نمرات جلسه دوم کلاس "جادوی سیاه"
بعد از این پست دیگه پستی نمره دهی نمیشه...
اولین دانش آموز شجاعمون..
اوون کالدون: 1010
1)نیمه خالی پست پررنگ تر از نیمه پرشه. یه رگه هایی از طنز در پستت دیده میشه و همینطور یه رگه هایی از جدی نویسی. خب داستان از دستشویی و سیفون شروع شد:دی و به کلبه هاگرید ختم شد! جایی که چیزی به او دادی که نگفتی چیه.
یه حس تعلیق جالب داشت پستت و هری پاتری هم بود چون به هاگرید و شرط بندی اشاره کرده بودی. ولی خیلی ساده بود. توصیف خاصی نداشت، خلاقیت خاصی نداشت و سریع تموم شد. یا حوصله نداشتی یا کلا سبک نوشتنت اینجوریه:دی اگه سبک نوشتنت اینجوریه و کلا اینجوری خوشت میاد که هیچ وگرنه یه توصیه میکنم:
حتی در طنز نویسی اشاره مستقیم به آلات طنز جالب نیست. مثلا اینکه مستقیم میگی "سیفون" بیشتر در نظر خواننده میاد که داره یه پست مسخره بازی میخونه. البته نمیدونم واقعا هدفت چی بوده. این توصیه برای زمانیه که خودت متوجه نبودی. و اینکه مهمترین فاکتور اینه که برای نوشتن پستت وقت بذاری. نه خیلی زیاد ولی بیشتر از این چیزی که الان گذاشتی. اگر هم کلاسی بنظرت جالب نیست بنظرم توش شرکت نکنی بهتره چون با شرکت کردن فقط باعث میشی میانگین نمره گروهت کم بشه.
0
2) صفر امتیاز
فرد جرج یزلی: 2525
1)برای یه تازه وارد خیلی خوب بود. پستت تضاد داشت منظورم اینه که فرد، شخصیت جدی ای داشت که ازش بعید بود همونطور که خودت اشاره کرده بودی. نوشته ت هری پاتری هم بود. بطرز هوشمندانه ای هری پاتری بود. استفاده از پناهگاه، جغد، یه شخصیت قدیمی منفور به نام دراکو. ریا و تزویر در وزارتخانه و اینکه وقتی اشخاصی مانند دراکو حاکم باشند به اسم مبارزه با جادوی سیاه در واقع جادوی سیاه را ترویج میکنند!!
با ارزشترین چیز زندگیت، یه خانه بود. اینو کاملا درک میکنم چون یکی از نزدیکترین اشخاصی که در زندگیم وجود داشته این حس را به یک خانه داشته و علیرغم تعجبم دیدم که چطور آن خانه با ارزشترین چیز زندگیش بوده. البته خوشبختانه مثل تو در نهایت تونست از اون خونه دل بکنه و در مردابش غرق نشه.
املای نوشته ت و استفاده از کلمات مناسب هم خوب بود. البته پستت خلاقیت زیادی نداشت و فضاهای ملموسی و نوشته های کتابی معمولی ای داشت ولی شاید ناگزیر بودی اینجوری بنویسی چون یه غم خاصی داشت نوشته ت و به هری پاتری نویسی وفاداری خاصی داشت. من پستت رو میپسندم ولی اگه بخوای پیشرفت کنی بهت پیشنهاد میکنم محدود نمونی در یه طرز خاص از نوشتن و فضاها و شخصیت های تکراری. میشه خیلی خلاقانه تر و جسورانه تر نوشت. دیالوگ های یه شخصیتی مثل فرد جرج ویزلی، میتونه خیلی دستمایه طنز بیشتری داشته باشه. به عنوان یکی از اولین پست هایی که ازت میخوندم خوشم اومد ولی برای ادامه راه گفتم.
جالبیش اینه به تدریس جلسه سوم هم ربط داره. خونه رو فروختی و آماده سفر شدی...
راستی استفاده از طلسم کالکت ال هم با حال بود
2) 0
صفر امتیاز
فرد ویزلی: 101) 10
اووووم... نبرد هاگوارتز رو بازسازی کردی:دی منتها یه جوری بود. یعنی اینکه یه پست اینقدری یه قسمت عمده ش صرف این بشه که توصیف کنی خوابت میاد و برادرت بگه چطوری بخوابی و بعد که از خواب بلند شی ببینی جنگ شده و همون صحنه جنگ تکراری هاگوارتز رو توصیف کنی خب جالب نبود:دی
اگه دوست داشته باشی چند تا پیشنهاد:
_ اول روی ظاهر پستت کار کن. مهمترین فاکتور در نگاه اول ظاهر هست. پاراگراف بندی خوب. استفاده از فاصله و پشت سر هم ننوشتن موارد مهمی هستند.
_ بعد از ظاهر سعی کن خلاقیت داشته باشی. مهمترین برگ برنده هر پست خلاقیت هست. توصیف یه صحنه تکراری و اونم خیلی هول هولی و سریع جالب نیست خب:دی
_ اگه من میخواستم در مورد جنگ هاگوارتز از نگاه فرد ویزلی در حال حاضر یعنی نوزده سال بعد بنویسم، به قسمت هایی میپرداختم که در جنگ گفته نشده.
مثلا اینکه فرد ویزلی چطور از اختراعات خودش در مغازه شوخی ویزلی ها در جنگ استفاده کرد. فرضا بادکنکی که پر از پیکسی بود و روی سر مرگخوارها میریخت یا بمب های توهم زایی که یک موش را در چشم مرگخواران یک اژدها نشان میداد و توصیف صحنه فرار آن ها...
یا نیمه طنز ماجرا مثلا اینکه فرد چطور در گرماگرم جنگ یه دختر مو طلایی راونکلاوی رو میبینه که مخفی شده و با بادکنک پیکسی، مرگخوارها رو فراری میده و از رشادت هاش برای اون دختر تعریف میکنه و بعد قضیه بیخ پیدا میکنه و آن دو در حال صمیمی شدن هستند که جرج از راه میرسه و عملیات شکست میخوره و...
2) 0
صفر امتیاز
نویل لانگ باتم: 151) 15
نوشته ت کاملا طنز بود و بی رو در واسی
البته طنز در سطح بالا و خوبی نبود ولی اشاره های جالبی داشت. اینکه یه سوال کاملا جدی در کلاس جادوی سیاه رو تبدیل به یه طنز خیلی سطحی بکنی هم خب خودش خلاقیت میخواد. جالب اشاره کردی که برای یه سری دانش آموز کم سن و سال از دست دادن با ارزشترین چیز زندگی معنای خاصی نداره حتی ممکنه برای یکی زیر شلواریش باشه مهمترین چیز زندگیش:دی
یه طنز خوب خیلی پخته تر از این حرف هاست. این نوشته تو بیشتر شبیه هجو نویسی هستش یعنی مسخره کردن صرف. میتونست توصیفات خیلی بهتری داشته باشه میشد بیشتر روش وقت گذاشت و گذشته از این همونطور که خودت اشاره کردی در هر صورت اینجا کلاس جادوی سیاه هست و مفاهیم سنگینی داره که اگه قابل هضم نیست یا برات مسخره س یا مهم نیست بهتره حذفش کنی:دی تا اینکه شرکت کنی و نمره پایینی بگیری.
نقاط قوت پستت اینه که ظاهر بدی نداره و حداقل پاراگراف بندی ها رو رعایت کردی و بدون هیچ رو در واسی ای پست رو نوشتی. نکته اخلاقی پایان پستت هم جالب بود. امیدوارم خودت هم در زندگی به همین نتیجه برسی:دی البته نمیشه برای همه یه فاکتور پیچید چون شرایط زندگی هر شخص با هر شخص دیگر متفاوته و امکان نداره دو نفر مثل هم باشن و همین جالبش میکنه.
2) 0
صفر امتیاز
آرمینتا ملی فلوا: 271) 24
یک نوشته جدی خوب بود. البته طنز هم داشت و بهمین خاطر بهت آفرین میگم. توصیف دو شخصیت متضاد در کنار هم خیلی جالب بود. آرمینتایی که از شکنجه گاه برگشته و هیچ چیز براش مهم نیست و حتی حاضره روحشو از دست بده و ماندانگاس فلچری که همیشه دنبال مسخره بازی و مادیات و موقیت های طنزه و البته ماجراجو هم هست و این صفت خیلی خوبیه. قدرت ریسک پذیری بالایی داره.
از نقاط قوت که بگذریم اولین نکته ای که بنظرم باید روش وقت بذاری ظاهر پستت و استفاده از فاصله بین پاراگراف ها و خط ها هستش. هر چقدر هم عالی بنویسی وقتی پستت ظاهر خوبی نداشته باشه و یه سری نوشته در هم و برهم پشت سر هم بنظر بیاد هیچکس وقت نمیذاره بخونتش.
نکته بعدی اینکه سعی کن شخصیت اول داستانت نه فقط روی خودش که روی کل داستان تاثیر گذار باشه و همینجوری ولش نکن به امان خدا:دی آرمینتا کلا عوض شد ولی نفهمیدیم چی شد و چه تاثیری داشت و چه کارهایی کرد؟ وقتی عوض بشه ولی بشینه گوشه خونه چه فایده ای داره؟ حداقلش اینه که وقتی آدم عوض میشه یه سری اهداف تو ذهنشه که داره سعی میکنه به اونا برسه ولی تو هیچ توضیح خاصی در این مورد ندادی.
در کل خیلی خوب بود برای یک تازه وارد. اینکه جسارت کردی جدی بنویسی و در عین حال درونش طنز داره و از یکی از طنز آمیزترین شخصیت های کتاب یعنی ماندانگاس استفاده کردی. اون تیکه "فرا زمینی" که با چکش به دریایی و در واقع زیر زمینی بودن اشاره کردی خیلی خوب بود. همینطور حرص و ولع تمام نشدنی ماندانگاس. کارت درسته و اگه وقت بذاری نویسنده خوبی میشی.
2) 3
کاملا به چیزی که تو ذهن من بود اشاره نکردی ولی همینقدر هم جالب بود. کلید واژه های جالبی مثل رستاخیز و برگشت مرلین و بهبود وضع جامعه جادوگری داشت.
گیدیون پریوت: 251) 20
نوشته خوبی بود. از منظر خودت نوشته بودی. کاملا جدی بود و غم انگیز. از یکی از منفورترین مرگخواران یعنی یاکسلی استفاده کرده بودی که کار جالبی بود چون قشنگ حس تنفر را به آدم القا میکنه و اینکه به زور چیزی که براش زحمت کشیدی رو ازت بگیرن بخصوص اگه کارت و محل مورد علاقه ت یعنی وزارتخانه باشه واقعا سنگینه و مفهوم ثقیلی داره.
اما گذشته از این ها، یه موقعیت تکراری رو دوباره توصیف کردی. تسلط مرگخواران بر وزارتخانه. خلاقیتش اینه که خودتو وارد داستان کردی ولی در هر صورت اون بار تکراری و منفیشو همراهش داره. میتونست با خلاقیت بیشتری نوشته بشه. توصیفات بهتری داشته باشه و وقت بیشتری روش گذاشته بشه. سیاه نمایی و پست های منفی یک نوع خاص از نوشتنه که اتفاقا خیلی وقت ها هم تاثیر گذاره و خیلی تشویق شده. بعضی وقت ها در حامعه و محیطی هستی که مجبوری اینجوری بنویسی ولی نباید همه چیز رو تموم شده در نظر بگیری...یه نوشته خوب بنظر من صد در صد تمام شده همه چیز را در نظر نمیگیره. و جهان مداوم در حال تغییر است:دی
از کجا میدونی همون آدم ها همون موقعیت ها عوض نمیشن؟ و چرا نوشتی به بدختی خوش آمدی؟ سیاه و سفید از ازل با هم در جنگ بودن و حتی اگه دنیا هم تموم بشه بازم در دنیای بعدی در جنگ خواهند بود. همون رقابت ها هست که به زندگی معنا میده. بنظر من میتونستی بنویسی که گیدیون به نیروهای سفید میپیونده و علیه سیاهی مبارزه میکنه.
توصیفت در مورد مشنگ ها جالب بود. ممکنه خیلی از جادوگرها از اونا خوششون نیاد ولی برده کردن اون ها از دید یه جادوگر سفید اصلا کار جالبی نیست.
2) 5
دقیقا به چیزی که در درس توضیح داده شده بود یعنی جادوی سیاه اشاره کردی و نمره کامل گرفتی.
ویکتوریا ویزلی: 301) 30
عالی بود. عالی. فقط میتونم برات دست بزنم مانند بقیه اعضای محفل ققنوس
بذار اول از جالب ترین قسمت نوشته ت شروع کنم. وقتی تا آخرش میخونی و دوباره اولشو نگاه میکنی تازه میفهمی چرا نوشتی با آه شروع به نوشتن کردی. آدم هیچوقت از خاطراتی که براش تداعی کننده از دست دادن همه دار و ندارشه استقبال نمیکنه. حتی اگه سوری بوده باشه. جز آدم هایی که بارها با این قضیه روبرو شدن. بعضی آدم ها مثل سنگ میشن و البته شما نیمه مثبتشو بیشتر ببین:دی
ظاهر پستت هیچ اشکالی نداره. سوژه پردازیت محشره. از دید یه تازه وارد محفل قشنگ توصیف کردی همه چیز رو و حتی خیلی جالب هری پاتریه. کلا برای من نوشته هایی که به نوزده سال بعد ارتباط داره و البته تلفیقش با حال حاضر جالبه.
پایان فلش بک و اینکه احتمالا درون آغوش تدی رفتی و صحبت های دامبلدور نیمه تمام ماند هم جالب بود. هیچ توصیه ای ندارم که بهت بکنم و اگه تازه وارد هستی یکی از بهترین تازه وارد هایی هستی که تو این هشت سال توی جادوگران دیدم.
میخواستم ازت ایراد بگیرم که چرا اون دو مرگخوار اینقدر ساده مغلوب شدن ولی یادم افتاد اون صحنه یه صحنه تمرینی بوده و هدف دامبلدور هم در واقع مبارزه با مرگخواران نبوده. هدفش این بوده که تو رو آزمایش کنه و ببینه وقتی همه چیزتو از دست بدی کاملا روحیه تو میبازی یا حس جنگاوریت رو تقویت میکنی. شخصیت ایفای نقشت هم قشنگ توصیف کردی.
2) 0
صفر امتیاز. دلیل پرسیدن این سوال رو در آخر کلاس برای همه توضیح میدم. اگه تونستی قبل از دست زدن به آب بخونش. ضرر نداره:دی
سلوینیا: 271) 25
مستاصل*:دی
نوشته طنز جالبی بود. پس گوجه سبز با ارزشترین چیز زندگیته:دی اوووم البته در پستت خودت قشنگ توضیح دادی که چطور همه چیز را از دست دادی و حالا اونقدر قوی شده ای کهبه یادشون بیاری درکشون کنی و باهاشون زندگی کنی. بنظرم بدترین کاری که در حق آدم هایی که برات مهم هستن میتونی بکنی اینه که بهشون حس ترحم داشته باشی. بهتره ولشون کنی و بری تا اینکه بخوای با ترحم باهاشون برخورد کنی. خیلی خوبه که اینقدر قوی هستی و در پستت این رو به خوبی توصیف کردی ولی خب پستت در سطح پست های سطح بالات نبود.
یه توصیفی که من قبلا هم شنیده بودم... یه جستجو در خانه... و در نهایت گوجه سبز. میدونم که خودت میدونی چی نوشتی و به توصیه من صد در صد نیاز نداری ولی اگه وقت داشتی حتما بهتر توصیف میکردی، قضیه رو بیشتر میشکافتی و حتی طنز و شکلک های بهتری به کار میبردی.
2) 2 امتیاز
توصیف جالبی بود و به شخصیت ایفای نقشت هم ربط داشت هر چند به مطلبی که در درس گفته شده بود و منظور نظر من ربطی نداشت:دی
نیمفادورا تانکس: 271) 27
نوشته خوبی بود. احساسات آدمو برانگیخته میکرد. توصیف یه صحنه تکراری یعنی جنگ هاگوارتز بود. جایی که همه چیز از آن جا آغاز شد و به آن جا ختم شد ولی بر خلاف معمول توصیف خسته کننده ای نبود. نوشته هاتو درک میکنم. دو دلیشو میفهمم. اینکه متحیری که دلتو به دریا بزنی و یا بشینی و ببینی چطوری با ارزشترین چیز زندگیت از بین میره رو تجربه کردم:دی و بخاطر همین تحسینت میکنم وقتی دلو زدی به دریا و رفتی تا تهش.
استفاده ت از عشق مادر به فرزند و توصیف تدی خیلی جالب بود. عشق مادر به فرزند یکی از پایه ای ترین مفاهیم کتاب های هری پاتر بود. لیلی به هری...مالی به جینی...این ها قدرتی به مادران داد که در باور عموم محاله. برام جالب بود که شخصیت ایفای نقشتو خوب میشناسی. همیشه تصور من از نیمفادورا این بود که در عین حال که سعی میکنه جدی باشه مثلا وسط جنگ هم اگر کسی رو ببینه سلام میکنه.
منو خیلی برانگیخته کرد ولی باز هم تکراری بود. باز هم همون محیط ها و همون توصیف ها بود. خیلی با قلم خوبی نوشته شده بود و جالب بود ولی سراسر ماجراهایی بود که میدونستیم آخرش چی میشه. از اول داستان میشد آخرشو حدس زد. حس تعلیق یا خلاقیت زیاد نداشت ولی در هر صورت تحسینت میکنم.
2) 0
صفر امتیاز
سیسرون هارکیس: 29+1=301) 29
اینقدر خوب نوشتی که به خودم جرات نمیدم بهت بگم خوبه. خودت میدونی چی میخوای و چه جوری بنویسی و به توصیه و اندرز نیازی نداری.
فقط دوست دارم به یه نکته اشاره کنم: سیسرون برای این میخواست بره دنبال جادوی سیاه که از کسانی که اذیتش کرده بودن انتقام بگیره و البته آخرش هم نرفت و به عشق هاگوارتز موند و البته دلیل علاقه سیسرون به جادوی سیاه و انتقام گرفتن رو درک میکنم چون یه دانش آموز خردساله و طبیعیه ولی دوباره چیزی که در اولین جلسه کلاس رو گفتم تکرار میکنم:
_ اگه میخواین جادوی سیاه یاد بگیرین تا حال کسانی که دوست دارین رو بگیرین جای اشتباهی اومدین چون در این راه هزاران بار حالتون گرفته میشه:دی
جادوی سیاه معنایی فراتر از این حرف ها داره. تو نباید برای آدم های بی ارزش اینقدر ارزش قائل بشی که تمام هم و غم و هدف زندگیت بشه انتقام گرفتن از اون ها وگرنه خودتو فنا میکنی. اینا مفاهیم ثقیلی هستند که درکش سخته.
اگه بخوام با پست ویکتوریا پستت رو مقایسه کنم. هر دو از دید یه شخصیت سیاه و سفید و در واقع خودتون پستتون رو نوشته بودید و بدون اشکال بود فقط ویکتوریا یه برگ برنده داشت اونم اینکه یدفعه چیزی رو میگفت که انتظارشو نداشتی...آخر پستشو بخون...دامبلدور داشت حرف میزد که یدفعه...حرفاش نیمه تموم موند و ویکتوریا رفت پیش تدی...
کارت درسته هارکیس. اون موردی هم که در مورد ویکتوریا گفتم صرفا در مقام مقایسه بود چون مجبورم اینجا مقایسه کنم و یه نفر رو در نهایت بعنوان بهترین دانش آموز معرفی کنم.
2) 1
به نکته جالبی اشاره کرده بودی. یکی از با ارزشترین مفاهیم زندگی همینه که تصمیمات خودمون زندگیمون رو شکل میده و این خیلی با ارزشه ولی ربطی به متن درس و چیزی که تو ذهن من بود نداشت.
پاپاتونده: 29+5=34(30)1) 29
و سومین باری که نمیتونم چیز خاصی بگم و باید کمی فکر کنم تا بتونم درست بنویسم در امروز تکرار شد:دی خودت میدونی چقدر عالی نوشتی. حتی یادت نرفته دالاهوف از گفتن پرفسور بدش میاد و دوست داره بهش بگن آنتونین. هیچ چیزی کم نذاشتی. اولش داشتم خسته میشدم از توصیف صحنه های عاشقانه و فکر میکردم داری منشوری میشی:دی ولی خیلی قشنگ و زیرکانه توصیف کرده بودی.
فکر میکنم بدونم دلیل اون همه توصیف عاشقانه چیه. اینکه در نهایت اون مفهوم سنگین از دست دادن که منظور سوال بود رو برسونی. تو محشری پسر فقط یه نقد باید بهت وارد شه اونم اینکه اینهمه توصیف در یک ثانیه و بدون هیچ تعللی از بین رفت!
جادوی سیاهی که در یک ثانیه بوجود بیاد چه معنایی داره؟ اگه اون دختر برات اینقدر مهم بود باید حداقل چند ماه یا چند سال یا دست کم چند روز میگذشت تا اون قضیه رو هضم کنی. تا مفهوم از دست دادن رو درست هضم نکنی نمیتونی از ثمراتش استفاده کنی. منظورم خود آزاری نیست ها! من عاشق تفریح و زندگی خوبم منظورم قوی شدن و پروسه شه. فقط کاش در یک ثانیه همه چیز رو تغییر نمیدادی. اشاره میکردی که چند روز یا چند ماه یا سال گذشت ولی باز هم شاید این یه نظر شخصی و سلیقه ایه.
تحسینت میکنم پاپا. بیشترین نمره رو در این کلاس گرفتی و اگه اون یه مورد نقد رو بهت وارد نمیدونستم بهترین دانش آموز میشدی.
2) 5
دقیقا زدی تو خال
چند تا نکته:
1) اگه بخوام بهترین دانش آموزان ایندفعه رو رده بندی کنم:
ویکتوریا
پاپا
سیسرون2) در مورد سوال دوم و نمره اضافی: خیلی ها به درستی اشاره کرده بودند که معنای خاصی نداره و مثلا آدمو یاد تشکیل اقیانوس ها و مفاهیم دوران ابتدایی میندازه و دقیقا هدفم همین بود. این یک سوال برای اون سری از دانش آموزان بود که متن درس رو خوب خونده بودن. در متن این توصیف، بعنوان توصیفی از جادوی سیاه به کار رفته.
ممنون از همه تون
ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۱۳ ۲۰:۵۶:۲۵