در همان لحظه که آنتونین قصد استفاده از ورد آوادا را داشت صحنه تکانی خورد و مرد کله چرب دراز و لاغر مردنی وارد کادر شد.
- به نام جادوی سیاه سوژه تون توقیفه!
برادران ویزلی:
فرد با چرب زبانی جلو رفت:
- عهه این که پروف اسنیپ خودمونه.چطوری رفیق...اهم استاد! :worry:
فرد کلمه
استاد را بعد از دیدن حالت چهره نه چندان رفیقانه اسنیپ بر زبان آورد.
ویزلی ها آب دهانشان را به سختی قورت دادند. آنتونین ابرویی بالا انداخت.
- اینکه اسنیپ خودمونه.مرتیکه کله روغنی تو هرجا میری مثل تسترال سرتو می ندازی پایین میری تو؟شاید من می خواستم کسی رو بکشم.نکنه اومدی جاسوسی کنی خائن؟
اسنیپ:بله؟شما وقتی وارد میشدی سر در اینجارو دیدی؟نیازه ناظرین رو معرفی کنم؟هکتور کجا موندی پس؟
بلافاصله هکتور دگورث گرنجر نامی(که چندان مشخص نیست دگورث قسمتی از نام فامیلش است یا اسم کوچکش و خواننده فهم این مطلب را به عهده خواننده می گذارد!) نفس نفس زنان وارد سوژه شد و جوانک موقرمز رون ویزلی نامی را داخل کادر هل داد.
رون بلافاصله از جا جست.
- من نبودم.اشتباه گرفتین.گفتم که بدعنق داره خرابکاری به بار میاره منو اشتباه گرفتین شما.هیچم هری نمی خواد بره تو اتاق شما تا با کمک شومینه شما با سیریوس صحبت کنه پروفسو آمبریج.
برادران ویزلی:
آنتونین:
سوژه:
اسنیپ که عضلات صورتش چندان با احساس تعجب هماهنگ نبودند و اتیکتش را به هم می زد گفت:
- ده امتیاز از گریف کم می کنم تا یادت بیاد ما الان تو کتاب 5 نیستیم و منو با آمبریج اشتباه نگیری.
ده امتیاز دیگه هم به خاطر این بساطی که درست کردین کم می کنم. ده نمره دیگه هم کم می کنم چون مادرم صد بار بهتون گفت وقتی سوژه جدید می زنین نباید بلافاصله پشتش سوژه جدید بدین.بیست امتیاز هم به خاطر این سوژه ای که دادین کم میشه.ده امتیاز دیگه هم می خوام کم کنم ولی چیزی به ذهنم نمیاد.هکتور تو نظری نداری؟
هکتور:چطوره به خاطر استفاده نکردن از
این قسمت باشه پروفسور؟
- فکر بس نیکوییه هکتور.ده امتیاز به اسلیترین میدم. البته وقتی ده تای دیگه از گریف به خاطر طولانی کردن پست کم کردم!
برادران ویزلی:عررررر....خیلی بی انصافی پروف اسنیپ!خودت داری پستو طولانی می کنی.
- ده تا نفری به خاطر اعتراضتون کم می کنم که مجموعا میشه سی امتیاز. فکر کردین برای چی این پست داره طولانی میشه؟
برادران ویزلی ترجیح دادند سکوت اختیار کنند تا بیشتر از این گروهشان نمره از دست نداده است. اسنیپ دستی به موهای براق و روغنیش کشید.اما قبل از آنکه فرصت کند مورد بیشتری برای نمره کم کردن پیدا کند هکتور با دست به لاوندر و بانوی خاکستری که با ورود آنها به حالت فریز شده درآمده بودند اشاه کرد.
-با اینا چیکار کنیم پروفسور؟
- خب همونجور که خودت تو چت گفتی خارج از سوژه ن.ولی به خاطر همین موضوع ده امتیاز دیگه از گریف کم میشه. راستی چون رو رزرو من پست زد ده تای دیگه کم می کنم.هکتور بی زحمت یه چرتکه بنداز ببین چندتا کم کردم؟
وقتی هکتور چرتکه ای از جیب ردایش خارج کرد اسنیپ ادامه داد:
- خوبه. این کنترلی که مادرم برام گذاشت کو؟همون که سوژه هارو عقب و جلو می کرد؟زاغی؟
زاغ سیاهی که کنترلی را به منقار گرفته بود داخل کادر شد و کنترل را در دستان اسنیپ انداخت و قبل از اینکه ملت فرصت تکان خوردن پیدا کنند تنها دکمه روی آن را فشار داد.
ویـــــــــــــــــژ(افکت فلش بک!)ده صبح-مغازه ویزلی هابرادران ویزلی با چهره های اخمو پشت پیشخوان مشغول بودند.به هرحال ملاقات با اسنیپ برای هیچکس نمی توانست یک دیدار خوشایند باشد.هرچند تنها واقعه نا خوشایند آنروز هم نمی توانست باشد!
فرد با اخم های درهم گره خورده مشغول برق انداختن پیشخوان بود که جغدی با سرعت جت(نوعی وسیله پر سرعت مشنگی!
) شیشه پنجره را منهدم کرد و وارد شد تا نامه ای را روی سر او بیاندازد.
- جغد بی نزاکت!ببین چیکار کردی.
این دیگه چه بوقیه؟
فرد نامه را از روی سرش برداشت.روی پاکت آن هیچ نام و نشانی دیده نمیشد.فرد با کنجکاوی آن را باز کرد.
-
عرض سلام داوشا!آقامون گفتن بهتون بگیم تا فردا صبح فرصت دارین مغازه رو با کلیه اجناس توش دو دستی تحویل بر و بچ ما بدین.وگرنه هرچی دیدین از چش خودتون دیدین.
زت زیاد!فرد: