هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: موسسه ارواح
پیام زده شده در: ۱۳:۰۶ چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۳
#6

ارنی مک میلان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۷ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۱۱ یکشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۳
از چيزه دياگون نه كوچه ي دياگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 26
آفلاین
واي ارني تو چي كار كردي انگار ديوانه شدم هي باخودم حرف مي زدم اخه به خاطر يه درگيريه ساده زدم بچه ي مردمو يك هفته بي هوش كردم تا اين كه توي روزنامه نام يك مماني رو خوندم به نام موسسه ارواح انگار كار يارو خيلي درسته همون سيسرون هاركيس ولي اخه اون يه مرگ خواره من از لرد ولدمورت و كلا مرگ خوار ها بدم مياد ولي اين تنها راه چارم بود وقتي رفتم كوچه ي دياگىن به مغازه ديدم كه نوشته روح خود را ازاد كنيد عجيب بود با ترس ولرز وارد موسسه شدم چند تا باجه اون جا بود راهنماي باجه هارو كه خوندم فهميدم بايد به باجه يه هشت برم رفتم روي صندليم نشستم وبا اخم ماجرايم را تو ضيح دادم انگار يارو خوش حال بود گفت بورو هاگزميد از لاغر ترين مرد ان جا يه مو بكن و بعد بورو خونه يو گاينت ها و ميخ رو در رو بكن و مو رو دور ميخ بپوشون و زير تخت اسمشو نبر دفن كن انقدر هرسم گرفته بود كه مي خواستم كله ي يارو رو بكنم ولي خودمو كنترل كردم گفتم اول اين كار رو انجام بدم اثر نكرد بهد يه اواكادورا بزنم بهش بميره رفتن به هاگزميد كار راحتي بود يه ياروي لاغري رو اونجا پيدا كردم بعد بدون اجازه موي يارو رو كندم بعد نگو يارو جانور نما بوده و تبديل به يك سگ وحشي شد افتاد دنبالم حالا من بدو سگه بدو ولي هر جور بود از دست سگه خلاص شدم حالا چطوري برم امارت گانت ها وقتي رسيدم اونجا هيچ كس نبود ميخو كه كندم ييهو نمي دونم خدمت كار اونا از كجا پيداشون شد كه افتاد دنبالم من ميخو سريع برداشتم و ديودم اين خدمت كاره مثل سگه نبود كه بپيچونيش ولكن ماجرا نبود بابا يه ميخه چيز زياد مهمي كه نبود ولي يارو سيريش بود تازه يادم اومد كه هميشه يه معجون غيب شو توي جيبم دارم كه از مخلوط جلبك دريايي عنكبوت برزيلي و موز تشكيل شده بود رو خوردم و غيب شدم بعد خدمت كاره منو رل كرد هالا چطوري خونه ي ولدومورت احمقه رو پيدا كنم بعد تازه يادم اومد معجون تلپورت دام اون خوردم بعد يهو رفتم خونه ي ولدومرت اقا چشمتون روز بد نبينه كه حدودا پنجاه و هفتا ديوانه ساز افتادن دنبالم من كه داشتم فرار مي كردم تالاپ خوردم زمين و تنها چيزي كه گفتم اين بود اسپكتو پاترونام ييهو يه پاندا اومد همشونو فراري داد وقتي اون ميخ و مورو زير تخت ولدومرت دفن كردم وبرگشتم خونه ديدم همه ي اينا الكي بوده و يارو سر كارم گذاشته


به جاي امضا شعر مي خونم
غروب پاييزه چيزم غم انگيزه نه دلم غم انگيزه چشم فلك نم نم چيزاشو مي ريزي نه اشكاشو مي ريزه


پاسخ به: موسسه ارواح
پیام زده شده در: ۱۲:۳۰ چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۳
#5

فرد ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۲۵ جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۰۶ پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۸
از پنج صبح تا حالا علاف کردی مارا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 380
آفلاین
فرد روی تختش نشسته بود و به پنجره خیره شده بود گویا از چیزی ناراحت بود که صدایی از مالی آمد که داشت با جینی حرف میزد:

-جینی داداشت...داداشت...
-داداشم چی؟
-داداشت افسردگی پیدا کرده حالا باید چیکار کنیم؟
-نمیدونم!

جینی کمی فکر کرد و گفت:

-آها یه مغازه ی جدید تو کوچه ی دیاگون وا شده به اسم موسسه ی ارواح میگن یارو خیلی کارش درسته سیسرونو میگم!
-چی سیسرون هارکیس نه نه نه من نمیذارم بچم پیش یه مرگخوار درمان پیدا کنه از کجا معلوم نخواد اونو بکشه؟
-مامان اون حتی با سفیدا هم خوبه اون خیلی مهربونه!
-اما آخه...
-مامان مگه نمیخوای فرد درمان پیدا کنه؟
-باشه فردا میریم اونجا

فردا صبح کوچه ی دیاگون!
مالی و فرد و جینی به سمت موسسه ی ارواح حرکت میکردند. وقتی به در رسیدند صحنه ی وحشتناکی را دیدند این صحنه اینگونه توصیف میشود:سر گرگی با دندان های تیز و چشمانی قرمز سردر مغازه بود مالی با ترس در را باز و داخل مغازه با چندین معجون مواجه شد پرده را کنار زد و گفت:

-آقای هارکیس...آقای هارکیس!

صدایی شبیه صدای چاه آمد و گفت:

-هوووووو...هووووووو...باسیسرون کبیر چه کاردارید...هوووووووووو

و چشمهای قرمزی دیده شد وقتی سیسرون پرید بیرون چهره ی بامزه ای به آن ها نگاه کرد و با صدای نازک گفت:

-سلام من سیسرون هارکیس هستم یاها
-خوشبختم.
-خوب بیمار کیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-بیمار؟ خوب بیمار پسرمه افسرده شده

سپس سیسرون درخواست کرد که فرد روی تختش بنشیند سپس با چند معاینه ی فیزیکی (یعنی درگیری فیزیکی) به مالی گفت:

-خوب بچتون یه قسمت از روش ترکیده باید بره تیمارستان!
-چی؟ تو چی داری میگی؟
-شوخی کردم خوب الان کارشو درست میکنم خوب گروه خونیش چیه؟
-سانتور مثبت(A+)
-خوب اینم از این...اینم از این!کارش تموم شد!
-واقعا؟
-بله فرد چهارتا حرف مفت بزن مامانت ببینه تو چی میخوای !

سپس فرد گفت:

-مامان سلام من جرجم یعنی واقعا تو نفهمیدی که من فرد نیستم؟
-چی؟جرج میکشمت!
-چرا مامان خود آق سیسرون گفت حرف مفت بزن منم زدم وگرنه من فردم!
-آها خیالم راحت شد!

سپس از آق سیسرون تشکر کردند و رفتند


میجنگم، زیرا من...

یک ویزلی ام



خوشحالم از تیم کارآگاهان بیرون آمدم و خداحافظ را گفتم! خداحافظ جن خانگی!!!


پاسخ به: موسسه ارواح
پیام زده شده در: ۸:۳۵ چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۳
#4

سیسرون هارکیس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۱ پنجشنبه ۲ آبان ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۲:۱۵ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 96
آفلاین
سلام بر تمام مشتریان

یکبار دیگه و به زبان عادی خود خویشتنتان اعلام می کنم:

در طول هفته با مراجعه به باجه ها رول های تکی می زنید و اگر ایده ای مرتبط با موسسه ی ما دارید می توانید جغدی به سمت ما بشوتید که در صورت های مختلف سوژه تان انتخاب و به عنوان رول ادامه دار جمعه تا شنبه انتخاب می گردد.


با تشکر

مدیریت فروشگاه : سیس کیس



پاسخ به: موسسه ارواح
پیام زده شده در: ۲۲:۰۳ سه شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۳
#3

فرد ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۲۵ جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۰۶ پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۸
از پنج صبح تا حالا علاف کردی مارا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 380
آفلاین
ببخشید ما باید تک پستی بزنیم یا ادامه دار؟


میجنگم، زیرا من...

یک ویزلی ام



خوشحالم از تیم کارآگاهان بیرون آمدم و خداحافظ را گفتم! خداحافظ جن خانگی!!!


پاسخ به: موسسه ارواح
پیام زده شده در: ۱۲:۳۶ سه شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۳
#2

سیسرون هارکیس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۱ پنجشنبه ۲ آبان ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۲:۱۵ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 96
آفلاین
باجه شماره سه:

روزی روزگاری در سرایی دیاگون نام پسرکی موسسه ای داشت موسوم به موسسه الارواح که در آن جای دست در روح این و آن می نمودند و یا لااقل قرار بود چنین باشد. اما چرا این چنین نبود ؟ زیرا احدی پای به درون این سرا نگذاشته که نگذاشته بود. سیس بی حوصله دوری زد و روی یکی از صندلی ها نشستیدید و دستش را بر دکمه ای بس بزرگ و قشنگ یافت و مشغول ور رفتن با آن شد. حوصله اش سر رفته بود و هنوز هیچ مشتری ای به پای در مغازه ننهاده بود. ناگهان صدای جیرینگ جیرینگ ز در برخواستید و سیس از فرط شعف ز جای بپرید و نادانستیده دکمه را بفشرد و در کثری از ثانیه پاقید و جهان و به دور سرش ویبره رفتیدیدی و همه چیز که در حول او بود دگرگون شد.

سیس چشم از هم گشود و خود را در سرایی بس بزرگ تر از موسسه خویش یافت که پر ز تندیس ها و جملاتی بس عجیب تر از سخنان آن جانب خویشتنش یافت. در گوشه ای هزاران مار زشت صورت و بد سیرت نشسته بودند و فریاد بر می آوردن:

- ما غذا می خوایم . غــــــــــــــــــــــذااااااااااا. بابا ولردموت این غذا برام نیاورده.

سیس چون آنان را بدید زبان از خودش جنباند و پاسخ داد:

- کوفت بهتون بدم...... اینجا دیگه لرد سیاه نیست.....عااااا

این کلام آخر زمانی اضافه شد که خیل ماران چون سونامی و کاترینا و سایرین بهر نابودی و خرابی به دنبال پسرک افتادندی و سیس نیز چونان چیتا راه دویدن برگرفت و اصوات نامانوس و نامفهوم از حلق به در کرد تا آن جای که جان در دو لنگ لنگش بود بدوید. اما سرانجام آن مارها از خزیدن باز ایستادندی لکنا سیس از دویدندی باز نایستادی و در پی شکست رکورد مردک سیه چرده اوسین بولت نام دویدن ادامه داد اما دو متری را نگذرانده بود که مردکی دراز قد و پشمک به سر و بس بسیار متفکریده و ادبیتیده در برابر سیس استاد و او را توقفانیدید.

سیس که از ناحیت مغز چونان خاکشیر گشته بود از جای بپرید و بر پیر مرد تشر زد که :

-آـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی پشمک به سر از چه بر سر راهم بنشستیده ای چونان اینچنین

پشمک به سر که در پی کفتر خویش با چشمانی قل و لوچ آسمان می کاوید پاسخ در داد:

- من خود خویشتن زبان تویم و عاملی اینچنینیده می باشم که تو این سان سخن گویندندندی.
- پس تو این مصیبت عظما بر ما افکندیندی؟
-این موهبت تو را دادمینددی.
-چرا چرت گفتنددیندی؟
- خودت قدر نداسنتنتندی.
-اصلا از اینجانبم برون روندیندیدی.
- خودت از خویشتنت بیرون رفتندیندندی.

و آنچنان شوتید پسرک را که پسرک دو فرسخ از خودش فراتر افتاد و بر کف موسسه فرود آمدیده گشت و خیل مشتریان بدید و لبخندی از خود خویشتنش به در کرد.

************************************

حال شما بیامتحانید و درونتان را نشانمان دهید


ویرایش شده توسط سیسرون هارکیس در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۲۱ ۱۳:۰۶:۲۱

وقتی که می بری نیاز به توضیح دادن نداری ولی وقتی می بازی چیزی واسه توضیح دادن نداری

ارزشیوانوانئه

تصویر کوچک شده



{سرهنگ دوم ساواج}


تصویر کوچک شده


موسسه ارواح
پیام زده شده در: ۱۰:۵۱ سه شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۳
#1

سیسرون هارکیس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۱ پنجشنبه ۲ آبان ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۲:۱۵ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 96
آفلاین
هو الرزاق


سلامی می نمایم از خود خویشتن اینجانبم که باشمی همان سیسرون هارکیس خبیث الخبثا و از شدت فشـــــــــــاری که روزگار بر شانه های نحیفمان وارد آورده که هاگرید هم بر آن پاتر بوقی نیاورده بود بالاجبار دست به تاسیس یک موسسه مالی زده تا رزقی حرام در آورده و با شکم در حال ترکیدن برخسپیم و هیچ به فکر خلق نباشیم و اما این ها که به شما ربطی ندارد پس شما بی سر و صدا به پایین رفته از سورپرایز ما بشگفتید و بس های و وای کنید بحالید که با حالیدنتان کارها آسان شود و ما یبقی الا الشرط و الپرتات ز اینجانب
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
نا امید نشوید راهی بس دراز مانده جوانان.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
از کت و کول افتادیم دستی یاری مان نمی کند؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
آهان رسیدیم.

خب در این مکان راجع به خویشتن خود خویشتنتان برولید و بر ما عیان کنید چیست اندر عمق ذات خود خویشتنتان منظورم همان روحتان است که در این روزگار بیش از جسمتان مورد اثابت دوستان و آشنایان قرار می گیرد و با کوچکترین اشتباه هزاران جانور هار با زبان های آویزان به آن حمله ور می گردند. بگذارید دست از این کلام های بس کهن خویش بردارم و چون آدمیان با شما سخن گویمی:
در این جا که می بینید قرار خاص ترین رولتون رو بزنید. با مراجعه به باجه شماره سه:

به درون روحتون برید و برای ما دنیای درون وجودتون رو نشون بدین.

باجه شماره هشت:

در آن جا به کار های خوب یا بدی که کردین اعتراف کنید و نمی خواهد که رول بنویسید. پاک کننده ما بهتون یه چیز می گه که با انجام دادن اون کار خوب یا بدتون پاک و شما مطلقا سیاه یا سفید خواهید بود.

باجه شماره سیزده:

اینجا به عشق لرد عزیز و گرانقدر تعبیه شده و اعمال مربوط به هورکراکس یا همون جان پیچ در آن جا صورت می گیرد و شما می توانید با مراجعه به این باجه تقاضای روشی برای ایجاد هورکراکس بدون درد و خونریزی و یا اتصال دوباره روح و حتی خرید یک تکه روح اضافی بدید و خدماتی که برای اولین بار در دیاگون عرضه خواهند شد......

باجه شماره سی و هفت:

دلت واسه ی کسی تنگ شده . در این باجه روحش رو می آریم تا باهاتون اختلات کنه در واقع در یک رول با اون ملاقات کنید و با روحش به گردش برید.

باجه شماره هفتاد و نه:

خب در این مکان شما بدترین و بهترین خاطرات عمرتون رو به ما می سپارید تا نوادگانتون از اون ها بهره مند بشن و کلا این بخش موضوع آزاد داره برای رول نویسی.........

خب بقیه باجه های ما در حال تعمیر هستن و فعلا کارایی ندارن تمام رول های بالا به صورت تکی بودندی و هر جمعه نیز رول های ادامه دار داریم تا نیم روز روز بعد. آخــــــــــــــــــــــیش گویش خود خویشتن مان بسی بهتر است هااااااا

گر کسی خواست نیز می تواند برای همکاری در اداره فروشگاه تقاضا دهد لکن مرگخوار باشد و ترجیحا از جماعت اسلی سایرین نیز مراجعه بنمایند بلا مانع است.



مشتری گرامی از مراجعه شما متشکریم


ویرایش شده توسط سیسرون هارکیس در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۲۱ ۱۱:۱۵:۴۱







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.