هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۶:۵۳ دوشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۳

پروفسور تافتی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۸ پنجشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۴۳ چهارشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۹
از آمدنم نبود گردون را سود!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 88
آفلاین
عمو گنده‌ی هافلپاف


1. رولی بنویسید و در آن شرح دهید این معجون را به چه شکلی تهیه کردید. مهم نیست تهیه این معجون حتما موفقیت امیز باشد. شما می توانید معجون را خراب کنید،اشتباه تهیه کنید و حتی معجون را بر حسب اتفاق یا در نتیجه اشتباه خلق کنید!چیزی که به آن نمره تعلق میگیرد خلاقیت و سطح رول نویسی شماست.رول هم نیازی نیست بلند باشد.هر اندازه که دوست دارید با هر سبکی که مایلید بنویسید. 15نمره

- با یکی دیگه از برنامه‌های «چگونه معجون خود را خوشمزه بسازیم» در خدمت نگاه مهربون چشماتون هستیم ملت!

پروف تافی پشت یه منقل و یه پاتیل بزرگ واستاده و با لبخندی پررنگ به دوربین نیگا میکنه. دوربین حرکتی از راست به چپ و از چپ به بالا انجام میده و به شکل ناگهانی روی دستای تافی زوم میکنه:
- امروز... امروز... امروز درخدمتتون هستیم با ساخت معجون انهدام. همراه باشین با ما عزیزانم.

دوربین از دستای تافی بالا میاد و چهره‌ی تافیو به نمایش میذاره که رسماً به بینندگان پوزخند میزنه تا تلالوء دندونای سفیدش چشای اونایی که نمیتونن ببیننُ کور کنه. بعد یه حرکت دورانی دور سر تافی انجام میده تا موهای پرپشتش دل ِ کچلا رو آب کنه...

ارباب:

دوربین شروع میکنه از موهای پرپشت تافی به سمت کف ِ پاش حرکت میکنه و از کف پاش به سمت موش برمیگرده...

جماعتِ پشت صحنه: واو! عجب قدی!

- خو، عزیزانم، اجازه بدین کارمو شروع کنم. از سنگ‌پای قزوین شروع میکنیم، دوستان یه عدد سنگ‌پای درشت ِ قزوینُ میندازین تو پاتیل و شروع میکنین به هم زدن...

جماعت پشت صحنه: سنگ‌پا رو هم میزنیم عامو؟

- واه‌واه! پَ نَ، موهای پرپشت منو هم میزنین ... واقعاً چقده خنگین شوماها.

تافی یه دست میبره لای موهاش و از لای موهاش یه استخون بلند در میاره. جماعت پشت صحنه ازین حرکت تافی کف میکنن و کفشون به سمت پاتیل سرازیر میشه...

- خوب عزیزانم، یه استخون یه هیپوگریف بالغ بلغاری رو اضافه میکنین به سنگ‌پاتون. دقت کنین حتماً بلغاری باشه، چون بالغ به بلغاری میاد... آره دیه.

تافی استخونو بالا میاره و دوربین یه نمای بسته از استخون و دندونای درخشان تافی به نمایش میذاره. فضا نورانی میشه و دلا به التهاب میفته و ناامیدیا امید میشه تا این‌که تافی بالاخره دهنشو میبنده و همه رو از ادامه‌ی این فضای معنوی محروم میکنه.

جماعت پشت صحنه:

- حالا عزیزانم، عاشقان ِ معجون‌سازی، شیفتگان ِ قدرت ِ بی‌بدیل ِ پروف تافی، نوبت میرسه به مرحله‌ی آخر، اضافه کردن کف جماعت پشت صحنه به معجون. این کف اینجا به طور مستقیم تولید شده، ولی اگه شما توی تهیه‌ش مشکل دارین با من تماس بگیرین، شماره‌ی من: 09993459 !

تافی یه قر به کمرش میده و این دفعه دهنشو از جهات افقی و عمودی باز میکنه و دندونای سپیدش نوری تولید میکنه سرگیر. تافی با حرکات منظم چوبدستیش مقداری از کف جماعت پشت صحنه رو به سمت پاتیل هدایت میکنه و چند حرکت عشوه‌آلود و تکنوی لطیف و رقص بدون موسیقی رو به حرکاتش اضافه میکنه...

ملت ببیننده:

- حالا فقط بچرخین عزیزانم، فقط بچرخین، شیش‌بار در جهت عقربه‌های ساعت و هفت‌بار در خلاف جهت عقربه‌های ساعت، متوالی و بی‌وقفه. یادتون باشه، معجون انهدام مث یه موجود زنده احساس داره، پس وقتی معجون رو هم میزنین شمام باش بچرخین...

و تافی میچرخه و چشای ملت همراه با تافی به چرخش میفته و دل‌های مرلین‌پرستان به تپش و جهش و چرخش میفته و اصن یه وضـــی سراسر عقش و علاقه و چرخش...

ندای کارگردان: معجون انهدام بود و پروفسور تافتی... برنامه‌ی بعدی ما فردا نیمه‌شب پخش خواهد شد.

دوربین به سمت دندونای تافی که مشغول بای‌بای کردن و بوس فرستادنه میره و روی دندوناش زوم میکنه و زوم‌تر میکنه و بازم زوم میکنه و در ریشه‌ی دندون آسیای تافی تصویر محو میشه ...

2. با نوشتن رولی این ترکیب را به خورد هرکسی که دوست دارید بدهید! نیازی نیست عملیات انهدام شما حتما موفقیت آمیز باشد. 15نمره

- تق‌تق!

- بتلپ تو!

تافی وارد دفتر مدیر میشه. دانگ پای راستشو انداخته رو پای چپش. نیشش بازه و دستش مشغول کشیدن لپ خودشه. یه مشت توتون و کشمش و نباتو دسته‌جمعی فرستاده تو دهنش و به طور مداوم مشغول جویدنه.

- بتمرک تافی! چه مرگته ای دفعه؟

- هیچی سرورم! یه معجون انهدام آوردم برات بخوری بترکی. میل داری عجقم؟

- جــااان... قربون پروف تافی ِ چیز فهم... تضمینیه این معجونت فقط؟ بخورم حتمن میترکم؟

تافی از داخل جیب داخلی لایه‌ی سوم خارجی رداش یه شیشه‌ی سربسته پر از معجون ِ انهدامُ بیرون میاره:
- تضمینیه سرور! بزن بالا و حالشو ببر. یه‌جا منهدم میشی!

معجونُ میذاره رو میز دانگ و با وسواس و نیگرانی به دانگ نیگا میکنه. دانگ یه لبخند میزنه و دستشُ میبره سمت ِ شیشه و درشُ باز میکنه. معجون رو میبره طرف دهنش و قلب قلپ شروع میکنه به نوشیدنش.

راوی: این یارو مشکل داره؟

دانگ وقتی معجون رو قلپ قلپ نوشیدُ تموم کرد بطری معجونو پرت میکنه تو دهن راوی و فک راویو رو صورتش خورد میکنه.

- مشکل خودت داری عمو!

دانگ یه لبخند تلخ رو به تافی میزنه و نیگاه ِ آخرشو میدوزه به چشای تافی:
- باید تموم میشد داوش! آخرش همینه، خوب شد که با یه انفجار تموم شد!

بــــومبــــ!



پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۵:۲۱ دوشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۳

اوون کالدون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۸ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۰:۲۴ چهارشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 96
آفلاین
1_
_کاری نداره!شاید باید توش باروت گذاشت!یا تی ان تی!!!
اوون دیگه خیلی درگیر دنیای مشنگی شده بود.خودش هم اینو فهمید.شاید باید میرفت از یه کسی میپرسید...به همین خاطر پیش استاد مسلم معجون سازی هاگرید رفت!
وقتی پیش هاگرید رسید گفت:استاد!
هاگرید که مشغول اره کردن چوبی بود و توجه ای به اوون نکرد!
اوون فکر کرد هاگرید صداش رو نشنیده.به همین خاطر با صدای بلند تر گفت:استاد!!
اما هاگرید همیچنان مشغول بود و توجهی به اوون نمیکرد.
اوون ایندفعه کت هاگرید رو کشید و گفت:استاد!!!
هاگرید برگشت و گفت:با من هستی؟!!!
اوون گفت:بله استاد!
هاگرید گه دفعه پیش هم اوون پیش اون اومده بود و سوال ریاضی ازش پرسیده بود گفت:باز هم سوال ریاضی داری؟
اوون جواب داد:نه!میخوام بپرسم معجون انهدام چه جوری درست میشه؟!!!
هاگرید که کلی کار داشت و فقط میخواست از شر اوون خلاص بشه گفت:خب بزار ببینم...یکم از اون پشم فانگ سگم بکن و بعد بیا این چوب رو وردار اره کن و خاک اره رو هم جمع کن و بعد یه غدا برام درست کن و ته دیگ رو بشور ودر آخر پشم فانگ و خاک اره و کفی که از شستن دیگ به دست اوردی روبنداز تو پاتیل و آب هم به مقدار لازم بریز،بزار به مدت 20 دقیقه بجوشه.اینجوری معجون انهدام به دست میاری!
اوون تمام این کار ها رو انجام داد و در آخر معجون آماده شد.دقیقا همون رنگ معجون انهدامی که ممد پاتر رو ترکوند شد.تمومه!این هم از معجون!!!


2_
اوون برای اینکه مطمئن بشه که این چیزی که اون درست کرده یک معجون انهدام هست باید اون رو خورد یه بدبختی میداد!واسه همین یکی از جن های خانگی الادورا رو انتخاب میکنه که قرار بود سرش رو با ساطور قطع کنن و به دیوار بزنن!اوون رفت پیش این جن بدبخت که اسمش مکتوب بود و بهش گفت:ببین تو که قراره تا فردا صبح سرت قطع بشه!بیا این رو بخور...
مکتوب هم گفت:اما این چی هست؟!
اوون گفت:تو بخور کاریت نباشه!فوق فوقش تو امشب میمیری نه فردا!!!
جن بیچاره هم این معجون رو گرفت و خورد!
اوون هر لحظه منتطر بود که جن بترکه اما جن یکمی لرزید ویک دفعه یه کلاه رو سرش ظاهر شد!
جن داد زد:مکتوب لباس داره!یه کلاه داره!!مکتوب یه جن آزاده!!!
و یکدفعه ای غیب شد!
اوون هاج و واج مونده بود.
_شاید این معجون رو جن ها اثر دیگه ای داره؟!
اما اوون فکرش جای دیگه بود.حالا جواب الادورا رو چی میداد!!!



پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۲:۲۱ شنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۳

نویل لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۶ دوشنبه ۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۳
از همه جوگیر ترم !!! اینو میدونم !!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 83
آفلاین
گریفیندور


تکلیف یک و دو با هم

آشپزخونه خونه 12 گریمولد

ویکی ، پاورچین پاورچین که کسی نفهمه رفت توی آشپزخونه ولی قبلش خرگوشای روی زیرشلواریش رو طلسم کرده بود که صدای هویج خوردنشون نیاد .
ویکی طی یک حرکت انتحاری خودش رو به قابلمه ی در حال جوشیدن رسوند .

- اوه اوه ، چه بویی میده . فکر نکنم قابل خوردن باشه ولی گشنمه !

- غـــــور غور .

- ایول ، من خودم به شخصه عاشق نویل و وزغش شدم . اول وزغ بعد خودم .

کمی از معجون در حال جوشیدن که بیشتر شبیه سوپ پیاز ویولت که فقط آب بود با پیاز ، توی لیوان ریخته شد .

- عزیزم ، بیا یه کم تقویت کننده صدای غـــــور غوری بخور .

تره ول معجون رو خورد و بعد از 10 ثانیه پخش بر کل آشپزخونه شد . عرض 10 ثانیه ی بعد تمام محفلی ها توی آشپزخونه بودن و صحنه ی فجیع اندر فجیع آشپزخونه رو تماشا میکردن .

- وزغم

- معجونم

- مامانم

- فرزندم

فلش بک

- نویل ، پسرم میشه اون گوی فراموشیت رو بدی من ؟

- میخوای چیکار ؟

- یه کم گلپر باید بریزم توی این معجونه همش یادم میره .

- برو برشدار ولی یه شرطی داره !

- آدم واسه مادرش شرط میزاره ؟ ولی بگو .

- معجون رو که درست کردی ، بردی ، نشون دادی ، بگی با هم درست کردیم . قبول ؟

- باشه ولی منم یه شرطی دارم . کمک ! قبول ؟

- بلی قبوله .

نویل دوان دوان پله ها رو رفت بالا ، پرید تو اتاق ، سر کیفش . بعد از ده بار زیر و رو کردن کیفش ، گوی شیشه ای رو پیدا کرد . و دوان دوان دو طبقه رو توی 10 دقیقه طی کرد .

آشپزخونه در زمان تهیه معجون ، اتاق عمل و نویل دستیار جراح شده بود .

- شیرین بیان .

- شیرین بیان ، مامان .

عمل درست کردن معجون " انهدام " حدود یه ساعت طول کشید . معجون در حال جوشیدن بود که ویکی از خواب بلند شد و به سمت آشپزخونه حمله ور شد .

پایان فلش بک

- خوبه . معجون مون کار کرد . ویکی ، هر چه سریعتر آشپزخونه رو بدون استفاده از جادو تمیز کن .

- ویکی ، شانس اوردی که وزغمو منهدم کردی . اگه اتود قرمزم بود مو به سرت نمیذاشتم .

ساعت ها از انهدام تره ول میگذشت ولی ویکی هنوز در حا تمیز کردن آشپزخونه بود و نویل همچنان قربون صدقه ی اتودش میرفت .



شاید وجودم به خیلی ها ارامش نده . . .
ولی همین که حضورم حرص خیلی هارو در میاره . . .
بهم انگیزه خیلی بالایی میده . . .


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۸:۰۹ شنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۳

باری ادوارد رایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۵۵ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
از چی بگم؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 274
آفلاین
تکلیف اول:

-موی دماغ راسو...پشم گوسفند...پولک اژدها...خاکستر گردان زنده...بال گوی زرین...
و ریشه ی خرد شده ی تره جادویی!

باری تمام وقتش را در روز قبل از کلاس معجون سازی صرف پیدا کردن کتاب "معجون سازی پرنس نیمه اصیل" در اتاق نیازمندی ها کرده بود و به نتایجی هم رسیده بود.گرچه روی جلد کتاب نوشته شده بود"ممد نیمه اصیل" ولی باری مطمئن بود که این همان کتاب است.

پروف پرنس(!)همچنان که پشت میزش نشسته بود و به زاغی غذا میداد مراقب بود که کسی تقلب نکند.گهگاهی هم بین پاتیل ها رفت و آمد میکرد و در مورد معجون ها نظرات دلگرم کننده ای مثل: "تو به این میگی معجون انهدام؟من هر روز دو پاتیل کامل از اینا به زاغی میدم بخوره" یا "اون مثل يه بمب هیدروژنی عمل میکنه.ممکنه کل لندن رو نابود کنه.تو میخوای جادوگر باشی یا مشنگی مثل انیشتین؟"
وقتی باری مطمئن شد که رنگ معجون به اندازه کافی زرد شده, به آن مقداری بیسکوییت زنجبیلی اضافه کرد و بعد با صدای بلند به پروف پرنس(!)اعلام کرد:

-پروفسور من کارم تمام شد.

پروف پرنس(!)با احتیاط بلند شد و به سمت پاتیل باری آمد و به معجون درون آن نگاهی انداخت.بعد نگاه عاقل اندر سفیهی به باری انداخت و گفت:

-مطمئنی باید به من بگی پروفسور؟
-بله پروفسور قربان!

آیلین دوباره به معجون نگاه کرد و با سوءظن گفت:

-مطمئنی همه کار هارو درست انجام دادی؟
-بله پروفسور قربان!

آیلین یک بیسکوییت زنجبیلی از معجون بیرون آورد و به آن خیره شد:

-این چیه؟
-برتی بات زنجبیلی!

آیلین یک ابرویش را بالا انداخت و بیشتر به بیسکوییت خیره شد و گفت:

-این يه خوراکی مشنگيه!

باری خندید و گفت:

-پروف اینقدر نزن بلوف.اصن منِ مرگخوار خدمتگزار ارباب...به من میاد خوراکی مشنگی بریزم تو معجون؟

آیلین طوری ابروهایش را بالا برد که ممکن بود هر لحظه از جایشان کنده شوند و گفت:

-اولش چی گفتی؟
-پروف.
-بعدش؟؟؟
-منِ خدمتگزار...
-نه,قبلش؟
-من.
-اصن بیخیال.

آیلین بیسکوییت را بالا و پایین کرد و گفت:

-برتی بات زنجبیلی.آره؟
-بله پروفسور قربان.
-به من نگو پروفسور قربان.
-چشم پروفسور قربان.

آیلین آهی کشید و با ابروهای در هم رفته به باری گفت:

-صبر کن ببینم.اصن این چرا رنگش زرده؟:@
-بال گوی زرین پروفسور قربان.
-اصن کی گفته تو معجون انهدام بال بریزی؟

باری کمی ماده ی پودر سفید رنگ از ظرفی برداشت و گفت:

-چون مطمئن نبودم این نمکه یا شکر یا...

آیلین سریعا ظرف حاوی ماده سفید را برداشت و آن را در جیب ردایش چپاند و وقتی متوجه شد باری با حالت به او زل زده, شانه ای بالا انداخت و گفت:

-حالا باید به خورد یکی بدیش...کسی رو در نظر داری؟

باری آرام در گوش پروفسور پرنس(!)پچ پچی کرد که باعث شد پروف لبخند کمرنگی بزند...



تکلیف دوم:

باری ابر چوبدستی را با تشریفات از دانگ گرفت و گفت:

-دستت طلا دانگولی!الان پسش میدم...بعد از کارم.

کمی مکث کرد و داد زد:

-آکسیو آلبوس پرسیوال ولفریک برایان دامبلدور.

دانگ که گوشهایش را گرفته بود با عصبانیت گفت:

-چرا داد میزنی؟
-چون باید از خانه گریمولد بیاد اینجا و...

تکه آخر حرف باری در صدای ترکیدن در اتاق مدیریت محو شد!لحظه ای بعد یک پیرمرد 151 ساله در چهارچوب درِ مرحوم نشسته بود و با گیجی به اطراف نگاه میکرد.

دانگ فریاد زد:

-باید خسارتشو بدی رایان!

که باعث شد دامبل پیر از جا بپرد و چند کلمه مهم سخنرانی کند:

-ها؟...چی؟...این کی؟....کجا؟با چی؟چیکار؟

باری گفت:

-این مدیر جدید هاگوارتزه.اینجا هم هاگوارتزه.با ابر چوبدستی.میخوایم این معجون رو بخوری.

و به معجون طلایی رنگی که روی یک سه پایه چند متری بود اشاره کرد.
دامبل که حالا از گیجی بیرون آمده بود با تعجب گفت:

-چرا؟
-معجونِ عمره پدرجان.بخوری 70 سال بیشتر عمر میکنی.

این دانگ بود که حالا با عصبانیت روی ابر چوبدستی ضرب گرفته بود.
دامبل با نگرانی بلند شد و خطاب به دانگ گفت:

-من تو رو میشناسم.تو...
-پیرمرد زود اونو بخور دیگه.ما منتظریم.

این تصویر دامبل بود که از پرتره ی نقاشی شده ی مدیران قبلی هاگوارتز حرف زد.هرچند سعی زیادی میکرد تا نیشخندش را پنهان کند اما در این کار ناموفق بود.تصویر ادامه داد:

-ما منتظر نمایش ایم.

دامب با عصبانیت گفت:

-کدوم نمایش؟

باری با بی صبری گفت:

-هیچی پدر جان.بخور زودتر اون لامصبو.

دامبل با سوءظن به سمت پاتیل رفت و گفت:

-لیوانش کو؟

و لحظه ای بعد دامب پیر در حال بلعیدن کل محتویات پاتیل, آن هم بصورت کاملا غیر لیوانی و غیر بهداشتی شد.
وقتی معجون تمام شد.آنرا سر جایش گذاشت و با دو دستی که دستگیره های پاتیل را گرفته بودند, ردایش را پاک کرد.سپس گفت:

-خوب بود.فقط زنجبیلش کم بود.

و سریعا دفتر مدیریت را به مقصد "w.c" ترک کرد.

دانگ,پرتره ها و باری:

و بعد از مدتی دانگ که هنوز در بهت بود رو به باری گفت:

-کار نکرد؟لااقل برو ببین این پیرمرد چه شکلی میشه بعد معجون!

-------------------------------------

بعد از یک جستجوی رایانی بعد...

باری درحالی که به نیمکتی اشاره میکرد گفت:

-ببخشید شما دامبل پیرید؟

و وقتی دید نیمکت جواب نمیدهد گفت:

-اشکال نداره بیشتر فکر کن.

در همین لحظه یک مرد پیر با ریشی بسیار ببند و سفید جست زنان و شادی کنان از کنار باری رد شد.
باری به مرد پیر نگاهی انداخت و گفت:

-تو دامبل پیری؟

گرچه خودش هم جواب را فهمیده بود.

پیرمرد لحظه ای ایستاد و به طرف باری برگشت و درحالیکه ریشش همچنان تکان میخورد گفت:

-بله و ممنون پسر.اون معجون کاری کرد که فکر کنم 140 سال جوونتر شدم.بنظرم يه کارخونه تولید معجون جوانی بزنی حسابی پولدار میشی.

و جست زنان دور شد و باری را با بهت و حیرت تنها گذاشت.


خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۹:۲۰ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۳

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
صبح زیبا و دل انگیز دیگری در هاگوارتز آغاز شده بود اما نه برای کسانیکه ناچار بودند در آن صبح دل انگیز زمانشان را به جای گذراندن کنار دریاچه در زیر آن سپری کنند!
دسته دانش آموزان که اکثریت آنها را تازه واردین تشکیل می دادند در حالیکه با رنگ پریده جلوتر از سایرین در میان راهروهای سرد و روشن از نور مشعل حرکت می کردند برخلاف همیشه در سکوت به سخنان اعضای قدیمی تر گوش سپرده بودند. دافنه درحالیکه پا به پای دوستانش روی سطح سرد و سنگی راهروهای دخمه قل می خورد گفت:
- خیلی وقت بود اینجاها قل نخورده بودم. چقدر اینجا سرده.بد نیست درخواست بدیم تو تابستون جامون با اسلی ها عوض شه!تو هزینه های جانبی استفاده از کولر صرفه جویی میشه ها!
لینی که به سختی از کلاس مراقب از موجودات جادویی جان سالم به در برده و از وحشت رو به رو شدن با یک گرگینه تمام شب را نخوابیده بود خمیازه طولانی کشید.
- حساب کردی این همه راه تا تالار اصلی و تا کلاسای بالا رو چطوری می خوای قل بخوری دافنه؟هوش ریونیت کجا رفته پس؟
قبل از اینکه دافنه پاسخی به این نکته قابل بررسی بدهد به پای یکی از تازه واردها خورد و قل خوردنش متوقف ماند.
ویولت که خلاف همیشه عبوس به نظر می رسید، گفت:
- انگاری رسیدیم بر و بچ.
درب چوبی آشنا و منفور کلاس معجون سازی پیش رویشان بود. اما کسی جلوتر نمی رفت. ظاهرا کسی علاقه ای به ورود نداشت. الادورا در حالیکه تبرش را در هوا می چرخاند گفت:
- من نمی فهمم چرا باید جو کلاس معجون سازی مثل تو کتاب باشه؟ اونجا برای هری و رفقاش ناراحت کننده بود چون اسنیپ این درسو تدریس می کرد ولی اینجا آیلین که از خودمونه.
آلیس با انزجار گفت:
- پسر کو ندارد نشان از مادر!بگو اسنیپ اون اخلاق مزخرفشو از کی ارث برده بوده که ملت ازش می ترسیدن؟
- پس الانم میشه فهمید لانگ باتم پسر هوش و استعدادشو از کی ارث برده بوده نه؟
همه به طرف صدا برگشتند و با صورت بی روح و سرد آیلین پرنس رو به رو شدن که در آستانه در کلاس ایستاده بود.آلیس با شجاعت باور نکردنی ماهیتابه اش را به شکل تهدیدآمیزی تاب داد.
- حداقل خوبیش اینه که پسر من با واژه ای مثل حموم آشنایی داره.
آیلین لبخند سردی بر لب آورد.
- علاقه ای ندارم به این صحبتای بچه گانه در مورد اینکه کی مادر بهتری بوده گوش بدم. فقط یه نکته رو از همین اول یادآوری می کنم که فراموش نکنین کی الان استاده.
ملت دانش آموز:
ماهیتابه آلیس:
خود آلیس:
آیلین بدون هیچ حرفی از جلوی در کنار رفت تا دانش آموزان یک به یک وارد کلاس شوند.دانش آموزان با اکراه وارد شدند. گویا دمای کلاس حتی از بیرون آن سردتر بود.منظره قفسه معجون ها،کلاس روشن از نور شمع ناخودآگاه لرزه بر اندامشان می انداخت. زاغ سیاه رنگی که بی حرکت روی میز استاد نشسته و با چشمان شرربارش ورود دانش آموزان را می نگریست بر این حالت دامن می زد.زمانیکه زاغ منقار تیزش را بر هم زد ویولت زیر لب گفت:
- بالاخره یه روز دستم به اون پرات می رسه کلاغ ایکبری!
وقتی همگی بر جا نشستند آیلین درب را پشت سرش به هم زد و رو به روی دانش آموزان ایستاد.
- خب ظاهرا همگی به اندازه کافی با من آشنایی دارین. هرچند من همه تون رو نمی شناسم ولی اهمیتی نداره!در نتیجه نیازی نیست مراسم معارفه رو به جا بیاریم. سریع میریم سر درس امروز...
او با دست به پاتیلی که در گوشه ی کلاس به آرامی می جوشید اشاره کرد.
- درس امروزمون اینه!کی می تونه حدس بزنه؟بهترین حدس از حضور در باقی کلاسا معافه.
دانش آموزان مشتاقانه از جا بلند شدند. در این میان عده ای به طرز مشکوکی صندلیشان واژگون شد یا بند کفشاش به هم گره خورد و روی زمین افتادند تا شکستگی از چند ناحیه را تجربه کنند.اما قبل از اینکه یک نفر بتواند خودش را به پاتیل مزبور برساند صدای سرد آیلین چون صاعقه بر سرشان نازل شد.
- گفتم حدس بزنین ولی یادم نمیاد گفتم برین از جلو حدس بزنین!
دانش آموزان غرولند کنان سرک کشیدند تا بتوانند معجون را به درستی ببینند. اصلا مهم نبود که چند سر و گردن فدای این حدس زدن شده بود ولی متاسفانه از آن فاصله ممکن نبود از روی رنگ خاکستری تیره معجون غلیظ و بوی تند و ناآشنایی که داشت بتوان نوع معجون را حدس زند.
آیلین با بدجنسی گفت:
- فکر کردین پیچوندن کلاسای معجون سازی به همین سادگیه؟ اونم وقتی یکی مثل من استادشه؟
دانش آموزان:
درست درهمان لحظه که شاگردها ارواح درگذشته و در نگذشته استاد معجون سازی را زیر لبی مورد لطف و عنایت قرار داده بودند باردیگر صدای آیلین پرده گوششان را نوازش کرد.
- کی تشنه شه؟کی با یه لیوان نوشیدنی خنک تو این هوای گرم موافقه؟
دانش آموزان:
با این همه ظاهرا کسی به گرفتن آن لیوان آب کدوحلوایی خوشرنگ و آب از دستان استاد معجون ها رغبتی نداشت.
آیلین نگاهی به جمع دانش اموزان انداخت.
- خب ظاهرا خودم باید انتخاب کنم!
نگاه آیلین چون عقاب تیز بین بر روی جمع دانش آموزان وحشت زده سر خورد تا عاقبت در انتهای کلاس ثابت ماند.
- تو!یه لحظه بیا اینجا عزیزم.
پسرکی با اشاره دست آیلین از انتهای کلاس برخاست و با وجودی که مثل بید می لرزید خود را به استاد رساند.
- اسمت چیه عزیزم؟
پسرک نگاه درمانده ای به دانش اموزان انداخت.
- ممد پاترم استاد!
- هوم؟ممد پاتر؟پس هنوز شخصیت ایفای نقش نداری نه؟
پسرک با افتخار سینه اش را جلو داد
- چرا استاد اما هنوز تایید نکرده دانگ.تو صفم!
آیلین لبخند مصنوعی مهربانی بر لب آورد.
- خوبه...بفرمایین آب کدوحلوایی تگری!
ممد با تردید به لیوان نگاهی انداخت.ظاهرا علاقه ای به گرفتن آن نداشت.عاجزانه نگاهی به جمع دوستانش در پشت سرش انداخت که سوت زنان به در و دیوار دود زده کلاس خیره شده بودند.
- مشکل چیه؟چرا نمیگیری؟می خوای بگم زاغی بیاد کمکت؟
ممد با دیدن منقار تیز زاغ که به شکل تهدیدآمیزی بر هم می خورد گفت:
- نه استاد...راضی به زحمت ایشون نیستم.
سپس دستش را دراز کرد و لیوان را گرفت. ظاهر کدوحلوایی مثل همیشه بود چیز مشکوکی در آن به چشم نمی خورد.
- خب؟
ممد نگاهی به چشمان پروفسور انداخت و نگاهی به جمع دانش آموزان که با نگاه های بعضا ترسیده یا مشتاق به او خیره شده بودند و دومرتبه به مایع درون لیوان خیره شد.آیا یک لیوان آب کدوحلوایی به کسر امیتاز از گروه آینده اش می ارزید؟یقینا خیر!پس دل را به دریا زد و لیوان را به دهان برد.
همگی در سکوت به ممد که لیوان را تا انتها سر کشید خیره شدند. هیچ اتفاقی نیافتاد!
ممد لیوان را پایین آورد.
- آخیش!چقدر چسبید پروفسور.دست شما...بـــــــــومــــــب!
بدون هیچ هشدار قبلی ممد پاتر به اجزای سازنده اش بدل شد و در و دیوار و سر و روی دانش آموزان را با دل و روده اش تزیین کرد.
در حینی که زاغی مشتاقانه به دنبال چشم چپ مرحوم که روی زمین قل می خورد شیرجه زد آیلین آثار خون را از روی صورتش پاک کرد.
- خیلی قوی بود...شاید یکم زیاد ریختم. مهم هم نیست. مطمئنم گروه آینده ت بهت افتخار می کرد پسرم!
دانش آموزان:
آیلین به طرف دانش آموزان بهت زده برگشت.
- این موضوع درس امروزمون بود. معجون انهدام!اسمش هم روشه و نیاز نیست تا معنیشو براتون توضیح بدم. یه قطره این معجون کافیه تا نوشنده رو راهی دیار مرلین کنه. من فعلا باید برم.کلاس تعطیله. تکالیفتون هم رو تخته است.
دانش آموزان نگاه مات و مبهوتشان را از خروج سریع استاد از کلاس برداشتند و به تخته ای چشم دوختند که از خون ممد پاتر مرحوم پوشیده شده و قسمتی از آن با دل و روده اش مزین شده بود.

1. رولی بنویسید و در آن شرح دهید این معجون را به چه شکلی تهیه کردید. مهم نیست تهیه این معجون حتما موفقیت امیز باشد. شما می توانید معجون را خراب کنید،اشتباه تهیه کنید و حتی معجون را بر حسب اتفاق یا در نتیجه اشتباه خلق کنید!چیزی که به آن نمره تعلق میگیرد خلاقیت و سطح رول نویسی شماست.رول هم نیازی نیست بلند باشد.هر اندازه که دوست دارید با هر سبکی که مایلید بنویسید. 15نمره
2. با نوشتن رولی این ترکیب را به خورد هرکسی که دوست دارید بدهید! نیازی نیست عملیات انهدام شما حتما موفقیت آمیز باشد. 15نمره


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۹ ۲۱:۳۳:۵۰


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۰:۴۱ یکشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۳

ماندانگاس فلچر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۰۵:۵۲ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲
از مرگ برگشتم! :|
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
درود

کلاس معجون سازی در این ترم توسط پروفسور آیلین پرنس در تاریخ های زیر تدریس خواهد شد:

نقل قول:
پنجشنبه، 19 تیر؛ معجون سازی (آیلین پرنس)
پنجشنبه، 2 مرداد؛ معجون سازی (آیلین پرنس)
پنجشنبه، 16 مرداد؛ معجون سازی (آیلین پرنس)
پنجشنبه، 30 مرداد؛ معجون سازی (آیلین پرنس)
پنجشنبه، 13 شهریور؛ معجون سازی (آیلین پرنس)
پنجشنبه، 27 شهریور؛ معجون سازی (آیلین پرنس)




پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۱:۴۸ سه شنبه ۱ بهمن ۱۳۹۲

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
پایان نظر سنجی با نتایج زیر:

گزینه ی یک : 2 رای
گزینه ی دو : 3 رای
گزینه ی سه : 5 رای
گزینه ی چهار : 0 رای

کلاس معجون سازی تا ترم بعدی قفل خواهد شد !


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۹:۳۸ چهارشنبه ۲۵ دی ۱۳۹۲

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
با توجه به اینکه استاد معجون سازی در خواست انصراف کرده است و من نمیتونم از جانب دیگر گروه ها در رابطه با این قضیه تصمیم گیری کنم خواهشا نظر خودتون رو اعلام کنید

شرح گزینه ها :

هر دو امتیاز کسر گردد شامل :

15 امتیاز تدریس نکردن جلسه سوم و کسر 25 امتیاز بابت اخراج استاد برابر با کسر 45 امتیاز

فقط امتیاز تدریس نکردن کسر گردد شامل:

15 امتیاز تدریس نکردن جلسه سوم

فقط امتیاز اخراج کسر گردد شامل :

25 امتیاز بابت اخراج استاد

هیچ امتیازی کسر نگردد شامل :

بدون شرح ...

اعضای گروه راونکلاو حق شرکت کردن درنظر سنجی را ندارند و در صورت شرکت کردن رای آنها حذف خواهد شد !

لطفا از زدن پست در این تاپیک خودداری نمایید .

موفق باشید.


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۲۵ ۱۹:۴۴:۰۶

عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۸:۰۴ پنجشنبه ۵ دی ۱۳۹۲

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
کلاس معجون سازی با تدریس پروفسور چوچانگ!

*لطفا اطلاعیه های هاگوارتز و قوانین هاگوارتز را به طور کامل مطالعه نمایید .

با آرزوی موفقیت .


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۰:۳۵ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۲

سالازار اسلایتیرین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۰ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۳۵ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
از ما هم نشنیدن . . .
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 618
آفلاین
پایان کلاس معجون سازی ترم پانزدهم هاگوارتز

با تشکر از پرفسور پرنس بابت تدریس های زیبایشان و دانش آموزانی که در این کلاس شرکت کردند.


تاپیک تا ترم بعدی قفل خواهد شد .

پ.ن : پرفسور پرنس عزیز، برای ثبت امتیازات به تابلوی شنی مراجعه بفرمایید.


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.