هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۹:۴۴ چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۳

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
-

با جیغ جیمز، لودو بگمن دندان هایش را از شانه ی باری ادوارد بیرون کشید.
باری سر جارویش را به سمت معلمش کج کرد، یقه ی ردایش را پایین داد و جای آرواره های لودو را به جیمز نشان داد: پروفسور ببین!!

لودو با خنده روی گیدیون ضربه مغزی شده، فرود آمد: حالا چیزی نشده که. بازی اشکنک داره! جم کنین بریم دیگه الان زنگه. بقیه ش بمونه زنگ بعد.

مقابل دروازه های هاگوارتز:

آقایان اداره ی آموزش پرورش از کالسکه ها پیاده شدند.
- حالا چرا این همه راه اومدیم ما مرد جوان؟

مرد جوان کالسکه چی طور به میهمانانش نگاه کرد.

- نمیشد آپارات کنیم؟
-

بازرس آهی کشید و با حرکت چوبدستی اش دروازه ها را باز کرد. سپس به همراه همراهانش وارد محوطه ی اصلی شد.
ماندانگاس که پیرهنش را انداخته بود روی شلوارش و آستین هایش را پایین داده و یقه را کیپ بسته بود، کنار دروازه منتظر مهمانانش بود.
- به به، سلام علیکم قربان. خسته نباشید. بفرمایید خواهش میکنم.. بفرمایید.. زودتر از اینا منتظرتون بودم جناب، باز کرده بودیم راه آپارات رو، چرا زحمت کشیدید؟
بازرس برگشت و مستقیما به چشم های دانگ نگاه کرد: جان من!؟
- بله آقا! بفرمایید امتحان کنید!

دانگ این را گفت و بازرس و همراهانش را با حرکت چوبدستی اش عقب راند و توضیح داد:
الان آپارات کردن اوکیه، از همون پست اول اوکی بود، زور بزن.

بازرس و همکارانش زور زدند ولی آپارات ممکن نبود. دانگ دوباره با بشکنی دروازه ها را بسته بود و حالا با نیشخند طورش از پشت دروازه های بسته، یقه اش را باز کرده بود و پیرهن را کنده بود و تیشرت "Keep Calm And Dast kaj!" ای را که از زیر پوشیده بود، صاف و صوف می کرد.

جلسه ی چهارم :

تقریبا همه ی تخت های درمانگاه هاگوارتز توسط دانش آموزانی که لودو آن ها را ناکار کرده بود، اشغال شده بود.
جیمز کنار تخت گیدیون نشست و شروع به صحبت کرد:
با وضعیتی که الان دارین، نمیتونیم بریم اردو دیگه.

جیمز صدای آه آسودگی شاگردان باندپیچی شده اش را نادیده گرفت و درحالیکه بین ردیف تخت ها قدم می زد، کاغذهای پوستی را بین آن ها پخش می کرد.

- اما میدونم که همه تون عاشق کوییدیچین و هر سال بازی های لیگ رو دنبال می کنین. پس ورزشگاه های موردعلاقه تون رو برام توصیف کنید، شاید یه سری زدیم بهشون جلسه های بعد!

تکلیف:
30 امتیاز

میخوام رو فضاسازی کار کنیم.
دیالوگ، مطلقا ممنوع.
هیچ فردی تو نوشته ی شما، جز خودتون که راوی هستید، حرف نمیزنه.
یه ورزشگاه خاص رو بسته به علاقه ی شخصیتون برام توصیف کنید.
نگران کوتاه شدن پست هاتون نباشین.
هر چی باشه کارتون قراره فقط یه فضاسازی باشه و قطعا طولانی نمیشه اونقدرا. اما یه پاراگراف هم ننویسید دیگه. زیادی از سر و تهش نزنید!
حداقل توصیفتون سه پاراگراف باشه.
طولانی هم شد مشکلی نداره اصلا.

دقت کنید که من توجهم به توصیفی جلب میشه، که بتونم بخونم و با خوندن..ببینمش!

مثال: من جیمزم. به نهنگا علاقه دارم. اگه بخوام ورزشگاه موردعلاقه مو توصیف کنم، ورزشگاه "نهنگ های خشمگین" رو توصیف میکنم که زیر آبه!

شما هم، بسته به علاقه تون، یه ورزشگاه بسازید. اسمم داشته باشه!

سوال ها رو پیام شخصی کنین.
موفق باشین.


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۳۰ ۱۴:۲۴:۳۲


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۸:۴۰ یکشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۳

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین

ارشد ریون


لودو نشسته بود وسط دفتر دایره ای شکلش واقع در برج ریونکلا و برنامه کلاس ها را مرور میکرد تا برای چشم چرانی پنجره ی مناسب را برگزیند و ضمن ور رفتن با کاغذ های مقابلش زیر لب غر غر میکرد ...

- مدرسه دُرُس کرده واس ما! این چه هاگوارتزیه که دو تا کلاس سال هفتمی در فضای باز توش پیدا نمیشه؟ همممم ... بز ببینم چه خبره این زنگ موجودات جادویی که رفتن اردو ... پرواز و کوییدیچم که سال اولیان هنو داف نشدن!

موجود سیاه رنگی به ناگاه وسط صحنه ظاهر شد و قل قل خوران آمد مقابل لودو قرار گرفت.

- سال اولیا هنوز داف نشدن؟ یعنی چی بگمن؟ یعنی یه سال اولی نمیتونه داف باشه؟ من که سال اولی هم بودم داف بودم! شاید باورت نشه اما وقتی به دنیا اومدم هم داف بودم! بعدم مگه میشه یکی اول داف نباشه بعد داف بشه؟ یعنی بعضی از شاگردای سال اولی بعد مدتی تبدیل به من میشن؟

- من غلط کردم داف! بیخیال شو ناموسا.

لودو ناامیدانه رفت سمت پنجره ای که به زمین کوییدیچ دید داشت تا بلکه ساحره دو منظوره ای که به طرز جادوناکی هم استاد است و هم سال اولی دید بزند ...

- عــــع نامردا رو ببینا دارن کوییدیچ میزنن ... منو چرا صدا نکردین!

مدرسه رفته اید؟ :violetbodler: از این معلم بی شعور ها که احساس میکنند با دانش آموزان رفیق اند و در راه به رخ کشیدن این رفاقت شوخی های بی مزه ی تسترالکی با دانش آموزان میکنند و خودشان هارت هارت میخندند داشته اید؟ از این ها که خودشان را می اندازند وسط کوییدیچ کوچیک زدنتان و بعد هم توهم میزنند که جام جهانی است و باید "سفت" بازی کرد؟ مادر این معلم ها را باید دعا کرد! کلا ... معلم چه خوب و بد مقام بالایی دارد و دانش آموز وظیفه دعا کردن خودش و اقوامش را داردبه هر حال. لودو یکی از همین بی شعور ها بود! یک نسخه تمام عیارش.

دست در کشوی میزش کرد و جارو دستی اش را برداشت و سوار شد. تیک آف کشید و با کله رفت توی شیشه پنجره و پس از شکستن آن به سمت زمین کوییدیچ پرواز کرد.

- عع دارید کوییدیچ میزنید بچه ها؟ میبینم که یه مدافع کم دارین!

عده ای از سر جهل خرسند شدند که قرار است کاپیتان اسبق تیم ملی کوییدیچ انگلستان هم بازیشان شود اما اساتید که بعضا سابقه بازی در مقابل لودو در لیگ داشتند میدانستند چگونه بازیکنی است و میخواهد به هر قیمت که شده ببرد! نتیجتا ویولت بصیرت به خرج داد و گفت:

- نه داوشم اتفاقا تکمیل تکمیلیم ... حیف شد دیه شاید وختی دیگر!

- عب نداره که از اول یارکشی میکنیم. :-" البته بگم من کفش جارو خوب همراهم نیست گرمکن شنل کوییدیچم نپوشیدم نمیتونم خوب بازی کنما.

لودو اندکی منتظر ماند اما وقتی دید همه بر و بر به او خیره شده اند خودش دست به کار شد.

- چنتاییم؟ 1 2 3 ... 29 تا! خوب هفت تا هافلیا برن بیرون پروفسور بودلرم واسته گزارشگر سه تیم میشیم ...

__________________


جیمز ناامید زانوان غمگینش را رها کرد و از روی زمین کنار دیوار راهرو برخواست. این که یک زانوی غمگین با یک زانوی شاد چه تفاوتی دارد را میتوانید از بتی بپرسید! اما از این جهت برخواست که با اندکی تفکر نتیجه گرفت هر ماستی قرار است بمالد باید به زمین کوییدیچ بمالد و احتمال یافت شدن گِل مناسب برای به سر گرفتن آنجا بیشتر از راهرو است! از همین روی چهارنعل به سمت زمین شتافت ...

__________________



فیلم ایرانی دیده اید؟ :violetbodler: دقت کرده اید وقتی مهمان فاصله در کوچه تا در واحد را طی میکند میتواند بسته به مصلحت و نیاز زمانی از یک ربع تا سه ساعت و چهل و پنج دقیقه طول بکشد؟ خیالتان راحت! نه جیمز به زمین رسیده بود و نه بازرسان از محل پیاده شدن از قایق اندکی جلو آمده بودند.

- ای بابا! این کله زخمی زاده چی به شما یاد میده؟ فصل بدنسازی رو شل میگیرین همین میشه دیگه راحت مصدوم میشین ... الان شما 4 تا شما هم 3 تا مصدوم دارین، کلا یه تیم شین بازی کنیم.

با توجه به چهار مورد نقص عضو، دو قطع نخاعی و یک مورد مشکوک به مرگ که مدتی در کما به سر برده بود کسی تمایلی به ادامه بازی نداشت اما لودو با اشتیاق بیش از پیش تیک آف کشید و به جای بلاجر چماغ را مستقیما کوبید وسط سر گیدیون.

- هوی لودر این دیگه خطائه!

- باشه خوب بیاین خطاتون رو بزنید.

- همین؟ خطا بزنیم؟ گید ضربه مغزی شدا!

جیمز بالاخره به زمین رسید و با صحنه وحشتناک مثابلش رو به رو شد ...


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۵:۴۱ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۳

بتی بریسویتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۴ شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۰ سه شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۶
از جایی که نباشی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 24
آفلاین
زمین کوییدیچ

- رکس هم با من .

ویولت قبل از اینکه جواب فرجو رو بده با دست بر فرق سر گید کوفت و گفت :
- فرجو ، این دفعه ی دهمم که دارم بهت میگم ، رک سخودش کاپیتانه . الان فقط گید مونده که اونم میره تو تیم آشا .

یارکشی تموم شد و طی این یار کشی ، همه قد بلند شدن .

بتی که حوصله ی نظارت بر یارکشی رو نداشت ، رو زمین داشت آلوچه میخورد . ویولت دو سه باری بتی رو صدا کرد که اون پایینه توپا رو بیاره ولی بتی غرق آلوچه هاش بود و صدای ویولت رو نمیشنید .

یوآن که تلاش ویولت رو برای صدا کردن بتی تحسین میکرد ، گفت :
- ویول ، بسپارش به من .
یوآن شلغمش رو ناز کرد و با یه پرتاب استثنایی اونو روانه ی بتی کرد .
- آخ .

بتی دور برش رو نگاه کرد تا ببینه چی خورده تو سرش . وقتی شلغم پلاستیکی یوآن رو دید ، سرش رو بالا کرد و نیش باز یوآن رو وقتی ویولت ازش تعریف میکنه ، دید و با لحن ادبی عصبیش گفت :
- شما چرا و برای چه چیزی من را زدید ؟
یوآن جواب بتی رو خیلی زود داد :
- واسه این که هی صدات کردیم ، جواب ندادی . حالا اون توپا رو بیار بازی کنیم .
- شما حق داشتین . الان میارم .

بتی جعبه ی توپا رو با زور برداشت و راهی آسمون شد . وقتی که رسید بالا با شوتی تمام گفت :
- چطوره با هسته آلوچه کوییدیچ بازی کنیم !

ویولت قبل از اینکه جواب بتی رو بده ، با دست بر سر خویش کوفت . و بعد گفت :
- بده من اون جعبه رو ، انقد حراجیف نگو . دو تا تیم رکس و آشا آماده باشن .

دو تیم به صف شدن و منتظر سوت ویولت بودن . ویولت قبل از سوت زدن ، گفت :

- برای سلامتی جیمز که رفت و ما رو خوشحال کرد ، یه دقیقه سکوت میکنیم .

توی کالسکه

- . . . خلاصه این کالسکه خیلی با ارزشه ؛ یعنی کالسکه ای که سالازار باهاش میرفته تالاراسرار بایدم با ارزش باشه . . .

بازرس و وزیر فرانسه تا دو دقیقه ی اول تمام حرفای صاحب کالسکه رو تحمل کردن ولی بعد دو دقیقه اینجوری سرشون رو به در و دیوار داغون کالسکه میکوفتن .

راهروی هاگوارتز

- . اینا چقد زود رسیدن . حالا چه خاکی بر سرم بریزم ؟
جیمز ناامید کنار دیوار راهرو روی زمین نشست و زانوان غمگینش رو بغل کرد .


ویرایش شده توسط بتی بریسویت در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۲۰ ۱۷:۰۴:۱۲
ویرایش شده توسط بتی بریسویت در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۲۰ ۱۹:۵۷:۳۸
ویرایش شده توسط بتی بریسویت در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۲۰ ۲۰:۰۳:۵۳


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۴:۲۹ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۳

گيديون پريوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲:۵۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
از ش دور بمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 533
آفلاین
استاد ما اولین پست ادامه دار کوییدیچیمونه به ما ارفاق کنید.

.............................................................................................
دریاچه ی هاگوارتز

- اووووووق.

- اتفاقی افتاده جناب وزیر؟

وزیر با لهجه ی فرانسوی پاسخ داد:
- آقه، دقیا زده شدم. با تستقال بقیم بازقس.

و با این حرف وزیر، همه ی همراهان و خود ایشان رفتند تا بتوانند یک کالسکه ی زیبا فراهم کنند.

زمین کوییدیچ.

- راه نداره ویولت.
- من کاری نئارم، ماگت هم بازیه، پرابلم؟

گیدیون در حالی که با فرمت :vay: به ویولت نگاه میکرد در جواب او گفت:
- اون نمیتونه خودشو روی جارو نگه داره.

ویولت که مثل همیشه در کل کل شکست ناپذیر بود گفت:
- گید، ماگت توانایی داره که تو نمیدونی.

- دانگ؟!

بتی به ماندانگاس اشاره میکرد که داشت توپ های کوییدیچ را سر جایش می گذاشت. دانگ وقتی صدای بتی رو شنید، برگشت و با فرمت به نوگلان باغ دانش خیره شد. یوآن که شلغمش را محکم تر از قبل توی دستش نگه داشته بود گفت:
- دانگ مگه تو وسایل هاگ رو سر جاش نمیذاشتی؟
-چرا.

رکس که ترقه ای را آماده میکرد گفت:
- پس الان با توپ های ما چیکار داری؟ یعنی توپ ها هم بلند کرده بودی؟

- نه بابا. گفتم وزیر داره میاد همه چیزو مرتب کرده باشم.

همه به آرامی رویشان را برگرداندند و بحث خود را ادامه دادند. ناگهان فریاد باری برایان که " بیاید تیم کشی کنیم " بلند شد.

- فکر خوبیه. خوب فرجو و رکسان و آشا و تراورز کاپیتان بشن.

با این حرف هر 4 نفر کنار یکدیگر ایستادند و به صف دانش آموزان مشتاق کشیده شدن ( ) که متشکل از شخصیت های تایید شده و تایید نشده بودند، نگاه میکردند.

در محل کالسکه ها

- جناب وزیر، این بهترین کالسکه ی هاگوارتزه، مال سالازار هافلپاف بوده. خیلیم مرغوبه.

مرد جوانی که به نظر می آمد صاحب کالسکه های هاگوارتز باشد، این را گفت. وزیر و بازرس با فرمت به مرد نگاه میکردند. بازرس با قیافه ای متفکر گفت:
- من تا حالا سالازار اسلایترین شنیدم و هلگا هافلپاف. سالازار هافلپاف کیه؟

مرد جوان با تته پته گفت:
- ام ... چیزه ... مال بچه ی هلگا و سالازاره. :-"

همکاران مرد جوان:


ویرایش شده توسط گيديون پريوت در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۲۰ ۱۵:۰۲:۵۲

ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۲۲:۲۸ یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۳

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
راهرو های هاگوارتز
ماندانا در حالی که عرق از سک و صورتش جاری شده بود و سرخی چهره ش به گوجه های باغچه مالی تنه می زد، در حالی که توده عظیمی از زره ها، تابلو های سخنگو، قاشق چنگال های طلا، شمشیر گودریک گریفندور-بدون یاقوت بزرگش-، تعدادی وسایل نقره ای دودزای سوت زن و اسکلت باسیلیک حفره اسرار رو به کمک جادو توی هوا معلق نگه داشته بود، با جاروی سریع السیری از راهرو ها میگذشت و تیکه تیکه میراث فرهنگی هاگوارتز رو به جای اصلیش برمیگردوند.

در جهت مخالف اون، جیمز که می دوید تا به دفتر اساتید برسه، نفس زنان نقشه غارتگر رو از جیبش در آورد.
-من رسما سوگند میخورم کار بدی انجام بدم!

راه آهن، ترمینال هاگوارتز

-بله جناب وزیر، بچه ها از قطار پیاده میشن و سال بالایی ها با کالسکه های تسترال جادویی به سمت قلعه پرواز می کنن. دور تا دور قلعه رو دریاچه فراگرفته و سال اولی ها به رسم خوشامد از مسیر آبی به سمت قلعه میرن. شما مایلین کدوم رو امتحان کنین؟

وزیر فرانسوی با انگلیسی مسلطی که بازرس رو به تحسین واداشت جواب داد:
-روح لطیف فرانسه با موجودات خشنی مثل تسترال جور نمیشه بازرس عزیز...با قایق تشریف میاریم!

بازرس قسمت «تشریف میاریم» رو تو ذهنش ثبت کرد تا تو گزارشش ارائه بده، و با اشاره دست قایقی رو فراخوند.

زمین کوییدیچ

-شیش تا گل بهتون آوانس میدیم!
-تو خواب ببینی حاجیت از کسی آوانس بگیره!
-هر چی حاجیت بگه همونه بودلر!
-حاجیت داره میگه آوانس نمیگیره از پروفسورا بودلر!

[گیج شدید؟ همینه آقا همینه! وقتی خودتون عضو هیئت مدیره جایی شدید، سعی کنید تا میتونید توی کارای مدیره دخالت کنید! یهو زد و یه مدیری قانونی تدوین نکرد که استادا نتونن شاگرد شن تو کلاسای دیگه، یهو زد و بچه ها در معیت یه ویولت بودلر و یه آیلین پرینس و یه تد ریموس لوپین و یه الادورا بلک در مقام شاگردی، ریختن تو دفتر اساتید و روبرو شدن با یه ویولت بودلر و یه آیلین پرینس و یه تد ریموس لوپین و یه الادورا بلک در مقام استادی! ]

راهرو های هاگوارتز
همون اندازه که هری جز قیافه و یه صندوق پر طلا هیچی از باباش به ارث نبرد، جیمز سیب دو نصف پدربزرگ مرحومش بود. هر قدر هری خرابکاریاش محدود به به کشتن دادن چند صد تا دانش آموز و یکی دو تا پدرخونده و جن خونگی و جغد میشد، جیمز استاد شیطنت های مدرسه ای بود.

نواده خلف جیمز پاتر شر و شیطون، همونطور که کشون کشون خودش رو به دفتر اساتید می رسوند تا بقیه رو هم با خبر کنه، به نقشه نگاهی کرد و بر فراز دریاچه، چند اسم نا آشنا دید. دست آزادش رو توی جیبش کرد و گالیونی شبیه سکه های تقلبی الف دال از تو جیبش در آورد.
-وقت تلافیه مارکوس!




پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۸:۳۴ سه شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۳

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
امتیازات جلسه ی دوم:

هافلپاف:


اوون کالدون:

بهتر شده بود ظاهر پستت اوون، پاراگراف بندیت خوب بود. اما کاش دیالوگ های گزارشگر رو هم پاراگراف بندی می کردی که ظاهر پستت رو خراب نکنه.
ضمن اینکه من چیزی خیلی بیشتر از یه گزارش ساده میخوام برای توصیف بازیمون با ایرانی ها. اما تو تمام بازی رو خلاصه کردی توی دیالوگ های گزارشگر.
اما طنزت خوب بود اوون.
20 امتیار

فرد جرج ویزلی:

پسردایی تو جدی نویس خوبی میشی. ایده ی خلاقانه ای بود شوخی با اسم بازیکن های والیبال ایران.
پستت معمولی بود. تیتر تکالیفت رو مث همکلاسی هات رنگ دیگه ای بزن یا بولد کن یا هر دو. ظاهر بهتری میده به پستت. همونطور که به هم گروهیت اوون گفتم، نباید کل ِ بار بازی رو بذاری رو دوش گزارشگر. ازش کمک بگیر اما همه ی توصیف بازی رو نده بهش.
خوب بود و خیلی بهتر میشه.
20 امتیاز

گریفیندور:

گیدیون پریوت:

ایرادی تو پستت ندیدم گیدیون. اما یه چیزی رو همیشه یادت باشه که پستت، خصوصا وقتی سبکت جدیه، باید یه چالش داشته باشه..یه چیزی که جذب کنه..یه چیزی که خاص باشه..هیجان بده به کارت. نکته بعدی هم اینه که همونطوری که اوون گفتم، گزارشگر به شما کمک میکنه با دیالوگ هاش اما نمیتونه از پس فضاسازی پستت بربیاد با دیالوگ هاش! پس فضاسازی رو یادتون نره.
فقط کنجکاوم بدونم اون دررررن دررررن دررررن چه ریتمی بود؟ :دی
30 امتیاز

فرد ویزلی:

فرد عزیز اولین نکته ای که باید بهش دقت کنی ظاهر پستته. خواننده باید از ظاهر پست راضی باشه که به خوندنش تمایل پیدا کنه.. مهمترین فاکتور برای بهبود ظاهر پست هم، پاراگراف بندی مناسبه که شما نداشتی.
آخر جمله هات نقطه بذار دایی و وقتی پستت طنزه، از شکلک ها به اندازه ی کافی استفاده کن.
تکالیف اولته. تو دانش آوز مستعدی هستی. به زودی پیشرفت قابل توجهی خواهی داشت.
15 امتیاز

تدی:
یکی از بهترین پست هایی بود که ازت خونده بودم یعقوب! =)))))))))
بوق بهت..کاش میشد بیشتر از 30 داد بهت! =))))))))))))
با این پستی که تو نوشتی..خودت که خب دوری، من نگران اتوبان چار بانده م! :))
30 امتیاز

ریونکلاو:


داف:

اینورا داف؟ کم پیدایی؟ :دی
خوب بود پستت. دیگه سهمیه ای شدی واس خودت!
27 امتیاز

اسلیترین:

آنتونین دالاهوف:

این عکسو از کجا آوردی کجید؟ :))
کشتی منو بوقی؟ به همین راحتی؟ با یه آوادا؟ من پسر هری پاترم، رفلکسم! با یه آوادا به این راحتی نمی میرم!
بیشتر وقت میذاشتی رو پستت کاش. خودمونیم، حوصله نوشتن نداشتی! :دی
20 امتیاز

آشا:
:)))..
میدونی آشا، شکلک توی پست طنز نقش مهمی داره. هم ظاهرش رو اوکی میکنه و قبل از مطالعه به خواننده میگه که آهای! این پست طنزه!، و هم کمک میکنه که پست خنده دارتر به نظر بیاد.
در مورد ظاهر پست، یه چیز سلیقه ایه. من وقتی این قدرت طنز رو توی تو می بینم، نمیتونم اصرار کنم به شکلک. میخوام بگم خیلی هنره که بدون شکلک یه پست طنز خوب تحویل خواننده بدی.
راضی ام ازت.
30 امتیاز



پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۵:۲۹ سه شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۳

رکسان ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۹ دوشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۰:۴۳ یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۸
از پسش برمیام!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 141
آفلاین
- تو بگو!
- آره استادا تو رو بیش تر دوس دارن!
- آره به حرفت گوش میدن!

نویل که زیر فشار دانش آموزان کوییدیچ ندیده در حال له شدن بود، رو به ویولت کرد و گفت:
- چرا خودت نمیگی؟
- دائاش، من خودم پروفسورم!
- پس این جا چیکار می کنی؟
- دیگه اینو باید از دانگ و بچه های بالا بپرسی که چیطو ما همزمون هم دانش آموزیم هم پروفسور!

نویل که طبق معمول قانع شده بود، دستش رو به سمت دستگیره برد ولی همزمان در دفتر اساتید باز شد و نویل همراه با گله ای از دانش آموزان کف دفتر رو پوشوندند. عده ای در این حادثه ناگوار سوراخ شده و نیروی کششی بدن خود را از دست دادند و برای همیشه فرش دفتر اساتید شدند.
- دائاشا این جا چیکار می کنین؟
-
- انی پرابلم؟

نویل از جاش بلند شد و تعدادی از دانش آموزان رو از روی رداش تکوند. این بچه های بالا عجب چیزی بودن؟! اول از همه دفتر اساتید رو از نظر گذروند. تدی ریموس لوپین قالیچه ای کف اتاق انداخته بود و مشغول تصحیح کردن برگه های ریاضیات جادویی بود و شدیدا به این شکلک نیاز داشت!

الادورا بلک نشسته بود یک گوشه دفتر و کتاب ها و فیلم ها و بازی های فکری رو مرور می کرد تا تکلیف جلسه بعدش رو حاضر کنه و آیلین پرنس مشغول سرچ کردن "به یک ممد برای تدریس درس معجون سازی نیازمندیم!" بود!

ویولت هم که با کوهی از گربه و قورباغه و جیرجیرک جلوی نویل ایستاده بود. نویل نگاهی به وضع دفتر اساتید انداخت و دست هاش رو مثل این شکلک مشت کرد.
- مرلین کمکمون کنه! این چه وضع دفتر اساتیده؟ من فکر می کردم فقط کلاسا این جوریه! چرا تدی رو اون قالی کهنه نشسته؟ چرا مثل همیشه نون سنگگ نخریدین واسه صبحونتون؟

- مشکلی هست؟ :sharti:

لودو از پشت کپه ای از کیسه های گالیون بیرون اومد و گالیونی رو همون جوری که در شکل می بینید، بالا پایین کرد.
- پس دانگ کجاست؟
- با دانگ شرط بندی کردیم، اونم هاگوارتزو گذاشت وسط! :sharti:

همزمان دانش آموزانی که به زمین چسبیده بودن، پیس پیسی کردن و نویل سوالشو با من و من مطرح کرد:
- راستش...بچه ها می خواستن...می تونین با ما کوییدیچ بازی کنین؟

هنوز سوال از دهان نویل درنیومده، پنج شیش نفر پروفسور حاضر، چارنعل دانش آموزانی رو هم که سالم مونده بودن، زیر پا گذاشته و فرش راهرو رو هم تامین کردند.

*********************************


- هاگوارتز بهترین مدرسه جادوگری ما در سطح لندنه!
- l'espoir!
- بهترین جادوگرای این مملکت تو هاگوارتز درس خوندن.

بازرس همراه با وزیر سحر و جادوی فرانسه در حال آپارات به هاگوارتز بودند. قرار شده بود که وزیر فرانسه از هاگوارتز بازدید کنه و قرارداد همکاری با هاگوارتز رو امضا کنه و این قرارداد دو سه میلیارد گالیون پشت بندش داشت!

- مسافران محترم به مقصد هاگزمید در حال رسیدن به هاگوارتز هستیم!

وزیر سحر و جادو کمربندشو باز کرد و آماده بازدید از بزرگ ترین مدرسه انگلستان شد.


ها؟!


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۰:۳۴ سه شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۳

هوگو ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۲۴ پنجشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۰:۴۷ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۹۶
از خوابگاه گریفندور،هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 78
آفلاین
گریفندور
تابستان تمام شده بود و هری یک ساعت دیگر باید با هافلپاف بازی می کرد.یک ساعت تمام شد و هری به سمت زمین رفت و متاستفانه هافلپاف برنده شد در ۲ بازی بعدی هم همین اتفاق افتاد و الیور هری را برای تمرین دوباره اهظار کرد.
-خوب هری بیا تمرین شروع کنیم فکر کنم چون خیلی وقته بازی نکردی یکم ضعیف شدی که مهم نیست.
-پس شروع کنیم ان ها ۳ ساعت و نیم تمرین کردن اما هری چیزی احساس نمی کرد.
۶روز بعد
وقت بازی با اسلایترین بود.هری اول بازی خوب نبود و همش با خودش می گفت که می بازد
-همینه من باید به چیزای خوب فکر کنم
او به فکر های مثبت کرد و ای ن خیلی حال او را بهتر کرد و هری ان مسابقه را برد
-حالا می دونم دفعه ی بعد چیکار کنم
پایان


گریفندوری ها همیشه برندن چون شجاعن
زنده باد هری پاتر پسری که زنده ماند

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۵:۱۳ دوشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۳

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
جلسه ی سوم:

جیمز چهره های بشاش! شاگردانش را از نظر گذراند که شل و ول و خسته، به سختی خودشان را روی جارو نگه داشته بودند.
دستهایش را به هم کوبید و درسش را شروع کرد: بسیار خب! امروز میخوایم بریم به ..
جماعت: اَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَه!
-

گیدیون پریوت اولین دانش آموزی بود که اعتراض کرد: باو استاد بسه دیه! هی هر جلسه اردو، اردو! باو ما اردو نمی خوایم، خوراکی هامونو میاریم همینجا تو حیاط مدرسه میخوریم.

همهمه ای در تایید سخن گیدیون بلند شد. الادورا به نشانه ی موافقت ساطورش را چرخاند و سر دابی را قطع کرد. آشا که مارمولک شده بود،جارویش را کمی به سمت جیمز خم کرد و او را وادار به عقب نشینی کرد:
اییییی.. چندش! .. خب بابا!.. اردو نمیریم!

ملت: هورااااااااااا{ویکی ویزلی: هوراااااا! }ااااااا!

-

با جیغ جیمز، سکوت دوباره بر محوطه تمرین کوییدیچ هاگوارتز حاکم شد.

جیمز "هووووفـــ"ــی گفت و نگاهش را از شاگردانش گرفت و به نقطه ای نامعلوم چشم دوخت و به فکر فرو رفت.

داخل ذهن جیمز:

نقل قول:
چَکار کِنَم؟


- اهم.. خیلی خب! عیبی نداره. امروز درس نمیدیم، من میرم به کارام برسم شما هم خودتون کوییدیچ کوچیک بزنین. نویل برو سبد توپا رو بیار، دو تا تیم شین بازی کنین!

جیمز این را گفت و فرود آمد و زمین را ترک کرد. به دنبالش نویل لانگ باتم میان فریاد شادی همکلاسی هایش ارتفاعش را کم کرد و با عجله از آن پایین پرید و به سمت ورودی قلعه رفت.

صدای دیگر دوستانش را می شنید که می گفتند:

- بچه ها بچه ها بیاین بریم به فیلچ هم بگیم بیاد بازی کنه!
- آقااا، پروفسور لوپین و پروفسور بودلر همیشه پایه ی کوییدیچن..بگیم اونا هم بیان!
- اصن بریم بگیم کل دفتر اساتید بیان!

لحظاتی بعد - دفتر مدیریت:

جیمز سیریوس پاتر، سوت گردنی اش را درآورد و روی میز مقابلش گذاشت. خم شد و چای اش را برداشت و در حالیکه یویو اش را از جیب ماندانگاس برمی گرداند، گفت:
کی برداشتی اینو تو؟.. آره خلاصه.. شیون آوارگانو یه شبه انداختیم بهشون 100 گالیون و در رفتیم.. یَک هالوهایی هم بودن که! .. بده من اون نهنگو! .. بعد تازه خیال می کردن نصف قیمت دادم بهشون!
ماندانگاس:

ششششش! (افکت زنگ شومینه!)
دانگ نوک بینی اش را خاراند و "شرمنده جیمز جون" گویان از جایش بلند شد و به طرف شومینه اش رفت.
- مدرسه هاگوارتز، بفرمایین؟
- سلام آقای فلچر، از آموزش پرورش ویزنگاموت تماس می گیرم. خوب هسین انشالا؟
جیمز به جلو خم شد تا بهتر بشنود، ماندانگاس با نگاهی نگران جواب داد:
بله بله آقا، امرتونو بفرمایین!
- عرض به حضور شما که.. یه توک پا زحمت بکشید ممنوعیت آپارات هاگوارتزو بردارین، بازرسای سرزده ی ما اومدن برا بازرسی صدسال یکبارانه! از مدرسه و تعیین سطح دانش آموزا و صلاحیت اساتید.

ماندانگاس آب دهانش را قورت داد و نیم نگاهی به زیر میزش انداخت که بدون شک مخفیگاه میراث فرهنگی متعلق به مدرسه بود.
بعد، ناچار، با لبخندی لرزان بشکن زد.
آپارات آزاد شده بود.
رنگ از رخسار جیمز پرید.
صلاحیت اساتید!

___________________________________


طولانی بود. معذرت میخوام. توضیحاتمو دقیق بخونید بچه ها، اینا هم طولانی ان که بازم معذرت پیشاپیش.
سوالی داشتین پخ کنین یا تو دفتر اساتید بپرسین.

این جلسه، شاید بشه گفت مهمترین جلسه ی کلاس منه.
این روزا توی استادیوم های مربوط به لیگ کوییدیچ شاهد بازی های کوییدیچ هستین. بعضی هاتون حتی به عنوان بازیکن برای تیم خاصی بازی میکنین توی لیگ.

تفاوت اساسی لیگ کوییدیچ با مسابقات کوییدیچ هاگوارتز توی ادامه دار بودن پست هاست. یعنی چی؟ یعنی شما یه رول میزنی، هم تیمیت میاد رول تو رو ادامه میده. دقیقا مثل اتفاقی که توی بقیه ی تاپیک های ادامه دار ایفای نقش میفته. مث وقتی که یکی سوژه میده و هر کدوم از ما با کمک خلاقیتمون پشت سر هم ادامه میدیم پستش رو.

شرکت توی تاپیک های ادامه دار برای بعضی از تازه وارد ها عذابه.
میترسن سوژه رو نابود کنن و یا بر اثر بی دقتی هاشون توی خوندن پست
قبل، چیزایی بنویسن که با پست قبل جور نیست و در یک کلام اینکه نگرانن خراب کنن!
اوکی.
نگرانی شمارو درک میکنم اما امروز میخوایم پست های ادامه دار رو تمرین کنیم.

تکلیف این جلسه ی شما اینه که پست تدریس من رو، در واقع یک "سوژه ی جدید!" در نظر بگیرید و صرفا ادامه بدینش و از سوژه ای که تزریق کردم (شیطنت شاگردا (و حتی شاید اساتید!) تو زمین، وقتی بازرس آموزش پرورش برای بازرسی اومده.) استفاده کنین و حتی خودتون دردسر های جدید و سوژه های جدید اضافه کنین.

میتونید لوکیشن و فلش بک و اینجور چیزا مشخص کنید و اتفاقات خارج از زمین رو هم نشون بدین و گیر بدین به دانگ! دقیقا مثل پست من. ولی در نهایت فراموش نکنید که متن اصلی این سوژه، اتفاقاتیه که تو زمین کوییدیچ میفته و دردسرایی که به خاطر بی کفایتی جیمز پیش میاد.

تاکید میکنم: این یه سوژه ی جدیده، اگه پست من رو به فرض، رکسان ویزلی ادامه داد، نفر بعدی باید پست رکسان رو ادامه بده و به همین ترتیب تا ...


تا هر جا دلتون میخواد!
ادامه بدین. به هیچ عنوان سوژه رو نبندین چون حتی اگه یه روز قبل از تدریس جلسه ی چهارم باشه و تصور کنید که آخرین شاگردید، بازم احتمال شرکت بچه های جدید هست. خودم با تدریس بعدی سوژه رو می بندم.
میدونید که برخلاف سوژه های ادامه دار بقیه تاپیک ها، تو کلاس هر کدومتون فقط یه پست میتونید بزنید که این پست با توجه به فاکتورهایی که قبلا تو کلاس من و بقیه اساتید آموزش دیدین، 30 امتیاز داره.

زیاد حرف زدم. بازم معذرت.
به خاطر خودتونه.
این گوی و این میدان..معلم ندارین..سر و صدا کنین جوونای هاگوارتز!



یادآوری مهم: حتما رزرو کنید!

برای تازه کارها: رزرو یعنی با یه پست به محتوای "رزرو" تاپیک رو تا یک ساعت (فرصتی که برای نوشتن و تکمیل پستتون نیاز دارید) مال خودتون می کنید. کسی حق نداره تا پایان ساعت رزرو شما پست بزنه تو تاپیک.
بعد از ارسال پستتون، پست مربوط به رزرو تاپیکی که قبلا ارسال کردید رو پاک کنید.


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۱۳ ۱۵:۱۹:۱۸
ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۱۳ ۱۵:۲۱:۲۰
ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۱۳ ۲۰:۲۸:۲۰


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۲:۱۳ دوشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۳

آشاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۸ شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲:۴۷ دوشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۴
از طرز فکرت خوشم اومد!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 162
آفلاین
اسلیترین



- بیدار شو! مسابقه داری بچه!

- 5 دقیقه!

- بت میگم پاشو ... وگرنه جوری با لگد میام تو دهنت دندونات بریزه تو شیکمت!

- بابا خیلی بی ادبی!

- واسه من حرف مفت نزن! بت میگم باشو!

- خب باشه حالا 5 دقیقه دیگه!

- ساعت 8 مسابقه شروع میشه الآن ساعت شیشه! دیر میشه میفهمی؟ دیر!

- آخه پدر من از لندن تا اینجا نیم ساعت راهه! اگه الآن راه افتاده باشن حتی اگه با آذرخش بیان بازم تا 25 دقیقه دیگه میرسن. بگیریم 20 دقیقه ای برسن. بعد بیان حاظر بشن و اینا حداقل 45 دقیقه وقت میگره. 20 دقیقه برنامه زلال احکام باشه ... یه 10 دقیقه هم یه سوره میخونن تا داور سوتو بزنه و... خلاصه 2 ساعت گذشت. بعدش حالا از این طرف من برم حموم 5 دقیقه! ... حاظر بشم 10 دقیقه! ... برسم ورزشگاه 2 دقیقه ... مراسم و فلان 1 ساعت 1ساعت ونیم. بابا من 25 دقیقه اضافه میارم بذار بخوابم! …تازه بازی دوستانس! مهم نی که اینجور چیزا ... دیر برسم ... زود برسم!

- نمیدونم تورو تو بیمارستان با کدوم فشفشه ای عوض کرد! ... بچه مگه بازی مشنگی آلمان برزیل دشمنانه بود؟ زدن لهشون کردن میزبانو؟ میخوای آبروی منو ببری؟ ... با در دارم حرف میزنم دیگه ... هر باقلوایی دلت میخواد بخور!

بعد میگن چرا بچه ایرانی ها تو خارج ریاضیشون انقدر خوبه! ... جعفر سلطان پور پتو را تا سرش بالا کشید و سعی کرد دوباره بخوابه که باباش موقع ی رد شدن از کنارش پایش را لگد کرد. اینجا مثل اونجا نیست که تخت داشته باشن. اینجا بچه ها رو زمین میخوابن. در مواقعی هم که خواهر برادر داشته باشن اگر سه تا باشن دوتا تشک میندازن رو زمین. بزرگا که زورشون زیاده کنار میخوابن و کوچیکه رو که مظلوم واقع میشه همیشه میندازن وسط طوری که روی خط بین دو تشک بخوابه. حالا اگه از بخت بدش این تشک ها اختلاف ارتفاعیشون زیاد باشه بیچاره هر صبح با کمر درد بیدار میشه.
از طرف دیگه برخلاف بچه های خارجی که وقتی مسابقه دارن مادرشون با "هانی مسابقت دیر نشه!" یا "عزیزم خواب نمونی!" و ... بیدار میشن بچه های ایرانی صبحشون رو با مکالاتی مشابه مکالمات بالایی شروع میکنن.

جعفر با خواب آلودگی و در حالی که به باباش التماس میکنه که تو رو خدا منم برسون ( چون ایرانی ها هونصد سالگی تازه پول گرفتن جارو اونم پرایدیوس 1900 رو میتونن به دست بیارن در این سن سوار فولوکس باباشون میشن)!

- بهت گفتم زودتر بیدار شو! ... دیرم میشه دارم نمیتونم برسونمت!

جعفر میره سر ایستگاه اتوجارو و منتظر میمونه. اتوجارو ها جاروهایی هستن با طول 10 متر که 8 متر جلوی آن برای جادوگران هست و 2 متر باقی مانده برای ساحره ها! .. نپرسین چرا! ... ساحره یا باید با باباش یا با داداش یا با آقاش بیاد بیرون. ساحره و چه به اتوجارو؟ اونم تو هوا! وقتی باد بزنه روسریش بیوفته چی؟

از شانس بد جعفر اتوجارو ظرفیتش پر بود. حتی بعضی ها از اجبار با دستاشون از جارو آویزون شده بودن که یه جور بارفیکس رفتن بود. اصلا اول صبح ورزش از این بهتر؟ بعد تازه اگر موقع ترمز کردن راننده ی جارو یا با سرعت رفتنش یا اینکه سر پیچ بد بپیچه ... دیگه چه عرض کنم تقصیر خود مسافر میشه دیگه. جعفر هم مثل بقیه کسانی که با دست آویزون شده بودن از جارو همین کار رو کرد.

- آقا ببخشید ... ببخشید ... یکم اون ورتر میرین؟ ... میشه یکم مهربون تر آویزون بشین؟

بعد از 1 ساعت ترافیک وقتی جعفر به مسابقه میرسه ... میبینه هنوز هیشکی نیومده اسادیوم. یادش میوفته که یادش رفته ساعتش رو بکشه عقب!

میره تو رختکن و اسنیچ پلاستیکیش رو از ساکش بیرون میاره. با یه طلسم پرواز اونو به هوا میفرسته و سعی میکنه بگیرتش. ولی یکی از بالای اسنیچ از کار میوفته. جعفر اسنیچ رو دستش میگیره و بازش میکنه و دوباره میبنه تا که شاید با باز و بسته کردن اجزایش درست بشه. ... اون یکی بالشم خراب میشه.

بعد از چندی دقیقه صدای سر و صدا وهمهمه به گوشش میرسه. هم تیمی هایش از راه میرسن. هر کسی میرسه یه سلام میگه و سند تو آل میکنه.میره یه گوشه و مشغول عوض کردن لباساش میشه.

- اووووووف! یعنی تماشاچی ساحره هم دارن؟

- چی میگی؟ بازیکن ساحره هم دارن حتی!

- جمع کن لب و لوچت رو! ... واسه همینه که ما ساحره نداریم دیگه. اونا ساحره ها رو با چشم یکی از اعضای تیمشون میبینن نه یک ساحره! ...برو خجالت بکش.

جعفر اینو به دوستش گفت و سوار جارو های دست دومی رو که از سال های پیش برای مسابقات ملی ایران گرفته شده بو را در دست میگیرد و به سمت زمین میرود. پشت سر او هم دوستانش حاظر شده و وارد زمین میشوند.

با ورود آنها صدای جیغ و هورا از تماشاگران بلند میشه. در اون سمت زمین بازیکنان انگیسی در هوا روی جارو هایشان معلق بودن.

جعفر با دیدن جاروی آذرخش جیمز سیریوس پاتر که جستوجوگر تیم بود سرجای خود میخکوب میشود و با دهان باز و انواع حس ها منند نگرانی ناامیدی حسادت و غیره به او نگاه میکند.

اما جیمز خیلی سبک و با اعتماد به نفس روی جارویش پشتک میزند. تد ریموس لوپین مدافع تیم با خون سردی و لبخند دلنشینی روی جارو نشسته بود و با دیگر هم تیمی هایش صحبت میکرد.

ساحره ای در انجا بسیار با وقار و خونسرد و در عین حال خشن و بی روح در گوشه ای در سایه ای سوار جاروش بود. جعفر حدس میزد که این ساحره از طایفه ی همان جادوگر سیاهی که برتانیا رو زیر و رو کرده بود باشد. موهای تنش سیخ سیخ شد. در گوشه ای دیگر ساحره ی دیگری سوار بر جارو با تیپ یک کاو بوی در حالی که زبونش بیرون از دهانش در بادموج میخورد ربانش رو محکم میکرد.

اون با زبون درازی قصد توهین نداشت. همیشه همین جوری بود.
اما جعفر عصبی تر و مضطرب تر از این بود که درک کند.

مربی خواست برای بار آخر باهاشون صحبتی بکنه.
- ببینین بچه ها ... به قول معروف چی؟ ... بگو چی میخواستم بگم؟

-خواستن توانستن است؟

- نه! ... بابا کی این چرت و پرت ها رو بهتون یاد میده؟ یادم باشه به دوستم توی اداره ی هاگیران بگم این مطالب مضحک و مسخره رو از کتاباتون حذف کنن. الآن عصر عصر متفاوتی شده! ... باید یه چیزای دیگه یاد بگیرین. ... حالا چی میخواستم بگم؟

- در نا امیدی بسی امید است؟ ... یا پایان شب سیاه سپید است؟ یا ...

- خفه! ... بچه اینا واسه داستان هاست. فراموش کن اینا رو! ... الآن هر کی زورش بیشتره هرکی پولدارتره هرکی شرایطش بهتره اون برندست. گات ایت؟ ... آهان میخواستم اینو بگم. به قول شخصی که دقیقا الآن یادم نماید کی بود سه حالت بیشتر نیست. یا برد پیروزمندانه یا مساوی ارزشمندانه یا باخت چیزی از ارزش های تیم ملیمان کم نکنانه! ... که من سومی رو بیشتر احتمال میدم. زیاد لفتش ندین بذارین سریع بگیرن اسنیچ رو. تا نیم ساعت دیگه یعنی. چون چهل دقیقه ی دیگه قرار دارم ... جعفر؟ شنیدی چی گفتم؟

- شنیدم! ... ولی درک نکردم! یعنی چی که بذاریم زود اسنیچ رو بگیرن؟ ... انقدر ضعیفیم ما؟ .... انقدر از خودتون ناامیدین؟ ... اصلا میدونین چیه؟ ... من شرط میبندم ... این مسابقه مال ماست ... من اسنیچ رو میگیرم .... تیم ما برنده میشه ... اگه نشه من دیگه بازی رو میذارم کنار!

در حالی که هم تیمی های جعفر سخت تحت تاثیر حرفاش قرار گرفته بود مربی قهقه ای سر داد و گفت:
- باشه جوون! ... موفق باشی!
سپس رو به بقیه بازیکن ها با لبخندی مسخره روی لبش گفت:
-بچه ها ... امشب هیچ جا قرار نذارین ... امشب گود بای پارتی جعفر!
بازیکن ها با یک اخم و تکان دادن سری که نشونه ی تاسف بود جواب مربی رو دادن.

تیم مقابل خیلی حرفه ای بود. با امکانات بالا. تمرینات در سطح بالا ... برد چندین سال جام جهانی! همه ی این ها برای نامید شدن شدن تیم ایران شرط لازم و کافی بودن.
مورفین گانت از مهاجمین تیم انگلیس بعد از کشف کردن یکی دیگر از کاربرد های چیز که دستکاری بعد چهارم بود ... کوافل رو همواره در دس داشت و به طور شگفت انگیزی در 10 دقیقه ی اول 40 امتیاز نصیب تیمش کرده بود.

ایلین پرنس که کلا با ضد ساحره ها خصومت داشت و در مواجع با افراد این کشور خواهان تیکه تیکه کردنن تمام حضار بود بی رحمانه بازیکنان ایرانی را مورد ضرب و شتم قرار میداد. سنگوئینی بارون خون راه انداخته بود و گلوی همه رو تیکه پاره میکرد.

چشم جعفر به جیمز افتاد که ناباورانه دنبال اسنیچ میگشت. برایش عجیب بود که چرا تا حالا پیدا نکرده. جعفر در دل خود گفت ... شاید این یه نشونراه ست ... شاید قراره تیم ما نسل ما سرنوشت نسل های دیگر رو تغییر بده.

با سوت داور بازی متوقف شده و جعفر از باغ های ارم و جهان نما و جهان گشا بیرون رفته و از استادیوم اسارت سر در میاره.

داور اعلام میکنه که از اونجایی که اسنیچ جنس چینی بوده در 2دقیقه ی اول مسابقه بال هایش کنده شده و در جایی گم و گور شده.

سپس اسنیچ دیگری را در هوا رها میکند و سوت شروع مسابقه رو میزنه.

گزارشگر میگه:
- تماشاچی های گرامی ... به خاطر اون ایراد فنی بازی از اول یعنی صفر صفر به نفع انگلیس آغاز میشود.
صدای خنده دراستادیوم میپیچه. حتی ایرانی ها هم میخندن.

- برای انگلیسی هایی که در اینجا حضور دارن باید بگم که ... این زمینی که الآن توش استادیوم بازی میکنین یه زمانی دریاچه بود .... خانم مسخره نمیکنم ... میدونم ... نه ... میدونم جای کوه ها هم یه زمانی آب بود ... منظور من تا 2 سال پیشه.... بله 2 سال پیش اینجا دریاچه بود .... عرضم به حضورتون از زمانی که بازی شروع شده هیچ تیمی نتونسته امتیازی بگیره. ... اوووو چی میبینم من؟ عجب حمله ای از طرف تیم ایران ... عجب حمله ای ... عجب چیزی رو از دست دادم موقع حرف زدن ... حمله ی فوق العاده ی زلف علی مرحوم که توسط یک حرکت ماهرانه ی فرد جرج ویزلی دروازه بان انگلیس دفع شد .... این میتونست 10 امتیاز به نفع ایران بشه .... ولی عجب حمله ی غیر منتظرانه ای ... چقدر خوبیم ما!

تیم ایران روحیه ی عجیبی گرفته بود. هر بازیکن به اندازه ی 5 بازیکن بازی میکرد. با هیجان ... مصمم ... امیدوار ... و با هدفمندی!

جعفر با خودش فکر می کرد:
- حتی اگه ببازیم هم تلاش خودمونو ... نه باید ببریم! راه دیگه ای نیست!


بعد از 1 ساعت و خورده ای

گزارشگر با هیجان و حرارت ادامه ی گزارشو میداد: 120 – 140 به نفع ایران! 2 ساعت از بازی گذشته و جستجوگر ها هر از گاهی با شتاب به گوشه ای از زمین پرواز میکنن اما با دست خالی برمیگردند. بازی ایران امشب فوق العاده بود. بازی ای که هیچ وقت فراموش نمیشه ... این تیم ... امشب به تمام نوجوون ها و جوون های ایرانی این درس رو داد که به هیچ وجه ناامید نشن. برنده بازی رو شروع کنید و تمام تلاش خودتون رو به کار بگیرین.

ایرانیان حاظر در استادریوم پرچم رو دستاشون گرفته بودن و محکم فشار میدادن. در دل هم دعا دعا میکردن ... قبل از شروع بازی حتی اکثریت آنها طرفدار تیم انگلیس بودن و به عشق جیمز سیریوس پاتر تد ریموس لوپین و دیدن ساحره ها اومده بودن.

- جیمز سیریوس پاتر آرام به سمت جعفر سلطان پور در حاله پروازه ... الآن شتاب گرفت ... جعفر هم شتاب گرفته و به سمت جیمز پرواز میکنه .... اسنیچ اونجاست ... به جعفر نزدیک تره اما سرعت جیمز سرعت خیلی بالاتری داره ... اووه دوتا جستوجوگر با هم برخورد کردن و از روی جارو هاشون افتادن ... وای خدای من! ... اسنیچ دست جعفره! ... 100 امتیاز دیگه برای ایران ...120 انگلیس و 240 ایران.
خدای من چه زشت قشنگی ... جستجوگر انگلیس به سمت جعفر میره ... به اون دست داد و بهش تبریک گفت ... مهمترین درسی که امشب تیم ایران به ما داد این بود که .... جوونای گل کشورمون ... خواستن توانستن است! .... تا حالا کی به مفهوم این جمله فکر کرده بودین؟




....I believe I can fly

تصویر کوچک شده








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.