هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۹:۳۸ جمعه ۲۴ مرداد ۱۳۹۳

فرد ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۲۵ جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۰۶ پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۸
از پنج صبح تا حالا علاف کردی مارا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 380
آفلاین
و در همان حال آنتونین به حالت ترسیده داشت هواپیما را میراند که صدای استوپیفای و غیره در آمد که گویا کارساز نبود پس ایرانیان دلیر با ضد هوایی های خود اول بال ها و سپس بدنه ی هواپیما را ترکاندند و آنتونین با تعداد بی شماری مرگخوار به روی زمین افتادند و بیهوش رفتند.

آنتونین چشمانش را باز کرد و بالای سرش تعدادی ایرانی را که به این حالت ایستاده بودند را ملاقات کرد و سپس بلند شد و چشمانش به چشمان آن ها خیره شده بود سپس سری برگرداند و مرگخواران را دید که همچونان لایه ای از زمین به زمین چسبیده اند و از زمین جدا نمیشوند.

-هوی یارو!
-بله؟
-بله و ...
-آقا درست حرف بزنید!

سپس نشان خود را که نشان بازرسان بود را در آورد و گفت:

-من آنتونین دالاهوف هستم!
-اونوقت این به ما چه ربطی داره وایسا الان پدرتو در میارم.

سپس همه ای ایرانیان هلیکوپتر سوار به سمت او تیر در کردند و او همچنان آرویو برزن بی خون روی زمین پر از آشغال و موش ایران افتاد و اینجا بود که آنتونین همچنان روزهای قدیم به پرواز در آمد و دود سیاهی تا آسمان کشیده شد


میجنگم، زیرا من...

یک ویزلی ام



خوشحالم از تیم کارآگاهان بیرون آمدم و خداحافظ را گفتم! خداحافظ جن خانگی!!!


پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۱۷:۱۵ چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۳

سیسرون هارکیس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۱ پنجشنبه ۲ آبان ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۲:۱۵ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 96
آفلاین
آنتونین شاد و خوشحال و خرم در هواپیمای شخصی خویش به نام آنتونف نشستیدهبود و برای خود می سسوتید.دیوید کراکر نیز در کنار دست او نشسته بود و چونان آنتونین می سوتید.ناگهان روبه پشمک به سر مو آنشرلیایید بر پنجره هواپیما پهن گردید و لبخندی چونان عریض از خویشتن در کرد که سوت جوانا ملت نا سوت شد و حالات درونیشان متحول شد و دست از سوتیدن کشیدند.

آنتونین جوان و افسرده دل و غمگین روی بر دوید نمود و به وی فرمویید:
- این یوآن نیست؟.....همون محفلیه رو می گم.
-چرا خودشه.

آنتونین آب دهانش را قورت داد و دوباره به سوی پنجره باز گشتید و روبهک را دید که از برایش دست می تکانید و لبخند از خودش عرضهه می کرد.اما لحظه بعد خدا داند که چه می کرد. زیرا ثانیه ای پیش او وجودش را به نسیم سرد صبحگاهی که با سرعت صد و بیستا در حال وزیدن بود سپرده بود.آنتونین که حال تنها با لبخندی عریض و تحت تاثیر به پنجره می نگریست . روی به سوی کراکر باز گروانید و لبخندش را جمع کرد .

کراکر که کمتر از آنتونین متاثر نگردیده بود دستش را به درون کیفی که در برابرش بود فرو کرد و تکه کاغذی سفید که در اطرافش بس جفنگیات نوشته شده بود بیرون کشید.

- به نظرت وقتی ویزلیا این رو ببینن چی کار می کنن؟
-یه دینامت پرت می کنن تو صورتمان واسه تشکر.....

آنتونین اندکی خندید و سرش را تا زانو از پنجره به در آورد و جاده ای آسفالتیده و کارخانه شیشه سازی و هزاران چیز میز دیگر و یک کوه بس بزرگ و هوایی بس بسیار آلودیده که تنفس را از برای آنتونین سختانیده بود دید.آنتونین که به حد کافی سرب و کربان قورتانیده بود و در حلق و شش هایش جدال برپا شده بود سر به داخل آورد و از دیوید سوالی بپرسیدید:

-این جا دیگه چه خرابه ای.......

پس از این کلام آنتونین صدایی مهیب از همه سو برخواست و جماعت جادوگر یافتند که توهین به سرزمین شرقی ایران نام عقوبتی بس سخت تر از ساختن هفتاد جان پیچ در پی دارد...........


وقتی که می بری نیاز به توضیح دادن نداری ولی وقتی می بازی چیزی واسه توضیح دادن نداری

ارزشیوانوانئه

تصویر کوچک شده



{سرهنگ دوم ساواج}


تصویر کوچک شده


پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۱۲:۴۳ سه شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۳

آرتور ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۶ سه شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ جمعه ۲۶ تیر ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 23
آفلاین
خلاصه:
دیوید کراور و آنتونین دالاهوف همراه هری عکس انداختند و پس از آن آنتونین به دفتر خود رفت و جغدی برای فرد و جرج فرستاد و پس از آن با کراور مواجه شد کراور گفت:

-به به آنتونین چطوری؟چی کار داشتی میکردی؟
-امممممم...من داشتم یه نگاه به دفتر جدیدم مینداختم مگه چشه؟
-خوب میخواستم بگم که...

حرف کراور قطع شد به خاطر اینکه آرتور ویزلی آمده بود تا به آن ها تبریک بگه:

-خوب بهتون تبریک میگم
-ممنون
-ممنون

آرتور به کراور گفت:

-آقای کراور بنده با آقای دالاهوف کار دارم میشه مارو تنها بگذارید؟
-بله چرا که نه!

و سپس چشم غره ای به آنتونین رفت و سپس به سمت دفتر خود راه افتاد پس از آن آرتور با آنتونین شروع به حرف زدن کرد:

-آنتونین نقشه ی غارتگر رسید حالا جرج و فرد دست به کار میشن!
-شما از کجا میدونید؟

سپس آرتور دستش را روی صورتش کشید و چهره ی واقعی خود را نشان داد،فرد در لباس پدر خود پنهان شده بود چون میخواست بدون دردسر با دالاهوف حرف بزند



پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۳

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
ما میایم و میریم!
اول از همه از دیوید کراوکر عزیز ممنونم به خاطر تذکری که دادن و البته با جغد هم میشه این مطلبو به طرف مقابل گفت!
فرد عزیز دیوید هم حق دارن و شما نمی تونین بلافاصله وسط سوژه در جریان یه سوژه جدید بدین.
وقتی شما وسط سوژه در جریان سوژه جدید می زنین با این کار زحمت کسایی که تو سوژه قبلی پست زدن رو ندیده میگیرین و طبیعیه که ناراحت بشن.برای اینکه تو تاپیکی بشه سوژه جدید زد باید اجازه صبر کرد حداقل مدت زمانی بیشتر از یکی دو ماه بگذره و تو اون تاپیک و با اون سوژه پست جدیدی ارسال نشده باشه.در صورتیکه سوژه جدیدی که شما دادین هنوز یه هفته هم از روش نگذشته و دو نفر بعد از شما پست زدن.
البته من علت کار شمارو درک می کنم ولی باید بگم شما کمی عجله به خرج میدین.باید صبر داشته باشین و نباید انتظار اینو داشته باشین به محض ارسال سوژه جدید همه کاربرا شروع به پست زدن تو تاپیک شما کنن!بعضی وقتا هفته ها ممکنه یه تاپیک ارسالی نداشته باشه.بالاخره باید اینو در نظر داشت که این تنها تاپیک این انجمن و حتی سایت نیست.تاپیک های بیشمار زیادی در سطح سایت وجود دارن که بسته به میل افراده که کجا می خوان فعالیت کنن.
اینکه شما سوژه جدید می زنین یا خیر به اجازه من ربطی نداره من اینجا فقط به عملکرد صحیح انجمن دیاگون نظارت دارم و هرجا نیاز باشه باید تذکر بدم.شما مخیرین به ارسال سوژه جدید تو هر یک از تاپیک های انجمن به شرط رعایت ضابطه ش.تو این مورد هم باید بگم متاسفانه ناچارم اعلام کنم پست سوژه جدید شما ندیده گرفته میشه و پست آنتونین ملاک عمل برای افرادیه که می خوان این سوژه رو ادامه بدن.
دیوید عزیز من پست شمارو ناچارم پاک کنم.
با آرزوی موفقیت.



پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۱۸:۱۳ شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۳

فرد ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۲۵ جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۰۶ پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۸
از پنج صبح تا حالا علاف کردی مارا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 380
آفلاین
پس از ماجرای آنتونین دالاهوف و دیوید کراور آنتونین چکار کرد؟

آیا توانست نقشه ی غارتگر وزارتخانه را برای فرد و جرج بفرستد؟

اگر توانست بگویید پروژه ی بتا چگونه پیشرفت و کراور توانست از راز آنتونین پی ببرد؟

منتظر نمایشنامه های زیباتون هستیم


میجنگم، زیرا من...

یک ویزلی ام



خوشحالم از تیم کارآگاهان بیرون آمدم و خداحافظ را گفتم! خداحافظ جن خانگی!!!


پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۱۷:۴۳ شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۳

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
ما باز هم آمدیم!
فرد عزیز
درسته این تاپیک به اسم شما و اخوی ایجاد شده ولی در واقع این یه تاپیک رول نویسیه که فعالیتش هم گروهی و ادامه داره.یعنی یه نفر پست می زنه و بقیه طبق همون ادامه میدن.اگر سوژه منحرف شده باشه یا احساس بشه دیگه کشش نداره سوژه جدید داده میشه ولی تا وقتی که سوژه در جریانه نمیشه یه مرتبه پرید وسط سوژه و بی مقدمه جریان رو منحرف کرد.شما برای پست زدن باید به رول نفر قبلتون نگاه کنین و طبق اون پست بزنین.
در کمال احترام این پست شما هم اسپم محسوب میشه و پاک خواهد شد.سوژه هم از اخرین پست رول یعنی پست آنتونین ادامه داده بشه.



پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۳:۰۹ شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۳

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
خلاصه:
فرد و جرج ویزلی در مغازه شان مشغول تست محصول جدیدشان یعنی پفک های حال به هم زن بودند که رون ویزلی وارد شد. فرد و جرج بعد از مدتی به این نتیجه رسیدند که کارهایی مانند اختراع "پفک های حال به هم زن" با آرمان های بلندشان سنخیتی ندارد و بنابراین بهتر است پروژه "بتا" را کلید بزنند.
پروژه "بتا" از این قرار بود که آن ها به جای درگیر شدن در کارهای جزیی، آن کارها و گرداندن مغازه را به شخصی مانند رون ویزلی بسپارند و خودشان درگیر پروژه بزرگ "چاپ برگه های رای انتخابات وزارتخانه" البته به سبک ویزلی ها بشوند...


فرد و جرج ویزلی روزی کوچک بودند...
تصویر کوچک شده


اما به مرور بزرگ و بزرگتر شدند...فرد و جرج ویزلی در اتاقی مانند اتاق چاپ عکس بودند. در این اتاق همه چیز قرمز رنگ بود و برگه هایی روی طناب هایی آویزان بودند. فرد و جرج ویزلی مانند دانشمندان بسیار باهوش و البته خطرناک( ) با دقت نتایج کارشان را نگاه میکردند. جرج با دو چوب که شبیه چوب های غذاخوری ژاپنی ها بود برگه رای آزمایشی را به دقت نگاه میکرد... فرد ویزلی به برگه نزدیک شد و از ته دل شیطانی خندید...خخخخخخخ... روی برگه اسم فرد و جرج ویزلی ثبت شده بود!! هر کس هر اسمی مینوشت به این دو اسم تغییر پیدا میکرد...

تصویر کوچک شده





همان لحظه-وزارتخانه نوزده سال بعد...
هری پاتر در کنار هرمیون گرنجر، رون ویزلی، دیوید کراوکر و آنتونین دالاهوف مشغول ژست گرفت بود چون عکاسان در حال گرفتن عکس خبری به مناسبت افتتاحیه انتخابات وزارت سحر و جادو بودند.
در این روز و در وزارتخانه هری پاتر داد سخن داده بود و از تمهیدات امنیتی مافوق پیشرفته و جادویی 2014 در برگزاری انتخابات آتی وزارت، خبر داده بود.

همچنین هری پاتر اعلام کرده بود که "دیوید کراوکر" که در حال حاضر سرپرست "سازمان اسرار" بود بعنوان رییس هیات اجرایی انتخابات منصوب شده است و از طرفی هری پاتر بعنوان رییس اداره کارآگاهان، آنتونین دالاهوف را معرفی کرد!
دالاهوفی که بعد از جنگ وزارتخانه و بعد از پیدا شدن در جنگل ممنوعه، پسر خوبی شده بود و بعنوان مشاور رییس اداره کارآگاهان در بخش مبارزه با جادوی سیاه منصوب شده بود.
هری پاتر اعلام کرد که دالاهوف نیز "سر بازرس" انتخابات است و تخلفات را بشدت پیگیری میکند. بخصوص به سابقه سیاه دالاهوف اشاره کرد و متقلبان را از مجازات سخت او ترساند.



در همین لحظه چیزی در جیب دالاهوف "وینگ وینگ...قییییژ قییییژ" کرد و یک صدای "هووووووپ" مانند ترکیدن یک حباب بزرگ به گوش رسید. دالاهوف دست در جیبش کرد و یک وسیله مستطیلی شکل را از جیبش درآورد و انگشتش را روی آن کشید و یک صدایی مانند باز شدن قفل در به گوش رسید و دالاهوف پیامی را که برای او ارسال شده بود در داخل آن چیز خواند:

نقل قول:

آنتو
چاپش کردیم! بالاخره چاپش کردیم! همه چیز آماده ست. فقط باید نقشه غارتگر وزارتخونه رو رد کنی بیاد.
فرت
ف-ج
تصویر کوچک شده



دیوید کراوکر که توجهش جلب شده بود به دالاهوف یک سقلمه! زد و گفت:
_ هوی آنتونین، داره تو رو معرفی میکنه ها! یه دست تکون بده برای خبرنگارا!
_ گور باباشون! هیچ وقت حال نکردم با این سوسول بازیا و معروف شدن!
_ حالا چرا نیشت تا بناگوشت بازه!! گنج پیدا کردی؟
_ نه بابا یکی یه جوک برام فرستاده!
_ توی همون موبایله؟!
_ تو موبایل رو از کجا میشناسی؟
_ من رییس سازمان اسرار هستما! هر نگو و نپرسی با وسایل مشنگی به خوبی آشنایی داره!
_ هر چی که هستی واسه خودتی! به سر بازرس انتخابات خیلی گیر بدی حال نیروهاتو تو انتخابات میگیرم!

کراوکر اومد جواب بده که هری پاتر یک دستش را روی شانه دالاهوف و یک دستش را روی شانه کراوکر گذاشت تا با آن ها عکس یادگاری بگیرد...



پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۱۷:۴۹ جمعه ۱۷ مرداد ۱۳۹۳

دیوید کراوکرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۶ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۰:۱۶ پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۸
از تو عبور میکنم . . .
گروه:
کاربران عضو
پیام: 26
آفلاین
فرد درحالی که با پنسی یک عدد از پفک ها را نگه داشته بود گفت :
- خب ، مشخصه ، میخوایم بفروشیمش.

رون به سمت یکی از غورباقه کوکی های ویترین وسط مغازه رفت ، آن را برداشت و شروع به کوک کردنش کرد.
- خب چه فایده ای داره؟ مگه آبنبات های حال به هم نبود؟ با اونا دیگه کسی به اینا احتیاج نداره

فرد فوری پنسش را ول کرد ،پفک و پنس در صحنه ای اسلو مانند پوکه ی حاج کاظم در فیلم آژانس شیشه ای به زمین افتادند و پنس صدای جیرینگی داد.

- من گفتم این کارمون چقدر آشناس . واقعا متاسفم که عمرمون رو پای این کار هدر دادیم .

سپس رو به جرج کرد و گفت :
- به نظرم بهتره برگردیم سرهمون پروژه ی بتا.
- آره ، منم موافقم . وقتمون هم کمه ، بهتره زودتر شروع کنیم .

رون دست از کوک کردن غورباقه کشید و در حالی که شبیه علامت سوال شده بود پرسید :

- پروژه ی بتا دیگه چیه؟

فرد با انگشتش از رون خواست تا به او نزدیک شود . رون کمی جلوتر آمد و گوشش را نزدیک دهان فرد کرد .
- این یه چیزه سریه به هرکسی نمیشه گفت .

سپس فرد و جرج هردو با هم به رون خندیدند .

- ما میریم تو اتاق کار، توام حواست به مغازه باشه. اگه مشتری اومد بهش رسیدگی کن .

سپس هردو با هم به سمت اتاق پشتی مغازه رفتند تا روی پروژه ی بتا کار کنند ، پروژه ای که برایشان بسیار خطرناک ولی هیجان انگیز بود . چاپ برگه های رای انتخابات وزارتخانه ، اما به روش فرد و جرج .


بهشت هایی که تمام شده اند دیگر برنمیگردند.
اگر برگردند، بوی خاکستر جهنم را میدهند.


پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۳ جمعه ۱۷ مرداد ۱۳۹۳

فرد ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۲۵ جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۰۶ پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۸
از پنج صبح تا حالا علاف کردی مارا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 380
آفلاین
به سلیقه ی خودتون این پستو ادامه بدید
فرد و جرج ویزلی در مغازه شوخی های ویزلی مشغول اختراع بودند که رون ویزلی وارد مغازه شد
رون:

-بچه ها چیکار دارین میکنید؟

فرد هم به رون گفت:

-داریم اختراع میکنیم.
-حالا چی اختراع میکنید؟
-پفک های حال به هم زن!
-چی؟!
-همین که شنفتی.
-حالا میخوای چیکارش کنید؟!

خوب دوستان عزیز خودتون با سلیقه ی خودتون این پستو ادامه بدید که باهاش چیکارا میکنید و چیزهایی که خودتون دوست دارید


میجنگم، زیرا من...

یک ویزلی ام



خوشحالم از تیم کارآگاهان بیرون آمدم و خداحافظ را گفتم! خداحافظ جن خانگی!!!


پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۱۹:۴۹ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۳

فرد ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۲۵ جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۰۶ پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۸
از پنج صبح تا حالا علاف کردی مارا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 380
آفلاین
فرد:سلام رون.
رون:سلام فرد.
فرد:خوبی رون؟
رون:آره چی شده اینقدر مهربون شدی؟
فرد:به خاطر این که تو برادر منی!
رون:ها؟!؟ از کی تا حالا؟
فرد:از وقتی به دنیا اومدی.
رون:نمیدونستم!
فرد:به پاس قدر دانی میخواستم این آبنباتو بهت تقدیم کنم!
رون:چی؟ مطمئن باشم که این یکی از اون وسایلای شوخیت نیست؟
فرد:آره یعنی تو به داداشت اطمینان نداری؟
رون:نه!
فرد:چیزی گفتی؟
رون:اممممم...نه.
فرد:پس بگیر!
رون:اممم...باشه.
سپس آبنبات را از فرد گرفت و داخل دهانش گذاشت و قورت داد.
رون:اوه خدای من یه حس بدی دارم!
فرد:میفهمم راستی تو اولین کسی بودی که روش این آبنباتو امتحان کردم یوهو...
رون:ای لعنتی وای داره سرم کوچولو میشه!
فرد:حدس میزدم همینش خوبه!
رون:اه فرد شکمم چرا اینقدر داره بزرگ میشه ای وای؟
فرد:باورت میشه اینم حدس میزدم؟
رون: ای لعنتی خنثاش کن!
فرد:اوه...با...با...با یه سوزن چطوری؟ هاهاها!
رون:هرکاری میکنی فقط منو نجات بده!
سپس فرد سوزنی از جیب خود برداشت و داخل شکم فرد فرو کرد و رون صدای((پیسسسسسسسسسسسسسسس))داد و سپس مانند بادکنکهای بدون باد روی زمین افتاد و مانند یک خط نازک به زمین چسبید در همان لحظه فرد تلمبه ای برداشت سرش را در دهن رون فرو کرد و آن را باد کرد.اینقدر باد کرد تا رون به حالت اولیه ی خود درآمد.
پایان
موضوع:اختراع جدید ویزلی ها :آبنبات چاق کننده
توضیح:آنقدر شکم را بزرگ و سر را کوچک میکند که سرش اندازه ی یک ماوس کامپیوتر و شکم را اندازه ی یک کامیون میکند


ویرایش شده توسط فرد ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۱۶ ۱۷:۲۵:۰۷

میجنگم، زیرا من...

یک ویزلی ام



خوشحالم از تیم کارآگاهان بیرون آمدم و خداحافظ را گفتم! خداحافظ جن خانگی!!!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.