هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





بدون نام
1.جیمز روبان ویولت را میدزدد:این زیادی اغراقه!حتما جیمز فکر میکرده با "برداشتن"روبان ویولت رو عصبانی میکنه.
ویولت نمی تواند اختراع جدیدی کند:عقل سلیم میگوید اگر کسی بخواهد سنگی را هم بشکافد با پشتکار و تلاش میتواند.پس نه روبان قحطیه و نه دلیل ویولت برای اختراع نکردن قابل قبوله.
او میفهمد دزدی کار جیمز بوده و به سراغش می رود:از نظر من اشتباه ویولت ان بود که نباید انقدر زود تصمیم میگرفت باید با فکر جلو میرفت.
او میگوید روبان را به تدی داده و تدی ان را گم کرده:معمولا وقتی کسی چیزی متعلق به دیگری را "برمیدارد"به فکر ارزش انهم هست چراکه اگر ارزش نداشت ان را برنمی داشت.پس چرا باید ان را به تدی میداد؟
سانی بولدر از این که نمیتواند خواهرش اختراع کند ناراحت میشود و شکمش را گاز میگیرد.وقسمتی از شکمش را میکند و دچار خون ریزی شدید میشود:ببینید،فکر نمیکنم از نظر فیزیکی"گاز گرفتن شکم"ممکن باشد!اما اگر اوهم قادر به این کار باشد،گاز گرفتن شکم یا هرجای دیگر از بدن و کندن ان اصلا منطقی نیست.از نظر روانشناسی این به بچگی او(یا اگر بچه است قبل تر از ان)برمیگردد.این جور اختلالات روانی از عصبانیت زیاد و عدم کنترل ان نشاءت میگیردمسلما اینجا باید از والدین عزیز به خاطر تربیت اشتباه فرزندشان تشکر کنیم!زندگی انسان و نحوه زندگی او در کودکی و 80% به دست پدر و مادر شکل میگیرد.حالا استدلال من:
اول:ما نمیتونیم جیمز رو مقصر جراحت سانی بدونیم.اون بازیگوش بوده و قصدی نداشته،و از روی بچگی روبان رو "برداشته"اما به نحو خودش مقصر بوده.
دوم:این درسته که تدی کاری کرده که روبان گم بشه و اصلا نباید اون رو از جیمز میگرفته.اما جراحت سانی تقصیر اون هم نیست.
سوم:اینجا ویولت به گونه ای اصلا تقصیری نداره..گناه اون بیحواسی به روبانش و داشتن خواهری مثل سانی بوده.
نتیجه:جراحت سانی بولدر تقصیر خودشه.ایشون باید بیشتر روی کنترل اعصابشون کارکنند.و توصیه ای که به پدرومادرش میکنم اینه که بعد از بخیه(یا خوندن ورد روی)شکم فرزندشون اون رو پیش یه روانپزشک برای چک اپ ببرن.

2.آرمینتا سر کلاس فلسفه و حکمت نشسته بود.و درحالی که دستش زیرچونش بود به تخته ملال اورپر از نوشته های منطقی خیره شده بود.
اواخر سال بود و هوا به شدت گرم شه بود.حرف های پروفسور تافتی مثل لالایی اون رو به سمت خواب هدایت میکرد..خواب..آرمینتا احساس میکرد دنیا مجهول تر میشود..

_دوشیزه ملی فلوا!

صدای ناگهانی پروفسور تافتی دوباره او را هوشیار کرد.به سرعت از روی صندلی بلند شد و باعث افتادن کتاب هایی شد که در سال بیشتر از ده صفحه از ان ها را نخوانده بود.

_بـله!

_ما ازتون خواستیم درباره عملکرد ذهن جادوگران هنگامی که خاطره ای رو به یاد میارن توضیح بدید.

ارمینتا میخواست مثل همیشه چیزی بلغور کند اما لحظه ای مکث کرد.نگاهش به ان طرف پنجره معطوف شد.چند دانش اموز سال سومی،دانش اموزی سال اولی را با برداشتن کوله پشتی اش اذیت میکردند.وقتی به یاد اورد خودش هم در همان سن و سال این کار را میکرده لبخند تیره ای بر لبانش شکل گرفت.
پروفسور تافتی ادامه داد:جلسه قبل دراین باره توضیح دادم.اینکه قسمت ناخوداگاه مغز فعال تره یا چه جوری کار میکنه..با این حال شاید بتونین تفاوت منطق انسان های محروم از جادو رو با جادوگران مقایسه کنید.
ارمینتا احساس میکرد حرف های نامفهوم پروفسور تافتی مغزش را مثل دریل میکوبد.او به وضوح میدید..از چشمانش میدید..لحظه ای خم شد و کتابی که روی زمین افتاده بود را برداشت و به حروف درشت ان بر روی جلد چرمی اش خیره شد..فلسفه و حکمت..از این درس متنفر بود..همیشه ان کتاب به غیر از زمانی که سر کلاس بود گوشه ای نیمه باز افتاده بود..خونش را به جوش می اورد..چوبدستی اش را بالا برد و کتاب را به هزاران تکه تقسیم کرد.میزش را با پایش به طرفی هل داد و به سمت معلمی رفت که به اندازه یک سال از او متنفر بود..به اندازه یک سال نفرت از چشمانش بیرون میریخت..با طلسمی کلاس را منفجر کرد واستادش را با تخته یکی کرد!این بود..اره..همین بود..ولی ایا بود؟!دود و سیاهی بسیار واقعی به نظر میرسید..اما بعد از سرفه ظاهری پروفسور تافتی و گفتن:"اشکالی نداره.ده امتیاز از اسلایترین کم میشه،بشین."او به زمان حال برگشت.کتاب هایش هنوز روی زمین افتاده بودند.واقعا غم انگیز بود که این فقط یک توهم ناشی از شدت گرما بود.زنگ خورد،او وسایلش را جمع کرده و برای کلاس بعدی اماده شد.


(ببخشید پروفسور اگه تو تفکراتم طلسمتون کردم!)



پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱:۴۰ چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۳
#71

ریونکلاو

مارکوس بلبی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۲ دوشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۰۵ دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 20
آفلاین
نقل قول:
1.جیمز روبان ویولت را می دزدد. ویولت نمی‌تواند اختراع جدیدی کند ومی‌فهمد دزدی کار جیمز بوده، پس سراغ جیمز می‌رود، او می‌گوید روبان را به تدی داده. معلوم می‌شود تدی روبان را گم کرده.

سانی بودلر از این‌که خواهرش نمی‌تواند اختراع کند ناراحت می‌شود و شکمش را گاز می‌گیرد و قسمتی از شکمش را می‌کَند و دچار خون‌ریزی شدید می‌شود.

استدلال کنید که جراحت سانی بودلر تقصیر کیست؟ استدلال باید قوی باشد و به نتیجه منجر شود.


استاد با توجه به پدژزماشیسم شرق و تومپرسایتیسم غرب،باید از دید اشتابنفپلیسم جنوب شرقی به این موضوع نگاه کرد!
بر اساس گفته حکیم بزرگ مرکز استاد فسنقری که:نبودن یا بودن،مسئله چیه؟!!!ما به این نتیجه میرسیم که خونریزی سانی بولدر تقصیر شیکم گاز گفته شده است.
شیکم بیچاره هم تقصیری نداره!اون که از خودش اراده ای نداره بلکه این گاز بود که به شکم اون حمله برد!پس تقصیر گاز هست.
اما گاز هم بی تقصیره.این دندون های سانی بولدر هست که که هویت گاز رو خلق میکنه!پس در اینجا گاز هم قربانیه و این دندان هست که مقصره.
دندان بدبخت هم که ماله سانی بولدر هست و اون دندان رو کنترل میکنه در نتیجه دندان هم بیگناه هست.پس تقصیر و مشکل شخص شخیص سانی بولدر میباشد.
با این حال سانی بولدر هم مقصر نیست چون سانی ناراحت از اینکه ویولت نمیتواند اختراعی انجام بده ،دست به چنین عملی زده.پس این موضوع تقصیر ویولت است که اختراعی نمیتونه بکنه.
اما ویلوت چی کاره بید؟!اگه تدی روبان رو گم نمیکرد اصلا ویلت نیازی به اختراع نداشت که حالا اصلا نتونه اختراعی بکنه.مقصر تدی شناخته میشه!
تدی هم روبان رو از جیمز گرفته و اگه جیمز روبان رو به تدی نمیداد اصلا روبانی در کار نبود که گم بشه.تقصیر کار جیمز هست که روبان رو به تدی داده.
اما جیمز هم...خب جیمز هم...واقعیتش اینه که جیمز دلیل قانع کننده ای برای اینکه روبان رو دزدیده نداره!مقصر همون جیمزه...خلاص!



نقل قول:
2. یک رول بنویسید و در اون رول در مورد موضوعی فکر کنید. حالا این‌که عواقب این فکر کردن چی میشه به رول شما بستگی داره. (20 امتیاز)



مارکوس در جمع خانواده نشسته بود و میخواست در بحث مهم و داغی که خانواده با هم میکردن شرکت کنه.
شجاعت خودش رو جمع کرد...چند نفس عمیق کشید و با صدای بلند گفت:من فکر میکنم که...
همین که این چند کلمه رو گفت خانواده همگی زدن زیر خنده!
یکی از برادرهای بزرگش گفت:تو و فکر؟!بیخیال مارکوس!جک نگو!!!
خواهرش گفت:تو سالی یه بار حرف بزن اونم عید قربانه بگو بععععععع بفهمیم گوسفندی تا سرت رو ببریم!(البته شاید گفته باشه سالی یه بار اونم عید پاکه صدای بوقلمون در بیار بفهمیم سرت رو ببریم!!!)
مادرش گفت:بچه ام رو اذیت نکنید!همین که شجاعتش رو داشت حرف بزنه خودش کلیه.
و بعد خانواده دوباره به سر بحث داغ و مهم خودشون برگشتن:ولی به نظر من حق ارمیا نبود اول بشه!!!

استاد با این خاطره تلخ میخواید رول 20 خطی در مورد فکر کردن باشه؟!!!


تصویر کوچک شده



پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۲۱:۴۱ دوشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۳
#70

گيديون پريوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲:۵۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
از ش دور بمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 533
آفلاین
***تازه وارد گریفیندور***


1.جیمز روبان ویولت را می دزدد. ویولت نمی‌تواند اختراع جدیدی کند ومی‌فهمد دزدی کار جیمز بوده، پس سراغ جیمز می‌رود، او می‌گوید روبان را به تدی داده. معلوم می‌شود تدی روبان را گم کرده.

سانی بودلر از این‌که خواهرش نمی‌تواند اختراع کند ناراحت می‌شود و شکمش را گاز می‌گیرد و قسمتی از شکمش را می‌کَند و دچار خون‌ریزی شدید می‌شود.

استدلال کنید که جراحت سانی بودلر تقصیر کیست؟ استدلال باید قوی باشد و به نتیجه منجر شود.



با عرض احترام خدمت پروفسور تافنی، استاد درس فلسفه و حکمت. ما با الگو گرفتن از شما توکل به مرلین میریم سر استدلال این موضوع.

معمولا" می گویند وقتی بین دو نفر دعوایی پیش می آید، هردو مقصر هستند. در این مورد هم همین حرف وجود دارد. هر کس در این موضوع به نوعی مقصر است. چند نفر تو این اتفاق دست داشتند؟ ویولت،جیمز،تدی،. در نتیجه 3 مقصر در این داستان وجود دارد.

اول ویولت، سوال این است که چرااصلا" ایشان روبانشان را جایی قرار دادند که جیمز بتواند آن را بردارد؟ چرا وقتی این اتفاق افتاد جلوی خواهر کوچک ترش شروع به اختراع کردن کرد؟ چرا چند تا کتاب نخواند یا پیش یک شخص نرفت که اختراعش به نتیجه برسد؟ چرا اصلا" مویش را با روبان می بست؟

ویولت می توانست در اتاق زیر شیروانی، اتاق خواب مخصوص خودش یا در انباری اختراع کند که چشم خواهرش به اختراع او نیفتد. اصلا" اگر سانی با آن دستگاه ها بلایی سر خودش می آورد چی؟می توانست پیش یک پروفسور برود تا به او در به ثمر رساندن اختراعش کمک کند. اما به نظر می آید الاف مخالف رفتن ویولت به خارج از خانه بوده است.

دوم جیمز، سوال اینه که چرا جیمز روبان ویولت را دزدید؟ به طور حتم جیمز آدم مردم آزاری نیست. ایشان خیلی مودب، ناز، کوچولو... اهم ...ببخشید داشتم می گفتم، خوب درک کنید جیمز پسر کوچولی هست که با ویولت کل کل می کند، در نتیجه ممکنه سر این کل کل ها از ویولت ناراحت شده باشد و روبان او را دزدیده باشد. به هرحال دزدی کار بدیست همه ی این مشکلات زیر سر یک نفر است: هری پاتر

میپرسید چرا هری پاتر؟ خب دلایل زیادی وجود دارد. ببینید هری پاتر بیش تر توجه اش به آلبوس سوروس پاتر بود، در نتیجه وقت کافی برای تربیت درست جیمز نداشت. شاید اگر دو هزارم ازوقتی را که در وزارت خانه می گذراند، صرف تربیت درست این پسر می کرد الان این مشکل وجود نداشت.

ببینید بچه ای که از مادر زاده میشود که دزد و قاچاقچی اینا نیست، به احتمال زیاد این را از کانون گرم خانواده آموخته است. جینی ویزلی که چون در خانه ی ویزلی ها بزرگ شده است به این جور نداری ها عادت کرده است اما هری پاتر چون در گالیون ها پولی که پدر و مادرش داشته اند غلت شایدم پشتک وارو میزد این مشکل را تجربه نکرده است.

در نتیجه هری پاتر این حرکت را به جیمز آموخته است تا اگر روزی دچار نداری شوند یک کمک دست داشته باشند تا یک وقت کارتون خواب نشوند. البته جینی ویزلی خواهر زاده عزیز ما از این موضوع اطلاعی نداشت وگرنه اجازه چنین کاری را به پسر قند عسلش نمیداد.

بله استاد، ما شمارو سر کار گذاشتیم. تعداد مقصران 1 نفر بود ولی ما به شما گفتیم 3 نفر. البته تقصیر هری پاتر به اندازه 3 نفر است، زیرا لیلی و جیمز پاتر هم تقصیر دارند. چرا؟ چون اگر آن ها زنده بودند و به هری این جور حرکات را تذکر می دادند یا به کسی سپردند هری را به روش درستی تربیت کنند الان جیمز این صفت زشت دزدی را یدک نمی کشید.

دیدید ما چه فیلسوفی هستیم استاد.

2.یک رول بنویسید و در اون رول در مورد موضوعی فکر کنید.حالا این که عواقب این فکر کردن چی میشه به شما بستگی داره. ( 20 امتیاز )

دنیای فکر جایی است که به هرکس تعلق دارد. هیچکس نمی تواند مانع فکر کردن یک نفر شود. اما می تواند طرز فکر کردن را عوض کند. دنیای فکر یک نفر یا مملوع از تخیلات است یا پر از حقایق یا مخلوط این دو. ذهن گیدیون پریوت تلفیقی ازهردو مورد است.

بعضی وقت ها برای وقت گذارانی به دنیای تخیل خود پناه می برد. کار جالبی است، گاهی اینکار مارا از مشغله های زندگی دور می کند. اما زیاد در این دنیا بودن هم باعث می شود ما از زندگی حقیقی عقب بمانیم. پس بهتر است ذهنی مخلوط از هردو داشته باشیم.

گیدیون در حیاط هاگوارتز نشسته بود و به ساختمان بزرگ رو به رویش نگاه می کرد. به کوییدیچی که فردا در پیش داشت فکر می کرد. یاد کوافل افتاد، چیزی که قرار بود با آن دروازه ی ریونکلاو را باز کند. باید با جارویش به آسمان ها می رفت.

آسمان آبی، جایی که پر از ابر ها بود. مکانی که بعضی وقت ها تسترال ها و هیپوگیریف هایی که پرواز می کردند را می دید. دلش برای کلاس جانوران جادویی تنگ شده بود. اولین باری که در این کلاس هیپوگیریف ها را دید به یاد آورد، چه قدر ترسیده بود.

حرف ترس شد، تک تک ترس های قبلی اش صف کشیدند. برای مثال اولین بار که بدون اجازه از خوبگاهش بیرون آمد را به یاد آورد. وقتی او را گرفتند چه قدر وحشت کرده بود. سعی می کرد به یادآورد که چرا از خوابگاه بیرون آمده بود.

برای این بیرون آمده بود که می خواست داخل جنگل ممنوعه برود تا ببیند چرا این جنگل ترسناک است. هرچند قبل از آنکه وارد جنگل بشود لو رفت. شکار بان مدرسه او را درحال رفتن دیده بود و به بقیه خبر داده بود. صحبت شکاربان که شد به این فکر کرد که می خواهد چه کاره شود.

یک کارآگاه؟ یک استاد؟ یک شفا دهنده؟یک بازیکن کوییدیچ؟ شاید. هیچ کس از آینده خبر نداشت. گیدیون هم از این قاعده مستثنا نبود. البته اگر کلاس پیشگویی را بر میداشت شاید می توانست. البته او علاقه ای به دانستن آینده نداشت، او از آن دسته بود که می گفتند: هر چه پیش آید خوش آید.

اوحتی نمی توانست دو دقیقه بعدش را پیشگویی کند. نمی دانست دو دقیقه بعد در کلاس بعدی اش چه اتفاقاتی خواهد افتاد. یک دفعه دست از فکر کردن برداشت، کلاس بعدی اش؟ کلاس بعدی اش؟ کلاس بعدی او کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه بود.

به ساعتش نگاهی انداخت، کلاس او تا 3 دقیقه ی دیگر شروع می شد.

- وای. بدو گیدیون.

با این حرف سریع به طرف ساختمان دوید. با خودش گفت اگر فکرش به سوی آینده نمی رفت شاید به کلاسش نمی رسید.


ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۴:۵۵ جمعه ۲۰ تیر ۱۳۹۳
#69

آليس لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۷ چهارشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۵۲ چهارشنبه ۲ مهر ۱۳۹۳
از پسش برمیام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 266
آفلاین
.
جیمزسیریوس پاتر روبان ویولت بودلر را میدزدد. ویولت نمی‌تواند اختراع جدیدی کند. ویولت می‌فهمد دزدی کار جیمز بوده، پس سراغ جیمز می‌رود، جیمز می‌گوید روبان را به تد داده. معلوم می‌شود تد روبان را گم کرده.
سانی بودلر از این‌که خواهرش نمی‌تواند اختراع کند ناراحت می‌شود و شکمش را گاز می‌گیرد و قسمتی از شکمش را می‌کَند و دچار خون‌ریزی شدید می‌شود.
استدلال کنید که جراحت سانی بودلر تقصیر کیست؟ استدلال باید قوی باشد و به نتیجه منجر شود.
(10 امتیاز)



جیمز سیریوس پاتر حتما دلیلی برای دزدیدن روبان داشته، وگرنه بیکار نیست(شایدم هست)، سرشم درد نمی کنه( شایدم می کنه) که بیخود و بی جهت روبان مردمو بدزده!

چند روز قبل از دزدیدن روبان، ویکتوریا ویزلی از تدی می خواد واسش یه روبان بخره و تدی چون حال و حوصله رفتن تا دیاگون و حالا پیدا کردن یا نکردن روبان رو نداشته و تنها کسی که تو این دور و اطراف روبان میبنده، ویولته، تصمیم می گیره روبان ویولت رو به ویکتوریا بده، اما چگونه و از چه راهی؟

تدی یه روز که بیکار نشسته بود، هی فکر می کنه از چه راهی روبان دار بشه، یعنی روبان ویولت رو بگیره که ناگهان جرقه ای در ذهنش زده میشه و یکی از حیوونای ویولت رو برمی داره و مخفیانه به جون جیمز میندازه. جیمز جونور ویولت رو می بینه و جنجالی به راه میندازه که بیا و ببین! ویولت و جیمز کل کل می کنن و تدی در موقع مناسب که جیمز خسته از کل کل، روی تختش دراز کشیده، از جیمز میخواد که روبان ویولت رو بدزده تا یکم اذیتش کرده باشه و حالش رو جا آورده باشه! جیمز خیلی نیشش باز میشه و پیشنهاد تدی رو بی بروبرگرد قبول می کنه و روبان ویولت رو میدزده.

جیمز روبان رو به اتاق مشترکشون میاره و چون می ترسه ویولت شک کنه بهش و ازش بازخواست کنه، روبان رو به تدی میده. تدی همچون شیر ژیان به سوی ویکتوریا میره و روبان رو تحویلش میده. ویکتوریا روبان رو می بنده دور موهاش تا در موارد خفن ازش استفاده کنه!

سانی بودلر هم که تازه وارد ایفا شده و می خواد خودی نشون بده، شکمشو میدره و به این ترتیب به کلاس فلسفه و حکمت راه پیدا می کنه!

پس جراحت سانی بودلر تقصیر ویکتوریای پریزاده که در به در دنبال روبان می گشت!

یک رول بنویسید و در اون رول در مورد موضوعی فکر کنید. حالا این‌که عواقب این فکر کردن چی میشه به رول شما بستگی داره. (20 امتیاز)

آلیس در آشپزخونه خونه گریمولد نشسته بود و پیاز خرد می کرد. از خونه بغلی صدای : دست، دست" می یومد و تمرکز حواسش رو بهم می ریخت. صدای ماگت از طبقه بالا میومد. پروفسور دامبلدور تو اتاق بغلی درحال کتاب خوندن بود. چاقوی آلیس کم کم از حرکت وایستاد و نیروی ذهنش شروع به حرکت کرد!

توقف رول

- حرکت کن دیه!
- در توانم نیست!
- یعنی چی؟
- تا سه جلسه فیزیوتراپی نرم، نمی تونم یه قدمم حرکت کنم!
- عع! چرا زودتر نگفتی؟ من خودم یه پا فیزیوتراپم!

ادامه رول

آلیس در دریایی از ریش قرار داشت و به سبک مرداب هرلحظه بیش تر در آب ریش فرو می رفت که ناگهان از میان دریا، مایتابه ای بیرون اومد و اونقدر کش اومد تا به اندازه یه کشتی بادی دراومد! کناره های مایتابه رو گرفت و سوارش شد!

مایتابه پیش رفت و پیش رفت، کم کم هوا طوفانی شد و از میون ابرا سر پروفسور تافتی بیرون اومد و گریه ای به حال رول آلیس سر داد. آلیس با سرعت هرچه تمام مایتابه رو به طرف دیگه ای راهنمایی کرد.

مایتابه کم کم به ساحل رسید و آلیس از مایتابه پیاده شد. سمت چپ جزیره ویولت نشسته بود و موهاش پریشون ریخته بود دور و برش! به هرحال روبانش گم شده بود! ویولت دستشو تو چمنای دور و اطرافش کرد و چیزی شبیه روبان پردار رو بیرون آورد. از همین فاصلم قاصدکای روبان معلوم بودن!

در سمت راست جزیره بچه جیغ جیغو و گرگ بد گنده ای گرگم به هوا بازی می کردن و در بالای جزیره پروف مجله بافتنی مشنگی می خوند و کل جزیره رو بوی پیاز سوخته برداشته بود!

آلیس به خودش اومد و با یه حرکت حرفه ای(!) مایتابه رو از رو گاز برداشت. امشب افطاری با پیاز داغ سوخته در خدمتتون هستیم!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱:۰۵ جمعه ۲۰ تیر ۱۳۹۳
#68

ویکتوریا ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۷ سه شنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۰:۳۷ دوشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۵
از ت نمیگذرم!! هیچ وقت!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 59
آفلاین
سهمیه ی گریف کوچولویی که گنده شد


جیمز روبان ویولت را می دزدد. ویولت نمی‌تواند اختراع جدیدی کند ومی‌فهمد دزدی کار جیمز بوده، پس سراغ جیمز می‌رود، او می‌گوید روبان را به تدی داده. معلوم می‌شود تدی روبان را گم کرده.

سانی بودلر از این‌که خواهرش نمی‌تواند اختراع کند ناراحت می‌شود و شکمش را گاز می‌گیرد و قسمتی از شکمش را می‌کَند و دچار خون‌ریزی شدید می‌شود.

استدلال کنید که جراحت سانی بودلر تقصیر کیست؟ استدلال باید قوی باشد و به نتیجه منجر شود.



با عرض سلام خدمت استاد ابنبات..نه..اووم..چیزه...شکلات؟ تافی؟ ژل؟ تافت؟ بعله! از پشت صحنه اشاره می کنن با خنک بازی وقت برنامه رو نگیریم!!


با عرض سلام خدمت استاد تافتی گرام! استاد ما خیلی تفکر کردیم در باب این مساله و تصمیم گرفتیم روند حل رو واستون توضیح بدیم که خدایی نا کرده به کسی تهمت الکی وارد نشه در این روز های عزیز!


خب باید مساله رو از اخر به اول بررسی کنیم:


اول از همه اگه سانی شکمشو گاز گرفته این نشونه ی تربیت نا صحیح سرپرست خونواده س که طی تحقیقات ما مشخص شد کنت الافه وگرنه اصن چه معنی داره بچه تو این سن اینقد دندوناش تیز باشه و تازه اینقد باهوش باشه که پاشه بیاد هاگوارتز بیفته ریون. وگرنه اقو ما خودمون هوشمون چندصدتا بیشتر از انیشتنه .( دانشمندی مشنگ که برادر هکتور گرنجر رئیس سابق سازمان معجون سازی می باشد! )


کنت الافم که تقصیر خودش نیست که! بنده خدا افتاده تو دام عاشقی نفهمیده نفهمیده!! پس اینجا تقصیر متوجه ویولت میشه که به صورت غیر مستقیم با استعداد اختراعیش از کنت الاف ساده دل و تنها و زذ و نحیف و یتیم و اینا دل برد . آمااا! قبل از تنبیه ویولت باید همه ی جوانب را بررسی کنیم. اونم دست خودش نبود که روبان می بست . احتمالا روبان بستنش به خاطر ارتباط عجیبیه که با قاصدک ها داره! ( ربط داره اقا ما می دونیم داره! به من اعتماد کنین ربط داره!! )


اما حالا که بسته و مخل اسایش جوانان مملکت شده باید متچکر باشیم از کسی که این عامل فساد و گناه را از ساحره ی معصوم دور کرد، یعنی جیمز الابن هری الابن جیمز!


درست است که مقصر اصلی روبانی بی جان و بی زبان است ؛ اما پس از در نظر گرفتن تنبیهی مناسب برای روبانِ پدر سوخته (6 ماه حبس و سپس سوزاندن و دادن خاکستر ها به ماهی مرکب گنده ی دریاچه)، نباید قهرمان اصلی را از یاد ببریم...


( صدای درام جنگی در پس زمینه پخش می شود) درن درن دددرن!: تدی! مو قشنگِ جادوگران که که 6 ماه تونست از عامل فتنه نگه داری کنه و حتی واسه یه لحظه... یه لحظه وسوسه نشه!! به افتخارش یه کف مرتب!!


2. یک رول بنویسید و در اون رول در مورد موضوعی فکر کنید. حالا این‌که عواقب این فکر کردن چی میشه به رول شما بستگی داره.


ویکی تو کتابخونه نشسته بود و به فضای خالی زل زده بود . جنگل ممنوعه از پنجره ی کتابخانه دیده می شد. بیکاری گاهی اوقات باعث میشه ادم فکرای عجیبی به سرش بزنه! با دیدن دسته ای از تسترال ها که به هوا بلند شدند به یاد خوابی مبهم افتاد که راجع به یک تک شاخ دیده بود...


با امدن خاطرات قدیمی به ذهنش و قضیه ی دگرگون نما بودن بابای عمو هری، یادش افتاد که برای درس دگرگون نمایی پروفسور ، اناتومی بدن جادوگران رو توضیح داده بود و گفته بود از قلب لوله هایی به اسم آرتری خارج میشن!...


بعد یادش افتاد که واسه تاریخ جادوگری که ارائه ی پروژه داده بود اسم نوچه ی یکی از شیاطین ارتری بود، بیشتر فکر کرد و یادش اومد اسم خود شیطونه لرد لاس بود که علاقه ی عجیبی به شطرنج جادویی داشت...


فکرش رفت سمت شطرنج جادویی، این که هر صفحه ی شطرنج جادویی 64 تا خونه داره....


و ازین جا بود که فکرش رفت به سمت داستان مرلین و دو برابر کردن غذاها توسط او در دوره ی خشکسالی و مساله ی ریاضیات جادویی و این که در اولین خانه ی شطرنجی افسون شده 2 دانه برتی باتز گذاشته بود و تعداد از هر خانه به خانه ی بعدی دو برابر می شد و تعداد برتی باتز ها در خانه ی اخر را می خواست...


خانه ی اخر...


دل و ذهنش همزمان به سمت ویلای صدفی که حالا ویرانه ای بیش نبود پر کشید...


می دانست روزی به انجا برمی گردد و با کمک خانواده و دوستانش ویلای صدفی را به روز های شکوهش باز می گرداند...


و جشنی برای نوسازی ویلا میگیرند و همه را دعوت می کنند...


و نوشیدنی کره ای سرو میکنند..


اخ که دلش چقدر هوس نوشیدنی کرده بود!!


صدای خوردن زنگ ویکی را از افکارش بیرون کشید.ویکی به خودش امد، هوا گرگ و میش بود. از خودش خنده اش گرفت که از فکر تسترال به نوشیدنی کره ای رسیده بود. قلم پرش را در مرکب زد و نوشتن مشق فلسفه و حکمتش را آغاز کرد. باید قبل از تاریکی هوا سری به 3 دسته جارو می زد.


ویرایش شده توسط ویکتوریا ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۲۰ ۱۳:۰۱:۱۳

اعتقاد دارم... به جادوی واقعی تو وجود ادمای واقعی !


پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۴:۰۴ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۳
#67

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
این پست سهمیه عضو قدیمی راونکلاو می باشد. پرابلم؟


1. جیمزسیریوس پاتر روبان ویولت بودلر را میدزدد. ویولت نمی‌تواند اختراع جدیدی کند. ویولت می‌فهمد دزدی کار جیمز بوده، پس سراغ جیمز می‌رود، جیمز می‌گوید روبان را به تد داده. معلوم می‌شود تد روبان را گم کرده.
سانی بودلر از این‌که خواهرش نمی‌تواند اختراع کند ناراحت می‌شود و شکمش را گاز می‌گیرد و قسمتی از شکمش را می‌کَند و دچار خون‌ریزی شدید می‌شود.
استدلال کنید که جراحت سانی بودلر تقصیر کیست؟ استدلال باید قوی باشد و به نتیجه منجر شود.
(10 امتیاز)

همیشه می شنیدم که ویولت میگفت که خیلی موهاش رو دوست داره و سربه سرش می ذاره () و خب، عاشقانه و از ته دل و با شادی و رضایت به موهاش می رسه و حتی از شامپو پرژک و شامپو سیر صحت استفاده بسیار می کنه.

برای همین، موهاش خیلی نرم شده و در نتیجه، نمی تونه اون رو بندازه پشت گوشش، ببنده یا حتی تل بذاره. کوتاه کردن رو هم که فکرش هم نکن! پس، تنها چاره ـش اینه که با موهای نرمش، با یک چیز نرم بسته بشه. اما چه چیزی؟ یک روبان که تولدش از پدرش گرفته؛ بهترین چیزه!

ما تو تالار خفنمون ( که البته اصلا قابل مقایسه با هافلپاف نیست! ) نشسته بودیم و این ها رو می شنیدیم. اما چی باعث شده ویولت اینقدر به موهاش برسه و این کار تبدیل به یک عادت براش بشه؟ این مسئله تنها یک پاسخ داره: مامانش!

مامان ویول خیلی آدم سخت گیری بود و اعتقاد داشت موهای دختر آدم باید مثل جوراب باشه. خوشگل، خوشبو، تمیز و شونه شده.

برای همین سال ها شونه کردن و تمیز نگه داشتن مو این کار رو برای ویول تبدیل به یک عادت کرده.
اما شما فکر کنین چی می شد اگه ویول موهاش زبر بود و جلوی صورتش نمی اومد؟ چی می شد اگه مجبور نمی شد موهاش رو با روبان ببنده؟ چی می شد اگه بدون مزاحمتی برای دیدن، بتونه اختراع کنه؟
اون وقت سانی دیگه ناراحت نمی شد و شیکمش رو انگولک نمی کرد.

اینا همه و همه بخاطر مامانش و حساسیت زیاد اونه. اما مشکل این جاست! چرا مادر ویولت چنین حساسیتی داره؟

چون مادر ویولت از گرینه ها متنفره. اون یک بار یکی از اون ها رو میبینه به خودش می لرزه و میگه چه موجودات کریهی و دماغش رو چین می ده و با خودش زمزمه می کنه: هیچ وقت نمی خوام هیچ کسی از اطرافیانم شبیه این ها بشه! وویییی!

برای همین چنین حساسیتی داره. اما همون طور که ما می دونیم همه گرگینه ها کثیف و چندش نیستن. بعضی هاشون موهاشون رو تمیز و مرتب می کنن و قبل از این که گرگینه بشن یک شلوارک هالکی می خرن که پاره نشه و کلی روش تزئینات انجام میدن و از قربانی هاشون امضا می کرد.

اما همشون نه. اون گرگینه ای که مادر ویولت دیده بود؛ تدی بود گویا. پس همه چی زیر سر تدیه!

2. یک رول بنویسید و در اون رول در مورد موضوعی فکر کنید. حالا این‌که عواقب این فکر کردن چی میشه به رول شما بستگی داره. (20 امتیاز)

من دارم فکر می کنم تا تافتی رو بخندونم/ تافتی برام ناز می کنه/ منم براش فکر می کنم!

دافنه بدون این که به ام پی فور جادوییش نگاه کند؛ آن را خاموش کرد و به سرش زد.
- فکر کن. فکر کن. فکر کن. فکر کن.

تافتی جون، ناز نکن/ درو رو کسی باز نکن/ رز جادویی از شاخه چیده زود می میرئـ-ئـ-ئـ-ئـ-ئـ-ئـه/ اما صد تا رز از تو جون میگیرئـ-ئـ-ئـ-ئـ-ئـه!


دافنه دوباره غرولند کرد و سعی کرد بدون منحرف شدن نگاهش، موبایلش را خاموش کند که این کار را هم کرد و دوباره به دیوار رنگ و رو رفته روبرویش زل زد و سعی کرد تمرکز کند.

دافنه چشمانش را بست و دروازه مغزش را باز کرد.

وای! نمی دانی چه هلهله ای بود. دیواری به درازای دیوار چین و به پهنای همان دیوار چین و به ارتفاع X دور تا دور همه فضا را فرا گرفته بود و روی دیوار ها، افرادی بسیار قوی هیکل و سبز رنگ نگهبانی می دادند و با تفنگ های بسیار توپ کلاشینگیاه که سیب و هندوانه پرتاب می کردند؛ اوضاع را زیر کنترل داشتند.

در درون فضای بین دیوار ها، درست روبروی جایی که تنها دروازه مغز باز شده بود؛ یک ساختمان بسیار بلند بی نوک وجود داشت.

دافنه با تعجب بین هزاران گیاه و میوه مختلف حرکت کرد. مردمرنگ های مختلفی داشتند و تنها یک شنل پوشیده بودند و لباس دیگری نداشتند. دافنه از کنار ه میوه خوشمزه که رد میشد؛ تکه می کند و می خورد.

هوا پر از اکسیژن شده بود و فتوسنتز کردن کاری بس دشوار. دافنه به ساختمان های کندو شکل توجهی نکرد و یک راست به درون آوندانسور ( آوند+ آسانسور) بزرگ رفت. آوندانسور در طبقه 146 متوقف شد و دافنه پیاده شد.

قدم زنان رفت جلو. ساختمان بزرگی بود. زمینش از خاک بود و بدون سقف بود و جان می داد برای ویتامین دی گرفتن! همه چیز عجیب بود. از وقتی وارد ساختمان شده بود؛ یک چیزی تغییر کرده بود. همه جا خیلی ساکت تر از قبل بود.

دافنه این بار با دقت بیشتری به دور و برش نگاه کرد و این بار متوجه شد. در ساختمان، زیتون هم پر نمی زد. خیلی ترسناک بود. یک دفعه، صدایی در همه جا طنین انداخت.

- چمن سبز رو به من بدین وگرنه من نمی آم باهاتون بجنگم. میدونین که، من اصلا از اوناش نیستم که بخوام خون جادوگرا رو بریزم. فقط محض تفریح می خوایم حالا یدونه چمن سبز داشته باشم. خیلی خیلی من صلح دوستم و اگه شما چمن سبز رو به من ندین؛ من گردن شما رو می برم. قلب تک تکتون رو در میارم و مهمونی جیگر می دم. بعد قیمه قیمه و شقه شقه و قطعه قطعه ـتون می کنم و بعد می سوزونمتون و می ریزم تو آب که خفه شین بدون کربن دی اکسید. البته، من دنبال جنگ نیستما!

دافنه آب دهناش را قورت داد. گیاه سبز، چمن سبز، منظور صدا او بود یا... او در طول راه گیاه های زیادی را دیده بودغ حتما کلی چمن سبز هم بین آن ها برای قربانی شدن بود. اما حالا که دقت می کرد هیچ چمنی را ندیده بود. نه زرد، نه آبی، نه قرمز و نه سبز....

صدا دوباره به صدا در آمد (آرایه تکرار رو سر بکشین که جناس رو فرو ببره!): چمن سبز! دارم با تو حرف می زنم. (صدای جیغ در پس زمینه: جیِِِیییییییییییغ! جییییییییییییغ! ) تو باید خودت رو به من تسلیم کنی یا این که ( جیییییییییییییغ!) میام و تک تک رگبرگ هات رو سوراخ می کنم که مواد لازم به برگات نرسه و بشی یلو گرس و همه گیاهات رو می کشم! پس ساعت 6 بیا دم سینما بکشمت! موهاهاها ( ) هاهاهاها!

این صدای چه کسی بود؟ ساعت 6 جلوی سینما؟ خیلی جای خطرناکی بود. نمی توانست ریسک کند. اما بحث شکنجه دوستان و خودش بود. یک دفه، دوباره صدا بلند شد. اما این بار...

گیاهان از میلیارد ها سال پیش در سیاره زمین وجود داشتند و قدمتی بسیار طولانی دارند. آن ها برای ما اکسیژن فراهم آورده و شر کربن دی اکسید را کم می کنند و چوب گرانبهایی دارند میوه هایشان خوردنی است و چرخه زندگی را...


دافنه سرش را تکان داد. دور و برش را نگاه کرد. دیگر نه مغزی بود و نه دروازه و ساختمان و صدایی. فقط و فقط تنها در یک اتاق نشسته بود و تلویزیون جلویش خودبخود روشن شده بود و روی کانال نشنال جئوگرافیک رفته بود.

دافنه هوشیاری اش را بدست آورد و فکر کرد که در مغزش چه اتفاق های جالبی می افتد. به این هم فکر کرد که سفر او در مغز فکر کردن حساب می شود یا نه و به این نتیجه رسید که احتمالا نمی شود و گفت: گور بابای دنیا!

کنترل تلویزیون را گرفتن و دکمه خاموش را فشار داد. اما کار نکرد. دوباره انجام داد و دوباره. ناگهان، یک تصویر ظاهر شد: قیافه وحشتناک یک لودو که از طبیعت متنفر بود و در حال سم پاشیدن روی هم گونه های دافنه بود.

لودو گفت: تو مال خودمی. خودم تو رو پژمرده می کنم. همون طور که موقع سفر در مغزت گفتم. من واقعیم! موهاهاهاهاهاهاها


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۳:۱۲ چهارشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۳
#66

پروفسور تافتی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۸ پنجشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۴۳ چهارشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۹
از آمدنم نبود گردون را سود!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 88
آفلاین
جلسه‌ی اول:
کلن سر ِ این کلاس انتظار عقش و صفا نداشته باشین... جو نظامی و دیکتاتوریه به شدت .

کلاس در سکوت مطلق فروو رفته بود. بچه‌ها موهاشونو کوتا کرده بودن و ناخوناشونو گرفته بودن و دستاشونو ردیف گذاشته بودن رو میز، فقط ناخونای ویولت بلند بود و موهاش دراز بود و روبانش تو هوا پیچ و تاب میخورد و اصن یه وضـی.

- تق تق!

- بفرمایید استاد!

صدای کلاوس بودلر توی کلاس پیچید. ( به جناس کلاس و کلاوس توجه کنید! )، استاد که همانا پروفسور تافتی باشه وارد شد، موهای بلندشو بالا داد و طوری که دندونای سپیدش مشخص بشه لبخند زد. ساحره‌های کلاس از این حال به اون حال و از اون حال به این حال شدن تا این که پروف تافی پرسید:
- کدوم جادوآموزی گف بفرمایین؟

کلاوس با اشتیاق دستشو برد بالا و خعلی لطیف و ملو گفت:
- من پروفسور!

پروفسور هم خعلی لطیف و ملو اومد جلو و به کلاوس لبخند زد و گفت:
- ده امتیاز از راون کم میشه! یه بار دیگه تکلیف تعیین کنی برام که بفرمایم یا نفرمایم پروندتو میذارم زیر بغلت میفرستمت دورمشترانگ؟ افتاد؟

کلاوس در این حالت باقی موند و اصن وضی نداشت که بگه افتاده یا نیفتاده. تافی هم در حالی که از این حرکتش به شدت ذوق کرده بود در حالی که داشت به سمت میز کارش برمی‌گشت چهل و دو و نیم امتیاز دیگه از گریفیندور کم کرد و برای این که حسابش رند بشه سی و سه امتیاز به هافلپاف اضافه کرد.

- خو بچه‌ها! سوال اول اینه که ببینیم فلسفه‌ی جادویی چیه اصن! ما که اومدیم تو همچین کلاسی نشستیم آیا اصن توانایی تشخیص همین مسئله‌ی ساده رو داریم...

ملت:

- ... یا این که اون‌قد هویجیم که مثلن تفاوت افلاطون و ارسطو رو تشخیص نمیدیم. یا اصن نمیدونیم توماس هابز کی بود مثلن، یا از خدمات جد ِ من پروفسور تافیوس مافیوس به فلسفه‌ی تحلیلی جادویی بی‌خبریم...

ملت:

- ... خو مشخصه که همه هویجین و اینا! پس از همه‌ی گروها سی امتیاز کم میکنم تا یاد بگیرین که با دانش بیاین بشینین سر یه کلاس، ویولت! تو جد منو میشناختی؟

- نه پروفس...

- بسه! سی امتیاز از شخصت کم میکنم و نمره‌ی قبولی هم بهت نمیدم و پروندتو میذارم زیر بغلت و میفرستمت دورمشترانگ تا یاد بگیری جد منو بشناسی بعد بیای سر کلاسم بشینی!

تافی یه نفس عمیق کشید و یه کش و قوس به لنگ و پاچه داد و ادامه داد به حرف زدن:
- ببینین بچه‌ها! فلسفه میپرسه و از دانش قطعی فراتر میره و فیلسوف کنجکاوه و می‌اندیشه... مثلن در مورد این‌که چرا یه بچه گرگینه باید با یه یویوباز رفیق بشه فکر میکنه...

جیمز و تد کله‌ها رو گرفتن بالا...

- کله‌ها پایین! مگه پروف دامبل تو محفل ادب یاد نداده به شما؟ واه واه! چهل و پنج امتیاز از گریف کم میشه و اگه یه بار دیگه کله رو بگیرین بالا دورمشترانگ! افتاد؟

جیمز و تد کله‌ها رو انداختن پایین...

- خو! داشتم می‌گفتم! فلسفه مبناش عقله، کله‌س، اندیشه‌س... بنابراین با این که خودم هافلیم نه میتونم درک کنم چرا هافلیا سر کلاسم نشستن، نه این‌که چرا خودم معلم همچین کلاسیم، پس چون نمیتونم درک کنم ده امتیاز به هافل اضاف میشه.

کلاس کلن رفت توی دور سکوت و اینا.

- فلسفه مبناش عقله، اما خوب با گیاهشناسی و دفاع در برابر جادوی سیاه و ماگل‌شناسی و چفت‌شدگی فرق میکنه. الهیات و بینش جادویی هم نیس... با اینکه مبنای عقلانی داره اما با قطعیت در مورد پدیدارها نتیجه‌گیری نمیکنه، از این جهته که با علومی مثل گیاهشناسی متفاوت میشه. و خوب، فلسفه از این منظر که پاش رو از محدوده‌ی دانش قطعی فراتر میذاره یه چیزی میشه شبیه دین و بینش جادویی، اما چون مبنای عقلی داره و مبناش نقلی و مبتنی بر مثلن رساله‌ی احکام مرلین نیس با بینش تفاوت پیدا میکنه.

دستای جادوآموزا رفته بود زیر چونه‌هاشون و بادقت به پروفسور نگاه میکردن...

- نکته‌ی مهم اینه که خیلی چیزا میتونن مورد جستار فلسفی قرار بگیرن، همه چیز... لازم نیس حتمن به خدا و مرلین و فرزندان مرلین و تقابل روشنفکری جادویی و سنت‌گرایی دامبلی فک کنیم تا بگیم جستار فلسفی کردیم، این که چرا یویوی جیمز بنفشه، چرا جیمز قبل از خواب و بعد از خواب و وسط خواب جیغ میزنه، این که چرا ویولت ناخوناشو نمیگیره و موهاشو کوتا نمیکنه و این که چرا سانی دوس داره گاز بگیره و این که هافلیا سر کلاس فلسفه چی کار میکنن همه میتونن موارد پژوهش و جستار فلسفی باشن. اگه این‌طوری نیگا کنین آدمایی که ادای فلسفه و فیلسوف‌بازیو درمیارن خیلی راحت‌تر تشخیص میدین. به همین‌خاطره که من معتقدم بزرگترین فلاسفه‌ای که بشریت به خودش دیده کودکانن، چون عمیقاً در مورد مسائل مختلف که براشون مرموزه و مث ِ علامت سوال میمونه فکر میکنن، نظر بقیه رو میپرسن، از خودشون سوال میپرسن، میپرسن، و میپرسن...

تافی دستاشو محکم به هم کوبوند تا کلاسو از شُک ِ فکری و شَک ِ دکارتی (جناس ناقص حرکتیو قورت بده فقط ) خارج کنه.

- خسته نباشید!

و جادوآموزا به تافتی نگاه کردن که خیلی آروم و متین و با همون لبخند دندون‌نما از کلاس خارج میشد...


تکالیف:

1. جیمزسیریوس پاتر روبان ویولت بودلر را میدزدد. ویولت نمی‌تواند اختراع جدیدی کند. ویولت می‌فهمد دزدی کار جیمز بوده، پس سراغ جیمز می‌رود، جیمز می‌گوید روبان را به تد داده. معلوم می‌شود تد روبان را گم کرده.
سانی بودلر از این‌که خواهرش نمی‌تواند اختراع کند ناراحت می‌شود و شکمش را گاز می‌گیرد و قسمتی از شکمش را می‌کَند و دچار خون‌ریزی شدید می‌شود.
استدلال کنید که جراحت سانی بودلر تقصیر کیست؟ استدلال باید قوی باشد و به نتیجه منجر شود.
(10 امتیاز)
ده امتیاز ینی دو خط جواب نمیخوام ازتون. خلاق باشید و اگه نمی‌فلسفید، سفسطه کنین و بپیچونین D: .

2. یک رول بنویسید و در اون رول در مورد موضوعی فکر کنید. حالا این‌که عواقب این فکر کردن چی میشه به رول شما بستگی داره. (20 امتیاز)
همون‌طور که میبینین سوژه‌ی مورد نظر خیلی خیلی کلیه، بنابراین دستتون در ایده‌پردازی برای سوژه‌ خیلی بازه... چیزهایی که برام در رولتون اهمیت داره:
- دخیل کردن سوژه‌ای فرعی یا شاخ و برگ دادن مناسب به جزئیات ِ پیرامون محور اصلی سوژه؛ طوری که روی روند سوژه اثرگذار باشه.
- نحوه‌ی پرداخت اندیشیدن کاراکتر.
- خلاقیت و نوآوری.
من برای شما یه هسته‌ی خیلی معمولی و ساده رو برای رول‌نویسی مشخص کردم: فکر کردن... این‌که شما از یه تکلیف به ظاهر معمولی یه رول نو و غیرمعمولی دربیارین انتظاریه که ازتون دارم.



پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۰:۴۴ یکشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۳
#65

ماندانگاس فلچر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۰۵:۵۲ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲
از مرگ برگشتم! :|
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
درود

کلاس فلسفه و حکمت در این ترم توسط پروفسور تافتی در تاریخ های زیر تدریس خواهد شد:

نقل قول:
چهارشنبه، 18 تیر؛ فلسفه و حکمت جادویی (پروفسور تافتی)
چهارشنبه، 1 مرداد؛ فلسفه و حکمت جادویی (پروفسور تافتی)
چهارشنبه، 15 مرداد؛ فلسفه و حکمت جادویی (پروفسور تافتی)
چهارشنبه، 29 مرداد؛ فلسفه و حکمت جادویی (پروفسور تافتی)
چهارشنبه، 12 شهریور؛ فلسفه و حکمت جادویی (پروفسور تافتی)
چهارشنبه، 26 شهریور؛ فلسفه و حکمت جادویی (پروفسور تافتی)



Re: امتحان فلسفه و حکمت
پیام زده شده در: ۱۲:۲۱ جمعه ۲۷ شهریور ۱۳۸۸
#64

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
امروز ۱۱:۲۸:۲۸
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
پیام: 1504
آفلاین
اسلیترین = 0 امتیاز
گریفیندور = 0 امتیاز
ریونکلا = 0 امتیاز
هافلپاف = 0 امتیاز

خسته نباشید!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


امتحان فلسفه و حکمت
پیام زده شده در: ۱۵:۵۰ شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۸
#63

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
سلام


یکی از سوژه های زیر را انتخاب کنید و رول بنویسید :

1. زندگینامه یکی از فلاسفه بزرگ رو به صورت رول بنویسین .

2.توی جام آتش یک مرحله هست که اونا باید با روح ارسطو مباحثه کنن و با فلسفه جدید نشون بدن فلسفه ارسطو بوق بوده وگرنه روح ارسطو اونا رو تبدیل به ترول میکنه ، رولی در این مورد بنویسید .


* دانش آموزان پاسخ امتحان را در همین تاپیک ارسال کنند .
* امتحانات تا بیست شهریور ادامه خواهند داشت .


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.