هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۲:۴۰ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
1و3


- بفرمایید بیرون آقا! هیچ اعتراضی به هیچی وارد نیست! نظر مدیر صائبه! هر چی من میگم!

- تو بیجا کردی ... نظر مدیره؟ خوب مدیرو عوض میکنم! تو صلاحیت نداری! میندازمت بیرون ... چن بار گفتم یه آفتابه دزد دس کجو مدیر نکنید ... از اول میدونستم اینطوری میشه! من میدونم و تو؛ حالا خواهیم دید! من علیه ارباب به اون گندگی کودتا کردم تو که عددی نیستی قالپاق دزد!

ماندانگاسِ خونسرد، لودویِ جلز و ولز کنان را به بیرون از دفترش هدایت کرد و در را پشت سر او به هم کوبید. لودو اما حرف مفت نمیزد! نقشه ای در سر میپروراند ...

_________________


لودو نشسته بود کنار شومینه ی تالار ریونکلا و مطالعه میکرد. عنوان کتاب قطوری که در دست داشت برای ایجاد تعلیق و خفنیت بیشتر مشخص نبود.

- اوره کا! اوره کا!

ملت ریون برای این که ببیند چه کسی با بدن عریان از حمام بیرون جهیده و "اوره کا" میگوید، از سوراخ سمبه های خوابگاه بیرون جهیدند اما وقتی لودو را با آن هیکل زمختش مقابلشان دیدند، روونا را شکر گفتند که اقلا عریان نیست و به سوراخ سمبه هایشان بازگشتند.
لودو کتاب را گوشه ای انداخت و رفت به مطبخ تالار ... بلافاصله پس از خروج او از تالار عمومی، دافنه ی موذی از زیر مبل او قل خورد بیرون و پرید بالا، کتاب را بست و جلد آن را برانداز کرد ... "قانون اساسی جادویی"! کدو دافنه قل قله زن رفت و رفت و رفت تا به آشپزخانه رسید.

- هی لودو! داری چی کار میکنی؟

- دارم سوپ داف درس میکنم بیا بریزمت تو پاتیل!

- نه الان من لاغرم بزار برم یه دوری بزنم بقیه مغازه ها چاق بشم چله بشم بعدا میام تو منو بخور.

- چی میگی باب! خط رو خط شد ... دارم معجون جنون درست میکنم.

دافنه نگاهی به موادی که لودو توی پاتیل میریخت انداخت ... در یخچال را باز کرده بود و هر چه به دستش میرسید به پاتیل اضافه میکرد!

- زیادی آشای دیشب ... ماست موسیر ... خربزه ... عسل ... کوکاکولا ... دوغ آبعلی ... مطمئنی اینا مواد اولیه ی این معجونه؟ چی کار میکنی لودو اون غذای مخصوص حشرات مال لینیه!

- نه نیستم ولی به نظرت کسی که همه ی اینارو با هم بخوره عقل داره؟

- اصن معجون جنون برا چی میخوای تو؟

- وقتی گواهی عدم سلامت عقلی مدیر هاگوارتز بیاد طبق قانون بدون این که نیاز باشه رای هیئت امنای مدرسه رو بگیرم از کار برکنار میشه!

____________________


- جناب مدیر وقت شام شد. دانش آموز ها عصبانی بود. بودجه ی مدرسه تموم شد. انبار مدرسه دیروز پر بود اما امروز خالی شد. دابی چی جلوشون گذاشت؟

- کارد بخوره به شکمشون! بگو از این به بعد شام سرو نمیشه تا مشکل اضافه وزن جادوگران از ریشه حل شه!

- اما دابی این رو وقت ناهار بهشون گفت و کتک خورد! هم ناهار سرو نشد هم شام؟ پس چی سرو شد؟

- ای بابا! مگه ما مسئول ناهار و شامشونم هستیم؟ این همه استاد مجرب آوردیم داریم بهترین سطح آموزشیو ارائه میکنیم! از این به بعد اول ترم از خونه تغذیه بیارن با خودشون.

- برای یک ترم تغذیه آورد؟

- کشتی منو بابا بیا این یه گالیونو بگیر به تعداد دانش آموزا ساقه طلایی بخر بده بهشون.

- ساقه طلایی؟ بدون نوشیدنی؟ شما خواست همه دانش آموزارو کشت؟ یک نفر هم زنده نموند! همه خفه شد! حتا اگه زیر میزی ماهانه ی هیئت امنا رو هم زیاد کرد باز شما رو بیچاره کرد!

در دفتر ماندنگاس مطابق معمول با ضربه ای از جا کنده شد و جادوگری سوار بر جاروی کهنه و مستعملی که صندوق غذا در انتهای آن تعبیه شده بود وارد شد. پیک جارویی (!) گفت:

- آقای ماندانگاس فلچر؟

- هن؟ چی شده؟ به چی اعتراض داری؟ وارد نیست!

- اعتراض ندارم قربان ... شما نوشیدنی سفارش داده بودین؟

- نوشیدنی؟ من پول ندارم یه چیکه آب بریزم تو حلق اینا! نوشیدنی سفارش بدم؟ برو مرلین روزیتو جای دیگه بده!

- اما هزینه ش حساب شده!

- حساب شده؟ هان! دابی نوشیدنیو از آقا تحویل بگیر ببر بده با ساقه طلایی کوفت کنن. اینم از حل مشکل شام.

_________________


سرسرای اصلی هاگوارتز شلوغ تر از همیشه بود. صد ها نفر دور تا دور میز ها نشسته بودند و ماندانگاس نیز یک آجر زیر پایش گذاشته بود تا قدش برسد و همه او را از پشت تیریبون ببینند. همه در سکوت به لب های مدیر چشم دوخته بودند ...

- دوستان!

- دوستان و زهر باسیلیسک!

- دوستان و درد بی درمون شیاد کلاه بردار!

- خجالت نمیکشی سخنرانی میکنی؟ چقدر تو رو داری بشر!

- دختر من یه هفته اس واستاده یه جا تکون نمیخوره، هی آب میریزه زیر پای خودش میگه من درختم!

- برو خدا رو شکر کن خانوم پسر من شاگرد اول کلاس گیاه شناسیه میگه الان وقت کود دهیه ...

- بچه من میگه من آفتابه مرلینم یه هفته اس از مرلینگاه بیرون نمیاد نشسته یه گوشه!

فلچر هر چه تقلا کرد نتوانست والدین شاکی را آرام کند پس چوبدستی اش را گذاشت روی حنجره اش و وردی را ادا کرد ...

- بطنین ... دوستان! آقایون، خانوما! شما فکر کردید مدرسه به فکر بهبود حال دانش آموزان نیست؟ ما در هیئت مدیره کلی جلسه گذاشتیم و بحث و تبادل نظر و چاره جویی کردیم؛ اول به این فکر افتادیم که همهی دانش آموزان رو به دار المجانین لندن یا سنت مانگو منتقل کنیم اما دیدم هزینه هاش بالاست و مدرسه بودجه کافی نداره ... نتیجتا تصمیم بهتری گرفتیم و اون اینه که سردر مدرسه رو از "مدرسه علوم و فنون جادویی هاگوارتز" به "دارالمجانین هاگوارتز" تغییر بدیم و در واقع تغییر کاربری ایجاد کنیم! اینطوری هزینه اضافه ای هم نخواهیم داشت و داشن آموزان همین جا دوره درمانشون رو طی میکنن.

و این گونه بود که هاگوارتز به دارالمجانین تبدیل شد!


2


اصولا ما با هر گونه کلک و فریب انگشتی موافقیم فقط باید دقت کرد که حد و مرز ها رعایت شده و منشوری نشویم و قضیه شیث و نصرتی پیش نیاید! و من المرلین توفیق.


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۲ ۱۳:۴۷:۰۴

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۷:۳۰ دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۳

موراک مک دوگالold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۳ یکشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۵۵ جمعه ۱۹ تیر ۱۳۹۴
از خوابگاه هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 61
آفلاین
1 , 3

اتاق ضروریات


اتاق تاریک و خاموش بود و هیچ چیز تا شعاع صد متری دیده نمیشد که... ناگهان...

سدریک : اِاِاِاِ چقدر آتا آشغال اینجا هست...چرا تا الان نبود؟؟!!...جلل خالق
موراک : اووووف...تو دیگه چه خنگی هستی سدریک...تا الان نور نداشتیم و بدون نور و روشنایی همه جا تاریک است و نمیتوان چیزی را مشاهده نمود...تا کی باید این چیزارو یادت بدم؟؟
سدریک : آهااااا
موراک : آره ه ه ه ه
سدریک : خوب حالا اومدیم اینجا چیکار؟
موراک : اومدیم بگردیم یه چیزی پیدا کنیم
سدریک : چه چیزی؟
موراک : خودمم نمیدونم ولی درونم میگه اینجا یه چیزِ خفن هست...
سدریک : چه چیزی؟
موراک : چه میدونم؟!...یه چیزی که بتونیم باهاش مدرسه رو بترکونیم...
سدریک : چه چیزی؟
موراک : هوووم؟؟ ... یه چیز بگم؟؟
سدریک : چه چیزی؟
موراک : میشه بمیری؟؟
سدریک : نچ چ چ چ چ ...بعد از خاکسپاریِ شما شااااید...
موراک : پس جونِ چو چانگت بیا منو بکش راحتم کن
سدریک : نچ چ چ چ چ ...باید طبیعی بمیری من حوصله ی آزکابان رفتن ندارم...
موراک :

موراک و سدریک هردو دور تا دورِ اتاق چرخیدند و رسیدند و دیدند...چه چیزی را؟؟... به ادامه ی مکالمه توجه فرمایید...

م- سدی ی ی ی ی اینو نیگاااا
س- موری ی ی ی چیرو نیگاااا ؟؟؟
م- همینو و و و و
س- شبیه شربت سِکًنجِوینِ (شایدم سکنجبین)
م- خنگ این یه معجونِ ... مهجونِ جنون...
س-خُب تو که نیازی نداری بهش همینجوری دیوونه هستی ، منم که علاقه ای ندارم شبیه تو بشم...پس بزار سرِ جاش بیا بریم ادامه ی دور دورمون...
م- ابله ه ه ه... یه قطره از این معجون میتونه سه شبانه روز هرکسی رو دیوونه کنه...ما یه بطری از این معجون داریم
س- خُب که چی؟؟!!
م- میتونیم باهاش یه دیوونه خونه بسازیم...
س- مگه دیوونه شدی موراک؟؟
م- دیوونه تویی که قدرِ چیز به این با ارزشی رو نمیدونی
س- موری جونِ عاغات بیخیال شو بیا بریم... دوباره شر درست نکن
م-برو بابا...تو فقط بیا دنبالم، حرفم نزن
س- مورااااک
م- دررررد...با من میای یا میخوای به جمع دیوانگان هاگوارتز بپیوندی؟؟
س-کله خر...
م- خدافظ دیوانه
س- وایسا منم میاااااام...

هاگوارتز دیوونه خونه میشود...

اتاق مدیر


زییییییییییینگ...
م- دیوونه خونه ی هاگوارتز ، بفرمایید؟...اوووه شمایید آقای مالفوی؟...متاسفم مدیر حالشون خوب نیست تو محوطه ی قلعه داره از تو حلقه های آتیش میپره...پسرتون؟ ،بزارید ببینم...آها اوناهاش داره با رون ویزلی شطرنج بازی میکنه ،چقدرم خوشحالن...خیالتون راحت...بله بله... خدانگهدار
س- موراک تو چیکار کردی پسرررر...باید بیای ببینی ، فرد و جرج دارن کتاب تاریخ هاگوارتز میخونن...لونا داره واسه همکلاسیاش جوک تعریف میکنه...مگه دارییییییم؟؟
م- هاهاها...این است جادوی معجونِ موراک مک دوگالِ بزرگ...هاهاها
س- اوهوک ، خوبه حالا تو نساختیش
م- ساختنش مهم نیست ، مهم اینه که من یه آدمِ باهوشم و مثل تو خنگ نیستم
س- خوب حالا...
م- بیا بریم یه چرخی بزنیم تو این دیوونه خونه ببینیم کی به چیه؟؟...

سرسرای دیوونه خونه


م- ههههه ...اونجارو سدی ی ی ی...کراب و گویل دارن باله میرقصن
س- اوه اوه...اینارووووو
م- اون وًرو نیگا کن...هری و جینی دارن...اوااا !!!...ولش کن اون ورو نیگا نکن...بیابریم بیرون
س- بریم

محوطه ی دیوونه خونه


هاگرید با جوجه اژدهای خود مشغول آتش بازی بود.
مک گونگال و فلیت ویک تمرین ژانگولر بازی میکردند.
سوروس اسنیپ و مادام هوچ بر روی جارو هاشون درحال دوئل بر فراز قلعه بودند.
بین تمامِ دانش آموزان و اساتید تنها یک نفر هیچ رفتارِ غیر عاقلانه و دیوانه واری از خود نشان نمیداد ، اون هم هرماینی گرنجر بود. هرماینی کنار برکه نشسته بود و به آب زرد رنگِ توی برکه نگاه میکرد. سدریک و موراک هردو از دیدن ِرفتارِ عادیِ هرماینی تعجب کردند و به سمت او رفتند.

م- هرماینی...تو خوبی؟...یعنی چرا خوبی؟؟!!

هرماینی به سرعت از جایش بلند شد و اشک روی گونه هایش را با آستین ردایش پاک کرد و با دست به سینه ی موراک زد...

هرماینی- تو ، تو باهاشون چیکار کردی؟؟
س- تو حالت خوبه؟؟
ه- آره...آره...میبینی که خوبم...چیه چرا چشاتون چارتا شد؟؟... عجیبه من سالم موندم نه؟؟
م_ اوووم؟؟!!... نه چرا عجیب باشه؟؟...پس ما میریم دیگه ، خداف...
ه- تو هیچ جا نمیری موراک ، خودتو به نفهمی نزن مطمنم کارِ خودته پس واسه من نقش بازی نکن...
م- من که نمیفهمم تو چی میگی!!...دیوونه شدی؟؟
ه_ من؟؟؟!!!...این تویی که دیوونه شدی و همه رو مثل خودت کردی...روانی ی ی ی
س_ نه ه ه ه ه ه...
م_ تو دیگه چته؟؟ (رو به سدریک)
س_ چو داره میره سمتِ بیدِ کتک زن...من رفتم م م م
م- ای تو روحت ت ت ...منم میرم کمکش (در حال خیز برداشتن برای فرار)
ه- وایسااااا...چرا اینکارو کردی؟؟
م_ کدوم کااااار؟؟؟
ه_ اًه ه ه ه...بسه ، تظاهر نکن...فکر کردی کارِ قشنگیه؟؟ ، از تو انتظار نداشتم...
م_ آره شعرِ قشنگیه...اتفاقا قرارِ امشب فرد و جرج واسمون کنسرت بزارن ، این آهنگشونم میخونن...بلیط گرفتی؟؟
ه_ موراک مک دوگااااال...دیگه داری منو دیوونه میکنی ، باهاشون چیکار کردی؟؟ چرا منو مث بقیه دیوونه نکردی؟؟
م_ کارِ تو از معجون گذشته ... دیوونه بشو نیستی!!
ه_معجون چیه؟؟... باید از اول تا آخرشو برام توضیح بدی
م_ چیو؟؟
ه_ همینی که داری میبینی رو...دیوونه خونه روووو...
م_ آهاااا
ه_
م_ خیلی خُب بابا میگم...دیشب من و سدی رفتیم اتاق ضروریات...
ه_ مگه میدونی کجاست؟؟
م_ هه آره باو پاتوقمونه داستانش مفصله...اووووم ، کجا بودم؟؟
ه- رفتی اتاق ضروریات...؟؟
م_ آهاااا... رفتیم اونجا و خیلی اتفاقی با یه شیشه معجون مواجه شدیم که اسمش چی بود؟؟
ه_ معجونِ جنون؟؟
م_ کاملا درسته ، 20 امتیاز...خُب خلاصش میشه اینکه ، من با وجودِ مخالفت های مکررِ سدی معجون رو ورداشتم...
ه_ اینارو چجوری به این روز انداختی؟؟
م- آهاااا... خُب من یه دوستِ جن دارم که موفقیتم رو مدیون اونم...
ه_ یعنی چی؟؟
م_ من پیلیِر رو دو سال پیش هدیه گرفتم ، حالا از کی و چجوری؟؟ داستان داره...بعد هم به واسطه ی هاگرید از دامبلدور خواستم که بزاره اینجا کار کنه و اونم موافقت کرد...
ه_ خُّب؟؟
م- به کمک پیلی این معجون رو تو مواد اولیه ی صبحانه اساتید و دانش آموزان ریختیم ... بقیشو میتونی حدس بزنی؟؟
ه_ وااااای خدا...آخه چرا اینکارو کردی...میدونی اگه یک نفر از اینا چیزیشون بشه تورو میفرستن آزکابان؟؟
م- واسه خنده ...کسی نمیفهمه
ه- از کجا مطمنی؟؟
م- از اونجا که ما باهم دوستیم
ه_ آره بودیم تا قبل از این کارِت
م- من که کاری نکردم...فقط خواستم یک روز شاد باشن
ه- شاد باشن؟؟؟ اون بالارو نگاه کن ، جنگ جهانی راه انداختن...دامبلدورو ببین...مک گونگالو ببین...اگه آتی بگیرن یا کمرشون بشکنه چه غلطی میخوای بکنی؟؟ من باتو هیچ رابطه ی دوستانه ای ندارم موراک مک دوگال...اگه امروز صبح دل درد نمگرفتم و میرفتم صبحونه میخوردم الان منم بینِ اونا بودم
م- خُب تو بگو چیکار کنیم؟؟
ه_ من هیچی نمیدونم ، خودت گند زدی خودتم باید درستش کنی
م- من تحقیق کردم تا سه روز دیگه همه خوب میشن...
ه- سه روووز؟؟؟...امتحانات سمجمون (سمج : سطوح مقدماتی جادوگری)دو روز دیگس...میفهمی ی ی ی؟؟
م-خُب چیکار کنم...کاری از دستم بر نمیاد
ه- موراک مک دوگااااال :vay: ...این آخرین باریه که کمکت میکنم ، فهمیدی ی ی ی؟؟
م- آره ، آره... فقط چجوری؟؟
ه- باید پادزهرشو بسازیم ، اول میریم کتابخونه
م- باشه بریم...

موراک با فاصله ی یک متری ، عقب تر از هرماینی به طرفِ قلعه به راه افتاد...

م- راستی چرا آب برکه زرد بود؟؟
ه- کارِ آیلین پرنسِ...
م- یعنی چی؟؟
ه- نمیدونم فکر کنم یه چیزی خورده بود...نتونست خودشو کنترل کنه...


2

خیلی جالب بوووود . خیلی قیشنگ بوووود . خیلی باحال بوووود . خیلی خوب بووود درکل (پاچه خوار هم خودتونید )



پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۴:۰۱ یکشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۳

فلورانسو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۰ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۴ چهارشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 350
آفلاین
فرد روى ديگ خم شده بود و بخارهايي كه از ديگ بلند مى شد گويا از سر او بود. فلو كه كنار فرد ايستاده بود سرش را به پايين خم كرد تا فرد صدايش را بشنود و بعد فرياد زد:

-ف----رد! تو واقعا مي توني اين معجون شادي رو درست كني؟ اخه من اونو واسه تولدم مي خوام.

فرد سرش را بلند كرد. با استين عرق هاي پيشاني اش را پاک کرد و گفت:

-داد نزن مى شنوم! بعدش تو مگه از من نخواستى؟ پس ديگه نگرانيت چيه؟ من يه مغازه واسه اين كارها دارم يادت رفته؟ تا حالا موي اسب تک شاخ، لوبياي سبز كوهي و اب و چند قطره خون اضافه شده حالا اون معجوني كه از ايلين كش رفتي رو بده.

فلو با دستپاچگى دستش را در جيبش كرد و دو شيشه ي کوچک بيرون اورد. محتواي شيشه ها دقيقا مانند هم بود. هردو سبز، هردو يك اندازه و هردو در شيشه هايي مشابه.

-اين دو تا كنارهم بود. من تو كتاب رو نگاه کردم. يكي از اينا معجون موردنظرما و اون يكي شيره ي زبون غول ديوانه ي بيابوني هستش.
-
-حالا چى کار كنيم فردي؟

فرد شيشه هارا از فلو گرفت و نزديك چشمش برد تا با دقت نگاه کند.

-خب اگه يه ذره از هر كدوم بريزيم چطور فلو؟

تكليف شماره ي 2

فلو پشت كيك كه شبيه اسب تك شاخ بود ايستاده بود و به دوستانش كه هر كدام با يك شريك به ارامي سالسا مي رقصيدند زل زده بود. سپس رو به فرد که داشت چند عدد سوسک را در كيك جاسازي مي كرد گفت:

-نوشيدني اماده ست؟

فرد اخرين سوسك را در سر اسب جا كرد و گفت:

-اره الان جن ها مى ارن.

چند دقيقه بعد
اهنگ قطع شد و جن هاى خونگى داخل شدند و به همراه خود سيني هايي پر از نوشيدني سبز اوردند.
دانش اموزان كه بعد از يه رقص طولاني تشنه بودند به يكي قانع نشدند و چند ليوان برداشتند.
در اخر يك جن به فلو و فرد نوشيدني تعارف كرد. فلو بااكراه يكي برداشت و نگاهى به ان انداخت.
نوشيدني لزج و سبز، مانند طالبي له شده و يخ زده بود.

فلو در فكر اين بود كه بخورد يا نه كه فرد صدايش را بلند كرد و گفت:

-دوستان! ليواناتونو بالا بياريد و با گفتن"فلو تولدت مبارک" ميل كنيد.
-فلو تولدت مبااااارك.

و همه ي ليوان ها سركشيده شد.

5 ثانيه بعد
اهنگ "نارى نارى" در حال پخش بود و همه ى دانش اموزان حتى فلو در حال رقص بودند.

ناگهان در سرسرا باز شد و دامبلدور، مک گوناکال و اسنيپ در پشت در ديده شدند.

-دامبلدور، مك گوناکال و اسنيپ:

يكي از دانش اموزان جلو امد و ريش دامبلدور را گرفت و گفت:

-پروفسور! تو ريشتو بزن نترس من پولش حساب مى کنم.

اسنيپ که خونش به جوش امده بود فرياد زد:

-اينجا چه خبره؟

در همين حين فلو جلو امد، دست اسنيپ را گرفت و گفت:

-پروفسور بيا وسط.
-اينجا چه خبره؟

فلو ليواني كه در دست داشت به اسنيپ داد. اسنيپ به مايع داخل ليوان نگاه کرد و ان را بوييد.

-اينكه معجون جنونه!
-مكي مامانت مدل موي ديگه اى يادت نداده كه فقط دم اسبي ميبندي؟
-تو چت شده ويولت؟

اسنيپ با عصبانيت جيمز را كه موهايش را مي كشيد كنار زد.

-پروفسور تو هم برو حمام پول حمام تو هم با من.

دامبلدور چند دانش اموز ديگه که از ريشش اويزان شده بودند را كنار زد سريع ريشش را براي محافظت در تنبانش گذاشت و گفت:

-اسنيپ يه كاري بكن!

اسنيپ سرى تکان داد چوب دستى اش را بالا برد و طلسم بى هوشى را اجرا کرد و گفت:

-اگه کم خورده باشن، وقتی بيدارشن اثري نمونده.

تكليف شماره 3

حقه ي استاد هم خوبه، سلام مي رسونه.

جواب اصلي: خيلي خوب بود. اگه تو اون کلاس بودم، بلافاصله بعد رفتن استاد معجونو مي خوردم.


ویرایش شده توسط فلورانسو در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۹ ۱۴:۲۳:۰۱


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۹:۴۹ چهارشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۳

نیمفادورا تانکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۳ پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۳۳ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از از دل برود هر آنکه از دیده برفت!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 205
آفلاین

نسیم خنکی بر فراز تپه ها در جریان بود. دورا در محوطه قدم میزد و چیزی را زیر لب زمزمه میکرد، گونه هایش گل انداخته بود و سرش را پایین انداخته بود و هر از گاهی ان را تکان میداد. ریتا استیکر که از همان جا میگذشت به دورا نزدیک شد و با لحن مسخره ای گفت:
-دورا اتفاقی افتاده؟شاید بتونم با یه خبر...
دورا به میان حرف ریتا پرید و با بدعنقی گفت:
-اوه خفه شو!

و بعد دوان دوان به سمت قلعه هاگوارتز رفت و وقتی به محوطه درون قلعه رسید رز زلر و ریونا بونز را دید که در همان حوالی قدم میزدند. به سمت ان ها دوید و گفت:
-هی..سلام بچه ها...اوم..من یه کاری داشتم تو دفتر ایلین میتونید بهم کمک کنید؟

رز و ریونا نگاهی نگران را با هم رد و بدل کردند سپس رز گفت:
-چه معجونی رو میخوای کش بری؟ خودت که میدونی سری پیش با این کار باعث شدی...
دورا دوباره گونه هایش گل انداخت و گفت:
-بچه ها لطفا اینو نگید،کمکم میکنید؟فقط باید نگهبانی بدین که یهو سرو کلش پیدا نشه منو ببینه
و بعد با حالت ملتسمانه ای به ان ها خیره شد، رز و ریونا بهم نگاهی انداختند و بعد ریونا گفت:
-خیلی خوب دورا
دورا لبخند ملیحی زد و بعد دست ریونا را فشرد و گفت:
- باشه امروز غروب بهتون میگم که بریم

و بعد دوان دوان به سمت خوابگاه رفت ،در دم تالار هافلپاف جیمز پاتر را دید که منتظر سدریک بود وقتی چشمش به چشم جیمز افتاد چشم غره ای به او رفت و بعد داخل تالار شد، هیچوقت اتفاق پیر شدن ارنی را از یاد نمیبرد، جیمز باعث شده بود پنجاه امتیاز از گروه او کم شود هرچند که از گروه خود جیمز شصت امتیاز کم شده بود، همانطور که در دلش به جیمز ناسزا میگفت به الا برخورد کرد که تبر به دست به دنبال یک جن خانگی افتاده بود.
الادورا با خشم گفت:
-هی..چه خبرته چرا جلوی پاتو نگاه نمیکنی؟!
دورا از روی زمین بلند شد و گفت:
-ببخشید الادورا حواسم نبود

بعد قدم زنان از ان جا دور شد و به معجون عشقی فکر کرد که قرار بود ان را بدزدد در همان حال الادورا با داد وفریاد چیز هایی را میگفت که دورا متوجه نشد. وقتی به درون خوابگاه رسید وسایلش را جمع کرد تا به کلاس ماگل شناسی برود.


چند ساعت بعد روبه روی دفتر ایلین


رز با اسطراب گفت:
-دورا اگه بگیرنمون بدبخت میشیم
دورا نگاهی به اطراف انداخت بعد گفت :
-هی بچه ها مطمئن باشید اتفاقی نمیفته!
ریونا که معلوم بود فقط بخاطر دوستیی که میانشان بود اینکار را میکند گفت:
-خیلی خوب..زودتر برو
دورا که متوجه بی میلی ان ها شده بود به ان ها اطمینان داد:
-ببینید اگه ایلین یا هر کس دیگه وارد دفتر بشه منو میبینه و فقط پای من این وسط گیره نه شما

و بعد به ارامی دستگیره در را کشید و وارد اتاق شد. اطرافش پر بود از معجون های مختلف که خیلی هایشان در صف بودند تا ایلین ان ها را بر سر بچه های بی نوا امتحان کند دورا سریع به سمت قفسه ها رفت و شروع کرد به گشتن دنبال معجون مورد نظرش در این هنگام مرتب با خود زمزمه میکرد:
-معجون عشق برای لوپین

و بالاخره پس از مدتی معجون قرمز رنگی را دید که همان معجون عشق بود، دورا با لبخند پیروزمندانه ای به سمت معجون رفت و ان را در دست گرفت ،برای مدتی به معجون خیره شد و بعد ان را داخل ردایش قرار داد و به بیرون از دفتر رفت. ریونا و رز با دیدن دورا گفتند:
-چی شد؟
دورا چشمکی زد و گفت:
-حله!
و بعد ادامه داد:
-ببخشید دوستان من باید برم فعلا

و بعد دوان دوان به سمت تالار گروهشان رفت وقتی به ان جا رسید مستقیم به سراغ تختش رفت و از زیر تخت چند بطری ابمیوه مشنگی در اورد ،او میخواست معجون را درون ابمیوه ها بریزد و ان ها را به لوپین تعارف کند، پس دست به کار شد ،یک قطره ،دوقطره، .......و پنج قطره!

.یه رول بنویسین که توش موفق شدین به وسیله این معجون مدرسه رو به دیونه خونه تبدیل کنین!باز هم قلم دست شماست. هرجور صلاح می دونین آگاهانه یا غیر آگاهانه و...مدرسه رو به هم بریزین! 15 نمره


دورا با سینی که درونش پر از ابمیوه یا بهتر است بگوییم معجون عشق بود را به سمت سالن غذاخوری میبرد، در همان حال ناگهان هوگو جلویش پرید و یکی از ابمیوه ها را قاپید و بعد گفت:
- اوه دورا واقعا ممنون دلم لک زده بود واسه این ابمیوه های مشنگی

دورا خشمگین و نگران گفت :
-هی اونو پس بده به من!
اما دیگر دیر شده بود هوگو فریاد میزد :
-زود باشین بیاین دورا برامون ابمیوه اورده
و طولی نکشید که بچه ها لیوان به دست بر سر دورا خراب شدند ، دورا فریاد میکشید و میگفت:
-بچه ها خواهش میکنم بس کنید اینا مال شما نیست!


اما کسی نمیشنوید که نمیشنوید، مقدار ابمیوه ها کافی بود تا همه مدرسه عاشق او بشوند و این فکر تن دورا را به لرز انداخت اما اینگونه نبود....بعد از چند دقیقه همه بچه ها به زمین افتادند و شروع کردند به کارهایی نظیر: در اوردن صدای حیوانات،خواندن اواز های مسخره،سواری دادن به هم،گفتن هذیان هایی مثل من رئیس جمهورم ،من خرم یا من یه بید سیلی زنم. دورا با ترس به بچه هایی خیره شده بود که الان دیگر دیوانه بودند،دورا هیچوقت از معجون دزدی شانس نیاورده بود! اینبار همه بخاطر اشتباه دورا در تشخیص معجون ها ، معجون جنون را خورده بودند!

کلک استاد در این جلسه به نظرتون چطور بود؟3 نمره

کلک خوبی بود استاد اما اخه چطور دلتون میاد بچه ی بینوای فلک زده رو اینجوری دیوانه کنید؟!یذره رحم و مهربانی داشته باشین اســــــــــــــــــــــــــتاد...





تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۹:۱۹ سه شنبه ۴ شهریور ۱۳۹۳

گيديون پريوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲:۵۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
از ش دور بمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 533
آفلاین
1.معجون جنون رو به هر نحوی که مایلین(از روی عمد،سهوا،اتفاقی و...) تهیه کنین و هر کاری دوست داشتین باهاش بکنین.قلم دست شماست.12 نمره

- نه نه نه ! :vay:

گیدیون در حالی که مو هایش را میکشید این را گفت. صدای فریادش در فضای دستشویی دختران طنین انداز شد. میرتل گریان در توالت مخصوص خودش بود و صدای گریه اش به گوش میرسید. گیدیون بار دیگر به کتاب معجون سازیش نگاه کرد و گفت:
- دوباره معجونو خراب کردم ، باید یه بار دیگه برای درست کردن معجون شانس تلاش کنم.

او نمیدانست که تا دقایقی دیگر معجونی بی شباهت به معجون شانس درست خواهد کرد. پاتیل را به سختی بلند کرد و محتویات آن را در کف دستشویی خالی کرد. سپس آن را بار دیگر بر روی آتش گذاشت و نگاهی به کتاب انداخت.

- خب طرز تهیه معجونه شانس، اول یه پیاز فرانسوی.

پیاز کوچک را از روی سکو بر داشت و به سوی پاتیل رفت. در همان موقع میرتل گریان از دستشویی اش بیرون آمد و بادی که از آمدن او ایجاد شد باعث تغییر صفحه ی کتاب شد. گیدیون محکم دستش را به پیشانی اش زد و گفت:
- چرا نخوندم چیکارش کنم؟ آهان گفته باید پیازو رنده کنم، ولی فکر کنم گفته بود خورد کنم، یعنی توهم زدم؟

شانه اش را بالا انداخت و به سوی سکو رفت تا رنده را بردارد. میرتل به سوی او آمد و با لحنی غمگین پرسید:
- تو کی هستی؟ اینجا دستشویی دختراس.
- اکسپکتو پاترونوم!

با این ورد، اژدهایی از چوبدستی خارج شد وبه طرف میرتل نعره ای شید. میرتل به فرمت به گیدیون خیره شد. زیر لب غرغر کرد و چوبدستیاش را کنار گذاشت. میرتل همچنان به او نگاه میکرد و منتظر واکنش او بود.

- چرا هری پاتر هروقت اینکارو میکرد همه میترسیدن؟ اما از دست حقه های سینمایی. اصن چی باعث شد سعی کنم از اون پسره تقلید کنم؟

ناگهان شیشه ی دستشویی شکست و مردی داخل شد، نه، اشتباه نکنید، یک مرد با شنل نیست که به منظور حفظ قانون آمده است تا خلافکاران را دستگیر کند، او بابای گیدیون پریوت بود. اسکلت بزرگ به سوی گیدیون آمد و با صدایی کلفت گفت:
- گیدیون؟
- جانم بابا جان؟
- کوفت، صدبار گفتم اونجوری به من نگاه نکن.

گیدیون سرش را مالید و به سوی پاتیلش رفت. پدر گیدیون به سوی پاتیل او رفت و با دماغ نداشته ی خود معجون را بو کشید. میرتل مشتاقانه منتظر کوبیدن دوباره ی چماق بر سرگیدیون بود. گیدیون با نگرانی نگاهی به پدرش انداخت.

- این معجونه یا محتویات دستشویی؟ زهر مار از این بوش بهتره.

گیدیون سرش را پایین انداخت و با شرمساری به کفش هایش نگاه میکرد. به پدرش عادت داشت، از بچگی علاقه ی بیشتری به مالی داشت و با گیدیون سختگیر بود. اما هنوز نمیدانست که چطور پدرش از داخل گور بیرون آمده است.

- بابا؟ شما چه طوری از قبر بیرون آمدید؟
- میخوای برگردم؟ بله دیگه، وقتی مامانت تورو ان قدر لوس بار اورده باید بخوای من برگردم تو گور.

گیدیون به سوی کتابش رفت و نگاهی به دستور العمل انداخت. 2 یا 3 مورد بیشتر به پایان معجونش نمانده بود. نگاهش را از کتابش برداشت و به اطراف نگاه کرد. پدرش درست پشت سر او بود و به معجونش نگاه میکرد. میرتل نیز بار دیگر درون دستشویی رفته بود. پدرش گفت:
- اصن استعداد معجون سازی نداری تو، مالی معجون درست میکرد، عالی. اما تو چی پسره ی الدنگ؟ عینهو مادر معجون درست میکنی.
- خب میگه باید باید یه استخو... بابا جان؟

پدر چپ چپ به او نگاه کرد. ( با اینکه چشم نداشت، اما راوی از حالت حفره های چشم ایشان در یافت که پدر محترم در حال چشم غره رفتن بوده است. ) گیدیون آب دهانش را قورت داد و بار دیگر تلاش کرد.

- همین یه بار.
- یعنی تو میخوای من الان استخون شصتمو بندازم تو معجون تو؟
- بله.

آقای پریوت نگاهی به شصتش انداخت. گیدیون هم با امیدواری به پدرش نگاه میکرد، اگر پدرش شصتش را به او میداد، او یک قدم بزرگ در عرصه ی راضی کردن پدران برداشته بود. اسکلت آهی کشید و دست دیگرش را به سوی شصتش برد و ... ( خواندن ادامه ی این متن به خوانندگان زیر 1000 سال توصیه نمیشود. )

- آیــــــــــــــ ... پسره ی سر به هوا، استخون دزد، معجون خراب کن.
- ممنون بابا جون.

گیدیون استخوان را از پدرش گرفت و درون معجون انداخت و سه بار در خلاف جهت عقربه های ساعت به هم زد. سپس نگاهی به کتاب انداخت، 2 دستور العمل دیگر بیشتر باقی نماده بود. با خواندن یکی از آن ها از تعجب چشمانش گشاد شد.

- باز چی شده؟
- اشک روح میخواد. میرتل؟

میرتل به سرعت از دستشویی بیرون آمد و نگاهی به گیدیون انداخت. گیدیون ذهنش را میکاوید، چه چیز میتواند باعث اشک ریختن میرتل شود؟ کار سختی به نظر می آمد، علاقهای هم به این کار نداشت، اما باید این کار را میکرد.

- هی میرتل میدونستی چه قدر زشتی؟

اشک در چشمان در دختر جمع شد، اولین بارش نبود که چنین حرفی را میشنید. به سرعت به سوی دستشویی اش رفت تا دیگر چنین حرفی را نشنود و در گوشه ای شروع به گریه کند.

- اکسیو اشک میرتل گریان.

اشک های میرتل در راه رفتنش به دستشویی به سوی شیشه ای که گیدیون در دست داشت می آمدند و درون آن میریختند. گیدیون معجون را در نور ای که از پنجره می آمد گرفت. فریاد زد:
- موفق شدم.
- صد بار بهت نگفتم با احساسات مردم بازی نکن؟ تو کی آدم میشی گیدیون؟

حرف پدرش را نشنیده گرفت و به سوی کتاب رفت و شروع به خواندن کرد:
- خب مرحله ی آخر، وایسا ببینم چی نوشته، نکته: اگر از اشک طبیعی شبح استفاده میکنید نیازی به مرحله ی آخر نیست. چی؟! یعنی میشد اشک مصنوعی خرید؟ ای مرلیـــــــــــــــــــــن.

به سرعت اشک میرتل را درون پاتیل ریخت و معجون با صدایی فیشی به رنگ نارنجی در آمد. گیدیون با هیجان معجون را درون لیوانی ریخت و گفت:
- بالاخره معجون شانس درست کردم.
- آب کدو حلوایی؟

پسرک هافلپافی وارد شد و به معجون نارنجی رنگ درون لیوان نگاه میکرد. گیدیون با بهت به پسر نگاه میکرد، حتی توان حرکت نداشت. پسر جلو آمد و معجون را از دست گیدیون گرفت. درست همان لحظه به خودش آمد.

- اوی معجون شانس منو نخور.

اما پسرک تا آخرین قطره معجون را خورد و به گیدیون نگاه کرد. سپس بعد از چند دقیقه به فرمت :hyp: در آمد. بعد چند ثانیه گیدیون با تعجب به او نگاه کرد، به نظر می آمد معجون به درستی عمل نکرده است.

- من فرعون رامسس سوم، بزرگ ترین فرمانروای مصر هستم.

پدر و گیدیون:

2. کلک استاد در این جلسه به نظرتون چطور بود؟3 نمره
استاد. چرا واقعا؟ چرا شما همیشه هر جلسه یه بلایی سر این جوونای معصوم میارید؟ اونا گناهی ندارن به جون لرده. چرا روی یه جونور امتحانش نمیکنین؟ هرچند معلوم نیست اگر این پسر این معجونو نمیخورد حتما" دیوونه میشد یا نه. ممکن بود جینیو تو تالار اسرار ببینه و دیوونه بشه یا با دیدن هری پاتر رسما" بره امین آباد یا هرچی ولی دلیل نمیشه شما اونو از زندگی عادیش خارج کنید.

3.یه رول بنویسین که توش موفق شدین به وسیله این معجون مدرسه رو به دیونه خونه تبدیل کنین!باز هم قلم دست شماست. هرجور صلاح می دونین آگاهانه یا غیر آگاهانه و...مدرسه رو به هم بریزین! 15 نمره

- حتما" باید ... اینکارو ... میکردیم ... آلبوس؟

گیدیون نفس نفس زنان این را گفت و از سوی دیگر پاتیل به دوست مو طلایی خود نگاه کرد. آلبوس کرامر، دوست صمیمی گیدیون نیشخندی زد و گفت:
- البته گید، اون پیرزن باید مجازات بشه.

گیدیون و آلبوس نفس نفس زنان پاتیل پر از آب هویج را به محل نگهداری معجون های آیلین پرنس میبردند. نقشه ی آلبوس این بود زمانی که آیلین میخواد در سرسرا معجون جدیدش را به دانش آموزان بدهد اشتباهی به جای معجون، آب هویج به آن ها بدهد.

- نقشه ی ... خوبیه ... نه گید؟

گیدیون نگاهی به در دخمه ی آیلین انداخت، تقریبا" رسیده بودند. نمی توانست با قاطعیت بگوید این نقشه، خوب یا بد است. میخواست شانه اش را بالا بی اندازد اما ترسید مبادا پاتیل از دستش رها شود، بنابر این باصدایی آرام گفت:
- نمیدونم.

با پا در را باز کرد و عقب عقب وارد دخمه شد. معجونی بر روی آتش قل قل میکرد، حدس میزد این همان معجون باشد. معجون های رنگارنگ در کمد های مختلف وجود داشتند که هرکدام کارایی خاصی داشتند.

- خشکت نزنه گید، برو سمت معجون.

دستانش خسته شده بود، به سرعت به سوی معجون میرفت قبل از آنکه پاتیل از دستش رها شود. با " وایسا " آلبوس ایستاد و به آرامی پاتیل را زمین گذاشت. به بدنش کش و قوسی داد و به نتیجه ی کارش خیره ماند. آلبوس متفکرانه گفت:
- خب الان باید این پاتیلو با اون عوض کنیم.

گیدیون پیشانی اش را با آستین خود پاک کرد و به سوی پاتیل رفت.

سرسرا ی بزرگ، 2 ساعت بعد.

- ساکت!

پروفسور دیپت، مدیر مدرسه ی هاگوارتز جلو آمد و این را گفت. با چشمانش تمام دانش آموزان را از نظر می گذراند. زمانی که زمزمه ها از بین رفت پروفسور شروع به صحبت کردن کرد:
- پروفسور پرنس، استاد درس معجون سازی، به علت تشویق شما دانش آموزان که تو درس معجون سازی، بالاترین نمره رو نسبت به دیگر مدارس جادوگری گرفتید، یه معجون مقوی درست کرده. چرا امتحانش نمیکنید ببینید چه اثری داره؟

صدای تشویق و کف زدن دانش آموزان بلند شد. آلبوس که کنار گیدیون نشسته بود بی صبرانه منتظر پخش شدن معجون بین دانش آموزان بود. جن های خونگی ظرف هایی پر از معجون را به دانش آموزان تعارف میکردند.

- عالی میشه.

آلبوس دستانش را به هم مالید و خنده ای از سر شیطنت کرد. جن کوچکی ظرف پر از معجون را به طرف گیدیون گرفت، آن را برداشت و یکی را نیز به آلبوس داد. دوست مو طلایی اش به سرعت معجون را روی میز گذاشت.

- بیایید بنوشیم.

پروفسور دیپت جام پر از معجون، ( آب هویج ! ) را بالا گرفت. باقی دانش آموزان و اساتید به همراهی از مدیر مدرسه جام هایش را بالا بردند. گیدیون آمد که محتویات جام را بنوشد که آلبوس با یک ضربه به پهلویش او را متوقف کرد.

- جای تو بودم اونو نمیخوردم.

گیدیون نگاهی به باقی دانش آموزان انداخت، دقایقی در سکوت گذشت. ناگهان دانش آموزی روی میز پرید و نعره ای سر داد. در چند دقیقه سرسرای مدرسه به دیوانه خانه ای تبدیل شد. اساتید به میز رو به رویشان لگد میزدند، بعضی از دانش آموزان صدای حیوانات جادویی در میآوردند، بعضی با چوبدستیشان جادوی های عجیب و غریبی اجرا میکردند و ...

گیدیون نگاهی به آلبوس انداخت و فریاد زد:
- چی به خوردشون دادی؟
- معجون جنون!


ویرایش شده توسط گيديون پريوت در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۵ ۱۴:۲۹:۱۳

ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۱:۵۶ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳

فرد ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۲۵ جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۰۶ پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۸
از پنج صبح تا حالا علاف کردی مارا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 380
آفلاین
بابای شوخی گریف

1و 3


راهرویی که در آن کلاس معجون سازی بود پر از آدم بود.صدای دانش آموزان همه جارا پر کرده بود.یک بچه را بیرون آوردند او در این حالت بود همه دور او جمع شدند،عده ای از بچه ها شروع به تظاهرات کردند:

-مرگ بر زاغی،مرگ بر زاغی...

ناگهان دودی از کلاس آمد.همه چشمان خود را تنگ کردند و تظاهرات هم تمام شد.صدای سرفه ی بچه ها آمد

-چه کسی جرعت کرده به زاغی من مرگ بر بفرسته ؟
-اون...
-اون...
-این...
-ممدقلی...
-فرد و جرج.

آیلین پرنس با لحنی تند گفت:

-فردو جرج بدویید بیاید اینجا وگرنه...

فرد و جرج با جارو های خود از بالای آیلین رد شدند.

-بی تربیتا، بیاید پایین...

اما فرد و جرج دینامیت ها و ترقه های خود را انداختند و آنها منفجر شد زاغی هم از ترس فرار کرد.آیلین پرنس به سوی او دوید اما وقتی داشت میدوید چیزی از جیبش افتاد، فرد پایین رفت و آن شیشه را برداشت و رو به جرج گفت:

-این چیه جرجی؟
-این؟خوب معلومه معجون جنون.

سپس شیشه ی معجون را در جیبش گذاشت و به جرج گفت:

-داداش با من بیا.

سپس آندو به سمت انبار معجون ها رفتند.

انبار معجون-ساعت 20:30
-داداش اینو خالی بکنیم تو این دیگ!
-چرا؟
-ای بابا مگه نمیخوای شوخی کنیم؟
-این یکی نه تورو خدا!
-ترسو نباش.

سپس شیشه را در دیگ خالی کرد.فهمید که معجون خیلی کم بوده و به کار نمی آید که چشمش به یک عالمه معجون افتاد و با خود گفت:((چرا اینارو بر نداریم؟ها؟ راست میگی فکر خوبم )) و به سمت آها رفت و همه ی آنها را در کیفی گذاشت و با خود آورد.

برج بلند هاگوارتز-ساعت 21:00

-هی داداش معجونا اماده ی پرتابن؟
-آره فیتیله رو آتیش کن.

و فیتیله را روشن کرد و موشک به سمت سقف سرسرا پرتاب شد و سقف را ترکاند.معجون به صورت باران روی غذاها و دانش آموزان ریخت دانش آموزان به این صورت روی زمین افتادند
فرد و جرج سوار جاروهایشان شدند و به سمت سرسرا آمدند.وقتی آنها به سرسرا رسیدند حالت اینکه من نمیدونم چه خبره به خود گرفتند و پروفسور دامبلدور که از همه چیز با خبر بود به خود گرفت اما معلوم نبود از کجا میدانست!

2. کلک استاد در این جلسه به نظرتون چطور بود؟3 نمره
خیلی جالب بود


میجنگم، زیرا من...

یک ویزلی ام



خوشحالم از تیم کارآگاهان بیرون آمدم و خداحافظ را گفتم! خداحافظ جن خانگی!!!


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۶:۰۱ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
موفرفری هافل رزز


1-معجون جنون رو به هر نحوی که مایلین(از روی عمد،سهوا،اتفاقی و...) تهیه کنین و هر کاری دوست داشتین باهاش بکنین.قلم دست شماست.12 نمره

در یک روز گرم افتابی،بعد از امتحان فلسفه وحکمت رزز،دورا وسارا کنار دریاچه نشسته وماهی های مرکب راقلقلک می دادندو از هوا لذت می برند.
بومب! این صدای بطری کوچکی با محتوباتش محکم به سر رزز بی چاره اصابت کرد.
رزز از شدت درد روی زمین قلک می زد و به اون بد بخت بی چاره ای که بطری را پرت کرده بودفحش می داد:
-کدوم تسترالی شیشه پرت می کنه؟بوقی کله اژدری یورتمه رو....
دورا حرف رزز را قطع کرد:
-این کار ها فقط از جیمز پاتر برمی اید!( پدر هری پاتر)
سارا:
-اون که یه قرنه مرده!
دورا که گونه هایش گل انداخته بود،جواب داد:
اره راست می گی،اصلا حواسم نبود.
سارا بطری ادست به دست می کرد گفت :
حالا این چی هست؟
رزز که موفق شده بود بنشیند با قیافه ی متفکری گفت:
رنگش شبیه معجون دیوانه کننده س که کورممد خورد.
چشمان دورا گردشدومعجون را از دست سارا کشیدوپرت کرد توی دریاچه.
رزز سر دورا فریادکشید:
این چه کاری بودکه کردی؟اچرا انداختی اش دور؟خوب برای کلکسیون معجون هایم لازمش داشتم!

چند ساعت بعد کنار دریاچه

پری های دریایی در وسط،زردمبو ها در کنار،ماهی های بادکنکی جلو و ماهی های مرکب پشت سر پری های دریایی ایستاده بودند وبا اهنگی که ماهی های مرکب می خوانند هی پاپ می رقصیدن.(من شکایت دارم چرا شکلک رقص هی پاپ یا مایکل جکسون موجود نیست؟اخه چرا؟چرا؟)

2. کلک استاد در این جلسه به نظرتون چطور بود؟3 نمره
جالب البته نه برای کورممد.

3.یه رول بنویسین که توش موفق شدین به وسیله این معجون مدرسه رو به دیونه خونه تبدیل کنین!باز هم قلم دست شماست. هرجور صلاح می دونین آگاهانه یا غیر آگاهانه و...مدرسه رو به هم بریزین! 15 نمره

رز دستش را بالا گرفت وگفت:
-میس ،می ای گو اوت؟
معلم هنوز "یس"را کامل نگفته بود که رز از کلاس پرید بیرون،پله ها را یکی دوتا کردتا به اب سرد کن رسید.
کنار اب سردکن ایستاد،نفس نف می زد یک لیوان برداشت وپر اب کرد وسرکشید. کمی که حالش جا امد از توی جیب شلوارش بطری کوچکی را بیرون اورد در اب سرد کن را برداشت و مایع دورن بطری را درون اب سرد کن خالی کرد؛ وسریع از صحنه ی جنایت دور شدوسر کلاس برگشت.

چند دقیقه بعد بچه ها برای اینکه چند دقیقه ای از کلاس ملال اور-استاد اینجا شما باید می بودید تا دیگر کلاس ملال اور نشود- راحت شود از کلاس بیرون می رفتندو یک لیوان اب نوش جان می کردندو روانی شده برمی گشتند!

تا دقایقی بعد گویش تبدیل به تیمارستان شده بود؛در یک کلاس بندی می رقصیدند ،درکلاس دیگری چهچه می زدند،سواری می دادندو....
معلمین گویش هم سعی دربه دست گرفن اوضاع داشتند؛البته چند معلم هم هم اب نوشیده بودند وبا جماعت یک صدا بودند. دراین بین عده ای خبر نگار در حال فیلم گرفتن یا مصاحبه بودند! این گونه بود که کلاس خسته کننده ی گویش تبدیل به هیجان انگیز ترین واقعه ی سال شد.


هرچی فکر کردم به نظرم امد خراب کاری در گویش جالب تر از خراب کاری در مدرسس!
استاد من باید هربار یه خراب کاری انجام بدم !سوژه ی این هفته عالی بود خوراک من!


ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۳ ۱۱:۲۴:۱۸



پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۱:۴۱ جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۳

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
نمرات جلسه سوم معجون سازی

باری ادوارد رایان- هافلپاف

گریفلیچر؟جن خونگی جدید الادورا رو نابود کردی؟چرا نایستادی مراحلشو ببینی؟
ظاهر پستت خوبه.مرتبه و اندازه ش هم مناسبه.از ظاهرش که بگذریم محتواش و طنز و سوژه پردازیش هم قابل قبوله.فقط توصیف صحنه هات یکم کمن.مثلا کاش کمی بیشتر ظاهر جن خونگی رو توصیف می کردی.یه توصیف مضحک از ظاهرش می تونست به طنز پست اضافه کنه و خواننده بتونه تصور کنه با چه موجودی طرفه.و دیگه اینکه این گریفیلچر شما در آغاز پست یه ذره نسبت به سطح جن های خونگی گستاخ تره.منظورم اینه حالت برده وار سایر جن هارو نداره.جوری با شما صحبت می کنه انگار هم ردیفته.این اشکال در اواسط پست رفع شده و جن اختراعی شما به اون حالت برده وارش برگشته.یه قسمتایی از سوژه هم میشد از شکلک استفاده کنی تا به زیبایی سوژه ت کمک کنه.مخصوصا قسمت دیالوگ هات با جن مزبور.

نمره شما=26

نیمفادورا تانکس- هافلپاف

پست شمارو هم پسند نمودیم!ظاهرش مرتب بود و توصیف صحنه هاش به اندازه بودن.البته من فکر می کنم می تونستن بیشتر هم باشن.مثلا حالت ارنی قبل و بعد از خوردن معجون.اینکه از آغاز مسابقه مضطربه، از اینکه به فکرشین ممنون و سپاسگزاره و...
دیگه اینکه زیاد مشخص نبود سوژتون جدیه یا طنز.یه جاهایی بهش می یومد طنز باشه ولی در کل یه پست جدی بود. نکته ای که تو پست های جدی باید در نظر داشته باشیم اینه که از شکلک نمیشه استفاده کرد. شکلکها برای بیان حالات شخصیت ها در سوژه های طنزن.

نمره شما=26

فرد ویزلی-گریفندور

آخه من هرچی به تو بگم مرتب میگی من 12 سالمه.
در ضمن از یه مرگخوار شما توقع رحم و انصاف داری پسرم؟ شخصیت من تو سایت یه شخصیت سیاهه و طبیعیه دست به کارای بی رحمانه بزنه.
بگذریم و بریم سر نقد!

اول از همه باید بهت بگم که انقدر خودتو دست کم نگیر.هیچکس نویسنده به دنیا نیومده و همین علاقت به نوشتن مطمئن باش به پیشرفتت کمک می کنه. در کنارش خوندن پست نویسنده های خوب و درخواست نقد خواستن کمک کننده است.همه اینها هم نیاز به صبر و حوصله و زمان داره.

در پست زدن اول باید مشخص کنی می خوای سوژه طنز باشه یا جدی.این چیزیه که تو پست شما هم خیلی مشخص نیست.به نظر من تلاش کرده بودی طنز از آب در بیاری ولی سوژه رو به شکل طنز نتونستی بپرورونی.در ضمن اگر قصد نوشتن یه سوژه طنز رو داری کردن استفاده از شکلک ها کمک می کنه نوشته بیشتر شکل طنز به خودش بگیره.شکلک ها در پست طنز به نویسنده کمک می کنه تا حالات شخصیت هاش رو در موقعیت های مختلف بیان کنه بدون اینکه نیاز باشه اونارو بنویسه.
نکته بعد اینکه توصیف صحنه هات کمن. اگر می خوای خواننده بتونه چیزی رو که در ذهن توئه ببینه باید از توصیف صحنه استفاده کنی.ظاهر شخصیت های پستت،حالتشون و اینکه الان کجان و... پست شما بیشتر از دیالوگ تشکیل شده و توصیف صحنه هاش کمن.

نمره شما=23


رکسان ویزلی-گریفندور

که استاد خیلی اشتباه کرد؟ جون مردم بازیچه نیست پس چیه؟ امان از دست شما سفیدای ساده دل!در ضمن استاد وکیل نمیگیره هیچوقت... این وکیله که باید استادو بگیره!
رکسان...رکسان...به خاطر این حرفایی که زدی نمره هم می خوای؟

کلا فقط یه چیزی بگم و اونم اینه که من خودم همیشه سعی می کنم پستامو با توصیف صحنه شروع کنم و البته این یه کار سلیقه ایه.اینکه کسی بتونه بدون توصیف و صرف دیالوگ یه نوشته رو شروع کنه به نظر من سخته کاری که شما خوب از پسش بر اومدی.
کلا از پستت راضی هستیم.

نمره شما=30

گیدیون پریوت-گریفندور

آه پسرم چقدر خوشحالم انقدر مشتاق معجون سازی می بینمت.
چـــــــــــــی؟زاغی دست تو چیکار می کرد؟ زاغ منو تو به کشتن دادی پس؟الان اومدی نمره هم می خوای؟ هرچند خیلی مهم نیست از این زاغا زیاد دارم باشه مال خودت!فقط از کجا گیرش آوردی؟موندم چشماتو هنوز درنیاورده.خوب فکر کن ببین زاغ یکی دیگه رو بلند نکردی؟شاید اصلا زاغ نبوده فکر کردی زاغه؟هوم؟
من کاری با اون بچه معصوم نداشتم. خودش خواست معجونو بخوره به من چه!انسانیت هم فعلا موجود نیست.منتظریم برامون بفرستن!

از پستت راضی هستیم.واقعا پیشرفت کردی. هم از نظر سوژه پردازی و ظاهر پست و شکلک ها و بار طنز و...آفرین پسرم. هرچند مرگخواریم ولی دلیل نمیشه بهت افتخار نکنیم!

ولی یه چیزی! دقت کنی حضور گیلدروی لاکهارت یکم غیر منتظره ست تو سوژه. در کل خیلی حرفه ای و مطابق پستای طنز وارد نشده.همینجوری یه دفعه سر و کله ش تو سوژه پیدا شده. کاش یه جوری به عوامل فیلم برداری ربطش می دادی یا کارایی رو می کردی که تو سوژه های طنز معموله. مثلا می نوشتی "یه مرتبه یه مرد جوان جذاب بدون مقدمه پرید وسط کادر"! یا یکی از اجزای بدنش مثل موهاش رو به تهیه معجون ربط می دادی و خودت وسط سوژه ظاهرش می کردی. مثلا می نوشتی "گیدیون چوبدستیش را تکانی داد و مردی جوان جذاب وسط کادر ظاهر شد "و...هر جور سلیقه خودت بود. بالاخر تو پست طنز انتظار هرچیزی میره ولی ظهور گیلدروی وسط سوژه بدون مقدمه یکم از زیبایی پستت کم کرده. خواننده گیج میشه مثل اتفاقی که برای من افتاد.از خودم پرسیدم خب الان گیلدروی اینجا چیکار داره؟اصلا برای چی پیداش شد یه دفعه؟

استفاده از عوامل فیلم برداری و تهدیدشون با شخصیت عصبی و خشن آیلین کار جالبی بود. فقط در این جور مواقع خاطرت باشه بهتره اون قسمت رو نقل قول کنی یا مثلا با حروف کج شده تایپ کنی تا خواننده متوجه بشه این قسمت ربطی به سوژه نداره و صرفا برای ایجاد کردن بار طنزه پسته. توصیه م هم اینه که زیاد از این کارگردان و عوامل کارگردانی تو سوژه استفاده نکنی چون خواننده رو گیج میکنه. هرچند خودم رکورد دارم تو این مورد! ولی دقت کنی من هم معمولا جایی استفاده میکنم که می بینم سوژه داره از مسیر اصلی منحرف میشه و حوصله ندارم بیام اون وسط داد و فریاد راه بندازم.

نمره شما=28

دافنه گرین گراس- ارشد ریونکلا

جواب سوال دو ته به قول بچه محفلیا رماتیسم مغزیه!
فقط من موندم علت این همه علاقه به گوسپندان چیه؟
مرگ زاغی الکتروسیته جامد؟نمی دونستم الکتروسیته جامد و مایع هم داره!

طرز تهیه معجون شما واقعا عجیب و غیر قابل تصور بود و همین به نظر من جذابش کرده. به ویژه استفاده از فعل های هم خانواده در پایان جملات.آخر پستو که اصلا نمیشد پیش بینی کرد.
نکته ی جذاب دیگه ش اینه که تو رول شما با اینکه طنزه یه شکلک هم به کار نرفته.خب معموله تو پستای طنز از شکلک استفاده میشه ولی پست شما یه جورایی مثل زمانیه که کسی داره حرف خنده داری می زنه ولی با لحن کاملا جدی اونو بیان می کنه!حالتی که انگار اون حرف یه حرف کاملا معموله ولی در واقع نیست و همین باعث میشه اطرافیان از خنده روه بر شن. کمتر کسی رو دیدم که بتونه چنین کاری کنه و شما جز اون دسته این.

نمره شما=30


بتی بریسویت-گریفندور

بچه تو بعد از تغییر شناسه هم هنوز داری برای من شاخو شونه می کشی؟ برم شرم کنم؟اون بره شرم کنه با اون اسم ضایعش!سایت باید به من افتخار کنه این اسامی خز و خیلو حذف می کنم. هیچ عشقی هم در وجود من نیست. وجود هرگونه عشقی رو تکذیب می کنم.
در ضمن خاکسترش نکردم.خودش پودر شد و بر باد رفت!

حقیقت هنوز نسبت به پست گذشته که ازت خوندم نه پسرفت داشتی و نه پیشرفت. هنوز هم همون ایرادات تو پستت دیده میشه. معمولا با آغاز بی مقدمه مشکلی ندارم اگر بعدا و در ادامه پست در موردش توضیح کافی داده بشه.درسته تکلیف من مشخصه در مورد چیه ولی شما به این توجه کن پست تکلیف من رفته یه صفحه قبل و یه خواننده از همه جا بی خبر اومده داره پست شمارو می خونه.طبیعتا متوجه نمیشه ترقه هارو برای چی گرفتی یا اصلا چرا سر از مغازه معجون فروشی درآوردی و....بهتر بود اول پست یا کمی بعد از شروعش در موردش توضیح می دادی. در واقع هدف از این کلاسا و رول ها همینه که شما یاد بگیرین چطور با خواننده ارتباط برقرار کنین و اینکه چه چیزایی خواننده رو جذب می کنه یا باعث خستگیش از ادامه خوندن میشه.
نکته دیگه اینکه هنوز هم کمی با عجله سوژه رو پیش می بری و از جاهایی رد میشی که جا برای توضیح و توصیف بیشتر داره.

نمره شما=24


ویلبرت اسلینکرد- ریونکلا

به به پارسال اسلوی امسال ریونی!
به چی اعتراض داری بچه؟چرا نشه؟اینجا دنیای طنزه همه چی ممکنه!

گذشته از این صحبت ها پست خوبی بود.از سوژه پردازی و ظاهر مرتب و استفاده از شکلکها و... ازش راضی هستیم. نقطه قوت پست شما توصیف صحنه های قدرتمندشه.من که از خوندنش لذت بردم.

نمره شما=30


رز زلر-هافلپاف

رز عزیز چقدر خوشحالم شمارو اینجا می بینم.
بیچاره پسرعموی محترمتون!ما با این همه قساوت و خشانت، دل نداشتمون سوخت براش!
پست خوبی بود. به ویژه توصیف صحنه های خوبی دارین. اگر یه سری نکاتو رعایت کنین بهتر هم میشه.مثلا ظاهر پستتون کمی تو هم تو همه.بین بعضی کلمات اینتر نزدین و این خوندنشو کمی مشکل می کنه.همینطورخوبه بعد از هر بند یه جای یه اینتر دوتا اینتر بزنین.شما زمان پستتون رو با رنگ قرمز مشخص کردین.کار بسیار خوبی کردین ولی معموله قبل و بعدش یه اینتر فاصله گذاشته بشه.سوژه شما در ظاهر طنزه ولی با توجه به لحن پست یه پست جدی محسوب میشه. تو پستای جدی معمول نیست از شکلک استفاده بشه.

نمره شما=24



ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱ ۱۹:۴۲:۱۹


بدون نام
1.معجون جنون رو به هر نحوی که مایلین(از روی عمد،سهوا،اتفاقی و...) تهیه کنین و هر کاری دوست داشتین باهاش بکنین.قلم دست شماست.12 نمره

ایلین از کلاس بیرون رفته بود و ارمینتا تا زمانی که کورممد را در لباس سفید و تنگ مشنگی بیرون نبرده بودند بی سروصدا ته کلاس نشسته بود.

نور از پنجره های قرون وسطایی درحال تابیدن بر روی تنها معجون در حال جوشیدن بود.ویولت گفت:

_همینه دیگه..قبلیو پودر کرد این یکیم دیوونه..من میگم بعدی رو میجوشونه

_حالا بعدی کیه؟

_هرکی احمقه!تو داری چی کار میکنی اونجا؟

_هوم؟؟هیچی

ارمینتا به همراه شیشه معجونی زیر شنلش با عجله از کلاس بیرون رفت.

محوطه مدرسه:

ارمینتا نزدیک درخت بید کتک زن شد و با تکه چوبی ان را بی حرکت ساخت.درحالی که به درخت نزدیک میشد با لبخند،زیر لب زمزمه کرد:

_بزار ببینیم منفی در منفی مثبت میشه..؟

سپس مقداری از معجون جنون را پای درخت ریخت و به سرعت گریخت!

دوروز بعد درحالی که روی مبل سیاه و راحتی سالن عمومی اسلایترین لم داده بود،یک پیام امروز بی نام و نشانی را از روی میز برداشت و نگاهی به ان انداخت.تیتر صفحه اول ان این چنین بود.


درخت بید کتک زن دوباره به دانش اموزان هاگوارتز اسیب زد

درخت بید بزرگ در محوطه هاگوارتز معروف به بید کتک زن دوباره باعث صدمه
زدن به یک دانش اموز به اسم کورممد که از درمانگاه فرار کرده بود شد.این درخت
قدیمی که حدود سی سال پیش چشم بچه ای را کور کرده بود،دیروز نیز شاخ و برگ
خود را درون بینی دانش اموز مذکور کرد.از ان جایی که این درخت به اجزای صورت
دانش اموزان علاقه مند است،کارشناسان در سدد قطع ان بر امدند ولی مثل همیشه
دامبلدور درمبارزه با کار های وزارت خانه از اقدام این کار جلوگیری کرد و اظهار
نمود:"این درخت سال هاست که این جاست و قدمت تاریخی داره.من اجازه نمیدم
هیچکس حتی خود وزیر هم اون رو دربیاره.درخت و دانش اموز مورد نظر در حالت
عادی نبودند و میتونم این قول رو بدم که این اتفاق هرگز دوباره نمی افته"حرف های
دامبلدوراز نظروزارت خانه غیر قابل توجیه اند.اما به دلیل سابقه درخشان وی
کارشناسان خود را از قطع درخت بازداشتند.همچنین وقتی همکاران ما از اوپرسیدن
منظور وی از"در حالت عادی نبودند" چیست،او فقط گفت:"دیوانه چو دیوانه ببیند
خوشش اید "



2. کلک استاد در این جلسه به نظرتون چطور بود؟3 نمره

خب..جالب بود ولی قابل پیشبینی و تکراری..

3.یه رول بنویسین که توش موفق شدین به وسیله این معجون مدرسه رو به دیونه خونه تبدیل کنین!باز هم قلم دست شماست. هرجور صلاح می دونین آگاهانه یا غیر آگاهانه و...مدرسه رو به هم بریزین! 15 نمره

ارمینتا به دو طرف راهرو نگاهی انداخت و پس از اطمینان یافتن از خلوت بودن اطراف،گلابی روی تابلو را قلقلک داد.

حوالی عصر بود و دانش اموزان بی صبرانه در سرسرای بزرگ برای صرف شام منتظر بودند.

ارمینتا دستگیره را گرفت و در اشپزخانه را باز کرد.اطراف را جن های شتابزده با گوش های بزرگ درحال جنبوجوش تشکیل میداند.درهمان لحظه جنی که سینی ایی پر از سیب زمینی سرخ کرده در دست داشت به سمت ارمینتا امد و درحالی که سعی میکرد با دست دیگرش او را به بیرون هل دهد گفت:

_قربان شما بیرون موند.غذا اماده شد.

ارمینتا چرخی زد و از دسترس جن خارج شد.

_ببین کوچولو،من سیرم فقط دارم اینجا میچرخم،خب؟

_شما باید بیرون رفت.غذا پنج دقیقه دیگر امد.

ارمینتا بی توجه به حرف های جن،به سمت مخزن اب کدوهلوایی پیش رفت.

_قربان لطفا بیرون ماند

_شما نباید انقد حریس بود!

جن های بیشتری راه ارمینتا را میبستند و او را کفری میکردند.ارمینتا فریاد زن:

_هی اون جنه کیه با لباسه؟؟!

توجه جن ها به نقطه دیگری جلب شد.ارمینتا به سرعت در مخزن اب کدوحلوایی را باز کرد و باقی مانده معجون جنون که پای درخت ریخته بود را در ان خالی کرد.

_قربان اسم او دابی بود او همینجوریش دیوانه بود!

ارمینتا به سرعت از میان جن های ریزه میزه رد شد و از سر راه یک ران مرغ را برداشت و گاز زد.او حدود ده دقیقه در راهرو منتظر ماند سپس با اشتیاقی توصیف ناپذیر لای در سرسرای بزرگ را باز کرد.

_وااااو!

اینطور به نظر میرسید که اکثر دانش اموزان از اب کدو حلوایی گوارا نوشیده اند! عده ایی روی میز میرقصیدند عده ایی دیگر از ریش دامبلدور اویزان شده بودند و برخی دیگر با ان طناب بازی میکردند.فردی درفاصله این که بالا میاورد دهانش را پر از گوشت میکرد فردی دیگر از راونکلاو کتاب معجون سازی اش را برگه برگه میجوید و قورت میداد.بعضی ها هم سعی میکردند برای هم قلاب بگیرند تا دیگری بتواند شمع های بالای سرشان را بگیرد

ارمینتا تا به حال ان قدر از کاری که انجام داده بود لذت نبرده بود.نتوانست نیشخندش را پنهان کند.گاز دیگری به ران مرغ زد،در را ارام روی هم گذاشت و به طرف دخمه ها حرکت کرد.از همان لحظه میتوانست تیتر فردای پیام امروز را حدس بزند"اغتشاش جلوی چشم دامبلدور،ویرانی و فساد در هاگوارتز"



پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۱:۵۳ پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۳

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
جلسه چهارم کلاس معجون سازی

روز دیگری آغاز...روز بود؟شاید هم شب دیگری...هوم؟معمولا کلاسا شب برگزار میشن؟ خب چرا وقتی برنامه رو دست استاد میدین ساعتشو مشخص نمی کنین؟الان من چه می دونم روزه یا شب؟
اصلا کلاس تشکیل نمیشه آقا...بفرمایین برین خوابگاهاتون!

مدیریت هاگوارتز:هوم...بوی اغتشاش میاد.کدوم استادی جرئت کرده روز تدریسشو بی اطلاع و عذر موجه تعطیل کنه؟


دانش آموزان:آقا اجازه...این!

این...نه چیزه...استاد مربوطه:کی من؟اشتباه شده به جون شما...نه بابا من همین الان رسیدم...هرکی بوده معجون مرکب خورده خواسته منو خراب کنه پیش شما.بذارین همین الان در کلاسو باز می کنم...قیــــــــــژ(افکت باز شدن در کلاس!)

دانش آموزان:دروغ میگه آقا خودش گفت کلاس تعطیله...کلاس تعطیله دیگه مگه نیست؟

مدیریت هاگ:برین سر کلاستون ببینم ورپریده ها. ورپریده هم ورپریده های قدیم...ما کی سن شما انقدر ور می پریدیم؟توام زود برو سر کلاس تدریستو شروع کن بینم!

* * *


زمانی از روز بود و هر زمانی که بود زمان خوبی نبود. البته برای دانش آموزان زمان خوبی نبود وگرنه زمان با زمان چه فرقی می کند؟زمان زمان است دیگر و زمانه ما پر است از زمان های...

کارگردان:مرگ!تدریس می کنی یا مدیریتو صدا کنم معلقت کنه از گروهتون نمره کم بشه؟
راوی:


دانش آموزان در سکوت روی صندلی های چوبی و قدیمی درون دخمه معجون سازی نشسته بودند. به وضوح نسبت به جلسه گذشته از تعداد دانش آموزان کاسته شده و شمار قابل توجهی از ردیف صندلی ها خالی مانده بود. گاه و بیگاه در گوشه و کنار کلاس صدای دنگ و دونگ یا تلق و تلوقی از دانش آموزان حاضر بر می خاست که نشان دهنده آزمایشات ناموفق و تاثیرات سوء موضوعات درس های گذشته بود.
ویولت که روی آخرین ردیف صندلی ها جایی در انتهای کلاس نشسته بود با حالتی عصبی گفت:
- ما باید یه کاری کنیم...اون داره تک تک مارو از بین می بره.

چند نفر سری تکان دادند. گیدیون که نسبت به جلسه گذشته ریش قابل توجهی درآورده بود با علاقه دستی به آن کشید.
- من که نمی دونم شما چرا انقدر شاکی هستین؟منو نگاه کنین چه ریشی درآوردم؟البته چون باری معجونو درست از آب درنیاورد ریش درآوردم الانم تو محفل از ریش داری روی همه رو کم کردم.فکر کنم تا چند روز دیگه یه رکورد تو بلندترین ریش دنیا بزنم.

عده ای با انزجار ریش سه متری گیدیون را که از روی میز رد شده و در آنسو تا مچ پایش می رسید از نظر گذراندند. دابی نگاهی به پاتیل کوچکی که روی پایه اش در کنار میز استاد به آرامی قل قل می کرد انداخت.
- دابی ندانست این بار استاد پرنس چه معجونی برایشان پخت. رنگش که بسیار نظر دابی را جلب کرد.

برخی از دانش آموزان نیز برخلاف میلشان با علاقه به محتویات پاتیل خیره شدند. رایحه اشتها برانگیزی از سمت آن به مشام می رسید.
ویولت زیرلب گفت:
- این سری هرکاری کرد هیچکس نباید از این معجون بخوره.معلوم نیست چیه.

پیش از آنکه کسی جوابی بدهد درب کلاس چهارتاق باز شد و استاد مربوطه جهت جلوگیری از کش یافتن سوژه به داخل شوت شد!

آیلین پرنس با مشقت خودش را از کف کلاس جمع کرد.
- مردک بوقی اصل بوق زاده... حیف که کلاس دارم و امر علم آموزی جادوآموزان باغ جادو به تعویق می افته وگرنه نشونت میدادم شوت کردن یه مرگخوار وسط کلاس یعنی چی! زهر تسترال!شما واسه چی نیشتون بازه؟

جادوآموزان:

ممد پاتر نامی در اوج مظلومیت و سادگی از انتهای کلاس پرسید:
- استاد...مگه تسترال ها هم. زهر دارن؟

در همان لحظه نور سبزی درخشید و لحظه ای بعد جسد بی جان ممد پاتر مزبور بر کف سنگی دخمه افتاد تا دانش آموزان دریابند تسترال ها هم دارای زهر می باشند!

آیلین درحالیکه به طرف پاتیل معجون می رفت گفت:
- بی مقدمه بریم سر درس. معجون امروزمون معجون شانسه که احتمالا همه تون می دونین اسم دیگه ش فلیکس فلیسیسه. بهش شانس مایع هم گفته میشه.درست کردن این معجون بی اندازه سخته و مستلزم دقت و حوصله زیادیه.کما اینکه رولینگ بوق به بوق شده گفته شش ماه جا افتادنش طول می کشه ولی اگر کمی معجون سازی حالیتون باشه می تونین تو مدت زمان کمتری معادل 5 ماه و نیم عملش بیارین.

جادوآموزان:

آیلین انگشتش را با سرعت درون مایع فرو برد و به دهان گذاشت.
- هوم...جا افتاده. مزهش عالیه...خدا می دونه من چقدر به یه ذره شانس نیاز دارم.

زمزمه زیر لب آیلین به گوش دانش آموزان رسید و همگی با فرمت به استاد و معجون زل زدند. در همان لحظه که آب دهان دانش آموزان کف کلاس را به آهستگی پر می کرد زاغ سیاهی از ناکجاآباد ظاهر شد و پرواز کنان خودش را به شانه صاحبش رساند.آیلین لبخندی زد.
- عالی شد...انگار شانس آوردم.

سپس رو به دانش آموزان گفت:
- برام کاری پیش اومده الان بر می گردم.نظم کلاسو به هم نزنید و ضمنا به معجون من هو کسی دست نمی زنه.

او با سرعت از کلاس خارج شد و دانش آموزان را تنها گذاشت.

نیم ساعت بعد- دخمه معجون سازی


- پس چرا نمیاد؟خسته شدیم.
- الان با شانسش سرگرمه.
- بچه ها یعنی اون جدی جدی معجون شانسه؟منم می خوام!

ویولت واقع بینانه گفت:
- از این مرگخوار هرکاری برمیاد. گولشو نخورین.

رز زلر گفت:
- ولی خودش ازش خورد.پس این یه معجون شانسه واقعیه.

ناگهان سکوت بر کلاس حکم فرما شد.ظاهرا این بار با یک معجون واقعی طرف بودند. بار دیگر آب از لب و لوچه جادوآموزان سرازیر شد.چه میشد اگر فقط یک ذره خوش شانس میشدند.یک قطره...استاد از کجا می فهمید؟

لینی در حالیکه ناخنش را سوهان می کشید گفت:
- می فهمه از معجونش کش رفتین.

جادوآموزان:

لینی بی آنکه سرش را بالا بیاورد ادامه داد.
- انقدر بلند فکر می کنین نیازی به ذهن خونی نیست ولی به این فکر کنین استاد ذهن خونی هم بلد نباشه معجون حقیقت به خوردتون میده.

ناگهان کورممدی جامه دران و مویه کنان از النتهای کلاس ظهور کرد.
- من دیگه طاقت ندارم...من شانس می خوام...شانس هم منو می خواد...من کلا می خوام. :hyp:

پیش از آنکه کسی بتواند جلوی او را بگیرد با یک پرش بلند از روی سر دانش آموزان جهید به این سمت و خودش را به پاتیل رساند و ملاقه ی پری از آن را به لب برد.

دانش آموزان با فرمت فرو رفتن آخرین قطره طلایی معجون در حلق کورممد نظاره کردند.سکوت سنگینی بر کلاس حاکم شده بود.بچه ها مشتاقانه به کور ممد خیره شده بودند که ابتدا به این فرمت و سپس به این فرمت و عاقبت به فرمت درآمد.

جادوآموزان:

در حینی که کورممد مراحل تکامل را یکی یکی پشت سر می گذاشت درب کلاس باز شد و آیلین وارد شد.
- چقدر لفتش دادین.نیم ساعته اینجا منتظرم...پا درد گرفتم خب!

او با اشتیاق به کور ممد که حالا وسط کلاس در حال بندری زدن بود خیره شد.
- عالیه...ظاهرا کاملا آماده شده.

سپس با رضایت به طرف میزش برگشت.
- این موضوع درس امروزه...معجون جنون!کاربردش هم کاملا مشخصه چیه.نوشنده رو دچار جنون می کنه. هرچقدر میزانش بیشتر باشه شدت دیوانگی هم بیشتر میشه.همونجور که نمونه آزمایشیمون گرفتارش شده.

الادورا گفت:
- ولی شما که گفتین معجون شانسه استاد.

- من گفتم؟یادم نمیاد.

دابی جیرجیر کنان گفت:
- استاد خودش از اون معجون خورد...دابی نمی فهمه پس چرا استاد دیوانه نشد؟

آیلین لبخند ملایمی زد.
- عزیزان وقتی کسی انگشت سبابه رو می زنه تو معجون ولی انگشت وسط رو به دهان می بره یکم دقت کنین خب! بد نیست یه سر برین درمونگاه شاید نیاز به عینک پیدا کرده باشین.کلاس تمومه.تکالیفتونو از رو تخته بنویسین.قبل از رفتن هم بگین یکی از سنت مانگو بیاد این دیوونه رو از وسط کلاس جمعش کنه. خیلی معجون خورد ابله!بله واقعا ابله بود!

دانش آموزان نگاه بهت زده اشان را از رفتن استاد برداشتند و به کورممد دوختند که در راستای همذات پنداری با اورانگوتان های جنگل های آمازون از تک چراغ کلاس آویزان شده بود.

ویولت: من که گفتم بهش اعتماد نکنین.

1.معجون جنون رو به هر نحوی که مایلین(از روی عمد،سهوا،اتفاقی و...) تهیه کنین و هر کاری دوست داشتین باهاش بکنین.قلم دست شماست.12 نمره

2. کلک استاد در این جلسه به نظرتون چطور بود؟3 نمره

3.یه رول بنویسین که توش موفق شدین به وسیله این معجون مدرسه رو به دیونه خونه تبدیل کنین!باز هم قلم دست شماست. هرجور صلاح می دونین آگاهانه یا غیر آگاهانه و...مدرسه رو به هم بریزین! 15 نمره


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۳۱ ۱۲:۱۸:۳۶







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.