هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۹:۴۲ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۳

آشاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۸ شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲:۴۷ دوشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۴
از طرز فکرت خوشم اومد!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 162
آفلاین
تکلیف اول

بچه ها نگاهی به یورتمه روندگان کله ای انداختند، و بعد برگشتند و مرلین را نگاه کردند. آن ها رو نگاه کردن، مرلین و نگاه کردن. هی آن ها را نگاه کردند و بعد هی مرلین را نگاه کردند.
مرلین بعد از مشاهده ی نگاه های عاجزانه ی دانش آموزان که امیدوارانه به کمر به پایین او دوخته شده بود و با وجود ردای بلند و دامن مانندش، تنبان وی را تصور میکردند که زیر آن ردای دامن گونه ی چین چین چه شکلی میتوند باشد، همان دامن را بالا زده و گفت:
- به مرلین! ... یعنی به بابای مرلین قسم ساپورت بر تن دارم و نه تنبان.

دانش آموزان با دیدن ساپورت راه راه گوره خری مرلین سرشان را بر گرداندند و با تمر کز بر روی چهره ی یورتمه روندگان کله ای، سعی کردن تصویر قبلی ای را که در ذهنشان حک شده بود را با سنگ پای صورت دوست داشتنی و ملوس و فراموش نشدنی آن موجودات را از یاد ببرن.

الادورا جن های نوزاد و کوچکی را که میوه ی عشق ممنوعه ی نازلیچر و فلیچر بودند را از کیسه ای درآورده و تک تک به سمت پارتنر خود، همکار خود، دوست مستقبل خود پرت میکرد. حیوان هم با به به و چه چه در هوا جوجه جنی های کوچکی ا که زنده زنده به طرفش پرت میشدند را می بلعید. جوجه جنی ها با دهان باز و چشم های گرد و گنده، مقصد نهایی خود، دهان غار مانند یورتمه روندگان را نگاه میکردند. بی شک کوچکترین نظری نداشتن که چه بلایی بر سراشان می آید. الادورا اما بسیار خرسند و راضی از این روش خود توانست با قربانی کردن آن ها، آن حیوان وحشی را رام کند.

آشا در گوشه ای نشسته بود و به تماشای دیگر دانش آموزان پرداخت که با چه حرکاتی دور از شان جادوگران و ساحره ها، با اون هیولاهای سی میلیون قبل تاریخ که به احتمال زیاد از موجودات آن دوره تغذیه میکردند و به احتما زیادتر موجب انقراض دایناسورها شدند، صمیمی شده بودند.
چشمانش را از بقیه دانش آموزان گرفت و به ابر موجور رو به رویش چشم انداخت.
- نم؟ ... چی میگی؟ ... واس چی منو اینجور نیگا میکنی؟ ... آدم ندیدی؟

یورتمه ایِ کله رو اما، با چشمانی گنگ و گیج به دنبال منبع صدا میگشت. آرام تر از خواهر برادر اطرافش، چشمانش را ریز کرده بود و با دقت اطرافش را نگاه میکرد. منتظر بود که از آشا حرکتی ببیند.

- نمیبینی که! نمیبینی که! ... منو نمیبینی که!

دست و پار رونده ی یورتمه ای، غرشی از روی خشم کرد و دندان هایش را به روی هم سایید.

- هاو هو هی هــــــــــــــو! (کدوم گوری هستی؟) خخخخخخخخ ( خرخرتو میجوم اگه پیدات کردم!)

- نمیتونی که! نمیتونی که! ..آخه نمیتونی که!

- یوهو ... هوها ...خخخخخخخ ( مجبوری میفهمی؟ مجبور! ... بالاخره مجبوری باهام دوست بشی تا نمره بگیری)

- کی نمره خواست؟ من که نمره نمیخوام! ... مو کرم دارُم! .. دوست دارم آزار بدم! دوست دارم حرف ویولت رو گوش نکنم. دوست دارم پست تکلیف رو بزنم آخرش باها دوست نشم. دوست دارم نیم ساعت بشینه پای پستم آخرش ببینه سر کارش گذاشتم دوست دارم

همین طور که آشا در حال صحبت با آن موجود بود، ویولت از کنارش عبور کرد و لبخندی از این گوشش، تا اون گوشش را فرا گرفت و با خود گفت:
- چقدر دلنشین! .... جقدر خوب باهم کنار میان! ... فقط نمیدونستم این هم مثل من زبون حیوونا رو بلده.

بعد از اینکه در دفترش با تنه ی درخت خطی کشید، با ملاحظه آن را در جیب خود قرار داد تا مبدا در چشم کسی فرو رود.
اما از آنجا که در جمله ی قبل دیدیم که ویولت زبانش از دهانش بیرون نیست و از جملات لاتانه استفاده نکرده، همه این ها براش فشار سنگینی ایجاد کرد و با قورت دادن کلمات "ب ر ب ب" ،"اعصاب مصاب نئارما! ... واس ما زبوون حیوون جماعت یاد میگیئی؟" و " ولی باز دمت جیز" و نیز قورت دادن زبانش در دهانش، خفه شد.



تکلیف دوم!

انجمن تفرقه
ببخشید. من الآن نمیتونم مثل یه منقد، به پستم نگاه کنم.
فقط الان برگشتم دوباره نگاه کردم یه ایراد هایی دیدم.به یه دو تا چیز اشاره کنم. یک اینکه دوباره غلط تایپی داشتم و دوم اینکه آخرش یکم بی مزه شد.
یعنی چی؟ بالاخره لودو داشت با اسنیپ حرف میزد یا اسنیپ الکی داشت با خودش حرف میزد؟
اینجا میخواستم جوری بنویسم که مثلا لودو داره با یکی دیگه حرف میزنه و اسنیپ فکر میکنه لودو داره با خودش حرف میزنه. بعد که یوهو لودو میفهمه اینجوری اسنیپ الکی داره حرف میزنه با خودش میگه آره این داره


ویرایش شده توسط آشا در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۱۵ ۲۱:۱۷:۰۱

....I believe I can fly

تصویر کوچک شده



پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۳:۲۹ سه شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۳

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
گنده ریون!

1.

صدای گام های ویولت در دل جنگل انبوه ذره ذره فید اوت شد و با قطع شدنش سکوت مطلق کلاس را فرا گرفت. سکوت عمیقی که مردم برای یک بار تجربه کردنش به دل کویر ها سفر میکنند و حالا وحشتی که کله اژدری های یورتمه برو در دل دانش آموزان ایجاد کرده بودند باعث شده بود نه کسی تمایل به حرکت داشته باشد نه کسی بخواهد نفس در سینه حبس شده اش را رها کند و حالا نمونه ی کوچک تری از آن سکوت در محوطه هاگوارتز شبیه سازی شده بود.

شخصا تحقیقاتی در مورد کله اژدری های یورتمه برو نداشته ام و صد ها مرتبه شکر به درگاه مرلین که سعادت دیدار و مصافحه و معاشرت با ایشان نیز نصیبم نشده اما از توضیحات پروفسور درس مراقبت از موجودات جادویی پر واضح است که کله اژدری های یورتمه برو مغز بزرگی ندارند! که اگر داشتند آدم (!) های احساساتی ای نبودند که اگر اینگونه نبود در برابر ابراز علاقه خر نمیشدند! اگرچه در میان انسان ها نیز گونه های زیادی یافت میشود که پس از صد بار در چاه رفتن باز هم با دوستت دارم خر میشوند اما این موضوع در حد کله اژدری های یورتمه برو بینشان عمومیت ندارد و این خر شدن ویژگی مشترک همه ی کله اژدری های یورتمه برو است و خلاصه کلام این که موجوداتی که مغز های کوچکی دارند خیلی به تنهایی و سکوت و غرق شدن در افکار خویش علاقه نشان نمیدهند و در شرایط مشابه این کلاس زود حوصله شان سر می رود و عاقبت سعی در شکستن سکوت مطلق یاد شده و شکستن جو سنگین حاکم بر فضای اطراف می کنند ... کله اژدری های یورتمه برو این کلاس نیز همین کار را کردند!

همچنین از ماوقع کلاس این مساله نیز استنباط میشود که کله اژدری های یورتمه برو از میان نظریه ها روانشناسی در باره ارتباط بین اشخاص به نظریه مکملی اعتقادی ندارند و بر نظریه مشابهت متفق القولند و به دنبال دوست با ویژگی های مشترک میگردند که اگر چنین نبود به این سرعت با ویولت خل و چل و کم عقل طرح رفاقت نمیریختند ... از همین روی یکی از کله اژدری های یورتمه برو که از دیگر هم نوعانش باهوش تر بود و تیزهوشان هم میرفت به جهت باز کردن سر شوخی با عده ای از دانش آموزان معدود ریونی که در گوشه ای از کلاس جمع شده بودند به سمت آن ها یورتمه برفت و دانش آموزان مذکور بدون این که بدانند چه حماقتی میکنند درست مانند کله اژدری یورتمه برو، یورتمه روان از او دور شدند و پشت سر لودو سنگر گرفتند ... غافل از این که با این کار یک نقطه مشترک و تفاهم دیگر به جز هوش را برای کله اژدری یورتمه رو عیان کردند و او نیز در انتخابش برای رفاقت مصمم تر شد!

شاید بپرسید "خوب این الاغ که عین گاو داره میره تو شیکم ملت کجاش باهوشه؟!" در جواب باید بدانید که او فقط شوخی میکرد اما بقیه کله اژدری های یورتمه برو شوخی شوخی ... آره! باقی کله اژدری های یورتمه برو به سمت دانش آموزان تیغ های آتشین پرتاب میکردند، با دم روی سرشان میکوبیدند و یا میبلعیدندشان! شوخی های بقیه در مقابل کله اژدری مورد نظر ما لری بود! این بنده پاک و صالح مرلین فوقش ممکن بود یکی دو نفر ناقابل را حین یورتمه رفتن زیر دست و پایش له کند.

- پروفسور ... زود باشین رامش کنید ... خواهشا ...

حال لودو را فقط کسی میفهمید که دوازده سال در دهاتشان درس خوانده باشد، در کنکور رتبه خوبی آورده و در دانشگاه معتبری ترافیک بخواند، مدرک معتبر دکترایش را بگیرد و مدتی استاندار، سپس شهردار و عاقبت رییس جمهور شود، به بهانه ساده زیستی سفر های استانی اش را با اتوبوس های ولوو تعاونی یازده و یا نیسان آبی پشت سر بگذارد و عاقبت هنگام سخنرانی اش در سازمان ملل متحد شود ... وقتی برای اولین بار در عمرش سوار هواپیما میشود بیشتر از آن که از سقوط هواپیما و ارتفاع و مرگ میترسد، ترس از افشا شدن ترسش دارد! دیگر حتا فراموش میکند که در ارتفاع سه هزار متری قرار دارد، وحشت میکند از این که بفهمند از ارتفاع میترسد و سوژه ای دست مخالفانش دهد!

وزیر اسبق سحر و جادو، معاون سابق هاگوارتز، مرگخوار ظالم و سنگدل لرد ولدمورت، استاد درس خواندن ذهن و معاون گروه ریونکلا وحشت داشت از این که جلوی دانش آموزان دختر سال اولی گروهش که پشت سرش سنگر گرفته بودن، وحتش از کله اژدری های یورتمه برو را بروز دهد!

کله اژدری یورتمه برو لحظه به لحظه نزدیک تر میشد و لودو با استعانت جویی از آفتابه آبی رنگ مرلین دعا میکرد پیش از این که قسمت های پایینی شنلش مقابل آن همه دانش آموز خیس شود موفق به اهلی کردن شده باشد!

- فک کن فک کن فک کن ... فک کن و بگو لودو!

باید کله اژدری یورتمه برو که پنج متر با او فاصله داشت را اهلی میکرد ... به او عشق مورزید ...

- نیروی عشق!

فاصله به چهار متر تقلیل یافته بود که لودو نتیجه گرفت طلسم مرگی به سمت کله اژدری یورتمه برو شلیک نشده که او خودش را جلو بیاندازد و نیروی عشقش را نثار او کند!

- عشق به آرمان های افزایش جمعیت!

اگرچه لودو دوست داشت از تمام ساحره های اطرافش برای رسیدن به آرمان های مهم تر استفاده کند اما ذره ای تمایل به نسل آفرینی مشترک با کله اژدری یورتمه بروی مقابلش را در خود نمیافت! سه متر ...

- عشق به منوی مدیریتم!

لودو همیشه با فشردن دکمه های منوی مدیریتش به خصوص دکمه بلاک احساس قدرت میکرد و لذت میبرد هرگز به منویش "دوستت دارم" نگفته بود یا شب موقع خواب آن را در آغوش نگرفته بود! دو متر ...

- عشق به ارباب!

نزدیک ترین مورد به نظر میرسید! اگرچه همواره به دنبال راهی برای کودتا علیه لرد یا زدن زیراب باقی مرگخوار ها و بالا رفتن مقامش پیش او بود اما از روی ترس هم که بود به اربابش عرض ارادت میکرد و هنگام اجرای دستورات گوش به فرمان بود ... تعظیم کردن مقابل کله اژدری یورتمه برو و گفتن "فدایی دارین ارباب" هم راه مناسبی به نظر نمیرسید! یک متر ...

- عشق به کلاه! بیا بشین روی سرم عزیزم!

لودو بالاخره حقیقی ترین عشقش را یافت و آن را با صدای بلند به کله اژدری ابراز کرد. هیچگاه مشخص نشد روش او جواب داده یا نه! کله اژدری رفت روی سر لودو؛ کسی نمیداند رام شده بود و به حرف او گوش کرد یا به حرکت وحشیانه اش ادامه داده بود و او را نیز سر راه له کرده بود ... Rest In Peace Ludo ...


2.

نقد این پست در خانه شماره 12 گریمولد

اولین و مهم ترین مطلبی که در مورد این پست وجود داره اینه که به نوعی یک هجو یا شبیه سازی آمیخته با شوخی از یک پست دیگه از ویولت بودلره اون هم توی یک تاپیک دیگه و به نوعی تلمیحی به اون پست داره! و قسمت عمده بار طنز پست رو همین شوخی تشکیل داده ... فارغ از این که شوخیش گرفته یا نه و طنزش درومده یا نه این کار یک ایراد اساسی داره و اون اینه که اگر کسی اون پست ویولت رو نخونده باشه که با توجه به این که توی یک تاپیک و سوژه مجزاس احتمالش میره بالا متوجه نکته اصلی نمیشه و اساسا تلمیحی که کسی متوجهش نشه، و این متوجه نشدنه باعث بشه نتونه منظور پست رو کامل درک کنه یک نکته منفیه.
نکته دیگه این که این پست سوژه رو حتا یک ثانیه هم جلو نبرده ... معمولا بعضی پست ها که به این صورت سعی میکنن خیلی داستان رو جلو نبرن و همونجایی که هستن از اتفاقات و شخصیت های حاضر طنز بنویسن صرفا روند داستان رو کند میکنن اما این پست در انتها برگشته به نقطه اول به طوری که اگر کسی از روش عبور کنه و اصلا نخوندش هیچی از دست نمیده و یک دور درجا فقط زده! شاید خیلی وقت ها لازم باشه داستان رو با سرعت پیش نبریم و از لحظه و مسیر لذت ببریم اما دیگه نه در این حد که پست کاملا بی مصرف و به درد نخور باشه! مقوّا!
نقد دیگه ای به ذهنم نمیرسه ... اگه ایرادی به ذهن خودم میرسید قطعا با اون ایراد نمینوشتمش! اصولا نکته مثبت نقد اینه که از دیدگاهی به جز دیدگاه شخص نویسنده مورد بررسی قرار میگیره و ایراداتی از توش درمیاد که از ذهن نویسنده دور مونده! خود نقدی یه جورایی بی معنیه به نظرم استاد


پی نوشت: برا تکلیف اول دو بند نوشتم به این صورت که مطابق تصور قبلیم طنز و جد همون طنزه فقط شکلک نداره و دیالوگاش کمتره! بعد متوجه شدم یک تفاوت عمده با بقیه پست های کلاس و پست معلم داره ... خلاصه از اول نوشتم و به تعریف جدیدی از طنز و جد رسیدم: طنز بدون شکلکی که بتونه انقد یخ باشه که خواننده رو نخندونه میشه طنز و جد خو بیکاریم مگه وختی داریم طنز مینویسیم یه طور بنویسیم که خنده دار باشه دیگه


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۸:۱۶ یکشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۳

باری ادوارد رایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۵۵ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
از چی بگم؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 274
آفلاین
تازه وارد هافل دره

يه رول طنزوجد بنويسيد و تلاشتون براي رام كردن يه كله اژدري رو شرح بدين. ‍[بيست امتياز]

ببینید.این دیگر خود واقعیت است: جادوگرها باید بعضی اوقات دست به زیر شلواری مرلین یا حتی تارموهای زیر بغل مرلین ببرند.( ) اما چیزی که مهم است مارک زیرشلواری است.به پیشنهاد نویسنده این مطلب و مطالب(!) مارک دو قواره پارچه از همه مارک های دیگر بهتر است.اولا چون رییس شرکت آن یک ریونکلاویی سرسخت و متعصب است و به هیچ عنوان نمیتواند اجازه بدهد رنگ زیرشلواری به ردا های هافلیان شباهت پیدا کند و دوما چون این زیرشلواری ها فقط برای آویزان شدن درست شده است.
اما پیشنهاد نویسنده به شما این است که هر از گاهی به جای اینکه کل شهر لندن را بگردید تا مرلین کبیر را پیدا کنید، بنشینید و لب پایینتان را جلو بیاورید و «بووودی بووودی بووودی» کنید!

-اینا چه مزخرفاتیه؟بشین مخشتو بنویس!
-چشم قربان

باری سرش را به چپ و راست چرخاند و وقتی مطمئن شد کسی از نوگلای باغ هاگوارتز به او توجهی ندارد، دست در جیبش برد و یک سکه ی عجیب و غریب را از آن بیرون کشید.

-صبرکن ببینم.سکه دیگه چه کوفتیه؟
-مشخصه ی شخصیتمه.همونی که پروف بودلر از خاندان بدون عمه ی بودلر گفت باید داشته باشمش قربان!

باری به سکه خیره شد و بعد از اینکه آنرا با حالت بدجوری بالا و پایین کرد به کله اژدری یورتمه بروی خل و چل روبرویش خیره ماند.زیرلب گفت: «پس که اینطور!»
و سکه اش را بالا انداخت.لحظه ای بعد یک دفترچه راهنمای چگونه کله اژدری خود را آموزش دهید در دستش بود.

تصویر کوچک شده


اما یک جای کار اشکال داشت.عکس روی دفترچه متعلق به یک اژدهای معمولی بود.

باری زیرلب گفت:

-به درک!فقط یه چیزی تحویل این پروف بدم. الان میاد میبینه هیچکاری نکردمو میزنه شت و پتم میکنه.

پس طبق دستور کتاب عمل کرد.نزدیک کله اژدری پیر و بی نهایت زشت رفت و درحالیکه کتاب را جلوی صورت کله اژدری مثل مهر حاکم بزرگ میتی کومان تکان میداد گفت:

-خیلع خب! به حکم حاکم بزرگ، اولین رام کننده کله اژدری یورتمه بروی زشت و فرتوت. سکسکه ی کبیر، من تو را رام می نمایم. هولیفاتارویرمنا!

و وقتی دید کله اژدری اورا مثل یک گوشت چرخ کرده نگاه میکند فوری عقب رفت و طبق دستور کتاب شروع کرد به رقص تی تی سکسکه!

-و حالا تو به خواب عمیقی فرو میری و وقتی بیدار شدی کاملا رام میشی!

در کمال ناباوری، کله اژدری دماغش را خاراند و چشمانش را یک وری کرد.
باری با خوشحالی بالا پرید و گفت:
-یوهـــــــــــو!درست شد!

کله اژدری چشمانش را بست و با عصبانیت خرخر کرد و باری هم کمی به رقص تی تی سکسکه اش آب و تاب داد و با خوشحالی بالا و پایین پرید.این بالا و پایین پریدن ها باعث شد حواس باری کاملا از کله اژدری پیر که مثل یک اژدهای مرده خوابیده بود پرت شود و وقتی در حدود 6 یا 7 دقیقه بعد، کله اژدری با صدای شادی باری از خواب پرید و دوباره دماغش را خاراند، درحال آواز خواندن باشد.

-من یه رام کننده ی کله اژدری ام.آرزو دارم...تو باغش باشم!

و این آخرین جمله ای بود که قبل از در معرض عطسه اژدها قرار گرفتن و پوشیده شدن با آب دماغ کله اژدری گفت.

2-

نقد مینمایم اینرا:

اولندش که بارون شکلک رو تو این نقد دیدم!بعدشم یه نگاه به پست مورفینوس انداختم و فهمیدم که: دکی این بارون شکلک نی که.ابر بارون زای شکلکه!

نکات منفی:کم بود-سرسری بود-براش وقت نذاشتم-عجله داشتم موقع نوشتنش!-تو باغ مش ماشالا بودم موقع نوشتنش و این جور خزعبلات دیگه...

نکات مثبت:بالاخره پس از چندماه، یه پست شکلک دار دیدم از خودم.

والسلام...

پ.ن:کم ترین نقد سال!


ویرایش شده توسط باری ادوارد رایان در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۱۲ ۱۸:۵۲:۰۵

خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۹:۵۸ شنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۳

اوون کالدون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۸ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۰:۲۴ چهارشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 96
آفلاین
1_

یکی از کله اژدری های یورتمه برو با خشم به اوون نگاه میکرد و هر لحظه ممکن بود که اوون رو به دیار باقی بفرسته...

اوون پیش خودش گفت:چطوری به یه کله اژدری یورتمه برو نشون بدم دوستشون دارم؟!

معمولا اوون روش خاصی برای ابراز دوست داشتن نداشت و برای هر شخصی، بسته به موقعیت و زمان والبته خود اون شخص دوست داشتنش رو ابراز میکرد...مثلا مورد داشتیم تو چشم یکی زل میزد و از راه برقرای ارتباط چشمی و بدون گفت حتی یک حرف،دوست داشتن خودش رو ابراز میکرد...یا مثلا یکدفعه ای میپرید و یارو رو ماچ میکرد! البته فقط آقایون!به هر حال اوون از اون خانواده هاش نبود...و یا به اون شخصی که میخواست دوست داشتن خودش رو ابراز بکنه میگفت:خوش به حالت که من دوست دارم!

اما حالا باید به چه روشی به کله اژدری یورتمه برو نشون میداد که دوستش داره؟!تصمیم گرفت قبل از اینکه کله اژدری یورتمه برو یه دونه از اون تیغ هاش پرتاب کنه،وارد عمل بشه.بنابراین به سمت کله اژدری یورتمه برو رفت و خواست با ارتباط چشم در چشم به اون حالی کنه که دوستش داره!

یه مدت تو چشم هم دیگه زل زدن...اوون منتظر بود که هر لحظه کله اژدری یورتمه برو بیاد و اوون رو بغل کنه اما این تیغ های کله اژدری یورتمه برو بود که تکون میخورد و نشون از این بود که کله اژدری یورتمه برو ارتباط رو دریافت نکرده و آماده سوراخ سوراخ کردن اوون و البته آتیش زدن اون هست.

اوون فهمید که این روش جواب نداده.سریعا به سراغ روش دوم رفت.پس رفت تا کله اژدری یورتمه برو رو ماچ کنه!اما وقتی که نزدیک شد،کله اژدری یورتمه رو دهنش رو باز کرد و اوون دید که کله اش توی دهن کله اژدری یورتمه برو جا میشه...پس از این تصمیم منصرف شد...به هر حال اون مغز خر نخورده بود که!

بلاخره اوون رفت که از روش سوم استفاده کنه...رو کرد به کله اژدری یورتمه برو و گفت:خوش به حالت که من رفیقتم!و به نشانه صمیمیت با کف دست یک دونه زد به کله اژدری یورتمه برو...

صبح روز بعد درمانگاه هاگوارتز!

_چی شده؟!این جا کجاست؟!کله اژدری یورتمه برو کو؟!

مادم پمفری به سرعت خودش رو به اوون که رو تخت دراز کشیده بود رسوند و گفت:نباید تکون بخوری...تو نصف بدنت سوراخ سوراخ شده و همچنین سوختی درجه 3 داری...شانس اوردی که زنده ای!معمولا کسی بعد از حمله کله اژدری یورتمه برو زنده نمیمونه!



2_

پیش گفتار:از اونجایی که همین تکلیف آخرین رول توی ایفای نقش هست پس همین تکلیف رو نقد میکنیم!

و اما نقد:

اوون عزیز...در ابتدا بهت میگم که آفرین!کارت درسته!!کلا...

اما در مورد رول...خوب اولا که اصلا ظاهر رول مهم نیست!مهم باطنه...به قول شاعر :تن آدمی شریف است به جان آدمیت*نه همین لباس زیباست نشان آدمیت...در هر صورت ظاهر رولت بازم خوبه...

اما بریم سراغ اصل کاری!یکی از نقاط قوتت به کار بردن بیش از حد کلمه "کله اژدری یورتمه برو" هست که با توجه به اینکه خود این کلمه بلند هست،تو با طولانی بودن کلمه شوخی کردی و شورش رو در اوردی که این کار باعث شده که طنز کار بالا بیاد.

نکته بعدی رعایت کردن چیزی به اسم طنز و جد هست که آفرین داره.

همچنین ابتکارت رو که سرانجام در پایان حیوون رام نشد و باعث زخمی شدن خودت شد رو میپسندم اما بهتر بود که در آخر داستان اوون کلا میمرد!جالب تر میشد به هر حال...

در آخر هم باید بگم که:خوبه!همین فرمون رو برو...



پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۹:۱۸ پنجشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۳

سیسرون هارکیس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۱ پنجشنبه ۲ آبان ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۲:۱۵ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 96
آفلاین
و اما نقد آخرین رولی که رولیدم که همین رول باشه:

نقل قول:
- هارکیس. بیا اینجا. سیسرون از جایش بلند شد و با این فکر که این بار در کلاس مراقبت از موجودات جادویی ( که البته در دفتر برنامه ریزی سیسرون مراقبت از هیولاهای شیطانی نوشته شده بود) چه مصیبتی در انتظارش است.


شروع نسبتا خوب بود و خواننده رو به خوندن ادامه رول جذب می کرد ولی در عین حال کمی هم تکراری بود که مشکلی نداره چیزهای تکراری که همیشه بد نیستن.

نقل قول:
در جلسه پیش ،پروفسور بودلر تک شاخی بالغ را به کلاس آورده بود که تقریبا بی آزار به نظر می رسید و این بر همه دانش آموزان صدق می کرد. همه به جز سیسرون که بلافاصله بعد از نزدیک شدنش به تک شاخ تقریبا شش متر پرت شده بود. اینچنین اتفاقاتی هر جلسه تکرار می شد حتی جلسه اول که موضوع درسشان کرم های فلوبر بود. کرم لعنتی تنها یک بار در هر سه ماه مواد زایدش را دفع می کرد و احتمالا زمانی که هارکیس جوان آن موجود را در بغلش گرفته بود و به او کاهو می داد بهترین زمان برای رهایی از کاهو های نیم هضم شده شکمش بود


خب اینجا کار خوب پیشرفت طنز ساده بود و دلیل احساسات شخصیت را نشون می داد جمله بندی ها درست بود به جز در:

نقل قول:
که تقریبا بی آزار به نظر می رسید و این بر همه دانش آموزان صدق می کرد.


شاید در قسمت دوم بهتر بود که از جمله دیگری استفاده می شد مثل اینکه :

برای همه بی آزار بود همه به جز سیسرون

نقل قول:
ولی همه این ها برای اسلیترین بود.اگر یک چیز در دنیا برای سیسرون ارزش داشت نشان سبزی بود که بر روی ردای کهنه اش دوخته شده بود و او به هیچ وجه حاضر نبود به خاطر خودش امتیازی ازاسلیترین کم شود.


این قسمت نه تنها جدیت داستان رو بیشتر می کنه بلکه دلیل تحمل کردن کلاس رو هم برای خواننده روشن می کنه که واقعا لازمه

نقل قول:
- خب ، آقای ، امممم ، هارکیس ، درست گفتم؟

- بله.

- بله چی؟

- بله پروفسور ویولت بودلر از خاندان بودلر.

- خب ، زیادی طولانی شد ولی مورد قبوله. خب سیسرون می خواهم شگفت زده ات کنم.


این مکالمه هم خوب بود ولی از یه گریفندوری بعیده که به خاطر کلمه قربان یا به رخ کشیدن خاندانش با دانش آموزی جر و بحث کنه ولی خب حداقل رابطه بین اسلیترینی ها و گریفندوری ها هم می تونه این رو توجیه کنه

نقل قول:
موجود عظیمی که در پس پارچه نمایان شده بود به طور واضح خطرناک بود و سیسرون احتمال می داد شامل موجودات خطرناک درجه چهار یا پنج کتاب موجودات جادویی و زیست گاه آنان باشد.


اشاره کردن به کتاب موجودات جادویی و زیست گاه آنان خیلی جالب بود گرچه اگه نقل قولی هم از کتاب آورده می شد جالب تر هم می شد.

نقل قول:
پروفسور دنده بلندی را که کنار میزش بود را کشیده بود و حالا سیسرون و کله اژدری درست چهار متر پایین تر از سطح کلاس بودند.


توصیف ساده و کوتاه جامع بود و با جزئیات اضافه بی دلیل حوصله خواننده رو سر نبرد مثل اینکه جنس دسته چی بود و دقیقا کجا بود و پروفسور با یک دست آن را کشید یا با دو دست.

نقل قول:
- به خاطر اسلیترین ، به خاطر اسلیترین ، فقط به خاطر اسل...اسلی....نه ، نــــــــــه.


مکالمه خیلی کوتاهی بود که تقریبا خیلی چیز ها رو با هم بیان می کرد از احساسات سیسرون گرفته تا تغییراتی که در صحنه می افتاد که خوشبختانه توضیحات بیشتر هم در ادامه وجود داشت و در ضمن شکل و ظاهر هم به نحوی به خواننده در بیان کمک می کند تا احساسات خوب منتقل بشه.

نقل قول:
کله اژدری خوابیده بود ، مثل یک بچه ساکت و آرام


تشبیه جالبی بود که هم به ظرافت کار اضافه می کرد و هم در عین جدی بودن ته مایه هایی از طنز رو هم با خودش داشت.

نقل قول:
خیلی زود از حرفی که زده بود پشیمان شد. زمانی که در آسمان هاگوارتز بدون جارو یا جادو پرواز می کرد و فریاد های پروفسور بودلر که از کلاس بلند شده بود را می شنید:


باز هم توضیحات جامع و خلاصه که به کوتاهی متن کمک می کنه و باعث می شه که خواننده از طولانی بودن رول خسته نشه و قید خوندن اون رو بزنه

اما نکته های منفی ای هم در رول وجود داشت تمرکز روی کاراکتر اصلی بیش از حد بود و باید به سایر کاراکتر ها هم دقت می شد خصوصا به سایر دانش آموزان که حضور داشتند و همین مسئله باعث می شد گاهی احساس کنیم کلاس خالی و فقط پروفسور و سیسرون در کلاس هستند

توصیفات هم به نظر خودم خوب بود ولی باید کمی بیشتر می شد از ظاهر کله اژدری گرفته تا محیط داخل کلاس جای خالی شکلک ها هم احساس می شد که با توجه به اینکه می خواستم رولم یه جورایی جدی هم باشه می شد از این نکته گذشت در کل خوب بود و حق بیست امتیاز کامل رو داشت

فقط یه چیز آخه واسه چی این همه برای چی اسمت رو همه اش این جوری می نویسی:

ســـــــــــــــــــــــــــــیـــــــــــــــــــــــســـــــــــــــــرون هـــــــــــــــــــــــــــارکـــــــــــــــــیــــــــــس


وقتی که می بری نیاز به توضیح دادن نداری ولی وقتی می بازی چیزی واسه توضیح دادن نداری

ارزشیوانوانئه

تصویر کوچک شده



{سرهنگ دوم ساواج}


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۵۷ سه شنبه ۷ مرداد ۱۳۹۳

سیسرون هارکیس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۱ پنجشنبه ۲ آبان ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۲:۱۵ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 96
آفلاین
تازه تازه تازه وارد می باشم اونم از نوع اسلیترینیش:

یک رول طنز و جد بنویسیم و به رام کردن یک کله اژدری بپردازیم :

- هارکیس. بیا اینجا.

سیسرون از جایش بلند شد و با این فکر که این بار در کلاس مراقبت از موجودات جادویی ( که البته در دفتر برنامه ریزی سیسرون مراقبت از هیولاهای شیطانی نوشته شده بود) چه مصیبتی در انتظارش است. سیسرون از تمامی جلسات این کلاس خاطره داشت. خاطراتی که شاید به هیچ وجه خوش آیند به حساب نیایند.

در جلسه پیش ،پروفسور بودلر تک شاخی بالغ را به کلاس آورده بود که تقریبا بی آزار به نظر می رسید و این بر همه دانش آموزان صدق می کرد. همه به جز سیسرون که بلافاصله بعد از نزدیک شدنش به تک شاخ تقریبا شش متر پرت شده بود. اینچنین اتفاقاتی هر جلسه تکرار می شد حتی جلسه اول که موضوع درسشان کرم های فلوبر بود. کرم لعنتی تنها یک بار در هر سه ماه مواد زایدش را دفع می کرد و احتمالا زمانی که هارکیس جوان آن موجود را در بغلش گرفته بود و به او کاهو می داد بهترین زمان برای رهایی از کاهو های نیم هضم شده شکمش بود.

ولی همه این ها برای اسلیترین بود.اگر یک چیز در دنیا برای سیسرون ارزش داشت نشان سبزی بود که بر روی ردای کهنه اش دوخته شده بود و او به هیچ وجه حاضر نبود به خاطر خودش امتیازی ازاسلیترین کم شود. به همین دلیل بود که هیچ کلاسی از این درس را غایب نشده بود. او در این کلاس شجاعت مقابله با هر هیولایی را داشت ولی شانس لازم را نه.

- خب ، آقای ، امممم ، هارکیس ، درست گفتم؟

- بله.

- بله چی؟

- بله پروفسور ویولت بودلر از خاندان بودلر.

- خب ، زیادی طولانی شد ولی مورد قبوله. خب سیسرون می خواهم شگفت زده ات کنم.

((شگفت زده)) درست همان کلمه ای بود که سیسرون هربار پس از شنیدن آن از دهان پروفسور بودلر راهی درمانگاه می شد. یک بار پروفسور یکی از آن موجودهای ترکیبی ای که ، حاصل آزمایشاتش بودند را در جعبه ای گذاشته و به کلاس آورده بود. از سیسرون خواسته بود که آن را باز کند. هارکیس با اندیشه آن که ممکن است چیزی برای جلب او به این درس در صندوق باشد آن را با شوق و ذوق باز کرده بود. موجودی که خدا می داند از چه موجوداتی ترکیب شده بود( احتمالا دایر ولف بوده و اژدها ) بلافاصله به سیسرون حمله کرد. چیزی نمانده بود که او را بکشد آن هم در حالی که پروفسور بودلر از شدت خنده نقش زمین شده بود. تنها شانس هارکیس حضور رئیس گروهشان ، پروفسور پرنس بود که او را به درمانگاه رسانده بود و او حدود سه روز بستری بود.

- چت شده پسر؟

- هیچی قربان.

- خب پس برو و اون پارچه رو کنار بکش.

- من پروفسور؟

- واسه همین صدات کردم دیگه. اه زود باش.

لرزیدن پاهایش را حس می کرد. آب دهانش را قورت داد و به سمت پارچه عظیمی که تازه متوجه اش شده بود رفت. در ذهنش تخمین می زد که این بار چه مدت باید به درمانگاه برود و یا حتی امکان دارد این بار راهی سنت مانگو شود. آن قدر آهسته راه می رفت که حدودا دو یا سه دقیقه طول کشید تا به جعبه قول پیکر مقابلش برسد. دستان لرزانش را بالا آورد و در دلش گفت :

- فقط برای اسلیترین.

پارچه را گرفت و به پایین کشید. موجود عظیمی که در پس پارچه نمایان شده بود به طور واضح خطرناک بود و سیسرون احتمال می داد شامل موجودات خطرناک درجه چهار یا پنج کتاب موجودات جادویی و زیست گاه آنان باشد. این کتاب را کامل خوانده بود و می توانست اسم موجودی که در برابرش بود را به یاد آورد.کله اژدری. خودش بود و حالا سیسرون در برابرش ایستاده بود. چند ثانیه ای نفسش بند آمد.

- فوق العاده است هارکیس. هارکیس؟!

-ب..ب..بله قربان.بله

-خوش حالم که این طور فکر می کنی. خب حالا می خواهم واقعا شگفت زده ات کنم. تو باید رامش کنی.

-چی؟!

و بعد از آن پروفسور با لبخندی به پهنای صورتش به سیسرون خیره شد.در سوی دیگر کلاس دانش آموزان به کله اژدری نگاه می کردند و پچ پچ می کردند. رام کردن کله اژدری برای دانش آموز هایی هم که در این کلاس بودند و رابطه ای دوستانه تر از سیسرون با موجودات داشتند هم کار نسبتا دشواری بود ولی آیا چاره دیگری برای سیسرون وجود داشت؟

- خب اول از همه ......بزار ببینم ، خب اینجوری بهتر شد.

پروفسور دنده بلندی را که کنار میزش بود را کشیده بود و حالا سیسرون و کله اژدری درست چهار متر پایین تر از سطح کلاس بودند. چیزی که در ذهن هارکیس می گذشت این بود که چند روز یا چند ماه باید در درمانگاه بماند. شاید کله اژدری همین جا کارش را تمام می کرد. این فکر کمی عذاب آور بود.آخرین خواسته قبل از مرگش این بود که حداقل چند گالیونی که را با کار کردن در فروشگاه های دیاگون و هاگزمید به دست آورده بود را به پدر و مادر ماگلش بدهند. همین چند گالیون می توانست وضع آنان را از این رو به آن رو بکند.

-شروع کن دیگه.........می خوای کمکت کنم.

تق - سنگی که پروفسور بودلر پرتاب کرده بود درست به سر کله اژدری اثابت کرده بود. موجود عظیم الجثه آرام از سر جایش بلند شد و به سمت هارکیس جوان گام برداشت (( زنیکه دیونه ، باید اون رو بفرستن به سنت مانگو نه این که بزارن توی هاگوارتز درس بده)) این جمله ای بود که در ذهن سیسرون شکل گرفته بود و فاصله چندانی با بیرون زدن از دهانش نداشت در طرف دیگر کله اژدری به سمت او می آمد و خرناس می کشید. حالا تنها چیزی که مانع از آن می شد که سیسرون از حفره بالا بیاید ، از کلاس بیرون برود و دیگر پایش را در این کلاس نگذارد کلماتی بود که زیر لب زمزمه می کرد:

- به خاطر اسلیترین ، به خاطر اسلیترین ، فقط به خاطر اسل...اسلی....نه ، نــــــــــه.

کله اژدری سرش را درست مقابل سر او گرفته بود و درچشمانش زل زده بود. گرمای نفسش را روی پوستش احساس می کرد. از شدت بد بختی اشک در چشم هایش جمع شده بود. صدای هق هق گریه اش را فقط کله اژدری می شنید و او از این بابت خوش حال بود. منتظر پرتاب شدن به دورترین نقطه هاگوارتز بود. چشمانش را بست و چهار زانو نشست. سرش را پایین انداخت و ثانیه شماری کرد.....یک .......... دو ........... سه ... و درست در همان لحظه سر بزرگ و شاخدار و همچنین فوق العاده سنگینی را بین پاهایش احساس کرد.

کله اژدری خوابیده بود ، مثل یک بچه ساکت و آرام. بدون اینکه سیسرون هیچ کار خاصی بکند و یا وردی بخواند. نگاه دانش آموزان را از پشت سرش احساس می کرد. ولی ناگهان صدای پروفسور از میان جمعیت بلند شد:

- فوق العاده بود هارکیس!

همین جمله کوتاه بود که احساسات سیسرون را برانگیخت و او احمقانه ترین کار ممکن را انجام داد. با تمام وجود سر کله اژدری را به آغوش کشید و در گوشش زمزمه کرد:

- عاشـــــــــقتم.

خیلی زود از حرفی که زده بود پشیمان شد. زمانی که در آسمان هاگوارتز بدون جارو یا جادو پرواز می کرد و فریاد های پروفسور بودلر که از کلاس بلند شده بود را می شنید:

- خیلی جالب بود هارکیس......... ولی خودت باید سقف کلاس رو تعمیر کنی.

در این زمان تنها چیزی که در ذهن سیسرون هارکیس وجود داشت یک چیز بود((همه حق دارن که از بودلر ها متنفر باشن))

**********************************************************

خانم معلم شرمنده اگه گستاخی نمودیم لطفا مقداری بزرگواری کنید در نمره دادن و به دل نگیرید نقد آخرین پستم را هم جداگانه می نویسم با اجازه شما

ســــــــــیــــــــســـــــــــــــــــــــــــــــرون هــــــــــــــــــــــــــــــارکــــــــــــــــــــــــیــــــــــــــــــس


وقتی که می بری نیاز به توضیح دادن نداری ولی وقتی می بازی چیزی واسه توضیح دادن نداری

ارزشیوانوانئه

تصویر کوچک شده



{سرهنگ دوم ساواج}


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۶:۰۶ سه شنبه ۷ مرداد ۱۳۹۳

نیمفادورا تانکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۳ پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۳۳ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از از دل برود هر آنکه از دیده برفت!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
کلاس مراقبت از موجودات جادویی تازه تمام شده بود. نیمفادورا وسایلش را جمع کرد و به همراه سارا به سمت سالن غذاخوری رفت . هیچکدام از ان ها با دیگری حرف نمیزد هر دو در فکر این بودند که چگونه یک کله اژدری یورتمه رو بی اعصاب را رام کنند.
سارا اهی کشید و گفت : اه این پروفسور ویولتم چیزا میخواد ها!
-شاید اگه باهاش حرف بزنم یا بهش پاستیل بدم یا براش داستان بخونم باهام دوست بشه
-فک نکنم بشه دورا
پشت صندلی های میز هافلپاف نشستند همه سال اولی ها ماتم گرفته بودند و خیلی ها هم در فکر وصیت نامه بودند ممکن بود فردا زیر پاهای اژدری ها له بشوند. :worry:
در حال خوردن غذا بودند که ناگهان فکری در ذهن نیمفادورا جرقه زد و مغزش را سوزاند. بلند شد و به سمت در خروجی دوید در همان حال لیوان اب کدو حلوایی اش را به روی ارنی پرت کرد
-هی چه خبرته؟
نیمفادورا چیزی نگفت از قلعه هاگوارتز خارج شد و با خود زمزمه کرد : خودشه هاگرید عاشق اینجور کاراست میدونه باید چیکار کرد
تق...تق.... تـــــــــــــــــــــــــق
-چه خبره؟درو شکوندی!اوه دورا تویی چی شده؟
-یه کاری باهات داشتم میتونم بیام تو؟
-اوه البته بفرمایید
دورا وارد شد و روی صندلی لم داد و گفت : خوب راستش استاد ویولت بهمون گفته که باید فردا توی کلاس یه کله اژدری رو رام کنیم میخواستم ازت بپرسم چجوری بکنم؟
-هههههههه..چه عالی..کله اژدری ها خیلی مهربونن
دورا خندید و گفت : برای تو اره خوب کمکم میکنی؟
-ببین کله اژدری ها یکم خشنن باید باهاشون مهربون باشی نوازشش کن...براش اواز بخون..
-اوم..فکرشو میکرد!باشه ممنون پس من رفتم
دوان دوان به سمت قلعه رفت بعد هم به خوابگاه رفت تا برنامه کارش را بچیند
فردا:
همه مضطرب بودند هر کس روبه روی یک کله اژدری ایستاده بود ویولت گفت : خوب..شروع کنید
نیمفادورا شروع کرد :
لای لا ی لا لای لا لای لای
چه پسر قشنگی /اژدری زرنگی....هم مهربونه خیلی زیاد / هم خوشزبونه خیلی زیاد
قد و بالاش بلنده / اژدری من قشنگه ....امروز باهم دوست میشیم/دوستای خوبی میشیم
کله اژدری از اواز دورا خوشش امده بود و سرش را تکان میداد . دورا که از نتیجه کارش رازی بود دستش را دراز کرد و اژدری را نوازش کرد . همه کلاس و همینطور استاد ویولت خیلی متعجب بودند دورا کارش را عالی انجام داده بود
نقد رول :
اخرین رولم همینی که میخونید دیگه!
خوب هر چند که رول من عالی و حرف نداره
ولی خوب فکر میکنم خیلی داستان رو کشش میدم اخرشم توصیف و اتفاقایی که دقیقا میخواستم بیفته درست از اب در نمیان


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۳:۳۵ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳

فرد ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۲۵ جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۰۶ پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۸
از پنج صبح تا حالا علاف کردی مارا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 380
آفلاین
گریفیندور
1.يه رول طنزوجد بنويسيد و تلاشتون براي رام كردن يه كله اژدري رو شرح بدين. ‍[بيست امتياز]

-اوخ اوخ اوخ فرد حالا باس چیکار کنیممممم.
-من چمدونم باید یه کاری بکنیم وگرنه بدبختیم.
-بیا اصلا این کلاسو شرکت نکنیم .
فرد نگاهی به جرج کرد و گفت:
-دیوانه شدی بچه؟ مامان مولی بابامونو در میارههههههههه .
-اما فرد خوب باید یه کاری بوکنیم دیگههههههه.
-جرج ببین بیا بریم از چارلی بپرسیم بالاخره یه چیزی میدونه.
آن ها به سمت جغد دانی رفتند و نامه ای نوشتندو برای چارلی فرستادند آنها فقط 5 روز وقت داشتند تا درباره ی رام کردن کله اژدری چیز هایی یاد بگیرد.فردای آنروز فرد و جرج به سمت سرسرا رفتند تا صبحانه بخورند که جقد چارلی که چشمان ریزی داشت و بیناییش بد بود به سمت آن دو آمد و روی غذای بچه ها فرود آمد نامه را پاره پوره به فرد تحویل داد فرد نامه را برداشت وقتی پشتش را خواند فهمید که نامه ی فریاد زن است فرد تا خواست که نامه را پاره کند تا آبرویش نرود نامه شروع به داد زدن کرد:
-اه فرد و جرج لطفا دیگه نامه ندید من کار دارم آخه به من چه که شما نمیتونین یه کله اژدری کوچولورو رام کنید شماها فقط باید که ببینید که اون از خوشش میاد باید بهش(این صحنه را آرام گفت)شوکول بدید!.
فرد گفت
-عالیه !.
فرد شروع به دویدن کرد و به سمت مزرعه ی هاگزمید رفت از آنجا شوکولات گرفت و به سمت جرج آمد .
فردای آنروز فرد و جرج به سمت کلاس رفتند ویولت گفت
-خوب بچه ها وقتشه باید یه کله اژدری خطرناک اما از لحاظی دیگر مامانی خوشملو نازدارو رام کنید کی آماده س ؟.
-فرد گفت من !.
-خوب فرد میخوای یه کله اژدری رو رام کنی بیبینم چیکار میکنی باشه؟.
-باشه.
فرد آرام آرام به سمت اژدها رفت اژدها هم به سمت او آمد فرد شوکولاتی به خورد آن داد کله اژدری شروع به داد زدن کرد به سمت ویزلی آمد و یواش در گوشش به طور عجیبی زمزمه کرد و گفت
-باید برام لواشک بیارید.
فرد داد زد
-چارلی! تو باید بهم میگفتی شوکولات چیکار میکنه امروز یکشنبه س آخه هاگزمید باز نیست کههههههههه!.
جرج به سمت فرد آمد و گفت:
-داداش ببخشید بهت نگفتم اما چارلی بهم گفته بود که باید بهش لواشک بدیم اما من یادم رفت بهت بگم بیا اینم لواشک.
فرد با لحن تندی گفت:
-یعنی تو نباید بهم میگفتی.
سپس لواشک را گرفت و به کله اژدری داد.به طور ناگهانی کله اژدری رشد کرد و به چیزی حدود 40 پا رسید و فرد را یک لقمه ی چپ کرد
ننتیجه:دیگه به کله اژدری ها لواشک ندید
2 .مي‌خوام آخرين رول خودتون در سطح ايفاي نقش عمومي رو نقد كنيد!

خوب فرد ببین تو باید خیلی حواستو رو رولت جمع کنی یعنی باید تو سکوت بشینی نه وسط بوق ماشینا باید فکرتو از همه خالی کنی حتی از مامان مولی قربونت فرد


ویرایش شده توسط فرد ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۶ ۲۳:۴۱:۴۴
ویرایش شده توسط فرد ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۷ ۰:۰۷:۱۱

میجنگم، زیرا من...

یک ویزلی ام



خوشحالم از تیم کارآگاهان بیرون آمدم و خداحافظ را گفتم! خداحافظ جن خانگی!!!


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۱:۰۱ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
از درون کوزه با شما سخن میگوییم!


1.يه رول طنزوجد بنويسيد و تلاشتون براي رام كردن يه كله اژدري رو شرح بدين. ‍[بيست امتياز]

آدم باید قطعا مخش پاره سنگ برداره که جانورشناسی رو با ویولت بودلر برداره. از اولی انگشت نماتر، اونیه که مدتها پیش فارغ التحصیل شده و سر کلاس جانور شناسی سال اولیا، اونم با ویولت بودلر میشینه. و الادورا بلک قطعا نابود ترین سال هشتمی حاضر توی کلاس بود، اگه از مرگ برگشته باشه تا سر کلاس جانور شناسی ویولت بودلر، جلوی چشم اون همه سال اولی، به دست یه کله اژدری چهارنعل تاز یا هر چی، کشته بشه.

با همین استدلال، الا تصمیم گرفت بعد از تموم شدن کلاس یه صحبت خصوصی با دانگ داشته باشه. و برای عملی کردن تصمیمش، اول از همه یه رفیق کله اژدری لازم داشت.

بعضی آدم ها هیچوقت میونه خوبی با چهارپایان ندارن. نمونه ش دلورس آمبریج که قبل از تموم شدن تدریس ویولت، جون و منوش رو با هم برداشت و زد به چاک. شاید سانتورها هیچ نسبتی با کله اژدهایی های دونده نداشته باشن، ولی هر دو پیتیکوپیتیکو میکنن و همین برای یه سانتروفوبیک مثل دلورس، کفایت می کنه. بعضی ها هم هستن که اصولا با هر تعداد پایی میتونن کنار بیان؛ مثل خود ویولت که یه ماگت سه پا، یه مارمولک چهارپا، یه قورباغه دو پا و احتمالا تعدادی جانور دیگر با آپشن های مختلف توی آستین-شاید هم یقه، پاچه یا جیب-ش پرورش می داد.

الا از دسته سوم بود. تنها گونه جانوری که باهاش سروکله میزد، جن های خونگی بودن؛ اونا هم اغلبشون موقع سروکله زدن، کله نداشتن البته. در نتیجه سطح تجربه ش در زمینه جک و جونور ها، به سمت صفر میل می کرد. و ویولت در مورد رام کردن چی گفته بود؟ دوستشون داشته باشید و عشق بورزید. باشه، حتما!...محض رضای خدا، اینجا که پشت بوم گریموالد نبود!

بدون تجربیات گهربار دلورس و ویولت، خیلی راحت میشد از ظاهر جوجه دایناسور های تیغ تیغی متوجه شد گردن زدن اونا، اونقدر که در مورد جن های خونگی جواب میده، راه حل مناسبی به نظر نمیاد. نوازش؟ اگه قصد داشت در زمینه اعضای بدن مصنوعی سرمایه گذاری کنه، شاید. بغل کردن چطور؟ یا بوسیدن؟ اوه، عمرا. حتی فکرش هم تو مخیله یه پیرزن دویست ساله نمیگنجه.

الا نگاهی به دور و بر کرد، بلکه ایده ای بگیره. رکسان مثل دانه ی درخت کاکائو، از شاخه بلندی آویزون شده بود. نویل با کله قشنگ پا طلاییش-لعنت، سازمان نامگذاری حیوانات جادویی به روح اعتقاد داشت؟!- نقطه ای بود در آسمون و همه روی جهان زیر پرش بود. قوزک پای خالکوبی شده الاف از دهن یکی از جونور ها بیرون زده بود-خوش به حال ویولت!- و گیدیون دست در گردن جونور دیگه ای با حرارت میخوندن:
-Yeah, people will beat you
and curse you and cheat you
Every one of them's bad except you
-Oh, thanks buddy
But people smell better than Kalle ajdaries
Gid, don't you think I'm right?
- That's once again true,
for all except you!


ظاهرا دیگه واقعا چاره ای نبود. الا پا پیش گذاشت، و تنها جونور باقی مونده، چشم های نارنجی و زردش رو جوری که انگار اوروچیمارو ساسکه رو دیده، به الادورا دوخت. الا با یه ضرب و تقسیم سرانگشتی موجودی گرینگوتزش رو تخمین زد. خب، میشد به سرمایه گذاری فکر کرد. چشم هاش رو بست و دستش رو دراز کرد...

2.ازتون مي‌خوام آخرين رول خودتون در سطح ايفاي نقش عمومي رو نقد كنيد!



از اونجا که من نقد رول آخرم رو از خودت خواستم و دو رول نویس در یک نقد نگنجند، رول یکی به آخرم رو نقد می کنم.
ایشون!

اولین نقدی که به خودم دارم اینه که آلبوس پست من آلبوس ایفای نقش نیست! البته دلیل داشت، دلیلش هم این بود که آلبوس ایفا اونطور که قابل اشاره باشه، شخصیتش رو با جیمز تعریف نکرده. در نتیجه من آلبوس کتاب رو استفاده کردم که به تبع این کار مجبور بودم جیمز کتاب رو با جیمز ایفا درآمیزم ،و در نتیجه جا داشت جیمز منو مورد اصابت یویو قرار بده با این رولی که پیرامون شخصیتش نوشتم! بنابراین ممکنه محتوای پست کمی به چشم خواننده غیرواقعی و مصنوعی بیاد.

نکته بعدی جمله هایی که استفاده کرده م هست. جدیدا نمیدونم چرا اینقدر علاقه مند شده م به جمله های طولانی و پر از و و ویرگول!
اوجش اینجاست:

نقل قول:
بروبچه های کلاس کوییدیچ تو همون گیر و داری که مولر و گوتزه همدیگه رو بغل کرده بودن و لا چمنا غلت می خوردن و اشک میریختن و از اونور شوان چی تایگرشون اینا با بقیه بازیکنا که نویسنده اسماشونو از تو وین اسپورت نتونست بخونه هم به طُرُق دیگه ای آرمان های محفلی دامبلدور و گلرت رو زنده زنده به اجرا میذاشتن و یوآخیمشون اینا خیلی جنتلمن وار ادای اسنیپ رو در میاورد و خوشحالی نمیکرد و بازیکنای آرژانتین اشک می ریختن و یه عده شون زمینو گاز میزدن و مسی و ممد آرژانتینی هم چارچنگولی کف زمین پناه گرفته بودن(!) ،و خلاصه تو همون هاگیرواگیر وسط ورزشگاه فرود اومدن.

البته هدف این پاراگراف از این همه جمله ربطی، اضافه کردن بار طنز پست بود، ولی به نظرم الان که میخونمش سرگیجه آور میاد!

مسئله ای که از همه شون مهم تره اینه که من تا اواسط پست تلاش داشتم طنزوجد بنویسم، ولی بعد یه قسمت کاملا طنز توی دیالوگ ها به چشم میخوره و دوباره طنزوجد میشه...این شاید ناشی از اینه که هنوز به تعریف طنزوجد زیاد وارد نیستم!

و نکته آخر اینکه پایان پست رو دوست ندارم:

نقل قول:
بعد از جمع کردن سال اولی ها، گرفتن عکس یادگاری با لیو و برو بچ، پس دادن توپ و باز کردن تماشاچی ها از صندلیشون


لحظه ای بعد در این لوح کبود، نقطه ای بود و دگر هیچ نبود!

به نظرم ناهمگون میاد، شاید نباید اینقدر ناگهانی تموم میشد.

+رول مورد نظر یک عدد 30 مشتی از جیمز سیریوس پاتر گرفته با این حال!
+ایراد بنی اسرائیلی هم خودتی! البته من در مورد خودم فقط ایراد اینجوری میگیرم ها...از سال اولیامون اینجوری ایراد نمیگیرم!




پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۳:۵۹ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳

فرد جرج ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۶ چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۴۵ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۶
از کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 179
آفلاین
1.يه رول طنزوجد بنويسيد و تلاشتون براي رام كردن يه كله اژدري رو شرح بدين. ‍[بيست امتياز]

-میشه سوال بپرسم؟
-نه
-فقط یکی؟
-گفتم نه!

فرجو با شنیدن نه آخری دست از سر ویولت بیچاره بر نداشت و دوبار پرسید :

-یه جمله بگم شما به صورت صحیح غلط بهم جواب بدید ؟
-چندبار باید بهت بگم نه تا دست از سر من برداری؟

فرجو سرش را پایین انداخت و یک پایش را به جلو و عقب تاب داد که البته از روی ردا به نظر می آمد موش زیر پایش رفته است و سپس گفت :

-اگه به سوال من جواب بدید منم به این سوال جواب می دم!

ویولت چشم هایش را به بالا چرخاند و گفت :

-از دست تو ... بپرس.
-میخواستم بپرسم نقد... اهم اهم ببخشید اشتباه شد! کله اژدری چیه ؟
-فرجو اینکه تکلیفته من نباید بیام واست توضیحشو بدم. برو خودت بگرد پیداش می کنی! عصر بخیر

ویولت این را گفت و فرجو را با شانه های فرو افتاده در وسط راهرو تنها گذاشت. فرجو با کله کج شده به روی شانه به سمت کلاس جانور شناسی حرکت کرد.

-سلام رزی
-سلام فرجو، چرا انقد دیر کردی ؟
-داشتم سعی می کردم بفهمم کله اژدری چیه .
-تو که هیچی، همه میخوان بفهمند! چند دقیقه دیگه می فهمیم.
-کسی چیزی دستگیرش شده؟
-جیمز میگه می دونه چیه ولی من میگم داره بلوف می زنه.

محوطه قلعه خیلی شلوغ بود سال سومی های گروه هافلپاف و گریفندور برای درس جانورشناسی در حاشیه جنگل ممنوع جمع شده بودند و منتظر بودند. هیچ کس نمی دانست قرار است با چه چیزی مواجه شوند. کله اژدری!
یعنی موجودی یک کله که همان کله اش شبیه اژدر بود؟
یا چند کله داشت و یکی از آنها شبیه اژدر بود؟
اصلا اژدر کیست؟ یا چیست؟
ویولت وارد محوطه شد و در حلقه دانش آموزان قرار گرفت. ردای خیلی خوشرنگی پوشیده بود. فرجو به ذهنش سپرد تا آدرس این ردا فروشی را از ویولت بگیرد! با اینکه حدسش این بود که ویولت جواب نقد... -ببخشید بازم اشتباه شد-جواب سوالش را نمی دهد.

-خب عصر بخیر. بدون مقدمه چینی میخوام برم سر درس. اول از همه دو تا داوطلب میخوام.
قبل از اون مطمئنم هیچ کدوم از شما نمیدونید کله اژدری چیه.

سکوتی لبریز از هیجان فضارا فراگرفت. همه منتظر بودند کسی چیزی بگوید. رزی از بین هافلپافی ها به جیمز اشاره می زد و از او میخواست که حرفی بزند. اما جیمز اصلا به روی خودش نمی آورد و سعی می کرد به انعکاس عکس خودش در آینه جیبی اش نگاه کند تا مطمئن شود به اندازه کافی خوش تیپ است!

-باشه پس کسی پیداش نکرده. داوطلب؟

باز هم همگی سکوت کردند.

-پس اینطور. اولین داوطلب رو خودم انتخاب می کنم چون فکر می کنم زیادی داره به تیپ و قیافش اهمیت میده!

جیمز با شنیدن این حرف بلافاصله آینه اش را در جیبش گذاشت. و سیخ ایستاد.

-جیمز پاتر!

همه بچه های گریفندور یک قدم عقب رفتند و جیمز در جلوی حلقه قرار گرفت. جیمز که غافل گیر شده بود. نگاهی به عقب انداخت و اصلا خودش را نباخت با صدای رسا گفت :

-مثه یه گریفندوری شجاع!

این را گفت و به سمت وسط حلقه دانش آموزان حرکت کرد. ویولت از پر رو بودن این بچه تعجب کرد و گفت :

-و داوطلب بعد ...
-من!
همه سر ها به سمت صدا چرخید . معمولا فرجو اینگونه برای کاری داوطلب نمی شد.

-باشه فرجو ولی یادت باشه حتی نمی دونی برای چی داری داوطلب می شی!

ویولت این را گفت به سمت جنگل ممنوع رفت. نفس در سینه ها حبس شده بود. همه نگاه ها به او دوخته شده بود و می خواستند ببینند این کله اژدری چیست؟
لحظه موعود فرا رسید ویولت با یک قلاده کله اژدری از جنگل ممنوع خارج شد. فرجو و جیمز به هم نگاه کردند و تعجبشان را از دیدن آن موجود به هم ابراز کردند.
کله اژدری نام برده شده موجودی بود حدودا اندازه ی یک سگ سرابی، به رنگ طلایی نقره ای که چشمهای احتمالا ور قلمبیده اش زیر مقدار زیادی پر پوشیده شده بود. دو تا پاهای جلویش به نظر قدرتمند می آمد و شبیه پاهای یک گربه بود که با کرک های خیلی ریز و ظریف نقره ای و رگه های طلایی پوشانده شده بود. بدنه این موجود، طلایی و به طرز عجیبی شبیه کف دست بی مو بود. پاهای پشتی اش زیر انبوهی از پر های بلند و بزرگ طلایی و نقره ای همانند دم طاووس پوشانده شده بود. شاید اگر فرجو قبلا اسم این موجود را نشنیده بود حتی ممکن بود با صدای بلند شروع به تعریف کردن از زیبایی هایش کند!
چیزی که فرجو انتظار داشت حداقل یک مار بزرگ و ترسناک بود یا حداقل یک موجودی با سر مار مانند!

-کله اژدری اینه؟

جیمز قبل ازینکه فرجو مانعش شود این را گفت.

-بله آقای پاتر. ببینم چیکار می کنید.

ویولت این را گفت و قلاده کله اژدری را باز کرد. کله اژدری پس از باز کردن قلاده حتی تکان هم نخورد! همانجا ایستد و نظاره گر بچه ها شد. البته اگر می توانست از بین آن همه پر پرپشت چیزی ببیند. که بعید به نظر می رسید!
جیمز به صورت امتحانی قدمی به سویش برداشت. کله اژدری باز هم تکان نخورد. رزی با نگرانی به صحنه نگاه می کرد. فرجو وقتی که مطمئن شد خطری ندارد او هم قدمی به سمتش برداشت. با خود فکر کرد که شاید کله اژدری کبیر کور است!
در همین فکرها بود که ناگهان کله اژدری از خود خاصیتی نشان داد. دهانش را باز کرد و اولین نشانه های کله اژدری را از خودش نشان داد! بزرگترین دهان بی دندانی که تا به حال فرجو در عمرش دیده بود زیر کله پر از پر کله اژدری نمایان شد. غرش یا چیزی شبیه غرش محوطه را لرزاند. فرجو و جیمز سرجایشان میخکوب شده بودند. غافل ازینکه این فقط شروع نمایش کله ی کله اژدری بود!
ماری که حتی از ناگینی ولمورت هم بزرگتر بود از به اصطلاح دهان کله اژدری خارج شد.
صدای جیغ بچه ها محوطه را پر کرد.

-سرتو بدزد فرجو و و !

جیمز و فرجو هر دو نفر رو زمین خوابیدند و شعله های آتشی که کله اژدری پرتاب کرده بود از چند سانتی متری بالای سرشان گذشت!

-آخه اینم شد درس ویولت؟ داری مارو به کشتن می دی که!
-هیس. اعتراض نکن جیمز!
-بابا راست می گم دیگه.

جیمز و فرجو از جا بلند شدند.و از کله اژدری فاصله گرفتند. کله اژدری دهان بی دندانش را بست و مار در سیاهی اش محو شد.

-از فکرتون استفاده کنید د د ... بچه ها ها ها

صدای رزی در حالی که فریاد می زد به گوش می رسید.

-راست میگه جیمز. باید یه فکری کنیم. واضحه که نمی تونیم باهاش بجنگیم.
-آخه احمق کی گفته باید باهاش بجنگیم؟ باس رامش کنیم ... رام م م !
-آخه چطوری، ظاهرش انقد خشگلو شبیه طاووس بود فکر کردم با یه کم آب و دون کوتا میاد ولی ... ولی ... ولی ... جیمز طاووس!
-خل شدی انگار، این کله اژدریه نه طاووس.
-نه نه نه! گوش کن یه فکری دارم ولی ریسکیه!
-خب؟
-خب که خب!
-یعنی نمیخوای واسم توضیحش بدی؟
-ببین من کاری که می گمو بکن فقط باشه؟
-یعنی به حرف توی نخود مغز گوش بدم؟ اگه آتیش گرفتم و از ریخت و قیافه افتادم چی ؟
-واسه تو خطری نداره بهت قول میدم.
-هی ! فکر کردی من از خطر می ترسم!
-باشه باشه! پس باهم میریم فقط آینه جیبیتو بده به من.
-واسه چی؟ میخوای مثه من خوش تیپ شی؟
-اه جیمز بس کن دیگه. حاضری؟
-باشه بریم.

جیمز آینه جیبی اش را در آورد و در دستان فرجو قرار داد. همه بچه ها به آن ها خیره شده بودند و ویولت هم قلم پر به دست منتظر بود تا صفر این جلسه را به آنها بدهد! سپس هر دو نفر به سمت کله اژدری رفتند. کله اژدری همچون شیر طلایی خوش قد و بالایی ایستاده بود. با حس کردن وجود پسرها -البته چون چشم درست حسابی نداشت فقط حس می کرد- آماده نشان دادن آن اژدر خوش تیپ داخل سوراخ رو صورتش -الان که فکر می کنم زیاد شبیه دهان نبود!- به آنها شد. فرجو به حالت آماده باش ایستاد. همه بچه ها نفسشان را حبس کرده بودن. حتی ویولت هم که کنجکاو شده بود ببیند چه خبر شده است، کمی صاف تر ایستاد. فرجو آینه جیمز را در مشتش نگه داشته و آماده دیدار با اژدر خان شده بود. جیمز هم نیم قدم عقب تر از او قرار گرفته بود. با رو نمایی مجدد از اژدر خان صدای جیغ بچه ها به گوش رسید.
فرجو معطل نکرد آینه را همچون سپری جلوی خودشان قرار داد و چوبدستی را به سمت آن گرفت و فریاد زد :

-لارجوس میرر!

آینه شروع به بزرگ تر شدن کرد. تا جایی که یک سوم وسط از قد فرجو و جیمز را پوشاند. جیمز که مطمئن بود فرجو زیر سنگینی آینه له می شود به کمکش شتافت و هر دو نفر با کمک هم آینه را جلوی کله اژدری نگه داشتند.
اژدر با بیرون آمدن از داخل دهان بی دندانش رو به روی آینه قرار گرفت. بادیدن خودش در آینه جیغ بلندی کشید و به داخل سوراخش رفت!
سپس پر های بلند و نقره ای و طلایی قسمت پشتی بدنش را باز کرد و همچون طاووسی زیبا خود را به نمایش گذاشت همه بچه ها با دیدن این صحنه لب به تحسین گشودند.

-خب دیگه بسته می تونید آینتو نو بذارید پایین پسرا.

ویولت در حالیکه به سمت آنها می رفت این را گفت. فرجو و جیمز آینه را به کناری انداختند و جیمز بلافاصه ضد طلسم را خواند، آینه به اندازه قبلی اش برگشت. جیمز نگاهی به خودش در آینه انداخت تا مطمئن شود هنوز خوش تیپ است. و سپس آن را در جیبش گذاشت. در این حال فرجو محو تماشای کله اژدری بود. پر های پشتی حیوان مانند یک بادبزن طلایی-نقره ای باز شده بود و می درخشید. نور سرخ رنگ غروب خورشید بر پر هایش می تابید و زیبایی اش را چند برابر می کرد.
فرجو انقد محو تماشایش بود که اصلا متوجه نشد ویولت کنارشان ایستاده است.

-بسیار خوب کارتون خوب بود. نمره کامل رو می گیرید و چون داوطلب بودید هر کدوم برای گروه هاتون 10 امتیاز کسب کردید.

جیمز و فرجو به هم نگاه کردند و لبخند زدند! چیزی که کمتر پیش می آمد.

-خب واسم توضیح بدید چطور شد که به این فکر افتادید؟
-خب راستش ما فکر کر...
-فکر فرجو بود! من فقط همراهیش کردم.

جیمز خاضعانه این را گفت. فرجو با تعجب و چشم های گرد شده به او نگاه کرد.

-زود باش بگو دیگه فرجو. منم دوس دارم بدونم چطوری این فکر به ذهنت رسید البته یه چیزهایی هم حدس زدم.

جیمز با لبخند و در حالیکه دستی به مو های پر پشتش می کشید تا مبادا چیزی از خوش تیپی اش کم شود این را گفت و به فرجو چشم دوخت. فرجو شروع به حرف زدن کرد و امیدوار بود تا توضیحش درست باشد نه یک شانس هری پاتری !

-خب کله اژدری خیلی قشنگه و یه جورایی شبیه طاووسه. طاووس هم همیشه وقتی کسی بهش نزدیک میشه میخواد زیباییشو ثابت کنه و پرهاشو باز میکنه. من فرض رو بر این گذاشتم که کله اژدری هم اینجوریه! ولی نمیدونه که باید دمشو باز کنه یا کله شو بندازه بیرون. من فقط با آینه بهش نشون دادم کله اژدریش چقد زشته تا بفهمه باس دمشو باز کنه تا قشنگ بشه. این یه ریسک بود و لی خب ارزش امتحان کردن داشت.

فرجو مکثی کرد. انگار مطمئن نبود که حرفش را ادامه دهد.

-راستش جیمز و آینه اش باعث شد به این فکر بیفتم! چون اون همیشه میخواد چک کنه و مطمئن شه که خوش تیپه.

-بله، چیزهایی که فرجو گفت تقریبا درست بود. کله اژدری بر عکس اسمش اصلا حیوون بد و درنده ای نیس و ذاتا فقط میخواد زیباییشو نشون بده و عملا حیوون رامیه!
خب حالا برای این جلسه کافیه. به جز جیمز و فرجو، هر کدوم از شما برای جلسه بعد دو لوله کاغذ پوستی راجع به راه های دیگه ای که میشه این حیوون رو رام کرد مینویسید و میارید. کلاس تعطیل. می تونید برید.

-پس اونقدرا هم مغز نخودی نیستی فرجو.

جیمز با خنده این را گفت و فاتحانه به سمت گروهش رفت. فرجو هم به سمت رزی در گروه هافلپاف رفت.
------------------------------------------------
پ.ن : توضیحات در مورد کله اژدری و طاووس رو از خودم در آوردم که بتونم بنویسم، واسش رفرنسی ندارم. ولی اژدر رو چندتا جا خوندم که یه جور مار هست که از دهنش آتیش بیرون میاد.



ازتون مي‌خوام آخرين رول خودتون در سطح ايفاي نقش عمومي رو نقد كنيد!

آخه عزیز دل! ای بزرگوار! من نقد بلدم؟
من نقد بلد بودم انقد درخواست نقد نمی دادم که بزگوار! :worry:
ولی به روی چشم نقد می کنیم

این میشه آخرین پست ما، که سر کلاس ماگل شناسی بود.

حالا نقد :

فرجو جان! پسر خوب! جوونی هنوز پسرم. تازه کاری. راه میفتی جای پیشرفت داری.
کمتر احساساتی شو پسر گلم.
یه کم غلط های نگارشیتو درست کن.
خلاصه سعی کن بخونی و بنویسی تا پیشرفت کنی پسرکم!


ویرایش شده توسط فرد جرج ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۶ ۱۴:۰۴:۳۳
ویرایش شده توسط فرد جرج ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۶ ۱۴:۰۹:۵۰
ویرایش شده توسط فرد جرج ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۶ ۲۳:۰۷:۱۶

آخرین دشمنی که نابود می شود مرگ است!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.