سوژه جدید- جیک جیک جیک!
هوا گرم و مطبوع بود. در محوطه ی سرسبز و پر از گل هاگوارتز صدای جیک جیک مرغ عشق و گنجشک ها، ندای پستی سراسر رماننتیک و عاطفی می داد.
- جیک جیک جیک!
( این نزدیک ترین شکلک موجود به پرنده بود. ببخشید دیگه
)
- جیک جیک جیییییییییییییییییییغ!
هر از گاهی برخی از پرندگان خوراک موجودات جنگل ممنوعه می شدند که زیر سایه ی درختان لش کرده بودند و آفتاب می گرفتند! ماهی مرکب دریاچه هم روی سطح دریاچه شنا می کرد و خودش را می چرخاند تا بیشتر برنزه شود. اما اوضاع متشنج داخل قلعه با بیرون آن کاملا تفاوت داشت.
- حتی بشقاب ها و جام های طلا رو هم دزدیدن!
- وقتی به کش تمبون من رحم نکردن تو توقع داری بشقاب های طلا سرجاشون باشه! مدرسه نیس که! دزد بازاره!
- حتی بشقاب ها و جام های طلا رو هم دزدیدن!
- باشه گفتی یه بار!
جیمز، تدی، دافنه، ایوان، آیلین، مورفین، ویولت و خانواده و خلاصه کلی آدم دیگر از گروه های مختلف که ترم تابستانی برداشته و عموما مشروط شده بودند دور میزهای طویل سرسرا نشسته و درحالی که در ظروف یک بار مصرف آلومینیومی و کاغذی(با قابلیت جذب در طبیعت
) غذا می خوردند، سخت مشغول بحث کردن بودند.
تدی زیرلب رو به جمعیت گفت:
- من از یکی از تابلو ها شنیدم که می گفت همه ی زره ها و کلاه خود ها رو بردن که ذوبش کنن و بفروشن! جالبه که همه ی این دزدی ها هم نصفه شبا انجام میشه.
لینی که مثل همیشه خوشبین بود گفت:
- شاید اینا دزدی نباشه... شاید اصن کار اون نباشه...
جیمز عصبانی شد و وسط حرفش پرید:
- تو چه قدر ساده ای! زمان دامبلدور و پرسی و استرجس ما از این مشکلات نداشتیم! حتی پارسال هم با وجود این که سالازار بود اوضاع به این قاراشمیشی نبود! فقط کلاسا تشکیل نمی شد! من که می گم کاره خودشه!
صدای مورفین از آن طرف میز آمد:
- کار کی؟
جیمز بی توجه به او، نگاهی به دور برش انداخت و با صدایی آرام گفت:
- خودش دیگه! مگه امضاشو ندیدین؟! دست کجی که تو دست راست هست توی دست چپ نیست...
ملت:
- ام! یا یه چیزی تو همین مایه ها!
مردک دزد اومده مدیر شده! کم مونده بیاد بگه با عرض تاسف ماهی مرکب رو هم یه عده دزدیدن! همه چیز رو هم بلده انکار کنه و بندازه گردن بقیه.
آیلین نگاه سردی به جیمز انداخت و گفت:
- اگه اینه که چوب حراج می زنه به قلعه!
ویولت در یک حرکت انتحاری مشتش را روی میز کوبید و خیلی تاثیرگذار گفت:
- ما نباید بذاریم اون دزد به کارش ادامه بده! کلاوس! اون روبانو بده من!
سپس با روبان معروف و خفنش وهایش را جمع کرد و با لحنی شاخ گفت:
- ماندانگاس فلچر! دستت رو رو می کنیم!