هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۶:۵۵ جمعه ۳ مرداد ۱۳۹۳

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
نمرات جلسه اول معجون سازی این ترم به همراه مختصری نقد و بررسی

باری ادروارد رایان- هافلپاف

اندازه و ظاهر پستت رو پسندیدیم پسر جان.همینطور پردازش سوژه ت. به ویژه طنز اخرشرو که معجون جوانی رو به جای انهدام از آب درآوردی! با این وصف نکاتی که برای گوشزد به ذهنم رسید یکی کم بودن توصیفاتت بود.توصیف بیشتر پستت رو می تونست جذاب تر این که هست کنه.دیگه اینکه فکر می کنم قبل از هر بار ارسال پست بد نیست یه بار دیگه از روش بخونی و بعد ارسالش کنی. توی پست غلط املایی به چشم می خوره. مثلا بعضی جاها فعل رو فراموش کرده بودی به پایان جمله اضافه کنی یا لحن محاوره رو جایی که لحن پست باید ادبی باشه استفاده کردی.اینا غلطای جزئین ولی وقتی با هم جمع میشن نوشته از ارزش واقعیش کم میشه.

نمره شما=25

نویل لانگ باتم- گریفندور

ببین کی اینجاست!کی به تو گفت دوتا تکلیفو با هم ادغام کنی؟ دقت کردی همه پشت سرت همین کارو کردن؟ ایده جالبی بود آفرین!
طنز پستت جالب بود اگر بیشتر بهش می پرداختی.پستت بیشتر از دیالوگ تشکیل شده. یعنی به خواننده فرصت اینو ندادی تا فضایی که تو ذهنت تصور می کنی رو ببینه.شکلکها تو پستای طنز می تونن بخشی از این وظیفه رو به عهده بگیرن ولی یه جاهایی از پست نیازه با قلم نویسنده توصیف بشه.رعایت این نکات می تونه به پستت زیبایی بیشتری ببخشه.

نمره شما=24

اوون کالدون-هافلپاف

اوون عزیز اول از همه به نقطه قوت پستت اشاره می کنم. ایده ت تو ظاهر شدن کلاه رو سر جن الادورا و هدیه دادن بی اراده لباس به جنی که در آستانه اعدام بود و در نتیجه آزاد شدنش واقعا خوب بود. فقط کاش بیشتر به پستت می پرداختی. پست تو به عنوان یه پست طنز شناخته میشه ولی حتی از یه شکلک هم استفاده نکردی. همونطور که برای نویل عزیز هم توضیح دادم تو پستای طنز نویسنده توصیف بخشی از فضارو با کمک شکلک به خواننده منتقل می کنه. ضمن اینکه تو بخشی از پست توصیف به قلم نویسنده ست. متاسفانه پست شما توصیف صحنه های کمی داره. من خودم به عنوان خواننده این پست نتونستم اونجور که باید و شاید تصویر ذهنیتو درک کنم.
نکته دیگه ظاهر پستت هست. معموله دیالوگ ها رو با یه اینتر از بندها جدا می کنن. در این صورت پست ظاهر بهتری پیدا می کنه تا زمانیکه شما دیالوگهارو تو همون خطی به کار ببری که داری صحنه رو توصیف می کنی. اینجوری خواننده ممکنه کمی گیج بشه و همین موضوع باعث خستگی و دلزدگیش
میشه.

نمره شما=23

پروفسور تافی- هافلپاف

.پست خیلی خوبی بود. هم از نظر پردازش سوژه هم ظاهر پست.از شما راضی هستیم پروفسور.هر چی نباشه همکاریم!

نمره شما=30

گیدیون پریوت- گریفندور

آه گیدیون...پس به یه مرگخوار نمیشه اعتماد کرد هوم؟حتی اگر استادت باشه؟با این طرز تفکر چه جوری تو کلاس من شرکت کردی؟الان انتظار نمره هم داری؟خودت بگو چند بدم بهت؟
پست خوبی بود.طنزش به اندازه بود.ظاهر پستت مرتبه و سوژه پردازی و توصیف صحنه هات خوبن. فقط یکسری ایرادات تو املای کلمات داری که بعضی هاشون به همون شکل تکرار شدن . توصیه م همیشه به بچه ها اینه کاری هم هست که خودم همیشه انجام میدم. زمانی که املای درست کلمه ای رو نمی دونی تو نت سرچ می بزن. املای نادرست اگر یکی دوبار تو پستی با این طول تکرار بشه شاید چندان به چشم نیاد. بالاخره از زیر چشم نویسنده ممکنه در بره ولی تکرار بیشتر از این مقدار کمی می تونه از زیبایی و ارزش پست کم کنه. نکته دیگه پردازش کاراکترات هستن. البته جز تو و تدی کس دیگه ای تو پست حضور پر رنگی نداشت که نیاز به معرفی داشته باشه ولی حس نمی کنی شخصیتی که از گیدیون ساخنی یکم خشنه؟ یعنی گیدیون محفلی با داشتن یه شخصیت سفید به راحتی حاضره معجون انهدام به خورد هم تالاریاش بده و منفجرشون کنه؟من تصور نمی کنم یه محفلی حتی حاضر بشه با دشمنانش هم چنین برخوردی داشته باشه!

نمره شما=26

سارا کلن- هافلپاف

پست جالبی بود. منظورم اون قسمتاییه که معجون رو درست کردی و مرددی به خورد کی بدی و دستاتو جلوی چشمات گرفتی تا مجبور نشی به عهدت وفا کنی!استفاده از عبارت خداشاملو به جای خداحافظ هم بامزه بو. با این همه پست شما هم نیاز داره تا یکسری موارد درش رعایت بشه. اولین نکته اینه که توصیف صحنه هات کمن. خواننده نمی تونه تصویری که تو ذهنته رو ببینه. نکته دیگه اینکه پست تو با توجه به محتواش یه پست طنزه و تو این پستا معموله که نویسنده از شکلکا استفاده کنه ولی تو پست شما استفاده از این شکلک ها خیلی کمن. من ظاهر پستت رو که دیدم تصور کردم یه پست جدی قراره باشه. استفاده مناسب از شکلکا هم ظاهر جذابتری به پست میده و خواننده رو ترغیب به خوندن می کنه و هم اینکه می تونی قسمتی از توصیف و فضاسازی نوشته رو به شکلکا بسپری.نکته بعدی که به ذهنم می رسه اشاره کنم زمان و مکان پست هست.وقتی پست شمارو خوندم متوجه شدم ماجرا در چند زمان و مکان رخ داده.برای انجام این کار بهتره به جای این که با یه خط کشی زمان و مکان های متفاوت رو از هم جدا کنیم با نوشتن اونو مشخص کنیم. مثلا
نقل قول:
ظهر- تالار خصوصی هافلپاف

این کار هم ظاهر بهتری به پست میده و هم به خواننده کمک می کنه که بفهمه الان در کجای این
ماجراست.

نمره شما=24

آشا-اسلیترین

خواهرم تو نیومده ترکوندی!اصلا نیاز به استفاده از معجون نداری. خیلی پست جالبی زدی. این لحن پست و این نوع نوشتار، ابتکار و خلاقیتت رو نشون میده. واقعا از خوندنش لذت بردم. با توجه به لحنی هم که داشت کار بسیار خوبی کردی از شکلک استفاده نکردی وگرنه پستت حیف میشد.اضافه کنم آخر ماجرا هم به شدت منو خندوند.

نمره شما=30

استیو لئونارد- هافلپاف

اخر پستتو که ویولت رو تبدیل کردی به غول خیلی جالب بود. با این همه در مورد پست شما لازمه ازت بخوام به توضیحاتی که به سارا دادم مراجعه کنی بی زحمت.

نمره شما=24

ویکتور کرام- اسلیترین

پسرم. در حقیقت توقع داشتم بیشتر از این ازت ببینم. پستت حس نمی کنی خیلی کوتاهه برای دو تا رول؟اگر نحوه پست زدنت رو تو تالار و ایفا ندیده بودم باورم نمیشد تو اینو نوشتی. انگار یه جورایی موقع ارسالش خیلی حوصله نوشتن نداشتی.یکی از مشکلاتی که پستت داشت و باید اعتراف کنم اولین باره ازت می بینم زمان افعال هست. یه بخشهایی از پست زمان حاله و تو بخشایی از افعال زمان گذشته استفاده کردی. پستت هم خیلی مشخص نیست طنز بود یا جدی.ظاهرا از ترس اینکه من از راه برسمو سر کمدم مچتو بگیرم با عجله رول زدی.

نمره شما=23

لودو بگمن-ریونکلا

شما که کلا حرف نداری.نه به خاطر اینکه مدیری و من از ترس بلاک شدن اینارو میگما!
از شوخی گذشته پست خیلی خوبی بود. به ویژه اون ایفای نقش خورشید. همینطور طرز تهیه معجون انهدام!هنوز که می خونمش خنده م میگیره. عالی بود.حرفی برای گفتن ندارم جناب مدیر!

نمره شما=30

هکتور دگورث گرنجر- اسلیترین

که ملتو منهدم می کنی ولی نه با معجون؟ که از دفتر من سرقت می کنی؟ نکنه از اجداد اون دختره گریفندوری باشی؟ اونم یه بار به دفتر پسرم دستبرد زد!
آخه وقتی می ری تو دفتر من نباید به هرچی که روی شیشه ها نوشته شده اعتماد کنی بچه جان!اصلا من از عمد اسم تمام مواد و معجون هارو اشتباه می نویسم رو شیشه ها تا در مواقع دستبرد چیزی گیر سارق نیاد!معجون ورجه ورجه منو چرا برداشتی؟
از شوخی گذشته پست شما و به ویژه طنزش واقعا قشنگ بود و از خوندنش مشعوف شدیم.فقط بحثی که می مونه آغاز پسته که با توجه به شناختی که من از قلم شما دارم توقع داشتم آغاز زیباتری داشته باشه.با این وجود در کل از پستت راضی هستیم.

نمره شما=28

دابی- گریفندور

اول از همه اینکه چون تاریخ عضویت شما تو ایفا بعد از 1/1/92 هست شما ارشد محسوب نمیشی عزیز دلم!
نکته بعد اینکه دیگه کارت به جایی رسیده استاد خودتو هم می ترکونی؟الان نمره هم می خوای؟ تازه فقط می زنی تو سرت بعد از ترکوندن تمام دانش اموزان به همراه پرسنل؟ الان من موندم کیا تو این مدرسه حضور مادی دارن؟همه روح شدن یا دود شدن رفت پی کارش!باید بیان مدرسه رو ببندن.بیچارمون کردی!
هرچند باید اینو هم بدونی که یه معجون ساز محتاط همیشه انواع ضد معجون ها همراهش هست. وقتی من قاشق رو به دهن بردم سریع متوجه شدم چه اتفاقی افتاده برای همین ضد معجون انهدام رو سر کشیدم.(شرمنده همکاران منهدم شده، کم بود فقط به خودم رسید!) با وجودیکه لقمه رو فرو ندادم ولی کمی از اون به اصطلاح سس با زبانمان تماس یافته بود و بالاخره احتیاط شرط عقله. پس حالا که من نترکیدم خودت مجازاتت رو انتخاب کن بچه!چرا تو هنوز منهدم نشدی؟بابت ترکوندن کل مدرسه و در معرض ترکیدن قرار دادن استادت شما هم باید خودتو منهدم کنی!
گذشته از این صحبتا پست خیلی خوبی بود. همه چیزشو پسندیدیم. هم اندازه پست و سوژه پردازی و شخصیت پردازی و توصیف صحنه ها و...

نمره شما=30


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۳ ۲۱:۳۳:۳۰
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۳ ۲۱:۳۴:۱۹


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۰:۳۵ پنجشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۳

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
روز زیبای دیگری در مدرسه هاگوارتز آغاز شده بود.صدای آواز پرندگان و فضای سبز و چمن کاری شده محوطه و دریاچه ای که زیر نور طلایی خورشید می درخشید در نظر دانش آموزان بی معنی جلوه می کرد چرا که در آن لحظه همگی زیر سطح زمین و مقابل کلاس معجون سازی حضور به هم رسانده و قادر به دیدن این منظره نبودند!
سر و صورت عده زیادی از دانش آموزان با بخیه و باندهای خون آلود تزئین شده بود که احتمالا بقایای نتیجه آزمایش معجون انهدام در فاصله میان دو جلسه بود. با این وجود تعدادی از دانش آموزان که موفق به امتحان معجون روی قربانی مورد نظر نشده بودند در لحظات آخر می کوشیدند تکلیفشان را به انجام برسانند و هرچند ترفندهایشان معمولا بی نتیجه می ماند اما گاه و بیگاه صدای انفجار تازه وارد ناآگاهی در راهرو شنیده میشد.
الادورا که در آن لحظه می کوشید آثار خون ناشی از انفجار یکی از تازه واردین اسلی را از روی صورتش پاک کند گفت:
- به نظر شما برای این جلسه چی در نظر گرفته؟
دافنه که با اضطراب در جایش غل می خورد و به خاطر جای بخیه ها به توپ چهل تیکه شباهت بسیاری پیدا کرده بود پاسخ داد:
- امیدوارم دیگه ترکیبات انفجار زا نباشه. :worry:
با این همه چهره اش چندان امیدوار به نظر نمی رسید. در همان لحظه صدای انفجار دیگری راهرو روشن از نور مشعل ها را پر کرد. همگی اتوماتیک وار در برابر بارانی از دل و روده و امحا و احشای جدیدترین قربانی که در طول راهرو باریدن گرفت روی زمین شیرجه زدند. لودو که برای چندمین بار بود که صورتش از بارش خون پوشیده میشد از جا جست و منو را جلویش گرفت.
- به نام منوی مدیریت دستورمیدم هرچه زودتر کلاس رو شروع شه وگرنه....
در برابر چشمان حیرت زده دانش آموزان درب کلاس به آرامی روی پاشنه پا چرخید. لودو که از نتیجه کارش بسیار راضی به نظر می رسید با سر بالا گرفته و قامت افراشته منوی مدیریت را تا کرد در جیبش گذاشت. سپس با غرور به سمت درب کلاس رفت. لینی با نگرانی زمزمه کرد:
- چیزه... لودو...هرچند من دیگه ریونی نیستم ولی روونای بزرگ یه عبارتی رو سر لوحه ی کاراش قرار داده بود که احتیاط شرط عقله و این صوبتا!یه تاملی بکن یه وقت تو هم به همون نتیجه رسیدی!
اما لودو بی توجه به لینی همچنان به حرکتش به طرف در ادامه داد و داد و داد.
دانش آموزان:
و لودو همچنان به رفتنش ادامه می داد تا اینکه صدای کارگزدان درآمد و لودو در حالیکه به این فرمت به دوربین نگاه می کرد بالاخره به در رسید و مقابل آن متوقف شد. لحظه ای به فضای تاریک داخل کلاس نگریست.
- خبری نیست. یعنی انقدر تاریکه من کسی رو نمی بینم. فعلا بیاین بریم تو تا یکی دیگه منفجر نشده.
دانش آموزان با احتیاط به درب کلاس نزدیک شدند و به درون کلاس سرد و نیمه تاریک قدم گذاشتند. صندلی استاد خالی بود و تنها زاغی سیاه رنگ که با شرارت ورود دانش آموزان را می نگریست روی میز نشسته بود. پاتیل کوچکی نزدیک میز استاد و مقابل تخته به آرامی می جوشید و بخار کم رنگی از آن به هوا بلند میشد. اما از استاد خبری نبود.
آشا نگاهی به دور و برش انداخت.
- ظاهرا نیومده...
درحالیکه آثار امیدواری بر روی چهره دانش آموزان ظاهر میشد ویولت با بدخلقی کیفش را روی صندلیش پرت کرد.
- پس این کلاغ ایکبیری چیه؟
گیدیون که با وجود بخیه های متعدد روی صورتش به هیولای فرانکنشتاین شباهت بسیاری یافته بود هوشمندانه به زاغ آیلین نگاه کرد زاغ منقارش را بر هم زد.
- منظورت چیه ویول؟یعنی می خوای بگی زاغی می خواد این جلسه درس بده؟اگر زاغی بتونه معجون هارو درس بده گیتار منم می تونه کلاس تدریس موسیقی جادویی بذاره.
ویولت: حیف که خون محفلی تو رگام نمی ذاره از آیلی بخوام یه چشمه از کارایی که زاغی می تونه انجام بده رو بت نشون بده.
قبل از اینکه گیدیون بتواند پاسخ بدهد لودو درحالیکه منویش را جلویش نگه داشته بود میان آندو پرید.
- بسه دیگه....اگر یه کلمه از حرفای تو چتو اینجا کپی کنین هردوتون رو می فرستم بالاک.
استیو که با بی حوصلگی روی میز ضرب گرفته بود گفت:
- موافقم.عوضش بیاین به این فکر کنیم که برای این جلسه چه بلای دیگه ای می خواد سرمون بیاره.
دافنه غل غل خوران خودش را به صندلیش رساند.
-شصخ شصخی من که هیچ علاقه ای به دونستنش نداره.از این زن هرچی بگی برمیاد. حالا هر سری میره تو این نت ماگلی سرچ میکنه اسم یه معجون درمیاره میاد تدریس می کنه. هیچی هم بلد نیستا.اونوقت اسم خودشو گذاشته استاد معجون ها!
دابی که همان لحظه به شیوه مرسوم جن های خانگی با صدای شترقی روی صندلیش ظاهر شده بود نرسیده مشغول شعار دادن شد.
- پروف بد!پروف بد!
در حینی که الادورا ساطور به دست دنبال دابی دوید آشا با لحن تهدید آمیزی گفت:
- پشت سر آبجی ما درست صوبت کنینا!
گیدیون که چماق نداشت گیتاری را از زیر ردایش درآورد.
- داریم پشتش درست صوبت می کنیم دیگه!فکر کرده چون تو پروفایلش نوشته مرگخوار و همیشه لباس سیاه می پوشه زاغ دستش میگیره خیلی خفن شده؟فکر کرده کسی از گذشته ش خبر نداره؟
فریاد دابی که از روی میز و صندلی ها می پرید تا از ضربه ساطور الای از خود بی خود شده جاخالی بدهد در تایید گیدیون به گوش رسید.
- گیدیون راست گفت!پروف بد!هی تو! تو نتوانست دابی رو گردن زد...دابی یک جن آزاد بود و حق و حقوق داشت...تو باید به خاطر این کار...شـــتـــرق!
اصابت ضربه ساطور الا با صندلی که دابی رویش ایستاده بود آن را از وسط به دو نیم کرد و دابی را از ادامه سخنرانیش باز داشت.
ویولت در ادامه صحبت های گیدیون گفت:
- الان ناراحت شدی سوپ ها؟مگه نیدونی خوائرت با یه مشنگ بوقی ازدواج کرده و پسرش هم الان تو محفله؟وای وای وای!
- من آشام نه سوپ ها!
- مگه آش با سوپ چقدر با هم فرق دارن؟به نظر من که فرقی نئارن!
بــــــومـــــــــــب!(افکت منهدم شدن نفر بعدی!)
لودو که دیگر تحمل این وضعیت را نداشت یکمرتبه آب و روغن قاطی کرد. در نتیجه انفجار خشم لودو چندین نفر از ورودی های جدید روانه بالاک شدند تا در جوار گراوپ طرز تهیه معجون های جادویی را بیاموزند و عده ای در همان لحظه قسمتی از دسترسی هایشان را از دست دادند.
- دیگه کسی اینجا حق نداره منفجر بشه وگرنه گراوپو از بالاک میارم اینجا!
- عرض اهم!
- اهم و سرفه هم ممنوعه وگرنه ... پروفسور شما کی اومدین؟
دانش آموزان از جا پریدند تا به دور و برشان نگاه کنند.اما نیازی به جستجو نبود چون آیلین روی صندلیش درست مقابلشان نشسته بود.
دانش آموزان:
آیلین با ملایمت چوبدستیش را میان انگشتانش می چرخاند.
- من جایی نبودم که الان بخوام بیام. من تمام مدت اینجا نشسته بودم و به سخنان گوهر بار شما گوش می دادم.
دانش آموزان:
ناگهان سارا به میان کلاس پرید و با شوق و ذوق گفت:
- پروفسور چه جوری این کارو کردین؟میشه یه امضا به من بدین؟
آیلین به فرمت به دانش آموزان خیره شد ولی چون با این فرمت رو به رو شد با تاسف سری تکان داد. سپس بی توجه به سارا که ویبره زنان، بدون اینکه توجه کند در اثر ویبره رفتن که در حال خروج از کلاس است از جا بلند شد.
- موضوع درس امروزمون همینه. معجون نامرئیوس!
او با دست به پاتیل کوچکی که کنار میزش قل قل می کرد اشاره کرد:
- این معجون به آدم و در واقع اون بی عرضه هایی که از جادو نمی تونن استفاده کنن این توانایی رو میده که به کمکش خودشونو نامرئی کنن.
یکی از جاسم هایی که ته کلاس نشسته بود و با روحیات استاد آشنایی نداشت پرسید:
- یعنی استاد شما هم بلد نیستین خودتونو با جادو غیب کنی...بـومــــــــب!
جاسم در یک لحظه نیست ونابود شد تا کلاس را در حیرت و وحشت بیشتری از شناخت زوایای شخصیت استاد فرو ببرد. آیلین نوک چوبدستیش را فوت کرد.
- بله همونطور که داشتم می گفتم این معجون توانایی نامرئی کردن فقط اشخاص رو داره. بد نیست که طرز کارشو به شما گوگولی مگولیا هم نشون بدم. به ویژه بعد از اون همه ارادتی که به من دارین.کی داوطلبه تاثیرات فوق العاده این معجون رو امتحان کنه؟
دانش آموزان:
آیلین سری تکان داد.
- فهمیدم پس خودم انتخاب می کنم.
درست در همان لحظه که نگاه شرور استاد روی چهره ها می دوید دخترک مو قرمزی که کنار باری نشسته بود کاملا اتفاقی از روی صندلیش افتاد.
- اوه عزیزم... چه شجاعتی!بیا اینجا.
دخترک با عجز به چهره همکلاسیانش نگاهی انداخت که به طرز غریبی به ناخن دستها یا در و دیوار دود خورده کلاس علاقه مند شده بودند و سوت زنان به هرجا جز او می نگریستند. هنگامی که نگاه دختر با چشمان پروفسور تلاقی یافت ناچارا به نزد او رفت. آیلین نگاهی به دانش آموز ریز جثه انداخت.
- اسمت چیه دخترم؟
- صغری ویزلی استاد.
- عالیه.بفرمایید. نیازی هم نیست نگران باشی. فقط نامرئی میشی.
دخترک با تردید به مایع بی رنگ درون لیوان که به زور در دستانش گذاشته شده بود خیره شد. سپس آهی از سر تسلیم کشید و چشمانش را بست و لیوان را به دهان برد. چند ثانیه بعد اثری از دخترک به چشم نمی خورد.
آیلین از هوای کنار دستش پرسید:
- الان چه احساسی داری؟
صدای ریزی جواب داد.
- یکم احساس سبکی می کنم پروفسور ولی در عین حال تفاوتی حس نمی کنم.
آیلین با رضایت سری تکان داد.
- خوبه معلومه معجون درست قوام اومده. برای امروز کافیه. تکالیفتونم رو تخته ست...
ناگهان همان صدا صحبت آیلین را قطع کرد.
- ببخشید پروفسور...ممکنه ضد این معجونو بهم بدین؟(به دلیل نامرئی بودن گوینده از گذاشتن اسمایلی معذوریم!)
آیلین گفت:
- من گفتم این معجون ضد معجون داره؟ اسم کامل این معجون نامرئیوس ابدیوسه.نوشنده رو تا پایان عمر نامرئی می کنه.هرچند اگر طلسم مخصوصش رو بلد باشی می تونی به حالت قبلیت برگردی. ولی چون بعید می دونم به این زودیا بتونی اجراش کنی لازم نیست ذهنتو درگیر یادگیریش کنی. نگران نباش. عضو ایفا هم نیستی که کسی جای خالیتو حس کنه دخترم. خیلی خب کلاس تعطیله.
دانش آموزان:

1- با نوشتن رولی این معجون را تهیه کنید و مخفیانه به خورد هر کس که دوست دارید بدهید.طبیعتا مرئی کردن مجدد نوشنده معجون شما کاملا به اراده شما بستگی دارد! 15نمره
2. به نظر شما چرا استاد ابتدای جلسه خودش را از دید دانش آموزان مخفی کرده بود؟ 3 نمره
3. با نوشتن یک رول از این معجون برای خلق یک خاطره به یاد ماندنی یا غم انگیز یا مخاطره آمیز و... استفاده کنید. لازم هم نیست اگاهانه این معجون را نوشیده باشید. 12 نمره



ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۳ ۱۶:۰۷:۲۷


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۴:۱۲ چهارشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۳

دابی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۴ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۷:۱۰ یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۲
از دوستان جانی مشکل توان بریدن!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 152
آفلاین
جن خونگی آزاد – ارشد گریف
1)
صدای شیر آب و شستن ظروف و به هم خوردن قاشق چنگال ها و صدای زیر صحبت کردن جن های خانگی همان همهمه ی همیشگی را در آشپزخانه ی هاگوارتز ایجاد کرده بود. بوی خوش غذاهای گوناگون( که به دلیل ماه مبارک از نام بردن آن ها خود داری میشود) در فضا پیچیده و جن های خانگی مدام در حال تحرک بودند.
وینکی: ممد اون سر دیس مرغ رو گرفت، کمر وینکی شکست!
ممد: مگه وینکی کور بود، ندید ممد برای مندی قلاب گرفت که ظرف شست؟!
در این بین در گوشه ی آشپرخانه، دابی بین چند قابلمه ی روی گاز ایستاده و کتاب معجون سازی اش را جلویش پهن کرده بود. از قابلمه ها بخار بلند می شد. قطره های عرق سبز رنگ از روی سرش بر روی گوش هایش می چکید و گوش ها، مانند ناودان آن ها را بر روی زمین هدایت می کردند! بدین ترتیب می توان چیستی چاله ی آب سبزرنگ زیر پاهای دابی را توجیه کرد!
چار پایه ای زیر پایش بود و بر روی پهلوی سمت راستش جای بخیه ی جادویی دیده می شد.
- سه دور خلاف جهت، یک دور در جهت، سه دور خلاف جهت، یک دور در جهت. یـــس! معجون دابی قرمز گوجه ای شد! حالا دابی رفت سراغ مرحله ی بعدی.
سپس کتاب را ورق زد و شروع به خواندن صفحه ی بعد کرد.
- حال درستی مراحل قبل را برسی میکنم. آیا شما مراحل زیر را انجام داده اید؟
جوشاندن کیسه ی صفرای موش صحرایی به همراه عصاره ی نیشکر اورجین.
اضافه کردن تخم وزغ دو روزه و هم زدن معجون شش بار در جهت دلخواه.
سرد کردن معجون تا دمای پنج درجه و سپس اضافه کردن کلیه ی خرد شده ی جن خانگی صد گرم.
حرارت دادن معجون تا دمای هشتاد درجه و هم زدن سه دور خلاف جهت، یک دور در جهت عقربه های ساعت.
دابی با خوش حالی متوجه شد همه ی کار ها را درست انجام داده. سپس به صفحه ی آخر رفت.
- اگر مراحل بالا را به درستی انجام داده اید، در آخر دندان جلویی جن خانگی را پودر کرده و به معجون اضافه کنید. معجون انهدام شما حاضر است!
دابی: وات د ....!! دابی عصبانی بود! دابی همین الان کلیه اش رو در آورد! دابی ...
- دابی؟
جن خانگی دیگری که پیشبند کثیفی بسته بود و مشغول پوست کردن خیار بود دابی را صدا زد.
- همکلاسی های دابی پشت تابلوی گلابی آشپزخانه با دابی کار داشت.
جن دیگر فریاد زد: دابی درس خواند. مایه ی ننگ جن های خونگی!
دابی که بعد از این همه سال از این صحبت های تکراری به تنگ آمده بود جن های خانگی را با انگشتش لایک کرد! و به بیرون رفت.
دانش آموزان: دابی جوووون!
دابی عصبانی فریاد زد: صد گرم کلیه رو دابی استفاده کرد، بقیه اش هم فروخت! گم شید رفت!
سپس به آشپزخانه بازگشت تا دندانش را بکند. امان از این پرفسور پرینس.

2)
دابی بی دندان، افتاد در قندان، انبر بیاریم...درش بیاریم! قابلمه معجون قرمز گوجه ای را از روی گاز برداشت تا دمایش به دمای اتاق برسد. سپس لباس از جنس پوست پس گردن وزرای جادوی قبلی را بر تن کرد و به کمک جن های خانگی رفت تا غذا و دسر ها را برای افطار دانش آموزان حاضر کنند.

نیم ساعت بعد
بعد از این که وینکی ، ممد و دابی آب تمام کدو حلوایی های جالیز هاگرید را گرفتند ، بالاخره زنگ به صدا در آمد و استراحت دو دقیقه ای جن های خانگی آغاز شد. دابی با حوله ای عرقش راپاک کرد، خسته به گوشه ی آشپزخانه رفت تا سری به معجونش بزند اما...
- کی این قابلمه را خالی کرد؟! کدوم جن بی همه چیزی این قابلمه را خالی کرد؟!
ممد که از این رفتار عجیب دابی چشم هایش درشت تر شده بود گفت: سس بلونزه ی پاستا این تو بود!سس گوشت و گوجه! دابی با سس بلونزه ی دانش آموزان چه کار داشت؟!
دابی:
حوله از دستش افتاد و با صدای تق بلندی ناپدید شد.
باری، استیو، ویکتور، آشا و تمام همکاسی های دابی پشت میزهای گروهشان در سرسرا نشسته و مشغول خوردن بودند. صحنه ی چرخاندن چنگال دوستانش دور پاستا با سس بلونزه و بردن چنگال در دهانشان به صورت صحنه ی آهسته از مقابل چشمان دابی می گذشت. نگاهی به اطراف انداخت. ماندانگاس فلچر، جیمز پاتر، ویولت و حتی پرفسور پرینس تصمیم به خوردن پاستا با سس گوجه گرفته بودند!
فشار دابی افتاد! در و دیوار قلعه دور سرش می چرخید... خودش را به حیاط رساند. تحملش را نداشت...
بـــووومـــــــب!
- دابی بد!




پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۰:۴۰ چهارشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۶:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
تازه وارد اسلیترین

هکتور در حال گفتمان با خودش:
-معجون انهدام؟ منهدم؟ خب طرز تهیه اش رو از کجا بیارم؟
- نابغه...
- جانم؟ کی صدام کرد؟ کی بود؟ ساکت شو یکی اسم منو آورد...
- من بودم، یعنی خودت بودی! دِ یه لحظه ساکت شو، ببین چی میگم.
- آهان! خب. بله، بگو چیه؟
- داشتم میگفتم نابغه تو در آینده معجون ساز بزرگی میشی، پس خودت هم میتونی الان طرز تهیه این معجون رو کشف کنی.
- آخه با اینا؟

و نگاهی به میز پیش رویش انداخت:
تار موی سوروس اسنیپ بعد از حمام، پر سفید شده زاغی ( که البته پس از افتادن از روی زمین جمع آوری شده بود ) ، مقداری گرد سفید رنگ و بقیه مواد هم کلی علف و گیاه و از این چیز ها بود.
صدای خنده شیطانی هکتور درونی به گوش رسید:
-پس فقط یه راه برات میمونه....
هکتور آب دهانش را فرو داد: نـــــــــــــــــــــــــــــــــه محالــــــــــــــــــــــــــــــــه

دقایقی بعد

-برو جلو دیگه! میخوای انقد اینجا بمونی تا یکی بیاد؟
- باشه، باشه! هولم نکن!

هکتور هنوز هم باورش نمیشد قصد دارد به دفتر استاد معجون سازیش دستبرد بزند، نفس عمیقی کشید و در زد.
بعد از دقایقی صبر فهمید استاد در دفترش نیست، بنابراین با خیالی آسوده در را باز کرد و داخل شد، مستقیم به سمت قفسه معجون ها رفت و شیشه ای رنگ و رو رفته را که رویش نوشته شده بود معجون انهدام برداشت و به سمت در رفت. هنوز یک قدم هم بر نداشته بود که....

-هکتـــــور! اینجا چه غلطی میکنی؟
- ام... پروفسور... چیزه... من... معجون... معجون انهدام رو درست کردم اومدم نشونتون بدم. ببینید...

و شیشه را بالا گرفت.
استاد ایلین با دقت نگاه کرد:
-اینو خودت درست کردی؟
-بــ.... بله... میشه جلو خودتون امتحانش کنم ببینید؟
- رو خودت امتحانش کنیم؟
-چی؟ من؟ نه... ولی یکی رو میشناسم خیلی خوب میشه بدیم به خوردش.....

یک ساعت بعد دفتر استاد پرنس

-استاد! ایشونن.
- چرا من نمیشناسمش؟
-هنوز تایید نشده استاد! خب ناشناس.. بیا اینو بخور اونوقت شخصیتت تایید میشه.
پسرک با ترس و لرز به جام خیره شد:
-این... چی هست؟
-معجون شانسه! بخوری شب نشده کلاه تاییدت کرده!
-واقعا؟
چشمان پسرک بدبخت از شادی درخشید و فورا جام را از دست هکتور قاپید.

-نه... وایسا... همه اش....
اما گویا دیر شده بود پسرک همه جام را سر کشید و در حال دویدن و بالا و پایین پریدن دور دفتر استاد بود.
-این که اثر نکرد هکتور! بدمت دست زاغی چشماتو در بیاره؟
- من... نه استاد... این باید...
هنوز جمله هکتور تمام نشده بود که پسرک از پنجره دفتر بیرون پرید و فریادش با صدای چلـــــــــپ چندش آوری متوقف شد.
هکتور به سمت پنجره رفت و بعد از بررسی اوضاع گفت:
-میشه لطفا بیاید اینجا رو ببینید پروفسور؟
استاد ایلین هم از پنجره نگاه کرد و پسرک را در حالی دید که روی یکی از برج های پایینی به سیخ کشیده شده بود.
-منهدم شد پروفسور!
استاد ایلین:



پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۵:۲۳ سه شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۳

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
ارشد ریون


پاسخ سوالات 1 و 2 به صورت یکجا! غلفتی! قلنبه!


صبح یک روز گرم تابستانی ... البته صبح که نه، هوا هنوز تاریک بود ... خورشـیــد آها داره میاد ... بله! صبح یک روز گرم تابستانی به سرعت در حال آغاز بود و خورشید دوان دوان بالا می آمد ... باز تاریک شد که

- واستین لباسمو بپوشم آقا شرفمون داره میره خو

- شبا تا دیر وقت بیداری همه جا نور داره صبام خواب میمونی وسط ظهر طلوع میکنی بعدم با زیرشلواری میای وسط آسمون ... این چه ایفای نقشیه از خورشید ارائه میدی؟ الان چندین متقاضی داریم برای خورشید! یک بار دیگه تاخیر داشته باشی جایگزینت میکنم با همین توپ راگبی

- اون که نه نور داره نه گرده

- عب نداره عوضش بچه با استعدادیه من خودم میشناسمش میتونه پیشرفت کنه

اگه اجازه بدین شروع کنیم داستانو صبح یک روز گرم تابستانی بود و خورشید به تازگی برفراز لیتل هنگلتون طلوع کرده بود. در دور دست ها دختری نیمه پریزاد با موهای قرمز به سبک انیمیشن آپ صد ها بادکنک در دست گرفته بود و به سمت خورشید میرفت که دقایقی پیش با زیرشلواری روی سن حاضر شده بود.

در عمارت ریدل ها اما هنوز همه خواب بودند ... تا این که بالاخره اندکی نور از پنجره به چشمان لرد سیاه تابید و او را از خواب بیدار کرد. لرد چشمانش را مالید و وقتی که کاملا هوشیار شد قصد داشت مرگخوارانش را به خاطر نبودن پرده های سیاه مقابل پنجره توبیخ کند که خود را بدون لباس، در اتاقی بدون تخت و فرش و هیچگونه امکانات رفاهی دیگری، کف زمین یافت! اتاق اتاق خودش بود اما به جز خود او هیچ چیز سر جایش نبود.

- کروشیو اوری بادی

اخگر سبز رنگ عظیمی از نوک چوبدستی لرد خارج شد و پس از چند شاخه شدن در راهرو های مختلف خانه ریدل گشت و گشت و گشت و تک تک مرگخواران را مورد اصابت قرار داد!

جمعیت کثیر مرگخوارانِ وحشت زده با چهره های پف کرده و خواب آلود و موهای ژولیده و بدون حاضر شدن، با عجله خودشان را به اتاق لرد رساندند. آیلین برای اولین بار بدون همراهی زاغش رویت میشد، چند کفتر در موهای بلا تخم گذاشته بودند، الا که فقط لباس های زرد دارد هیچ لباس زردی به تن نداشت، ایوان هنوز استخوان های لگنش را جا نزده بود، آشا جا نیفتاده بود و نخود هایش سفت بود، کنت الاف هنوز گریمش را پاک نکرده بود و به شکل آخرین تغییر چهره ش یعنی یک پیر زن در آمده بود و لودو در حالت Please Wait به سر میبرد و لود نشده بود!

- این وضعیت یک فاجعه است! تک تک شما باید توبیخ بشین! تو شب تاریک کل اتاق ارباب رو خالی کردن و حتا لباس تنشم بردن ... اوه البته ما الان شنلی به تن داریم که فقط جادوگران سیاهی که قلب نداشته باشن میتونن ببینن! همه میبینید دیگه؟

تک تک مرگخواران با سر تکان دادن حرف لرد را تایید کردند، وی پس از اطمینان یافتن از قلب نداشتن مرگخوارانش ادامه داد:

- خیلی زود دزد خانه ریدل رو پیدا میکنید وگرنه تک تکتون قتل عام خواهید شد

- ارباب جسارتا هیچ کس بدون علامت شوم روی ساعدش نمیتونه از طلسم های امنیتی عبور کنه ... قطعا کار یکی از مرگخوارانتونه

- درسته ارباب، این دفعه اول نیست! الان مدت مدیدیه که هر شب اشیاء قیمتی گم میشن، دیشب هم مقداری عتیقه جات مثل قاب آویز و شمشیر و فنجون و دیهیم گم شده بود که ما به شما اطلاع ندادیم تا نگران نشید

- پس میخواید بگید یک مارِ در آستین بین شما هست؟ به محض این که مار رو کشف کنیم بلایی سرش میاریم که ...

- سرورم نیازی نیست زحمت بکشید! ما داشتیم شب اولی با منو مدیریت دور دور میکردیم دیدیم ساعت ورود و خروج همه توش ثبت میشه، در ساعتی که دزدی شده فقط یک نفر بیدار بوده

لرد چوبدستی اش را بالا گرفت و در دستانش فشرد، مستقیم جلو آمد و با چهره برافروخته فریاد زد:

- فقط اسمشو بگو لودو

- داییتون سرورم!

- کروشیو لودو! چطور جرئت میکنی به ما دروغ بگی؟ دایی ما چرا باید از ما دزدی کنه؟

- سرورم این روز ها وزیر نداریم و مدیریت و کنترلی بر بازار چیز صورت نمیگیره و قیمت ها تصاعدی رفته بالا! ما هم با کمک منو مدیریت رمز حساب گرینگوتز مورفین رو استخراج کردیم و دیدیم آخرین ناتش رو هم برداشت کرده و چیزی براش نمونده ... خماری بد دردیه ارباب پیداش کنیم بیاریمش خدمتتون تا به سزای اعمال ننگینش برسه؟

- نخیر لودو! پیداش کنید بیاریدش اینجا ما داییمون رو ترک بدیم، معتاد مجرم نیست و بیماره، ما هم خانوادگی انسان های با اراده ای هستیم!

یک عدد مرگخوار ممد که به تازگی فرم درخواست عضویت را پر کرده بود و به صورت آزمایشی در خانه ریدل میزیست سعی کرد اولین دیالوگش را با تمجید از ارباب مزین کند ...

- درسته سرورم اصلا خود شما سنبل اراده خاندانتون هستید، یک بچه یتیم بدبخت بی سرپرست بودید با مادری خائن به اصل و نسب و پدری مشنگ اما با اراده ی پولادینتون تونستید به اینجا برسید

ممد مذکور که به درستی توجیه نشده بود عمرش به دنیا نبود و طعمه یک آواداکداورا شد!

- میگفتیم؛ چند نفرتون برید دایی مارو بیارید یکی هم سوروس رو صدا کنه تا یک معجون سم زدایی درست کنه!

- ارباب! آلبوس دامبلدور به تازگی از هاگوارتز حقوق بازنشسنتگی دریافت کرده و قصد داره بین تمام محفلی ها تقسیمش کنه، سوروس هم به محض فهمیدن این ماجرا نامه ای به دامبلدور نوشته با محتوای "Always!" و توبه کرده و به آغوش محفل پیوسته

- مهم نیست! خودت معجون رو درست کن لودو ... زود! مرخصید

لودو به محض خروج از محضر لرد ولدمورت خودش را به سرعت به زیرزمین رساند و رفت سراغ وسائل و کتاب های اسنیپ. کتب مرجع معجون سازی را ورق زد و ورق زد و گشت و گشت اما هرچه بیشتر میگشت کمتر میرسید! در حال تورق شانزدهمین کتاب بود که ضربات منقار کلاغی بر فرق سرش حواس او را پرت کرد. کلاغ کاغذ پوستی بزرگی را تحویل لودو داد و رسید گرفت و رفت!

کاغذ حاوی نوشته های ریز و در همی بود که با کمی دقت میشد دریافت دست نوشته های آیلین پرنس است؛ دستور العمل های معجون سازی!

لودو نگاهی به دستور العمل بلند بالای معجون "اعتیاد" انداخت و سپس پشت برگه را نگاه کرد ... معجون "انهدام" . به نظر بسیار ساده تر از معجون پشت صفحه میامد، و همینطور مفید تر

نقل قول:

مواد لازم:

سیرابی گوسفند دو دست
پاچه، چشم و زبان یکی سه تا
سبزی خوردن (پیازچه، گیشنیز، ترخون، مرزه، آویشن، شنبلیله) یکّم
ردّ بول (نیم متر)
آمفتامین به مقدار لازم

روش تهیه: کلّ یوم مواد را داخل پاتیل پر از آب ریخته و زیرش را زیاد کنید و انقدر هم بزنید تا جونتون دراد!


لودو مواد لازم را از کمد ها برداشت و یکجا ریخت توی پاتیل و آنقدر هم زد تا جانش از بدن در آید!

______________________


لرد لباسی عاریتی به تن کرده بود و نشسته بود کف زمین و مرگخواران که نمیتوانستند جای پایین تری بنشینند به حالت تعظیم و رکوع ایستاده بودند! مورفین طناب پیچ شده نیز مقابل لرد و مرگخوارن خوابیده بود و از درد استخوان به خود میپیچید ...

- یکی معجونو به دایی ما بخورونه!

مرگخواران به نوبت جلو رفتند اما با ضربات سهمگین کلاه گروهبندی که سعی در دفاع از مورفین داشت مواجه شدند! عاقبت لینی جام را به دندان گرفت و بال و پر زنان بالای سر مورفین رفت و آن را از همان ارتفاع در حلق او سرازیر کرد ...

فلش بک


- چی؟ میخوان به من معجون شم ژدایی بدن؟ هرگژ! چیژ به جای خون تو رگای من جریان داره بدون چیژ هرگژ ... من بدون چیژ تو بدنم دووم نمیارم حداقل وخت خماری میشه بالا آورد دوباره تژریقش کرد!

مورفین به فکر چاره افتاد، خودش را در کلاه استتار کرد و به اتاق آیلین پرنس رساند ... از کشوی میزش یک مشت کاغذ دستنویس شده برداشت و از محل جرم دور شد.

مورفین گشت و گشت تا بالاخره معجون اعتیاد را یافت، عنوان آن را با عنوان معجون پشتی عوض کرد تا هر چیز جز سم زدایی را بنوشد و سپس آن را با کلاغی که شباهتی هم به زاغ آیلین نداشت برای لودو ارسال کرد!

پایان فلش بک


و اینگونه بود که سموم چیز شروع به خروج از بدن مورفین کرد و او برای همیشه پاک پاک شد و دیگر کسی حق ندارد در هیچ سوژه ای از او به عنوان یک شخصیت موتاد یاد کند چون زحمت کشیده و دلش میشکند.
در همین حال ساحره جوانی با چهره خیلی آفتاب سوخته وارد شد!

- ببخشید اینجا خانه ریدله؟ من یه جایی اون اولا خوندم مرگخوارا در حال تردد با زیرشلواری هستن درسته؟


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۳۱ ۱۵:۲۹:۲۵
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۳۱ ۱۵:۳۰:۵۴
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۱ ۲:۵۵:۲۶

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۲:۳۳ دوشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۳

ويكتور كرام old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۳ یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۱۲ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۵
از ت متشكرم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 15
آفلاین
1. رولی بنویسید و در آن شرح دهید این معجون را به چه شکلی تهیه کردید. مهم نیست تهیه این معجون حتما موفقیت امیز باشد. شما می توانید معجون را خراب کنید،اشتباه تهیه کنید و حتی معجون را بر حسب اتفاق یا در نتیجه اشتباه خلق کنید!چیزی که به آن نمره تعلق میگیرد خلاقیت و سطح رول نویسی شماست.رول هم نیازی نیست بلند باشد.هر اندازه که دوست دارید با هر سبکی که مایلید بنویسید. 15نمره

2. با نوشتن رولی این ترکیب را به خورد هرکسی که دوست دارید بدهید! نیازی نیست عملیات انهدام شما حتما موفقیت آمیز باشد. 15نمره


در انبار باز شد.هيچ چراغي آنجا نبود.از چوبدستي ويكتور كرام نوري خارج شد و وارد انبار شد.با اين كه او اسليتريني است ولي پرفسور پرنس نسبت به مواد معجون سازيش بسيار حساس است و حتي به همگروهي هايش هم سخت ميگيرد.كتاب معجون سازيش را باز كرد.صفحه هاي كتاب را به سرعت ورق زد و به بخش معجون انهدام رسيد.نوك چوبدستيش را روي كتاب گرفت و مواد لازم را خواند.
نقل قول:
مواد لازم براي معجون انهدام:دندان هيپوگريف،موي تسترال،اشك گربه و پوست خرچنگ.

نوك چوبدستيش را به سمت قفسه مواد معجون سازي گرفت.هزاران شيشه آنجا بود ولي وقت گشتن را نداشت.نگران بود كه پرفسور پرنس به انبار بيايد و او را پيدا كند.پنج دقيقه گذشته بود ولي هنوز دو تا از مواد را پيدا نكرده بود.
-يافتم!يافتم!
ويكتور با خوش شانسي آخرين مواد را پيدا كرده بود.در انبار را باز كرد و خارج شد.

پاتيل هاي معجون سازيش را روي ميز گذاشت و اجاق را روشن كرد.دوباره كتابش را باز كرد و طرز تهيه معجون را خواند.
هر چند دقيقه يك بار معجون را هم ميزد.موي تسترال را به معجون اضافه كرد و معجون قرمز شد.يك بار ديگر معجون را هم زد.آخرين ماده مورد نياز را درون پاتيل ريخت.بوي چيزي مثل گوشت سوخته از درون پاتيل بلند شد.براي آخرين بار معجون را هم زد و معجون آماده شد.

مشنگها براي آزمايش كردن دارو و اين جور چيز ها از موش آزمايشگاهي استفاده ميكنند.كار درستي هم ميكنند چون قبل از اين كه آن را به خورد خودشان بدهند آن را تست ميكنند.
قبل از اين كه معجون را به خورد يك آدم بدهيم بايد آن را آزمايش كرد،چه فرقي ميكند كه معجون شانس باشد يا معجون كشنده اي مثل معجون انهدام؟براي آزمايش هم چه چيزي بهتر از يك جن خونگي؟
ويكتور جن خانگيش را صدا زد."رابي" جن خانگي خانوادگي خانواده كرام است و كمري خميده و بدني لاغر دارد.
-رابي!اين معجونو بخور.
رابي كمي مكث كرد.آهسته آهسته به سمت ويكتور آمد و با دستان استخوانيش معجون را گرفت،بي خبر از اين كه اين كار ميتواند آخرين كار عمرش باشد البته اگر معجون درست ساخته شده باشد.معجون را بالا كشيد.

هيچ اتفاقي نيفتاد،معجوني كه پرفسور سر كلاس به ممد پاتر داده بود خيلي سريع اثر كرده بود ولي اين معجون خير.
-رابي!ميتوني بري.
بالاخره معجون اثر كرد و جن خانگي تركيد.


جارويي خواهم ساخت
پرت خواهم كرد به هوا


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۵:۲۵ جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۳

steve


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ شنبه ۷ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۰۲ سه شنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۱
از جهنم اومدم و میخوام محفلیا رو با خودم ببرم اونجا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 17
آفلاین
تازه وارد هافلپاف


استیو داشت با شخصیت واقعی خیالی خودش حرف میزد و می پرسید که چگونه معجون انهدام بسازد .
- به این راحتی ها هم نیست ، باید خوب حواستو جمع کنی که یک وقت اشتباه نکنی ، و مثلا وقتی به خورد طرف دادی اون بترکه نه این که یهو تبدیل به اژدها بشه !
استیو : نه بابا کاری نداره ، فقط یکم ... یکم ... یکم چی میخواد ؟
-
-فهمیدم هر معجونی به یکم خون نیاز داره ، من میرم جنگل یه حیوون شکار کنم .
استیو پس از ساعاتی برگشت .
-این چیه ؟
- رفتم یک خرس خورد به پستم بعد فکر کردم شاید موی خرسم لازم باشه برا همین دیگه خرسه رو آوردم اینجا !
- خب حالا چیکار کنیم ؟
استیو :
هیچی دیگه من اول یه لیتر از خونشو میریزم تو این ظرف و بعد با قیچی مقداری از موهاشو می برم و تا بعدشم بعدا یه فکری میکنیم ، مرلین بزرگه !
بعد از مدتی...
خب اینم از این حالا همشو میریزیم تو این دیگ و هم میزنیم و وقتی خون خوب جوش اومد یکم علف هرز و یکم از خون خودم توش میریزیم ، و بعدش یکم فلفل آبی و و یکم هم بنزین و گوگرد و تی ان تی
-دیگه زیادی داری وارد دنیای مشنگی میشیا ؟
- مهم نیس ، مهم اینه که معجونم کار کنه و بعد از تهییه مواد لازم آن ها را درون دیگ ریخت و هم زد.
خب حالا مونده مرحله آخر ، یکم نمک برای این که خوش طعم شه و ریشه درخت خشک شده و استخوان شبح !
-استخوان شبح از کجا میخوای گیر بیاری ؟
کاری نداره ، میرم دنبال اون شبحی که با چاقو زده بود تو قلبم و بعد من کشتمش .
و پس از ساعت ها استیو با مواد لازم بازگشت .
-خب دیگه وقتشه معجونو کامل کنیم و بعد استخوان و ریشه و نمک را درون دیگ ریخت و باز هم زد.
-خب دیگه آمادس ، هرکی بخوره درجا منفجر میشه ...
--------------------------------------

استیو:
میخوای تو امتحانش کنی ؟
- اگه من اینو بخورم که تو نابود میشی
-راس میگی چطوره بدیم به ...

استیو :
ببین کی اینجا ، ویولت ، چطوری خوبی چیکارا می کنی خانواده خوبن ؟
- چی شده مهربون شدی ؟
-من ؟ نه هیچی فقط داشتم رد می شدم گفتم که سلامی بکنم .
- خب سلامتو کردی ؟ به سلامت .
- اووم ، راستی ، یادم رفت بگم یه نوشیدنی برات خریدم .
-برا من ؟ تو ؟ چه دست و دل باز شدی ، حالا چی هس .
- آ... اسمش ... اسمش ... ما..لا بالا... آهان فهمیدم اسمش : مالاندا بالاندا هست !
-چی هست ؟
-جدید اومده دیدم خوش مزه_س گفتم یکی هم براتو بگیرم .
- مشکوک میزنی ؟ حالا چه طعمی هست ؟
-طعمش ... طمعش ، حالا طعمش چه فرقی می کنه مهم اینه که خوش مزه هست .
- بده ببینم . این دیگه چه بوییه ؟ بوی خون بنزینی استخونی با ریشه درخت میده !
- خون ؟ بنزین ؟ ریشه درخت ؟ نه بابا ، اشتباه میکنی بخور خوش مزده است .
-عمرا اینو بخورم
- پس شرمنده ام
- چرا ؟
- چون مجبورم بزور به خوردتت بدم .
- نه ولم کنم خون آشام وحشی ، کمک ، تو میدونی من کیم ؟ میدم پوستتو...
اما دیگر دیر شده بود ، استیو معجون را به خورد او داد .
ویولت لرزید و لحظه بعد بوووم!!
اما متسفانه ویولت نترکید ! او تبدیل ب غولی بزرگ شد که پوستش از جنس ریشه درخت بود ، استخوان های بدنش به محکمی استخوان های اشباح بود ، مو های سرش از جنس موی خرس شده بود
و دندان هایش مانند دندان های آن خرس تیز و بزرگ .
استیو با دیدن ویولت که حالا غولی بزرگ بود فهمید او حتما خون آشام هم شده است ، و لحظه این خندید و بعد به سرعت نور فرار کرد .



:bat:
تو فیلما پسره میره خارج بعد 20 سال برمیگرده اتاقش بدون تغییر میمونه!



خواستم بگم اینا دروغه!

من سه روز با دوستام رفتم اردو برگشتم بابام اتاقمو کرده بود انباری!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۴:۳۸ پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۳

آشاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۸ شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲:۴۷ دوشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۴
از طرز فکرت خوشم اومد!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 162
آفلاین
اسلیترین


ساغری بود و هم صحبتش آشا! روزی جان ساغر را سخت به درد آمد. سخت لاغر و نزار گشته بود.

نو گل چو سورتر بالان/ گشت روزی ز چشم بد نالان
گشت بدرش چو ماه نو باریک/ شد جهان پیش آشا تاریک
دلش آتش گرفت و سوخت جگر/ که نیازی چنو نداشت دگر

ساغر رو به آشا گفت: این جنّک خوانگی در تیمار داشت اغباب نمود و روی بر رخسارم از زرد کرد.
آشا قسم خورد که به زودی درمانی برای پایان دادن به رنجش بیابد. توشه بست و به راه افتاد. ابتدا جنّک را به سازمان اصلاح جنّکان خانگی سپرد که در دست آل بلک اداره میشد و بر آن شد که در پی دوای آن علت رود.

در خمخانه و میخانه و میکده کوبید و نیافت.
به راه، شگالی را دید تورنج رنگ و چشم کهربایی که تکیه بر درخت ایستاده بود و دم تکان میداد. تسبیح بر دست، ختم صلوات کرد و گفت: تو کیستی؟ چیستی؟ ای غریبه اهل کجا هستی؟

آشا نزدیک شد و گفت: دردی دارم بی درمان! یاری دارم پریشان حال! هم نشین و هم درد و غمخوارم بود. گشت به اهمال جنکّان خانگی رنجور! دنبال دوایی ام بر درد او!

شگال دستی به ریشش کشید و گفت: دوایش نزد من نیست. اما خوب دانم نزد کیست.

آشا از روی ناچاری دستی به خورجین برد و چند سیکلی به دست شگال داد.

شگال گفت: زاغی بر سر کوهی آشیانه دارد. که چه پری چه دمی عجب پایی دارد ... بگذریم ... این رو دانم که هر گاه مریض احوالی هست، این زاغک بر در آن شوم طالع رود و درزه ای به خانه اش افکند. شاید آن درزه ها دوا باشد.

آشا باز کول و بارش را برداشت و سوار بر تسترال راه کوه را پیش گرفت. در قله ی کوه زاغی را یافت. نه هر زاغی! بلکه خودِ خودِ " زاغی". زاغی پرنده ی پر کنده ی خواهرش بود.
خاطرش بدان رسید که رای خواهرش را برای یافتن دوا بیند. خواهرش ایلین!

نزد او رفت و کوله بار بر زمین نهاد. درمانده و خسته بود.
انواع تلطّف و تملّق را نزد او به جای آورد و دست به ردای او، طالب قطره ای از معجونی جهت التیام بخشیدن درد ساغر شد.

ایلین رو بدو گردانده و گفت: از من قصوری سر نمیزند. تو چه مزیدی بر دیگر طلّابان داری که عنایت و تربیت ممیّزی به تو قائل شوم؟

آشا که ابتدا از امید خود ناامید گشته بود، سپس با دمدمه و حیله، شروع به تالّف و استیناس کرد و شعری در وصف اصالت و زیبایی خواهرش سرود. خلاصه از تودد و ابراز علاقه چیزی کم نگذاشت.
مقاومت ایلین فروشکست و نامه ای به دستش داد که سر لوحه ای آن مکتوب شده بود "انهدام"!

آشا فرض بر آن کرد که مقصود از انهدام، انهدام رنج باشد.
در نامه بود که دم بوزنگان را سوزانده و به زهره هلاهل آغشته کند. سپس در شب، دل یراعه ای را از وسط گشوده و محتویات را در سفالی ریزد. سپس لختی تامل کند تا نیک کپک زده و کرم بگذارد. و بعد آن را همراه با ترکیب قبلی به خورد سه جانور به نام های "قورباغه"، " چیچان باغه" و " توسباغه" خورانده و مدفوعات آنان را در ترکیب تریاق و شراب حل نموده و به شخص بخوراند. و آشا نیز چنین کرد.


بر بالین ساغر رفته و ترکیب را بر لبش گذاشت. "بخور تا اندکی قدرت گیری" گفتنش همانا و پاشیدن خون و تار و پود رگ ها و بافت های ماهیچه ای و خورده های استخوان های ساغر همانا!


آشا مدتی درنگ کرد و به رنگ و روی قرمز روی دیوار چشم دوخت. و بعد با خود گفت: هر چه باشد درد و رنجش تمام شد!



ویرایش شده توسط آشا در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۲۶ ۱۷:۵۹:۱۴

....I believe I can fly

تصویر کوچک شده



پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۲:۳۱ پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۳

سارا کلن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۷ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۲۹ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴
از همین دور و برا...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 355
آفلاین
1.رولی بنویسید و در آن شرح دهید این معجون را به چه شکلی تهیه کردید. مهم نیست تهیه این معجون حتما موفقیت امیز باشد. شما می توانید معجون را خراب کنید،اشتباه تهیه کنید و حتی معجون را بر حسب اتفاق یا در نتیجه اشتباه خلق کنید!چیزی که به آن نمره تعلق میگیرد خلاقیت و سطح رول نویسی شماست.رول هم نیازی نیست بلند باشد.هر اندازه که دوست دارید با هر سبکی که مایلید بنویسید. 15نمره

2. با نوشتن رولی این ترکیب را به خورد هرکسی که دوست دارید بدهید! نیازی نیست عملیات انهدام شما حتما موفقیت آمیز باشد. 15نمره

سارا غرید:
-لعنت! آیلین تو حتی طرز تهیه ی معجونو بهمون نگفتی!
بعد به خود تشر زد:
-آیلین یعنی چی؟ مگه دختر خالته؟ اون الان استادته.
آهی کشید و به سمت کتابخونه رفت.
*********

-ببین دانگ! یه لحظه وایسا کارت دارم.
دانگ با عصبانیت کمی از سرعتش کم کرد و گفت:
-هان؟ چیه؟ سه ساعته افتادی دنبالم. چی شده؟
-دِ خب یه دقیقه وایسا ببین چی میگم.
دانگ ایستاد رو به سارا گفت:
--حالا اگه وای نمی ستادم نمی تونستی بگی؟
سارا نچی کرد و گفت:
-من یه سری مواد برای معجون سازیم می خوام. می تونی تهیشون کنی؟
چشمان دانگ برقی زد و گفت:
-حالا چیا هست؟
سارا لیست بلند و بالایی را نشانش داد.
-هوووووووووف! چه خبره؟ اگه آیلین بخواد تا آخر سال اینجوری رو دستت خرج بذاره تا یه ترم تموم نشده پولات تموم میشه.
-چی؟! تو می خوای از من پول بگیری؟
چشمانش را مثل بچه گربه ها کرد و ملتمسانه به دانگ نگاه کرد.
دانگ هم گفت:
-پ نه پ، می خوام برای رضای خدا بهت کمک کنم.
-به هر حال تو نگران نباش. چون که با کلوین قرارداد بستم و فعلا که نونم تو روغنه.
-کلوین دیگه چه تسترالیه؟
-ای بابا! جکوارد کلوین. همون یارو که اومد تو تالار باهام قرارداد بست تا برای جادوگرا و ساحره ها هم بخونم و ...
-خب، فهمیدم.
سارا لیست را به دستش داد و گفت:
-فقط حواست به چیزی که می خری باشه. من مرغوب ترینشون رو می خوام.
دانگ سرش را تکان داد و به سرعت غیب شد.

چی؟ نه عامو! اون برای مدیریت قبلیه. تو مدیریت جدید تو هاگوارتزم میشه غیب شد.
بهله

*******

سارا گفت:
-اَه! کیوتی برو کنار.
همستر کرمی رنگش را با دودستش بلند کرد و کناری گذاشت. اما کیوتی دوباره شروع کرد و دور پاتیل دوید.
سعی کرد خودش را عصبی نکند و فقط به معجونش فکر کند اما انگار نمی شد.
در همین هنگام ریونا و کوین آمدند. کوین گفت:
-داری چی کار می کنی سارا؟
-دارم جورابامو می ذارم لبه ی پاتیل خش شه!
-اعصاب نداریا.
-نه، ندارم. خب این چه سوال مسخریه؟ دارم معجون درست می کنم دیگه.
-باشه. یه سوال پرسیدم این همه کل کل نداشت که.
-دِ خب سوال مسخره ای پرسیدی دیگه...
ریونا که از کل کل های کوین و سارا خسته شده بود گفت:
-وللش. سارا سیلور هنوز بر نگشته؟
-نه.
کوین گفت:
-کجا رفته؟
-رفته جواب ننه هلگا رو که توی جزایر هاوایی به سر می بره رو بده.
-چی؟! ننه هلگا نامه داده بود؟
-اوهوم!
-خب چرا به بقیه نگفتی؟
-چون دلیلی نمی دیدم که بگم.
-اما...
-اَه کوین ولم کن دیگه. اعصابم داغونه.
-خیل خب. چرا می زنی؟
سارا کیوتی را داخل دستان ریونا انداخت و گفت:
-اینو از اینجا ببر. می پره تو دست و پام. فقط مواظب باش استیو کاریش نداشته باشه.
ریونا سری تکان داد و همراه کوین از آنجا دور شد.
-هووووووم! خب حالا چی کار کنم؟
نگاهی به کتاب معجون سازی پیشرفته ی کتابخانه انداخت و جوابش را پیدا کرد.
-خب، بعد باید پودر شاخ تک شاخ رو اضافه کنم. حیف! حیف این حیون خوشگل که شاخشو پودر می کنن. هییییییییی!
پودر شاخ تک شاخ را اضافه کرد و طبق گفته ی کتاب دوازده بار هم زد.
-خیل خب! حالا مرحله ی نهاییه. الانم باید یه تیکه از یه چوب جاروی پرنده ای که هزار سال عمر کرده رو اضافه کنم.
اضافه کرد و مایع کمی کف کرد.
-هووووووم. فقط مونده چرخ زدن.
بعد هم به حالت سرخ پوستی سیزده بار دور پاتیل چرخ زد.
رنگی خاکستری داشت و بویش همان بوی تند و غلیظ بود البته کمی کم تر از معجون آیلین.
-ایول! آماده شده. حالا باید امتحانش کنم. اما روی کی؟
مشغول فکر کردن شد.
-آهان فهمیدم. اولین کسیو که دیدم رویِ اون امتحان می کنم.
بعد هم معجون را داخل ظرفی شیشه ای ریخت و به سمت تالار رفت.
ریونا از پشت سر صدایش زد و سارا یکی از دست هایش را رویِ دو چشمش گذاشت و برگشت و گفت:
-بله؟
-کجا داری میری؟
-بیرون.
-چرا دستتو جلویِ چشمات گذاشتی؟
-ریونا بعدا برات توضیح میدم. الان وقت ندارم. خداشاملو.
-شاملو دیگه کیه؟
-فامیل حافظ!
-حافظ کیه؟
-هیچی بابا! بای

تــــــــــــق!
الادورا به سمت سارا آمد که بعد از بر خورد به ستون روی زمین افتاده بود و گفت:
-چی شدی؟
-هیچی.
-چرا دستتو جلوی چشمات گذاشتی؟
-وای الا! ول کن.
-خیل خب.
سارا از الا فاصله گرفت و به سختی(بعد از برخورد با چند ستون) از تالار خارج شد.
دستش را از روی چشمانش را برداشت و گفت:
-نمی خوام روی هم گروهیام امتحان کنم.
در راهرو اولین کسی که دید فلیچ بود اما بر اساس اینکه سارا با فلیچ رابطه ی بسیار بدی داشت و نمی توانست معجون را به خوردش بدهد منصرف شد و از پله های برج بالا رفت.
وسط راه با تابلوی سر کادوگان مواجه شد که اگر تابلو نبود حتما معجون را به خوردش می داد.
کم کم به برج گریفیندور نزدیک شد. نزدیک بود از خوشحالی بال در بیاورد چون تره ور وزغ نویل وسط راهرو بود. با این که دستش پر بود جستی زد و وزغ را گرفت.
-یوهو! گیرت آوردم
با دستش دهان وزغ بیچاره را باز کرد و معجون را در حلقش ریخت.
وزغ به رنگ توسی در آمد و بعد هم
-بــــــــــومـــــــبــــ!
سارا دل و روده ی وزغ را از صورتش پاک کرد.
در همین هنگام اعضای شریف و دلیر گریفیندور بیرون ریختند و بعضی با مشاهده ی صحنه دوباره داخل ریختند.
نویل گفت:
-چی کار کردی با وزغ من؟
سارا لبخند گل و گشادی تحویلش داد و گفت:
-کشتمش
نویل:
گیدیون به شانه اش زد و گفت:
-تسلیت میگم! همه دیر و زود میرن.مقاوم باش. تو یه گیریفی هستی.
نویل با بغض سرش را تکان داد و در حالی که سعی می کرد مقاوم باشد گفت:
-عیب نداره! اگه با اتود قرمزم کاری داشتی زندت نمی ذاشتم.
سارا:
-اتود تو چه به درد من می خوره؟ من این تره ور رو می برم تا به آیلین نه استاد پرنس نشون بدم. خدا شاملو.
ویکی گفت:
-شاملو کیه؟
-فامیل حافظ!
-حافظ کیه؟
-هیچی بابا. بای



پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۷:۲۱ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳

گيديون پريوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲:۵۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
از ش دور بمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 533
آفلاین
***تازه وارد گریفیندور***


مخلوط تکالیف 1 و 2 :

یک شب سرد و بارانی بود. صدای خنده ی شیطانی خنده ی اعضای گریفیندور در سالن اجتماعات به گوش می رسید. گیدیون با پاتیلش ایستاده بود و و گریفیندوری ها چهار زانو روی زمین نشسته بودند و به او نگاه می کردند.

- بسه دیگه نخندین می خوام شروع کنم.

پریوت جوان این را گفت. تدی با دوربین فیلم برداری ور می رفت و در تلاش بود آن را برای فیلم برداری آماده کند. گیدیون از او خواسته بود از کار او فیلم بگیرد و آن را به همراه معجونش به استاد پرنس بدهند.

- اون دکمه بالایی رو بزن، آهان حالا شد، شروع می کنیم.

این را گفت و ادامه داد:

- سلام ارض میکنم خدمت گریفیندوری های عزیز. امشب اینجا جمع شده ایم تا به شما اموزش دهیم که چگونه معجون انهدام درست کنید.

ناگهان کاغذ مچاله شدهای به طرف او پرتاب شد. گیدیون با عصبانیت گفت:

- مردک تسترال بزار معجونو تموم کنم بعد پیامک بزن.

بعد مکث کرد و گفت:

- اول باید بدانیم برای تهیه ی ابن معجون به چی نیاز داریم. ما برای درست کردن این معجون، به ریحون قرمز ایرلندی، تره ی بنفش چینی، مغز هیپوگیریف آفریقایی، تکه ای از بال تسترال فرانسوی و شاخ تک شاخ ترکیه ای احتیاج داریم.

همهمه ی گریفیندوی ها بلند شد. همه ی آن ها با خود فکر می کردند که چگونه این بچه ی کوچک این چیز های کمیاب و با ارزش را در اختیار دارد. گیدیون با لبخندی گفت:

- لطفا" ساکت باشید.

بعد از این حرف، به آب داغ درون پاتیلش خیره ماند. عادت نداشت چند صد چشم به او زل بزنند و این کمی او را معذب می کرد.

-برای شروع باید ریحون قرمز را درون آب داغ بی اندازیم تا رنگ معجون قرمز شود.

او یک دسته ریحون را برداشت و درون پاتیل انداخت و هم زد. وقتی رنگ آب قرمز شد مجدد شروع به هم زدن کرد و گفت:

- بعد از قرمز شدن آب، باید 3 بار محتویات معجون را در جهت عقربه های ساعت هم بزنیم.

بعد از این حرف هم زد. بعد از این کار گفت:

- حالا باید مغز هیپوگیریف را خورد کنیم و داخل معجون بریزیم تا رنگ آن آبی شه. بعد هم می زنیم.

سپس مغز را روی سکوی جادویی گذاشت و با گیتارش شروع به خورد و خاکشیر کردن آن کرد. بعد خورده های مغز را با دستش برداشت و درون پاتیل ریخت و هم زد.

حظار:

گیدیون گفت:

- اون گوشه خالیه. راحت باشید و برید اونجا بالا بیارید.

بلافاصله چندین نفر سمت گوشه ی سالن هجوم بردند و شکوفه زدند. پریوت جوان سرش را به علامت تاسف تکان داد و گفت:

- واقعا" که. نازک نارنجی ها.

تدی دوربینش را به طرف افرادی که داشتند بالا می آوردند گرفت سپس آن را به طرف جمعیت شکه و در آخر دوربین را به طرف گیدیون گرفت. او رویش را به طرف جمعیت برگرداند سپس نگاهی به کتاب معجون های همه کاره انداخت و سپس ادامه داد:

- حالا باید تره ی بنفش رو اضافه کنیم.

در این حین یکی از ممد پاتر ها یواشکی گفت:

- با وجود اون کتاب همه می توانند این معجونو درست کنن.

- اوه ممد پاتر، بعد از این که کار معجون تموم شد میای جلو و اونو می خوری. وگرنه تبدیلت می کنم به یک قورباغه خوشگل. تدی داری فیلم می گیری؟

تدی دوربینش را به طرف گیدیون برگرداند و گفت:

- آره.

- داشتم میگفتم الان باید تره ی بنفش رو خورد و سپس اضافه کنیم. در ان مرحله رنگ معجون عوض نمی شه.

بعد تره را روی سکو گذاشت و با چاقوی جادویی شروع به خورد کردن تره کرد. سپس آن را درون پاتیلش ریخت.

- ببینید من براتون تره خورد کردم. دیگه فردا نگید گیدیون واسه مارو تره هم خورد نکرد.

حظار:

- خب الان تکه ای از بال تسترال رو به معجون اضافه می کنیم. بعد باید رنگ اون به سیاه تغییر کنه.

بعد از اضاف کردن بال، معجون با صدای نسبتا" مهیب فیشی به رنگ سیاه در آمد. معجون غلظت زیاد و بوی ملایمی هم داشت.

- خب در آخر باید شاخ تک شاخو با سوهان تبدیل به پودر کنیم بعد اونو به معجون اضافه کنیم و هم بزنیم و؟

همه گفتند:

- معجون آمادست.

چند دقیقه بعد

گیدیون در پوست خودش نمی گنجید. معجون درست شبیه معجون کلاس بود، خاکستری با بوی تند و غلیظ. به نظر می آمد که درست همان معجون است.

- ممد پاتر بیا جلو.

پسرک ترسان و لرزان جلو می آمد. همه به او نگاه می کردند. در این فاصله گیدیون یک ملاقه از معجون را درون لیوانی ریخت و به ممد پاتر داد. پاتر در دلش از مرلین تقاضای بخشش کرد و محتویات لیوان را بلعید.

همه مشتاقانه به او نگاه می کردند، به جز عده ای نازک نازنجی که چشم هایشان را گرفته بودند تا شاهد منهدم شدن او نباشند. بعد از چند دقیقه رنگ پوست ممد پاتر به زرشکی تبدیل شد. صدای شلیک خنده به گوش می رسید.

گیدیون به طرف کتاب دوید تا بفهمد کچای کارش اشتباه کرده است. بالاخره فهمید که فقط پودر را اضافه کرده است و هم نزده است. بالافاصله 4 بار معجون را هم زد و با ملاقه ای آن را درون لیوان دیگری ریخت و آن را بالا گرفت.

با اینکار سکوتی حکم فرما شد. گیدیون نیشخندی زد و گفت:

- این معجون واقعیه. میخوام ببینم کی جیگرشو داره بیاد اینو بخوره.

- من آمادم.

پسری مو قرمز که به نظر می رسید سال اولی باشد جلو آمد.

- اسمت چیه؟

- اکبر ویزلیم.

- صبر کن.

اکبر لیوان را از دست گیدیون قاپید و قبلاز این که او بتواند کاری بکند، معجونرا سر کشید. همه به او نگاه می کردد تا نتیجه را ببینند. ویزلی لب هایش را لیسید و گفت:

- ممنونـــــــــ ... بومب

حظار:


ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.