هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۰:۱۸ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
تکلیف : یک رول بنویسید که تو اون با جیمز و همکلاسی هاتون سوار جارو وارد فینال جام جهانی فوتبال 2014 (ترجیحا آلمان - هلند! آلمانم قهرمان شه! ) میشین و توپ فوتبال رو از مشنگا می گیرین و توی همون زمین بهشون نشون میدین کوییدیچ یعنی چی! (30 امتیاز)

[-شما؟
-نمیشناسی؟! عهع، یه نگا به آواتار بنداز!
-منظور اینکه شما و اینجا؟!
-اوپس!
]


اهم اهم...گیس در آسیاب سفید نموده ی هافلپاف!(از این لحاظ که گیسوان ما هنوز هم بسیار بسیار مشکی میباشد!)
می فرمودیم...

تکلیف : یک رول بنویسید که تو اون با جیمز و همکلاسی هاتون سوار جارو وارد فینال جام جهانی فوتبال 2014 (ترجیحا آلمان - هلند! آلمانم قهرمان شه! ) میشین و توپ فوتبال رو از مشنگا می گیرین و توی همون زمین بهشون نشون میدین کوییدیچ یعنی چی! (30 امتیاز)

-جیمز؟
-هاع؟
-جیمز؟
-هااااا؟
-جیمز؟

جیمز، کلافه نگاهش رو از روبرو برداشت و سرش رو به سمت برادر کوچیک سمجش چرخوند که تلاش میکرد شونه به شونه ش پرواز کنه.
-چی میگی تو فسقلی؟!

آلبوس، خوشحال از اینکه بالاخره موفق شده توجه جیمز رو جلب کنه، در حالی که گونه هاش از خجالت سرخ شده بودن گفت:
-وقتی رسیدیم...اگه خواستیم بازی کنیم....میشه من جستجوگر باشم؟

جیمز با قیافه ی بی تفاوت ترین برادر بزرگه ی دنیا روی جارو خم شد و دوباره به جلو چشم دوخت.
-نچ، نمیشه. خودم چیکاره م پس؟

آلبوس اصرار کرد:
-خواهش می کنم! همین یه بار... همیشه تو جستجوگر وایمیستی! تو رو خـــــــــدا جیمز!

جیمز بدون اینکه نگاهی به برادرش بندازه جواب داد:
-اگه میخوای جستجوگر باشی، نمیتونی تو تیم من بمونی. میندازمت تو تیم حریف. مشکلی که نیس؟!

یک آن به نظر رسید آلبوس از درخواستش منصرف شده. هیچوقت از زیر سایه جیمز بیرون نیومده بود...توی تیم کوییدیچ مدرسه، همیشه جیمز پاتر بزرگ جستجوگر گریفندور بود و آسپ پستی بهتر از مهاجم پیدا نمیکرد. که اون هم با توجه به عملکرد ضعیفش، اگه جیمز جانشینی براش پیدا میکرد، بلافاصله جایگزین می شد.

اصرار داشت کوییدیچ بازی کنه، شاید چون پدرش جستجوگر بزرگی بود. یا شاید چون پدربزرگش بازیکنی حرفه ای بود. یا شاید فقط چون میخواست کنار برادرش چیزی برای عرضه داشته باشه. بازیکن خیلی خوبی نبود، همه پذیرفته بودن، گیرم با سرافکندگی. ولی کسی چه میدونست، شاید اگه جستجوگر وایمیستاد، بالاخره یه چشمه ای از اون ژن پاتری نشون میداد. بالاخره تصمیمش رو گرفت، شونه های لاغرش رو عقب داد و راست ترین ژستی که سوار بر جارو میتونست اجرا کنه به خودش گرفت.
-قبوله.

جیمز جوابی نداد، قیافه ش هم تغییری نکرد. آلبوس سرعتش رو کم کرد تا به سال اولی های پشت سرشون بپیونده. جیمز کلا تحویلش نمیگرفت معمولا، میشد گفت حالا دیگه آسپ به این رفتار برادرش عادت داشت. دستی از پشت به شونه ی جیمز خورد. جیمز بی هوا دسته جاروش رو ول کرد و کل نیمتنه ش رو به عقب چرخوند. با عصبانیت شروع کرد:
-اگه همین الان منصرف شـ...عه، تویی؟

تدی لوپین لبخندی زد و دستش رو عقب کشید. باد توی موهای فیروزه ایش می پیچید و جذابیتش رو دوچندان میکرد. جیمز حتی بدون اینکه از گوشه چشم نگاهی بندازه، میتونست ویکتوریا ویزلی رو مجسم کنه که بین بچه های کلاس پرواز میکنه، و حواسش اصلا به پسرهایی که محو موج های گیسوان طلاییش میشن و تعادلشون رو روی جارو از دست میدن نیست، چون خودش محو موج های فیروزه ای یه نفر دیگه ست!
-من اینقدر برادر بزرگه ی بدی بودم؟

صدای تدی رشته افکار جیمز رو قطع کرد. جیمز پلک زد و به برادر خونده ش خیره شد.
-این مزخرفا چیه که میگی؟! کی همچین حرفی زده؟!

تدی لبخند زد؛ لبخندی که شاید کمی غمگین به نظر می رسید. جاروی قدیمیش رو که کنار مال جیمز- آخرین مدل سال، نو و صیقل خورده- به شاخه خشک شده درختی شبیه بود، به سمت دیگه ای هدایت کرد و از او فاصله گرفت. جیمز صداش رو که دور میشد به وضوح شنید، هرچند زمزمه ی آرومی بیشتر نبود:
-فکر میکردم الگوی بهتری برات بودم...

جیمز دو دستی جاروش رو که چند دقیقه ای بود رو اتوپایلوت حرکت میکرد چسبید تا به سمت تدی هجوم ببره و سوال پیچش کنه، ولی دیگه دیر بود. از نور های چشمک زن و هیاهوی پایین پاشون غافل شده بود.
-رسیدیم!

همهمه ای دسته ی سال اولی ها رو فراگرفت. هیجان اصلی اون پایین منتظرشون بود. جیمز آهی کشید و غرولندی زیر لبی نثار زمان بندی تدی کرد. فعلا باید به کلاسش می رسید. سوت بلندی زد تا توجه همه رو جلب کنه، بعد اسنیچ عتیقه ی هری رو که از صندوق خونه گریموالد کش رفته بود، از جیبش در آورد؛ تو هوا انداخت و گرفتش. حرکتی که توی خونه لبخند به لب پدرش می آورد، هرچند شاید اگه خود هری واقعا اونجا بود، با دیدن جیمز و اسنیچی که در پایان باز شده بود و یک سال تمام سردوونده بودش، احتمالا واکنش پدرانه تری تو مایه های و اون تو دست تو چی کار میکنه پسره بوقی یا حتی اکسپلیارموس نشون می داد. جیمز با صدای رسا رو به شاگرد ها توضیح داد:
-این از اسنیچ. بازدارنده هم با خودمونه. می مونه سرخگون که مجبوریم از مشنگای عزیزمون قرض بگیریم ! حالا ... دو تا تیم لازم داریم!

زمزمه های هیجان زده ای بین شاگرد ها در جریان بود. چشم های فندقی جیمز به چشم های سبز برادرش خیره شد. آسپ امیدوارانه روی جارو نیم خیز شده بود و انتظار می کشید.
-دروازه بان ها، باری رایان تیم آبی. ویلیام آپست تیم سفید.

ویلیامِ رنگ پریده با ناراحتی شونه بالا انداخت و از جمع جدا شد. جیمز نگاهش رو بین بچه ها گردوند. چند بازیکن دیگه جدا کرد و بالاخره...فقط جستجوگر مونده بود. سنگینی نگاه تدی رو روی خودش احساس می کرد. همین یه بار...
-جستجوگر تیم سفید خودمم. برای تیم آبی...آلسو.

آلبوس لبخند تشکر آمیزی زد. جیمز سر تکون داد و پیش خودش تکرار کرد، همین یه بار! با اشاره جیمز همه به سمت ورزشگاه مشنگی شیرجه رفتن، جایی که همین چند دقیقه پیش آلمان بالاخره یه گل به آرژانتین زده بود و تازه تازه بازی داشت تموم میشد...

ورزشگاه مشنگی، دوی نیمه شب به وقت نگارنده!


-گریه کن عزیزم...گریه کن سبک شی!
-مرد واسه غم هاش گریه نمی کنه...قدم می زنه!

بازیکن فاقد نام آرژانتینی که مسی رو دلداری می داد سرش رو بلند کرد تا برای خدایان آرژانتینی در آسمان ها چشم و ابرویی بیاد که « نیگا چیکار کردین با جوون مردم!»، و همونجا بود که متوجه چندین نقطه رنگارنگ شد که مستقیم از آسمون به سمتشون میومدن!
-لیو جون بخواب رو زمین...!

بروبچه های کلاس کوییدیچ تو همون گیر و داری که مولر و گوتزه همدیگه رو بغل کرده بودن و لا چمنا غلت می خوردن و اشک میریختن و از اونور شوان چی تایگرشون اینا با بقیه بازیکنا که نویسنده اسماشونو از تو وین اسپورت نتونست بخونه هم به طُرُق دیگه ای آرمان های محفلی دامبلدور و گلرت رو زنده زنده به اجرا میذاشتن و یوآخیمشون اینا خیلی جنتلمن وار ادای اسنیپ رو در میاورد و خوشحالی نمیکرد و بازیکنای آرژانتین اشک می ریختن و یه عده شون زمینو گاز میزدن و مسی و ممد آرژانتینی هم چارچنگولی کف زمین پناه گرفته بودن(!) ،و خلاصه تو همون هاگیرواگیر وسط ورزشگاه فرود اومدن. مشنگ ها اونقدر درگیر خوشحالی/ناراحتی کردن بودن که هیچکدوم، به جز مسی و ممد، متوجه حضور اون همه جادوگر با جاروهای پرنده شون نشد. جیمز نگاهی به همراهاش انداخت که ترجمه لفظیش چیزی تو مایه های مشنگن دیگه، سطح توقعتون رو بیارید پایین! بود، بعد چوبدستیش رو روی گلوش گذاشت و با صدایی که به شکلی جادویی بلند شده بود اعلام کرد:
-با اجازه تون اون توپ رو قرض میگیریم...یه نمایش مفصل براتون ترتیب داده شده!

قبل از اینکه مشنگ ها بتونن جیغ بزنن یا تلاشی برای قرار انجام بدن تا با طلسم های چسبصندلی جیمز درگیر بشن، چهارده بازیکن با اشاره استادشون به هوا رفتن و لی جردن(مجازی) بعد از ظاهر کردن شش حلقه ای که کم داشتن، شروع به گزارش بازی کرد.
-ونوگ جونز سرخگون به دست بازی رو آغاز میکنه. ونوگ کاپیتان تیم کوییدیچ تمام ساحره هالی هده و کارش حرف نداره. الادورا بلک بازدارنده ای رو به سمتش پرتاب می کنه...این بازیکن بین مرگخوارا به واکاشیدورا بلک مازو معروفه و اسم مستعارش رو از واکاشیمازو دروازه بان تیم کاکروشون اینا گرفته، هر چند که هیچوقت دروازه بان نبوده...

جیمز که در ارتفاع بالایی دنبال اسنیچ می گشت، با پشت دست به پیشونیش کوبید. لی حتی به خودش زحمت نمیداد کلمات «کوییدیچ»، «سرخگون»، «بازدارنده» یا «مرگخوار» رو برای مشنگ ها توضیح بده، قوانین بازی به کنار! قرار نبود برای یه عالمه آدم چسبیده به صندلی هاشون که دارن جیغ می زنن کوییدیچ بازی کنن، این باید یه نمایش تمام عیار می بود، و اولین شرط اینه که تماشاچیش بفهمه داره چی نگاه می کنه!
-جیمز پاتر مدتیه توی همون نقطه معلق مونده. به نظر میرسه فکر میکنه اگه بی حرکت بمونه ممکنه اسنیچ ازش نترسه و مثلا روی شونه ش بشینه!

.
.
.
و ظاهرا اولین شرط گزارشگر شدن هم زبون درازیه!

***

بازی ادامه داشت و بعضی از مشنگ ها تصمیم گرفته بودن به جای کلنجار رفتن با صندلی ها، به جادوگرهای توی آسمون نگاه کنن که با چهارتا توپ عجیب غریبشون ظاهرا حسابی خوش میگذروندن. بازی جالبی به نظر میرسید، هر چند با وجود چماق ها و بازدارنده ها کمی خشن بود!

تدی بازدارنده ای رو که به سمت جیمز می اومد با ضربه محکمی به سمت سالی فرستاد و فریاد زد:
-اوضاع چطوره داداش؟!

جیمز جواب داد:
-باید زودتر جمعش کنیم...الاناس که هراونچه از وزارت باقی مونده بریزه سرمون!

تدی به جیمز نزدیک شد، در حالی که چماقش رو با حالت تدافعی بالا گرفته بود و به ظاهر بازدارنده ها رو زیر نظر داشت، با صدای آهسته تری پرسید:
-برادرت در چه حاله؟!

جیمز جا خورد. به موقع تونست جلوی خودش رو بگیره تا به تدی زل نزنه. شونه هاشو بالا انداخت و جواب داد:
-من چه میدونم، اون توی تیم حریفه!

تدی چماقش رو به دست دیگه ش داد. جیمز نیمرخ تدی رو میدید، چشمهاش که توی زمین هر حرکتی رو دنبال می کردن، چشم هایی که از وقتی یادش می اومد، مراقبش بودن....

تدی زمزمه کرد:
-برادر خوبی باش...

جیمز تشر زد:
-نیستم؟!
-برای من نه، برای اون. برای اون یکی برادرت.

نگاه جیمز بین بازیکن ها، آلبوس رو پیدا کرد که زیگزاگ میرفت و دنبال اسنیچ می گشت؛ به اندازه ترقه ای آماده انفجار، هیجان زده به نظر میرسید. تدی ادامه داد:
-یه کم بیشتر تحویلش بگیر. تنها برادر بزرگه ی دنیا که من نیستم...

جیمز ابروهاش رو توی هم کشید. باید قبول می کرد کمی هم حق با تدی باشه. تا آخر دنیا که نمی تونست فقط برادر کوچیکه تدی بمونه!

قبل از اینکه جیمز بتونه جوابی بده، صدای جردن که یهو اوج گرفت،مکالمه شون رو ناتمام گذاشت.
-حالا پاتر کوچیکه شیرجه میره...که ظاهرا تکنیک مناسب تری نسبت به بی حرکت موندنه...و بله، اسنیچ رو میبینم!

جیمز هم دیدش. اسنیچ پیر با بال های مچاله شده ش که از دست های هیجان زده آلبوس فرار می کرد. تدی سقلمه ای بهش زد و جیمز که انگار منتظر همین استارت بود، به طرف توپ طلایی کوچیک سرازیر شد. دو پسر پاتر از دو طرف با سرعت شیرجه می رفتن، انگار که در حال سقوط باشن...دست های هر دو به جلو دراز شده بود، هر کدوم مطمئن بود زودتر به اسنیچ میرسه و سرعتشون لحظه به لحظه بیشتر میشد. مشنگ ها، جادوگر ها، بازیکن ها، مولر و گوتزه و مسی و ممد، نفس هاشون رو تو سینه حبس کردن. آلسو زودتر راه افتاده بود، ولی جیمز دست های بلند تری داشت...

پسر ها به هم رسیدن، و بلافاصله هر دو با هم اوج گرفتن. تدی دست آزادش رو سایبون چشم هاش کرد و موفق شد اسنیچ رو توی دست هر دو ببینه.
-پناه به شمشیر گودریک، با هم گرفتنش!

چندی بعد، وسط زمین چمن


-خلاصه دیگه حلالمون کن لیو جان!
-نه آقا این چه حرفیه خوش گذشت ، بعد باختمون چسبید غافلگیریتون.
-شمام ببخش گوتی جان، خلوتتون رو به هم زدیم!
-اختیار داری....سلام به آلبوستون برسون دادا!
-اهم... خب دیگه ما بریم دیگه...

آلسو خودش رو به برادرش رسوند و با نگرانی زیر گوشش گفت:
-حافظه شون رو اصلاح نمیکنیم؟

جیمز رو به تدی سری تکون داد، و لبخند زنان خم شد تا جواب آل رو بده:
-مامورای وزارت تو راهن آل...فعلا فقط باید جونمون رو برداریم و درریم که اگه گیرمون بندازن، سر و کارمون با فیلچه!

بعد از جمع کردن سال اولی ها، گرفتن عکس یادگاری با لیو و برو بچ، پس دادن توپ و باز کردن تماشاچی ها از صندلیشون


لحظه ای بعد در این لوح کبود، نقطه ای بود و دگر هیچ نبود!





+آقا ما اصلا فوتبال نیمدونیم چی چیِس! چه گناهی کردیم خو؟
+ما خیلی تیمی نوشتیم، در تیم حل شدیم اصلا! به صورتی که کلا فقط در یک پاراگراف حضور داریم!


ویرایش شده توسط الادورا بلک در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۲۴ ۰:۲۵:۵۴
ویرایش شده توسط الادورا بلک در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۲۴ ۰:۲۸:۵۵



پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱:۰۰ شنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۳

سارا کلن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۷ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۲۹ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴
از همین دور و برا...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 355
آفلاین
به نام هافلپاف

تکلیف : یک رول بنویسید که تو اون با جیمز و همکلاسی هاتون سوار جارو وارد فینال جام جهانی فوتبال 2014 (ترجیحا آلمان - هلند! آلمانم قهرمان شه! ) میشین و توپ فوتبال رو از مشنگا می گیرین و توی همون زمین بهشون نشون میدین کوییدیچ یعنی چی! (30 امتیاز)

ویلیام گفت:
-اردو؟اونم اینجوری؟ توی روز روشن با خیال راحت داریم تو آسمون پرواز می کنیم؟ آخه این چه وضعیه؟ من هروقت تو ایران فوتبال می دیدم شب بود!
سارا آهی کشید و گفت:
-برادر من! فاصله ی زمانیو درک کن!
ویلیام با عصبانیت گفت:
-حالا اینا به کنار! میرم به مامان مینروام میگم همچین کارای خطرناکی می کنید
و همین حرف موجب شد تا جیمز با یویو صورتی خود 264 بار بر فرق سر ویلیام بکوبد.
ویلیام وقتی از حالت منگی در آمد گفت:
-تازه میگم تنبیه بدنیم می کنین!
و جیمز دوباره با کمربند خود نه ببخشید یویو خود به جان ویلیام افتاد.
تا این که سارا زنان گفت:
-جیمز! جیمز! بهتر نیست بذاریم بازی آلمان تموم بشه بعد بریم؟ آخه آلمان دو تا جلوئه! بذاریم برنده بشن بعد بریم.
جیمز گفت:
-نترس! قانون 5762 فیفا میگه که اگه ما وارد بازی بشیم بازی ادامه پیدا می کنه!
سارا پس از سرچ های متعدد می فهمد که قانون 5762 همین دیروز ثبت شده!

پس از مدتی جیمز می گوید:
-کم کم داریم می رسیم.
سارا با دست هایش مژه های بلند و فرش را فر می دهد تابی به موهایش می دهد و یقه اش را صاف می کند. بعد رو به ریونا می کند و می گوید:
-خوبم؟
-
یک دفع جیغ سارا بلند شد:
-
کوین با نگرانی گفت:
-چی شد؟
-هیچی! یه لحظه فکر کردم دفتر امضاهامو جا گذاشتم بعد دیدم همراهمه!

صدای گزارشگر می آمد که می گفت:
-همون طور که دارید می بینید هلندی ها یعنی همون لاله های نارنجی سرمه ای نپوشیدن و نارنجی پوشیدن!
ویلیام دو دستی بر فرق سر خود کوفت و گفت:
-دَدَم وای! خیابانیه!
آشا با چهره ی فکوری گفت:
-یعنی کارتن خواب آوردن تا مسابقه رو گزارش کنه؟
-نه بابا! این یارو دیونت می کنه با گزارش هایی که می کنه...
جیمز پرید وسط حرف ویلی و گفت:
-خیلی خوب! حالا اینا رو ولش کنید! یه کم بالای ماکارونی چرخ بزنید تا متوجهمون بشن!
ویلیام گفت:
-ماراکانا نه ماکارونی!
جیمز و ویل مشغول بحث کردن بودند که خیابانی گفت:
-اون بالا رو نگاه کنید! یعنی فیفا نمایشی تدارک دید بود و نگفته بود؟ احتمالا هواپیمایی داخل ابراست و اون ها رو روی هوا نگه داشته!
که با تکان سر منفی اعضای فیفا مواجه شد.
جادوگران به سرعت پایین آمدند. مردم مشغول جیغ زدن شدند.
جیمز بلندگویی را از ویولت گرفت و گفت:
-ساکت! ساکت!
بعد جیغ کرکننده ای کشید و گفت:
-دِ ساکت شید دیگه!
مردم ساکت شدند. جیمز ادامه داد:
-ببینید ما جادوگریم!
مردم دوباره شروع به جیغ کشیدن کردند.
خیابانی گفت:
- اما جادوگرا که فقط زنن! شماها هم مردید هم زن. تازه زناتونم خوشگلن. عجوزه نیستن.
جیمز دوباره جیغ کشید و گفت:
-ما اصلا کاری به کار شما نداریم و آسیبی بهتون نمی رسونیم. ما فقط اومدیم یه دست ورزش مورد علاقه ی خودمونو بازی کنیم و به شما نشون بدیم کوییدیچ چیه. افتاد؟
گیدیون دور و برش را نگاه کرد و گفت:
-چی افتاد؟
ویولت آهی معنی دار کشید
جیمز به ویولت گفت:
-وسایلا رو آوردی؟
-ههههههه! نه یادم رفت.
سارا گفت:
-عیبی نداره با همین توپ فوتبال ماگلا بازی می کنیم.
گیدیون نگاهی به لباس های بازیکنان آلمان و هلند انداخت و گفت:
-یوهو! نشان هلندیا نشان گریفیندوره! ما طرف هلندیم!
ویولت هم نگاهی به علامت لباس آلمانی ها انداخت و گفت:
-علامت ما و آلمان ها هم یکیه. ما هم طرف آلمانیم.
آشا گفت:
-پس ما چی؟
سارا که طرفدار آلمان بود هست و خواهد بود گفت:
-ما طرف آلمانیم. شما و گیریفی ها هم با هم!راستی سلسیتنا بیا آخر مسابقه یه شعر براشون بخونیم کف کنن.
سلسیتنا سرش را با شادی تکان داد.
خیابانی گفت:
-بازی دوباره شروع میشه. کسی که سوت شروع دوباره رو میزنه قطعا داوره! گل گل! همین اول گل برای آلمان ها و همراهانشون. دوستان اشاره می کنن کسی که گل میزنه اسمش کوینه! گل خیلی فوق العاده ای بود.سه بر هیچ به نفع آلمان.

در واقع کوین سه نفر رو پشت سر میزاره،آلیس رو دریبل می کنه و با یه چرخش قشنگ گل میزنه.
جیمز گفت:
-من که چیزی یادتون ندادم. پس از کجا یاد گرفتی؟
باری گفت:
-ما تمرین می کردیم. تمرین! ما هافلپافی ها همیشه تمرین کردیم و با سختکوشی یاد گرفتیم.
سارا گفت:
-ما هم مثل گروه های دیگه برتری هایی داریم. امیدوارم دیگه به فکر مسخره کردن هافلپاف نباشید...
ریونا گفت:
-اونجا رو نگاه کنید! ویکتور کرام داره میره سمت دروازه ی آلمان.
هافلپافی ها و ریونی ها و جرمنی ها( همون آلمانا) به سرعت به سمت دروازه رفتند.
جیمز فریاد زد:
-کجا داری میری؟ مگه من نگفتم هلندیا باید ببازن؟
اما دیگه دیر شده بود و ویکتور گلی را زد. هواداران هلند مشغول تشویقش بودند و جیمز هم مشغول تنبیهش!
خیابانی:
-خیل خوب،بازی شد سه بر یک به نفع آلمان. راستی من نمی دونم ازیل چرا موهاشو رنگ کرده شما می دونید؟ نیمار هم موهاشو رنگ کرده بود من نمی دونم آخه برا چی موهاشونو رنگ می کنن!

داور یهو سوت میزنه و به بازیکنا میگه بیخیال گل، بیاید نوشیدنی آلیس بخوریم! بازیکنان هم بی توجه به داور مشغول بازی کردن میشن.

بازی خیلی خوب پیش می رفت. جادو آموزان تازه کار با این که تازه کار بودند با حرکات زیبا و نمایشی خود مردم را سر شوق آورده بودند و بازی دوازده بر یک به نفع آلمان به پایان رسید و داور سوت پایان بازی را زد.
بعد از بازی سارا به سرعت از تمام بازیکنان آلمانی و هلندی مثل: نویر و مولر امضا گرفت و بعد با سلسیتنا برای مردم آوازی را خواندند که با استقبالشان مواجه شد و همه فریاد" دوباره، دوباره" سر دادند.
آلمان ها کاپ را بالای سر بردند و جیمز رو به شاگردانش کرد و گفت:
-بهتره دیگه بریم!
باری سریع گفت:
-بریم؟ نه الان نه! مولر بهمون قول داده پیتزا مهمونمون کنه!

جیمز به هر زحمتی بود شاگردانش را آماده کرد تا بروند.
هنوز خیلی از ورزشگاه دور نشده بودند که سارا گفت:
-صبر کنید! پس آشا کوش؟
جیمز ترسید! حالا قضیه ی اردو به درک اما اگر یکی از دانش آموزان گم می شد دانگ سرش را روی سینه اش می گذاشت.
در همین هنگام آشا گونی به دست از راه رسید.
باری رو به گونی کرد و گفت:
-توش چیه؟
-همون کارتن خوابس! من با توجه به شناختی که همین چند ساعته ازش پیدا کردم فهمیدم باید توی پژوهشکده ی جادوگران در موردش تحقیق کنن!

(ببخشید یه خورده بد شد. قبلیه که داشتم ارسال می کردم و کامپیوتر خاموش شد عالی بود.( )باید سریع می نوشتم چون تا ظهر که خوابم بعد از ظهرم جایی دعوت بودم. از چند امتیاز برا هافلم نمی تونستم بگذرم )



پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۹:۳۶ چهارشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۳

نویل لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۶ دوشنبه ۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۳
از همه جوگیر ترم !!! اینو میدونم !!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 83
آفلاین

گیریفندور


تکلیف اول الی آخر

- آخ جون اردو !

- نویل ، تو هیچ جا نمیری .

- چرا ؟

- چون یه پسر هیچ وقت بدون مادرش جایی نمیره .

- آلیس لانگ باتم ، کی به شما اجازه ی غیبت در این جلسه رو داده ؟

- ببخشید استاد . حواسمون نبود با نویل همکلاسی هستیم .

- کلاس به صف . پیش به سوی برزیل میزبان جام جهانی کوییدیچ برزیل .
صَبرِلَ . به یاد داشته باشید که قطعا به کلاس دالاهوف نمیرسید ؛ شاید به کلاس ویو هم که اینجاس نرسین .

کلاس :

- قبوله . قبوله . قبوله .

چمن ها در حال بلند شدن بچه ها از روی زمین ، تکانی خوردن . نصف راه رو رفته بودن که نویل رفت پیش جیمز .

- استاد ، اونجا کوییدیچ مشنگی بازی میکنیم یا جادویی ؟

- جادویی .

نویل داشت میرفت که جیمز با یک داد به بدرقه ی اون رفت :

- لانگ باتم .

- بله استاد ؟

- با تو نیستم آلیس .

- با من کار دارین ، استاد ؟

- بله . تو کوییدیچ مشنگی بلدی ؟

- بله ، استاد . یوآن هم بلده .

- چجوری ؟

- چی ؟ چجوری ؟

- چجوری یاد گرفتین ؟

- تو گیم نت از دوستای مشنگیمون یا د گرفتیم ، استاد .

- گیم نت چیه ؟ کوییدیچ مشنگی چجوری بازی میکنن ؟

- یعنی واقعا نمیدونین استاد ؟

در اینجا جیمز برای خیط نشدن جلوی نویل به اون دروغ گفت :

- چرا میدونم . میخوام ببینم ، تو چی میدونی .

- استاد ، اگه من الان بخوام هسته ی اتم گیم نت رو برای شما بشکافن باید تا فردا جواب سوالای شما رو بدم ولی کوییدیچ مشنگی ؛ میدونید استاد ؟ کوییدیچ مشنگی مثل کوییدیچ جادویی یه درس عملیه پس من نمیتونم تئوری واسه شما توضیح بدم . اصلنش فوتبال دو تا نیمه داره ما میتونیم نیمه ی اول رو تماشا کنیم ، نیمه ی دوم رو کوییدیچ جادویی بازی کنیم .

- باشد که حرفت درست باشد .

- استاد جیمز !

- بله ، ویکی ؟

- اشتباه اومدیم ، استاد .

- چجور ؟

- چون اینجا ایفل داره ، پس فرانسه ـس و ما قراره بریم برزیل که ریو داره .

- تو اینا رو از کجا میدونی ؟

- وقتی تدی میره مأموریت تو گریمولد جغرافی مشنگی میخونم .

- چه چیزا !! ویکی یادم بنداز بعدا باهات حرف بزنم . حالا باید کدوم وری بریم ؟؟

ویکیقطب نمای خودش رو چک کرد و جواب جیمز رو داد :

- سمت راست ، استاد .

بعد از قرن ها و بچه های کلاس و استاد جیمز به برزیل رسیدن .

بالای ورزشگاه . بازی هلند و آلمان

- نویل ، یوآن بیاین اینجا کارتون دارم .

- بله ، استاد ؟

- بقیه توپ ها کجان ؟

- استاد فوتبال یه توپ بیشتر نداره .

پنج دقیقه بعد همون جا

- دیگه خسته شدم . تیم یک و دو برن تو زمین .

- کدوم تیم یک و دو ، استاد ؟

- همون ! ای بابا ، بازم سال اولی . همون جوری که خودتون بازی میکنین برین تو زمین . انتخاب تیم پروسه سختیه الان نمیشه تیم درست کرد .

- استاد ، با کدوم توپا بازی کنیم ؟

- ویو توپا رو اورده .

- کی ؟ من ؟ کِی قرار بود من توپا رو بیارم ؟

- ویولت

- استاد ! استاد !

- بله ؟ نویل .

- من چند تا توپ مشنگی دارم میشه روشون طلسم اجرا کرد .

- باشه ، نویل . یه توپ اندازه اسنیچ بده .

- توپ گلف ، استاد .

- یه توپ اندازه گوافل .

- توپ فوتبال ، استاد .

- دو تا تو اندازه بلاجر .

- یه توپ سپک تاکرا و یه توپ مینی والیبال ، استاد .

- نویل ؟

- بله ؟ استاد .

- این توپا کجا بود ؟

- یه جایی از همین جا ها ، استاد .

- استاد .

- بله ؟ یوآن .

- میشه من و نویل بریم از نویِر امضا بگیریم ؟

در اینجا جیمز به لهجه اصبیش برمیگرد :

- ها اینی که میگی چی هَ ؟

- دروازه بان آلمان ، استاد .

- بله . برید .

در عرض پنج دقیقه نویل و یوآن از تمامی بازیکنان حاضر و غایب در زمین امضا گرفتن .

- یوآن . یوآن .

- باز چیه ؟

- بین تماشا گرا یه آدم بوقی میبینم .

- کیه ؟

- مسی بوقی . نظرت چیه . . .

بقیه اش رو نمیخواد بگی خودم ، خودم میدونم . بزن بریم .

بعد از انتقام نویل و یوآن از مسی ، تیم ملی آرژانتین و تیم باشگاهی بارسا به باد رفت .

و آمّا کوییدیچ جادویی وسط زمین فوتبال

تماشاگرا که در توسط جیمز به دلایل شخصی روشون قفل شده بود :

- ویو ، میبینی منو ؟

- نه ، آلیس .

آلیس به سمت تماشاگرا رفت و عینک یکیاز اونا رو قرض گرفت :

- ببخشید آقا ، من به عینکتون احتیاج دارم . وای چرا ولو شدی ؟ مهم نیست .

- آلیس داری چیکار میکنی ؟

- هیچی ، استاد . ویو بیا اینو بزن به چشات . این چند تاست ، ویو ؟

- ععععع ، آلیس ان میکروبا چیه رو دستات ؟

- منو مسخره میکن ؟

- نه ، اصلا . میگم دنیا چقدر قشنگه من نمیدونستم .

- میگم استاد بریم جایگاه گزارشگرا بشینیم ؟

- موافقم . بریم .

- یوآن یو برو من میرم یه چیزی بخرم .

- زور برگردیا .

- باشه .

بعد از دو ساعت جایگاه گزارشگرا

- حالا ویکی واسه یه لحظه اسنیچ رو میبینه ولی گمش میکنه .

- استاد ، کرشدم . اینقدر داد نزن .

- نویل خیلی داری غر میزنیا !!

- یوآن چه عجب اومدی !

- نویل ، برای اولین بار یه چیزو درست گفت ، خیلی غر میزنی .

- چرا دیر اومدی ؟

- ای بابا ، طرف تا جارومو دید غش کرد ؛ منم فکر کردم مرده ، نشستم بالا سرش کلی گریه کردم

- یوآن ، اون چیه دستت ؟

- چیزه ؟؟ چیپس استاد . یه خوردنی که شما رو سرگرم میکنه .

هم زمان که جیمز سیریوس سرگرم بود ؛ تماشاگرای داخل ورزشگاه یکی یکی بر فنا رفتن . تماشاگرای توی خونه هم کلی صدا و سیما رو به خاطر خلاقیتشون تحسین و تشویق کردن .

در آخر تیم کوییدیچ دو به لطف دیدگان باز ویو تیم کوییدیچ یک رو برد و اغضای کلاس با شادی به هاگوارتز برگشتن به غیر از نویل و یوآن که کلی توسط جیمز سوال پیچ شدن .


شاید وجودم به خیلی ها ارامش نده . . .
ولی همین که حضورم حرص خیلی هارو در میاره . . .
بهم انگیزه خیلی بالایی میده . . .


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۶:۲۶ چهارشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۳

سارا کلن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۷ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۲۹ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴
از همین دور و برا...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 355
آفلاین
بدترین ضد حال دنیا رو من همین الان خوردم!
از چند ساعته پیش داشتم یه رول توپ واسه ی همین کلاس می نوشتم تموم شد و درست وقتی که داشتم دکمه ی ارسال رو می زدم لپ تاپ خاموش شد!
از من بدبخت تر پیدا نمیشه.
یعنی داشتم گریه می کردما!
چقدر زحمت کشیده بودم.
حیف!



پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۵:۴۰ چهارشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۳

گيديون پريوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲:۵۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
از ش دور بمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 533
آفلاین
***تازه وارد گریفیندور کبیر***

1- یک رول ینویسید که تو اون با جیمز و همکلاسی هاتون سوار جارو وارد فینال جام جهانی فوتبال 2014 ( ترجیحا آلمان - هلند آلمانم قهرمان شه.) میشین و توپ فوتبال رو از مشنگا می گیرین و توی همون زمین بهشون نشون میدین کوییدیچ یعنی چی! ( 30 امتیاز )

ورزشگاه ماراکانا برزیل: آلمان - هلند

- هلند!
- آلمان!

فریاد تشویق هوادار های دو تیم به گوش می رسید. هر کسی دوست دارد که تیم کشورش قهرمان جام جهانی شود و افتخار کسب کند. هیچ کس علاقه ای ندارد وسط یک بازی حساس و مهم یک دسته جادوگر سوار بر جارو وارد شوند و بازی را به تمسخر بگیرند و از همه مهم تر با توپ فوتبال ورزش جادوگری خودشان را انجام دهند.

هواداران برای یکدیگر کری می خواندند و بی صبرانه منتظر بازی بودند. خبرنگاران و عکاسان کنار زمین مستقر بودند تا بتوانند یک عکس تاریخی از این بازی بگیرند. از روی سکوی تماشاگران نیز صد ها نور سفید به چشم می خورد و منظره ای فراوش نشدنی را به وجود آورد. مسئولان برگزاری مسابقه برای ابتدای بازی برنامه های مختلفی داشتند که تماشاگران را سرگرم و حیرت زده کند.

جام طلایی روی سکو می درخشید و دو رنگ نارنجی و سفید به دسته های آن بسته شده بود و انتظار می کشید تا یکی از کاپیتان های آلمان یا هلند آن را بالای سرببرند. در رختکن رو تیم حرف های مختلفی رد و بدل می شد. مانند : بریم که ببریم، آخر بازی بریم با تماشا گران بای بای کنیم و از این حرف ها. دل تو دل بازیکنان دو تیم نبود.فرض کنید شما تیم کشورتان در یک رویداد مهم قرار است با یک تیم بزرگ بازی کند، در این موقعیت حتی تماشاگران استرس میگیرند. حالا شما خود را جای افرادی بگذارید که قرار است توی زمینی بازی کنند که چشم میلیارد ها آدم به آن ها خیره است.

هر شخصی از جایی بازی را تماشا می کند. عده ای در خانه و بر روی صندلی راحتی خود نشسته اند، یک کاسه تخمه در دستشان است، عده ای در تاکسی نشسته اند و از طریق رادیو بازی را دنبال می کنند. عده ای در ورزشگاه هستند و فریاد می زنند، عکس میگیرند، حرف میزنند، و هزار و یک کار دیگر و در آخر عده ای که از قشر پایین جامعه هستند که در مغازه ها کارمیکنند، آن ها هم مغازه هایشان را می بندند و از طریق تلوزیون فروشگاهی که کار میکنند بازی را دنبال میکنند.

2 دقیقه به بازی باقی مانده است، ترکیب هلند و آلمان اعلام شده است و قرار است که مزدک میرزایی بازی را گزرش کند. در این لحظه آگهی های تلوزیونی پخش می شود و ایرانسل مارا به تماشای این بازی دعوت می کند.

در آن لحظه، بالای ورزشگاه

گیدیون پریوت و چندین نفر از هم کلاسی هایش به همراه جیمز سیریوس پاتر مربی کلاس پرواز و کوییدیچ در بالا ی ورزشگاه به سر می بردند و به بازی 22 مشنگی که با یک توپ سیاه و سفید بازی می کردند می نگریستند. جیمز که به نظر می آمد زیاد از این وضعیت راضی نیست، گفت:

- هیچ چیز این بازی شبیه کوییدیچ نیست. ما هم که نمی تونستیم درواز ها رو بیاریم.

هیچ کس حرف نزد، انگار که بقیه هم از ته دلشان با این حرف موافق بودند. نویل و یوآن جعبه ی توپ ها را حمل می کردند. آلیس به ماهیتابه اش نگاه کرد، چیزی که قرار بود با آن جای مدافع بازی کند. گیدیون هم چنین وضعیتی داشت، اما تفاوتش این بود به جای ماهیتابه از گیتارش استفاده میکرد. به تازگی روکش آهنی روی آن گذاشته بود تا کاربرد های مختلفی پیدا کند.

- خب همه میدونیم باید چیکار کنیم.

جیمز این را گفت و امیدوارانه به شاگردانش خیره شد، اما چهره ی سردرگم دانش آموزان چیز دیگری می گفت. نویل به این سردرگمی خاتمه داد و گفت:

- آقا اجازه؟ باید چیکار کنیم؟

جیمز:

- باید تیم کشی کنیم و بپریم وسط بازی نشونشون بدیم کوییدیچ یعنی چی؟ دو تا تیم میشیم. تیم من و تیم الا،
الا؟ تیم کشی کن.

الادورا بلک به باقی بچه ها نگاه کرد.

چند دقیقه بعد

دو تیم به طرف زمین حرکت کردند، تیم جیمز متشکل از: ویولت، گیدیون، آلیس، سارا بود. تیم الا تشکیل شده بود از: ویکتور کرام،باری ادوارد، ویکتوریا و اوون. پاتر به طرف زمین حرکت کرد و بقیه به دنبالش می رفتند.

در زمین

دقیقه ی 51 بازی بود، آلمان و هلند یک یک مساوی بودند. توپ دم دروازه ی هلند بود تا دروازبان، بازی را به گردش در بیاورد. توپ در آسمان بود، بازیکنان دو تیم سعی می کردند در نبرد هوایی به پیروزی برسند تا بتوانند توپ را به مهاجمان برسانند. چند ثانیه گذشت و از توپ خبری نبود.

در همان لحظه عده ای جارو سوار وارد زمین شدند و در محلی از زمین مستقر شدند. ویولت درون دروازه قرار گرفت.آلیس در دفاع و جیمز و گیدیون در حمله. همه ی بازیکنان و هواداران و مسئولان مسابقه، بهت زده به دسته ی جادوگران نگاه میکردند...

- دینگ دینگ دینگ. برای تهیه ی یک کیک شکلاتی ابتدا باید...

- بوقی بوق زاده! چرا کانالو عوض کردی؟ مگه مریضی؟ یزن شبکه 3بابا داشتیم فوتبال می دیدیم.

بعد از آنکه شخص مورد نظر کانال را عوض کرد...

- آقای مجری من از بچگیم آرزوم بود در رو برای شما باز کنم.

- بوــــــــــق بر تو ای مردم آزار، این که شبکه دوـه میگم بزن شبکه 3.

مردم همچنان بهت زده به زمین فوتبال خیره شده بودند. جیمز توپ فوتبال را روی یک انگشت می چرخاند. سپس به بالا پرتاب کرد. هم زمان گیدیون و الا به طرف توپ هجوم بردند. الا زود تر به توپ رسید، سپس آن را به اوون پاس داد. او از جیمز رد شد و توپ را پرتاب کرد. ویولت با پا مانع گل شدن توپ شد.

- بینندگان عزیز باور کردنی نیست ! چند دسته جارو سوار وارد ورزشگاه شدند و دارند با توپ فوتبال بازی میکنند !

جیمز توپ مهار شده توسط ویولت را گرفت، سپس روی جارویش ایستاد. اینکارش باعث شد تا هلهله تماشاگران بلند شود. انگار مشنگ ها از این بازی خوششان می آمد ! پاتر به سرعت از کنار باری گذشت و توپ را به گیدیون پاس داد. گیدیون جارویش را وارونه کرد و به طرف دروازه رفت. در آخرین لحظه توپو به آلیس پاس داد و آلیس با یک ضربه ماهیتابه توپو به سمت دروازه هدایت کرد. توپ گل شد !

چند دقیقه بعد


بازی 190-70 به نفع تیم جیمز بود. به نظر می رسید که معلم و یارانش بازی را برده بودند. اما این حرف اشتباه بود، ویکتور کرام اسنیچ را دیده بود و به سرعت به طرف آن پرواز کرد. ساراکلن ویکتور را تعقیب می کرد. هر دو شانه به شانه هم دیگر حرکت می کردند، نفس ها در سینه حبس شده بود. چشم همه به ویکتور و سارا بود چون این صحنه می توانست تکلیف مسابقه را معلوم کند.

ناگهان دستی بالا آمد. دست ویکتور کرام بود، او اسنیچ را گرفته بود. آه از نهاد جیمزسیریوس و هم تیمی هایش بلند شد. چندلحظه به جز صدای خوشحالی تیم حریف صدای دیگری به گوش نمی رسید. چند دقیقه بعد صدای تشویق ماگل ها بلند شد. برای آن ها بازی خوب مهم تر از برد بود.


ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۲۲:۳۴ سه شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۳

آليس لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۷ چهارشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۵۲ چهارشنبه ۲ مهر ۱۳۹۳
از پسش برمیام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 266
آفلاین
-خاک بر سرت کنم! این چه وضع بازی کردنه؟ هی، اگه من جای شما بودم، اگه آقاجون خدابیامرز اجازه داده بود، عع، عع، نگاه کن! پاس بده اونطرف! کوری؟ نمی بینی پشت سرته؟ ترو خدا ببین چقدر حیف نون آخه؟ میلیارد میلیارد پول میگیرن، یه پشت سرشونو نمی تونن ببینن! ببین واسه کیا پول خرج می کنیم؟ آخه بوقی تو برو زندگیتو بکن، ترو چه به فوتبال آخه؟

بازی هی خسته کننده تر از پیش می شد و مردم در ورزشگاه بالش می خریدند بیش تر از پول بلیت بازی و اصلا یه وعضی! فردوسی پور به جای گزارش بازی، از مدل موی بازیکن و پدر و مادر و پنالتی نگرفته حرف می زد و بچه های تو خونه که واسه بازی یه عالمه تخمه و لواشک و هله هوله خریده بودن، هله هوله ها رو با لگد پرت کرده بودن تو کابینت وبه این نتیجه رسیده بودن که گذاشتن پست درباره جام جهانی تو شبکه های اجتماعی خیلی بیش تر حال میده و پز بیش تری می تونه نصیبشون کنه!

------------------


- هی جیمز، رسیدیم اون جا نمی پری جلو ژانگولر بازی دربیاری فردا پس فردا عکسات کل مملکتو بگیره، بزار یکم من برم جلو شاید پسرام یه کم بی جنبه بازی درآوردن!
- نخیر، پسرا همون اولش بی جنبه بازی درآوردن، مراسم افتتاحیه رو یادت رفته؟!
- آره، شاید دخترا به خاط جیغات فرار کنن حتی!
- هرچی من میگم همونه!
- بروبابا!
- تو حق داری یه بار دیه تکلیف ریاضیات جادوییت رو با استفاده از من حل کن!
- بروبابا!

بقیه ملت سوار بر جارو، گویان به راهشون ادامه میدادن و ویولت و جیمز همچنان در حال بحث بودند. الادورا ساطورشو انداخته بود چشت بند جاروش و پیش می رفت. جیمز یادش رفته بود قبل کلاس آوردن وسایل خشونت آمیز رو ممنوع کنه و الان دیگه کار از کار گذشته بود و به حق مرلین سر کسی زده نمی شد!

باری به کمک باری حق تعالی و الادورا بر روی جارو نشسته بود و الادورا به عنوان خرس گنده سعی در یاد دادن سواری با جارو بود تا باری از رو دوشش برداشته بشه!

در اون طرف زمین هوا، کنت الاف هی از این ور می رفت به ویولت برسه، هی از اون طرف می رفت به ویولت برسه و طرف تو طرف شده بود!

از این طرف...

- [نویسنده در این لحظه می فهمه که بیش از حد توضیح داده ]

همه سرها بر روی هوا به سمت جیمز برمی گرده، ملت با قیافه ی هیپوگریف زل می زنن به جیمز. جیمز شروع به پرواز کردن می کنه و جیغ می زنه:
- هیچی، خواستم یه نمایشی قبل از بازی داشته باشیم!

ملت کم کم نزدیک استادیوم میشن و از اون گردالیای بالای استادیوم وارد میشن. همه منتظر جیغ و دست و هوران اما همه جا سکوت، هراز گاهی پیام بازرگانی رد میشه و سلام عرض می کنه!
- بچه ها، مث که وسط دو نیمست!
- بهتر، همیشه آرزوم بود از رختکن وارد شم!

ملت به سمت رختکنا میرن و انتظار دارن هرآن هلیکوپتر و بالگرد و بقیه تعقیب محسوسات بیفتن دنبالشون، اما دریغ از یه سلام خوش اومدید
- جیمز، یعنی چی؟ این چه وضعیه؟ الان مردم باید بترسن، باید فرار کنن، چرا هیچ کس عکس العمل نشون نمیده؟ بدبخت شدیم، نمره نمی گیر یم هیچ کدوممون!

جیمز خونسردی خودشو حفظ می کنه و یه طلسم بیداری رو به شکل آب رو سر و صورت مردم می ریزه، مردم یکی یکی بلند میشن و اول گیج می زنن، بعد جیغ می زنن، بعد فرار می کنن و بعد برمیگردن میشینن سرجاشون تا از موضوع سردربیارن!

ویولت فوری میره از یکی از توپ جمع کنای زمین یه توپ می گیره و برمی گرده. ویکتور با دیدن توپ شروع به شکایت می کنه:
- چرا یدونه توپ؟ چرا این رنگی؟ این چه وضعیه؟ من چجوری بازی کنم؟ من میرم خواننده بشم!

و این گونه شد که ویکتور کرام در طی سال های آتی، ترانه های زیبا همراه با خواجه امیری برای جام جهانی ارائه داد و اشک شوق همگان را درآورد!

جیمز کوافل یعنی توپ 2014 رو پرت می کنه بالا و میگه:
- بازی شروع میشه!

در همین موقع مردم مشنگ بالشاشونو شوت می کنن تو سطل آشغال و با سوت و جیغ و هورا همراهی می کنن و بچه های گل تو خونم، از پای فیس بوق به پای تی وی پاشیده می شن و حتی از هیجان بازی، هله هولم نمی خورن!

فردوسی پور زودتر میاد روی آنتن و شروع به گزارش کردن می کنه:
- اتفاق عجیبی افتاده اما فعلا بازی مهم تره، مهم نیست چه اتفاقی افتاده! حالا اون دختر دم اسبیه پاس میده به یه پسره دیگه حالا پسره میره جلو و پاس میده به....بله بینندگان عزیز این صحنه تکرار موقعیت هلندو می بینیم [ سانسور کننده روی میز و زمین ولو شده، گویا توپ دست ویکی بوده! ]

بعله، حالا پسره داره پیش میره، داور بازی از رختکن میاد بیرون، داره به سمت دروازه میره، چه خبره این جا؟ به دروازه میرسه و جلوی دروازه رو می گیره، پسره به دروازه میرسه و با حرکتی باور نکردنی توپو وارد دروازه می کنه! حالا صحنه ی آهستشو می بینیم، چی؟ مثل این که پسره روی داور جیغ زده و داور الان در کما به سر میبره! به هرحال در مورد این مسائل بعدنم میشه صحبت کرد!

در همین لحظه بازیکنای هلند و آلمان وارد زمین میشن، هیچ کس به اصول بازی کاری نداره، همه به سمتی هجوم میبرن و آویزون جاروهای افراد ناشناس میشن، بازیکنای هلند از گلی که وارد دروازشون شده، خیلی عصبانین! مثل این که دو گل دیگم به ثمر رسیده و این بازیکنای جاروسوار هرلحظه سریع تر از قبل به دروازه هلند حمله می کنن. حالا سه گل دیگه! دو نفر جلوی دروازه هلند وایستادن و یکی با یه شی براق شبیه ساطور گل وارد دروازه می کنه، اون یکی با یه چیزی شبیه مایتابه توپو بازتاب میده داخل دروازه! تا این لحظه هلند بیست و سه تا گل خورده!

سوار بر جاروها اوج می گیرن، مثل این که کارشون تموم شده. بالای سقف ورزشگاهو هلیکوپترها و بالگردها پر کردن و فکر نکنم سواربر جاروها راه خروج داشته باشن! ولی نه، مثل این که خودشون می دونن چیکار می کنن، دور هم حلقه می زنن و بعد...

در این لحظه فردوسی پور سکوت می کنه، سوار برجاروها غیب شدن و سکوهای ورزشگاه زیر بار مردمی که دارن به زمین هجوم میارن، در حال ریزشه!

سازمان فیفا قصد داره این بازی رو باطل اعلام کنه، اما مردم از سراسر آلمان در حال حرکت به سوی سازمان فیفا هستند. آیا فیفا زیر فشار مردم آلمان کمر خم می کنه؟

هرگز نخواهید فهمید!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۷:۵۱ سه شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۳

دابی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۴ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۷:۱۰ یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۲
از دوستان جانی مشکل توان بریدن!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 152
آفلاین
سهمیه ی دابی


خانه ای مشنگ نشین - 22 تیرماه ساعت 23:30
- پسرم صدا شو زیاد کن شروع شد! کاش گزارشگرش...
- سلام خدمت شما بینندگان عزیز. امشب در خدمت شما هستیم با فینال بازی های جام جهانی 2014...
پسرک مشنگ در یک حرکت ناگهانی از جایش بلند شد و تمام پوست تخمه ها را کف سالن ریخت( که نگاه عاقل اندر سفیه مادرش را به دنبال داشت!) و درحالی که سر جایش بپر بپر می کرد و پیراهن و خشتک می درید فریاد زد:
- جیییغ! عادله پورفردوسهههه! خودزنی!! دست و جیغ و هورای بلند!
دوربین بر روی تلویزیون زوم شده و پست وارد فضای استادیوم ماکارنا؟ماراکانا؟ماکارونی؟ حالا هرچی! می شود.
عادله: داور سوت شروع بازی رو می زنه و بازیکنان دو تیم به سمت توپ حمله ور می شن. شوان اشنایگر! چه اسم باحالی داره این بازیکن، آدم وقتی تلفظش می کنه احساس می کنه آلمانی بلده! توپ رو لو میده شوان اشنایگر،حالا آرین روبن...
حیف شد که پودولسکی به بازی ها نرسید. عجب بازیکن خوشتیپی بود لامصب...روبن پاس می ده به فن پرسی.فن پرسی داره به سمت دروازه ی آلمان حرکت می کنه... همه ی مدافعین رو سردرگم کرده و تک به تک با دروازه بان... گــــــــــــل!! باز هم یه گل سوپرمنی دیگه در این رقابت ها!
پدر پسرک مشنگ: این صداهای تق تق چیه میاد؟ تلویزیون خراب شده؟
عادله: صداهای عجیبی تو ورزشگاه پیچیده... مثل ترقه ولی دودی دیده نمیشه هیچ جای ورزشگاه، حتی توجه داور و بازیکن ها هم جلب شده. داور بازی رو نگه می داره. یه سری جارو تو هوائه اگه اشتباه نکنم! تماشاچیان همه دوربین و موبایل به دست شدن و دارن عکس میگیرن.

استادیوم
تماشاگران آلمان: روبن کچل کچل کلاچه روغن کله پاچه!
پسربچه ی سراسر نارنجی پوش در بین تماشاگران به جاروسواران اشاره کرد و رو به مادرش گفت:
- اینا ربات ان؟!
مادر به جارو های پرنده و سوارهایشان خیره شد و زبانش از سخن قاصر بود!

خانه ی پدر و پسر مشنگ
پدر و پسر مشنگ:
عادله: با ورود این پدیده های مشکوک به زمین...ام! خوب صحنه ی گل رو دوباره براتون پخش می کنیم تا دست اندرکاران مطمئن بشن که این شگونه هایی که خارج از برنامه اومدن تو زمین یه وقت منشوری نباشن!

استادیوم
جیمز پشتش را به دانش آموزانش کرد و چوبدستی اش را از جیبش در آورد و وردی را به سمت بازیکنان، داوراول، دوم، سوم، چهارم! و مسئولین جام جهانی فرستاد!
- خوب بچه ها! حالا با خیال راحت می تونیم بازی کنیم!
سپس با یک شیرجه به طرف برازوکا رفت و توپ را بغل کرد که سوت داور به نشانه ی خطای هند به صدا در آمد.
جیمز:ادامه بدید! طلسم فرمان داور رو تقویت کردم!

خانه
عادله: جوانک مو مشکی توپ رو پاس میده به یه موجود کریه! این دیگه چه جانوریه؟!(توضیح نویسنده: دابی رو میگن!) جاروش تقریبا چهار برابره خودشه! جانور برازوکا رو نمی تونه کنترل کنه اما با سرش به توپ ضربه می زنه و اونو به فرد کچلی که شبیه بلغاری ها هست میرسونه. بلغاری توپ رو محکم میگیره و به سمت دروازه میره. اما اون جوانک مو مشکی داره سرش فریاد می زنه... من متوجه نمیشم دقیقا چی میگه.

استادیوم
جیمز که از عصبانیت همرنگ لباس نارنجی هلندی ها شده فریاد زد:
- اون جا دروازه ی آلمانـــه توله بـــلاجـــر! بیا این ور!
اما دیگر کار از کار گذشته بود.
ویکتور در اثر این گل به خودی! هول شده و توسط جیمز با یک اردنگی به بیرون زمین فرستاده شد. ویولت بندری زنان فورا جایش را گرفت. اما در اثر شدت بندری ها توپ از دستش روی سر اوزیل افتاد! اوزیل با ضربه ی سر توپ را به مولر رساند. مولر با یک شوت هوایی توپ را دوباره به آسمان پرتاب کرد که به دست اوون کالدون رسید. (چه قدر هم آواتارش ترسناکه!)
اوون با جارویش مستقیم به طرف دروازه ی هلندی ها پرواز کرد و خودش و جارویش و توپ وارد دروازه شدند!
جیمز به خیل عظیم تماشاچی ها که با دهان باز بازی را تماشا می کردند خیره شد. خبرنگاران از شدت هیجان جامه می دریدند!

خانه
پدر و پسر:
عادله: چه گل زیبایی برای آلمان. تکنولوژی خط دروازه ی فیفا هم صحنه رو نشون داد. گل مورد تاییده! روی زمین بازیکن تیم آلمان لُپ بازیکن هلند رو می کشه. دیگه باید هم زمین رو گزارش کرد هم هوا رو! عجب بازی ای، تاحالا سابقه نداشته! بازیکن هلند روی زمین افتاده. انگار خیلی محکم لپش کشیده شده. این روبن باید بره هنرپیشه تئاتر بشه! بله داور رو هم فریب داد! پنالتی برای هلند. وای! داور بازیکن آلمان رو هم اخراج می کنه! حالا آلمان ده نفره که چه عرض کنم! با یه نفر کمتر به کارش ادامه میده! چون انگار تمام این اجرام آسمانی طرفدار آلمان هستن!
روبن خودش پنالتی رو میزنه اما دروازه بان مشت زن توپ رو دوباره مشت می کنه و توپ به جیمز می رسه. حمله ی هوایی برای بازیکنان آلمان!

استادیوم
جیمز به دابی. دابی به جیمز. جیمز به دابی. دابی می خواست برازوکا را به تدی پاس دهد که یهو یادش افتاد فقط خودش ارشد گریفندور است برای همین دوباره توپ را به سمت جیمز برگرداند. صدای فریاد های تماشاگران که از این پاسکاری های خسته کننده به تنگ امده بودند به گوش می رسید! جیمز بالاخره توپ را به سمت لودو انداخت، لودو با آن سن و سالش! روی جارو ایستاد و توپ را استپ سینه کرد که این حرکت تشویق جیمز را به همراه داشت! لودو توپ را برای جرج ویزلی شوت کرد.
حالا بازی سرعت گرفته بود. چشم تماشاچی های مشنگ از دیدن بازیکنان عاجز بود چه برسد به توپ! جرج به لودو. لودو به جیمز، دابی، سلستینا، دوباره دابی . پاس به ویولت... حتی نویسنده ی پست هم در اثر سرعت زیاد بازی قادر به بیان اسم بازیکنان صاحب توپ نیست! البته من حدس میزنم اسم های طویلی مثل سلستینا، ماندانگاس، مری الیزابت، جیمز سیریوس، باری ادوارد هم در این موضوع تاثیر گذارند! (لامصب یه بار آدم از روشون می خونه دهنش کف می کنه!)
- آلمان باید ببره! هرچی من میگم همونه!
با شنیدن این فریاد ویولت که بعد از اجرای حرکت های موجی و محیر العقول! با جارو از بالا با دروازه بان هلند تک به تک شده بود هول کرد! توپ را به زمین انداخت و مولر با یک شوت چکشی توپ رو وارد دروازه کرد!

خانه
پدر و پسر:
عادله: آلمانی ها چه قدر از این امداد های غیبی ای که بهشون رسیده خوش حال اند! حالا روی هوای توی زمین ( در پی گنج آن و این! ) توپ به شخصی رسیده که اعلام می کنن اسمش باریه .... باری...یه سانتر بی هدف و توی دروازه! مثل این که کمال هم نشین عاقبت بر روی بنده هم اثر کرد! داریم به دقایق پایانی بازی نزدیک میشیم.

استادیوم
دوباره صدای تق بلندی در فضای استادیوم ماکارونی پیچید. فرد مهیبی بر روی جارو ظاهر شد.
جیمز هراسان در سوتش دمید و بچه ها را جمع کرد اما نه ... اون شخص زود تر به جیمز رسید.
- ماندانگاس غلط کردم!نزن! اردوی آموزشیه.... نزن! وسط جام جهانی ایم همه دارن نگاهمون می کنن!
- صد بار گفتم تورو استخدام نکنیم! اینم آخر و عاقبت پارتی بازی! پدر بلاجر!

خانه
عادله: همه ی جارو سواران با هم غیب شدند. داور هم در سوت خودش دمیده و آلمان، پیروز میدان، قهرمان قهرمانان، با نتیجه ی 3 بر 2 قهرمان جام جهانی 2014 میشه! بازیکنانش با خوش حالی به دور زمین می دوند و از اجرام آسمانی تشکر می کننن! چه بازی عجیبی بود بینندگان عزیز!
پدر و پسر:



پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۹:۵۷ سه شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۳

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
سهمیه هاگرید ریون


شور و هیجان مختص برزیل نبود، تمام دنیای مشنگی را جو فوتبال و جام جهانی فرا گرفته بود و در آخرین و همین طور مهم ترین روز این رویداد، به اوج خود رسیده بود و این ور دنیا نیز عده ای خودشان را از افطار پرت کرده بودند خانه ی فامیل بخت برگشته ای که اینچ تلویزیونش زیاد تر بود و بعد از خوردن کل وعده های شبانه روز به صورت یکجا، افتاده بودند کف زمین و ضمن مالیدن دست به صورت دایره ای بر روی شکم، گردنشان را هر از گاهی گردن میکشیدند تا از پشت کوه هایی از تخمه جاپنی و بوق فیل نیم نگاهی به تلویزیون بندازند و ببیند کی شروع میشود و حتا خانم ها که هیچوقت به درک این مساله فلسفی که دویدن 20 نفر دنبال یک توپ چه جذابیت و اهمیتی دارد نرسیده بودند را نیز جو گرفته بود و ضمن طرفداری متعصبانه از تیمی که بازیکنان خوشگلتری داشت به طوری که انگار از عنفوان کودکی طرفدار تیم مذکور بوده اند نه از نیم ساعت قبل، توجهی به ناله های کودک رودل کرده شان که پشت بند زولبیا بامیه و شامی و شله زرد و آش رشته یک دیس باقالی پلو هم زده بود زمین نمیکردند و البته با دیدن تماشاگران شیک و تمیز و بور هلندی و فستیوال های خاکبرسری قبل از بازی اصرار داشتند که "اصغر آقا زود باش بزن شبکه 3 خودمون ببینیم خعلیم بهتره! "

عده ای دیگر نیز از فوتبال [سوء] استفاده کرده و دست نامزد و مخاطب خاص را گرفته بودند برده بودند پارک لاله و پردیس سینمایی ملت که از آنجا بازی را ببیند و ضمنا در کنار فوتبال از هر کی هر کی بودن و تاریکی نیز جهت راز و نیاز استفاده کنند که خسته نباشید ویژه ای به آن ها عرض میکنیم!

این وسط بودند افراد معدودی نیز که همسران منطقی تری داشتند، همسرانی که اهل جوگیر بازی و همرنگ جماعت شدن نبودند و مطابق معمول بازی های باشگاهی شب خاموشی اعلام میکردند و تماشای فوتبال برای کل خانه ممنوع بود. افراد مذکور که به اختصار به آن ها "ز.ذ" نیز گفته میشود و از قضای روزگار آرتور ویزلی مشنگ دوست هم این وسط جزء آن ها محسوب میشود بعد از اطمینان یافتن از بی هوشی کامل همسر و بالارفتن صدای خر و پف او با زیرشلواری راه راه آبی بالش پتو را زده بودند زیر بغل و پاورچین پاورچین به کاناپه جلوی تلویزیون نقل مکان کرده بودند و با قرار دادن تلویزیون در حالت میوت و بدون امکانات رفاهی نظیر تخمه منتظر آغاز بازی بودند ... خدا اجر این همه سختی و مظلومیتشان را بدهد!

- به نام خدا! از همین لحظه که صدای سوت رو شنیدید با گزارش بازی دو تیم برزیل و هلند در خدمت شما هستم ... کسی که سوت رو میزنه قطعا داوره تصویر کوچک شده

و اینجا بود که مسئولان با انتخاب هوشمندانه جواد خیابانی؛ محبوب قلب ها، به عنوان گزارشگر بار دیگر حماسه آفریده و نقشه شوم دشمن که قصد داشت جوانان مرز و بوم را تا نیمه های شب بیدار نگه داشته و شرایط راز و نیاز را فراهم کند را نقشه برآب کردند! اصغر آقا ها قصد داشتند بزنند آن ور که با مخالفت خانم های خانه کلا مهمانی ها به هم خورد و ملت برگشتند خانه و جماعت مجرد نیز پارک و سینما ها را ترک کردند و فقط دسته سوم با خیال تخت بدون این که از چیزی با خبر شوند و آب از آب تکان بخورد به تماشای فوتبال ادامه دادن و اینجا بود که مشخص شد نویسنده با تکنیک بالا و به سبک رونالدینیو همه را فریب داده و در واقع خوشبخت ترین گروه دسته ی سوم است

_______________


شب تاریکی بود و پشت پرده ای خاکستری رنگ سایه ی سه جفت دست دیده میشد! آن سوی پرده جادوگری با شنل سیاه و کلاه شاپو با مردی با موهای سفید کم پشت با کت شلوار و کراوات خاکستری و زنی تپل و شیک پوش با مو و لباس خاکستری که هر دو مشنگ به نظر میرسیدند مشغول مذاکره بودند. کسرت رنگ های سیاه، سفید و خاکستری نشان از سیاه و سفید بودن تصویر داشت و خبر از فلش بک بودن صحنه میداد!

- آقای بلاتر! چه کمکی از من برمیاد؟!

- آقای بگمن ... طبق تحقیقات ما شما رییس اداره ی ورزش و تفریحات جادویی وزارت سحر و جادو هستید و من به همراه خانم روسف خدمتتون رسیدیم چون عاجزانه به کمک شما نیازمندیم ...

- احتمالا مرجع تحقیقات شما کتاب های مورخ جادوگر، جی کی رولینگ بوده ... من زمان تحصیل هری پاتر در هاگوارتز رییس اون سازمان بودم، الان پسر ارشدش معلم هاگوارتزه! البته اصلا جای نگرانی نیست ... من با نفوذی که هنوز از دوران وزارتم توی وزارتخونه دارم قطعا هر کاری که مدنظرتون باشه میتونم انجام بدم.

- ببینید آقای بگمن ... فینال جام جهانی نزدیکه و من تا همین جا به هر ضرب و زوری که شده، با کمک داور و ... تیم کشورم رو تا فینال بالا آوردم اما الان کار خیلی سخت شده! کمر ستاره ما شکسته ... کلی محروم داریم که سپ عزیز فقط چندتاییشونو تونست ببخشه اگه ما قهرمان نشیم هرج و مرج بزرگی ایجاد میشه ... حتا ... حتا ممکنه من از کار برکنار بشم

- درک میکنم خانوم روسف؛ ما سیاستمدارا خوب همو میفهمیم حل مشکلتون برای من راحته فقط مقداری خرج داره

بلاتر دست در جیب کتش کرد و کیسه ای بزرگ پر از سکه طلا از آن خارج کرد و کوبید روی میز لودو!

_______________


- 10 ... نه 9 ... نه 8 ثانیه کمتر از سی دقیقه از بازی گذشته و ... بله الان ما وارد فردا شدیم! ینی الان که این یکی جمله ی منو میشنوید 5 ثانیه است که وارد فردا شدیم و البته درستش اینه که بگم وارد امروز شدیم و امشب دیگه دیشب محسوب میشه و البته الان شبه و بهتره بگم الان یک دقیقه است که وارد امشب شدیم اوه! مثل این که وقتی ما داشتیم از امشب وارد فردا ... نه از دیشب وارد امشب میشدیم ... تازه امشبم که نه الان صبح محسوب میشه ... از دیشب وارد امروز صبح میشدیم گلی به ثمر رسیده من چند تا از لاله های نارنجی رو میبینم که دارن خوشحالی میکنن ... حالا یک بار دیگه فرصت برای رود گولیت و توی دروازه! توی دروازه! نه نه نه ... صحنه ی آهسته بود! مثل این که رود گولیت هم نبوده و آرین روبن گلو زده! آرین تو دیگه چرا؟ تو با این کله ی تاس و پوست سفید چرا شبیه رود گولیت سیاه با موهای بلند و بافته شده شدی؟ تازه رود گولیت که سال ها پیش خداحافظی کرده!

_______________


فیلم دیده اید؟ نه این مال ویولت بود اخبار چی؟ اخبار دیده اید؟ نه؟ خوب روزنامه چطور؟ خوانده اید؟ این هم نه؟ فیس بوک هم نرفته اید؟ حتا اگر اینقدر هم از دنیا پرت باشید بالاخره حتما در تاکسی نشسته اید و تاکسی نیز از اصلی ترین مکان های بحث های عمیق سیاسی است! پس چیزهایی به گوشتان خورده که ایران با شیطان بزرگ سر میز مذاکره نشسته؛ وقتی میزی برای مذاکره این دو کشور وجود دارد حتما میزی دراز هم پیدا میشود که لودو بگمن و مورفین گانت بدون خون و خونریزی و چوبدستی کشی بنشینند دو سرش و به مذاکره بنشینند ... و البته اگرچه با دودی که فضا را پر کرده بود کلا چیزی مشخص نبود ولی بدانید که همه چیز سیاه و سفید است!

- ببین بگمن! شد دفه بت گفتم! ده برابر هم چیژ برام بیاری اژ من کاری شاخته نیشت، فدراشیون تعطیله! رییش نداره! دانگ اطلاعیه ژده ولی هیچ تشترالی حاژر نشده بیاد و رییش شه ... همه تیم ها هم منحل شدن، باژیکنا هم با گالیون های میلیاردی که میگیرن رفتن پاتایا واشه تعطیلات! من کیو اعژام کنم برژیل؟

- خیلی خوب پس همین الان همه جنسا رو پس میدی، یه گرمم بت نمیماسه مردک عملی!

مورفین که اوضاع را خراب شده میدید به سبک ملوان زبل که عمری ما را گول میزدند و میگفتند اسفناج میخورد مقداری گل در پیپش ریخت و روشن کرد، سپس با استیل ایکیوسان انگشت هایش را روی سرش گذاشت و با ذهن باز شروع به تفکر کرد و خلاقیتش را به کار انداخت و نهایتا در حالی که مانند ویکی در وایکینگ ها چراغی بالای سرش روشن شده بود گفت:

- شبر کن بگمن در مورد جوونگرایی چیژی شنیدی؟ من اژ بین همین شاگردای هاگوارتژ، حتا شده با توحید ژفرپور و نویل لانگباتم و چندتا هافلی تیم تشکیل میدم و میفرشتم برژیل! فقط یکم خرجت ژیاد میشه چون باید داوشمو راژی کنم برم تو شناشه اون تصویر کوچک شده

_______________


- ... اگه به ماندانگاس نگین، میخوایم با هم بریم اردو!

سر دادن خنده شیطانی از جیمز سیریوس پاتر بعید به نظر میرسید!

- آخ جون اردو میریم هاگزمید؟ سال اولی هارم میبرین؟ کافه هم میتونیم بریم؟ نوشیدنی هم میتونیم بخوریم؟ تند و آتشین؟

- هاگزمید؟ چقد تو بورینگی بچه! میخوایم بریم جام جهانی! کوییدیچ بازی کنیم! وسط برزیل

- تا با جارو برسیم برزیل که جام جهانی تموم شده استاد!

- هافلی کودن با جارو نمیریم کل راهو که! رسیدیم اونجا سوار جارو میشیم!

- مودب باش بلدوزر به دوستات توهین نکن تا از گروهت امتیاز کم نکنم حواستون باشه که ما همینطور باری به ...

- بله استاد؟ با من کاری دارید؟

- نع داشتم میگفتم همینطوری باری به هر جهت نمیپریم وسط بازی ... هر کی سابقه بازی تو لیگ حرفه ای یا تیم گروهش رو داره واسته اینطرف با کاپیتانیه ویکتور کرام، اونایی که جارو ندارن و اولین باره کوییدیچ بازی میکنن به همراه هافلیا واستن اونطرف! کاپیتانم ندارین! خوب تیم ویکتور طرف زردا وامیسته و تیم هافلیا طرف نارنجیا! ضمنا مدافعا حواستون باشه که با بلاجر فقط بازیکنای نارنجی رو بزنین خوب شد دیگه ... به یاری باری ...

- بله استاد؟ منو صدا کردین؟

- نه باری گفتم به یاری باری تعالی برزیل قهرمان میشه حالا همه جاروهاتونو وردارین و دست منو بگیرید!

- میخوایم آپارات کنیم تا برزیل؟

- په نه په میخوایم با کشتی باری بریم

- استاد من که کشتی ندارم

- لامصب چقد اسمت معنی داره تو برو بیرون از کلاس اصن تو رو نمیبریم

_______________


- خوب داور سوتو میزنه تا من یه ربع استراحت کنم و نفسی چاق کنم! تا این جای کار هلند دو تا زده برزیل هیچی نزده ... تازه از اونطرف برزیل دو تا خورده هلند هیچی نخورده! این واقعا جالبه! خعلی فینال جذابیه! در حد لالیگا اسم هلند رو به عنوان قهرمان جام بنویسید! البته با مداد! تا شروع نیمه دوم با جوان دانشمند برنامه پرفسور میثاقی همراه باشید!

- دکتر صدر نظر شما چی بود؟

- این بازی من رو یاد فینال جام حهانی 1860 انداخت که البته اون موقع نه من به دنیا اومده بودم نه دوربین اختراع شده بود و نه جام جهانی برگزار میشد اما در کتاب های تاریخی اومده که نیمه اول هلند دو بر صفر از برزیل پیش افتاد و نیمه دوم عده ای جادوگر وسط زمین اومدن و نتیجه بازی رو به نفع برزیل تغییر دادن و تاریخ همیشه تکرار میشه و من امیدوارم که شاهد حضور جادوگر ها در نیمه دوم بازی باشیم

همان زمان در استدیو به آقا جواد خبر رسید که مادرش فوت کرده و اگرچه او اصرار داشت که به گزارش ادامه دهد کلنل علیفر برای نیمه دوم جایگزین او شد!

_______________


بازیکنان در حال خروج از رختکن رفته بودند و تماشاگران رقص سامبا را روی سکو ها اجرا میکردند که ناگهان 14 جادوگر جاروسوار از آسمان به زمین نازل شدند! صدای طبل و هلهله کم کم رو به خاموشی رفت و تماشاگران با آرنج زدن به بغل دستی هایی که از شدت سماع از خود بی خود شده بودند و هنوز با شور فراوان میلرزاندند را نیز متوجه کردند و سپس همه در سکوت مطلق به پرنده های عجیبی که مقابلشان بودند خیره شدند. استادیوم رفته اید؟! رفته بودید میفهمیدید که فوقش فقط طبقه پایینی ها میتوانند از آن فاصله فرق پرنده و جادوگر را تشخیص دهند

در تلویزیون اما قاب های بسته ای از دانش آموزان هاگوارتز و معلمشان گرفته میشد و جهانیان را در حیرت و تعجب فرو میبرد!

همان لحظه خانه ی یک مشنگ در علی آباد


- فیلمــــه؟

- نه بابا حان فوتباله اینا چرا پرواز میکنن؟

- الـــِــــکیــه!

- آقا! شما اروپا نرفتی نمیدونی دیگه! در اروپا این تکنولوژی ها طبیعیه! من خودم تو جاده وارنا به بخارست چندین جاروی پرنده دیدم

استادیوم


بازیکنان وحشت زده دو تیم که تازه به زمین آمده بودند با دیدن جادوگر هایی که بالای سرشان سوار جارو دور دور میکردند دوباره به سمت رختکن دویدند اما همین که به مقابل درب رسیدند یکی از داور ها در را بست و مانع خروج آن ها از زمین شد ... البته اندکی دیر موفق به این کار شده بود چون نیمکت نشین ها که فاصله کمتری داشتند به همراه یکی از بازیکنان سرعتی هلند پیش از بسته شدن در از زمین خارج شده بودند!

5 دقیقه بعد - خیابان لاله زار - هلند


تق تق تق تق!

- کیه؟!

- منم آرین! درو باز کن خانوم از نفس افتادم

-

استادیوم


- قانون قانونه! من نمیتونم به خاطر چنتا پرنده بازیو لغو کنم، هر تیمی بازی نکنه بازی 3-0 به نفع حریفش تموم میشه! الان برزیل یه بازیکن تو زمین داره و اگه هیچکدومتونم نیاین برزیل قهرمانه ...

داور که قبل از بازی حسابی توجیه شده بود و سبیل هایش را تراشیده بود تا چرب بودنشان لو نرود با پرنده خواندن جادوگر ها و پرتاب خود به کوچه علی چپ سعی میکرد بازی را طبق برنامه ادامه دهد و البته تک بازیکن برزیل که در زمین حاضر بود نیز هالک نام داشت که پسرخاله هاگرید بود و از دنیای جادویی آگاهی داشت و در حال خوش و بش با جادوگران بود

عرق ملی بازیکنان با موفقیت تحریک شد و آن ها با اندک استرسی به زمین بازگشتند. داور توپ را کاشت وست زمین و در سوت خود دمید.

- به نام خدا! دفاع خطی چهار نفره این روز ها مشکل اصلی فوتبال جهانه و هر تیمی که با دفاع خطی بازیکنه بازنده اس ... در اینجا هر دو تیم با دفاع خطی چهار نفره به زمین اومدن و از الان مشخصه که این بازی برنده نخواهد داشت و فارغ از نتیجه هر دو تیم بازنده ن

گزارشگر این را گفت و در سکوت مطلق فرو رفت!
هلندی ها پاس اول را نداده بودند که با حرکت چوبدستی جیمز توپ به هوا برخواست و در دست او قرار گرفت ...

- توپو گرفتم بازی شروع شد بچه ها

بازیکنان دو تیم با خشم به سمت داور حمله ور شدند و شروع به اعتراض کردند!

- کسی که توپو با دست گرفته جزء هیچ کدوم تیما نیست! من به نفع کی هند بگیرم؟ تصویر کوچک شده

جیمز توپ را پاس داد به ویولت و در حالی که بازکنان تیم حریف برای اولین بار سوار جارو میشدند و تنها سعی داشتند تعادل خود را به صورت ثابت نگه دارند مستقیم به سمت دروازه هلند پرواز کرد و مقابل دروازه در ارتفاع دو متری ایستاد.

- اوهوی! جرئت داری بیا پایین!

- نمیام! اگه میتونی منو بگیر

ویولت توپ را چندین متر به بالا پرتاب کرد و سپس با دور در جا زدن با دمب جارو آن را به سمت دروازه شلیک کرد ...

- تــــــــــــــــــــــوی دروازهههههههههههههههههههههه ... تـــــــــوی دروازهههههههههههههههههه گفته بودم دفاع خطی 4 نفره خطرناکه!

کلنل علیفر سکوت خود از ابتدای نیمه را شکست و با نعره های بلندش هیجان مضاعفی به بازی بخشید و از قضا در خانه ی ز.ذ هایی که در ابتدا ذکر کرده بودیم نیز با این که تلویزیونشان روی میوت بود صدای نعره های جادویی پخش شد و همسرانِ از خواب پریده ماهیتابه به دست افتادند دنبال شوهرهای خاطی!

نیمی از تماشاگران که شجاع تر از باقی بودند و هنوز در استادیوم باقی مانده بودند بالاخره سکوتشان را شکستند و به رقص و پایکوبی و هلهله پرداختند! ویولت که با این همه تشویق از خود بیخود شده بود دور استادیوم دور افتخار میزد و هر ژانگولری که بلد بود اجرا میکرد، از دور درجا زدن تا آویزان شدن با یک دست از جارو و قر کمر به صورت همزمان یا ایستادن به روی آن و رقص باله و حتا به دلیل نا آشنایی با قانون کارت زرد به خاطر در آوردن لباس قصد داشت به انجام این عمل نیز مبادرت ورزد که داور سوت را زد و بازی از نو آغاز شد و فرصت این کار را به دست نیاورد!

هلندی ها بازی را آغاز کردند، جیمز قصد داشت دوباره توپ را بالا بیاورد که با فریاد های کرام دست نگه داشت!

- بازی تموم شد! من اسنیچو گرفتم! 150 به 2 برزیل برنده اس

- ما که اصن اسنیچ نیاورده بودیم

- ویکتور کرامو دست کم گرفتین! من برای گرفتن اسنیچ به اسنیچ نیاز ندارم

جیمز در حال توجیه او بود که پایان بازی دست آن ها نیست و بیخیال این یک مورد شود که مایکل اوون کالدون زارپ! با بلاجر گذاشت وسط صورت فن پرسی که با گلر برزیل تک به تک شده بود!

- داورررر! چرا سوت نمیزنی! پنالتیه بابا!

- کسی کاریش نداشت که اصن کسی نزدیکش نبود! خودش افتاد زمین تصویر کوچک شده

جیمز توپ سرگردان را بالا کشید و در حالی که آن را مانند یویوی بالا پایین میکرد به سمت دروازه حریف راند! دی یانگ هلندی که جوگیر شده بود با خشم بر سر بازیکن های کوییدیچی که سمت آن ها معلق بودند فریاد زد:

- دِ شمام یه غلطی بکنین دیگه لامصّبا! نون نخوردین؟

اما این اشتباه بزرگی بود! آشا، ساحره ی سبز پوش قصد داشت بی درنگ طلسم شکنجه ای حواله ی آن مشنگ گستاخ کند که خوشبختانه چوبدستی به همراه نداشت و به ضربه ای با بلاجر بر فرق سر کچل او قناعت کرد!

جیمز مستقیم پیش میرفت و وقتی به ویلیام آپست از تیم حریف رسید توپ را از لای پای او پرتاب کرد و دریبلش زد! ویلیام، آپست تر از پیش در حالی که احساس میکرد تحقیر شده سیگار خاموش گوشه لبش را روشن کرد و از جارو پیاده شد و نشست روی نیمکت تا آن را دود کند! دختران تینیجر سرتاسر دنیا نیز با دیدن کادر بسته ی چهره ی او و تیپ emoای که زده بود علیرضا حقیقی را آنلایک کرده و پوستر هایش را از روی دیوار پاره کردند و ضمن نصب پوستر های ویلیام به دیوار، به او پوک زدند!

جیمز که با بازی مقابل سال اولی ها احساس جادوگر بودن (این جادوگر نه! اون جادوگر!) پیدا کرده بود به تکروی ادامه داد و رسید مقابل دروازه ...

- هوممم ... به نظرت چجوری بت گل بزنم؟

دروازه بان هلند با یک جهش دمب جاروی جیمز که در ارتفاع دومتری ایستاده بود را گرفت و فریاد زد:

- گرفتمت

جیمز کاملا ریلکس توپ را پاس داد و خودش اوج گرفت و مسیر حرکتش را تغییر داد و همراه با گلر که از جارویش آویزان بود از استادیوم خارج شد و سپس با یک گاز کوچک باعث شد او جارو را ول کرده و سقوط کند! کمال همنشین هم قطعا در این صحنه بی تاثیر نبوده!

هنگامی که به زمین برگشت گل دوم نیز به ثمر رسیده بود و ویولت در حال شادی پس از گل بود؛ جارو را بالا انداخت تا دور زده و آن را بگیرد اما خوب پیش از این که جارو به او برسد او به زمین رسیده بود

داور بار دگیر سوت زد و بلافاصله بلاجری به بازیکن آغاز کننده بازی برخورد کرده و او را ناکار کرد!

ســــــــــوت!

- چه عجب خطا گرفت!

- خطا نگرفتم! الان چهار تا بازیکن کم دارید و طبق قانون نمیتونید با این تعداد ادامه بدید بازی تمومه! برزیل برنده اس!

دز این لحظه مشنگی با عینک مستطیل شکل و مو و سبیل سفید که جمشید نام داشت با بالن وسط زمین فرود آمد و مشغول عذرخواهی از تک تک بازیکنان هلند شد

_______________


لودو تلویزیون مشنگی را خاموش کرد و در حالی که قاه قاه میخندید به سمت کمدش رفت تا با گالیون هایی که به جیب زده بود سفری تفریحی به پاتایا ترتیب دهد ...

- این ... این چرا خالیه بلاتر لعنتی تو هری پاتر خونده بودی لپرکان بود

در خانه گرومب باز شد و فردی با ابعاد هاگرید که چندین بادیگارد با ابعاد گراوپ داشت وارد شد!

- حالا با سکه ی لپرکان جنس میخری ها؟ بچه ها! ترتیبشو بدین


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۷ ۱۲:۱۰:۲۳
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۸ ۶:۰۶:۲۱

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۴:۴۷ سه شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۳

آشاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۸ شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲:۴۷ دوشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۴
از طرز فکرت خوشم اومد!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 162
آفلاین
اسلیترین

گزارشگر: بیننده های عزیز .... خیلی گرمه! .... بازی با کندی پیش میره. در اصل اصلا پیش نمیره. همه ی بازیکن ها، از گرما پخش و پلا شدن وسط زمین! سوزش آفتاب تا مغز استخونمون رخنه کرده. بازیکن ها از لباسشون عرق میچکه و چند نفر تو محوطه ی جریمه لباسشون رو درآوردن دارن فشار میدن عرقش در بیاد تا یکم سبکتر بشه برای حرکت. بیننده ها به شدت ... اصلا نمیتونم حرف بزنم. چرا برزیل؟ چرا جایی مثل کاندا و سوئد و سیبری نیست؟.... آآآآآ ... مثل اینکه در بین گزارشات من اَوزیل گل زد. بازیکن ترک تبار آلمانی. اصلاهم ازش خوشم نمیاد... عجب! پووووووووف! این داورم که از زمین بیرون رفته. الآن یه سه ساعتی هست رفته. (هرکی الان بخواد ایراد بگیره بگه بازی که 90 دقیقه بیشتر نیستــــا ... رفته دیگه، چیزش نکنین قضیه رو) ... بینندگان.... اِاِاِاِاِاِاِ احساس میکنم یکم هوا داره خنک میشه. بازیکن ها یی که مثل زامبی ها حرکت میکردند الان دارن یه بازی با کیفیت گل کوچیکی که تو کوچه ها بازی میکردیم ارائه میدن....بازی داره هیجان انگیز میشه ... بعععله ما همچین بازی از این دو تیم میخواستیم .... عجب بدوبدویی ... بازی با چنان سرعتی داره پیش میره که از گفتن نام بازیکن ها عاجزم ( و نه اینکه نویسنده به جز اوزیل هیچ احدی رو اسمشو بلد نیست) ... بینندگان راستی باید اینم ذکر کنم درجه ی دما به طرز غیر معمولی افت کرده و هوا ...

حتی به یک دقیقه هم نکشید. چیرو میگم؟ اینکه آفتابِ به اون حد سوزان، و گرمایی که نفس کشیدن رو هم دشوار میکرد دیگر نبودند. خورشد ابتدا رنگ سرخ خونی به خودش گرفت و تا چند ثانیه بعد آسمون کاملا تاریک بود.

گزارشگر ادامه میداد: بینندگان اینجا اتفاقات عجیب غریبی در حال رخ دادنه و این آلمانی ها خیلی موذیانه در حالی که همه ی مردم از ترس آخر زمان رنگ به رخسار ندارن و هلندی ها وایستادن و آسمون رو نگاه میکنن، توپ رو در دست گرفتند و بدون جلب توجه و سوت زنان به دروازه نزدیک میشن. اوزیل گویا داره یک گل دیگر رو به ثمر میرسونه ...

مردم ترسیده بودند. رعد و برق های پی دی پی وحشت رو جوری به وجودشون انداخته بود که دعا میکردند هیچ وقت پول گرفتن بلیت رو نمیتونستن جور کنن برای بازی های جام جهانی! کاشکی هیچ وقت ماشینوشن رو نمیفروختن .... این چه بد اقبالیه؟

در استادیوم آهنگ غمگین و ملایمی پخش شد و گویا در نظر داشتند روحیه ی همه رو برای مرگی با آرامش آماده کنند... اما هوا طوفانی تر از این حرفا بود. غوغا بود! غوغا! مادرا فرزندان خودشون رو در آغوش گرفته بودند و سخت گریه میکردند. بازیکن های هر تیم هم که شروع کردند از هم حلالیت بطلبند.

یه سفید پوش: نه داداش این چه حرفیه!
یه نارنجی پوش: ببخش تو رو خدا! .... باور کن از قصد با لقد نیومدم تو چشت!

اوزیل در پی فرستادن پیغام پهلوان نمیر، قهرمان بمیر، به مردم بی وقفه شوتها به سمت دروازه روانه میکرد.

- یک بار دیگر توپ را گذاشت زمین ... دور شد ... دوید ... رسید ... شووووووووت .... و ... و ... توپ کو؟ عزیزان توپ کو؟

با گیجی سرش را خاروند و اطرافش را نگاه کرد. احساس بدی داشت. انگار یکی داره نگاش میکنه ( کسی نگاش نمیکرد .. بجز چندهزار نفر تو استادیوم و چند میلیارد پشت تلوزیون). ناگهان شی عظیمی رو احساس کرد که از پشت سرش به سرعت عبور کرد. سریع برگشت و با وحشت پشت سرش را نگاه کرد... چیزی ندید. این بار از اون پشت سرش یه چیزی حرکت کرد. برگشت و باز نگاه کرد و باز چیزی ندید.کم کم داشت به جن و پری اعتقاد پیدا میکرد. وقتی دوباره صدایی شنید و برگشت در بین زمینو هوا بچه ای را دید سوار بر یک جاروی رفتگری و ردای بلند.

جیمز: جیـــــــــغ! اون توپو بده من!
نه جن، نه پری، اوزیل به آقای جیغ ایمان آورد:
داور:
کمک داور و مربی و نیمکت ذخیره ها و کل ملت و ... :
جیمز: هیشکی اینجا حق نداره به جز من جیغ بزنه. من استادم! میفهمی؟ ... تدی! اینا جیغ میزنن بیا یه جور براشون مفهوم کن جایی که من هستم جیغ زن دیگه ای نباید باشه!

از وسط دل آسمون و ابرهای پشمکی یک تد از نوع ریموس لوپین و آن هم از گونه ی گرگینه اش پدیدار شد.
بعد از آن هم پشت سر هم جادوگران و ساحره ها بودند که شروع کردند ظاهر شدن و بالای سر تماشاچیان پرواز کردند. گروهی دیگر که به نظر خشن تر مینمودند، با رد شدن از بالای سر تماشاچیان وردهایی میخودند و یکی دو تن از آن ها را، در بین اقیانوسی از مشنگ ها نقش بر زمین میکردند.
صدای فریاد و جیغ، گوش رو به شدت به درد می آرود. چندین تن از ترس و وحشت داشتند جان به مرلین میسپردند .

و بله! خود مرلینم اینجان! مرلین میکروفن رو بعد از قبض کردن روح گزارشگر ازش گرفت و گفت: تماشاچیان عزیز... دوست داشتم بکم آروم باشید چون همه چیز آرومه من چقدر خوشبختم ... اما دروغ گفته میشم اونوخ ... بنابرین تا جون دارین جیغ بزنین و بترسین که گیر یه گله جادوگر افتادین. اومدیم اینجارو تصاحب کنیم واسه اردو. فقط نمیرین ... لدفا .... صدای جیغ شما به بازیمون هیجان میده. در ضمن منم میخوام بازی کنم و حوصله ندارم دونه دونه شما رو تا دم در بهشت و جهنم راهنمایی کنم. تازه اون خفن خفنمون نیموده. ایشون چشم دیدنتون رو ندارن...
- با ما بودی؟ کسی مارو صدا کرد؟ مرلین بیا این ور ما دوست نداریم کوئدیچ رو بازی کنیم. بیا میخوایم گزارشگری رو تجربه کنیم ... خب! اهممم! همه صدامونو دارن؟ مرلین صدامونو دارن؟
- بله ارباب! کاملا رسا!
- مشنگای کثیف! اتا لحظاتی دیگر با چشایی که ایشالا از حدقه در بیانتون مسابقه ای رو میبینین که ما هم زیاد چیزی ازش سر در نمیاریم. بازی است بسیار بی مزه و بی معنی! جوری که با وجود اینکه میخوایم سر به تنتون نباشه حاضریم بیایم مسابقه مشنگی شما رو تماشا کنیم ولی نه مال اینا.... آه! مرلین! چقدر متاثر شدیم اون مادر بچش رو اونجوری بغل کرده و سعی داره مواظبش باشه.
مرلین: کدوم ارباب؟
- همونی که الان برگشته داره ما رو نگاه میکنه مثل مشنگا!... ببین همونی که الان ترسیده ... مرلین اون مشنگ فهمید ما داریم از خودش صحبت میکنیم بچشو بغل کرده داره فرار میکنه ... تو هنوز متوجه نشدی به کدوم اشاره میکنیم؟.. اونو بکش! نه بیار اینجا ما عقده ی چندصد سالمون رو سر این بچه خالی کنیم.

از هر چهار گروه، دانش آموزان پخش شده بودند و چندین اسنیچ و چندین بلاجر و چندین کوافل و چندین حلقه در زمین بود. دقیقا معلوم نبود کی به کیه!
مثلا اونجا یه پیتر پتی گرویی بود که جلوی چشم بلاتریکس با چماق جوری زد به بلاجر که نیرویی برابر یک تن به سر آن ممد گریفی محفلی نگون بخت وارد شد.
بعد از چند دقیقه تحت تاثیر شب های بی خوابی و عذاب وجدانی که دوستان قدیمی و خیانتش به آنها رو به یادش آمد و یک توپ رو انداخت توی دروازه ی حریف مقابل که لبخندی رو روی لب های فرزند دوستان قدیمیش پدبدار سازد اما با یک جیـــــــــــــــــغ بلند رو به رو شد.

جیمز: این چه بازیه؟ یکم نظم! یکم قانون مندی! یکم از این چیزا که فکر کنم کلا تو خونم نباشه!
امروز من استادم هرچی من بگم همونه! بیاین اینجا جلوم به صف شین میخوام حضور غیاب بکنم.
تدی! ولدک! ویلی! ویلی!... نه اون یکی ویلی! نه اون افسرده رو میگم. چی بود؟ ویلی ناراحت؟ ویلی غمگین؟ ویلی دل شکسته؟ ویلی خسته؟ ویلی کوفته؟ ویلی آغلادی گتِی یاتِی؟ .. حالا! کنتِ مونت کریستویِ علاف! ... من! خب همه حاضرین؟ ولدک بیا با هم گ ش بریم یار کشی کنیم!
لرد ولمورت: افتخار نمیدیم!
جیمز: ایلین؟ آشا؟ لینی؟ دختر دایی؟ اون یکی دختر دایی؟ هیچ کدوم؟ حالا که اینجوریه خودم تعیین میکنم.
بعد از گروه بندی ای که صورت گرفت بازی داشت به طرز عجیب و نگران کننده ای با نظم و قانونمندی پیش میرفت که ناگهان مردم از جایگاهشون ریختن وسط زمین و مثل مورچه هایی که لونشون آتیش گرفته این ور اون ور میرفتن.
مرگخوار ها فرصت را غنیمت شمرده و آواداها و سکتوم سمپراهایی به اطراف پراکنده میکردند.
مرلین گفت: بذار ما این بی چاره ها رو از گمراهی به هشیاری ابدی و جاودان در اون دنیا بفرستیم بلکه بشه بازی رو ادامه بدیم.
جیمز: من نمیـــــــــــخوام! این اصلا بازی تیست. شما تازه واردا اصلا بازی نمیدونین چیه؟ حرمت کوودیچ رو شکستین. ارزشش رو آرودین پایین!

در این گیرو دار که عده ای دنبال اسنیچ، عده ای دنبال مشنگ، عده ای دنبال همسرشون (یه آدم علاف) میگشتن رعد و برقی شدید درست وسط فرق سر داوری که از قضا یک پنالتی رو ندیده گرفته بود، و اینگونه به عذاب الهی دچار شده بود، برخورد کرد.

ابرهای تیره متراکم شدند و کم کم شکل خاصی به خود گرفتند. شکل یه کله! شکل یه کله ی وزغ مانند. کله ی دلورس آمبریج خشمگین فریادی کشید و کفت: اَلا ای بی انصاف ها! ای از مرلین بی خبرا! خود ملت جادوگران کم بود ما مدریت کنیم شما مشنگ ها هم دخیل کردین؟ اون دانگ کجاست یه ساعته فرستادمش دنبال شما؟

از میان تماشاچیان ماندانگس فلچر در حالی که باری را ... نه اون باری را ... باری از اشیا دزیده شده از مشنگ ها را بر دوش داشت گفت: شرمنده من اومدم. یه کوچولو اندازه یه نون شب کار کنم، یهو دل به کار دادمو از خودم بی خود شدم. یادم رفت بیام جمعشون کنم.

این بار ابرها غرشی سهمگین تر از قبل کردند و دلو گفت: الان دهان باز کنم همتون رو ببلعم ؟ جیمز بچه ها رو جمع کن ببر. برین کوچه ی خودتون بازی کنین! ... دانگ تو هم بشین دونه دونه حافظه ی اینا رو ادیت کن!... جمع کنین این بند و بساطو! اومدن واسه من کوئدیچ بازی میکنن وسط فوتبال جام جهانی!


ویرایش شده توسط آشا در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۷ ۱۵:۰۰:۰۳
ویرایش شده توسط آشا در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۷ ۱۵:۲۱:۱۰

....I believe I can fly

تصویر کوچک شده



پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۲۲:۲۶ دوشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۳

ویلیام آپ ست old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۹ سه شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۲ دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳
از دهکده هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 35
آفلاین
راونکلاو !

تکلیف : یک رول بنویسید که تو اون با جیمز و همکلاسی هاتون سوار جارو وارد فینال جام جهانی فوتبال 2014 (ترجیحا آلمان - هلند! آلمانم قهرمان شه! ) میشین و توپ فوتبال رو از مشنگا می گیرین و توی همون زمین بهشون نشون میدین کوییدیچ یعنی چی! (30 امتیاز)

در روزی از روزها ، با شروع تابستان ؛ جام جهانی ماگلی 2014 نیز شروع شده بود .
بازی فینال جام جهانی آلمان – برزیل .
گزارشگر اخبار :
ـ با سلام به شنوندگان عزیز ، من همراه دوستم الکس بازی هیجان انگیز آلمان در مقابل برزیل رو گزارش می کنم . اینجا ورزشگاه ماراکانا در شهر ریو دوژانیرو برزیله . هوا نیمه ابری با احتمال کم بارش باران . بله بازیکنان تیم آلمان بازی رو شروع می کنن .
ـ البته ادوارد قابل ذکره که وقتی نیمار نباشه ، بازی برزیل بازی نیست .
ـ اشتباه نکن الکس هالک وقتی سبز شه هیچکی نمی تونه جلوش رو بگیره ! بگذریم توپ در دستان سفید پوشان ژرمنی . چه بازی رو شروع کردن . کلوزه پاس می ده به ازیل ، خود ازیل ... گل ... گل ... چه گلی رو می زنه ازیل !

بعد از دقایقی بعد ، نمیه ی اول برزیل = 0 ؛ آلمان = 1

بازی دوباره شروع می شه ، بازیکان برزیل توپ رو در دست گ...
ـ ادوارد اونجا رو نگاه کن ! اونا رو ببین ، چه قدر عجیبب ! افرادی با رداهای مسخره روی چوب جارو . خیلی عجیبه !
ادوارد که دهنش باز مانده بود گفت :
ـ اه ... اه ... اون چوب جارو چه قدر شبیه جوب جاروی مامانمه !
ـ ادوارد ، این شوخی نیست . واقعیه . چه حرکاتی رو در هوا میزنن .

ورزشگاه از ترس به سکوتی وحشتناک تبدیل شده بود ! همه مات و مبهوت مانده بودند . یعنی آنها چه کسانی بوند؟
کمی دور تر از ورزشگاه ، پیش جادوگران ...
جیمز :
ـ آفرین بچه ها ، یادتون باشه ما برای چی به اینجا اومدیم ؟
کنت الاف :
ـ استاد شما نمی دونید برای چی اومدیم ؟
ـ آه ، واقعا متاسفم ! من از شما پرسیدم یادتون نرفته باشه . حالا ویلیام برو توپ رو بیار .

ویلیام با یه شیرجه به سوی دروازه بان تیم آلمان و ...
دروازه بان :
-
ویلیام :
-
ویلیام توپ را از دروازه بان گرفت و به هوا پرواز کرد .
جیمز :
ـ حالا شروع می کنیم . برزیل رو از بازی بندازید بیرون ! ما با آلمان می جنگیم !

بعد از مدتی بازیکنان برزیل به بیرون رفتند و آلمانی ها حاظر شدند با جادوگران مسابقه بدهند . مسابقه آغاز شد .

بعد از دقایقی ...

ویولت پاس می ده به کلاوس ، کلاوس میره توی دروازه ... توی دروازه . 191 بر 2 به نفع جادوگران .

حالا ویلیام ، خود ویلیام ؛ نزدیـــ ...
ناگهان همه چیز تغییر کرد ، ماگل ها خشکشان زده بود . یعنی چه اتفاقی افتاده . جیمز با عصبانیت رو به بچه ها کرد و گفت :
ـ چه کسی قوانین را زیرپا گذاشته و از جادو استفاده کرده ؟
از پشت صدایی آمد :
ـ شما آقای جیمز .
صدای آلبوس دامبلدور ، رییس ویزنگاموت بود . او ادامه داد :
ـ من شما را برای آموزش کوییدیچ به بچه ها خواسته بودم ، اما قوانین رو زیر پا گذاشتید و به جلوی چشم ماگل ها رفتید . اونم در یکی از مسابقات بزرگ آنها .
ـ اما ...
ـ اما چه ، این دفعه شما را می بخشم ولی دفعه ی دیگر از همه امتیاز کم خواهد شد . حالا همه به هاگوارتز برگردید.

بعد ماموران ویزنگاموت از جادویی فراموشی استفاده کردند و ماجرای امروز را از ذهن ماگل ها حذف کردند .
آن روز بخیر گدشت.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.