هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: مجموعه ورزشی غول های غارنشین
پیام زده شده در: ۱۴:۵۴ جمعه ۲۴ مرداد ۱۳۹۳
#12

محفل ققنوس

یوآن آبرکرومبی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۸ جمعه ۹ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۲:۱۱:۲۴
از اکسیژن به دی‌اکسید کربن!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 436
آفلاین
پـــــســــت نــــخــــســــت


خونه ی مشنگی در ناکجاآباد

دوربین کف اتاقی رو نشون داد که پر بود از کاسه های شکسته و پاپ کرن و پاکت های پفک نمکی و بقیه ی مخلفات! .. و بعد چهار دیوار رو از نظر گذروند که مملوء بود از پوسترهای تیم فوتبال منچستر یونایتد و یادگاری هایی با دستخط روباه-گاومیشی که در بین اونا کلماتی از قبیل "عادل فیگو" و "اس.اس شهر تهران" به چشم میومد.

و بعد دوربین روی پسری زوم کرد که درحالی که کمر عرق کرده ــشو مدام می خاروند، با ابروهای بالا آمده، به تماشای شبکه ای ماهواره ای به نام "QFC-Joca" نشسته بود.

صدای گوینده به گوش رسید:

- پیروزی یا...

و بعد صدای ضبط شده ی گزارشگر:

- و توی حلقـــــــــــــــه! توی حلقـــــــــــــــــــــــــــــــه! گل برای تیم دو نصفه جارو! چقد خوبه این شیرفرهاد!

- حسرت...؟

- کارت قـــــرمـــــز برای پاپا! باورش نمیشه پاپاتونده! انصافا خیلی سخت گرفت این داور!

- سرنوشت.. نزدیک است!

و بعد تصویر فریز شده ی کاپیتان های دو تیم به همراه دو لوگوی خوش طرح نمایان شد و درج شدن کادری نارنجی رنگ و حاوی:


دو نصفه جارو
Vs.
پاپیون سیاه



باعث شد پسره بیشتر از قبل کمرشو خارش بده.

- این دیگه چه ورزشیه؟؟!

•••

اگه تا بحال پس از مشاهده ی فیلمهای رعب و ترسناک، نفس شلوار خراب کن برای شما مشکل ساز نبوده یا شب ها کمدها و زیر تختتون رو به دنبال لولوخرخره، زیر و رو نکرده بودید یا نه .. اصن ژانر هارور خوراک همیشگی شما بوده، پیشنهاد میکنم مستقیما شوت شید به...

خونه ی سوارز اینا

ریـــــــــــــنگ! گــــــــــــــــــاز! عــــــــــــــــاو!

سوارز پس از شنیدن زنگ موردعلاقش عینهو گوسپند [چون مشنگه!] خودشو پرت کرد رو مبل نصف و نیمه و مگزوز الگززا شده و گوشی رو خیلی خشن برداشت.

- عــــــــــــاو... الو؟... شوما؟... رکس؟ همون تی رکس که دندوناش سفت و سوفته؟ ... ببخشید... باشه باشه... آدرس لطفا؟... اوکی بای! عــــــــــــــــــــاو!

و گوشی رو خیلی خشن گذاشت سرجاش. عیال سوارز سینی به دست و با ظاهری... بوقی!... اومد نزدیک شوهرش و سینی رو گذاشت رو میز روبروش. یه نگاه منشوری بهش انداخت و عینهو زنای هورنی با صدای نازک گفت:

- چی شده لویس؟

- باید برم تمرین. نمیخوام این فرصتو از دست بدم. تو این چندماه غیبت میخوام تلافی کنم! میخوام...

بغض اجازه نداد حرفشو تموم کنه و همونجور که سعی میکرد با یواش گاز گرفتن لباش مانع جاری شدن اشکاش بشه، لثه هاش یه خورده زخمی شدن.

- درکت میکنم لویس! اون رییس لعنتی فیفا...

و اونم خیلی بوقانه و البته لوسانه و فیلمانه زد زیر گریه.

سوارز با کف دستش اشکاشو پاک کرد.

- تو بهترین زن دنیایی!

و همسرشو خیلی ناز بغل کرد و دوربین لنزشو منحرف کرد سمت سقف تا به گناه نمایش تصاویر خاک بر سری آلوده نشه. البته بیشتر وحشی و ترسناک بود تا خاک بر سری، چون...

- عــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاو!
- عــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاو!

و اون لکه خونی که چسبید به سقف، گویای همه چیز بود! همیشه که نباید زود قضاوت کنیم! هووووم...

خوابگاه یوآن و دیگر بزغاله ها

یه لک لک و یه روباه نشسته بودن رو دو تا صندلی و... هوووم... این کپی رایت هم که عینهو بختک چسبیده به زندگی ما! پس.. ویرایش میشه!

یه روباه شلغم پرست و پدرمادر ندیده و ندرکیده روی تختش لم داده و به دور از گیدیون و نویل که علیرغم شخصیت خاکی و نطنز [!] ــشون، زاغ سیاه آیلین ملت رو دمپایی بارون می نمودن، پشت لپ تاپش به همراهی سیسرون هارکیس، شاعری میکرد و چت باکس رو به بوق میکشید!

تق تق تق!

- کیه کیه در میزنه؟

- منم! بتی آلوچه!

- لامصب خو یه معرفی شاعرانه از خودت در میکردی! .. بیا تو.

بتی پس از اطاعت از فرمون یوآن اومد تو و بعد از اینکه کلی با وسایل پراکنده شده در اطراف تصادف کرد و "شوت باش تا کامرا شوی" رو از خودش بروز داد، با هر زحمتی که شده نامه ای رو رسوند دست یوآن و بعد از اینکه ضرب المثل مذکور رو برای بار دوم به نمایش گذاشت، بی توجه نسبت به مشاهده ی زنده و صحیح و سالم بودن شناسه ی قبلیش، از خوابگاه رفت بیرون.

روباه مکار بعد از تایپ "ای سوسیس! وایسندی" نامه رو باز کرد. در حالی که فکر میکرد با یه طومار مواجه میشه اما فقط یه تک زنگ تایپ توش به چشمش اومد:

بجنب!

پایین برره

در عصری دل انگیز و خوش آب و هوا، در یکی از کوچه های همیشه گلی پایین برره، کیانوش عینهو بز کوهی و با اکراه و یه ذره با حالتی در آستانه ی نالیدن به شیرفرهاد زل زده بود.

- شیرفرهاد؟

- هـــــــــــا؟

- برای بار هوفصدم.. میشه بپرسم چی از جون من میخوای؟

شیرفرهاد بالاخره از حالت زیرپوستی خارج شد.

- هـــــــــــــا اییی موضوع اینه که.. من وخوام بازیکن درست حسابی کوییدیچ وشم.. هــــــــــا ایییه!

کیانوش:

ویشت! [افکت چند دقیقه بعد برره ای]

کیانوش با هزار زور و زحمت شال گردن نارنجی رنگی رو دور گردن شیرفرهاد بست و بعد از اینکه ملتفت شد قیافه ــش هنوز با ورزشکاران حرفه ای متناسب نیس، همونجور که به چهره ی خل گشته ی شیرفرهاد خیره شده بود، به سبک خرس پو به فکر فرو رفت.

ویشت!

کیانوش با ذوق و شوق چهره ی مردی رو بررسی میکرد که حالا دیگه اون قیافه ی نویل گونه رو نداشت و با کاپشن و شلوار و کلاهی با مارک آدیداس یه پا ورزشکار و دلاور شده بود برای خودش.
یه بشکنی زد و تحسین کرد:

- پسر! خودشـــــــه!

کتابچه ای رو از جیبش در آورد و بعد از یه نگاه گذرا اما دقیق، گذاشت تو جیبش، تمرکزی کرد و دوتا دستاشو آورد بالای سر شیرفرهاد و همراه باحرکاتی نامفهوم، دور سرش تکون داد.

- هالا هالا .. هولو هولا .. هالا هالا .. هولو هولا!

میدون گریمولد

موزیک تکنویی تو میدون در حال پخش بود و دو مرد کله ــشونو از پنجره های خونه ی یازدهم و سیزدهم بیرون آورده بودن و با قیافه های مات برده و هاج و واج چشای همدیگه رو می پاییدن.

- صدا داره از بغل گوشم میاد، مطمئنی تلویزیون رو باز نذاشتی؟

- به ریش مرلین زئوس قسم!

و اون پایین هم یه پسربچه ی فضول گوششو چسبونده بود به شکاف ریز بین دو خونه و قیافش متعجب الاحوال نشون میداد.

و همه غافل از اینکه از توی...

خونه ی شماره دوازده میدون گریمولد

... همون موزیک به گوش میرسید!

- هزار و بیست و شیـــــــش.. هزار و بیست و هــــــــــــفـــت..

آلبوس دامبلدور، با زیر پیراهنی و شلوارک حرارتی، روی میز طویلی دراز کشیده و مشغول بالا بردن وزنه ای سیصد و پنجاه کیلویی بود و در کنار اون، جوراب پشمی دور وزنه ی خیلی سبکی که فولاد [همونی که تو شناسنامه اسمش پولاده! ] در بالا بردن اونا رقیب میطلبید، گره خورده و با نا امیدی سعی در بالا بردن اون داشت.

- هزار و سی و نـــــــــه.. هزار و چهــــــــل..

جوراب پشمی بعد از مشاهده ی رکوردزنی متوالی رهبر محفل که n صد سال سن داشت و به اون لقب سلطان کهولت داده بودن، از تعجب از دو جا تار و پودهاش از همدیگه فاصله گرفتن!

- آلبوس؟

- جوراب!

جوراب بالاخره وزنه رو رها کرد.

- تو چرا با این سن و سالت بازم آرنولد رو تو جیبت میذاری؟

- با نیروی عشق جورابکم.. هزار و هفتاد و شیــــــــش.. با نیروی عشق.. هزار و هفتاد و هـــــــفت.. هر چیزی امکان پذیره نازنینکم...

و در همین اثنا، دایره ای در گوشه ی تصویر باز شد و رهبر دوم محفل، جیمز جیغول سیریوس نهنگ پرست یویوباز پاتر، مخفف به ج.ج.س.ن.پ.ی.پ، با جیغی فرابنفشی اعلام حضور کرد و کله ــشو آورد تو دنیای واقعی!

- اشتباه میکنی پروف! مث اینکه یادت رفته من رکوردتو پیش بینی کرده بودم و ..

دماغشو با غرور پاترانه ای کشید بالا.

- هرچی شازده ی محفل بگه همونه!

و جوراب هم در دفاع از دامبلدور به سمت دایره ی مجازی خیز برداشت.

- تو نمیتونی ارزش پروف رو کم کنی، شازده نایلونی!

جیمز که نسبت به "شازده نایلونی" خیلی حساس نشون میداد، با اخمی تصنعی نخ یویوش رو دور انگشتاش پیچوند و...

زااارت!

جوراب به طرف عقب پرت و پخش زمین شد و رهبر الثانی با جیغ فروسرخی برگشت تو دایره و زیپ دیواره ــشو کشید بالا و کلا مفقودالاثر شد!

کوچه ی دیاگون

- چوب خــــــــــشـــــــــــــکیــــــــــــــه!

- چوبدستی، ردا، ترقه، مورفینوس، جغد، یویو، زاغ، گیتار، ساطور، شلغم، همه چی، خریداریــــــــــم!

- حلوا حلوا!

ترافیک عرابه ها، شلوغی بی سابقه ای رو تقدیم تنها کوچه ی چغندر نباش شهر لندن کرده بود. واقعا نبود مورفین گانت، اوضاع اقتصادی-فرهنگی دنیای جادویی رو زمین گیر کرده بود..!

یوآن و دامبلدور، خسته و علاف، کف پیاده رو جاخوش کرده و برای خروج لیلی و رکسان از مغازه ی بغلی، لحظه شماری میکردن.

یوآن پروفسور رو دید که جوراب پشمی رو تو دستش گرفته و با تردید به تمیزترین جوی کوچه که اونم گلی و لجن آلود بود، خیره شده بود. انگار میخواست عرق پیشونیشو پاک کنه!

- نترس پروف! فقط کثیفه، توش سیاهی نی!

- روبااان، ماگت، الخ، خریئاریم!

شلغم پرست و ققنوس پرست:

بــاور نکردنی بود! ینی حتی ویولت هم از این قاعده مستثنی نبود؟! بود، شایدم نبود! بود؟ نبـــــــــــــــود بــــــــــــود؟

خلاصه بعد از اینکه کالسکه ی بودلر ارشد بین سیل عظیم فرقون ها و عرابه ها گم و گور شد، بالاخره رکس و لیلون از مغازه بیرون اومدن، خاروار توده مانندی تو دستشون بود.

یوآن بلند شد تا هم قسمتی از وسایل رو برداره و هم باری [به این میگن خرزوخان جادویی همیشه حاضر! ] رو از رو دوش دخترا.

- چقد سنگینه.. یوآن بی زحمت اینو بگیر.

یوآن کیسه ی قهوه ای درازی رو از دست لیلی برداشت اما وزنش فوق العاده سنگین بود و در نتیجه از دستش لیز خورد و افتاد رو پاش!

- مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــان!

اوه اوه! [ژانر فردوس پور عادلی! ]

یوآن محکم پاشو که حالا ابعادش دو برابر شده بود، گرفته بود و لی لی کنان اونور و اونور می جهید و ناله میکرد.

لیلی خم شد تا کیسه رو برداره.

- چیزیت که نشد؟

[نفهمیدم! چیزیش که نشد؟؟! پس چرا داره عینهو کانگورو می جهه؟!]

و وقتی کیسه رو برداشت، متوجه شد که ترک نسبتا بزرگی بر اثر برخورد شیء داخل کیسه با زمین بوجود اومده...!


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: مجموعه ورزشی غول های غارنشین
پیام زده شده در: ۱۱:۱۵ سه شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۳
#11

ماندانگاس فلچر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۰۵:۵۲ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲
از مرگ برگشتم! :|
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
نتیجه بازی دو نصفه جارو - خرس های تنبل



خرس های تنبل

پست یکم؛ مورفین گانت، 88
پست دوم؛ دیوید کراوکر، 83
پست سوم؛ آیلین پرنس، 85
پست چهارم؛ دیوید کراوکر، 85

امتیاز کل: 85.25

دو نصفه جارو

پست یکم؛ رکسان ویزلی، 82
پست دوم؛ لیلی لونا پاتر، 81
پست سوم؛ آلبوس دامبلدور، 90

امتیاز کل: 84.3

برنده دیدار: خرس های تنبل



پاسخ به: مجموعه ورزشی غول های غارنشین
پیام زده شده در: ۰:۵۳ سه شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۳
#10

ماندانگاس فلچر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۰۵:۵۲ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲
از مرگ برگشتم! :|
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
هفته سوم مسابقات لیگ کوییدیچ


پاپیون سیاه - دو نصفه جارو

زمان: از ساعت 00:01 روز 21 مرداد ماه - 23:59 روز 25 مرداد ماه

* قبل از شروع مسابقه قوانین را به دقت مطالعه کنید.



پاسخ به: مجموعه ورزشی غول های غارنشین
پیام زده شده در: ۱۲:۴۰ یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۳
#9

دیوید کراوکرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۶ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۰:۱۶ پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۸
از تو عبور میکنم . . .
گروه:
کاربران عضو
پیام: 26
آفلاین
پست چهارم خرس های تنبل


-نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه

رولینگ ابرها را یکی پس از دیگری سوراخ و از دلشان عبور میکرد . در دلش دعا میکرد که دامبلدوری پیدا شود تا از سقوطش مانند سقوط هری (ر.ک به هری پاتر و زندانی آزکابان، اثر جی.کی رولینگ ) جلوگیری کند.
در یک آن روزنه ی امیدی پیدا کرد. بله ، او دامبلدور بود که در گوشه ای از زمین پرواز میکرد . رولینگ خواست او را صدا بزند که ناگهان متوجه شد که دامبلدور ، با جوراب پشمی مشغول راز و نیاز است .

- لعنت به من با این خلق شخصیتم

و بنابراین رولینگ با صورت و با سرعت (چه جناسی شد(ر.ک به زبان فارسی سال سوم دبیرستان) ) هرچه تمام تر به زمین پوشیده از سنگ ریزه ی ورزشگاه برخورد کرد و تبدیل به نان سنگک شد .


از فرش به عرش میرویم، یعنی آسمان بالای ورزشگاه


-اینجوری نمی تونیم ادامه بدیم. اگه تا الان هم گل نخوردیم به لطف هیکل هاگریده. ولی همینجوری پیش بره دستمون به یه نات از اون پول هم نمی رسه. چاره ای نداریم جز اینکه روحیه مرگخواریمون رو به کار بندازیم!

دیوید به چهره ی آیلین که خباثت ازش میبارید زل زد . او از زمانی که وارد تالار اسلایترین شده بود (ر.ک به تاریخ ورود و عضویتم در سایت ) چهره های مختلفی از آیلین دیده بود ، چهره ی خندان ، چهره ی گریان، چهره ی آیلین هنگام شستشوی هفتگی نجینی ، چهره ی آیلین قبل از دیدن سوروس، چهره ی آیلین بعد از دیدن سوروس و حتی یک بار اشتباهی چهره ی آیلین در حمام تالار اسلایترین را نیز دیده بود اما هیچگاه ، هیچوقت و هیچگاه! این چهره ی آیلین را ندیده بود .

- منظورت از روحیات مرگخواری چیه؟
-منظور تو از این سوال بی مورد چیه؟
- خب مشخصا من چون مرگخوار نیستم نمیتونم این حرفت رو درک کنم .

آیلین که تازه دو ناتیش افتاده بود ضمن ابراز شرمندگی دستش را به پیشانیش کوباند تا نویسنده بهتر بتواند اوج حواس پرتی آیلین را توضیح دهد.

- ای وای ، اصلا یادم نبود تو عضو مرگخواران نیستی . منظورم اینه که بهتره یک حرکتی بزنیم ، یک شیوه ای به کار ببریم تا این بازی رو ببریم . راستی دیوید ، تو چرا هنوز مرگخوار نشدی ، بیا، من همیشه یه فرم عضویت مرگخواران همراه خودم دارم ، بیا امضاش کن.

آیلین فرم را از لباسش بیرون آورد (عمرا نمیتونم بگم کدوم قسمت ولی ر.ک به مادربزرگ های قدیمی که از یه جایی پول در میاوردن ) و جلوی دیوید گرفت تا امضایش کند.
دیوید فرم را پس زد و گفت :
- بهتره برشگردونی همونجایی که بود ، من قصد ندارم عضو گروه خاصی بشم و خودم رو محدود کنم ، تازه من یک مامور نگو و نپرس و یک مامور ام آی سیکس هستم

- و حالا مدافع تیم دونصفه جارو چه ضربه ای به بلاجر زد ، مرلین خودش به خیر کنه . بلاجر همینجور داره میره ، معلوم نیست که هدفش کیه .

آیلین و دیوید با شنیدن حرف ماندانگاس به خودشان آمدند و به جریان بازی برگشتند.
- بهتره به بازی برسیم .
- موافقم

و در همین لحظه که آیلین و دیوید از هم جدا شدند ، بلاجر شلیک شده و سرگردان از میانشان گذشت و به آنها برخورد نکرد تا مشتی باشد بر دهان یاوه گویانی که گویند این تیم تنبل است .

دیوید در حرکت بسیار زیبا و مانوری با چرخشهای دورانی، خود را به مورفین رساند اما متوجه شد که حرکت قبلش کاری بسیار بیهوده بوده است ، چرا که مسیر مستقیم را میتوان راحت رفت و به قول قدیمی ها چرا لقمه را دور سرت میچرخونی بچه و در ادامه چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی .

به هرحال دیوید خود را به مورفین رساند ، بسته ی کوچکی را از جیبش درآورد و با اینحالی که اصلا دوست نداشت این کار را انجام دهد و با تمام آرمانهایش منافات داشت اما مورفین را صدا کرد و بسته را به او داد .

- پیس...پیس...مورفین ، مورفین
- چی شده ادکلن؟ چرا چرتم رو پاره میکنی؟ نمیبینی حالم خوش نیشت لم دادم؟
- بیا این بسته رو بگیر .
- این چی هشت داداش؟
- چیزه خوبیه، بهش میگن کراک ، اینو تو یکی از آخرین ماموریت هام از یه مجرم به اسم هایزنبرگ گرفتم .
- داداش اون که شیشه تولید میکرد. چرا چرت میگی .
- تو از کجا میدونی؟ حالا مهم نیست ، سریع بکش که نیاز به گل داریم .
- الکل و گل و سنگم همه جا باهام
- بزن بابا ، خزوعبلات نگو لطفا

مورفین بسته ی کوچک را باز و نزدیک دماغش کرد . در یک آن آسمان تاریک شد و صحنه هایی بزرگ_سه بعدی به پخش در آمدند.
- دیجیمون، دیجیمون ، دیجیمونها دیجی . مورفین تنبل، تبدیل میشه به... مورفین خراب کن .

- بازیکنای دونصفه جارو هیچ اهمیتی به صحنه های عجیب اتفاق افتاده نمیدن و همینطور راه خودشون رو به سوی دروازه ی خرس های تنبل طی میکنند. و حالا اینجا . . . یه لحظه شاهد مزاحمت دابی و الادورایی که دنبالش افتاده بود، بودیم ولی بازیکنای حریف خیلی راحت اونا رو رد میکنند . البته به نظر میرسه که اونا هیچ کاری به کار نصفه جارو ها نداشتن و مشغول حل کردن مشکلای خودشون بودند.
حالـــــــــــا ... مهاجم نصفه جارو ها که نمیتونم تشخیص بدم کدومشونه دستش رو عقب برده تا شوتش رو بزنه. شوت رو میزنه و. . . . توپ به شکم هاگرید برمیخوره و بلوکه میشه .


در همین هنگام آیلین به سرعت توپ بلوک شده رو گرفت و شروع به حرکت کرد. رکسان ویزلی هم به دنبال او حرکت میکرد و سعی داشت کوافل رو از آیلین برباید! اما زاغی آیلین باهوش تر عمل کرد و با نوک زدن های فراوان، دست رکسان را دور میکرد تا موقعیت پاس برای آیلین ایجاد شود .
آیلین هم به زیبایی هرچه تمام تر پاس در عمقی را برای دیوید فرستاد. دیوید کوافل را ربود و به سمت راست ورزشگاه رفت .

- به عشق اسطوره ام ، آقا بکهام .

کوافل را با سانتری مواج به روی دروازه ی حریف فرستاد ، جایی که مورفین گانت ساخته شده! جایگری کرده بود. مورفین توپ ارسالی را مستقیم با دم جارویش به سمت حلقه ، دامبلدور و جوراب پشمی که جلوی حلقه بودند شلیک کرد و باعث شد که هرسه با هم به داخل دروازه روند و به کریچری که پشت دورازه پرواز میکرد برخورد کنند.

- چه کار تیمی زیبایی رو دیدیم از این خرسهای تنبل ، واقعا باورش سخته که اینا همچین کاری رو بکنن. اوه اوه ... ببینید چه سقوطی میکنند دامبلدور، جوراب با کریچر . اوخ اوخ.

اعضای هر دو تیم پایین آمدند تا جویای حال هم تیمشان شوند. هرتیم به سراغ بازیکن خودش میرفت . اما نصفه جاروها که دوبازیکن مصدوم_زمین افتاده داشتند تک آوردند تا به دو گروه تقسیم شوند، گروهی به پیش دامبل و گروهی به پیش جوراب رود.

- کریچر خوب بود ، فقط احساس کرد دماغش سنگین بود . دستمال خواست دستمال .

دیوید دستمالی از جیبش در آورد و به کریچر داد تا فین کند.

- اه اه ، کثافت ، چرا وقتی فین میکنی دوباره داخل دستمال رو نگاه میکنی ؟ زاغی تو از این چیزا یاد نگیریا.

کریچر جواب آیلین را نداد، فقط با چشمهای گرد شده به داخل دستمال نگاه میکرد.
- ایش ، ول کنم نیست ، انگار توش یاقوت پیدا کرده.

- یاقوت نبود ، کریچر گوی زرین را داشت .

درست زمانی که همه ی بازیکنان از تعجب چشمهایشان اندازه ی ماهیتابه بزرگه ی خانه ی خانم رولینگ شده بود ماندانگاس نفس نفس زنان سر رسید . قدری ایستاد تا نفسش جا بیاید. سپس گفت :

- اومده بودم برنده رو اعلام کنم ، اما این نویسنده یهو به رولینگ اشاره کرد ، یادم اومد که این بازی از اواسطش داور نداشت . بنابراین شما برنده نیستید و نتیجه ی این بازی رو استیناف مشخص میکنه .
حالا تا این غولها نریختن سرمون ، زودباشید جمع کنیم با رمزتاز ممدقلی بریم .


و اینگونه بود که نویسنده ی محترم برد را از دستان خرسهای تنبل بیرون آورد و باعث شد که آنها خشمگینانه به او نگاه کنند و بتنبسیبندم شسینسشدیندشس ، چرا سرم رو میکوبید به کیبورد بی انص.یسندنیسین...یبسن...... جون عزیزتون من بی بیدنتسسسسسسشبصن یسنترزطشنتیزررتررذاتزرطت. من بی گناه هبرتتدطزطزنت.

پایان


ویرایش شده توسط دیوید کراوکر در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۱۹ ۱۲:۵۲:۲۹

بهشت هایی که تمام شده اند دیگر برنمیگردند.
اگر برگردند، بوی خاکستر جهنم را میدهند.


پاسخ به: مجموعه ورزشی غول های غارنشین
پیام زده شده در: ۲۲:۴۴ شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۳
#8

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
دو نصفه جارو


V.s


خرس های تنبل


پست آخر


یادتونه تو پست اول پروف رفت؟! آها آره.. دقیقا همینجا:
نقل قول:

پروف زد زیر گریه و در حالی که های های گریه می کرد جورابشو زد زیر بغلش و رفت! بقیه هم دور آتیش عینهو یه گله هیپوگریف به هم زل زده بودن که اصن وات هپند در؟ شومپت دیگه چیه!؟ نوح کیه؟ چه خبره؟ و پروف کجا رف؟


عع! چه باحال شمام نمی دونین شومپت چیه!؟ ما خودمونم تا قبل از این که پروف شخصا واسمون تعریف کنه نمی دونستیم چی هست.. فقط نوح نبی می دونسته و پروف و اون آقاهه که نام نبرم حالا!

خلاصه که بریم دنبال پروف یه وقت جوون رعنای مردم گم و گور نشده باشه! والا!

***


در بستر سرگشته دریای درون.. در حسرت کوبیدن دیوار سکون.. آشفته و حیران به تماشای جهان... در دام زمان ، در بند ِ کنون.. عع! این نبود عاقا ولی یه چیزی شبیه همین حرفا.. از اول بگیریم!

دامبلدور و جوراب پشمی و دوتا نصفه جاروی که تو ریشش جا مونده بود. خسته و غمگین و نالان و گریان این همه راه رو اومده بودن به منزل سابق نوح اینا(!) توی راه زیر هر سنگ، پشت هر بوته، کنج هر خونه، تنگ هر دیوار و در انحنای هر پیچشی رو گشته بودن که بلکه اثری از این جونور عجیب الخلقه پیدا کنن اما دریغ از کوچکترین ردپایی.. انگار جدی جدی تخمشونو ملخ خورده بود!

پروف ریشش رو به حالت لونه ی مورف مرغ در میاره و ابتدا پای راست و سپس پای چپش رو تیریپ اینایی که دارن می رن تو وان می ذاره تو لونه.. یه کمی سر جاش می چرخه و کاملا مثل یه مرغ خوب تو لونه ش جا می گیره..

خب دیگه شب شده بود و وقت خواب بود! نخند عزیزم شما هم الان باید می رفتی بخوابی.. پروف همین کارا رو کرد که تونست شومپتو ببینه ولی تو ترومپتم تو عمرت ندیدی!

جوراب پشمی که خواب براش تعریف نشده بود سیخونکی به دامبلدور زد و بیدارش کرد.

- آلبی!
- جوری؟!
- این جستجوی نیمو کی تموم میشه؟!
- وقتی که نیمو پیدا بشه!
- چرا باید پیدا بشه؟!
- سرنوشت این بوده جوری.. ما باید الان و در این لحظه اینجا باشیم چون تو تقدیر ما بوده و همین تقدیر یه هدفی برای اینجا بودن ما در نظر گرفته، مگه اون سکانس اشتباهی رو ندیدی دلبندم؟ هر کسی هرچقدر کوچیک و بد و بی اهمیت هم که باشه یه رسالتی داره..

حیف که اینجا هالیوود نیست وگرنه.. هیچی بابا! دامبلدور و جوراب پشمی در واقع فقط داشتن بر و بر همدیگه رو نگاه می کردن و این دیالوگهایی که شما می بینی حاصل جوشش دو دل عاشق و چشمانی سخنگوئه.. عاشق و معشوق واقعی اون دو نفری هستن که بتونن با چشمهاشون با هم صحبت کنن!


رختکن دو نصفه جارو - ورزشگاه غول های غارنشین

شیرفرهاد دقایق بسیاریست که همین طور مات و مبهوت به لیلی یا به قول خودش لیلون زل زده.. چشمهایش زار می زنند! ( لحنم چرا این طوری شد حالا؟ به مرلین جو گیر شدم عاقای داور.. ببخشید! :worry:) لیلی هم در عوض با چشمهای که یه گله سگ داره و چهارتا گوسفند یک ریز داره به شیرفرهاد فحش می ده!

- هااا لیلون!

که البته.. ناگهان این رکسان عشق ندیده پا برهنه می پره وسط و عربده زنان میگه:" بجمبید! سوار نصفه جاروهاتون بشید باید بریم تو زمین... البته مسئولین کلی زحمت کشیدن از بین فضله ی (!) غولها یه راه باز کردن برامون به سطح زمین.. سریعتر سوار شین تا این روزنه ی امیدمونم با یه زور مسدود نکردن! " و همه بلافاصله از ترس مدفون اندر مدفو..ن شدن هرچه سریعتر می پرن رو جاروها و می زنن بیرون!

شبهای مهتابی پروف و جوراب

پس از یه استراحت کوتاه برگشتیم!!

دامبلدور و جوراب در آغوش همدیگه به نقش سرنوشت در زندگی می اندیشیدن و کلا جو یه جوری شده که کارگردان از نویسنده ش در این صحنه انتظار یه معجزه رو داره.. یه معجزه ای به اسم دست سرنوشت که هر لحظه امکان داره اتفاق بیوفته...

- قاااااارت!

دامبلدور و جوراب از صدایی که از اعماق اون انبوه ریش نقره ای بیرون اومد متعجب شدن و کلا در این صحنه آبروی پروف جلوی عشقش ریخت عاقا ریخت!

- اوه فرزندم! چیزی نیست.. پو بود.. پوی کوچولوی دلبندم!

دامبلدور دست می کنه تو جیبش ریشش و گوشی آندروید جدیدش رو در میاره و در حالی که داره پو رو تر و خشک می کنه با لبخند ملیحی میگه:

- مثلا همین پو رو ببین دلبندم.. یه کوچولوی دوست داشتنی! هر روز شص مرتبه باید بهش رسیدگی بشه.. مثل یه نهال.. یه درخت.. یه گیاه.. یه عشق! آه عشق.. امشب از مفاهیم خیلی والایی داریم صحبت می کنیم جوری.. خیلی والا..

جوراب پشمی که از این همه سخنرانی سر شبی خسته شده بود، مثل جورابی که تو پا گیر کرده باشه یه متر کش اومد و در نهایت از بغل دامبلدور بیرون پرید. به صدای "عع دلبندم!" دامبلدور هم توجه نکرد و در حالی که مثل فنر می پرید و جلو می رفت؛ دور شد و دور شد و دور شد!

البته خیلی هم دور نشده بود که جلوی چندتا بوته کنار یه صخره بزرگ متوقف شد. دست خودشو دراز کرد و بوته ها رو کنار زد. بعد با یه حالت دست به کمر گونه کنار وایستاد!

در مقابل چشمان حیرت زده ی پروف تو دل صخره انبوهی از پو-شومپتهای رنگارنگ به دوربین زل زده بودن! تصویر کوچک شده

[خب خدا رو شکر انگار پروف برای بازی بعد دیگه حضور داره، قول می دیم بیاریمش! ]

ورزشگاه غول های غار نشین

بازیکنای نصفه جارو در حالی که سفت دهن و دماغشون رو بستن و رو جاروهای نصفه شون خیز بر داشتن در یک سمت قرار دارن و در سمت دیگه کریچر و دابی و الادورا و دیوید واکر رو جاروهاشون خوابیدن..

وسط معرکه هم داور که دقیقا صورتش معلوم نیست دانگه یا آ.. پرسی کوافل به دست وایستاده.. روی سکوها هم تعداد زیادی تماشاگر در اثر نشت سی ان جی ترولی جان به جان آفرین تسلیم کردن!

صدای گزارشگر از روی بلندترین سکو به گوش می رسه:

- hello there! Im ludo bagman, speaking to you from the trolls full of shit stadium for todays game..
-

متاسفانه فایل صوتی بازی کوئیدیچ هری پاتر اشتباهی پلی شده بود.. همه با هم گوش می دیم به صدای عادل پور فردوس پوس!

- سلام بینندگان عزیز! چقدر خوبم من! چقد خوبید شما.. چقدر خوبیم همه.. شوت آغاز بازی هم زده شد! بله خب دارید می بینید که داور توپ رو شوت کرده وسط زمین..

عادل یه لحظه میکروفون رو ول می کنه و قبل از همه چیز اسکوربوردها رو خاموش می کنه که یه وقت تصویرهای منشوری نودی اشتباها ازشون پخش نشه و بعد به ادامه ی گزارش می رسه:

- اسامی بازیکنای دو تیم رو براتون می گم هرچند که از قبل با همشون آشنا شدیم.. نصفه جاروها جوراب پشمی رو تو دروازه دارن هرچند که من جلوی حلقه ها دارم شلوار کردی آن بزرگوار رو می بینم نه جوراب پشمی! مدافعینشون رکسان ویزلی و سوارز.. عع این که محروم شده بود.. خیلی جالبه واقعا! برای هافبک هم اسم دامبلدور و لیلی و شیرفرهاد نوشته شده ولی خب من که هیچ ریشی نمی بینم.. اونی هم که گذاشتن نوک حمله جوهان(!) آمبره کومبیه! ( چندتا لیگ طول می کشه تا گزارشگرای ما اسم درستو یاد بگیرن خب! )

قبل از این که عادل فرصت کنه چیز دیگه ای به گزارشش اضافه کنه لیلی کوافل رو روی هوا می قاپه و از وسط اهالی تنبل خونه ی مورف میرزا رد میشه و اولین گل رو می زنه!

- ای بابا.. به همین راحتی که می بینید به نام خدا و گل شد.. واقعا چقدر خوبه لیلی.. خیلی عالی بازی کرد.. خب حالا تا صحنه های آهسته رو می بینین اسامی بازیکنای خرس تنبلا رو می خونم. دروازه بانشون هاگ ریده! ولی مثل این که هاگ نر ندیده! اصلا دروازه خالیه.. مدافعا دابی و الادوران.. هافبک هم گانت و پرنس و کراکد!! نوک حمله هم که مخلوق رو گذاشتن!! خب حالا که دروازه بان نیست شروع مجدد به عهده ی کیه؟! اینجا همه چیز از مملکت خودمونم بدتره.. بچه های نود اینا رو یادداشت کنن لطفا که بعدا رسیدگی کنیم!

دقایقی بسیار زیاد همه همین طور زل زنندگان و خیره نگاه کنندگان علاف وایستاده بودن تا بلکه کسی بازی رو از جلوی دروازه ی خرسای تنبل شروع کنه اما زهی خیال باطل.. این نسیمی که از سمت نارنجستان های فارس وزیده بود بدجور اثر گذار بود!

- خب می خواین بازی رو شروع کنین یا برم؟! رفتم.. خیلی جالبه واقعا.. شما ها دیگه خیلی خوبید بابا!

و عادل اینگونه می زنه زیر میز گزارشگری و میره سمت استدیو نود که سوژه مون کنه همین دوشنبه!! از اون طرف هم داور لخ لخ کنان با کوافل تو دست میاد و پرتش می کنه وسط زمین.. شیرفرهاد کوافل رو می قاپه و کیوون هم داور رو!

- پول زور وده!

هرچند که امیدوار بودم یکی از خرسا بپره و کوافل رو از زیر دست فرهاد هلی پک () بقاپه ولی همچین اتفاقی نیوفتاد و گل دوم هم زده شد.. ولی خب حالا کی بره دوباره توپو بیاره!؟

دو ساعت بعد!

داور برای بیستمین بار لخ لخ کنان کوافل رو میاره و پرت می کنه وسط زمین:

- شما تنبلا که نمی خواین بازی کنین واسه چی تیم می دید اصلا؟ تو خونه تون بگیرید بخوابید دیگه.. تو هم سر جدت بگرد اون اسنیچو پیدا کن بریم سر خونه زندگیمون!
- اونجا رو..!

در پس و پشت انبوه پشگل غول ها.. سمت افق، روی یه تپه ی دوور.. خاله پیرزن نشسته بود! دامبلدور و جوراب با گلوله های رنگارنگ پرنده ای در اطرافشون آروم آروم نزدیک می شدن. لبخند زنان و خوشحال.. ولی خب می دونید، من خودمم انتظار داشتم خیلی قهرمانانه وارد شن، در حالی که شکست تیم تقریبا محرز شده یهو خورشید تو افق بدرخشه و در طلوع پنجمین پگاه همه به شرق نگاه کنن و دامبلدور بیاد و خرسا رو شکست بده! کارگردانم همین انتظارو داشت.. ولی این زندگی واقعیه دیگه، اون چیزا واسه تو داستاناست.. واسه فیلماست.. تو زندگی واقعی همین یه لبخند ملیحانه پروف و جوراب و شومپتا یعنی پیروزی!! تصویر کوچک شده

- تو نمی خوای اون اسنیچو بگیری؟!
- همین الان می گیرمش به مرلین! تصویر کوچک شده



پایان


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: مجموعه ورزشی غول های غارنشین
پیام زده شده در: ۲۲:۳۶ شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۳
#7

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
پست سوم خرس های تنبل vs دو نصفه جارو


آیلین که سخت در حال کشمکش با زاغ سیاهش بود تا بتواند آن را زیر ردای عجیب و غریبی که مورفین برایشان تدارک دیده بود جا دهد گفت:

- چرا من یه سوال دارم. حق الزحمه دوران خدمت من تو وزارت کجاست؟مورفین گفته بودی بیام اینجا پولمو می پردازی ولی عوضش این ردای تنگ و بوگندو رو به زور تنم کردی و ازم می خوای تو آسمونا برات مانور بدم؟ هوس کردی چشمات شام امشب زاغی باشن؟

زاغ سیاه از زیر ردای خرس پوست با صدای قارقار خفه ای اعتراض خود را برای درآوردن چشم مورفین اعلام کرد. مورفین رو به دیوید پرسید:
- ها؟شی میگه ژعیفه؟با من بود ادکلن؟

پیش از آنکه دیوید بتواند خرابکاری مورفین را رفع و رجوع کند آیلین با لبخند ملایمی چوبدستیش کشید.
بازیکنان:

کارگردان رو به فیلم بردار: صد دفعه بهشون گفتم تو پستایی که این ساحره دیوونه توش هست کار نمی کنم بازم بهمون انداختن.
- کروشیو! ( صدای جیغ آیلین از داخل کادر خطاب به کارگردان!)
کارگردان مدل تارزانی از مقابل طلسم جاخالی داد و در همان حال خطاب به فیلم بردار گفت:
- زود باش تا اون زاغ وحشی رو نفرستاده دنبال چشمامون صحنه رو فورواردش کن.


بلافاصله صحنه زد و خورد که به شکل توده ای از گرد و غبار که چند دست و کله از میان آن بیرون زده دیده میشد با سرعت به چرخش درآمد و جلو رفت. سر و دست ها با شدت بیشتری به جنب و جوش درآمدند.اشعه های نورانی افسون ها با حرکتی سریعتر به در و دیوار و هاگرید که بی حرکت گوشه تصویر بر جا ایستاده بود و چرت می زد اصابت کردند و در این احیان الادورا و دابی هم از آن جدا شدند تا دیوانه وار در اطراف توده مشغول بازی گرگم به هوا شوند. عاقبت با پس گردنی که کارگردان نثار فیلم بردار کرد صحنه به حالت عادی درآمد.

هر یک از بازیکنان آه و ناله کنان گوشه ای از رختکن نیمه ویران افتاده بودند و کمی آنسوتر آیلین درحال غلاف کردن چوبدستیش نگاه خیره و سرد چمشان سیاهش را در انتظار پاسخ به مورفین دوخته بود که با کمک دیوید تلاش می کرد دستش را از دهان کریچر بیرون بکشد.

دیوید با یک حرکت پایش را که دور گردنش پیچیده بود به حالت عادی برگرداند و باعث شد کریچر لگد محکمی نوش جان کرده و دست مورفین را بی اراده به همراه سی و دو دندان کرم خورده موجود در دهانش تف کند.

دیوید که در آن واحد هم در برخاستن به مورفین کمک می کرد و هم پای دردناکش را مالش می داد رو به آیلین اعتراض کرد:
- ببین چیکار کردی زن! با این وضعیت هیچکدوممون نمی تونیم بازی کنیم. توپای بلاجر هم تو طول یه بازی انقدر قدرت تخریبی ندارن که تو یه دقیقه کل گروهو نابود کردی!

آیلین با حالت تهدیدآمیزی چوبدستیش را تکان داد اما مورفین که بالاخره شده بود سرپا بایستد خود را بین آندو انداخت.
- باشه...باشه...پولتو میدم ولی الان ندارم باید کمک کنی باژی رو ببریم بعدش حقتو میدم.قبوله؟

از آنسوی رختکن صدای فریاد دابی که تلاش می کرد از ضربات ساطور الادورا جا خالی بدهد به گوش رسید.
- مورفین به دابی هم باید قول داد که حق او را پرداخت. دابی یه جن آزاده بود و حق و حقوق...شترق!

ضربه ساطور درست از کنار گوش جن گذشت و روی نیمکت فرود آمد و آن را به دو نیم کرد تا دابی ناچار شود سخنرانیش را نیمه تمام رها کند.
مورفین با بدخلقی گفت:
- حق الزحمه جنابعالی هم محفوژه...بینم کشی دیگه ژیره مواژب نمی خواد؟

هاگرید که تمام مدت گوشه ای به حالت ایستاده چرت می زد و در راستای کمک رسانی به تخریب رختکن تمام طلسم های اصابتی را بازگشت داده بود به طرز کاملا غیرمنتظره ای چرتش پاره شد.
- ما رو هم قرار بود بشاژی مورفین ژون.نگو منو یادت رفته داوش!

قبل از اینکه مورفین در آن حالت بتواند به سلول های دودی مغزش فشار آورد تا بلکه به خاطر بیاورد کی چنین قولی به هاگرید داده است ماندانگاس فلچر بدون در زدن وارد رختکن شد.

- مگه نمی خواین بازی کنین؟همه اعضای تیم طرف مقابل منتظرن...اینجا چه خبره؟بمب ترکیده؟ کی اینکارو با رختکن کرده؟

تمامی انگشت های اتهام در سکوت آیلین را نشان ماندانگاس دادند.
- تمام حقوق این ماهت بابت خسارت ضبط میشه. اصلا تو اخراجی!میدمت دست ممدا تا پولت کنن!ببین چه بلایی سر رختکن نازنینم آوردی ای ساحره خشن!

آیلین با خونسردی دست به سینه ایستاد.
- مشکلی نیست دانگ البته قبلش لازمه من یه سری به هیات بازرسی و نظارت زوپسستان بزنم تا ببینم چرا زمان استخدام اساتید، مدیریت یه چیزی هم دستی ازمون گرفت و اینکه چرا لوازم معجون سازی من یه شبه ناپدید شدن و تو کلاسم نه از میز و صندلی خبری هست و نه تخته.نظرت چیه دانگ؟

ماندانگاس که بیمناک به نظر می رسید به سرعت به طرف در رختکن عقب نشینی کرد.
- چیزه...الان که دقیقتر نگاه می کنم میبینم خسارتی وارد نشده و همه چیز رو به راهه. تو زمین می بینمتون!

وقتی درب رختکن پشت سر دانگ بسته شد مورفین به طرف اعضای تیمش بازگشت.
- شما فقط این باژی رو ببرین. اژ خژالت همگی در میام. فقط بژنبین بریم تو ژمین هرشی ژدیم داره می پره.

چند دقیقه بعد-زمین ورزشگاه غول های غارنشین

بازیکنان دو تیم در مقابل یکدیگر صف کشیده و جارو به دست منتظر سوت داور بودند. سرتاسر ورزشگاه پر بود از تماشاچیانی که در حال شعار دادن و گیس و گیس کشی و شرط بندی بر سر تیم محبوبشان بودند. دسته ای غول غارنشین در گوشه ای از ورزشگاه گرد آمده بودند. پوست خرسی را سر چوبی زده و صدای نعره هایشان کل ورزشگاه را برداشته بود. هاگرید که ردایش تنها نیمی از بدنش را پوشانده و شباهت بسیاری به غول دورگه ای یافته بود که دچار جهش ژنتیکی شده باشد برای فک و فامیل غولش دست تکان داد.سایر اعضای تیم خرس های تنبل که زیر ردای ضخیم تیم به شدت عرق می ریختند، درحالیکه به اعضای تیم مقابل و تماشاچیانی که لباس گروهشان را مسخره می کردند چشم غره می رفتند زیرلب اجداد مورفین را مورد لطف و عنایت قرار داده بودند.

بالاخره داور با کبکبه و دبدبه وارد زمین شد. گله ی خبرنگارانی که اطرافش جمع شده بودند به ملت فهماند داور امروزمسابقه کسی کسی جز جی. کی رولینگ مشهور نیست.رولینگ در میان نور فلش دوربین ها و در حال امضا دادن به طرفدارانش میان اعضای دو تیم ایستاد تا چهره هایی را که به خاطر نمیاورد زاییده دست او باشند از نظر بگذارند. نگاهش از روی اعضای تیم دو نصفه جارو روی هفت خرسی ثابت ماند که به شکل عجیبی همگی روی دو پا ایستاده و چشم غره های خفنی نثارش می کردند.

- تو کتابام کسی جانورنماش خرس بوده؟ چرا یادم نمیاد؟ چه جوری زیادش کردین؟معجون مرکبه؟کپی جادویی گرفتین؟
لودو که برای ترغیب رولینگ به شرط بندی، تمام سوژه را مثل افسون چسب دایم به او چسبیده بود با چاپلوسی گفت:
- اینا خرس نیستن عزیزم.ردای گروهشونه.به نظرت بهتر نیست مسابقه رو شروع کنیم؟تماشاچیا بدجوری منتظرن.راستی شما رو اینا شرط می بندی؟فکر می کنی بتونن برنده شن؟چند می بندی؟ :sharti:

رولینگ با ناز و ادا موهایش را کنار از روی صورتش کنار زد.
- اینا که همینجوریش به زحمت سرپا وایسادن.به نظر نمیاد سر و ته جارو رو بتونن از هم تشخیص بدن. نه ممنون. بریم سر مسابقه.

او با خودپسندی هرچه تمامتر به اطراف ورزشگاه نگاه کرد.
- امیدوار این افتخارو داشته باشین که کتابای منو خونده باشین و قوانین رو بدونین و نیازی نباشه من وقت نازنینمو تلف کنم.هوم؟

بازیکنان دو تیم:

رولینگ متوجه شد تحمل بار سنگین نگاه های دوستانه و صمیمانه بازیکنان کاری بسیار دشوار است و هرکسی تاب تحمل آن را ندارد. پس ترجیح داد سوت زنان از آن جمع دوستانه فاصله بگیرد.
- این چیه دادن به من؟هین؟وای چقدر قشنگه یاد اون سوت سوتکایی افتادم که بچگیام می کردم تو چشم خواهرم.هیع یادش بخیر...بذار ببینم اصلا کار می کنه؟

رولینگ سوتی را که از گردنش آویخته بود به دهان برد و در آن دمید.
بلافاصله با برخاستن صدای فریادهای شادمانه از سمت جایگاه تماشاگران، چهارده چوب جارو با سرعت از کنار رولینگ به مقصد آسمان عبور کردند و او را میان توده ی عظیمی از گرد و خاک تنها گذاشتند.

رولینگ:

در آسمان- بر فراز ورزشگاه غول های غارنشین

مشخصا تیم خرس های تنبل نامش را به درستی از نام خرس تنبل گرفته بود. پرواز با آن رداهای سنگین پوست خرس کاری بس دشوار بود. اما مشکل اعضای تیم فراتر از این صحبت ها بود. در واقع به نظر می رسید آنها به هرچیزی توجه دارند جز بازی.صدای دانگ که گزارش بازی را به عهده گرفته بود به صورت جادویی در کل وزرشگاه می پیچید.

- توپ در دستان رکسان ویزلیه که با شتاب به طرف دروازه تیم خرس های تنبل میره...به نظر میرسه این بیستمین گلیه که به خاطر هیکل دروازه بان گل نمیشه...هوی ممد داری رو زمین دنبال چی می گردی؟ نصفش مال منه گفته باشما...صغری دستتو از تو جیب بغلیت دربیار من تو این مدرسه آبرو دارم.حداقل وقتی حواسش یه جای دیگه ست دست تو جیبش کن زن!ا وه...به نظر می رسه اون طرف ورزشگاه مدافعان تیم خرسا دچار مشکل شدن...

آنسوی ورزشگاه- نزدیک جایگاه هواداران تیم دو نصفه جارو

- با توئم ای جن خونگی بی ارزش!وقتی توپ بازدارنده میاد طرفت نباید از جلوش جا خالی بدی احمق!پس اون چماق چیه تو دستت؟
- دابی یک جن آزاد بود. دابی حق و حقوق داشت و اجازه نداد امثال تو بهش امر و نهی کر...ویـــــــــــــــــژ!(افکت عبور توپ بازدارنده بعدی!)

در حینی که الادورا توپ بازدارنده را به حال خود گذاشته و به دنبال سر دابی پرواز کنان عرض ورزشگاه را می پیمود کرچر هم فرصت را غنیمت شمرد و به جای گوی زرین دنبال الادورا رفت تا انتقام دعوای صبحگاهیش را از دابی بگیرد. در سوی دیگر زمین، مهاجمین تیم تنبل ها هم درگیر به نظر می رسیدند.

- آیلین...تمام اون مدتی که تو جایگاه تماشاچیا دنبال سرخگون می گشتی تا الان سه دفعه ست که از بغل گوشت رد شده!

آیلین با دستپاچگی نگاهش را از روی اعضای اسلیترینی که در گوشه ای از ورزشگاه مشغول تشویق او بودند برداشت و پاسخی نداد.شکی نبود انتظار دیدن کله چرب و براق پسر دردانه اش را در میان تماشاگران می کشید. هرچند به نظر دیوید بعد از بیرون انداختن اسنیپ از تالار اسلیترین این انتظار کمی زیادی بود!

در همان لحظه مورفین درحالیکه به صورت درازکش روی چوب جارویش لم داده بود با سرعت یک خرس تنبل از کنار دیوید گذشت.
- ما می بریــم...شیــژ می کشیــم...دشتــ می ژنــیــم...ژیــغ می کـشیــم. :hyp:
دیوید و آیلین:

بیدار کردن مورفین از خواب خرس تنبلیش در آن موقعیت بسیار ضروری به نظر می رسید...اگر رولینگ چون اجل معلق سر راهشان سبز نشده بود.
او درحالیکه سه کارت قرمز را نشان آنها می داد چشمان روشنش شرورانه برق زدند.

- دیوید کراوکر از بازی اخراجه چون تو کتابای من چنین شخصیتی وجود نداره...مورفین گانت هم الان باید تو زندان باشه پس اونم اخراجه...توام مادر اسنیپی نه؟هوم؟نکشته بودمت؟ یادم باشه بعد از بازی یه بازنگری در موردت داشته باشم... به هرحال چون از پسرت خوشم نمیاد و در نتیجه از تو هم خوشم نمیاد تو هم از بازی اخراجی! جیــــــــــــــغ این چه کاری بود؟به چه جرئتی؟

رولینگ نگاه ناباورش را از دود ناشی از سوختن سه کارت قرمز برداشت و به دیوید چوبدستی به دست دوخت.
- آوردن چوبدستی موقع بازی ممنوعه مگه برای هری من! تو فعلا از بازی محرومی تا من...چیه؟تو به چی زل زدی؟ حیف که کارت قرمزام تموم شدن وگرنه تا الان انقدر از بازی اخراجت می کردم سالها نتونی به بازی برگردی.

آیلین با سر به چوب جاروی رولینگ اشاره کرد.
- به اون!

رولینگ نگاهی به چوب جارویش انداخت.
- خب این کجاش عجیبه؟
- روش راحتی؟
رولینگ بادی به غبغب انداخت.
- معلومه...این گرونترون چوب جاروی تو بازاره. آذرخش 2014. حتی هری گوگولی من هم از اینا نداشت.دسته ش از چوب درخت صنوبره و سیستم تهویه مطبوع داره. تازه هر وقت از مسیر منحرف بشم خودش اعلام میکنه. یه سیستم دزدگیر داره هنوز رو هیچ چوب جارویی اجرا نشده. موقع دور زدن...

آیلین دریافت اگر اجازه بدهد تا صبح ناچار به شنیدن سخنرانی رولینگ در مورد مزایای جارویش است وسط سخنرانی رولینگ پرید.
- منظورم اون نیست...منظورم اینه تو چه جوری روش نشستی وقتی یه مشنگی و تا حالا یه چوب جارو از نزدیک ندیدی؟

رولینگ: هین؟من تا حالا چوب جارو ندیدم؟ من کسی بودم که خودم چوب جارو رو خلق کرد.مگه کتاب کوییدیچ در گذر زمان منو هنوز نخوندی؟ اگر من نبودم شما الان نمی تونستین جارو سواری کنین. من الان... کـــجام؟وسط آسمون؟ مــــامـــان!من ترس از ارتفاع دارم ...نخیرم من خیلی بهتر از همه شما می تونم جارو سواری کنم...من اغفال شده بیدم ...من می خوام برگردم رو زمین.

آیلین با لبخندی شیطانی لبه ردای ضخیمش را کنار زد..
- غصه نخور کوچولو....من الان کمکت می کنم برگردی رو زمین!

رولینگ که از شدت وحشت زانوهایش را به چوب جارویش چسبانده بود با ترس و لرز به سر سیاه زاغ آیلین که از زیر ردا بیرون زده بود نگاه کرد.

- این درست نیست. تو آیلینی مگه نیستی؟ تو با توبیاس ازدواج کرده بودی دیگه.پسرت تو محفله.یادت نیست؟ عاشق لیلی بود...بهم نگاه کن! نه یعنی اون باید به اون نگاه می کرد نه تو به من...به من نزدیک نشو کلاغ ایکبیری! من از پرنده ها می ترسم ...تو ادم مثبتی بودی. البته مامان خوبی نبودی ولی خبیث نبودی. از این جک و جونورا هم نداشتی...این درست نیست... برو کنار ای پرنده شوم...تو سیاه نیستی آیلین...تو این کارو با من نمی کنی مگه نه؟ من تورو خلق کردم ...مــــامــــــــان. باشه پسرتو زنده می کنم. ...نه!هری رو می کشم!نوکتو بکش کنار! نوک نزن! جیـــــــــــــغ!نـــــــــــــه!

آیلین و دیوید به صحنه سقوط رولینگ به طرف زمین که به لطف جلوه های ویژه اسلوموشن شده بود نگاه کردند.

دیوید:هوم...به نظرت تا زمین چقدر فاصله داره؟

آیلین متفکرانه به دور شدن رولینگ و عبورش از میان ابرها خیره شد:
- نمی دونم دور و بر هزارمتری باید باشه...حالا اونو ولش کن. تا با این وضعیت برسه زمین بازی تموم شده.مهم بازیه ماست.اینجوری نمی تونیم ادامه بدیم. اگه تا الان هم گل نخوردیم به لطف هیکل هاگریده. ولی همینجوری پیش بره دستمون به یه نات از اون پول هم نمی رسه. چاره ای نداریم جز اینکه روحیه مرگخواریمون رو به کار بندازیم!


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۱۸ ۲۳:۲۸:۳۶


پاسخ به: مجموعه ورزشی غول های غارنشین
پیام زده شده در: ۲۰:۱۳ شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۳
#6

لیلی لونا پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۶ چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲:۲۸ سه شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۳
گروه:
کاربران عضو
پیام: 13
آفلاین
دو نصفه جارو


V.s


خرس های تنبل


پست دوم



لیلی لونا جایگزین یوآن آبرکومبی

هوا رو به تاریکی میرفت...روی تپه ی نزدیک به خانه ی گانت ها همه چیز طبیعی و عادی به نظر میرسید.. وسطِ تپه تابلوی چوبیِ کجی با طرح خرسی که در حال خمیازه کشیدن بود ، به ردیفِ خانه ها اشاره میکرد.

پــــــــاق!

-آااااخ پانکراسم دو نصف شده بید! این دیگه چه کوفتی بید؟!

نظام رمزتازِ پوست پفک نمکی رو به گوشه ای پرت کرد و دست در دستِ خرزو خان از تپه پایین رفت..
پیرمردی در پیاده روی خالی و تاریک ، لخ لخ کنان نزدیک میشد:

- هااا سلام عرض وکردم. خونه ی این مورفین گاری؟ گامت؟ گانت؟ آدرسش ودونی کجاس؟

رهگذر دهنش رو به اندازه ی غار باز کرد و وسطِ خمیــــــــازه ای طولانی کلماتی شبیه به "حالا نمیشه نری عــــامو؟" شنیده شد.

***

دینگ دانگ!

مورفین روی کاناپه ولو شده بود و گوشه ی دهنش نیِ درازی بود که به فنجانِ کمر باریک چای دیشلمه اش میرسید. اونطرف تر دیوید واکر از شدتِ حال و حوصله نداری روی عصای واکر () وسط راهِ آشپزخانه و پذیرایی خواب رفته بود و خر و پفش عرش اعلاء رو به لرزه درمی آورد!
دوباره صدای دینگ دانگِ در خانه شنیده شد. آیلین که چُرتش پاره شده بود چشم هاش رو یک میلی متر باز کرد و با بدخلقی آب دهنش رو مزه مزه کرد ؛ روی برانکاردش پهلو به پهلو شد و به چرتش ادامه داد.

نظام بعد از چند بار زنگ زدن وقتی که دید کسی در رو باز نمیکنه یالله ای گفت ، دستگیره در رو چرخوند و وارد راهروی تاریک و نمور خانه ی گانت ها شد.

- چه تاریک وبید. هاا فک وکنم پک و پوزِ یکی رو لگد وکردم.
نظام خم شد و کله ی قطع شده ی جن خانگی ای رو از روی زمین برداشت ، چند ثانیه به چشمان گشاد شده ی جن خیره شد و ناگهان گُرخان جیــــــــــغ بنفشی کشید و کله رو به گوشه ای پرت کرد.
آیلین که برای بار دوم چرتش پاره میشد از گوشه ی چشم نگاه کشنده ای به مزاحمش انداخت و اومد کروشیو بزنه که دید اصن حوصله ش نمیزاره. رو به الادورا که روی ویلچری لم داده بود کرد:

- یه کروشیـــو به این مشنگِ بی مغز بزن ما حال نئاریم.

- هی واکر! امر بانو رو اجرا میکنی یا آوادا نصیبت کنم؟!

- کریـــچر؟

همینطور که خرس های تنبل در حال پاس دادن کروشیو کردن او به همدیگه بودن ، نظام چکمه هاش رو درآورد و قلمبه ی کنار قوزک پاش که کیسه ی گرد نخودِ جاسازی شده بود ، نمایان شد.

- بوی ژنش میاااد. بوی ژنشِ تازه میاااد.

مورف با چشمانی بسته بو کشان خودش رو به چکمه رسوند تصویر کوچک شده


- تو دیگه کی هشتی؟!

- هاا من و اییی خرزو نعمتی از سوی خدا وبیدیم که بر تو نازل وشدیم. ویا وبین جنسِ اعلاء آورده بیدم وزنیم به بدن!

نیم ساعت بعد..

در یک لحظه ی کااملا عرفانی و افلاطونی مورف از وسطِ دود غلیظی که خودش و نظام رو احاطه کرده بود ، گوشه ی گُل گُلیِِ چادر خواهر خرزو خان رو یک نظر دید.. تصویر کوچک شده


- ئه واا همشیره شما کی تشریف آوردی؟ میگفتی یه گاوی گوشفندی چیژی قربونی میکردیم.

میدونِ بز - زمین تمرین

لیلی کنار رکسان که خیره به آتش بود ، نشست..

- هوا داره تاریک میشه. باید کم کم راه بیفتیم دیگه.. خبری ازشون نیس.

آلیس ماهیتابه به سر کوبان (عع! خط رو خط شد ). رکسان های و هوی کنان در حال مزین کردن ریش پروف به انواع افحاش رکیک بود که شیرفرهاد رسید:

-هاااا لیلون غصه ی اون پیرمردو نوخور. تو جون وخا.. کیوونو برات ویارم خیلیم ابهتش بیشتر بیده.

لیلی با عصبانیت کنترل از راه دورِ سوآرز رو از جیبش درآورد و در حال تنظیم کردنش رو شیرفرهاد بود که رکسان متوقفش کرد:

- نه لیلی صب کن! اتفاقا ایده ی خوبیه! حالا که پروف نیس باید جایگزین داشته باشیم. انتخاب دیگه ای هم نداریم!

- حالا گیریم کیوون قبول کنه. دروازه بان پشمی از کجا بیاریم؟!

و اینجا بود که همه ی اعضای تیم به شلوار کردی ای که روی بند لباسِ یکی از خانه ها با نهایت مظلومیت در حال خشک شدن بود ، خیره شدند!

همان لحظه - خانه ی گانت ها

دابی و کریچر در حال از این پهلو به اون پهلو کردن آیلین و الادورا بودند که خدای ناکرده زخم بستری چیزی نگیرند.

- واکر من دارم میرم محژر خواهر خرژو خانو عقد کنم به باژی نمیرسم. شما بدون من ادامه بدین من بهتون ایمان دارم.

مورف گرد و غبار روی کت و شلوار پدر پدربزرگش رو که به تنش زار میزد تکاند و با صدای پاقِ خفیفی غیب شد. تصویر کوچک شده



- الان که فکرشو میکنم میبینم اصن حـــــــال ندارم پا شم این همه راهو آپارات کنم تا ورزشگاه. مگه این که باد بیاد دربست تا اونجا ببرتم!

هووو هوووو

این صدای گریه ی پروف نبود! این صدای باد بود که ناگهان از ناکجا آباد ظاهر شده بود و شدید و شدیدتر میشد. دیوید که باد کلاه گیسِ موهای طلاییش رو کنده بود و برده بود ( ) با واکرش روی هوای شناور شد. باد به شدت به پنجره کوبید ، شیشه اش رو شکست و دیوید با سرعت زیادی از پنجره به بیرون و دل سیاهی شب پرتاب شد!
همچنان که آهنگ تیتراژ فیلم بربادرفته پخش میشد باد الادورا ، دابی و کریچر رو هم با خودش برد! برانکارد آیلین به در ورودی گیر کرده بود و آیلین به طرز شگفت آوری ازش جدا نمیشد ( اصلنم شگفت آور نیس! بس که از جاش تکون نخورده بود داشت با برانکارده یکی میشد دیگه! )

باد کم کم فروکش کرد.
دوربین به هم ریختگی ها و شکستگی ها و خسارات ناشی از طوفان رو نشون میده و به توده ای از وسایل میرسه که بالا و پایین میشن.. توده ی مرموز ناگهان عطسه ی رعدآسایی میکنه و هیکل هاگرید از زیر وسایل پدیدار میشه.

صدای "کروشیو ای باد لعنتی" ِ آیلین خانه ی نیمه ویران رو به لزره درمیاره.

همان لحظه - کیلومتر ۲ جاده برره

- خب همتون هستین؟ یوآن شلوار کُردی رو آوردی؟

اعضای تیم دو نصفه جارو همگی رو به جاده انگشت شست خود را بلند کرده بودند و هر ماشینی که رد میشد با هم فریاد میزدند "ورزشگاه غولای غار نشین"!

سایه ای از دور نمایان شد..

-سیاهی کیستی؟!

- نکنه پروفه؟ پرووف!

- نه باو شبیه معلماس ولی پروف نیس.

- لوپینه؟

-هااا اییی خیلی شبیه معلم پرورشی ما بیده. هاا!

شخص مرموز نزدیک و نزدیک تر شد و بلاخره رخ نمایید!

- عع سوآرز بلاخره این سیاوش قمیشیو تف کردی؟! (یادمون رفت بازی قبل سوژه ش کنیم گفتیم جبران شه )


مینی بوس گوجه ای رنگی جلوی پای بچه ها ترمز زد. صدای آهنگ " اگه یه روووزی نووووووم تو ، تو گوش من صداااا کنه.." از داخل مینی بوس به گوش میرسید.

در باز شد..

- بپرین بالا وقت تنگه!


ویرایش شده توسط لیلی لونا پاتر در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۱۸ ۲۰:۵۰:۰۳

I Dream to Remember


پاسخ به: مجموعه ورزشی غول های غارنشین
پیام زده شده در: ۱۴:۳۳ شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۳
#5

رکسان ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۹ دوشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۰:۴۳ یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۸
از پسش برمیام!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 141
آفلاین
دو نصفه جارو


V.s


خرس های تنبل


پست اول

تصویر کوچک شده


- فرزندم به نظرت این جا یه کم...
- یه کم چی؟

ملت برره ای همه حمله کرده بودن به میدون بز و عین جادوگر ندیده ها زل زده بودن به اعضای تیم نصفه جارو. البته استقبال پرشوری که قبلا به جا آورده بودن، قابل تقدیر بود.

- تصویر کوچک شده

نکنه فکر کردید از این استقبالا داشتن؟ اینجا، تو برره، حداکثر استقبالی که می تونستین داشته باشین، شعری از بگوری بود! دامبلدور یه نگاه به رکس یه نگاه به نصفه جاروها، یه نگاه به کوافلی که مردم برره هی با دست نشونش می‌‌دادن و احتمالا براشون خیلی شبیه کوفته بود و یه نگاه به لبخندای وارانه ملت برره انداخت و چون کاری غیر از نگاه کردن از دستش برنمی یومد، طبعا دوباره نگاه کرد.

رکسان بار سنگین مسئولیت کاپیتانی رو از رو زمین برداشت و انداخت رو دوشش و مثل یه کاپیتان مسئولیت پذیر، همونجوری بار بر دوش جهش کنان از مجسمه بز بالا رفت و یادش موند که بعدا از تک تک اعضای تیم حقوق باربریشو بگیره و مثل هیتلر، شروع به سخنرانی برای اعضا کرد:

- رفقا.. دوستان.. بزرگترا.. پایین برره.. بالا برره.. شرره.. همه! تصویر کوچک شده باید هرچی زودتر تمرینامون رو شروع کنیم که برای بازی آماده باشیم. خب، پروف، یوآن، لیلی. پروف جوراب پشمی دستته؟ شیرفرهاد سوارز کجاست؟

- هااااا.. از بازی قبل که جنازه ی کچل را گاز وگرفت تا حالا به زور نگه وداشته بودمش ها.. ولی الان یهو گم وشد! هاا!

ملت برره هم "هاا" گویان تایید کردن. دامبلدور و بقیه نصفه جاروها قصد داشتن هم چنان به نگاه کردن ادامه بدن که لیلی گفت:
- یا تنبون پشمی بزرگ! الان میاد هممون رو می خوره ها!

که البته با "هااا لیلون نوترس من اینجام" ِ شیر فرهاد ترسش ریخت اصن! رکس ادامه داد:
- خب فعلا بی خیال سوارز، بیاین یار کشی کنیم.. من من!
- تو زن من!
- مزه نریزید. دوباره! از اول.. من من!
- تو تو!
- کشیدممم...
- عع.. امم.. چه کسی را؟!
- چیرا؟!
- کجا را؟!

یوآن توی این شیر تو شیری که برره ای رو نمی‌شد از جادوگر تشخیص داد، از جمع خارج شد، یه جست زد و رکس رو از بز کشید پایین و بردش یه گوشه که جرقه های عصبانیتشو یه جا تخلیه کنه:

- ببین رکس.. ما نباید ببازیم، نباید! کافیه یه بار دیگه ببازیم، دممو میزارم رو کولم میرم از این خونه از این دشت!

و شنیدن همین کلمه دشت کافی بود تا مردم برره یاد سرود ملی شون بیوفتن و یک صدا دم بگیرن که "بیا بریم دشت کدوم دشت همون دشتی که خرگوش خواب داره های وله!" و همه چیز به هم بریزه. و همزمان مهران مدیری از آسمون نازل بشه یهویی و رهبری مردم رو تو دست بگیره و بزنه زیر آواز که آی "شاه صنم زیبا صنم بوسه زنم!" البته یه کم شبیه شیر فرهاد هست ولی خب مشکلی نداره که، تونسته دوتا نقشو با هم در بیاره! خیلیم از تکنولوژی های روز استفاده کرده!

پاسی از شب

پروف و جوراب پشمی دوون دوون در حالی که سوت می زنن و زیر لب آوازهای عاشقونه زمزمه می کنن، به سمت آتیش اردوگاه نصفه جاروها تو باغ شیرفرهاد میرن. همین که به آتیش می‌‌رسن، یه جای خالی پیدا می‌کنن و می‌شینن.

- اون چیزی که دنبال ماست چیه؟!
- هاان؟ اون؟ چیزی نیست فرزندم. گالومه، از ریوندل تا اینجا دنبال ما بوده، چی؟ اوه نه فرودو.. ما نباید جون هیچ موجودی رو بگیریم. هر چیزی برای منظور خاصی خلق شده و رسالتی توی آفرینشش نهفته ست.. حتی یه تومبک کچل کوچولو یا گالوم.. چی؟ به من گفتی گاندالف؟!

دامبلدور و جوراب همزمان یه نگاهی به هم و یه نگاه به کسی که رو به روشون نشسته می‌ندازن و می‌بینن که ای دل غافل! این که کمپ یاران حلقه تو موریا بوده! در همین جا می فهمن که فیلم رو کلا اشتباهی وارد شدن و یه دور از کادر خارج میشن و دوباره لاگین می کنن تو برره!

دوباره پروف و جوراب دوون دوون در حالی که سوت می‌زنن و زیر لب آوازهای عاشقونه زمزمه می کنن، به سمت آتیش اردوگاه نصفه جاروها تو باغ شیرفرهاد میرن. اما این دفعه همین که به آتیش می‌رسن، نمی شینن و خوب به اطرافشون نگاه می کنن و وقتی می بینن به جای فرودو و لگولاس و آراگورن، لیلی و یوآن و شیر فرهاد نشستن خیالشون راحت می شه.

- هاااا.. ای نظام دو یه گرد نخود اعلایی وداره.. می تونه باهاش خرزو خان هم احضار وکند! ها!
- خرزو خان دیگه چیه باباجان؟
- روحه.. شما تا به حال روح ودیدین؟!
- نه!
- نهه!
- آره! نوح! اوه.. چه خاطراتی داشتیم با هم فرزندم.. یه بار توی کشتیش نشسته بودیم بعد از طوفان.. گشنه ش شد یه جفت شومپت رو کباب کرد خورد! از همون جا به بعد شومپت ها منقرض شدن انگار.. بیچاره تیمی و تومی! من باید برم دنبالشون بگردم.. شاید یه تخمی چیزی ازشون باقی مونده باشه.

پروف زد زیر گریه و در حالی که های های گریه می کرد جورابشو زد زیر بغلش و رفت! بقیه هم دور آتیش عینهو یه گله هیپوگریف به هم زل زده بودن که اصن وات هپند در؟ شومپت دیگه چیه!؟ نوح کیه؟ چه خبره؟ و پروف کجا رف؟

- این پروف هم مثل اینکه گرد نخودی وشده! حالش خوب نبیده.. ممکنه اور موز وکنه یه وخ دم بازی ومیره.. به نظام وگوئم دیگه بهش جنس نوده! ها!
- این جنس که می گی دقیقا چه جور جنسی هس؟ هووم؟ چیزه؟ هوووووم! تصویر کوچک شده

کلیله و دمنه خوندید؟ یوآن روباه های کلیله و دمنه رو اصلا جز روباه ها به حساب نمیاورد. در همون لحظه هزاران فکر شیطانی در حال چرخیدن دور سر روباه مکار بودن.


ویرایش شده توسط رکسان ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۱۸ ۱۴:۴۰:۵۹
ویرایش شده توسط رکسان ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۱۸ ۲۰:۲۲:۴۴

ها؟!


پاسخ به: مجموعه ورزشی غول های غارنشین
پیام زده شده در: ۱۲:۲۲ جمعه ۱۷ مرداد ۱۳۹۳
#4

دیوید کراوکرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۶ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۰:۱۶ پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۸
از تو عبور میکنم . . .
گروه:
کاربران عضو
پیام: 26
آفلاین
پست دوم خرس های تنبل



ورزشگاه غولهای غارنشین واقع در قسمت کوهستانی شمال انگلستان ، بر روی یک آتفشان خاموش ساخته شده بود. زمین اصلی ورزشگاه ، برخلاف ورزشگاههای دیگر کشور چمن نبود ، بلکه سنگ ریزه هایی کف ورزشگاه را تشکیل داده بودند .

در آن روز ابری ، هیچ یک از بازیکنان تیم خرس های تنبل از اینکه در این ورزشگاه قرار بود در مقابل تیم دو نصفه جارو بازی کنند خوشحال نبودند؛ البته غیر از هاگرید .
در زمان گذشتن از تونل ورزشگاه برای رسیدن به رختکن ، هاگرید برای غولهایی که از فنس های بزرگ و بلند اطراف تونل آویزان شده بودند مشتاقانه دست تکان میداد و به بعضی ها که میشناخت ، جملاتی میگفت :

- مخلص داش کلامید . بـــــــــــــــــه ، عمو تروفیک ، خیلی چاکریم به مرلین . اِ. . . گناد چلفتی هم که اینجاس ، گناد نخوری زمین . . .

دیوید که پشت هاگرید، این شکاربان بزرگ راه میرفت ، بعد از شنیدن اسامی عجیب و غریب غولها نزدیک او شد و درحالی که سعی میکرد تند راه رود تا با هاگرید هم قدم شود گفت :

- معذرت میخوام هاگرید ، به نظرت اسم دوستات یه خورده عجیب نیست ؟
- اینا دوستام نیستن، فامیل های دورم هستن.
- خب ، به نظرت اسامی فامیلات یه خورده عجیب نیست ؟
- نـــــه ، چیش عجیبه ؟!
- اینکه اسماشون ، اسامی یه سری بیماری های مورد داره؟

هاگرید با شنیدن این حرف دیوید ناراحت شد و از حرکت ایستاد . این کارش باعث شد کل اعضای تیم که پشتش حرکت میکردند به او برخورد کنند و نقش زمین شوند .

- مردک ، چرا بدون راهنما وایمیشتی ؟ پاترونوش بفرشتم مامور بیاد کروکی بکشه؟
- مورفین ، این آقا شیکه به فامیلای من توهین میکنه .
- بابا ژان به فامیلات توهین کرد ، به خودت که توهین نکرد، د لامشب ول کن ، هرچی ژدیم میپره ها ، برو ژون مادرت ، بژار به رختکنمون برشیم .

مورفین رو به دیوید کرد و گفت :
- هـــوی، گوچی ، ورشاچی ، بیکاری توهین میکنی؟
- باور کن توهین نبوده ، اصلا در شان شخصیت من نیست که به کسی توهین کنم ، فقط برام جالب بود که اسماشون با یک سری اسامی بیماری ها که تو دیکشنری زیست شناسی خوندم یکیه .
- خب به توچه ، راتو برو بچه ژون ، سرت تو کار خودت باشه .


دقایقی بعد بازیکنان در رختکن ، بعد از تعویض لباسهایشان منتظر بودند تا مورفین از مرلینگاه بیرون بیاید و برای آنها در اولین مسابقه شان سخنرانی بکند ولی البته با تنبلی که در مورفین سراغ داشتند همان توضیح مختصر تاکتیک هم برایشان غنیمتی بود .

- کار ما که تموم شد ، هوووووم ، توپه توپم . کشی نمیخواد بره اون تو ؟

مورفین درب مرلینگاه سنگی را بست و به سمت دیگر بازیکنان آمد که داشتند برو بر او را نگاه میکردند.

- چیه؟ چرا ژُل زدید به من؟
- مورفین باید حرف زد ، دابی منتظر بود که دستور تاکتیکی شنید.
- ژون دابی من نمیتونم از این حرفها بژنم ، ادکلن تو بگو .

دیوید سرش را از کتاب "چگونه یک کوییدیچ باز حرفه ای شویم"اش،بیرون آورد؛ نگاهی سرد از پشت موهای طلایی بلندش که روی صورتش ریخته شده بود به مورفین کرد و گفت :
- فرگو میگه : در کاری که تخصص ندارید وارد نشوید . من متاسفم قربان کار خودتونه.
- کی؟ چی؟ این چی بود بلغور کردی؟ تَخَشُش کدومه؟! اگه به تخششه ، من هیچوقت نباید وژیر میشدم.
- با کمال احترام برای نظرتون ، ولی شما واقعا در اداره ی وزارتخانه تخصص داشتید .

مورفین با شنیدن این حرف کمی رنگ قرمز در صورت بی رنگش نمایان شد ، سپس با انرژی که از این حرف و چیزهایی که کشیده ، گرفته بود فوری گفت :
- خب ، هاگرید رو تو درواژه داریم ، الادورا و دابی به عنوان دفاعهای ما باید به صورت بالهای رفت و برگشتی در اطرف مهاجمین حرکت کنن. مهجامین ، که من و ادکلن و آیلین باشیم باید به صورت مثلثی و با پاس های کوتاه و پرتعداد رو به جلو حرکت کنیم . آیلین ازت میخوام که ژاغی رو بهم جلوی خودت به پرواز بگیری که نوک مثلثمون تخریبی هم باشه .
و میمونه کریچر ، تو هم دیگه حواشت به گوی و اینا باشه پس .

سپس دست هایش را به هم کوبید و در حالی که با اشتیاق به شش خرس دیگر نگاه میکرد گفت :

- شوالی نیست؟

-


ویرایش شده توسط دیوید کراوکر در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۱۷ ۱۲:۳۰:۱۲
ویرایش شده توسط دیوید کراوکر در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۱۷ ۱۲:۳۲:۳۷

بهشت هایی که تمام شده اند دیگر برنمیگردند.
اگر برگردند، بوی خاکستر جهنم را میدهند.


پاسخ به: مجموعه ورزشی غول های غارنشین
پیام زده شده در: ۱۱:۲۴ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۳
#3

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
پست اول خرس های تنبل


خش خاش خاش خش (افکت خاراندن کف پای چپ با انگشت شست پای راست!)

آفتاب از پنجره ی اتاق خواب طبقه دوم خانه ی گانت ها پهن شده بود کف زمین و یک گوشه اش هم افتاده بود روی پاهای چرک و ترک خورده ی مورفین گانتی که دمرو ولو شده بود روی تخت فنری عتیقه سالازار اسلیترین.

دینگ دانگ!

زنگ خانه ی قدیمی گانت ها به صدا درآمده بود. لحظاتی بعد صدای باز شدن در آمد و بعدش هم صدای گام هایی سنگین و بافاصله در کنار قدم هایی ریز و شتابان شنیده شد که از پله ها بالا آمدند و به پشت در اتاق رسیدند.

صدای گفتگوی مبهمی شنیده شد و بعد هم چند ضربه ی آرام به در و وقتی جوابی از مورفین شنیده نشد ناگهان در باز شد و جوانی شیک پوش در کنار یک جن خانگی که می گفت: "دیدین در زدن فایده ای نداشت قربان؟" وارد اتاق شدند.

مرد اعتراض کرد: باید کمی بیشتر صبر می کردی جن نادان!

جن در حالیکه ملافه ی کثیف و لک دار را از روی مورفین می کشید تا بیدارش کند جواب داد: دابی نادان نبود! آقای کراوکر باید مراقب برخوردش با دابی بود!

دیوید کراوکر که مانده بود چه بگوید هیچی نگفت و اینجوری: به مورفین نگاه کرد که به کوشش دابی بیدار شده و روی تخت نشسته بود: سلام آقای گانت!

مورفین با موهای ژولیده و پلک هایی که یکیشان نیمه باز بود و آن یکی مثل مهتابی های نیم سوخته می پرید به نقطه ی نامعلومی در کف اتاق خیره شده بود و جوابی نداد.

کراوکر صدایش را صاف کرد و دوباره گفت: سلام عرض کردم جناب گانت!
مورفین که انگار تازه متوجه حضور مرد غریبه شده بود آب دهانش را مزمزه کرد و به کراوکر نگاه کرد: تو دیگه کی هشتی بابا؟ شاعت کاری 12 ظهر به بعده. خرده فروشی هم نداریم. مگه اینارو بهش نگفتی نکبت؟

و با جمله ی آخرش لگدی حواله ی دابی کرد که پرتش کرد بیرون اتاق و دابی هم در جواب نامردی نکرد و برگشت توی اتاق و بشکنی زد که مورفین را چسباند به سقف: پس ارباب مورفین کی خواست یاد گرفت که دابی یک جن آزاد بود و تحمل توهین و تحقیر نداشت و قدرت جادوییش هم خیلی بیش تر از ارباب مورفین بود؟
- اخ اخ اخ... باشه بابا. تو ژوری! تو قدرتی! بذارم پایین نوکرتم.
- قبلش دابی یادآوری کرد که سر برج بود و هنوز حقوقش پرداخت نشده.
- باشه بابا. برو دونات از تو بقچه بردار. منم بذار پایین.

دابی بشکنی زد و مورفین افتاد روی تختش: اخ اخ اخ... یادت نره چای نبات و منقلو هم حاضر کنی ها.
دابی غیب شد و مورفین دوباره به دیوید نگاه کرد: تو که هنوژ اینجایی! برو بعد 12 بیا!
- من مشتری نیستم جناب گانت.

و بعد کارتش را جلوی صورت مورفین گرفت: دیوید کراوکر؛ مامور سازمان اسرار!
- ده بیا... نشونی عوضی دادن جناب شروان. من اصن به قیافه م میاد اهل دود و خلاف باشم. ما خلاف سنگینمون چایی پررنگه.
- آ... ببخشید... مگه خودتون دستور نداده بودین بنده رو اعزام کنن؟
- کی؟ من؟ من به گور ماروولو بخندم با نگو و نپرس شوخی... هاااااا! حالا دوژاریم افتاد. دیشب خودم پاترونوس دادم به بچه های وژارت گفتم یه نیرو کاردرست وفادار آزادی و پرواز بفرستن. خو اینو ژودتر بگو بچه ژیگول. نصفه عمرم کردی. هیعععع... یادش بخیر دوره ی وژارت... بریم پایین یه چایی نبات دیشلمه بژنیم تا برات بگم قضیه چیه ادکلن.

***


نیم ساعت بعد در میان ابری از دود و دم دیوید کراوکر فهمید که قضیه جایزه ی شونصدهزار گالیونی لیگ جدید کوییدیچ است که به تیم قهرمان تعلق می گیرد و مورفین که بعد از وزارت دستش از بیت المال کوتاه شده، برای تامین مال التجاره اش به شدت نیازمند این جایزه است و چون آنطور که مورفین می گفت حس و حال تیم دادن (و یا آنطور که دیوید احتمال می داد عُرضه ی تیم دادن) را نداشت از همکاران سابق وزارتی اش خواسته بود یک مامور باهوش و کاردرست برایش بفرستند که یک تیم برایش ببندد.

دیوید سرفه ی کوتاهی کرد و گفت: اما فرصت و بودجه ی کافی برای جذب بازیکنان حرفه ای و تشکیل باشگاه نداریم. فکر نمی کنم بتونیم به این لیگ برسیم.

دینگ دانگ!

زنگ در به صدا درآمد و 5 دقیقه بعد دیوید احساس کرد سایه ی عظیمی از کنارش رد شد و برای لحظه ای کله ی پشمالوی شکاربان هاگوارتز را از میان دودها تشخیص داد و با شنیدن صدایش مطمئن شد که هاگرید وارد خانه ی گانت ها شده است: داش مورف! دشتم به دامنت! خیلی خمارم. بشاژ مارو!
- باژ که شر و کله ی تو غول بیابونی پیدا شد! من این چیژا رو اژ تو جوب نگرفتم که! گالیون پاش رفته! بی مایه فطیره!
- نوکریتو می کنم داش مورف! نذار تو خماری بمونم.

دینگ دانگ!

- کیه دابی؟
- کریچر بود قربان! میگه بانو بلک درخواست کردن تخت فنری سالازار رو براش بفرستین چون شما رو ورثه ی نالایق و غیر قابل اعتمادی برای خاندان اصیل اسلیترین می دونه. به نظر دابی هم بانو بلک حق داشت و شما ننگ خاندان سالازار کبیرید!
صدای کریچر شنیده شد: دابی نباید به ارباب مفنگی نالایقش توهین کرد! دابی بد!
- دابی جن آزاد! کریچر فضول محل؟ بهتر بود کریچر دماغ درازش رو تو کار دیگران فرو نکرد وگرنه دابی با ماشین چمن زن از روی کریچر گذشت!
- دابی ننگ جن های خانگی! کریچر تصمیم داشت گوش های دابی را با دندان کند! یعععععع...
- آآآآآآآآخخخ! روشنیوس ماشین چمن زن جادویی! تر تر تر تر!
- عرررررررر! منفجریوس دابی!

فریاد مورفین گانت باعث شد دو جن دست از کتک کاری بردارند: بشه دیگه! هوی کریچ! به اربابت بگو علاوه بر تخت سالازار، دمپایی های خرگوشی و اردک پلاستیکی جادویی سالازار رو هم بهش میدم به شرطی که به یاد ایام جوونیش این لیگ کوییدیچ رو بیاد تو تیم ما چماق بزنه. تو هم اگه چیز میخوای باید دروازه وایسی بچه غول! اسامی بازیکنا رو بنویس آقای کت شلوار! من، خودت، دابی، کریچ و اربابش و این بچه غول! اسم ننه ی اسنیپم بنویس. تو دولت من از سازمان ساحرگان بازنشسته شد ولی پاداشش رو با شروین شپش قروت کردیم. الانم روز و شب برام نذاشته که پاداششو بدم بره سی-ان-جی بود؟... ان-جی-او بود؟... نمی دونم... یدونه از همین فست فود جدیدا بزنه. بذا حالا که باید پولشو بدیم قبلش به یه دردمون بخوره.

کراوکر از جایش بلند شد: عذر میخوام جناب گانت! من یه مامور نگو و نپرسم نه مدیر باشگاه یا بازیکن کوییدیچ. متاسفانه نمی تونم کمکتون کنم. با اجازه.

دیوید آمد که برود ولی نتوانست. انگار فلج شده بود. از میان دود نوک چوبدستی مورفین را دید: کجا با این عجله بچه ژیگول؟ میشینی با تونی گونتانا؛ وزیر سابق، گاد آو چیز، مرگخوار و دایی لرد سیاه ارل گری می نوشی و بعدم بابای؟! نشد که! من میخوام یه بطری ادکلن تو تیمم باشه، حالا میخواد با زبون خوش باشه، میخواد با طلسم فرمان!

و اینگونه شد که تیم خرس های تنبل شکل گرفت در حالیکه نامش را وامدار هفت پوست خرسی بود که ماروولو در ایام جوانی شکار کرده بود و تا لحظه ی تعیین پیراهنی یکدست برای اعضای تیم بلااستفاده مانده بودند.

چند روز بعد خرس های تنبل برای انجام اولین بازیشان در ورزشگاهی حاضر شدند که مورد پسند هیچ یک از اعضای تیم نبود جز هاگرید!


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۱۵ ۱۱:۳۷:۴۱


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.