفت:

- ارباب؟

- بله؟

- شما چه طوری به اینجا رسیدید؟

- به تو ربطی نداره ایوان، جایگاهت رو فراموش نکن.

نجینی روی پایش چنبره زده بود. لرد به زبان مار ها از نجینی سوال هایی می پرسید. او یک مار زبان بود، این ویژگی او را از بقیه جادوگران جدا می کرد.

سپس تفکرش را از سر گرفت. روز هایی که برای چنین روزی زحمت می کشید را به خاطر آورد. نقشه برای ساختن هوراکلس، چطور برای خود افرادی جمع کند که همانند او فکر می کردند و هزاران مشکل دیگر.

اما جواب این سوال یک چیز بود: تفاوت. ولدمورت با همه فرق داشت، در زمان تحصیلش دانش آموز موفقی بود. تمام کتاب هایی را کهبه او برای رسیدن به اینجا کمک میکرد را خوانده بود. لرد سیاه اهداف بزرگی را در ذهنش می پروراند.

در نظر او مشنگ ها حق یاد گیری علوم جادورگری را نداشتند، چون آن ها جادوگر های واقعی نبودند. اما ولدمورت حتی بین افرادی که طرفدار جادوی سیاه بودند نیز متفاوت بود. هر جادوگر سیاهی به فکر درست کردن هوراکلس نمی افتد، هر فرد سیاهی به فکر کشتن بزرگ ترین جادوگر سفید قرن نمی افتد. او بخاطر مار زبان بودنش هم متفاوت بود. افرادی که ما آن ها را نا متقارن می نامیم.

- ارباب هرطور که به اینجا رسیده باشید در نزد ما عزیزید.

لرد ولدمورت تعریف مرگخوارش را نشنیده گرفت. او از همه ی جادوگر های جهان قوی تر بود ( حداقل اینطور فکر می کرد ) این بود که مهم بود.

III. منظور از انسان های متقارن و نامتقارن در درس چه بود؟ ( نمره اضافی)

انسان های متقارن افرادی هستند که قدرت جادویی ندارند و طابع دیگرانهستند و مانند دیگران فکر می کنند اما غیر متقارن ها افرادی هستند که برای خود افکار جدیدی دارند و با دیگران فرق دارند و جادوگر هستند.



ویرایش شده توسط گيديون پريوت در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۹ ۱۸:۴۲:۳۱

ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۲:۱۷ چهارشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۳

ریونکلاو

مارکوس بلبی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۲ دوشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۰۵ دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 20
آفلاین
تازه وارد راونکلاو


نقل قول:
I. یکی از تصاویر سمت چپ یا راست زیر را انتخاب کنید و در مورد آن یک رول بنویسید. مسیر آینده کلاس و تدریس های جلسات بعد را مشخص کنید. انتخاب کنید که دوست دارید جادوی سیاه را یاد بگیرید و شخصیتی شبیه کاراکتر سمت چپ داشته باشید یا راه های مقابله با جادوی سیاه را یاد بگیرید و شخصیتی شبیه کاراکتر سمت راست داشته باشید



دالاهوف تا عکس ها رو روی میز گذاشت،مارکوس صداش زد:پرفسور؟!
_ بله آقای بلبی؟!
_کدوم یکی از اون عکس ها جادوگر سیاه و کدوم ضد جادوی سیاه بودن؟!
_آقای ببلی نخست باید بگم که من بهتون گفتم که به من پرفسور نگین و همون آنتونین کافیه...
_معذرت میخوام پرفس...ا...یعنی آنتونین!
_دوما در مورد سوالی که پرسیدی باید بگم برای یادگیری جادوی سیاه شخصیت سمت چپ و برا...
_سمت راستی رو من انتخاب میکنم!
_آقا بلبی دفعه دیگه حرف من رو قطع نکن!در ضمن مجبور نیستید که همین الان انتخاب کنید.
_آنتونین!میتونم یک چیزی رو صادقانه بهتون بگم.اگه ناراحت نمیشین!
_آقای بلبی بهتون اطمینان میدم که ناراحت نمیشم.
_راستش اگه بخوام جادوی سیاه یاد بگیرم ترجیح میدم که شما به من آموزش ندین!
دالاهوف چند قدم به جلو رفت و بعد با لبخندی که روی لباش بود گفت:تصمیم عاقلانه ای گرفتی!
وبعد به پخش کردن عکس ها بین باقی دانش آموز ها پرداخت...


نقل قول:
II. برای انسان های نامتقارن چندین خصوصیت ذکر شد. در مورد یکی از این خصوصیت ها یک رول بنویسید.(15 نمره)



مارکوس هر سه فیلم رو وقتی دید احساس کرد که چیزی بهش اضافه نشده.یه فیلم که مثلا در مورد ایران بود در حالی که هیچ چیزش به جز به موسیقی فیلم ربطی ایران ربط نداشت و فیلم دوم هم یک نفر هی از اینجا به اونجا میپرید!
اصلا چه معنی داره جادوگر جماعت فیلم مشنگی ببینه؟!
اصلا انسان های متقارن و نامتقارن یعنی چی؟نتونست این رو از دالاهوف بفهمه.شاید خصوصیت انسان های نامتقارن این باشه که چمش چبشون مثلا بالای پیشونیشونه و چشم راستشون زیر چونه!که نامتقارن میشه بهشون گفت!اگر منظور از نامتقارن جادوگرا باشن که خیلی تعبیر مسخره ای برای جادوگرا هستش!شاید باید به مشنگ ها گفت نامتقارن!!!


نقل قول:
III. منظور از انسان های متقارن و نامتقارن در درس چه بود؟



انسان های نامتقارن قرینه نیستن!اما انسان های متقارن قرینه هستن!!!این هم دید جالبی هست...


تصویر کوچک شده



پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲۱:۲۰ سه شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۳

steve


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ شنبه ۷ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۰۲ سه شنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۱
از جهنم اومدم و میخوام محفلیا رو با خودم ببرم اونجا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 17
آفلاین
هافلپاف

I. یکی از تصاویر سمت چپ یا راست زیر را انتخاب کنید و در مورد آن یک رول بنویسید. مسیر آینده کلاس و تدریس های جلسات بعد را مشخص کنید. انتخاب کنید که دوست دارید جادوی سیاه را یاد بگیرید و شخصیتی شبیه کاراکتر سمت چپ داشته باشید یا راه های مقابله با جادوی سیاه را یاد بگیرید و شخصیتی شبیه کاراکتر سمت راست داشته باشید: (15 نمره)



شخصیت سمت ... سمت ... چپ . جادوی سیاه

نیمه های شب بود ، همه خواب بودند بجز خون آشامی که همیشه این موقع برایش روز بود ، امشب بر عکس همیشه بجای این که تو جنگل به دنبال شکار بگرده نشسته بود و داشت به دو تکه عکسی که آنتونین بهش داده بود نگاه می کرد . با خودش میگفت :
تو یک ومپانیز هستی ، تو بر عکس بقیه خون آشاما شکارتو میکشی و کل خونشو می نوشی ، اصلا به تو دفاع در برابر جادوی سیاه میاد ؟ بجای این که وقتت را تلف کنی سریع انتخاب درستو بکن .
این ها حرف های بود که استیو از وقتی بیدار شده بود در ذهنش میپیچید .
هیچ وقت تا بحال همچین حسی نداشت . بعد از مدتی لبخندی بر روی لبانش نشت ، لبخندی که با بقیه فرق داشت ، انگار فکر عجیبی در سر داشت . از جایش بلند شد و چوب دستی اش را برداشت و به جنگل رفت . در بین راه ایستاد و ناگهان عکس مرد را به زمین انداخت و با سرعت چوب دستی را در آورد و به سمت سمت عکس مرد مو طلایی گرفت و بدون درنگ طلسمی خواند : دیفیندو !
عکس تکه تکه شد و از بین رفت ، حالا عکس مرد مو مشکی را دست گرفته بود و با حس قدرت به آن نگاه می کرد .
در راه بازگشت تصمیماتی را که گرفته بود مرور میکرد :
جادوی سیاهو یاد میگیرم ، بعدش بخاطر سرعتم گه از بقیه خیلی بیشتره بهترین میشم ، بعد از این که خوب جادوی سیاه رو یاد گرفتم ... دنیا رو تسخیر میکنم !!
و هیچکس هم نمی تونه جلو بگیره اگه حتی یک نفر فقط به این که به دنبالم بیاد فکر کنه حسش میکنم و وقتی نزدیک شد بوشو حس میکنم و بدون این که بفهمه کارشو تموم میکنم ، حتی اگه هزاران نفر هم باشن من بدون چوب دستی تو سه ثانیه کارشونو تموم میکنم ، پس هیچکس نمیتونه جلومو بگیره ...
و بعد در دلش خنده ای سر داد و به تالار بازگشت .

II. برای انسان های نامتقارن چندین خصوصیت ذکر شد. در مورد یکی از این خصوصیت ها یک رول بنویسید.(15 نمره)

-چی یعنی تو واقعا ؟ امکان نداره ! یعنی تو واقعا می تونی هروقت خواستی تو هر جایی ظاهر شی ؟ ، ای کاش منم مثل تو بودم ... میشه اسمتو بدونم ؟
- اسم من استورمر هست . درسته این حقیقت داره ، من میتونم هر جایی که بخوام ظاهر شم در هر زمان و مکانی .
استیو : خوش بحالت ، منم تقریبا مثل تو ام ولی اصلا مثل تو نیستم .
- منظورت چیه ؟
- یعنی من میتونم تو چند ثانیه چندین متر حرکت کنم ولی اگر بخواهم به جایی بروم باز طول میکشد اما تو یک دفعه ای خودت را به هرجایی می بری و این خیلی خوبه
- خب .. تو چطوری همچین قدرتی داری ؟ نکنه تو ام مثل من یه قدرت های خاصی داری و اومدی بخاطر دور بودن ازمردم با من تو جنگل زندگی کنی ؟ هان ؟ عالیه ! میتونیم با هم کلی کار انجام بدیم ، اما قبل از اتمام حرفش :
- هی هی هی تند نرو ! من یه خون آشامم برای همین این قدرت هارو دارم و نیومدم با تو اینجا زندگی کنم ، فقط اینبار گفتم بزار چند کیلومتر جلو تر دنبال شکار بگردم که تو رو دیدم .
- اوو کی این طور . من قدرتمو از بچگی داشتم ولی توی شانزده سالگی کشفش کردم .
- واقعا خوش بحالت ، راهی نیست که من بتونم ، یعنی تو بتونی کاری کنی که منم قدرت تو رو داشته باشم ؟
- چرا هست ، قول میدی به کسی نگی ؟
- آره آره ؟ اما چیو نگم ؟
- این که بهت دروغ گفتمو ! هههههههه ! من قدرتمو با هیچکس تقسیم نمی کنم حالا برو بسوز !
رنگ چشمان استیو از بفنش به قرمز تغیر کرد و او با خشم به سمت مرد رفت و قبل از این که مرد متوجه شود او را به عقب پرتاب کرد .
با سرعت به او حمله کرد تا کارش را تمام کند اما دیر شده بود ، مرد رفته بود ...

III. منظور از انسان های متقارن و نامتقارن در درس چه بود؟ ( نمره اضافی )


نامتقارن : جادوگر ها با قدرت های خاص
متقارن : جادوگر های معمولی


:bat:
تو فیلما پسره میره خارج بعد 20 سال برمیگرده اتاقش بدون تغییر میمونه!



خواستم بگم اینا دروغه!

من سه روز با دوستام رفتم اردو برگشتم بابام اتاقمو کرده بود انباری!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۹:۲۹ سه شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۳

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
حاچ خانومِ هافلپاف



یکی از تصاویر سمت چپ یا راست زیر را انتخاب کنید و در مورد آن یک رول بنویسید. مسیر آینده کلاس و تدریس های جلسات بعد را مشخص کنید. انتخاب کنید که دوست دارید جادوی سیاه را یاد بگیرید و شخصیتی شبیه کاراکتر سمت چپ داشته باشید یا راه های مقابله با جادوی سیاه را یاد بگیرید و شخصیتی شبیه کاراکتر سمت راست داشته باشید: (15 نمره)


با دست راست، ساعد دست دیگرش را نوازش می کرد. کاری که هروقت تصمیمی مهم در پیش داشت، انجام می داد. دو قطعه عکسی که دالاهوف بین شاگردان پخش کرده بود روی میز روبرویش قرار داشتند. با نوک چوبدست آنها را جا به جا کرد.
-تو؟ به قیافه ت نمیخوره واقعا راه های مقابله با جادوی سیاه رو یاد گرفته باشی... اصلا راهی برای مقابله با جادوی سیاه وجود نداره. چطور اینو متوجه نشدی؟

صاحب عکس اخم هایش را در هم کشید و لب هایش با خشم تکان خوردند. احتمالا داشت جواب الا را میداد. از همینجا معلوم بود چقدر کودن است؛ عکس ها صدا ندارند، وقتی توی تصویری گیر میکنی نمیتوانی جوابی به کسی بدهی. پوزخندی زد و به دیگری نگاه کرد.
-این یکی؟ اوه...این رو خوب یادمه. یه موقعی توی هافلپاف بودی، درسته؟ کسی که جادوی سیاه رو یاد گرفته و برای گستروندن سیاهی تو دنیا تلاش کرده...ولی واقعا به جادوی سیاه واقعی دست پیدا نکردی. چیزی که ما به عنوان جادوی سیاه یاد گرفتیم در مقابل چیزی که واقعا هست، چند تا تردستی ساده بیشتر به نظر نمیاد...

مرد مو سیاه با بی اعتنایی به ساحره خیره شد. اعتماد به نفس در چشم هایش موج می زد. چشم هایی که او را به یاد خودش می انداختند، زمانی که برای اولین بار و به اولین بارقه های جادوی سیاه درونش دست پیدا کرده بود. هرقدر بیشتر پیش میرفت، بیشتر مطمئن میشد که هنوز از جادوی سیاه چیزی نمی داند، و حالا یقین داشت «هیچکس آنقدر کودن نیست که نتواند جادوی سفید را فرا بگیرد و کمتر کسی این توان را دارد که جادوی سیاه واقعی را دریابد.» ، نوشته ای که مدت ها پیش در قسمت ممنوع کتابخانه به آن برخورده بود.

مسیری را برای زندگی اش برگزیده بود تا بالاخره عطش درونی اش برای فراگرفتن بیشتر و بیشتر ارضا شود. ولی هرقدر بیشتر از جادوی سیاه ی آموخت، بیشتر میخواست. مثل تشنه ای در کنار آب دریا...!

الا نوک چوبدست را روی پیشانی جادوگر بلوند گذاشت. لب هایش دیگر تکان نمی خوردند، و با وحشت به چوبدستی که زندگی اش را هدف گرفته بود خیره شده بود.
-از خودت خیلی مطمئنی...بذار ببینم چی تو چنته داری.

در کسری از ثانیه، شعله ای ظاهر کرد که تصویر جادوگر سفید را در کام خود کشید. دوباره نشان مرگخوار روی ساعدش را لمس کرد. مدت ها پیش انتخابش را کرده بود.

برای انسان های نامتقارن چندین خصوصیت ذکر شد. در مورد یکی از این خصوصیت ها یک رول بنویسید.(15 نمره)

[روز، خارجی، زمان نئاندرتال ها]
قبیله با سر و صدا به دایناسوری که از گله اش جدا افتاده بود حمله ور شد. «چپول» (نامی که دوستانش او را صدا میزدند) تمام قدرت درونش را به پاهایش داد و در حالی که فریاد می زد، با سرعت هر چه تمام تر به دنبال مردان قبیله اش دوید. دایناسور وحشتزده پا به فرار گذاشت و شکارچیان ناگزیر به سرعت خود افزودند. اگر شکار فرار میکرد، قبیله باید تا زمان پیدا شدن طعمه مناسب بعدی، با شکم گرسنه سر میکرد. و این خوب نبود. چپول به خود فشار آورد. قدم هایش را بلند تر برداشت. به خود نهیب زد:
-یالا! بهش میرسی! بهش میرسی!

ناگهان متوجه شد پاهایش دیگر زمین را لمس نمی کند؛ ولی همچنان با سرعت به هدف نزدیک می شد. به پایین نگاه کرد، پاهایش می دویدند، اما بدنش به نرمی در هوا شناور بود. از روی شانه پشت سرش را دید زد و متوجه شد بقیه خیلی از او عقب تر مانده اند. خندید، خنده ای از سر آسودگی و شادی بی دلیل. نیزه چوبی اش را به زمین انداخت و دست هایش را بالا برد. جریان نیرویی که او را در هوا معلق نگه داشته بود حس می کرد. حتی می توانست کنترلش کند . در هوا اوج گرفت. حالا شکار را فراموش کرده بود. پرواز...این آرزوی همیشگی انسان...چقدر ساده به آن دست پیدا کرده بود! بالا رفت، بالاتر و بالاتر...از فراز درختان در هم تنیده جنگل عبور کرد و چند پرنده بزرگ را ترساند. از اینجا تمام سرزمینش را زیر پا داشت. خورشید عصرگاهی میدرخشید و نور سرخ رنگش هاله ای جادویی به بدن چپول می بخشید. افسانه ها میگفتند خورشید پشت کوه ها خانه ای دارد که شب ها آنجا پنهان می شود. این داستان را یک شب کنار آتش، از بزرگ قبیله شنیده بود.

در یک آن تصمیمی گرفت. می توانست به کوه ها برسد، میتوانست خانه ی خورشید را پیدا کند و کاری کند که خورشید همیشه در آسمان بدرخشد...با کمک قدرت جدیدش می توانست قبیله اش را از حملۀ شبانۀ حیوانات وحشی در امان نگه دارد. به قدرت جادویی درونش تلنگر زد و شناور در هوا، راه خانه خورشید را در پیش گرفت. هیجان زده، و بی خبر از اینکه هنوز کنترل کاملی روی قدرتش ندارد.

یک هفته بعد، جسد بی جانش را که از ارتفاعی مهیب سقوط کرده بود، شناور در آب، جایی که رودخانه به تالاب میریخت، پیدا کردند.

منظور از انسان های متقارن و نامتقارن در درس چه بود؟ ( نمره اضافی)
انسان های نامتقارن اونایی بودن که تقارن وجودیشون با وجود یه عنصر اضافی به اسم جادو به هم ریخته، و آدم های متقارن همون مشنگ های بی در و پیکر خودمون که همه چیزشون تناظر یک به یک داره مثلا خشم دارن و آرامش، ترس دارن و شجاعت، خوشحالی دارن و غم! غیرمتقارن ها در مقابل جادو هیچی ندارن!




پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۰:۵۵ سه شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۳

آشاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۸ شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲:۴۷ دوشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۴
از طرز فکرت خوشم اومد!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 162
آفلاین
اسلیترین


I. یکی از تصاویر سمت چپ یا راست زیر را انتخاب کنید و در مورد آن یک رول بنویسید. مسیر آینده کلاس و تدریس های جلسات بعد را مشخص کنید. انتخاب کنید که دوست دارید جادوی سیاه را یاد بگیرید و شخصیتی شبیه کاراکتر سمت چپ داشته باشید یا راه های مقابله با جادوی سیاه را یاد بگیرید و شخصیتی شبیه کاراکتر سمت راست داشته باشید: (15 نمره)


آشا در فکر بود. شدیدا در فکر بود . حتی لحظه ای که استاد داشت درباره ی خودش، خود تنهایش و خود درک نشده از طرف دیگران َش صحبت میکرد نیز در فکر بود.
در افکارش به شب گذشته برگشته بود. مجبور شده بود در خیابان و کوچه پس کوچه دنبال فیلم های پیشهنادی استادش بگردد و در کمال تاسف نتوانسته بود چیزی پیدا کند. انواع فیلم های مشنگی از جمله اینسپشن که عجیب توجهش را جلب کرده بود را در کیفی چپاند اما در بین آنها باز چیزی که میخواست رو نیافته بود. هاج و واج اطرافش را نگاه کرد و کوچه ای باریک دیگه ای را دید که احتمال میداد به آنجا سرنزده باشد. در کیفش را بست و خواست راه بیوفتد که با اعتراض فروشنده ی مشنگ روبه رو شد. خانم کجا؟ پولش؟ آشا از جیبش چندتا سکه ی آغشته به ویروس درد بی درمون داد و بعد از اینکه دید فروشنده با دندون گازی به سکه زده با رضایت خاطر از آنجا درو شد. وقتی به کوچه ی مذکور رسید، فروشنده ای دید با ردایی مندرس و ژولیده تر از هر فروشنده ای که تا به حال دیده بود. از در و دیوار کتش انواع و اقسام ساعت ها و گردنبندها آویزان بودند. آشا نزدیک رفت تا در بساطی که مرد بر کف سنگفرش آن کوچه ی تنگ و تاریک پهن کرده بود چیزی بیابد. اما مشاهده کرد که مرد بیشتر در کار فروش اجناس قیمتی و عجیب غریب است. از روی نارضایتی فریادی زد: آخه اینم شد مَخش؟ بریم فیلم ببینیم؟ اونم فیلم مشنگی؟ این چه استادیه آقــــا! ما شکایت داریم! اصلا صفر بده! نمیخوام نمرش رو. باید رفت. باید گفت. باید حقش را کف دستش گذاشت . همینطور که با روحیه ی اعتراضی خود فریاد میزد جلوی اون آقای نمیدونم کی که فروشنده بود، ناگهان قیافش به شکل قابل محسوسی افتاده شد: ولـــی ... نمره ی گروهی؟ اسلیترین؟ گروهم؟ افتخار؟ .... هـــــــــی روزگار! همش تقصیر اون مدیریه که اینو استاد کرده. چی بگم؟ و با چهره ای پکر راه خونه را پیش گرفت.

همچنان در فکر غوطه ور بود که استاد به میز او رسید. کلی برگه که احتمال میرفت تکالیف بچه ها بودند هم در آغوشش! با لبخندی پدرانه گفت فرزندم؟ تکلیفت؟ ... ننوشتی؟
آشا گفت: استاد به مرلین فیلما رو پیدا نکردم!
استاد:بچه بهونه نیار! من گفتم اونا اختیاریه! تکالیفتو ننوشتی بگو الکی وقتمو نگیر فرزندم!
آشا باز هم با سماجت گفت: ولی خب ما اختیار داشتیم بریم ببینیم یعنی اگه نریم اختیارمون دست خودمون نیست؟ یعنی اجباریه؟
آشا با دیدن چهره ی درهم استاد گفت: خب من یه کلمه شفاهی بگم که، سیاهی خوبه، اصلا رنگی بالاتر از سیاهی نیست! چندین متر که نمیدونم دقیقا چند متر زیر آب فقط سیاهیه و هیچ رنگی نیست میشه یه جورایی 5 نمره رو گرفت؟ یا اینکه بگم من از شخصیت سمت راست رو انتخاب میکنم چون از قیافش شرورت میبارید؟
دانش آموزی از ته کلاس فریاد زد: اون آدم خوبه بود!
اشا باز گفت: اصلا آقا اگه این دفعه رو ببخشین من سری بعد کنفرانس میدم. از گروهم نمره نکن!میشه؟ من گروهم ... اسلیترین.... ای بابا اصلا هر کاری دلت میخواد بکن! آدم سیاهی مثل من به جز اربابش جلوی هیچ احدی خواهش نمیکنه. من فقط به خاطر روحیه اصالت دوست و عاشق کارگروهی و مسئولیت پذیر بودنم ناراحت بودم وگرنه عمری بخوام التماس کسی جز لرد تاریکی رو بکنم.
ناگهان با صدای تق تق آشا از حرف زدن زیادی ،با وجود تاکید استاد روی خلاصه نویسی که سر همه رو به درد آورده بود، متوقف شد. مردی وارد کلاس شد. آشا شوکه شده به فروشنده ای که شب گذشته در کوچه دیده بود نگاه میکرد. مرد وارد کلاس شد و رو به استاد گفت: برای بازرسی کلاس اومدم. در ضمن، گرچه غیر مستقیم ولی شکایاتی از نحوه ی تدریستون داشتم. گویا تکالیف سخت سخت میدین درسته؟ هیشکی هیچی نگفت اما استاد نگاه غضبناکی به آشا انداخت. برای بار دیگر مرد، این بار رو به آشا و با حرکات سر وچشم و دست و پا و دیگر اعضای بدن که مفهومش این بود که د بنال بچه گفت: شکایتــــــــــــــتی نیست؟
آشا نگاهی با اضطراب به آنتونی خشمگین انداخت و گفت: نــــــــــــــــه خـــــــــــــیر!
مدیر مدرسه از روی تاسف سری تکان داد و از کلاس خارج شد. از پس او استاد یه بیست بدون دو جلوی اسم آشا گذاشت و رفت.




II. برای انسان های نامتقارن چندین خصوصیت ذکر شد. در مورد یکی از این خصوصیت ها یک رول بنویسید.(15 نمره)

برایش دشوار بود دیدن اینها! دیدن این همه جوان کوته فکر و بی هدف که در اطرافش فقط به دنبال راهی برای گذراندن وقت میگشتن. یکی به فکر لباسی بود که شب کریسمس میخواست بپوشد. دیگری در حال درست کردن برگه های تقلب برای آخرین امتحان سال، یکی در حال چرت زدن روی کاناپه.... او اما به شومینه چشم دوخته بود و فکر میکرد. زمان یه سرعت داشت میگذشت و هر کسی در گرداب آن گرفتار میشد و در نهایت هرجا که جریان آب او را میبرد میرفت. مانند عروسک های شب خیمه بازی در دستان نامروی سرنوشت بازی میکردند و سرانجام در پایان نمایش به گوشه ای پرت میشدند. اما او نمیخواست که اینگونه باشد. او باید خودش قلم بدست میگرفت و صفحه به صفحه و سطر به سطر آینده اش را مینوشت و حرف به حرفش به وقوع میپیوست. با قلم سیاه نوشت. چون نمیخواست پاک بشه. نباید پاک میشد. نباید هیچ چیزی تقدیری که خودش برای خودش مینوشت رو تغییر میداد. بنابرین سیاه نوشت. چون هر رنگی جز سیاه از دفترش پاک میشد و یا به مرور زمان رنگ دیگری میشد. اما رنگ سیاهش را هیچ کس نمیتوانست عوض کند.
در آخر همه ی آن ماهی هایی که در گرداب گیر کرده بودند در اقیانوس قدرت او شنا میکردند و عروسک ها نیز به اراده ی او در صحنه ی نمایش میرقصیدند.
این است تفاوت!




III. منظور از انسان های متقارن و نامتقارن در درس چه بود؟ ( نمره اضافی)


متقارن: مردم عادی. کسایی که همرنگ جماعتن و سرشونو میندازن پایین و هرجه بقیه برن میرن.
نا متقارن: مردم متفاوت از گروه خودشون که اهداف متفاوت دارن. کارهای متفاوت تر از هم نوعان خودشون میکنن.




ویرایش شده توسط آشا در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۷ ۱:۰۴:۵۸
ویرایش شده توسط آشا در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۷ ۱:۰۷:۰۴
ویرایش شده توسط آشا در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۷ ۱:۱۱:۰۸
ویرایش شده توسط آشا در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۷ ۱۵:۲۱:۳۴

....I believe I can fly

تصویر کوچک شده



پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۹:۲۲ دوشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۳

ویلیام آپ ست old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۹ سه شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۲ دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳
از دهکده هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 35
آفلاین
راونکلاو !


1. یکی از تصاویر سمت چپ یا راست زیر را انتخاب کنید و در مورد آن یک رول بنویسید. مسیر آینده کلاس و تدریس های جلسات بعد را مشخص کنید. انتخاب کنید که دوست دارید جادوی سیاه را یاد بگیرید و شخصیتی شبیه کاراکتر سمت چپ داشته باشید یا راه های مقابله با جادوی سیاه را یاد بگیرید و شخصیتی شبیه کاراکتر سمت راست داشته باشید: (15 نمره)


شخصیت سمت راست : دفاع در برابر جادوی سیاه

در کلاس نشسته بود ، منتظر استاد . در ذهن پر سوالش فرو رفته بود . به دنبال راهی برای دفاع تا خانواده اش را از دست جادوگران سیاه نجات دهد . دیگر صبر نداشت ، با بی قراری سمت در می رفت تا از آمدن استاد باخبر شود . چیزی در دلش می گفت که تو قهرمان خواهی شد ، آن ها را شکست خواهی داد .
استاد آمد ، تمام سوال هایش را از استادش پرسید . حالا او انگیزه پیدا کرده بود ، علم دفاع را کسب کرده بود . برای مبارزه آماده شده بود . اما ...
در کلاس اتفاقات دیگری در حال رخ دادن بود . او ساکت در کلاس نشسته بود و به حرف های استاد گوش میداد . اما بقیه در حالت بی قراری در کلاس بودند . که ناگهانی یکی از شاگردان ، دستش به شیشه سیاهی خورد و به زمین افتاد و شکست . استاد به سرعت همه را از کلاس خارج کرد ، به همین علت برای پاک سازی آن محل و از بین بردن اثرات آن ماده سیاهی ، کلاس تعطیل اعلام شد ، علاوه بر آن برای تنبیه شاگردان از هر گروه 10 امتیاز کم شد . جلسه ای بد اما هیجان انگیز بود .

2. برای انسان های نامتقارن چندین خصوصیت ذکر شد. در مورد یکی از این خصوصیت ها یک رول بنویسید.(15 نمره)

روزی ، روزگاری ؛ زمانی که آدم هایی خاص از متقارن ها جدا بودند و به جادوگر مشهور بودند . در کلبه ای تاریک اما زیبا ، دور هم جمع شده بودند . تقریبا به بیست نفر می رسیدند . همه خوشحال از ویژگی های هم برای خود می گفتد ، یکی خود را می کرد و دیگران را با ظاهر شدنی ناگهانی متهیر می کرد ، دیگری در هوا معلق بود اما یکی از آن ها ناراحت در گوشه ای نشسته بود . در این حین جادوگری به نام ایمورتال به پیش جادوگر ناراحت رفت .
- نامت چیست ؟
- پارادوکس .
- برای چه ناراحتی .
- هیچ چیز . تو حال من را درک نمی کنی . من زمانی که اینجا پیش تو زنده هستم در خانه مرده ام ! نمی دانی این احساس چه قدر سخت است . هیچکس نمی تواند این را درک کند.
- هه ، سختی . آیا می دانی من عمر جاویدان دارم ! می دانی الان 1538 سال عمر کرده ام ! می دانی ، نمی دانی ! هیچکس نمی تواند درک کند که از دست دادن عزیزانش در کنارش چه قدر سخت است .

و آن دو هیچ وقت یک دیگر را درک نکردند .

3. منظور از انسان های متقارن و نامتقارن در درس چه بود؟ ( نمره اضافی)
1- متقارن : ماگل ها
2- نا متقارن : جادوگران ( دوباره جادوگران به دو دسته متقارن : گروهی که قدرتشان برای کمک بود ، نامتقارن : گروهی که قدرتشان برای منفعت خودشان بود )









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.