صبح زیبا و دل انگیز دیگری در هاگوارتز آغاز شده بود اما نه برای کسانیکه ناچار بودند در آن صبح دل انگیز زمانشان را به جای گذراندن کنار دریاچه در زیر آن سپری کنند!
دسته دانش آموزان که اکثریت آنها را تازه واردین تشکیل می دادند در حالیکه با رنگ پریده جلوتر از سایرین در میان راهروهای سرد و روشن از نور مشعل حرکت می کردند برخلاف همیشه در سکوت به سخنان اعضای قدیمی تر گوش سپرده بودند. دافنه درحالیکه پا به پای دوستانش روی سطح سرد و سنگی راهروهای دخمه قل می خورد گفت:
- خیلی وقت بود اینجاها قل نخورده بودم. چقدر اینجا سرده.بد نیست درخواست بدیم تو تابستون جامون با اسلی ها عوض شه!تو هزینه های جانبی استفاده از کولر صرفه جویی میشه ها!
لینی که به سختی از کلاس مراقب از موجودات جادویی جان سالم به در برده و از وحشت رو به رو شدن با یک گرگینه تمام شب را نخوابیده بود خمیازه طولانی کشید.
- حساب کردی این همه راه تا تالار اصلی و تا کلاسای بالا رو چطوری می خوای قل بخوری دافنه؟هوش ریونیت کجا رفته پس؟
قبل از اینکه دافنه پاسخی به این نکته قابل بررسی بدهد به پای یکی از تازه واردها خورد و قل خوردنش متوقف ماند.
ویولت که خلاف همیشه عبوس به نظر می رسید، گفت:
- انگاری رسیدیم بر و بچ.
درب چوبی آشنا و منفور کلاس معجون سازی پیش رویشان بود. اما کسی جلوتر نمی رفت. ظاهرا کسی علاقه ای به ورود نداشت. الادورا در حالیکه تبرش را در هوا می چرخاند گفت:
- من نمی فهمم چرا باید جو کلاس معجون سازی مثل تو کتاب باشه؟ اونجا برای هری و رفقاش ناراحت کننده بود چون اسنیپ این درسو تدریس می کرد ولی اینجا آیلین که از خودمونه.
آلیس با انزجار گفت:
- پسر کو ندارد نشان از مادر!بگو اسنیپ اون اخلاق مزخرفشو از کی ارث برده بوده که ملت ازش می ترسیدن؟
- پس الانم میشه فهمید لانگ باتم پسر هوش و استعدادشو از کی ارث برده بوده نه؟
همه به طرف صدا برگشتند و با صورت بی روح و سرد آیلین پرنس رو به رو شدن که در آستانه در کلاس ایستاده بود.آلیس با شجاعت باور نکردنی ماهیتابه اش را به شکل تهدیدآمیزی تاب داد.
- حداقل خوبیش اینه که پسر من با واژه ای مثل حموم آشنایی داره.
آیلین لبخند سردی بر لب آورد.
- علاقه ای ندارم به این صحبتای بچه گانه در مورد اینکه کی مادر بهتری بوده گوش بدم. فقط یه نکته رو از همین اول یادآوری می کنم که فراموش نکنین کی الان استاده.
ملت دانش آموز:
ماهیتابه آلیس:
خود آلیس:
آیلین بدون هیچ حرفی از جلوی در کنار رفت تا دانش آموزان یک به یک وارد کلاس شوند.دانش آموزان با اکراه وارد شدند. گویا دمای کلاس حتی از بیرون آن سردتر بود.منظره قفسه معجون ها،کلاس روشن از نور شمع ناخودآگاه لرزه بر اندامشان می انداخت. زاغ سیاه رنگی که بی حرکت روی میز استاد نشسته و با چشمان شرربارش ورود دانش آموزان را می نگریست بر این حالت دامن می زد.زمانیکه زاغ منقار تیزش را بر هم زد ویولت زیر لب گفت:
- بالاخره یه روز دستم به اون پرات می رسه کلاغ ایکبری!
وقتی همگی بر جا نشستند آیلین درب را پشت سرش به هم زد و رو به روی دانش آموزان ایستاد.
- خب ظاهرا همگی به اندازه کافی با من آشنایی دارین. هرچند من همه تون رو نمی شناسم ولی اهمیتی نداره!در نتیجه نیازی نیست مراسم معارفه رو به جا بیاریم. سریع میریم سر درس امروز...
او با دست به پاتیلی که در گوشه ی کلاس به آرامی می جوشید اشاره کرد.
- درس امروزمون اینه!کی می تونه حدس بزنه؟بهترین حدس از حضور در باقی کلاسا معافه.
دانش آموزان مشتاقانه از جا بلند شدند. در این میان عده ای به طرز مشکوکی صندلیشان واژگون شد یا بند کفشاش به هم گره خورد و روی زمین افتادند تا شکستگی از چند ناحیه را تجربه کنند.اما قبل از اینکه یک نفر بتواند خودش را به پاتیل مزبور برساند صدای سرد آیلین چون صاعقه بر سرشان نازل شد.
- گفتم حدس بزنین ولی یادم نمیاد گفتم برین از جلو حدس بزنین!
دانش آموزان غرولند کنان سرک کشیدند تا بتوانند معجون را به درستی ببینند. اصلا مهم نبود که چند سر و گردن فدای این حدس زدن شده بود ولی متاسفانه از آن فاصله ممکن نبود از روی رنگ خاکستری تیره معجون غلیظ و بوی تند و ناآشنایی که داشت بتوان نوع معجون را حدس زند.
آیلین با بدجنسی گفت:
- فکر کردین پیچوندن کلاسای معجون سازی به همین سادگیه؟ اونم وقتی یکی مثل من استادشه؟
دانش آموزان:
درست درهمان لحظه که شاگردها ارواح درگذشته و در نگذشته استاد معجون سازی را زیر لبی مورد لطف و عنایت قرار داده بودند باردیگر صدای آیلین پرده گوششان را نوازش کرد.
- کی تشنه شه؟کی با یه لیوان نوشیدنی خنک تو این هوای گرم موافقه؟
دانش آموزان:
با این همه ظاهرا کسی به گرفتن آن لیوان آب کدوحلوایی خوشرنگ و آب از دستان استاد معجون ها رغبتی نداشت.
آیلین نگاهی به جمع دانش اموزان انداخت.
- خب ظاهرا خودم باید انتخاب کنم!
نگاه آیلین چون عقاب تیز بین بر روی جمع دانش آموزان وحشت زده سر خورد تا عاقبت در انتهای کلاس ثابت ماند.
- تو!یه لحظه بیا اینجا عزیزم.
پسرکی با اشاره دست آیلین از انتهای کلاس برخاست و با وجودی که مثل بید می لرزید خود را به استاد رساند.
- اسمت چیه عزیزم؟
پسرک نگاه درمانده ای به دانش اموزان انداخت.
- ممد پاترم استاد!
- هوم؟ممد پاتر؟پس هنوز شخصیت ایفای نقش نداری نه؟
پسرک با افتخار سینه اش را جلو داد
- چرا استاد اما هنوز تایید نکرده دانگ.تو صفم!
آیلین لبخند مصنوعی مهربانی بر لب آورد.
- خوبه...بفرمایین آب کدوحلوایی تگری!
ممد با تردید به لیوان نگاهی انداخت.ظاهرا علاقه ای به گرفتن آن نداشت.عاجزانه نگاهی به جمع دوستانش در پشت سرش انداخت که سوت زنان به در و دیوار دود زده کلاس خیره شده بودند.
- مشکل چیه؟چرا نمیگیری؟می خوای بگم زاغی بیاد کمکت؟
ممد با دیدن منقار تیز زاغ که به شکل تهدیدآمیزی بر هم می خورد گفت:
- نه استاد...راضی به زحمت ایشون نیستم.
سپس دستش را دراز کرد و لیوان را گرفت. ظاهر کدوحلوایی مثل همیشه بود چیز مشکوکی در آن به چشم نمی خورد.
- خب؟
ممد نگاهی به چشمان پروفسور انداخت و نگاهی به جمع دانش آموزان که با نگاه های بعضا ترسیده یا مشتاق به او خیره شده بودند و دومرتبه به مایع درون لیوان خیره شد.آیا یک لیوان آب کدوحلوایی به کسر امیتاز از گروه آینده اش می ارزید؟یقینا خیر!پس دل را به دریا زد و لیوان را به دهان برد.
همگی در سکوت به ممد که لیوان را تا انتها سر کشید خیره شدند. هیچ اتفاقی نیافتاد!
ممد لیوان را پایین آورد.
- آخیش!چقدر چسبید پروفسور.دست شما...
بـــــــــومــــــب!بدون هیچ هشدار قبلی ممد پاتر به اجزای سازنده اش بدل شد و در و دیوار و سر و روی دانش آموزان را با دل و روده اش تزیین کرد.
در حینی که زاغی مشتاقانه به دنبال چشم چپ مرحوم که روی زمین قل می خورد شیرجه زد آیلین آثار خون را از روی صورتش پاک کرد.
- خیلی قوی بود...شاید یکم زیاد ریختم.
مهم هم نیست. مطمئنم گروه آینده ت بهت افتخار می کرد پسرم!
دانش آموزان:
آیلین به طرف دانش آموزان بهت زده برگشت.
- این موضوع درس امروزمون بود.
معجون انهدام!اسمش هم روشه و نیاز نیست تا معنیشو براتون توضیح بدم. یه قطره این معجون کافیه تا نوشنده رو راهی دیار مرلین کنه. من فعلا باید برم.کلاس تعطیله. تکالیفتون هم رو تخته است.
دانش آموزان نگاه مات و مبهوتشان را از خروج سریع استاد از کلاس برداشتند و به تخته ای چشم دوختند که از خون ممد پاتر مرحوم پوشیده شده و قسمتی از آن با دل و روده اش مزین شده بود.
1. رولی بنویسید و در آن شرح دهید این معجون را به چه شکلی تهیه کردید. مهم نیست تهیه این معجون حتما موفقیت امیز باشد. شما می توانید معجون را خراب کنید،اشتباه تهیه کنید و حتی معجون را بر حسب اتفاق یا در نتیجه اشتباه خلق کنید!چیزی که به آن نمره تعلق میگیرد خلاقیت و سطح رول نویسی شماست.رول هم نیازی نیست بلند باشد.هر اندازه که دوست دارید با هر سبکی که مایلید بنویسید. 15نمره
2. با نوشتن رولی این ترکیب را به خورد هرکسی که دوست دارید بدهید! نیازی نیست عملیات انهدام شما حتما موفقیت آمیز باشد. 15نمره