هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۳:۱۸ شنبه ۴ مرداد ۱۳۹۳

نویل لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۶ دوشنبه ۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۳
از همه جوگیر ترم !!! اینو میدونم !!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 83
آفلاین
گریفیندور


رول اول


نویل مثل همیشه توی سالن خصوصی گریف نشسته بود . البته روی صندلی ای که وقتی حالش بد بود روش میشست . گیدیون تازه اومده بود که نویل رو دوباره با حال زار دید . خیلی با احساس شروع به دلداری دادن ، کرد :

- وای پسر ، نمره که اینقدر گریه نداره . به حق مرلین دفعه ی بعد نمره ی بالا میگیری .

- کی واسه نمره گریه کرد ؟

- پس چی شده ؟

- اون روز که جیمز با یویوش دخلت رو اورد ، سر کلاس سیاهی نیومدی ، آنتو گفت از بهترین چیزی که دارین جدا شین . اتودام

- گیتارم .

نویل و گیدیون همین جوری گریه میکردن . یوآن هم اونور سالن پشت صندلی همیشگیش قایم شده و بود و یواشکی شعراش رو میخوند و گریه میکرد . صدای نویل و گیدیون هر لحظه بیشتر میشد که یوآن دلش گرفت و یه شعر واسه حال خودشون گفت :

حالم بده
بدتر از همیشه
صورتم خیسه
بیشتر از همیشه
باید بدم
بهترین چیزم
ولی عمرن
نمیدم
همه ی عمرم رو نمیدم

هرکس که وارد تالار میشد اگه تا حالا حسش رو نشون نداده بود ، وقتی حال و روز نویل ، گیدیون و بقیه رو میدید ، داغش تازه میشد و یه گوشه توی حال خودش گریه میکرد .

هر از چندگاهی اسم یه چیز میومد که بهترین چیز یکی از بچه ها بود :

- زیرشلواری تدی .

- یویوم .

فضای سالن ماتم زده بود تا اینکه تدی با خوشحالی وارد شد و خیلی خوشحال تر گفت :

- چیه ؟ چه خبرتونه ؟ تالار رو گذاشتین رو سرتون !

ویکی خیلی دست و پا شکسته جواب تدی رو داد :

- کلاس . . . سیاهی . . . بهترین چیزامون .

- آهان . اگه خیلی براتون سخته ، برین خذفش کنین .

همه برای چند لحظه روی صوردت تدی کیلید بودن ولی بعد همه با هم گفتن :

- چرا به ذهن خودم نرسید ؟

همه خیلی سریع صورتشون رو از اشک پاک کردن و راهی دفتر مک گونگال شدن . همه اونجا بودن و یکی یکی کلاس آنتو رو خذف کردن و خوش و خرم رفتن سالن خصوصی گریف و دست و جیغ و هورا .

نکته اخلاقی داستان اینه که " هیچ وقت بهترینات رو ول نکن " .

رول دوم

علوم سال چهارم مشنگی

1 . جویبار چگونه تشکیل میشود ؟

هنگامی که آب باران روی سطح زمین جاری میشود ، جویبار بوجود می آید .

2 . رود چگونه تشکیل میشود ؟

با به هم پیوستن جویبار ها رود بوجود می آید .

دو تا سوالی که اگه سال چهارم جواباشون رو بلد بودی ، هرچی امتحان علوم بود ، نمره ی کامل میگرفتی .


شاید وجودم به خیلی ها ارامش نده . . .
ولی همین که حضورم حرص خیلی هارو در میاره . . .
بهم انگیزه خیلی بالایی میده . . .


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲۱:۰۲ جمعه ۳ مرداد ۱۳۹۳

فرد ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۲۵ جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۰۶ پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۸
از پنج صبح تا حالا علاف کردی مارا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 380
آفلاین
گریفیندور
یک رول بنویسید و توصیف کنید: آیا قدرت آن را دارید که از چیزی که از همه چیز بیشتر به آن وابسته هستید دل بکنید؟ این، اولین شرط فراگیری جادوی سیاهه. ممکنه خودتون نتونید. توصیف کنید که چطور آن را از شما میگیرند. (30 نمره)

آنروز فرد از گرما داشت میمرد ولدمورت بسیار قوی شده بود و به راه افتاده بود تا به هاگوارتز حمله کند او به طور وحشتناکی خسته بود به همراه جرج در هاگوارتز در سالن اجتماع گرفیندور نشسته بود حالش بد بود نمیدانس که باید چه کار کند به جرج گفت:
-داداش به نظرت الآن چیکار کنیم دارم از گرما میپزم
سپس جرج گفت:
-داداش فردا ولدمورت میرسه تو باید انرژی داشته باشی برو بخواب
-صد دفعه خواستم بخوابم اما از شدت عرق تختم خیس شده
-خوب باید یه کاریش بکنی
-اما خیلی گرمه
-باشه پس برو از وسایل مغازه چارتا چیز بارون زا بیار رو کلت بباره
-مسخره باشه سعیمو میکنم که بخوابم.
و سپس به رخت خواب رفت او یک گوش داشتو شنیدنش افتضاح بود حالا باید چه کار میکرد اما در این فکر بود که چشمانش روی هم رفت و خوابید.
فردا صبح وقتی چشمانش باز شد صحنه ی وحشتناکی را دید ولدمورت حمله کرده و بسیاری از دانش آموزان به جنگ پرداختند صدای مردم می آمد که به هم طلسم پرتاب میکنند
-استوپیفای
-ایمپدیمنتا
و فرد راه افتاد وقتی به در رسید دید جرج پشت سنگری دراز کشیده و پایش را میفشارد گویا طلسمی به سمتش آمده بود و او را زخمی کرده بود فرد به سمت او آمد و اورا بغل کرد و به داخل مدرسه برد و به راه افتاد
-استوپیفای
-ایمپدیمنتا
-کروشیو
-آواداکداورا
به سمت سنگری رفت در آنجا پناه گرفت دید که برادرش دارد با شجاعت با یاران ولدمورت میجنگد
-پروتگو
اما بیل در تیر رس ولدمورت بود و ولدمورت بلند گفت
-...
فرد نشنید که او چه گفته چون گوشش را گرفته بود و یک گوش هم نداشت که بشنود اما دید که برادرش بیل به روی زمین افتاده و خون دورش را گرفته فرد گفت:
-نه...نه...ننننننننننننهههههههههههههههه...تورو خدا پاشو
به سمت بیل رفت اورا در آغوش گرفت و بوسید دادی کشید و سرش را پایین آورد و روی قلب بیل گذاشت اشک هایش روی پیرهن خون آلود بیل میریخت جرج به سرعت و دوان دوان به سمت فرد و بیل رفت و هردو را در آغوش گرفت فرد پاشد و با ناراحتی به سمت یاران ولدمورت طلسم پرتاب میکرد
-استوپیفای...ایمپدیمنتا...کانفریگو
و باز هم به روی زمین افتاد و گریه کرد

باریکه های آب به هم مپیوندند... رودها به هم میپیوندند...دریاها به هم میپیوندند... این شما را به یاد چه چیزی می اندازد؟ ( نمره اضافی)
خوب یاد اون پیوستگی دانش آموزان هاگوارتز واستادان می افتم که خیلی هم برام جالب بود چون هیچوقت اینجور اتحادی رو ندیده بودم



پایان(این داستان واقعی نیست!)


ویرایش شده توسط فرد ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۴ ۱۲:۳۱:۳۰

میجنگم، زیرا من...

یک ویزلی ام



خوشحالم از تیم کارآگاهان بیرون آمدم و خداحافظ را گفتم! خداحافظ جن خانگی!!!


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۸:۲۰ جمعه ۳ مرداد ۱۳۹۳

فرد جرج ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۶ چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۴۵ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۶
از کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 179
آفلاین
یک رول بنویسید و توصیف کنید: آیا قدرت آن را دارید که از چیزی که از همه چیز بیشتر به آن وابسته هستید دل بکنید؟ این، اولین شرط فراگیری جادوی سیاهه. ممکنه خودتون نتونید. توصیف کنید که چطور آن را از شما میگیرند. (30 نمره)

34 ساله بود و به آینه خیره شده بود. از یاد آوری و شمردن تعداد روز هایی که گذشته بود لبخند کوچکی روی لبش نشست. از جا بلند شد و به سمت در اتاق رفت. خیلی کار داشت باید به تمام قسمت ها سرک می کشید و لیست تهیه می کرد. در را باز کرد و وارد پاگرد شد. به سمت پله ها رفت. با هر قدمی که بر می داشت صدای بمی از برخورد پایش به زمین به گوش می رسید.
وارد آشپزخانه شد و مقداری آب نوشید. کاغذ پوستی روی میز را برداشت و با قلم پری که در دست داشت شروع نوشتن کرد. به ساعت دیواری خیره شد. به خودش نهیب زد و دوباره غرق در کارش شد. به ساعات پایانی روز نزدیک می شد.

با صدای تق تقی به خود آمد جغد کوچکی بر پنجره می کوبید. پنجره را باز کرد و جغد وارد شد.
نامه را از پای جغد باز کرد و مشغول خواندن شد :
من در ساعت یک ربع به 8 شب خواهم رسید.
با تشکر از همکاری شما!
نامه را کنار گذاشت و مثل یک میزبان محترم منتظر مهمانش شد. پس از چیزی حدود نیم ساعت که به نظر کمتر می آمد زنگ در به صدا در آمد.
لحظه ای که از آن فرار می کرد فرا رسیده بود!
در را گشود، مردی بلند قد و پا به سن گذاشته در یک کت بلند و مشکی با یقه ایستاده و موهایی طلایی که به شانه اش می رسید جلوی در ایستاده بود.
-سلام بیاید داخل
مرد مو طلایی وارد خانه شد نگاهی به زوایای خانه انداخت و گفت :
- خیلی کار خوبی کردی آقای ویزلی که با درخواست ما موافقت کردی! هرچی باشه پای خیر و صلاح وزارت خونه در میونه!
فرد جرج ویزلی سری تکان داد و گفت :
-بله آقای مالفوی! ولی فکر می کنم چیزی فرا تر و جدای از این مسئله اینجا وجود داره! شاید چیزی که توش کمی کینه ورزی قدیمی دیده میشه دراکو!
-ویزلی جوون مواظب حرف زدنت باش! خیلی دارم لطف می کنم که اینکارو واست انجام می دم! وگرنه کسی چه می دونست چه اتفاقی واست میفتاد پسر گستاخ!

فرد ترجیح داد کارها را در آرامش پیش ببرد. کاری که از او بعید بود. نفس عمیقی کشید و گفت :
-کاغذ ها آماده ی امضا کردن هستند. دنبال من بیاید.
به سمت طبقه بالا حرکت کردند. فرد دراتاق مجاور پله ها را باز کرد و وارد شدند. دراکو مالفوی نگاه تحقیر آمیزی به اتاق و عکس های روی دیوار انداخت. شاید فرد از روی قصد قبلی این اتاق را جهت آخرین تلاش برای آزار چپاولگران آماده کرده بود.
-بفرمایید می تونید امضا کنید. اصل قرار داد بعد از تهیه کپی مدراک به صندوقچه مالفوی توی بانک گرینگوتز فرستاده میشه.
دراکو مالفوی قلم پر طاووسش را در آورد و زیر قرار داد امضا زد.
-عصر بخیر ویزلی جوان!
کیسه ای از گالیون را روی میز انداخت و با ریشخندی که به چهره اش مزین کرده بود از اتاق خارج شد و رفت.

فرد روی زمین نشست به عکس های روی دیوار خیره شد. عکس اول در قاب بزرگی بود که مالی و آرتور ویزلی را به همرا بچه هایشان نشان می داد. عکس بعدی در قاب کوچکتری بود سه چهره نوجوان در آن عکس دیده می شد رونالد ویزلی، هرمیون گرنجر و هری پاتر! در لباس فارغ التحصیلی در حال دست تک دادن بودند. به عکس های ریزو درشت دیگر نگاه کرد. فرد و جرج ویزلی در کنار مغازه شوخی های ویزلی، فردجرج به همرا آلبوس، جیمز و هوگو در ردای هاگوارتز!

اینکه چرا آرتور و مالی این ارثیه را برای او گذاشته بودند هنوز برایش جای سوال بود. آیا آنها پیش بینی چنین روزی را می کردند که وزارت خانه به نام مبارزه با جادوی سیاه ارثیه اش را تصرف کند!؟ یا تصور می کردند او کمتر از دیگران نسبت به آن تعلق خاطر دارد و جدا شدن از آن برایش راحت تر است!؟دیگر تحمل نگاه کردن نداشت.
چمدانش را باز کرد :
-کالکت آل!

همه عکس ها از روی دیوار برداشته شد و داخل چمدان جای گرفت. فرد جرج چمدان را بلند کرد، به سمت طبقه پایین رفت. با خود اندیشید، خانه خاطرات کودکی و بزرگسالیش قرار بود زیر خاک مدفون شود! دوباره نگاهی به خانه خانه انداخت سپس در ورودی را گشود، وارد حیاط شد و برای همیشه با پناهگاه خداحافظی کرد.

باریکه های آب به هم مپیوندند... رودها به هم میپیوندند...دریاها به هم میپیوندند... این شما را به یاد چه چیزی می اندازد؟ ( نمره اضافی)

خب منو یاد این موضوع میندازه که میشه همه با هم متحد بشند جز این چی دیگه ای به ذهنم نرسید راستش!





پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۹:۲۸ چهارشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۳

اوون کالدون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۸ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۰:۲۴ چهارشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 96
آفلاین
1_
اوون همینطور که روی دستشویی نشسته بود،به فاجعه ی پیش اومده فکر میکرد...باید چیزی که بهش خیلی وابسته بود رو از خودش جدا کنه...

سیفون رو کشید و از دستشویی خارج شد...به سمت خوابگاه رفت...باید از شرش باید راحت میشد...نمیتونست اینهمه فشار رو تحمل کنه...مرگ یه بار شیون هم یه بار...

به خوابگاه رسید...رفت سراغ تخت خودش...دستش رو توی بالشت کرد و اون چیزی رو که جاسازی کرده بود دراورد.اما تا چشمش بهش افتاد باز دلش ضعف رفت...چه طور میتونست از یه همچین چیزی دست بکشه...

با خوش گفت:اوون!چت شده؟!مرد باش!واقعا این چیزی هست که بخوایی به خاطرش یکی از بهترین صفاتت رو از دست بدی؟!واقعا فکر میکنی ارزشش رو داره؟!تو که توی یه همچین چیزی گیر کردی،چطور میخوایی در آینده با مشکلات بزرگتر رو به رو بشی؟!

از جاش بلند شد و ایستاد...اون شی رو توی مشتش گذاشت و مشتش رو محکم کرد...چندتا نفس عمیق کشید...از تالار هافلپاف زد بیرون...

_هی اوون!یه چند لحظه بیا اینجا.میخوام...

_باشه واسه بعد!

نمیتونست وقت رو تلف کنه...باید سریعتر کارش رو میکرد...معلوم نبود اگه وایسته شاید از تصمیمش منصرف بشه وبرگرده....

بلاخره به کلبه هاگرید رسید،در زد...

هاگرید در رو باز کرد و گفت:اوه!ببین کی اینجاست؟!اوون تویی...چطوری بازنده؟!بیا تو...

_دستت رو بیار جلو هاگرید!

_چرا؟!چی شده؟!

_گفتم بیار جلو دستت رو...

هاگرید دستش رو دراز کرد و اوون چیزی که تو مشتش بود رو کف دست هاگرید گذاشت.

اوون گفت:بیا بگیر!مرده و قولش!!!من باید برم سر کلاس...

از وقتی که اوون توی شرطبندی سر فینال کوییدیچ از هاگرید باخته بود،آروم و قرار نداشت...اما حالا راحت شده بود.تنها ناراحتی اوون از دست دادن اون چیزی بود که خیلی براش ارزش داشت...حالا اون چیز چی بود،دیگه بماند!



2_
باریکه آب و آبشار ما رو یاد یه چیز دیگه میندازه!اما این همون قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود هستش

همه با هم...


از این خلاصه تر نمیشه!!!



پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۵:۰۱ دوشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۳

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
جلسه دوم درس جادوی سیاه


آنتونین در کلاسو باز کرد و خیلی با وقار به درون کلاس قدم گذاشت...

مورفین: دالاهوف، ایلیدن!
آنتونین: کو؟ کجاست؟
مورفین: پشت سرت!

آنتونین برگشت و پشت سرش چیزی ندید، صدای خنده بچه ها در کلاس پر شد و بچه ها با هم میگفتن دالاهوف خیلی با جنبه تر از این حرفاست که ضایع بازی دربیاره بزنه مورفینو بترکونه! مورفینم بخاطر همین هر هر میخندید. چون دفعه دوم بود که آنتونین رو ضایع میکرد، یه بار هم قبلا سر قضیه عمه نویل، تیکه انداخته بود...

خلاصه...
مورفین:
آنتونین: شات آپیوس!
مورفین:
آنتونین:
بچه ها:
آنتونین: خب بچه ها، اول جلسه جنبه آموزشی داشت. اول، اینکه بعضی وقت ها خیلی حال میده از قدرتی که داری سو استفاده کنی بخصوص در مورد بعضیا مثل مورفینوس، بعدم این یه نمونه از طلسم های دهان بند سیاه بود که البته از بقیه طلسم ها ماندگاری بیشتری داره فکر میکنم دویست و بیست و دو سال بود...مورفین در حال بالا پایین پریدن مانند اسفند بود...

آنتونین: اوکی، جلسه قبل در سوال اول تکالیف قرار شد مسیر آینده کلاس رو تعیین کنید... دفاع یا جادوی سیاه؟... حالا ببینیم چه جواب هایی دادید:
باری ادوارد رایان: سیاه
ویلیام آپ ست: دفاع
آشا: سیاه
الادورا بلک: سیاه
استیو لئونارد: سیاه
مارکوس بلبی: دفاع
گیدیون پریوت: دفاع
سارا کلن: ممتنع
ویکتور کرام: سیاه
لینی وارنر: سیاه
پرسیوال دامبلدور: سیاه
سلوینیا: ممتنع
اوون کالدون: سیاه
نویل لانگ باتم: سیاه
مورفین گانت: چیز...سیاه.

سیاه: 10
دفاع: 3

خب پس بریم سر وقت تدریس جادوی سیاه. در اولین قدم باید بدونید، راه آسونی پیش روتون ندارید. اگه اومدید اینجا که یه جادو یاد بگیرید تا حال دوستاتون رو بگیرید، جای اشتباهی اومدید، چون مطمئنا در این راه هزاران بار حالتون گرفته میشه.
اگه اومدید تا پولدار بشید، جای اشتباهی اومدید چون همه چیزتان را از دست خواهید داد. اما اگر آمده اید تا قوی شوید، تا جنگجو باشید، تا خلاف جهت آب شنا کنید، بتوانید از خودتان دفاع کنید و زمین را جای بهتری برای زندگی بکنید و در مقابل آدم های ستمکار صرفا گریه زاری نکنید، جای درستی اومدید.

جادوی سیاه بینهایت پیچیده ست. ابتدا یک باریکه آب سیاه میبینید، سپس به هم پیوستن باریکه ها و تشکیل رودها را خواهید دید، بعد از آن تجمیع رودها و تشکیل دریا و در نهایت تلفیق دریاها و تشکیل اقیانوس. پایانی ندارد و این زیبایش میکند. اگه هنوز در کلاس موندید و نرفتید دنبال زندگی عادی و راحت، واقعا عجیب غریب هستید. چون در این راه بدون شک به بدترین وجه ممکن سرویس خواهید شد! طوری که در اعماق جهنم روح های سرگردان میشوند...

... به بدترین وجه ممکن بدنام میشوید. به بدترین وجه ممکن تحقیر میشوید و پایه و اساس همه اعتقاداتتون از هم میپاشد. پس بنظر من درنگ نکنید در کلاسو باز کنید و برید بیرون. بنفع خودتونه.

برای بچه هایی که هنوز نشستند، اضافه کنم که البته بعدا اعتقاداتتون طوری شکل میگیره که هیچ فیسلوف جادوگر سفیدی همچین دیدی نداشته. از شدت درک و فهم طوری ذوق میکنید که حد ندارد، حتی خالق را طوری خواهید شناخت که باورش برای هر جادوگر سفیدی غیر ممکن است. طوری واقع بین، رویا پرداز و قوی خواهید شد که فقط در کتاب ها و داستان ها خوانده اید...

اگر در راه یادگیری جادوی سیاه قدم گذاشته اید بدون شک در انتها به این شکل درخواهید آمد. بعد از مدت ها جنگیدن...
تصویر کوچک شده


پس بچه های گوگولی مگولی برن این درس رو حذف کنن:دی مطمئن باشید هیچوقت در این کلاس آدمونه تدریس نخواهد شد...همچین ذهنیتی رو از ذهنتون پاک کنید:...
تصویر کوچک شده


البته در نهایت زیبایی های آن را هم خواهید دید. ولی زیبایی های غیر معمول. نمیدونم از مار میترسید یا نه... بدون شک یکی از نمادهای جادوی سیاه ماره ولی نه الزاما مارهای زشت، مارهای زیبا هم وجود دارند...البته هیچوقت هیچ ماری ابهتش را از دست نمیدهد حتی نوع زیبای آن...
تصویر کوچک شده


فعلا کافیه...

تکالیف:
I. یک رول بنویسید و توصیف کنید: آیا قدرت آن را دارید که از چیزی که از همه چیز بیشتر به آن وابسته هستید دل بکنید؟ این، اولین شرط فراگیری جادوی سیاهه. ممکنه خودتون نتونید. توصیف کنید که چطور آن را از شما میگیرند. (30 نمره)

II. باریکه های آب به هم میپیوندند... رودها به هم میپیوندند...دریاها به هم میپیوندند... این شما را به یاد چه چیزی می اندازد؟ ( نمره اضافی)

توضیحات:
اگر بتوانید خلاصه و با خلاقیت بنویسید، بیشترین نمره را دارد ولی اگر نمیتوانید خودتان را مجبور نکنید، هر جور راحتید بنویسید.

فرت



پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۵:۰۰ دوشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۳

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
نمرات جلسه اول

هیچوقت از نقد کردن خوشم نیومده:دی ولی مدیر مدرسه خواسته که اینکار انجام بشه تا هاگوارتز برای بچه ها مفیدتر باشه. هر کس باید خودش راه خودشو پیدا کنه و شیوه نوشتن مورد علاقه شو.

دیکته کردن یه روال به همه بنظر من اصلا جالب نیست. بخصوص گیر دادن به نگارش و این مسائل. ولی نکاتی که بصورت کلی بذهنم برسه بهتون میگم. اگه بدردتون خورد که استفاده کنید. اگه کسی علاقه داره خیلی موارد در پست بقیه بچه ها گفته شده، میتونه توضیحاتم در مورد پست بقیه رو هم بخونه.

در کل در نهایت همیشه سلیقه دخیل خواهد بود. این توضیحات و نمره ها صرفا نظر منه. همین.
ایهیم:دی

------

بالاترین نمرات: الادورا بلک و مورفین گانت


خب، بریم سراغ نفر اول با شهامتمون...

باری ادوارد رایان: 15

I.
7 نمره
اشاره جالبی به پرنس و ویژگیهای متضاد شخصیتیش و همینطور تمدن قدیمی روم باستان داشتی. بعضی جاها خیلی قشنگ نوشتی. مثلا اینکه آدم تصور کنه یه جادوگر سیاه تاجگذاری کنه و محبوب هم باشه!
تضاد شخصیتیش احتمالا باعث میشه که ماجراهای غیر قایل پیش بینی ای بعد از تاجگذاریش پیش بیاد. ولی خیلی خلاصه بود. منظورم از خلاصه در این حد نبود.

II.
6 نمره
از جادوگر سیاه بخصوصی استفاده کردی. گریندلوالد. یکی از جادوگران فوق قوی سیاه در کتاب که هیچ وقت ابعاد شخصیتیش و توضیحی که ازش ارائه شد در حد چیزی که بوده نبود. به مرور بهتر خواهی نوشت. یه پیشنهاد، قبل از نوشتن فکر کن که انتهای پستت چی میخواد باشه بعد شروع کن به نوشتن پست ناخوداگاه همه چیزش جور میشه. خلاقیت، مهمترین عنصره.

III.
2 نمره

ویلیام آپ ست: 15

I.
7 نمره
آدم یاد دانش آموزان سال اول پر شور و حرارت و ساده میفته. مطمئنا در هاگوارتز خیلی پخته تر از این حرفا میشی. علاقه و اشتیاقت قابل تحسینه. میتونی اینقدر ساده ننویسی، خلاقیت و خروج از روال معمول همیشه بیشترین امتیاز رو داشته و داره.

II.
5 نمره
ایمورتال، پارادوکس...کلیدواژه های جالبی بودند.

III.
3 نمره

آشا: 12

I.
6 نمره
مشخصه طنز نویس قوی ای هستی. و از عمد به موضوع سوال نپرداختی. شایدم با آنتونین، خصومت شخصی داری:دی در هر صورت اینکه در آخر معلوم شد مدیر مدرسه همون فیلم فروش دوره گرد بوده جالب بود. شبیه این کنایات هست که این روزها به کار میرود و طرف مثلا دکتره ولی مسافر کشی میکنه.

II.
5 نمره
تفاوت، همون نامتقارن بودنه. منظور سوال یکی از ویژگی های جادوگران مثل تله پورت یا سفر در زمان بود که به این ها نپرداختی. اشاره جالبی به خلاف جهت آب شنا کردن کردی.

III.
1 نمره
منظور از نامتقارن مشخصا جادوگران، بود که در درس اشاره شده بود.

الادورا بلک: 30

I.
15 نمره
هیچ چیزی نمیتونم بگم جز اینکه این جمله، جالب بود:
«هیچکس آنقدر کودن نیست که نتواند جادوی سفید را فرا بگیرد و کمتر کسی این توان را دارد که جادوی سیاه واقعی را دریابد.»

II.
15 نمره
اشاره به نئاندرتال ها، چپول، خانه خورشید، دایناسور دور افتاده از گله، پرواز یکی از اولین جادوگرها در آسمان و البته مرگ یک آرزو، همه جالب بودند. هر چند برای جادوگره ناراحت نیستم چون اگه خودم در حالتی بمیرم که استعدادم را کشف کرده باشم و در آن راه بمیرم، در راحتی خواهم مرد و خوشحال خواهم بود:دی

III.
خوب بود ولی احتیاجی به نمره اضافی نداری. نویسنده به این میگن.

استیو لئونارد: 21

I.
10 نمره
چشیدن احساس قدرت و دانستن اینکه چی میخوای رو خوب توصیف کرده بودی. میشد حس یه خون آشام رو درک کرد. ولی میشه جالبتر از این حرف ها نوشت.

II.
10 نمره
خب تو بیشتر از جادوگران به موجودات نامتقارن دیگه ای به نام خون آشام ها پرداختی و اینم قابل تامله. رول نویسی، خیلی وقت ها بداهه س. سعی کن از الهامات مغزیت و وقایع زندگیت استفاده کنی. مثلا وقتی خیلی از یه چیزی هیجان زده ای مطمئنا خیلی خوب میتونی توصیفش کنی.

III.
1 نمره
متقارن ها، انسان های معمولی بودند.

مارکوس بلبی: 5

I.
3 نمره
چیز خاصی برای گفتن وجود نداره. در واقع شبیه رول نویسی نبود، نوشته. شبیه مناظره بود. فکر نمیکنم خوشت بیاد و به راهنمایی من احتیاجی داشته باشی.

II.
2 نمره
رجوع شود به توضیحات سوال قبل.

III.
0 نمره

گیدیون پریوت: 23

I.
11 نمره
اگر دشمنی داشته باشم ترجیح میدم شبیه تو باشه. دشمن قابل ستایشی هستی. درکت میکنم. جادوی سیاه پدر و مادرتو ازت گرفته. همیشه میگن ستمکاران خودشون اسباب نابودی خودشون رو محیا میکنن. بالاخره ظلم هاشون یه جایی از طرف یکی از مظلومان، یقه شونو میگیره. مثل ماجرای ضحاک. به انتخابت احترام میذارم هر چند همیشه همه چیز اونجوری که ما فکر میکنیم نیست. بعضی وقت ها خارج اصول نوشتن جالبتره. غیر کتابی نوشتن.

II.
10 نمره
به ویژگی جالب مار زبان بودن ولدمورت اشاره کرده بودی.

III.
2 نمره

سارا کلن: 22

میبینم که شبیه سرخپوستا شدی:دی

I.
10 نمره
انتخاب جالبی بود. هم دفاع، هم سیاه. مثل همیشه خیلی ساده مینویسی و البته تیزهوشانه ولی رول میتونه خیلی جالبتر و خلاقانه تر از این حرفا ها باشه.

II.
9 نمره
ذهن خوانی جالبه ولی به درستی اشاره کردی که بعضی وقتا حال به هم زنه:دی

III.
3 نمره

ویکتور کرام: 20

I.
10 نمره
دلیل جالبی برای انتخاب جادوی سیاه آوردی. همه دوست دارن پیروز بشن! البته بماند به چه قیمتی و اینکه پیروزی معناهای متفاوتی داره. بعضی وقت ها از دید بقیه بازنده ای ولی از دید خودت برنده چون همه تلاشتو کردی. این همه چیزی بوده که در چنته داشتی. یک رول سطح بالا، ویژگیهای خاصی داره. مهمتر از همه خلاقیته که معیار خاصی نداره:دی بعد از اون استفاده از کنایات، چیزی رو اول پست مطرح کردن و آخرش جواب دادن، پایان غیر عادی و ...

II.
8 نمره
طنز نویس خوبی میشی و کنایه های جالبی به کار میبری مثل گیر دادن به کف بین که با اون دختر چه نسبتی داری:دی ولی یه رول میتونه بهتر، جا افتاده تر و باحال تر از این نوشته بشه.

III.
2 نمره
کارت جالب بود. هم به جواب درست اشاره کردی هم نقد کردی نظر منو در مورد متقارن ها و نامتقارن ها.


لینی وارنر: 24

I.
10 نمره
خیلی وقت بود پست هاتو نخونده بودم:دی فکر نکنم به نقد من احتیاجی داشته باشی ولی خودتم میدونی خیلی ساده بود پست. میتونست جالبتر باشه:دی صرفا یه مکالمه محاوره ای بود بیشتر:دی

II.
12 نمره
جالب بود. سرما و گرما، یخ و آتش، همیشه با هم در جنگ بودند. نمیدونم چرا نسبت به قبلا ازت بیشتر از این حرفا انتظار دارم. مجبورم این توضیحاتو بگم وگرنه بازم میگم فکر نکنم به نقد من احتیاجی داشته باشی. تو خیلی بیشتر از این حرفا پست نوشتی و قدیمی هستی. یا از کلاس خوشت نیومده یا حوصله نداشتی درست، نمیدونم:دی

III.
2 نمره

پرسیوال دامبلدور: 27

I.
11 نمره
توصیف قشنگی بود. میتونست توی یکی از روزنامه ها چاپ بشه. در ستون های انتقادی بیمه ها. البته جادوگری نبود زیاد ولی برهان متفاوتی بود برای انتخاب کردن جادوی سیاه. اگه بیشتر جادوگری بود و کمتر محدود، مطمئنا بهتر میشد.

II.
13 نمره
خیلی قشنگ بود. ادله قوی و مستندی آورده بودی و البته استثناها رو توضیح داده بودی. سفر در زمان بینهایت جذابه. آدم فکر میکنه همیشه بگو و بخندی و هجو مینویسی:دی اگه بخوای میتونی طنز های قوی ای بنویسی.

III.
3 نمره
جالب توضیح داده بودی. منظور از الف جیم همون بود که میگن هم سن کره زمینه؟:دی

سلوینیا: 29

من نسبت به تو اصلا حس مدرس رو ندارم و دوس ندارم اظهار نظر کنم در مورد نوشته هات، چون حتما بهتر از من میدونی ولی مجبورم خب نظرمو بگم در مورد پستت. اونم نظر سلیقه ای. مجبورم، میفهمی؟:دی

I.
14 نمره
همیشه استفاده از عکس ها در نوشته رو تحسین کردم چون از اون حالت همیشگی، خارج میشیم. قابل لمس تر میشه بخصوص اگه وقت گذاشته بشه و عکس مناسبی مثل عکس دو وجه شخصیتی آرتاس که گذاشتی انتخاب بشه. کلا نوشته خلاقانه ای بود. تو هم مثل سارا، هم خواستی جادوی سیاه رو یاد بگیری هم راه مقابله با اون رو. انتخاب هوشمندانه ایه. هر چند وقتی چیزی رو یاد بگیری راه های مقابله با اون هم یاد میگیری ولی وقتی فقط دفاع رو یاد بگیری در حمله مشکل خواهی داشت:دی

II.
12 نمره
پس تو از قابلیت اصلاح حافظه استفاده کردی. جالبترین قسمت نوشته، جایی بود که گوجه سبز درآوردی و خوردی:دی خودت میدونی چی میخوای و چطوری بنویسی ولی اگه از کنایات، طنز ها، تعلیق ها و همچین مواردی استفاده کنی و البته خیلی خلاصه نباشه نوشته ها، بنظرم بهتر میشه.

III.
3 نمره
خیلی ایده جالبی بود. جون میده واسه امتحان ها، اینجور خلاصه نویسی.

اوون کالدون: 12

I.
8 نمره
رول خوبی نبود و پستت هم ظاهر خوبی نداشت ولی دلیل جالبی آورده بودی برای انتخاب جادوی سیاه. چیزی که در توضیحات بچه های قبلی بهش اشاره کردم. وقتی چیزی رو یاد بگیری راه های مقابله با اون هم یاد میگیری ولی وقتی فقط دفاع رو یاد بگیری مطمنئا در حمله مشکل خواهی داشت.

II.
2 نمره
اصلا رول یا در واقع پست ایفای نقشی ننوشتی. فقط توضیح داده بودی.

III.
2 نمره
نیمه خالص ها میشن نیمه متقارن:دی

نویل لانگ باتم

I.
10 نمره
بنظر من نویسنده قوی ای هستی. بیش از حد خلاصه نوشتی ولی در همین نوشته کوتاه یه مورد خیلی جالب رو توضیح دادی. کسی که زمانی به استادش قول داده بود زد زیر قولش و با همون چیزی که از اون یاد گرفته بود، کشتش.

II.
10 نمره
باز هم توانایی ت رو به رخ کشیدی ولی باز هم بیش از حد خلاصه نوشتی. شاید بقول تو بعضی توانایی ها رو اصلا نباید بروز داد چون اصلا بقیه متوجه نمیشن یا براشون مهم نیست و برای ثابت کردن خودت مجبوری حتی بقیه رو بکشی:دی همون بهتر که برای خودت بمونه.

III.
1 نمره
منظور از نامتقارن، مشخصا جادوگر بود.

مورفین گانت: 30 (در کمال تاسف)

I.
15 نمره
من به تو چی بگم آخه؟ اینقدر چرت و پرت مینویسی که آدم خنده ش میگیره:دی جالبیش اینه وارکرافت رو خیلی خوب بلدی. ناقلا آنلاین میزنی؟:دی
در مورد غیب و ظاهر شدن در هاگوارتز سوتی ندادم، مورفینوس! نگفتم که غیب شدم و جای دیگه ظاهر شدم، گفتم در جا غیب و ظاهر شدم. غیب شدن به معنای اینکه بقیه نتونن ببیننت.
اگه یادت باشه دامبل هم وقتی هری رفته بود آینه نفاق انگیز رو ببینه همچین حرکتی تو هاگوارتز زده بود. بعدم مگه ایلیدن به دست لیچ کینگ با خاک کوچه یکی نشد تو آخر وارکرافت 3؟
عمه نویل هم، عمته!

II.
15 نمره
استاد چرت و پرت نویسی در حد اعلای طنزی:دی
اون لول 11 و 12 رو خوب اومدی. فکر کنم عشق ایلیدنی. هر چند بنظر من گلابی بود:دی فقط در جهت ضد حال زدن به تو
لیچ کینگ شیره، ایلیدن بادکنکه، بادکنک ترکیده

III.
نمره اضافی خب احتیاج نداری.
پارسال، بنظر من یه جوری مینوشتی:دی در نهایت سلیقه ایه دیگه. وگرنه تو همون چیز سابقی:دی



پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲۲:۱۹ شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
سهمیه مناطق



I. یکی از تصاویر سمت چپ یا راست زیر را انتخاب کنید و در مورد آن یک رول بنویسید. مسیر آینده کلاس و تدریس های جلسات بعد را مشخص کنید. انتخاب کنید که دوست دارید جادوی سیاه را یاد بگیرید و شخصیتی شبیه کاراکتر سمت چپ داشته باشید یا راه های مقابله با جادوی سیاه را یاد بگیرید و شخصیتی شبیه کاراکتر سمت راست داشته باشید: (15 نمره)

من جادوی سیاه را بلدم و راه های مقابله اش را می خواهم یاد بگیرم که برایش ضد طلسم درست کنم و بنابراین کپسول تصویر سمت راست را انتخاب می کنم:

آرتاس یک روز در خانه نشسته بود که ناگهان دید تلفن زنگ می زند. گوشی را برداشت و پرسید کیه؟ دانگ پشت خط بود و گفت آرتاس کجایی که دالاهوف درس دفاع در برابر جادوی سیاه را برداشته و دارد چرت و پرت درس می دهد و بچه ها ی مردم را منحرف می کند. آرتاس گفت الان خود را می رسانم. گوشی را گذاشت و آپارات کرد به مقصد کلاس دالاهوف ولی به جاش کنار مجسمه های گراز بیرون هاگوارتز ظاهر شد و یادش آمد که هرمیون شونصدبار در کتاب خاطر نشان کرده که نمی شود در هاگوارتز غیب و ظاهر شد! این شد که پیاده هلک و هلک راه طولانی محوطه تا قلعه را طی کرد و 7-8 طبقه را با پای پیاده بالا رفت و وارد کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه شد و دید هیشکس نیست و فقط یک کاغذ پوستی چسبانده اند که:

نقل قول:
آنتونین دالاهوف:
برای زنده نگه داشتن یاد پرفسور اسنیپ، کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه در دخمه اسلایترین برگزار میشود.


آرتاس نیز با خواندن این نوشته یادی از ارواح اسنیپ و دالاهوف و عمه هایشان کرد و دوباره زور زد برای آپارات ولی نشد دیگر. خلاصه 7-8 طبقه را هلک و هلک رفت تا همکف و از آنجا هم 7-8 طبقه رفت توی زیرزمین و دخمه ها و راهش را هم گم کرد و اشتباهی سر از حفره ی اسرار درآورد و باسیلیسک کور شده را دید که اعصابش از دست فوکس خرد خاکشیر است. هیولا به محض استشمام بوی آرتاس نوک تیز دمش را کرد توی جفت چشم های آرتاس که دق دلی اش خالی بشود و آرتاس که حالا ایلیدن شده بود جیغ کشید و همینجور که خون از چشم هایش فواره می زد دخمه ها را کورمال کورمال درمی نوردید و نام دالاهوف را فریاد می کشید تا بالاخره در یکی از دخمه ها دالاهوف از غیب ظاهر شد و ایلیدن اعتراض کرد که: ای بابا! چرا من نمی تونم غیب و ظاهر بشم تو هاگوارتز ولی این مرتیکه چاخانوف هم تو رول خودش، هم اینجا داره غیب و ظاهر میشه؟ یعنی چی؟
دالاهوف که دید سوتی داده دست پیش گرفت که: چی میگی عمو؟اصن تو از کجا فهمیدی من ظاهر شدم؟ تو که کوری!
ایلیدن هم رفت توی حس: اکنون چشمان کورم چیزهایی را می‌بیند که دیگران نمی‌توانند.بعضی مواقع دست تقدیر چنین می‌کند! اکنون برون شو...تقدیر را رها ساز...بر سر تمام آن‌ها...کسانی که در برابر ما می‌ایستند.

دالاهوف هم که سوادش در حد اکابر بود و نمی فهمید که چی شده آقای مجری، گفت برو بابا! و بعد یک ریدیکیولس زد.
ولی چون ایلیدن خیلی قوی بود و لول 10 بود و دفاع در برابر جادوی سیاه بلد بود و قبلا هم دهن مهن لیچ کینگ را آسفالت کرده بود و دالاهوف برایش عددی نبود، یک آنتی ریدیکیولس زد که باعث شد دالاهوف تبدیل به مامان بزرگ نویل لانگ باتم شود و بترکد.


II. برای انسان های نامتقارن چندین خصوصیت ذکر شد. در مورد یکی از این خصوصیت ها یک رول بنویسید.(15 نمره)

بله... در بالا گفتیم که ایلیدن دالاهوف را ترکاند. این کار باعث شد که لولش 11 بشود و نامتقارن بشود. ایلیدن بعد از اینکه نامتقارن شد دور و برش را نگاه کرد و با اینکه کور بود ولی اکنون چشمان کورش چیزهایی را می‌دیدند که دیگران نمی‌توانستند و این شد که رفت سر چمدان دالاهوف و دید چندتا فیلم توی چمدانش هست و با آن چشم های کور هیزش همان پرینس آو پرژا را که منشوری تر بود انتخاب کرد و گذاشت توی ویدئو.

فیلم شروع شد و در همان صحنه ی اول تصویر آهسته ی فریادهای اسلوبودان کواچ بر سر بازیکنان تیم والیبال ایران پخش شد. ایلیدن فیلم را زد جلو. در صحنه ی بعد، پرینس آو پرژا با آن بن کینگزلی کچل بی دماغ نشسته بودند توی قهوه خانه و نون تیلیت می کردند تا آبگوشت بیاید. ایلیدن که کم کم اعصابش داشت خط خطی می شد زد جلوتر. در صحنه ی بعد برای لحظاتی آن زنیکه ی منشوری دیده شد ولی بلافاصله ون گشت ارشاد پیچید جلوی صحنه و تصویر بهزاد کاویانی پخش شد که می گفت: خب متاسفانه دوباره ارتباط ما با سالن قطع شد و تا دوستان ما تلاش می کنن برای برقراری ارتباط بذارین من این رو به دور از هر گونه تعصب بگم که واقعا سطح والیبال ما دیگه از آسیا فراتر رفته و این تیم روسیه ای که الان جلوی ما بازی می کنه دیگه در بهترین حالتش هست و بازیکن بهتری نداره.

ایلیدن دو دستی زد توی سر خودش و فیلم را زد جلوتر و حرکت آهسته ی شادی یک هوادار آرژانتینی در نیمه ی اول بازی فوتبال آرژانتین-سوئیس را تماشا کرد در حالیکه صدای کلنل علیفر به گوش می رسید که می گفت: به خاطر دفاع غیرخطی سوئیس کار داره به ضربات پنالتی می کشه و واقعا معلوم نیست این هوادار آرژانتینی چرا خوشحاله الان!

ایلیدن بلند شد و با لگد کوبید زیر ویدئو و ناگهان از شدت عصبانیت به لول 12 رسید و دیگر نامتقارن که هیچی کلا قفل خون شد و به همین خاطر هم موفق شد از توی هاگوارتز آپارات کرده و توی خانه اش ظاهر شود.

III. منظور از انسان های متقارن و نامتقارن در درس چه بود؟ ( نمره اضافی)

انسان متقارن همان متعادل و انسان نامتقارن همان نامتعادل است.
مثلا چاخانوفی که پارسال به تکلیف من نمره ی پایین داد یک انسان نامتعادل است ولی دالاهوفی که امسال به تکلیف من 30 داده و نام مرا به عنوان بهترین دانش آموز به دانگ می دهد یک انسان متعادل است.


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۲۸ ۲۲:۲۶:۴۲


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۳

نویل لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۶ دوشنبه ۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۳
از همه جوگیر ترم !!! اینو میدونم !!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 83
آفلاین
گریفیندور

رول اول


صدای خش خش روزنامه و صدای پسرک روزنامه فروش از پنجره ی باز وارد میشد :

- وزیر به دست مردی قدرت طلب به قتل رسید .

- چرا به قولت عمل نکردی ؟

- چون نشد .

- چرا نشد ؟

- چون از اولش باورش نداشتم .

فلش بک

- یادت باشه " جادوی سیاه " فقط برای نجات جون و دفاع از خودمونه ، نه برای رسیدن به قدرت .

- درسته ، استاد .

- درسته یعنی بهش ایمان داری ؟

- ایمان دارم .

پایان فلش بک

سیاهی تمام محیط رو در بر گرفت و مردی که روزی پسری بود که به استادش قول داده بود ، به " جادوی سیاه " به عنوان دفاع نگاه کنه ، حالا استادش رو با استفاده از جادوی سیاه کشت .

رول دوم

کم کم داشت افسردگی میگرفت . به هرکس درباره ی توانایی ـش میگفت ، باورش نمیکرد .

بالاخره تصمیمش را گرفت ؛ وسط دهکده ، جلوی همه .

رفت وسط دهکده ، توانایی ـش رو به رخ کشید ولی کسی ندید . د.باره امتحان کرد اما این بار هم جز نوزادی که در آغوش مادرش بود کسی متوجه ی توانایی او نشد .

اون هر روز میرفت وسط دهکده ، تا این که یک روز قدرتش از کنترلش خارج شد و تنها کسی که از توانایی ـش با خبر بود رو کشت .

از اون روز به بعد کشتن مردم ، تنها کاری برای اثبات توانایی عجیبش بود .

رول سوم

انسان های متقارن همون انسان های عادی هستن که توانایی عادی دارن .

انسان های نامتقارن هم همون انسان های عادی هستن ولی وجود توانایی فراتر از انسان های عادی ، اون ها رو نسبت به متقارن ها ، نامتقارن کرده .


شاید وجودم به خیلی ها ارامش نده . . .
ولی همین که حضورم حرص خیلی هارو در میاره . . .
بهم انگیزه خیلی بالایی میده . . .


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۴:۳۲ دوشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۳

اوون کالدون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۸ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۰:۲۴ چهارشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 96
آفلاین
1_
اوون در همون لحظه میخواست جواب آنتویین رو بده اما وقتی به عکس ها نگاه کرد تصمیمش عوض شد.
اون میخواست بیشتر فکر بکنه...
اوون بعد از کلاس به سمت دستشویی رفت تا فکر کنه!خب بهترین مکان برای فکر کردن اوون دستشویی بود!!یا اون اینجوری فکر میکرد!!!
_ جادوی سیاه!این همون چیزیه که میخواستم.نه فقط جادوی سیاه بلکه همه چی!من میخوام همه چی رو یاد بگیریم.اما حالا توی کلاس کدوم رو یاد بگیرم؟به آنتویین چه جوابی بدم؟خب کسی که بخواد دفاع در برابر جادوی سیاه یاد بگیره باید اول جادوی سیاه رو یاد بگیره...
اوون بارها و بارها با خودش کلنجار رفت.دلایل مختلفی رو برای خودش می اورد.از خودش سوال و جواب میکرد.ولی همش در آخر جواب جادوی سیاه بود.
تصمیم گرفت که بره و با چند نفر مشورت کنه...چند مرگخوار و چند محفلی رو انتخاب کرد.
وقتی با اونها صحبت کرد جواب اونها هم نتونست جواب خاصی بگیره و سردرگمی بیشتری پیدا کرد.
_اگه کسی جادوی سیاه یاد بگیره لزوما نباید جادوگر سیاه باشه.
این جمله رو مادرش توی جواب نامه ای که اوون برای مادرش نوشته بود تا به اون در این مورد کمک کنه...
شواهد و قرائن حاکی از این بود که اون انتخاب خودش رو کرده...اوون میخواست توی این کلاس جادوی سیاه یاد بگیره...


2_
شاید بارزترین خصوصیت انسان های نامتقارن نا متقارن بود اونها بود!اونها اون چیزی که بقیه بودن،نبودن!اما بقیه چی بودن که انسان های نامتقارن نبودن؟!
انسان های دیگه عادی بودن!همین!!!انسان های نامقارن اما عادی نبودن!و این اون چیزی بود که اون ها رو نامقارن میکرد!غیر عادی بودن...


3_
منظور خاصی نبود!یه جور تعبیر از جادوگر ها و ماگل ها بود!!!حالا نیمه خالص ها چی میشدن؟!!!



پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۲:۱۹ دوشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۳

سلوینیا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۲ سه شنبه ۸ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۲:۲۹ دوشنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۸
از مایشگاه تخصصی هماتولوژی با کادر مجرب .. :selvin:
گروه:
کاربران عضو
پیام: 46
آفلاین

یکی از تصاویر سمت چپ یا راست زیر را انتخاب کنید و در مورد آن یک رول بنویسید. مسیر آینده کلاس و تدریس های جلسات بعد را مشخص کنید. انتخاب کنید که دوست دارید جادوی سیاه را یاد بگیرید و شخصیتی شبیه کاراکتر سمت چپ داشته باشید یا راه های مقابله با جادوی سیاه را یاد بگیرید و شخصیتی شبیه کاراکتر سمت راست داشته باشید: (15 نمره)



سر و صدا و همهمه دانش آموزان که هریک مشتاقانه میخواستند نظرات خود را در مورد انتخاب شخصیت سیاه یا سفید بیان کنند تا انتهای سرسرا به گوش می رسید.

دالاهوف سیاه پوش در اداره کلاس، دیگر سختگیری دوران اوجش را نداشت. سعی میکرد با باز گذاشتن دست شاگردانش به شخصیت درونی و واقعی هریک پی ببرد. او روی میز خم شده بود و دست به چانه خود گذاشته وبا لبخندی مرموز به پاسخهای دانش آموزان گوش میداد و متوجه دو چشم براق وقرمز که از بیرون کلاس به او زل زده بودند نبود.

مدتها بود دخترکی که شنل سیاهی برتن داشت وکلاهش را روی سرش کشیده بود از زیر شنل نامرئی کننده به دالاهوف خیره شده بود. تکالیف جلسه اول را هرچه بیشتر در دستانش فشرد و دستش را روی قلب ناآرامش گذاشت. تمام اندامش زیر شنل می لرزید و صدای برخورد دندانهایش بهم به وضوح شنیده می شد. به پایان کلاس زمان اندکی باقی بود و باید هرچه سریع تر تصمیمش را میگرفت.

دخترک زیر لب با خود زمزمه میکرد :
.. تو چت شده دختر؟ مدتها منتظر چنین فرصتی بودی ولی حالا حتی جرات دادن تکالیفتو هم نداری؟؟ اینه شهامت یه دورگه الف- خوناشام؟؟ تو الان حتی شهامت یه بچه دوساله رم نداری چه برسه که بخوای .. !!
دخترک با گفتن این حرف لب خود را گزید و چشمانش را روی هم فشرد . نفسش را با اعتماد به بیرون داد و دستش را مشت کرد و دوباره نگاهی به چشمان دالاهوف انداخت، شنل نامرئی کننده را روی چشمانش کشید و با به درون کلاس گذاشت...


---------------------------


دالاهوف همینطور که داشت به نظرات بقیه گوش میداد ناگهان متوجه پوستین نارنجی رنگی شد که ناگهان روی میز ظاهر شده بود . سریع چوب دستی خود را درآورد ودر هوا تکان داد و ورد باطل کننده تمام افسونهای نامرئی ساز را به زبان آورد ولی چیزی ظاهر نشد . دستی به موهای ژل زدش کشید و با شک پوستین را باز کرد :

نقل قول:
به نام خالق سیاهی
روزی که از سیاهی وعدم آفرینش آغاز شد و باز دوباره در سیاهی فرو خواهد رفت..

سیاه یا سفید؟ سوال واقعا سختیه! چیزی که خیلی وقته ذهنمو مشغول کرده.. اینکه واقعا آدما یا سیاهن یا سفید؟ ولی من نظر دیگه ای دارم. به نظر من هیچ انسان بطور مطلقی سیاه یا سفید وجود نداره اینکه بخواین از ابتدا سیاهی رو انتخاب کنن یا سفیدی رو.. به نظر من همه نوع بشر از مشنگ گرفته تا ساحره و جادوگر همه ذاتا خاکستری ان .. هیچ چیز مطلقی وجود نداره .. سیاهی همیشه چیره بوده و خواهد بود تا ازل ..

فک کنین یک پاتیل پر از رنگ سیاه و یک پاتیل پر از رنگ سفید در اختیارتون باشه اگه چند قطره از رنگ سیاه رو روی پاتیل پر از رنگ سفید بریزین تغییر رنگ سفید کاملا محسوسه و به خاکستری تغییر رنگ میده ولی اگه چند قطره از رنگ سفید رو روی سیاهی بریزین هیچ تغییر رنگ محسوسی رو نخواهی دید.. سیاهی هست و خواهد بود حتی اگه بصورت طیف وسیعی از رنگها تو شخصیت آدما ظاهر بشه !
حتی عکسی که از آرتاس گذاشته شده چهره واقعی اون نیست بلکه تصویر زیر کاملا گویای درون خاکستریشه حتی اگه سعی کنه خودشو یه مبارز مقابل سیاهی نشون بده! حتی عکس شاهزاده هم گویای شخصیت واقعی اون نیست .
تصویر کوچک شده



منم یه ساحره ام .. کسی که هرچه قدر هم تلاش کنه نمی تونه جنبه خاکستری و سیاهی وجودشو با سفیدی پر کنه و خود واقعیشو فریب بده! من می خوام کسی باشم مثل ... مثل خودم ... سیاه وسفید و خاکستری و مرموز و دست نیافتنی .. قدرتمند برای اجرای طلسمهای سیاه و قدرتمند تر برای دفع اون طلسمها..

ساحره دورگه



دالاهوف بعد از خواندن پوستین به گوجه فرنگی و پرتقالی که کنار میزش بود خیره شد و به فکر فرو رفت و متوجه آخرین خط نوشته شده با خون روی پوستین نشد:

نقل قول:
این نوشته سی ثانیه بعد از خواندن منهدم خواهد شد ...




II. برای انسان های نامتقارن چندین خصوصیت ذکر شد. در مورد یکی از این خصوصیت ها یک رول بنویسید.(15 نمره)


قیژژژژژژ.... قیژژژژژژژ.... قیژژژژژژژ ..

ساحره سیاه پوش پشت صندلی که پسرک جوان بیهوش را به آن بسته بود ایستاده بود و با دست آن را به جلو و عقب هل می داد . صدای اهنگ unbreakable از جادوگر مشهور کره ای بطور سحر آمیزی در اتاق پخش میشد ..

ساحره نفسش را در سینه حبس کرد، انگشتانش را به سر پسرک نزدیک کرد و شروع به خواندن وردهایی کرد . جرقه های آبی رنگی از نوک انگشتان ساحره به سمت سر پسر روانه شد و بعد از چند لحظه دودهای سیاهی از گوشهای او به بیرون زد. ساحره چشمانش را بسته بود و از آخرین بارقه های انرژی اش برای پاک کردن خاطرات درد آور ذهن کسی که مدتها عین سایه در تعقیبش بود استفاده میکرد.

پسرک کم کم داشت به هوش می امد. ساحره لبخندی زد ، نقاب چشمانش را بر صورتش گذاشت و صندلی دیگری روبروی او ظاهر کرد ، یک پایش را روی صندلی گذاشت و روی صورت پسرک خم شد ، نگاه عمیقش را به صورتش دوخت صدای نفس کشیدنش را روی صورت خود حس کرد نفس عمیقی کشید و سرش را بلند کرد و روبرویش ایستاد. دست در جیب ردایش کرد و آخرین دانه گوجه سبزی که برایش باقی مانده را درآورد و با لذت به دندان کشید.

پسرک در بند که دیگر کامل به هوش آمده بود تکانی به خود داد ولی وقتی ناتوانی خود را در باز کردن بند های طلسم شده دید دست از تقلا برداشت و به فضای مرموز و سایه روشن اطراف نگاهی انداخت . نورهای نارنجی و سبز و بنفشی که منبعشان نامعلوم بود رقصان فضا را وهم آلود میکردند. چیزی به خاطر نمی آورد . سرش را بلند کرد و نگاهش را به ساحره مرموزی دوخت که در سیاهی ایستاده و با چشمان قرمز رنگ خود به او خیره شده بود.

تصویر کوچک شده

پی نوشت: با عرض پوزش پروفسور جان به نظر من فقط قابلیتها نمیتونن نامتقارن باشن، شخصیتها با ویژگیهای منحصر به فردشون هم میتونن نامتقارن باشن البته من زیاد از کلمه متقارن و نامتقارن استقبال نمیکنم نظر شخصی من رو کلمه های دیگری هستش.




iII. منظور از انسان های متقارن و نامتقارن در درس چه بود؟ ( نمره اضافی)


دیدم اکثر جواباشون عین هم و تکراریه ، دیگه من جواب ندادم که تکراری نشه . کلا من هیچ وقت به جواب دادن سوالای امتیازی رغبتی ندارم

تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط سلوینیا در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۲۳ ۱۳:۳۰:۵۸

Yeah...We will return to peak...

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.