این پست سهمیه عضو قدیمی راونکلاو می باشد. پرابلم؟
1. جیمزسیریوس پاتر روبان ویولت بودلر را میدزدد. ویولت نمیتواند اختراع جدیدی کند. ویولت میفهمد دزدی کار جیمز بوده، پس سراغ جیمز میرود، جیمز میگوید روبان را به تد داده. معلوم میشود تد روبان را گم کرده.
سانی بودلر از اینکه خواهرش نمیتواند اختراع کند ناراحت میشود و شکمش را گاز میگیرد و قسمتی از شکمش را میکَند و دچار خونریزی شدید میشود.
استدلال کنید که جراحت سانی بودلر تقصیر کیست؟ استدلال باید قوی باشد و به نتیجه منجر شود.
(10 امتیاز)
همیشه می شنیدم که ویولت میگفت که خیلی موهاش رو دوست داره و سربه سرش می ذاره (
) و خب، عاشقانه و از ته دل و با شادی و رضایت به موهاش می رسه و حتی از شامپو پرژک و شامپو سیر صحت استفاده بسیار می کنه.
برای همین، موهاش خیلی نرم شده و در نتیجه، نمی تونه اون رو بندازه پشت گوشش، ببنده یا حتی تل بذاره. کوتاه کردن رو هم که فکرش هم نکن! پس، تنها چاره ـش اینه که با موهای نرمش، با یک چیز نرم بسته بشه. اما چه چیزی؟ یک روبان که تولدش از پدرش گرفته؛ بهترین چیزه!
ما تو تالار خفنمون ( که البته اصلا قابل مقایسه با هافلپاف نیست!
) نشسته بودیم و این ها رو می شنیدیم. اما چی باعث شده ویولت اینقدر به موهاش برسه و این کار تبدیل به یک عادت براش بشه؟ این مسئله تنها یک پاسخ داره: مامانش!
مامان ویول خیلی آدم سخت گیری بود و اعتقاد داشت موهای دختر آدم باید مثل جوراب باشه. خوشگل، خوشبو، تمیز و شونه شده.
برای همین سال ها شونه کردن و تمیز نگه داشتن مو این کار رو برای ویول تبدیل به یک عادت کرده.
اما شما فکر کنین چی می شد اگه ویول موهاش زبر بود و جلوی صورتش نمی اومد؟ چی می شد اگه مجبور نمی شد موهاش رو با روبان ببنده؟ چی می شد اگه بدون مزاحمتی برای دیدن، بتونه اختراع کنه؟
اون وقت سانی دیگه ناراحت نمی شد و شیکمش رو انگولک نمی کرد.
اینا همه و همه بخاطر مامانش و حساسیت زیاد اونه. اما مشکل این جاست! چرا مادر ویولت چنین حساسیتی داره؟
چون مادر ویولت از گرینه ها متنفره. اون یک بار یکی از اون ها رو میبینه به خودش می لرزه و میگه چه موجودات کریهی و دماغش رو چین می ده و با خودش زمزمه می کنه: هیچ وقت نمی خوام هیچ کسی از اطرافیانم شبیه این ها بشه! وویییی!
برای همین چنین حساسیتی داره. اما همون طور که ما می دونیم همه گرگینه ها کثیف و چندش نیستن. بعضی هاشون موهاشون رو تمیز و مرتب می کنن و قبل از این که گرگینه بشن یک شلوارک هالکی می خرن که پاره نشه و کلی روش تزئینات انجام میدن و از قربانی هاشون امضا می کرد.
اما همشون نه. اون گرگینه ای که مادر ویولت دیده بود؛ تدی بود گویا. پس همه چی زیر سر تدیه!
2. یک رول بنویسید و در اون رول در مورد موضوعی فکر کنید. حالا اینکه عواقب این فکر کردن چی میشه به رول شما بستگی داره. (20 امتیاز)
من دارم فکر می کنم تا تافتی رو بخندونم/ تافتی برام ناز می کنه/ منم براش فکر می کنم!
دافنه بدون این که به ام پی فور جادوییش نگاه کند؛ آن را خاموش کرد و به سرش زد.
- فکر کن. فکر کن. فکر کن. فکر کن.
تافتی جون، ناز نکن/ درو رو کسی باز نکن/ رز جادویی از شاخه چیده زود می میرئـ-ئـ-ئـ-ئـ-ئـ-ئـه/ اما صد تا رز از تو جون میگیرئـ-ئـ-ئـ-ئـ-ئـه!دافنه دوباره غرولند کرد و سعی کرد بدون منحرف شدن نگاهش، موبایلش را خاموش کند که این کار را هم کرد و دوباره به دیوار رنگ و رو رفته روبرویش زل زد و سعی کرد تمرکز کند.
دافنه چشمانش را بست و دروازه مغزش را باز کرد.
وای! نمی دانی چه هلهله ای بود. دیواری به درازای دیوار چین و به پهنای همان دیوار چین و به ارتفاع X دور تا دور همه فضا را فرا گرفته بود و روی دیوار ها، افرادی بسیار قوی هیکل و سبز رنگ نگهبانی می دادند و با تفنگ های بسیار توپ کلاشینگیاه که سیب و هندوانه پرتاب می کردند؛ اوضاع را زیر کنترل داشتند.
در درون فضای بین دیوار ها، درست روبروی جایی که تنها دروازه مغز باز شده بود؛ یک ساختمان بسیار بلند بی نوک وجود داشت.
دافنه با تعجب بین هزاران گیاه و میوه مختلف حرکت کرد. مردمرنگ های مختلفی داشتند و تنها یک شنل پوشیده بودند و لباس دیگری نداشتند. دافنه از کنار ه میوه خوشمزه که رد میشد؛ تکه می کند و می خورد.
هوا پر از اکسیژن شده بود و فتوسنتز کردن کاری بس دشوار. دافنه به ساختمان های کندو شکل توجهی نکرد و یک راست به درون آوندانسور ( آوند+ آسانسور) بزرگ رفت. آوندانسور در طبقه 146 متوقف شد و دافنه پیاده شد.
قدم زنان رفت جلو. ساختمان بزرگی بود. زمینش از خاک بود و بدون سقف بود و جان می داد برای ویتامین دی گرفتن! همه چیز عجیب بود. از وقتی وارد ساختمان شده بود؛ یک چیزی تغییر کرده بود. همه جا خیلی ساکت تر از قبل بود.
دافنه این بار با دقت بیشتری به دور و برش نگاه کرد و این بار متوجه شد. در ساختمان، زیتون هم پر نمی زد. خیلی ترسناک بود. یک دفعه، صدایی در همه جا طنین انداخت.
- چمن سبز رو به من بدین وگرنه من نمی آم باهاتون بجنگم. میدونین که، من اصلا از اوناش نیستم که بخوام خون جادوگرا رو بریزم. فقط محض تفریح می خوایم حالا یدونه چمن سبز داشته باشم. خیلی خیلی من صلح دوستم و اگه شما چمن سبز رو به من ندین؛ من گردن شما رو می برم. قلب تک تکتون رو در میارم و مهمونی جیگر می دم. بعد قیمه قیمه و شقه شقه و قطعه قطعه ـتون می کنم و بعد می سوزونمتون و می ریزم تو آب که خفه شین بدون کربن دی اکسید. البته، من دنبال جنگ نیستما!
دافنه آب دهناش را قورت داد. گیاه سبز، چمن سبز، منظور صدا او بود یا... او در طول راه گیاه های زیادی را دیده بودغ حتما کلی چمن سبز هم بین آن ها برای قربانی شدن بود. اما حالا که دقت می کرد هیچ چمنی را ندیده بود. نه زرد، نه آبی، نه قرمز و نه سبز....
صدا دوباره به صدا در آمد (آرایه تکرار رو سر بکشین که جناس رو فرو ببره!): چمن سبز! دارم با تو حرف می زنم. (صدای جیغ در پس زمینه: جیِِِیییییییییییغ! جییییییییییییغ! ) تو باید خودت رو به من تسلیم کنی یا این که ( جیییییییییییییغ!) میام و تک تک رگبرگ هات رو سوراخ می کنم که مواد لازم به برگات نرسه و بشی یلو گرس و همه گیاهات رو می کشم!
پس ساعت 6 بیا دم سینما بکشمت! موهاهاها (
) هاهاهاها!
این صدای چه کسی بود؟ ساعت 6 جلوی سینما؟ خیلی جای خطرناکی بود. نمی توانست ریسک کند. اما بحث شکنجه دوستان و خودش بود. یک دفه، دوباره صدا بلند شد. اما این بار...
گیاهان از میلیارد ها سال پیش در سیاره زمین وجود داشتند و قدمتی بسیار طولانی دارند. آن ها برای ما اکسیژن فراهم آورده و شر کربن دی اکسید را کم می کنند و چوب گرانبهایی دارند میوه هایشان خوردنی است و چرخه زندگی را...دافنه سرش را تکان داد. دور و برش را نگاه کرد. دیگر نه مغزی بود و نه دروازه و ساختمان و صدایی. فقط و فقط تنها در یک اتاق نشسته بود و تلویزیون جلویش خودبخود روشن شده بود و روی کانال نشنال جئوگرافیک رفته بود.
دافنه هوشیاری اش را بدست آورد و فکر کرد که در مغزش چه اتفاق های جالبی می افتد. به این هم فکر کرد که سفر او در مغز فکر کردن حساب می شود یا نه و به این نتیجه رسید که احتمالا نمی شود و گفت: گور بابای دنیا!
کنترل تلویزیون را گرفتن و دکمه خاموش را فشار داد. اما کار نکرد. دوباره انجام داد و دوباره. ناگهان، یک تصویر ظاهر شد: قیافه وحشتناک یک لودو که از طبیعت متنفر بود و در حال سم پاشیدن روی هم گونه های دافنه بود.
لودو گفت: تو مال خودمی. خودم تو رو پژمرده می کنم. همون طور که موقع سفر در مغزت گفتم. من واقعیم! موهاهاهاهاهاهاها
تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟