هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۹:۳۱ پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۳

سیسرون هارکیس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۱ پنجشنبه ۲ آبان ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۲:۱۵ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 96
آفلاین
بای بای جیمز کوچولو:


- اگر بار گـــــــــــــــــــــران بودیم و رفتیم اگر نا مهربـــــــــــــــــــــان بودیم و رفتیم

جماعت دانش آموزان بوقی ، کلاس بوقی ، آقای بـــــوقی همه جلوی کلاس ولو گشته و از برای استاد اشعار بسی بسیار مستهجن می خواندند. یکی پایش را بغل کرده و ترانه « دنیا هیچ بوقی مثل تو نداره» را زمزمه می کرد و آن یکی خود را از حلقه دروازه آویزانیده و ترانه های سنتی شرقستان را می خواند. خلاصه ماتم کده ای بود. لکن در این بین پسرکی بود که شرم و حیا را قورت داده و حال مشغول انجام حرکات موزون و بعضا ناموزون بود و گه گاهی نیز هلیکوپتری می رفت.این پسر بوقی که خیلی بوق تشریف داشت، سیس نامی بود که به تازگی از جمع پیروان لردک جدا گشته و کمی تا حدودی مجنون تشریف داشت.

خود شیرین ها نامه فدایت شوم نوشتند، خود شیرین تر ها در و دیوار را سیاه کردند و پارچه نوشته های خانواده رجبی را نصب کردند و خودشیرین ترین ها نیز خود را در بخش آی سی یو بیمارستان سر محل بستری کردند. با این حال آن پسرک بوقی سیس نام تیلیفونش را برداشته و به آن گانت چیژکش کال زده بود و حال دوتایی داشتند معجون توهم زا سر می کشیدند و چونان شترمرغ بال بال می زدند.که ناگهان جیمز با لقدی بروسلی وار در را ترکاند و چونان اژدها وارد شد.

جیمز دو سه تا سرفه کرد تا گلو صاف کرده ( ولی بیشتر برای خفه کردن هق هق های جماعت چاپلوس بود) و سپس سخن آغاز کرد:

- خـــــــــب! دوستان ما دیگه رفتنی شدیم ...

در این جا بود که سیس حرکتی بی شرمان از خود نشان داد که شعور اندکش را نشان می داد و بسی بسیار مایه تاسف بود ...

- داشتم می گفتم که من قراره برم و ...

- هوررررررررررررررررررا

جیمز اندکی ناراحت شد و تنها چهره در هم کشید و با متانت ادامه داد:

- ولی اگه بخواهید می تونم یه کاریش بکنمو ...

- اصلا! اصلا اصلا اصلا اصلا!

حال دیگر اشک از چشمان جیمز سرازیر شده و او خـــعلی غمگین گشته بود

- پس بزارید چندتا خاطره براتون ب.....

- کی می ری پس ...

این جمله از دهان پسرک خارج نشده جیمز از کلاس خارج شد و صدای گریه اش در راهرو پیچیدن گرفت و جماعت همه اینچنین بر او نازل شدند و آن چنان کوفیدندش که ...

سه هفته بعد:



سیسرون که از شدت کوفیدگی به صنایع غذایی خسرو فروخته شده بود حال مشقول عرضه شدن در سراسر فروشگاه های کشور بود



تکلیف دوم:


نـــــــــــــــــــــــــــــــــرو!

جیمز به نظر من تو یکی از بهترین استاد های هاگوارتز بودی. تکلیفات هم خعلی خوف بود گرچه من فقط به دوتای آخریش رسیدم.با همین موضوع باعث شد نتونم از تو خیلی چیز یاد بگیرم و فقط یه چیز می تونم بگویم:

بای بای



و




که با این در اگر در بند در مانند ، در مانند ........................................


وقتی که می بری نیاز به توضیح دادن نداری ولی وقتی می بازی چیزی واسه توضیح دادن نداری

ارزشیوانوانئه

تصویر کوچک شده



{سرهنگ دوم ساواج}


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۰:۰۵ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۳

فلورانسو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۰ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۴ چهارشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 350
آفلاین
جيمزسيريوس پاتر، استاد درس کوييديچ، در وسط زمين ايستاده بود و به دانش اموزان كه روي چمن سبز لم داده بودند، اينطوري لبخند مي زد.
بعد درحالي كه مدام دستانش را بازي ميداد، سرش را به سمت چپ خم کرد و با صدايي كه هيچ شباهتى به زماني كه سر دانش اموزان جيغ مي كشيد نداشت گفت:

-بچه ها اينطوري رفتار نكنيد ديگه! باشه منم ناراحتم اما تحمل ناراحتي شمارو ندارم. مى دونم شما هم خيلي ناراحتيد.
بچه ها: :no:

جيمز بي توجه به بچه هاى کلاس روي چمن نشست و درحالی که خودش را با كشيدن روي چمن به انها نزديك مي كرد گفت:

-من مى دونم تو طول ترم يكم فقط يكم شمارو اذيت كردم اما شما كه به دل نمي گيريد مگه نه؟
-قاار...قاار...قاار...

به درخواست مستقيم نويسنده، ابراز عشق و محبت بچه هاى کلاس توسط کلاغ ها پوشش داده ميشه تا مريدان لباس ها ندريده و سر به بيابان نگذارند.

سپس رون ويزلي از جايش بلند شدو با اخم و مقداري تخم که گاهى به پخم هم مى رسيد به جيمز نگاه کرد و گفت:

- تا حالا يه بار نمره كامل به من ندادي...قاااااار....قاااار....اي بگم...قااار...قاااار...

جيمز كه ديد رون زيادي قارقار ميكند و با هر قارقار يك قدم به او نزديك ميشود وسط اوازش پريد:

- ولى مى دونى که همش به خاطر خودتون بود.

اما رون بى توجه "ايش"ي گفت و از زمين بيرون رفت.
جيمز نگاهش را از رون برداشت و رو به بچه هاى کلاس گفت:

-خ_____ب، فکرکنم رون يكم بيشتر از يكم ناراحت بود اما مورد ديگه اى نيست، درسته؟
بچه ها: عاااااا......اووووووو...

در اينجا تدريموس لوپين هم به ديوار دفاعي براي جيمز تبديل ميشود و عشق و محبت ها را پوشش ميدهد.

بعد از رون، فرد ويزلي هم از جايش بلند شد و تعدادي چشم غره و زوزه تحویل جيمز داد و از زمين خارج شد.

جيمز اب دهانش را قورت داد و دهانش را براي صحبت باز کرد اما بعد دوباره بست چون بارى ادوارد رايان درحالي كه جارويش را محكم در دست فشار ميداد از گروه بچه ها خارج شد. جيمز كمي خود را عقب كشيد تا مبادا هدف جاروي خزپوش هافلى بشود.

-عمه و خاله و فاميل هاي منو تو پستم مي بيني؟ اون چشماى سبزت رو از کاسه در بيارم؟ تو مگه خواهر و مادر ندارى؟

جيمز كه هنوز اينطوري لبخند مي زد گفت:

-بارى جون اخر اون جمله همر داشت. مگه نديدي؟
-به من ميگى کور؟ به من همرتحویل ميدي؟ دندون هاي سفيدت رو به من نشون ميدي؟
-نه بابا. من اصلا اهل دندون نشون دادن نيستم. اون تدي لوپينه كه دندون نشون ميده.
-منو تهديد ميكني؟ منو از گرگ مى ترسونى؟

جيمز كه ديد اوضاع وخيم شده است، صبر عظيم پيشه كرد و باري ادوارد رايان از زمين خارج شد.
به دنبال او دانش اموزان ديگر در حالي که سرشان را بالا گرفته بودند و دماغ هاى تبرى، عقابى، فيلي و در كل كلكسيوني از دماغ ها را تماشا مي كردند و از گوشه ى چشم هم جيمز را زير نظر داشتند از زمين خارج شدند.

جيمز به جايي كه چند لحظه پيش دانش اموزان نشسته بودند نگاه کرد و با ديدن فلورانسو گفت:

- بيا، بيا توهم يكي بزن تو گوشم و برو!

فلو از جايش تكان نخورد و به جايش گفت:

- تو اون يه جلسه كه سر كلاس بودم از شما بدي نديدم.
-جون داداش؟!
- حالا بستني مي خوري استاد؟
- من عااااشق بستني ام.

جيمز باخوشحالي دستانش رو باز کرد و فرياد زد:

- بي______ا بغل_______م.

و خواست به سمت فلو بدود.

فلو:
گشت ارشاد:

جيمز دستانش را پايين اورد و جيغ جيغ كنان گفت:

- منحرفا! چپ گرا ها! انقلابيون! منظورم اين بود كه بيا بغلم وايسا عكس بگيريم.

فلو و جيمز در كن_____ار هم ايستادند و عكس گرفتند و جلسه اخر به پايان رسيد.



تكليف شماره ي 2

من فقط يه جلسه سر كلاس بودم ولي خيلي چيزها ياد گرفتم مثلا:
از امضاي شما ياد گرفتم اعداد چقدر مى تونن بزرگ باشن.
جدى باشيم: هيچ وقت نبايد فضاسازي رو فراموش بكنيم حتي اگه جيغ كشيدن رو فراموش كنيم، علاىم نگارشى رو مثل بستني دوست داشته باشيم، فكر نكنيم كه صدامون بده و تا مي تونيم تو حموم به جاي اواز پستمون رو بلند بلند بخونيم، خلاقيتمون رو مانند گوى زرين پرواز بديم واز همه مهم تر مهربوني در عين جديت رو هم از شما يادگرفتم.
باتشکر

خب استاد اعظم ما که مشخمونو نوشتيم/ "ا" ي با كلاه نداشتيم كه بذاريم/ عكس يادگاريمونو گرفتيم/ بدي از شما نديديم/ ان شاا... پست هاى بعدي منو ببينيم.


ویرایش شده توسط فلورانسو در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۹ ۰:۳۷:۳۳
ویرایش شده توسط فلورانسو در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۹ ۲:۲۴:۴۲
ویرایش شده توسط فلورانسو در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۹ ۷:۲۶:۱۷

تصویر کوچک شده


I'm James.


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۱:۳۲ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۸ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۱:۱۱ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۱
از
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین
1. رول جلسه ی آخر رو بنویسید. سوژه ی رول خداحافظی با جیمزه. به عنوان یه معلمی که در طول ترم خونتونو کرد تو شیشه (شایدم نکرد! بستگی به دید شما داره! )، چجوری باهاش خداحافظی میکنین؟ (25 امتیاز(
_واستا ببینم .
_ غلط کردم دایی!
_بی خود غلط کردم غلط کردم راه ننداز.حالا به من نمره ی 20میدی؟پدرتو در میارم.
رون مثل چی افتاده بود دنبال جیمز که چرا جیمز نمره ی 30 بهش نداده . اخه از معدود دفعه هایی بود که رون مثل ادم رول نوشته بود.
_اخه چیکار کنم دایی غلط تایپی داشتی.
_بوق بوقک مگه تو بوقی؟ نمی دونی من با تب لت مشنگی تایپ می کردم؟
_خوب با اون تایپ نکن.
_بوقک .تایپ می کردم . گوشاتم که کره ! اون موقع که اینترنت کامپیوتر مشنگی وصل نبود.
_یادم نیست.
_واستا یادت میارم.
و چوب بلند بیس بال مشنگی بلندش را در هوا چرخاند و همچنان دنبال جیمز می دوید. برای اولین بار یادشان رفته بود که جادوگرند ، مثل مشنگ ها دنبال هم می دویدند.
سه ساعت بعد
رون روی زمین افتاده بود و نفس نفس میزد،جیمز هم دوقدم جلوتر به درخت بید کتک زن که حالا توی لاک خودش رفته بود و دیگه به دیگران اسیبی نمی زد(مثل یک درخت خوب)تکیه داده بود.
_واستا نفسم جابیاد .فقط واستا.
_ خب دفعه ی بعد توی کلاس بدون غلط بنویس.
_پدر سگ جلسه بعدی وجود نداره.
_خب که چی؟
_خب یعنی این که ترم تموم شده.
_خب!
_خب و مرض.
_ درست صحبت کن دایی .جلسه ی اخره ها نمی خوا ی ازم خداحافظی کنی؟شاید دیگه منو نمی بینی ها! :ball:
_تو رو نبینم ؟تو که هر روز خونه ی ما پلاسی !اصلا نه انگار مامان و بابا داری. همش هم که لازانیا میخوای!
_کی گفته؟
_من میگم بوقک.
_خودتی.
_واستا ...
رون کفشاش و هرچه که دم دست داشت رو به سمت جیمز پرتاب کرد بعد دوباره بلند شدو جیمزو گرفت و تا سر حد مرگ زدش.
_غلط....کردی....به من....نمره ی ....کامل...ندادی ....فهمیدی؟
خوب تقصیر خود جیمز بود چرا به داییش نمره ی کامل نداده بود؟خوب داییشه دیگه!
. 2تو یه یادداشت کوتاه برام بنویسین که چیا یاد گرفتین از این کلاس. هر گونه انتقاد، فحش، لگد، مادرسیریوس و غیره، پذیرفته میشه. (5 امتیاز(
اگر بخوام روراست باشم .من فقط 2جلسه همراهتان بودم ولی در همین 2 جلسه بهتر شدم.ممنونم.این ترم هم تمام شد و من هم عقده ای از این کلاس بیرون می روم
(اگه الان دارم باهات با مهربانی حرف می زنم چون همه دارن می خونن واستا بریم بیرون پدرتو در میارم)
دایی ات(رون ویزلی)





تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۲۳:۳۷ دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۳

فرد ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۲۵ جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۰۶ پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۸
از پنج صبح تا حالا علاف کردی مارا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 380
آفلاین
1. رول جلسه ی آخر رو بنویسید. سوژه ی رول خداحافظی با جیمزه. به عنوان یه معلمی که در طول ترم خونتونو کرد تو شیشه (شایدم نکرد! بستگی به دید شما داره! )، چجوری باهاش خداحافظی میکنین؟ (25 امتیاز)

سکوت بر محوطه ی هاگوارتز حاکم شده بود، در آن طرف ، دانش آموزان روی زمین دراز کشیده بودند و به آسمان خیره شده بودند ، البته باری ادوارد رایان ، دورا تانکس،رز زلر، سارا کلن و جرج ویزلی با هم صحبت میکردند. پسری از آن دور دورها می آمد، سرش را پایین انداخته بود و جارویش را سفت چسبیده بود. نزدیک تر شد ، نزدیک و نزدیک تر ، کم کم معلوم میشد که چه کسی آمده اما زیاد دانش آموزان مطمئن نبودند که او کیست . سرش را بالا آورد و با فرمت به آن ها خیره شد.

-جیمز؟ چی شده؟

جیمز سیریوس با صدایی پر از بغض به آن ها گفت:

-نمیتونم...
-چی رو؟
-نمیتونم...نمیتونم بدون شما زنده بمونم!
-چی؟

فرد گفت:

-حالا مگه چی شده؟
-خوب ... دیگه این آخرین جلسه هست و من دیگه نمیتونم شمارو ببینم!
-از کجا مطمئنی؟
-نمیدونم...
-خوب ما که مطمئنیم تورو میبینیم چون اگه نبینیمت میمیریم!
-اما...
-اما نداره حالا اشکاتو پاک کن!

سپس جیمز سیریوس اشک هایش را پاک کرد و گفت:

-خوب بیاین بغلم!

همه اول زدند زیر خنده اما سریعا به سمت او آمدند ، با او دست دادند و گونه ی همدیگر را بوسیدند .

پس از اینکه همه جیمز را در آغوش خود خفه کردند ، فرد گفت:

-دایی نمیخوای بیای بغلم باباجان؟

و جیمز روی فرد پرید و آن ها هردو با هم روی زمین افتادند.

جیمزکم ! ببخشید شما بزرگتری ! آق جیمز غولامتم دوستت دارم یه دنیا خوب حالا اشکاتو پاک کن که روح من داره میاد !

. تو یه یادداشت کوتاه برام بنویسین که چیا یاد گرفتین از این کلاس. هر گونه انتقاد، فحش، لگد، مادرسیریوس و غیره، پذیرفته میشه. (5 امتیاز)

جیمز سیریوس به دفترش رفت تا از غمش کم شود (با خاطراتش) ، وقتی در را باز کرد به کل دفتر نگاهی انداخت ( به کاپ هایش به یویویش، به مدالش و در آخر به عکس دسته جمعی بچه های کلاس) عکس را برداشت و خاک روی آن را با دست خود پاک کرد، چکه اشکی از چشمانش سرازیر شد، عکس را روی تاقچه گذاشت . به سمت میزش رفت ، روی صندلی اش نشست و نگاهی به میزش انداخت ، خواست که دفترچه ی خاطراطش را بردارد اما با چیز عجیبی مواجه شد ، با پاکت نامه ای که روی آن نوشته شده بود ((از طرف فرد ویزلی ))
متن نامه:

جیمز عزیزم
ای مربی دانا
ما چند جلسه رو با تو گذروندیم و خیلی باهم حال کردیم
هرچی باشه تو یکی از بهترین معلمای ما بودی و هستی
ما از تو خیلی چیزا یاد گرفتیم مثل:
سخت گیری(خو خیلی سختگیری دیگه)
محبت
دوست داشتن
نوشتن رول های قشنگ مشنگ
زیبایی رول و خیلی چیز های دیگه
حلالت نمیکنم اگه ترم دیگه بر نگردی
حالا چون خواهر زادمی حلالت میکنم اما کاری میکنم با خودت درگیر شی
به هر حال ماچ ماچ بسه دیگه


داییت
فرد ویزلی


میجنگم، زیرا من...

یک ویزلی ام



خوشحالم از تیم کارآگاهان بیرون آمدم و خداحافظ را گفتم! خداحافظ جن خانگی!!!


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۳:۳۴ دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۳

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
خب میانگین کلاس خوب بود.
به نظر میرسه توصیفتون خیلی خوبه. اگه عادت کنین این فضاسازی ها رو همیشه بیارین تو رولهاتون، کنار دیالوگ ها، یه پست قابل قبول خواهید داشت. ظاهر پست ها و پاراگراف بندی ها خوب بود. تبریک میگم به همتون.

رون ویزلی: 20 امتیاز
خیلی خوب بود رون. لذت بردم. پایان خیلی خوبی برای فضاسازیت داشتی. آفرین.
متاسفم که علیرغم میل باطنیم، نمیتونم بهت 30 بدم. دلیلش هم اشتباه های تایپی خیلی زیاد و جا انداختن علائم نگارشیه که قبلا هم تو خصوصی با هم حرف زدیم در موردش. به امضام توجه کن لطفا. مشکلی نیست. زود راه میفتی. قول میدم.

فرد ویزلی: 10 امتیاز
چرا انقد بی دقتی دایی؟ تکلیف توصیف ورزشگاه بود. نه تیم. امتیازی که گرفتی برای وقتی بود که گذاشتی برای پستت و البته اون بخش کوچیکی که به ورزشگاه تیم اشاره کرده بودی. به پاراگراف بندی پستت قبل از هر چیزی اهمیت بده فرد. عدم پاراگراف بندی مناسب، ظاهر پست رو به هم میریزه و مهم نیست که محتواش چی باشه، کم پیش میاد کسی برای خوندن یه پست با ظاهر نامناسب، حوصله داشته باشه.

باری ادوارد رایان: 20 امتیاز
اممم؟ من بیشتر از ورزشگاه، تو و بابات و عمه ت و مامان بزرگ و خواهر برادراتو دیدم تو این پست باری. بعد از نوشتن پستت ترجیحا تو پیش نمایش چک کن و بعد ارسالش کن تا مشکل هایی مث به هم ریختن کدها پیش نیاد. یا اگه فرستادی و دیدی اینطوریه، ویرایش کن و درستش کن باری. این خیلی تاثیر میذاره روی ظاهر پست و ظاهر پست مهمه. خیلی مهمه. کار و بارت همیشه سکه پسر!

فلورانسو: 25 امتیاز
خوب بود فلو. ورزشگاه خوشمزه ای رو توصیف کردی. ازت میخوام امضام رو بخونی. بعد ازت میخوام دوباره پستت رو با صدای بلند بخونی. یه جاهایی باید مکث کرد. نقطه گذاشت. اینتر زد و اینطوری پاراگراف ساخت و به ظاهر پست کمک کرد. تو پتانسیل طنز خیلی بالایی داری همونطور که قبلا گفتم بهت. تمرین بیشتر، بهترت میکنه. خوب بود. بهتر هم میشه.

آرمینتا ملی فلوا: 7 امتیاز
آرمینتای عزیز. گویا شما هم توجه نکردی به تکلیفی که من خواستم. هدف توصیف ورزشگاه به صورت کامل بود. نه صرفا یک اسم و توصیف تماشاگرا و شروع بازی. مشکلی نداره. سخت نگیر. بی دقتی های اولیه برا همه تازه واردا هست. بابت زحمتی که کشیدی ممنونم. خوبی و تلاش بیشتر، بهترت میکنه.

یوآن آبرکومبی: 30 امتیاز
احسنت.
کیف کردم با این پست. هیچ نقدی روش ندارم. بیشتر بنویس. هاگوارتز که گذشت. اما بیشتر بنویس توی ایفا. تو روباه با استعدادی هستی بچه.

دافنه گرین گراس: 30 امتیاز
عه؟! تویی داف؟! ای روزگار..تازه واردا چه زود ارشد میشن. عالی بود.

سیسرون هارکیس:30 امتیاز
خوب بودیا سیس! :دی آفرین. نکته خاصی ندارم جز اینکه یادت باشه شکلک جای نقطه ی پایان جملات رو نمیگیره. جمله رو با نقطه تموم کن، بعد شکلکتو بذار.

رکسان ویزلی: 30 امتیاز
کاکائو :)) البته! :)) رکسانی دیگه. باید انتظارشو میداشتم. :دی
خیلی خوب بود رکسان. خیلی خوب بود.

گیدیون پریوت: 30 امتیاز
عالی بودی گیدیون. دقیقا منظورمو گرفتی. عالی بودی. حرفی نیست. راضیم ازت.

سارا کلن: 30 امتیاز
هووومم...شعبه ی دوم ِ ورزشگاه فلورانسوئه ورزشگاه توام پس :دی خیلی خوب بود. توصیف خوبی بود.

مارکوس بلبی: 10 امتیاز:
اممم...میدونی مارکوس..منظورم از توصیف، صرفا یه تعریف ساده ی رسمی نبود. میتونستی احساستو واردش کنی و طوری توصیفش کنی که من با خوندن نوشته ت، بتونم ببینمش.

پاپاتونده: 30 امتیاز
دقیقا ورزشگاهی که از پاپاتونده انتظار میرفت. بسیار عالی.


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۰ ۱۳:۴۲:۳۷
ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۰ ۱۳:۴۶:۵۴


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۸:۵۰ دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۳

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
جلسه آخر کلاس پرواز و کوییدیچ:

خب از رول خبری نیست چون حوصله شو ندارم.

یک ترم با هم بودیم، اردو رفتیم، زخم و زیلی شدیم، جام دزدیدیم، ایرانی دیدیم، بازرسی شدیم، توبیخ شدیم و ورزشگاه های موردعلاقه مون رو توصیف کردیم.

راستش کوییدیچ برام خیلی مهمه و تمام تلاشمو کردم که این کلاس برای آموزشش مفید باشه. امیدوارم شما هم راضی باشین و خوش گذشته باشه بهتون.

بابت سخت گیری هایی که توی نمره دادن داشتم، از هر چهار گروه عذرخواهی میکنم. حلال کنین عزیزان، به خاطر خودتون بود.
امیدوارم همه تونو تو لیگ های دسته اول ببینم.
معلم خوشحال میشه ببینه شاگردش موفق شده.
(اسمایلی این معلمای قالتاقی که در طول دوران تحصیل پدرتو درآوردن بعد یهو چن سال بعد تو خیابون می بیننت تریپ صمیمی ورمیدارن! )

تکلیف آخرتون ساده ست.
خیلی ساده تر از تکالیف قبلی.

1. رول جلسه ی آخر رو بنویسید. سوژه ی رول خداحافظی با جیمزه. به عنوان یه معلمی که در طول ترم خونتونو کرد تو شیشه (شایدم نکرد! بستگی به دید شما داره! )، چجوری باهاش خداحافظی میکنین؟ (25 امتیاز)

2. تو یه یادداشت کوتاه برام بنویسین که چیا یاد گرفتین از این کلاس. هر گونه انتقاد، فحش، لگد، مادرسیریوس و غیره، پذیرفته میشه. (5 امتیاز)




پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۲۲:۵۸ یکشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۳

پاپاتونده old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ شنبه ۷ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۶:۰۳ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 61
آفلاین
سهمیه ی پیرمرد سیاه هافلپاف


نور همیشه ناخوانده ترین مهمان این ورزشگاه بود. چراغ هایی که دور تا دور ورزشگاه نصب شده بودند، با خساست کم نظیری نور را به اطراف می فرستادند. فضا همیشه بوی خاصی می داد. خیلی از آن با عنوان "بوی مرگ" یاد می کردند. هیچ کدام از بازی هایی که در این ورزشگاه برگزار شد برای تفریح و لذت نبود. تفریح و لذت آخرین چیزی بود که به ذهن یک جارو سوار می رسید؛ همان کسی مرگ از سایه به او نزدیک تر بود!

کف ورزشگاه خبری از چمن نبود، کف پوش سرد سیاه میزبان هر جارو سواری می شد که تعادلش را به هر دلیلی از روی جارو منحرف می شد. رگه های سرخ رنگ خون در بین سیاهی قابل دیدن بود. خون سر و پیکر مردانی که روی همین کف پوش سیاه جان داده اند.

دور تا دور ورزشگاه دروازه ی فلزی بزرگی قرار داشت. محل ورود دیوانه ساز ها! اگر کسی اتفاقی از زمین خوردن جان سالم به درد می برد، بوسه های تشکر دیوانه ساز ها را تجربه می کردند. بوسه هایی مرگبار! خاطرات وحشتناکی در این ورزشگاه مدفون شده است. خاطراتی که کمتر کسی علاقه به دانستنش دارد.

جایگاه تماشاچی ها... مگر کسی دوست داشت همچین مسابقه ای را تماشا کند؟ این سوالیست که ذهن جارو سوار را همیشه به خود مشغول می کند. چه کسی می خواهد جهنم زمینی را به چشم ببیند؟ بعد که روی جارو تاب می خورد، مجانینی را می بینند که با برخورد بلاجر به کسی دست می زنند. زمانی که مغز کسی روی کف پوش های سیاه متلاشی می شوند، فریاد شادی می زنند و حتی زمانی که یک نفر اسیر دیوانه ساز می شود، هورا می کشند. همچنین مجانینی هم وجود دارند! حتی اگر باورش سخت باشد.

فضای ورزشگاه تقریبا تاریک است و تشخیص اسنیچ سخت تر از هر جای دیگر. جستجوگر ها حتی در رویایشان هم گرفتن اسنیچ را تصور نمی کنند. بازی ها هم زمانی تمام می شود که همه ی بازیکنان جان دهند. کسانی که یا از ترس تعادلشان را از دست می دهند یا بر اثر برخورد بلاجر به زمین می خورند یا حتی کسانی که گرفتار بوسه ی دیوانه ساز ها می شوند.

این ورزشگاه برای بازی چه کسانی طراحی شده؟ این ورزشگاه توسط پاپا تونده طراحی و جارو سوارانی که در آن به پرواز در می آیند، توسط خود او انتخاب می شوند. نامی که مردم بر آن گذاشتند "قفس مرگ" است اما خود پاپا آن را "رستاخیز گناه کاران" می نامد. بعضی از زندانیان آزکابان در همین ورزشگاه جان دادند.

کسی نمی داند این ورزشگاه کجای دنیا مخفی شده است. ماموران وزارت خانه خیلی به دنبال رستاخیز گناه کاران هستند اما تنها بعضی از آنها که بد شانس تر بودن، آخرین ثانیه هایشان را در قفس مرگ گذراندند. آن جا انتهای دنیاست. جهنم زمین!



پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۲۱:۳۷ یکشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۳

ریونکلاو

مارکوس بلبی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۲ دوشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۰۵ دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 20
آفلاین
ورزشگاه هویج!

هیچکسی نمیدونه چرا اسم این ورزشگاه هویج هست!اما طبق شایعات اسم ورزشگاه به پیشنهاد طراح ورزشگاه مارکوس بلبی،هویج نامگذاری شده.و این نامگذاری به دلیل هویج بودن خود مارکوس بلبی میتونه باشه!

ورزشگاه از بالا به شکل مثلث و از پایین به شکل زیگزاگ!حالا چه جوری اینطوری شده معلوم نیست!

اما چیزی که در وحله اول(وحله املاش همینجوریه دیگه؟!)در ورزشگاه به چشم میاد رنگ نارنجی و سبز هست که در همه جای ورزشگاه به چشم میاد.از ستون هایی که مخروطی شکل نارنجی رنگ که نیمکت های اون سبز رنگ هست گرفته تا زمین چمن که طبیعتا سبز هست اما خطوط اون نارنجی هست.

یکی از شاهکار های مهندسی جادویی این ورزشگاه قرار گرفتنش رو شیب 60% هست!

در ضمن این ورزشگاه اولین ورزشگاه دارای سیستم انتظاماتی هست که مسئولیت امنیت آن بر عده دمنتورها هست.یعنی کسی غلط میکنه تو این ورزشگاه اعتراض و اختلال ایجاد کنه!


تصویر کوچک شده



پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۶:۴۱ یکشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۳

سارا کلن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۷ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۲۹ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴
از همین دور و برا...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 355
آفلاین
{30 امتیاز}میخوام رو فضاسازی کار کنیم. دیالوگ، مطلقا ممنوع.هیچ فردی تو نوشته ی شما، جز خودتون که راوی هستید، حرف نمیزنه. یه ورزشگاه خاص رو بسته به علاقه ی شخصیتون برام توصیف کنید.
نگران کوتاه شدن پست هاتون نباشین.هر چی باشه کارتون قراره فقط یه فضاسازی باشه و قطعا طولانی نمیشه اونقدرا. اما یه پاراگراف هم ننویسید دیگه. زیادی از سر و تهش نزنید!حداقل توصیفتون سه پاراگراف باشه. طولانی هم شد مشکلی نداره اصلا.دقت کنید که من توجهم به توصیفی جلب میشه، که بتونم بخونم و با خوندن..ببینمش!مثال: من جیمزم. به نهنگا علاقه دارم. اگه بخوام ورزشگاه موردعلاقه مو توصیف کنم، ورزشگاه "نهنگ های خشمگین" رو توصیف میکنم که زیر آبه!شما هم، بسته به علاقه تون، یه ورزشگاه بسازید. اسمم داشته باشه!


هووووم! باز هم باید در تخیلات خود شیرجه بزنم؟
باز هم که چه عرض کنم؟ بنده کلا در تخیلاتم زندگی می کنم.

ورزشگاه؟
به نظرم "سانتیاگو برنابئو" ورزشگاه باشکوهی است. اما من ورزشگاهم را جور دیگری می سازم.
خوب اینجا نه قطب شمال است نه قطب جنوب.
اینجا سیاره ی ماه است!
بله ماه.
روی سیاره ی ماه ورزشگاهی وجود دارد که بیشتر سطح سیاره را پوشانده نام این ورزشگاه "Unicornis" به معنی تک شاخ است.چون تک شاخ حیوان مورد علاقه ی من است.

خوب عظمت ورزشگاه مرا تعجب زده می کند. منی که آن را ساخته ام و اگر شما آن را ببینید چه می گوید؟

هتلی به همان نام ورزشگاه با فاصله ی نسبتا زیادی از ورزشگاه قرار دارد، به دلیل آرامش اشخاص داخل آن است. دیوار های بیرونی اش و داخلی اش سفید است. اما بی روح نیست. هتل هفت طبقه دارد اما مطمئنا قدش به دیوار های ورزشگاه نمی رسد. این هتل امکانات بسیار عالی و با کار کنانی بسیار مودب دارد که خدمه ی مردش کت و شلواری مشکی و خدمه ی زنش دامنی کمی بالاتر از زانو و تنگ و بلوز سفید با کراواتی قرمز دارند.

چندین باجه ی رزرو بلیط اطراف ورزشگاه هست که جنسشان از وانیل است.

دیوار های بیرونی ورزشگاه سفید و نقره ای است و درچهار طرف ورزشگاه چهار در ورودی وجود دارد. یکی برای بازیکنان، یکی برای افراد خاص و دو تا برای تماشاگران.
در جلوی هر در ورودی چند مامور وجود دارند که برای چک کردن بلیط و وظیفه ی دیگرشان یعنی امضا گرفتن ایستاده اند! چندین دفتر بزرگ جلوی در های ورودی وجود دارد برای اینکه هر کسی که می خواهد وارد آنجا شود اول باید در آن دفتر ها امضا بدهد. برای کلکسیون امضای های مدیر آنجا یعنی من!

این ورزشگاه هفت طبقه دارد!(به خاطر علاقه ی من به عدد هفت.) بالاترین طبقه برای گزارشگران و افراد خاص است.
طبقه ی ششم و اول مطعلق به عکاسان است. و طبقه های دوم،سوم، چهارم و پنجم مطعلق به جمعیت عظیم تماشاگران.
جنس صندلی طبقه ی هفت از بستنی کاکائویی است.اما این بستنی کاکائویی رنگ طلایی دارد!
طبقات دیگر هم بستنی وانیلی هستند که رنگ نقره ای دارند!
البته من بستنی کاکائویی را بیشتر دوست دارم به خصوص که لای آن تکه های جامد شکلات هم باشد.
اما خب بالاخره باید یه فرقی بین طبقه ی خاص و دیگر طبقه ها باشد.
شاید به نظر برسد که این بستنی ها آب می شوند اما این طور نیست. ورزشگاه Unicornis مجهز به سیستم سرمایشی ایست که موجب می شود این بستنی ها هرگز آب نشوند. در مورد تاریخ انقضا هم باید بگویم ندارند! تا هر وقت که دلت بخواهد می توانی از بستنی ها لذت ببری.
اما بنده کاری کردم که کسی نتواند صندلی ها را بخورد! بله وگرنه که ورشکست می شدم. به جایش مردم گرامی می توانند از فروشگاه بزرگ ورزشگاه هر چیزی که دلشان خواست بخرند. مثل کتاب، بستنی، آب نبات و ...

این فروشگاه کنار ورزشگاه وجود دارد و همه چیز در آن به قیمت مناسب پیدا می شود.جیمز اگر بخواهی می توانم به تو تخفیف ویژه بدهم و به بقیه ی بچه ها.

زمین ورزشگاه از مرغوب ترین بستنی طالبی ایست. دروازه ها از آبنبات لیمویی یعنی آب نبات مورد علاقه ی من است.

من معتقدم که نور افکن ها نقش مهمی در عظمت ورزشگاه دارند. برای همین بهترین نور افکن جهان را ورزشگاه تک شاخ دارد.نور افکن های عظیمی که نور را به همه قسمت های ورزشگاه می رسانند.
ال سی دی بزرگی در گوشه ای از ورزشگاه وجود دارد که زمین کوییدیچ را به فاصله ی نزدیک تری نشان می دهد و گاهی نیز آگهی هایی در مورد حمایت از تیم تک شاخ ها و حیوانات تک شاخ روی آن نمایان می شود.

و اما رختکن ها.
از داخل زمین، دو در کنار هم به رختکن منتهی می شوند. رختکن های هر دو تیم مثل هر ورزشگاهی جداست.
رختکن بسیار بزرگ است و یک تخت ماساژ توی آن وجود دارد. کمد ها نقره ای رنگ هستند.

از رختکن هم خارج شدم حالا باید سری به دستشویی ها و آب خوری بزنم.
دستشویی ها برعکس جاهای دیگر بسیار تمیز بودند و کاشی هایش به رنگ آبی کم رنگ بود.
آبخوری هم در کناری آن بود و آنجا هم تمیز بود و شیر های آب به شکل سر تک شاخ بودند که از دهان آن آب و از شاخ آن مایع بیرون می آید.

این ورزشگاه تیمی هم به نام"Unicornis " یا همان "تک شاخ" دارد که علامتشان سر یک تک شاخ بر روی زمینه ی آبی کمرنگ است و روی شاخش هم رگه های از طلایی و نقره ای دیده می شود.

این بود ورزشگاه زیبای من!


البته این پیوست، علامت تیم نیست فقط عکسی زیبا از حیوان محبوب من است.
در ضمن چون در خانه تنها بودیم به امضای شما هم عمل کردیم.
باشد که دیگران نیز رستگار شوند.

پیوست:



jpg  ovxg f.jpg (10.62 KB)
35585_54031ec3b9987.jpg 296X170 px


ویرایش شده توسط سارا کلن در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۹ ۲۳:۰۲:۳۴


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۷:۰۱ شنبه ۱ شهریور ۱۳۹۳

گيديون پريوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲:۵۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
از ش دور بمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 533
آفلاین
برف به آرامی میبارید. شال گردنم را بار دیگر به دور گردن خود پیچیدم و به به جلو حرکت کردم، ورزشگاه " موسیقیدیچ " از کیلومتر ها دور تر قابل دیدن بود. بعد از دقایقی به ورزشگاه بزرگ رسیدم، صدای تشویق تماشاگران به گوش میرسید. بازیکنان در حالی که برف برروی شانه و سرشان نشسته بود، سوار بر جارو به بازی کردن میپرداختند.

دقیق تر نگاه کردم، ورزشگاه شامل دو طبقه بود، طبقه ی بالایی آن، صندلی های آن به رنگ سرخ و طبقه ی پایینی آن، صندلی هایی به رنگ سیاه داشت. به نظر می آمد صندلی های سرخ برای تماشاگران ویژه ی مسابقه باشد.

یک تیک روبه روی گزینه ی " جایگاه ویژه " زدم. و به طبقه ی پایین رفتم تا از آبخوری ها بازدید کنم. هر چند دقیقه ای صدای فریاد شادی تماشاگران بلند میشد. با کمک پله به طبقه ی پایین رفتم و با تابلوی آبی رنگی مواجه شدم. بر روی آن نوشته شده بود:

<------- مرلینگاه.
آبخوری. ----------->

با عجله به سمت چپ رفتم و پس از عبور از یک پیچ به آبخوری رسیدم، آنجا بسیار تمیز بود و شیر های آن به شکل شیپور بود. در دل این خلاقیت را تحسین کردم و در کنار گزینه ی " آبخوری " تیک زدم. بار دیگر به طبقه ی دوم رفتم. هوا کمی به علت بارش برف تاریک شده بود. نور افکن ها که بسیار شبیه به ویالون بودند، روشن شدند و اینکار زیبایی مسابقه را دوچندان کرد.

جلوی گزینه ی نور افکن تیک دیگری زدم و برای دقایقی به مسابقه خیره شدم. به میدان چمن کاری شده ی میان زمین خیره ماندم، جایی که حال، محل سپیدی برف بود. به مدل میدان مسابقه دقت کردم، ناگهان دریافت آن بسیار شبیه به بدنه ی گیتار است.

نگاهم به تابلوی نتایج طلایی رنگ در بالای ورزشگاه افتاد، 90-30 به نفع تیم سبز پوشان بود. به تخته شاستی داخل دستم نگاه کردم، تخته با افسون ضد برف جادو شده بود تا هیچگونه برفی باعث خراب شدن کاغذ نشود.

تیک دیگری زدم، تنها گزینه هایی که علامت تیک در رو به روی آن خالی بود، رختکن و انبار جارو ها بود. به سوی رختکن خالی بازیکنان به حرکت در آمدم. به سرعت از پله ها پایین رفتم و راهم را به سوی راست ادامه دادم، جای رد پای کسانی که قبل از من از آنجا عبور کرده بودند به خوبی روی برف مشخص بود.

با عبور از راهرو و پایین رفتن از پله ای دیگر وارد رختکن تیم سبز پوشان شدم. ردای دوم تیم برروی دیوار جا خوش کرده بود. کمد های بازیکنان به شکل فلوت بود، کمی باریک اما بلند. حال دریافتم که چرا نام ورزشگاه موسیقیدیچ است، تمام وسایل ورزشگاه به شکل ابزار آلات موسیقی بود.

انبار جارو ها درست کنار رختکن بود. از همین حال حدس میزدم انبار جارو باید به شکل یکی از اشکال موسیقی باشد. نگاهی به راهی که از رختکن طی کرده بودم، انداختم. زمین سفید رنگ با قدم های من گل آلود شده بود. با وردی رد قدم های گل آلودم را پاک کردم. نگاهی به در انبار جارو ها انداختم، درست همان طور که حدس زده بودم، در آن مانند دف بود. با لبخندی از سر رضایت تیک آخر را بر روی کاغذ زدم.

از پله ها بالا رفتم و نگاهی به اسمان انداختم، بارش برف کمی شدید تر شده بود. به راهرویی که منتهی به خروجی ورزشگا میشد رفتم. دیوار های راهرو با دانستنی هایی درباره ی تاریخچه ی ابزار آلات موسیقی پوشیده شده بود.

زمانی که از در ورزشگاه خارج شدم، به عقب برگشتم و نگاهی به تابلویی که بر روی آن عبارت " ورزشگاه موسیقدیچ نقش بسته بود نگاه میکردم، شاید روزی برای تماشای مسابقه به آنجا بازمیگشتم.





ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.