1
.يه رول طنزوجد بنويسيد و تلاشتون براي رام كردن يه كله اژدري رو شرح بدين. [بيست امتياز]-میشه سوال بپرسم؟
-نه
-فقط یکی؟
-گفتم نه!
فرجو با شنیدن نه آخری دست از سر ویولت بیچاره بر نداشت و دوبار پرسید :
-یه جمله بگم شما به صورت صحیح غلط بهم جواب بدید ؟
-چندبار باید بهت بگم نه تا دست از سر من برداری؟
فرجو سرش را پایین انداخت و یک پایش را به جلو و عقب تاب داد که البته از روی ردا به نظر می آمد موش زیر پایش رفته است و سپس گفت :
-اگه به سوال من جواب بدید منم به این سوال جواب می دم!
ویولت چشم هایش را به بالا چرخاند و گفت :
-از دست تو ... بپرس.
-میخواستم بپرسم نقد... اهم اهم ببخشید اشتباه شد! کله اژدری چیه ؟
-فرجو اینکه تکلیفته من نباید بیام واست توضیحشو بدم. برو خودت بگرد پیداش می کنی! عصر بخیر
ویولت این را گفت و فرجو را با شانه های فرو افتاده در وسط راهرو تنها گذاشت. فرجو با کله کج شده به روی شانه به سمت کلاس جانور شناسی حرکت کرد.
-سلام رزی
-سلام فرجو، چرا انقد دیر کردی ؟
-داشتم سعی می کردم بفهمم کله اژدری چیه .
-تو که هیچی، همه میخوان بفهمند! چند دقیقه دیگه می فهمیم.
-کسی چیزی دستگیرش شده؟
-جیمز میگه می دونه چیه ولی من میگم داره بلوف می زنه.
محوطه قلعه خیلی شلوغ بود سال سومی های گروه هافلپاف و گریفندور برای درس جانورشناسی در حاشیه جنگل ممنوع جمع شده بودند و منتظر بودند. هیچ کس نمی دانست قرار است با چه چیزی مواجه شوند. کله اژدری!
یعنی موجودی یک کله که همان کله اش شبیه اژدر بود؟
یا چند کله داشت و یکی از آنها شبیه اژدر بود؟
اصلا اژدر کیست؟ یا چیست؟
ویولت وارد محوطه شد و در حلقه دانش آموزان قرار گرفت. ردای خیلی خوشرنگی پوشیده بود. فرجو به ذهنش سپرد تا آدرس این ردا فروشی را از ویولت بگیرد! با اینکه حدسش این بود که ویولت جواب نقد... -ببخشید بازم اشتباه شد-جواب سوالش را نمی دهد.
-خب عصر بخیر. بدون مقدمه چینی میخوام برم سر درس. اول از همه دو تا داوطلب میخوام.
قبل از اون مطمئنم هیچ کدوم از شما نمیدونید کله اژدری چیه.
سکوتی لبریز از هیجان فضارا فراگرفت. همه منتظر بودند کسی چیزی بگوید. رزی از بین هافلپافی ها به جیمز اشاره می زد و از او میخواست که حرفی بزند. اما جیمز اصلا به روی خودش نمی آورد و سعی می کرد به انعکاس عکس خودش در آینه جیبی اش نگاه کند تا مطمئن شود به اندازه کافی خوش تیپ است!
-باشه پس کسی پیداش نکرده. داوطلب؟
باز هم همگی سکوت کردند.
-پس اینطور. اولین داوطلب رو خودم انتخاب می کنم چون فکر می کنم زیادی داره به تیپ و قیافش اهمیت میده!
جیمز با شنیدن این حرف بلافاصله آینه اش را در جیبش گذاشت. و سیخ ایستاد.
-جیمز پاتر!
همه بچه های گریفندور یک قدم عقب رفتند و جیمز در جلوی حلقه قرار گرفت. جیمز که غافل گیر شده بود. نگاهی به عقب انداخت و اصلا خودش را نباخت با صدای رسا گفت :
-مثه یه گریفندوری شجاع!
این را گفت و به سمت وسط حلقه دانش آموزان حرکت کرد. ویولت از پر رو بودن این بچه تعجب کرد و گفت :
-و داوطلب بعد ...
-من!
همه سر ها به سمت صدا چرخید . معمولا فرجو اینگونه برای کاری داوطلب نمی شد.
-باشه فرجو ولی یادت باشه حتی نمی دونی برای چی داری داوطلب می شی!
ویولت این را گفت به سمت جنگل ممنوع رفت. نفس در سینه ها حبس شده بود. همه نگاه ها به او دوخته شده بود و می خواستند ببینند این کله اژدری چیست؟
لحظه موعود فرا رسید ویولت با یک قلاده کله اژدری از جنگل ممنوع خارج شد. فرجو و جیمز به هم نگاه کردند و تعجبشان را از دیدن آن موجود به هم ابراز کردند.
کله اژدری نام برده شده موجودی بود حدودا اندازه ی یک سگ سرابی، به رنگ طلایی نقره ای که چشمهای احتمالا ور قلمبیده اش زیر مقدار زیادی پر پوشیده شده بود. دو تا پاهای جلویش به نظر قدرتمند می آمد و شبیه پاهای یک گربه بود که با کرک های خیلی ریز و ظریف نقره ای و رگه های طلایی پوشانده شده بود. بدنه این موجود، طلایی و به طرز عجیبی شبیه کف دست بی مو بود. پاهای پشتی اش زیر انبوهی از پر های بلند و بزرگ طلایی و نقره ای همانند دم طاووس پوشانده شده بود. شاید اگر فرجو قبلا اسم این موجود را نشنیده بود حتی ممکن بود با صدای بلند شروع به تعریف کردن از زیبایی هایش کند!
چیزی که فرجو انتظار داشت حداقل یک مار بزرگ و ترسناک بود یا حداقل یک موجودی با سر مار مانند!
-کله اژدری اینه؟
جیمز قبل ازینکه فرجو مانعش شود این را گفت.
-بله آقای پاتر. ببینم چیکار می کنید.
ویولت این را گفت و قلاده کله اژدری را باز کرد. کله اژدری پس از باز کردن قلاده حتی تکان هم نخورد! همانجا ایستد و نظاره گر بچه ها شد. البته اگر می توانست از بین آن همه پر پرپشت چیزی ببیند. که بعید به نظر می رسید!
جیمز به صورت امتحانی قدمی به سویش برداشت. کله اژدری باز هم تکان نخورد. رزی با نگرانی به صحنه نگاه می کرد. فرجو وقتی که مطمئن شد خطری ندارد او هم قدمی به سمتش برداشت. با خود فکر کرد که شاید کله اژدری کبیر کور است!
در همین فکرها بود که ناگهان کله اژدری از خود خاصیتی نشان داد. دهانش را باز کرد و اولین نشانه های کله اژدری را از خودش نشان داد! بزرگترین دهان بی دندانی که تا به حال فرجو در عمرش دیده بود زیر کله پر از پر کله اژدری نمایان شد. غرش یا چیزی شبیه غرش محوطه را لرزاند. فرجو و جیمز سرجایشان میخکوب شده بودند. غافل ازینکه این فقط شروع نمایش کله ی کله اژدری بود!
ماری که حتی از ناگینی ولمورت هم بزرگتر بود از به اصطلاح دهان کله اژدری خارج شد.
صدای جیغ بچه ها محوطه را پر کرد.
-سرتو بدزد فرجو و و !
جیمز و فرجو هر دو نفر رو زمین خوابیدند و شعله های آتشی که کله اژدری پرتاب کرده بود از چند سانتی متری بالای سرشان گذشت!
-آخه اینم شد درس ویولت؟ داری مارو به کشتن می دی که!
-هیس. اعتراض نکن جیمز!
-بابا راست می گم دیگه.
جیمز و فرجو از جا بلند شدند.و از کله اژدری فاصله گرفتند. کله اژدری دهان بی دندانش را بست و مار در سیاهی اش محو شد.
-از فکرتون استفاده کنید د د ... بچه ها ها ها
صدای رزی در حالی که فریاد می زد به گوش می رسید.
-راست میگه جیمز. باید یه فکری کنیم. واضحه که نمی تونیم باهاش بجنگیم.
-آخه احمق کی گفته باید باهاش بجنگیم؟ باس رامش کنیم ... رام م م !
-آخه چطوری، ظاهرش انقد خشگلو شبیه طاووس بود فکر کردم با یه کم آب و دون کوتا میاد ولی ... ولی ... ولی ... جیمز طاووس!
-خل شدی انگار، این کله اژدریه نه طاووس.
-نه نه نه! گوش کن یه فکری دارم ولی ریسکیه!
-خب؟
-خب که خب!
-یعنی نمیخوای واسم توضیحش بدی؟
-ببین من کاری که می گمو بکن فقط باشه؟
-یعنی به حرف توی نخود مغز گوش بدم؟ اگه آتیش گرفتم و از ریخت و قیافه افتادم چی ؟
-واسه تو خطری نداره بهت قول میدم.
-هی ! فکر کردی من از خطر می ترسم!
-باشه باشه! پس باهم میریم فقط آینه جیبیتو بده به من.
-واسه چی؟ میخوای مثه من خوش تیپ شی؟
-اه جیمز بس کن دیگه. حاضری؟
-باشه بریم.
جیمز آینه جیبی اش را در آورد و در دستان فرجو قرار داد. همه بچه ها به آن ها خیره شده بودند و ویولت هم قلم پر به دست منتظر بود تا صفر این جلسه را به آنها بدهد! سپس هر دو نفر به سمت کله اژدری رفتند. کله اژدری همچون شیر طلایی خوش قد و بالایی ایستاده بود. با حس کردن وجود پسرها -البته چون چشم درست حسابی نداشت فقط حس می کرد- آماده نشان دادن آن اژدر خوش تیپ داخل سوراخ رو صورتش -الان که فکر می کنم زیاد شبیه دهان نبود!- به آنها شد. فرجو به حالت آماده باش ایستاد. همه بچه ها نفسشان را حبس کرده بودن. حتی ویولت هم که کنجکاو شده بود ببیند چه خبر شده است، کمی صاف تر ایستاد. فرجو آینه جیمز را در مشتش نگه داشته و آماده دیدار با اژدر خان شده بود. جیمز هم نیم قدم عقب تر از او قرار گرفته بود. با رو نمایی مجدد از اژدر خان صدای جیغ بچه ها به گوش رسید.
فرجو معطل نکرد آینه را همچون سپری جلوی خودشان قرار داد و چوبدستی را به سمت آن گرفت و فریاد زد :
-لارجوس میرر!
آینه شروع به بزرگ تر شدن کرد. تا جایی که یک سوم وسط از قد فرجو و جیمز را پوشاند. جیمز که مطمئن بود فرجو زیر سنگینی آینه له می شود به کمکش شتافت و هر دو نفر با کمک هم آینه را جلوی کله اژدری نگه داشتند.
اژدر با بیرون آمدن از داخل دهان بی دندانش رو به روی آینه قرار گرفت. بادیدن خودش در آینه جیغ بلندی کشید و به داخل سوراخش رفت!
سپس پر های بلند و نقره ای و طلایی قسمت پشتی بدنش را باز کرد و همچون طاووسی زیبا خود را به نمایش گذاشت همه بچه ها با دیدن این صحنه لب به تحسین گشودند.
-خب دیگه بسته می تونید آینتو نو بذارید پایین پسرا.
ویولت در حالیکه به سمت آنها می رفت این را گفت. فرجو و جیمز آینه را به کناری انداختند و جیمز بلافاصه ضد طلسم را خواند، آینه به اندازه قبلی اش برگشت. جیمز نگاهی به خودش در آینه انداخت تا مطمئن شود هنوز خوش تیپ است. و سپس آن را در جیبش گذاشت. در این حال فرجو محو تماشای کله اژدری بود. پر های پشتی حیوان مانند یک بادبزن طلایی-نقره ای باز شده بود و می درخشید. نور سرخ رنگ غروب خورشید بر پر هایش می تابید و زیبایی اش را چند برابر می کرد.
فرجو انقد محو تماشایش بود که اصلا متوجه نشد ویولت کنارشان ایستاده است.
-بسیار خوب کارتون خوب بود. نمره کامل رو می گیرید و چون داوطلب بودید هر کدوم برای گروه هاتون 10 امتیاز کسب کردید.
جیمز و فرجو به هم نگاه کردند و لبخند زدند! چیزی که کمتر پیش می آمد.
-خب واسم توضیح بدید چطور شد که به این فکر افتادید؟
-خب راستش ما فکر کر...
-فکر فرجو بود! من فقط همراهیش کردم.
جیمز خاضعانه این را گفت. فرجو با تعجب و چشم های گرد شده به او نگاه کرد.
-زود باش بگو دیگه فرجو. منم دوس دارم بدونم چطوری این فکر به ذهنت رسید البته یه چیزهایی هم حدس زدم.
جیمز با لبخند و در حالیکه دستی به مو های پر پشتش می کشید تا مبادا چیزی از خوش تیپی اش کم شود این را گفت و به فرجو چشم دوخت. فرجو شروع به حرف زدن کرد و امیدوار بود تا توضیحش درست باشد نه یک شانس هری پاتری !
-خب کله اژدری خیلی قشنگه و یه جورایی شبیه طاووسه. طاووس هم همیشه وقتی کسی بهش نزدیک میشه میخواد زیباییشو ثابت کنه و پرهاشو باز میکنه. من فرض رو بر این گذاشتم که کله اژدری هم اینجوریه! ولی نمیدونه که باید دمشو باز کنه یا کله شو بندازه بیرون. من فقط با آینه بهش نشون دادم کله اژدریش چقد زشته تا بفهمه باس دمشو باز کنه تا قشنگ بشه. این یه ریسک بود و لی خب ارزش امتحان کردن داشت.
فرجو مکثی کرد. انگار مطمئن نبود که حرفش را ادامه دهد.
-راستش جیمز و آینه اش باعث شد به این فکر بیفتم! چون اون همیشه میخواد چک کنه و مطمئن شه که خوش تیپه.
-بله، چیزهایی که فرجو گفت تقریبا درست بود. کله اژدری بر عکس اسمش اصلا حیوون بد و درنده ای نیس و ذاتا فقط میخواد زیباییشو نشون بده و عملا حیوون رامیه!
خب حالا برای این جلسه کافیه. به جز جیمز و فرجو، هر کدوم از شما برای جلسه بعد دو لوله کاغذ پوستی راجع به راه های دیگه ای که میشه این حیوون رو رام کرد مینویسید و میارید. کلاس تعطیل. می تونید برید.
-پس اونقدرا هم مغز نخودی نیستی فرجو.
جیمز با خنده این را گفت و فاتحانه به سمت گروهش رفت. فرجو هم به سمت رزی در گروه هافلپاف رفت.
------------------------------------------------
پ.ن : توضیحات در مورد کله اژدری و طاووس رو از خودم در آوردم که بتونم بنویسم، واسش رفرنسی ندارم. ولی اژدر رو چندتا جا خوندم که یه جور مار هست که از دهنش آتیش بیرون میاد.
ازتون ميخوام آخرين رول خودتون در سطح ايفاي نقش عمومي رو نقد كنيد!آخه عزیز دل! ای بزرگوار! من نقد بلدم؟
من نقد بلد بودم انقد درخواست نقد نمی دادم که بزگوار! :worry:
ولی به روی چشم نقد می کنیم
این میشه آخرین پست ما، که سر کلاس ماگل شناسی بود.
حالا نقد :
فرجو جان! پسر خوب! جوونی هنوز پسرم. تازه کاری. راه میفتی جای پیشرفت داری.
کمتر احساساتی شو پسر گلم.
یه کم غلط های نگارشیتو درست کن.
خلاصه سعی کن بخونی و بنویسی تا پیشرفت کنی پسرکم!