هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۱:۵۰ پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۳

نیمفادورا تانکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۳ پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۳۳ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از از دل برود هر آنکه از دیده برفت!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
شب شده بود ، دامبلدور در دفترش نشسته بود و مشغول خواندن کتابی بود کتابی که خیلی قدیمی بنظر میرسید.
ناگهان صدایی دامبلدور را متوجه اطراف ساخت وقتی نگاه کرد جغدی را دید که در پشت پنجره ایستاده و از سرما میلرزد. به طرف پنجره رفت و ان را باز کرد، جغد سریع وارد اتاق شد و روی میز تحریر دامبلدور نشست .
دامبلدور لبخندی زد و نامه را از پای جغد باز کرد .قبل از خواندن نامه بسراغ قفسه ها رفت و مقداری اجیل جغد را برداشت و به جغدی که روی میز نشسته بود داد. سپس شروع کرد که نامه را باز کند اما نشد بعد به دستور او شمشیر گریفندور پیش او امد شمشیر را گرفت و نامه را باز کرد. نامه با دستخطی نوشته شده بود که معلوم بود چقدر عجله ای است سپس شروع به خواندن متن نامه کرد:

سلام دامبلدور عزیز، همین الان ارتور به من گفت که هری برای دفاع از خود در برار یک مرگخوار از سپر دفاعی استفاده کرده. اوه من خیلی نگرانم میدانم که وزارتخانه محاکمه ای برای او درنظر خواهد گرفت.
اگر او از هاگوارتز و جامعه جادویی اخراج بشود چه؟!از تو میخواهم برای دفاع از هری تمامی سعیت را بکنی هرچند که میدانم این کار او بسیار اشتباه بوده هری نباید هیچ وقت در شهر مشنگ ها از این طلسم استفاده میکرد ولی مطمئنا مجبور بوده است. میدانم که وزارتخانه هیچ وقت حرف هری را باور نمیکند که یک مرگ خوار به او حمله ور شده ! به هری کمک کن خواهش میکنم!

از طرف پدرخوانده هری


دامبلدور کمی فکر کرد و بعد با لبخندی به خود گفت :
اوه، سریوس خیلی نگرانه مطمئنا من به هری کمک میکنم !
و بعد تصمیم گرفت که وزارتخانه برود.


بعد از نوشتن متن حتما دوباره یکبار با دقت بخونش. این باعث میشه خیلی از اشکالات تایپی و نگارشی که موقع نوشتن پیش اومده شناسایی و برطرف بشن.
مثلا عبارت "سپس شروع کرد که نامه را باز کند اما نشد" رو می تونستی به صورت "سپس خواست نامه را باز کند اما نتوانست" بنویسی یا در خط آخر "به" رو قبل از "وزارتخانه" جا نمینداختی.
داستان خوبی رو انتخاب کرده بودی ولی هری سپر دفاعی رو برای دیوانه ساز استفاده کرده بود نه مرگخوار. بعد از ورود به ایفای نقش از ناظران و جادوکاران برای نقد پست هات کمک بگیر تا اینجور اشکالاتت رفع بشه. در کل بد نبود. تایید شد!

سال اولیا از این طرف!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۲۶ ۲۲:۲۹:۱۳

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۵۹ چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۳

فرد جرج ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۶ چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۴۵ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۶
از کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 179
آفلاین
روز پر کاری را گذرانده بود همه جا پر شده بود از زمزمه های مشکوک و باور نکردنی. باید افکارش را مرتب می کرد. وارد اتاقش شد. مثل همیشه اتاق پر از وسایل مخصوص آلبوس دامبلدور بود.قدح اندیشه را به روی میز گذاشت و اماده تخلیه افکار شد که ناگهان چشمش به چیزی روی میز افتاد که قبلا نبود. یک پاکت نامه با یک امضا و دست خط آشنا.

باورش نمی شد!حدسش را می زد اما باور کردنش یک چیز دیگری بود! با اندوه نگاهی به قدح اندیشه انداخت... محتویات درونش پیچ و تاب می خوردند چهره پسری کوچک و به شدت خوش قیافه در قدح نقش بست :
-پروفسور آیا مدرسه به خاطر این موضوع تعطیل میشه؟
-بله امکانش خیلی زیاده تام!
-ولی من دلم نمیخاد ازینجا برم...اینجا خونه منه!

باور کردنش سخت بود که انسانی دست به این کار بزند انسانی که روزی تمام شایستگی های هاگوارتز را به دست آورده بود! به تابلوی آگاتا اسنیپ نگاهی انداخت و گفت :
-لطفا به سیو بگو که همین الان کارش دارم. خیلی فوری!
-بله پرفسور همین الان.
به پاکت روی میز خیره ماند... مسلما دامبلدور خیلی باهوش تر از آن بو که تصور کند نامه ای دوستانه از سمت دانش آموز قدیمی اش است.
صدای در او را به خود آورد.
-با من کار داشتید پرفسور؟
-سیوروس اوضاع از اونی که فکر میکردم بدتر هست!
-مگه چی شده پرفسور؟
اسنیپ نگاهی به پاکت روی میز انداخت و دستش را دراز کرد تا آن را بردارد، ناگهان با دیدن اسم روی پاکت دستش را متوقف کرد :
لرد ولدمورت

-فکر می کنی این چه معنی داره دامبلدور؟
-مسلما معنی خوبی نداره سیوروس...
-یعنی اون زنده اس؟ یا این یه شوخی از سمت یه مرگ خواره؟ یا ...
-سیو!!! من انقد پیر نشدم که دست خط تام رو نشناسم. این یه معنی داره فقط ! فرضیه استفاده از جان پیج حقیقت داره! اون به بدنش برگشته!
-میخاید نامه رو باز کنید؟
-معلومه که میخام اما مسلما خالی از خطر نیس. امیدوارم تو بتونی کمک کنی.

استاد معجون سازی چوب دستی اش را از آستینش در آورد و شروع به خواندن ورد هایی در زیر لب کرد. پاکت شروع به درخشیدن کرد. اول سبز سپس قرمز و در نهایت زرد شد. اسنیپ چوب را پایین آورد.

-دامبلدور این نامه طلسم شدس! باز کردنش می تونه انسان رو از پا دربیاره ... انگار حس داره و ....
-سیو گفتی انسان رو می تونه از پا در بیاره، اگه یک چاقو رو جادو کنم که پاکت رو باز کنه چی؟
-نه دامبلدور طلسم میتونه انسان بودن رو از وسیله ای تحت فرمان یک انسانه و یا ساخته انسانهاست تشخیص بده و فرد رو...
دامبلدور از جا برخاست و به سمت کمد دیواری اتاقش رفت. اسنیپ که از حرکت او جا خورده بود حرفش را متوقف کرد.
-میخای چیکار کنی آلبوس؟
-ساخته ی دست انسان...گفتی این طلسم انسان بودن رو هدف قرار داده درسته؟
-بله!
-آه ... تام عزیز باز هم اشتباه کرده، همیشه افراد باهوشی و پر ادعایی مثه اون موجودات دیگه جادویی و ساخته های اونارو فراموش می کنند.ما اینجا یه شمشیر جن ساز خیلی عالی داریم! متوجه شدی سیوروس عزیز؟
-بله آلبوس پس منتظر چی هستی؟
دامبلدور شمشیر را برداشت و روی لبه پاکت کشید.پاکت پاره شد و دو تکه کاغذ پوستی به روی میز افتاد.


"میخام" غلطه و "می خوام" درسته. ممکنه توی چت یا پیامک برای سریع و کوتاه نوشته شدن از حالت اول استفاده کنیم ولی اینکه بخوایم اینجور استفاده رو به متن های دیگه گسترش بدیم چندان درست نیست. اشکالات نگارشی بسیار ریز دیگه ای هم توی متنت بود که با بیشتر خوندن برطرف میشه. در مجموع رول بسیار خوبی بود! تایید شد!

سال اولیا از این طرف لطفا!


ویرایش شده توسط samfk در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۲۵ ۲۲:۱۴:۰۴
ویرایش شده توسط samfk در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۲۵ ۲۲:۱۵:۵۹
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۲۶ ۰:۴۷:۰۸


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۶:۴۷ چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۳

پادما پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۳ پنجشنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۲۸ جمعه ۱۹ دی ۱۳۹۳
گروه:
کاربران عضو
پیام: 13
آفلاین
روزه سرد زمستانی بود.یکی از جغدهای هاگوارتز نامه ای عجیب وغریب به دامبلدور تحویل داد.دامبلدور با لبخند مرموزی که بر لبش داشت گفت:"مدت ها بود که منتظر این نامه بودم."مک گوناگل درحالی که چوب دستی اش را میچرخاند گفت:"میشه منم در جریان بزارید که دلیل این لبخند های عجیبتون چیه؟"

دامبلدور گفت:"این نامه از طرف هاگرید از جزایر فیجی اومده."چشمای مک گوناگل از فرط حیرت گرد شده بود.با لحنی متعجب گفت:"فیجی؟! خب چرا این نامه اینقدر طسم چسبنده کاری شده؟"دامبلدور قاطعانه گفت:"چون درباره ی موضوع خیلی خیلی مهمیه!"

به دستور دامبلدور شمشیر گریفیندور آورده شد.آلبوس دامبلدور با آرامش کامل نامه را باز کرد و آن را خواند."

فردای آن روز دامبلدور به همراه ققنوسش به فیجی رفت.

_سلام هاگرید.همه چیز رو به راهه؟

_بله!

_خوبه.پس من برم یه نگاهی به اطراف بندازم.

دامبلدور همه ی قسمت های فیجی را زیر نظر گرفت و کشتیه شماره ی یک و سه چهارم که کشتی ای لوکس و خیلی با کلاس بود را برای جادوگران قدرتمند فیجی آماده کرد.

پس از یک روز طاقت فرسا دامبلدور به هاگوارتز برگشت. جشنی برای خوش آمد گویی به جادوگران فیجی ترتیب داد و همه منتظر دیدن آنها بودند...


قسمت هایی که به رنگ قرمز مشخص کردم از نظر تایپی و املایی اشتباهن. مثلا "کشتی شماره ی یک و سه چهارم" درسته و لازم نیست آخرش حرف "ه" اضافه بشه. یا اولین جمله ی متن باید به شکل "روز زمستانی سردی بود." نوشته بشه. از نظر داستانی هم می تونستی از زبان دامبلدور توضیح بیشتری در مورد علت سفر جادوگران فیجی به مک گونگال بدی. بعد از ورودت به ایفا از جادوکاران ویزنگاموت برای نقد شدن رول هات کمک بگیر تا اینجور اشکالاتت رفع بشه. تایید شد.

سال اولیا از این طرف!


ویرایش شده توسط HomamiowW در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۲۵ ۶:۵۳:۵۵
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۲۵ ۱۵:۲۲:۴۳

Silence and Smile are two powerful tools
!Take a smile
تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۹:۱۷ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳

آماتا old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۱ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۳۵ یکشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
سال پنجم بود كه يك روز يكي از اسليتريني ها كه هميشه سربه سر من مي گذاشت اومد دستبند منو برداشت.
من و اون با هم دوئل كرديم ،اون هم بين دو زنگ تو حياط !!!! نا گهان پروفسور مك گوناگال اومد و گفت: خانم رييسي!!!! اين دفعه چهار متون هست كه شمارو در حال دوئل كردن بين دو زنگ مي بينم!!!!!!!! ناچار هستم شما رو بفرستم پيش پروفسور دامبل دور!!! با من بيا هديه!!! و شما خانم مالفوي!! بعداً با شما صحبت مي كنم!!!!
سپس مك گوناگال يك نامه نوشت وداد دست من! من داشتم سكته مي كردم! او با حالتي عصباني گفت : اينو مي دي دست پروفسور دامبل دور!
سپس من رو به پيش پروفسور دامبل دور برد! وقتي نزديك اتاق پروفسور دامبل دور شدم با خودم گفتم كه اين دفعه حتماً اخراجم!
وقتي وارد اتاق شدم كسي نبود! نا گهان تو جه من به قلع انديشه جلب شد ! وقتي سرم رادرون قلع كردم ديدم كه پسر معروف يعني هري پاتر در تالار اسرار است و شمشيري را از كلاه انتخابگر بيرون مي كشد!! سپس ناگهان احساس كردم دستي بروي شانه هاي من است و كسي به من مي گويد: نمي خواي بياي بيرون خانم رييسي؟؟؟؟ ناگهان تا فهميدم كيست سرم را از قلع بيرون آوردم. او پروفسور دامبل دور بود!!!!!!
گفتم سلام پروفسور ! نمي دونم چي شد كه سرم رو كردم توي قلع انديشه!!!! او گفت:همون طور كه حدس زده بودم تو خيلي كنجكاوي!!!
سپس من نامه اي را كه مك گو ناگال بهم داده بود رو به او دادم.
اون با همون شمشيري كه من تو قلع انديشه من ديده بودم نامه را باز كرد. ناگهان به او گفتم: پروفسور،اين شمشير چيست؟؟او گفت :شمشيرگودريك گريفيندور كه به دست آقاي پاتر از كلاه انتخابگر در تالار اسرار بيرون آمده!!
پروفسور نامه را خواند و گفت : خانم رييسي با تو جه به نمرات خوب شما اين دفعه را هم مي بخشم ولي دفعه بعد شما به سرعت به خانه تان بر خواهيد گشت! من گفتم : متشكرم پروفسور!!! وآن شب را با دوستانم جشن گرفتيم!!!!


اولین نکته رعایت فاصله ی لازم بین بندهاست. یعنی در آخر هر بند به جای یکبار، دو بار کلید اینتر رو بزن.
نکته دوم استفاده ی چندباره ی شما از علامت های سوال و تعجب در آخر جملاته که غلطه و درستش همون یکباره.
نکته ی سوم استفاده ی شما از کلماتی مثل "کلاه انتخابگر"، "دامبل دور" و "قلع اندیشه" است که احتمالا به خاطر ترجمه ی متفاوتیه که مطالعه کردی. در سایت این کلمات به صورت "کلاه گروهبندی"، "دامبلدور" و "قدح اندیشه" رایجن.
رعایت این نکات و نقد شدن پست های بعدیت توسط جادوکاران ایفای نقش کمکت می کنه که بهتر بنویسی. در کل بد نبود. تایید شد!

سال اولیا از این طرف!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۲۴ ۲۱:۱۱:۴۸


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۹:۰۳ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳

جیمز پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۱ سه شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۹:۵۱ پنجشنبه ۲۹ فروردین ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 6
آفلاین
یکروز افتابی مثل روز های دیگه بود.از وقتی که از وجود (همونی که می دونین)کاسته شده بود خطر نیز کمتر بود و حتی برخی فکر می کردند که او نابود شده ولی اینطور نبود.در هر حال آفتاب زیبایی بود.وقتی دانش اموزان پس از صرف صبحانه در سرسرای بزرگ به کلاس هایشان رفتند.پروفسور دامبلدور ،بهترین جادوگر قرن و بهترین مدیر هاگوارتز تا آن زمانبه دفترش رفت تا نگاهی به هزاران کتابی که داشت بندازد.صدای سر در را شنید.
تق!تق!تق!....
_می بخشید پروفسور دامبلدور!میتونم بیام داخل؟
_بله پروفسور .
پروفسور مک گوناگال بود .
_کاری داشتید؟
_بله.این نامه .
_ممنونم پروفسور می تونید برید.
وقتی پروفسور مک گوناگال رفت ،پروفسور دامبلدور سعی کرد نامه را باز کند
اما این کار غیر ممکن بود.آن نامه جنسی داشت که با هیچ وسیله ای نمی شد آن را باز کرد(شاید از پوستی مثل پوست کرگدن)ولی پروفسور دنبال نوشته گشت و بجز 2 حرف چیزی پیدا نکرد. G و G .خوب می توانست معنا های زیادی داشته باشد .اما اولین چیزی که به ذهنش آمد گودریک گریفیندور بنیانگذار گروه گریفندور بود.خوب دامبلدور که فردی دانا بود.خیلی سریع سراغ شمشیر گرفندور رفت و آن را از درون کلاهانتخاب بیرون گشید.نامه را باز کرد .نامه ی
مهمی بود
_:سلام بر پروفسور دامبلدور.هری چیمز پاتر فرزند جیمز پاتر سال اخر ابتدایی خود رادر یکی از مدارس مشنگ ها به پایان رساند . بهتر است هر چه سریعتر
هویت او را به او بگوییم.
برای امنیت بیستر نامی از خود نمیگویم چون مرا می شناسید

دامبلدور بلا فاصله به هاگرید گفت :هاگرید وقتشه.باید نامه های تحصیلی را برای هری بفرستیم.هاگرید که خوشحال بود رفت و باعجله نامه هایی را از دامبلدور گرفت تا ان هارا در وقتی معین بفرستد


بین بندها فاصله ی لازم رو رعایت کن. یعنی دوتا اینتر بزن که چشم خواننده از خوندن پستت خسته نشه.
بعضی اشکالات تایپی و نگارشی هم توی نوشته ت به چشم می خوره که با خوندن دوباره ی متنت قبل از ارسال، خیلیاشون رو می تونی به راحتی تشخیص بدی و اصلاح کنی.
ایده ی داستانت برای عکس هم بد نبود ولی با کمی تفکر بیشتر می تونستی داستان بهتری بنویسی. در مجموع خوب بود و تایید شد!

سال اولیا از این طرف!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۲۴ ۲۰:۵۷:۰۵


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۳:۴۱ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳

کلاه گروهبندی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۴۷ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۳۸:۰۳ سه شنبه ۷ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 792
آفلاین
►عکس جدید کارگاه نمایشنامه نویسی◄


تصویر کوچک شده


برای ورود به ایفای نقش باید یه نمایشنامه یا داستان کوتاه بر مبنای این عکس بنویسید.
توضیحات: دامبلدور در حال باز کردن نامه ای به کمک شمشیر گریفندور

* سعی نکنید مثل کتاب بنویسید. خلاقیت به خرج بدید. اگه هم سوژه ـتون مثل کتاب شد سعی کنید نحوه ی اتفاقات رو تغییر بدید.

* اینکه دامبلدور توی دفترشه یا جای دیگه، تنهاست یا افرادی در کنارش حضور دارن، محتوای نامه چیه، چرا دامبلدور از شمشیر استفاده می کنه و... همه ش بستگی به ابتکار خودتون داره. می تونید طنز یا جدی بنویسید. انتخاب با شماست.


بلندپروازی، پشتکار، شجاعت و فراست
در کنار هم
هاگوارتز را می سازند!


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۳۶ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳

سیسرون هارکیس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۱ پنجشنبه ۲ آبان ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۲:۱۵ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 96
آفلاین
شترق-پیتر پتی گرو نقش زمین شده بود و کتاب هایی را که محکم بغل کرده بود روی زمین پخش شدند. صدای قهقه کل حیاط را پر کرد. تقریبا همه دانش آموزان به او می خندیدند همه به جز اسنیپ که به دیوار تکیه داده بود و مشغول صحبت با لیلی اونزو بود ، با نفرتی که در طول این چندسال از پاتر و دار و دسته اش پیدا کرده بود به پیتر پتی گرو زل زد و بعد به جیمز پاتر:

-دیدی بهت گفتم ، حتی حاضر نیست به خاطر دوستش جلوی هرهر خنده اش رو بگیره.

- خب آره،ولی اون که مقصر نبود.تازه واقعا هم خنده دار بود.

- سردر نمی آرم چرا می خوایی از اون قول عینکی حمایت کنی.

- من از اون غ....آقای پاتر حمایت نمی کنم.

- اوهو! از کی تاحالا به اون خود پسند می گی آقای پاتر؟

سوروس چیزی را در چهره لیلی خوانده بود ، چوبدستیش را آرام از زیر ردا بیرون کشید. با تمام سرعتی که می توانست چرخید و چوب دستیش را بالا آورد اما قبل از این که صدایی از دهانش خارج بشه دوبار پشت سر هم فریاد های بلندی را شنید:

- اکسپلیارموس

- اکسپلیارموس

چوب خودش به هوا رفته بود و به سمت سیریوس بلک پرواز می کرد و چوب دستی بلک به سمت لیلی.خودش بی دفاع بود ، بدون چوبدستی هرکسی می توانست او را کتک بزند. روش رو به طرف لیلی برگردوند و با پرخاش گفت:

- یکی رو بده به من. زود باش.

- نه سوروس بزار همین جا تموم بشه.

- بهت گفتم اونو بده به من

و چوب دستی سیریوس را به زور از دست او بیرون کشید. به جست و جو در ذهنش پرداخت و چوب دستی را مستقیم به سمت صورت بلک گرفت. بلک خیلی آرام چوبدستیش را پایین آورد و نیشخند زد. کمتر از یک ثانیه بعد چوبش در هوا بود. چوبدستی لیلی هم همینطور. لوپین و پاتر غافل گیرشان کرده بودند و خدا می دانست چه بلایی قرار بود بر سر اسنیپ بیچاره بیاورند.

پاتر چند متر آن طرف تر ایستاده بود و چوب خودش و سیریوس را در یک دست گرفته بود و با دست دیگرش کتاب معجون های پیشرفته ی اسنیپ را جست و جو می کرد. رنگ اسنیپ مانند گچ سفید شده بود.جیمز پاتر بدون اینکه سرش را از کتاب بالابیاورد گفت:

- اونزو ، برو ما فقط با زرزروس کار داریم.

- تو حق نداری اونو آزار بدی پاتر مگه فکر می کنی کی هستی؟

- لیلی تو برو این پاتر هیچ غلطی نمی تونه بکنه.

آخرین جمله را سوروس گفته بود و پاتر را خشمگین کرده بود. جیمز پاتر بی معطلی چوب دستیش را بالا آورد و فریاد زد:

- اینسندیو

گوشه ی ردای اسنیپ آتش گرفته بود و هیچ کس به او کمک نمی کرد. لیلی اونزو گوشه ی حیات نشسته بود و گریه می کرد اسنیپ وقتی دید که دیگر نمی تواند ردایش را خاموش کند ، آن را در آورد و به گوشه ای پرتاب کرد. زیر ردا فقط زیر شلواری و پیراهنی نازک پوشیده بود. سیریوس ، لوپین و پاتر هرسه چوبدستی هایشان را بالا آوردند و همزمان فریاد زدند :

- استیوپفای

اسنیپ سه روز بعد در بیمارستان به هوش آمد. لیلی اونزو در کنار تختش نشسته بود و لبخند می زد. کنار میزش دست نوشته ای بود آن را برداشت و نگاه کرد از طرف پاتر بود:

کتاب معجون سازیت رو یه مدت نگه داشتم چیزای جالبی توش بود که بعدا باهم امتحانشون می کنیم

جیمز پاتر و رفقا همراه با عشق



اسنیپ یادداشت را به گوشه ای انداخت و زیر لب زمزمه کرد:

- پاترو می کشم . اون و همه ی رفقاش رو یکجا می کشم


تو سایت "اوانز" رایج تر از "اونزو" هست. خیلی خوب بود.

تایید شد! سال اولیا از این طرف!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۲۴ ۱۲:۴۷:۱۲

وقتی که می بری نیاز به توضیح دادن نداری ولی وقتی می بازی چیزی واسه توضیح دادن نداری

ارزشیوانوانئه

تصویر کوچک شده



{سرهنگ دوم ساواج}


تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۳:۰۳ شنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۳

سو لیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۲ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۰:۳۰ یکشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۴
از خودم راضیم :)))
گروه:
کاربران عضو
پیام: 37
آفلاین
جیمز,پیتر و سیریوس بعد از دادن امتحان معجون سازی دریکی از روز های تابستانی در حال گفت و گو هستند.
جیمز:به نظرم فوق العاده بود.خیلی اسون تر از چیزی بود که فکرشو میکردم!مثله اب خوردن بود!!
سیریوس:برای تو راحت بود!!به نظر من که خیلی هم سخت بود!حاضر بودم بمیرم و ورقمو ندم!!اخه با اون جوابای من فکر کنم که پروفسور فکر کنه که مسخره اش کردم!
پیتر:جیمز؟دیدی که سوروس سر امتحان چه جوری بهت زل زده بود؟؟فکر کنم که میخواست بهش تقلب برسونی!
جیمز:واقعا؟!ولی اون که درسش خیلی از من بهتره..در ضمن مگه نمیدونست که یه طلسم ضد تقلب همه ی ما رو زیر نظر داره؟؟
سیریوس:تو چه قدر احمقی که هنوز نفهمیدی که نگاه های سوروس یه نگاه معمولی نیس!
جیمز:یعنی چی؟؟یعنی اینکه هنوز به من حسودیش میشه؟هنوز نتونسته فکر لیلی رو از سرش بیرون کنه؟
سیریوس:اره خب...نگاهاش اینطوری میگن.پر از کینه و نفرتن!!یه جوری نگات میکنه که انگار میخواد...
جیمز:میخواد که چی؟؟! اون هیچ غلطی نمیتونه بکنه.
پیتر:جیمز اروم تر صحبت کن!!میشنوه ها!!
جیمز:کجاست ؟؟من که نمی بینمش که بخواد صدامونو بشنوه.
سیریوس:اونجا کنار دیوار ایستاده.
جیمز:چند دقیقه اینجا وایسین الان بر می گردم!!
و با سرعت به طرف اسنیپ رفت.
سوروس که به زمین زل زده بود و به نظر می رسید که به شدت غرق در افکارشه,با دیدن کفش های جیمز که با سرعت به او نزدیک می شد سرش را بالا گرفت و به صورت خشمگین و قرمز جیمز نگاه کرد!
سوروس:سلام.
جیمز:سوروس؟فکر لیلی رو از سرت بیرون کن.اون به تو علاقه ای نداره.اون عاشق منه
سوروس:پاتر خیلی مغروری
جیمز:اصلا برام مهم نیست که چه فکری درباره من میکنی فقط و فقط می خوام بدونی که من و لیلی دیروز با هم درباره تو صحبت کردیم.وقتی که درباره تو ازش پرسیدم خیلی ناراحت شد و ازم پرسید که به عشقش نسبت به خودم شک دارم؟و منم گفتم که نه و واقعا هم ندارم!!!اون واقعا عاشق منه و به تو ذره ای فکر نمیکنه!و تو هم دیگه بهش فکر نکن!!فک نکنم خوشت بیاد که لیلی
بفمه که تو یه...
سوروس:جیمز ازت خواهش میکنم که در این باره به لیلی چیزی نگو.نذار بفهمه...
جیمز:پس لیلی در برابر رازت
سوروس:من لیلی رو معامله نمیکنم.اگه با برملا شدن راز من لیلی به من علاقه مند شه حاضرم رازم رو همین الان فریاد بزنم و به گوش همه برسونم ولی با برملا شدن راز من هیچ اتفاقی به غیر از این که لیلی ازم بیشتر متنفر بشه و من از این جا اخراج شم و نتونم دیگه ببینمش نمی افته.
جیمز:پس فکر لیلی رو از سرت بیرون کن تا از این بیشتر ازت متفر نشه
و سوروس در حالی که بغض کرده بود از اونجا دور شد جیمز یک نفس عمیق کشید و برای دیدن لیلی به راه افتاد!ریموس که تا چند لحظه پیش در چند قدمی سوروس و جیمز ایستاده بود به طرف جیمز امد وگفت:حرفاتو با سوروس شنیدم!جیمز راز اون چیه؟قول میدم که به کسی نگم!
جیمز:میدونی که نمیگم.خودتو خسته نکن.
ریموس:نگو !اصلا نمیخواستم که این سوالو ازت بپرسم.اومدم که یه چیز دیگه بهت بگم.
جیمز:بگو؟میشنوم!
ریموس:به نظرم بهتر بود اروم تر و مهربانانه تر با سوروس صحبت میکردی.خیلی باهاش بد حرف زدی.میترسم که اسیبی بهت بزنه.
جیمز:اون اینقدر احمق نیست که خودشو تو دردسر بندازه.بازم ممنون از اینکه نگران منی!
ریموس:این چه حرفیه!؟بالاخره ما با هم رفیقیم دیگه!!!!


اول اینکه رعایت فاصله بین بندها باعث میشه نوشته ی شما راحت تر خونده بشه. دوم اینکه به نظر نمی رسه گفتگوی سوروس و جیمز اونقدر که شما نشون دادی مسالمت آمیز و منطقی پیش بره. سوم اینکه در پایان جمله از علامت تعجب (یا هر علامت دیگه ای) فقط یکبار استفاده میشه؛ نکته ای که در خط آخر رول شما رعایت نشده.
با ورود به ایفا و نقد شدن رول هات توسط جادوکاران اینجور اشکالاتت به مرور رفع خواهند شد. در مجموع خوب بود.
سال اولیا از این طرف!

تایید شد!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۲۱ ۱۴:۱۱:۴۸

فدای سرت عزیزم
نباشه غمت...


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۲:۳۱ جمعه ۲۰ تیر ۱۳۹۳

حسن مصطفی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۷ جمعه ۲۰ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۰:۴۵ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۳
از بالای منبر
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
ـ خاک تو سرت پیتر!
ـ چقدر یه آدم بی عرضه باید باشه آخه؟!
سیریوس و ریموس در حال خروج از کلاس جادوی سیاه به تحقیر پیتر پتی گرو، ملقب به موش چهره ادامه دادند.
ـ ریموس، بهت که گفتم عرضه نداره دختره رو بیرون دعوت کنه!
ـ د آخه سیری، من اگه اینو میدونستم که 200 تا گالیون رو اینطوری به باد نمیدادم و ...
و اینجا بود که سرانجام پیتر به حرف گرفته شد.
ـ به ریش مقدس مرلین قسم اگه اون لوسیوس مالفوی کج صفت نمیرفت سراغش توی هوا زده بودمش.
در اینجا پیتر یه عضله پشت بازو رو منقبض میکنه و ادامه میده.
ـ این بدن لامصب این مشت جوجه هاگوارتزی ها رو که هیچی، مدل های مادام گوگو ماگوی کوچه دیاگون رو هم به طرف خودش میکشونه. یادتونه اون روز...

شلـــپ!!

در اینجا بود که برخورد کف دست ریموس با پس گردن پیتر ملقب به پیتر موش چهره صدایی ایجاد کرد که نه تنها موجب قرمز شدن آنی صورت پتی گروی بیچاره شده بلکه منجر به سکوت چند ثانیه ای حیاط پشتی کلاس جادوی سیاه و سپس انفجار بمب خنده ی دانش آموزان هاگوارتز شد.

ولی پیتر پتی گرو، ملقب به پیتر موش چهره، از دانش آموزانی نبود که تحقیر و قلدری همکلاسی ها و هم مدرسه ای هایش را شنیده و سپس فراموش کند. پیتر فراموش نمیکرد...


اگه به جای ریموس می نوشتی جیمز بهتر بود. چون هم این آزار و شیطنت ها به شخصیت ریموس نمیاد و هم بند آخر رولت معنی و تاثیر بیشتری داشت.
کوتاه ولی خوب بود.
سال اولیا از این طرف لطفا!

تایید شد!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۲۰ ۲۲:۴۴:۳۹


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۱۶ چهارشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۳

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۳ دوشنبه ۹ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۴۶ سه شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۴
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
پرتوهای درخشان نور آفتاب ازلابه لای شاخه های درختان بر حیاط بزرگ هاگوارتز می تابید. چهار یاروفادار (جیمز.سیریوس.ریموس.پیتر)از پله های سرسرای بزرگ وارد حیاط می شدند که چشمای جیمز به دو چشم سبز زیبا خیره شد.

لیلی نیز به او خیره شد ولبخندی بر لبش آورد جیمز نیز به او لبخند زد.

سوروس تکیه بر ستونی پشت لیلی ایستاده بود و وقتی نگاه آن دو را دید عصبانی شد و مشتی بر ستون زد.

- اه لعنتی!!!!

سیریوس که دید جیمز حرکتی نمی کند برگشت و او را صدا زد:

-جیمز کجایی بیا دیگه!

ولی جیمز هنوز در این عالم نبود و در نگاه دو جنگل سبز لیلی محو شده بود.

سیریوس پوفی کرد و دست جیمز را کشید و برد.جیمز به خودش اومد وبرای آخرین بار نگاهی به لیلی انداخت.

بیا بریم کنار دریاچه بشینیم جیمز ریموس و پیتر رفتن!!

جیمز باشه ای گفت و باهم به کنار دریاچه رفتند و نشستند.

سیریوس صداشو صاف کرد و رو به جیمز گفت:

- هی رفیق نگران هیچی نباش بالاخره لیلی میاد پیشت و میگه که بهت علاقه داره.

جیمز پوفی کرد و گفت:

-آره شاید بیاد ولی میترسم اتفاقی پیش بیاد یا کسی جلوی مارو بگیره که به هم نرسیم.

-منظورت سوروسه ؟؟؟ بیخیال بابا مگه ندیدی دیروز لیلی چجوری سر سوروس داد کشید و گفت دیگه نمیخواد ببیندش اون مرگخواره امکان نداره لیلی از اون خوشش بیاد.

جیمز که انگار یه انرژی مضاعف دریافت کرده بود لبخندی زد و گفت:

-درسته تو راست میگی من بیخودی نگرانم.

سیریوس لبخند زد. ریموس که تا اون لحظه ساکت بود و به حرفای بقیه گوش میکرد گفت:

-راستی بچه ها نمیخواد امشب بیاین قرارگاه.

بقیه که تعجب کرده بودن با هم گفتن:

-چرااااااا؟؟؟؟

-خب نمیخوام تو دردسر بیفتین.این سوروسم که مثل زگیل هرجا میریم دنبالمون میاد میترسم بفهمه بعد بیا درستش کن بهتره رابطمون فقط تو مدرسه باشه!!

ریموس که با ناراحتی این حرفارو گفته بود و جیمز به ناراحتیش پی برد و گفت:

-تو از یه چیز دیگه ناراحتی ریموس.به ما بگو.

ریموس پوفی کرد و اعلامیه ای را به طرف آنها گرفت.

روی اون اعلامیه نوشته بود:

توجه* از این پس گرگینه ها توسط وزارت دستگیر شده و به آزباکان فرستاده میشوند.اگر گرگینه ای را دیدید فورا به ما خبر دهید و اگر کسی با گرگینه ای همکاری کند مجرم شناخته شده و به آزکابان فرستاده میشود.* وزارت سحر و جادو

همه تعجب کرده بودن و ریموس ناراحت بود.پیتر با وحشت گفت:

- واااای حالا چیکارکنیم؟؟؟

جیمز که نگران بود لبخندی به لب آورد و گفت:

- هی ریموس تو واقعا مارو دست کم گرفتی ما تا مرگ با همیم و هوای همدیگرو داریم .فوقش با هم میریم آزکابان اونجارم خراب میکنیم بعد فرارمیکنیم.:)) نگرانی نداره که. بعدا حساب این سوروسم میرسیم:)))

سیریوس گفت:

- آره رفیق نگران نباش تا حالا دیدی ما تو دردسر بیوفتیم؟؟ تا جیمزو داری غمی نداشته باش .

بعد بلند فریاد زد :

-ما باهمیممممم!!!!

ریموس از داشتن چنین دوستانی خوشحال بود و به وجد آمد.

چهار دوست همیدیگرو بغل کردن وپیمان بستند که تا مرگ به هم وفادارند و هیچکس حتی سوروس و لرد سیاه هم نمیتواند آنها را جدا کند.

پایان.


اگه بخوایم متن شما رو به عنوان یه پست جدی در نظر بگیریم یه سری اشکالاتی داره. مثلا اگه اسنیپ اینقدر تابلو مرگخوار باشه که اصلا اجازه نمیدن تو هاگوارتز بمونه. یا توی پست جدی به جای اصطلاح "پوفی کرد" باید از "آهی کشید" استفاده کنی. اشکالات جزئی دیگه ای هم داری که بعد از ورود به ایفای نقش و با کمک ناقدان و جادوکاران می تونی برطرفشون کنی. در مجموع متن خوبی بود.
سال اولیا از این طرف!

تایید شد!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۸ ۱۷:۵۵:۴۰
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۸ ۱۷:۵۷:۳۷
ویرایش شده توسط mahsa در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۸ ۱۸:۱۹:۴۴
ویرایش شده توسط mahsa در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۸ ۱۸:۴۲:۳۲







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.