هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۰:۱۹ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۳

سیسرون هارکیس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۱ پنجشنبه ۲ آبان ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۲:۱۵ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 96
آفلاین
انسان و زیست جهان؟!:

این رابطه ، رابطه ای بس بسیار عجیب است که مفسران و معبران بسیاری را در جهان گرد هم آورد و آنان پس از بحث های خیلی فراوان دریافتند که رابطه ی میان انسان و زیست جهان بدان گونه است که : ... راستش خیلی چرت و پرت گفتند من خلاصه اش می کنم. انسان مخلوق زیست جهان هستش و زیست جهان هم مخلوق انسان و به طور کل این است حقیقت این رابطه خاک بر سری ، اصلا شما خجالت نمی کشید این حرف ها رو به ما می زنیدندندندی هااااا

دفتر چه خاطرات آموکیوس:

اولا دست از سر این مرحوم بردارید ولی چون زبون نمی فهمید دستتون رو بر نمی دارید و من رو ناچار می کنید که گازتون بگیرم و چند خطی به یاد اون مرحوم بگم:

- بودن یا نبودن؟! مسئله چیزی دیگر است. آمدن و رفتن ، حقیقت این است!

روزها می گذرند ، شب ها در پی آن هستند و انسان ها تماشاگر این حقیقت. حقیقتی که ذات انسان از درک آن خارج است.تغییر آن نیز محال برای ما محال است ... تغییر حقیقت محال بوده و هست و خواهد بود.سرانجام ما نیز حقیقت است ، زندگانیمان واقعیت و هنگامی که واقعیت و حقیقت در هم آمیزند... سرنوشت رغم خواهد خرد.ما توان تغییر حقیقت را نداریم ... لکن نیم دیگر آن در دستان ماست.بیایید واقعیت را تغییر دهیم. مرگ خواهد آمد. در زمان و مکانی معیین ، بیایید خودمان شکلش را انتخاب کنیم. بیایید خودمان ، خودمان را انتخاب کنیم ...


خاطره گویی:

هممم ... بیست امتیاز واسه یه خاطره دو خطی می دهن؟! از کلاس فلسفه چیزی بعید نیست!


از جلسه دوم هربار می اومدم رول های کلاس فلسفه رو می خوندم ببینم چی جوریه؟ اما اون موقع چیزی به ذهن مبارکمون نمی رسید. اما همین که پست تدریس بعدی رو می دادی یه چیزی در مغزم تراوش می کرد و به شدت من رو به این شکل نه ... منظورم این شکل بود دیگه داره اذییت می کنه گفتم که این شکل درست شد. در می آورد و خلاصه بگذریم که به هفت هشت نفریم هم که دم دست بودن آوادا کداورا می زدیم و چند صد سال رفتیم آزکابان ...

خب من زیاد تو این کلاس نبودم ، زیاد خاطره ندارم دیگه!


این نوشته بالایی رو می زارم که دبیر محترم یادش نره کلمه "رول"رو بنویسه:

- جلسه آخر سرانجام رسید.گرچه ممکن هم بود نرسه!حالا به نظر شما چه طور می شه ثابت کرد که این جلسه آخر هستش؟

- خعلی ساده ، ایجوری. آواداکاداورا!


دو ساعت قبل:


پنجره کلاس ناگهان باز شد و پروف تاف ، جفت پا پرید وسط کلاس،این ور رو نیگا کرد،اون ور رو نیگا کرد،هرجا رو نیگا کرد تنها موجوداتی اینچنین دید. که مدت ها در کلاس ول چرخیده و در طول این چند جلسه هیچ چیزی حالیشان نشده بود.

پروف تاف بی توجه به جماعت لبخندی دلربا :-" ، گفتم دلربا ، این شد یه چیزی ، بر لب سخن آغاز کرد:

- می گویم سلام ، چون که ثابت کرده ام سلام باید کرد به هنگام ورود و گر من سلام نکنم شما نیز نخواهید گفت علیک سلام ...

و سپس با چهره ای پرسشگرانه جماعت خیگول را نگریست و چون هیچ چیز ندید به جای نگاه پرسشگرانه این گونه نگریست و چون باز هیچ ندید زد پس کله ممد ویزلی و خطاب به جماعت که همچنان این سان می نگریستند گفت:

- خاک بر بوق ، بوقیتان ، همه با هم بگید " علیک سلام پروفسور".

و بالاخره جماعت زبان گشودند و پاسخ دادند، آنچه پروف خواسته بود.سپس به نگریستن یکدیگر ادامه دادند . پروف که کمی تا حدودی گیج گردیده بود،چشمانش را در کلاس تاب داد و جمله ای را روی تخته سیاه اعلا دوجه داره خواند:

ثابت کنید این جلسه ، جلسه آخر هستش.



پروف ریز ریز خندید و نظر بر محصلین افکند:

- کی این رو نوشته؟

جمله اش تمام نشده درب کلاس از خود صدا در آوردندی!پروف بر جلو خیزید و در باز کرد و ثابت شد که در از خود صدا در نیاورده بلکه سیس از در صدا در آورده.پسرک پشت در ایستاده و خرواری کاغذ و پوست و تخته سنگ حکاکی شده در دست و همچنین کتیبه بیستون را نیز بر کتف نهاده و صدای جیر جیر مانندی از حلق بیرون می دهد. پروف سر نزدیک دهان او برد صدای ضعیفی شنید که می گفت :

- آقا اجازه ما بیاییم تو.

- بیا ، بیا و اثبات کن که می خواهی بیای داخل کلاس!

پسرک وارد کلاس گشت و انبوه خرت و پرت هایش را در میان کلاس ولو گرداند و با آنچنان ذوقی به هوا جست که گویی بمب هسته ای ساخته است! سپس رو به پروف کرده و کلام از خود خویشتن به در کرد:

- من ثابت کردم، ثابت کردم پروفسور! این جلسه آخره!

- و چه جوری؟

سیس جزوه ها و کتیبه و اهرام مثر (می دونم اون مصر ) که با وانت سبزی فروش اول هاگزمید آورده بود را روی میز نهاد و ساعاتی را به توضیح دادن گذراندندی...

بیست و هفت و نیم ساعت بعد:


- و به این شکل می فهمیم که این جلسه آخر هستش ... خوب بود پروف drool: ؟

پروفسور که خدا می داند حواسش کجاست رو به پسرک کرده و گفت:

- راستی چی رو داشتی اثبات می کردی؟!

سپس رو به جماعت که از دیروز تا آن روز اینچنین می نگریستند کرده و گفت:

- جلسه آخر سرانجام رسید.گرچه ممکن هم بود نرسه!حالا به نظر شما چه طور می شه ثابت کرد که این جلسه آخر هستش؟

سیس دست بالا برد خطاب به پروف گفت:

- خعلی ساده ، ایجوری. آواداکاداورا!



سرانجام:


و سرانجام شد آنچه شد. سیس در امتداد جنایت تمامی کسانی که اینجوری نگاه می کردند را از دم آواداکداورایش گذراند و همه را دست جمعی به صنایع غذایی خسرو اعطا کرد تا همه در کنار یکدیگر در سراسر کشور به فروش برسند و مشتری ها را اینگونه بنگرند


ویرایش شده توسط سیسرون هارکیس در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۱ ۱۵:۰۴:۴۲

وقتی که می بری نیاز به توضیح دادن نداری ولی وقتی می بازی چیزی واسه توضیح دادن نداری

ارزشیوانوانئه

تصویر کوچک شده



{سرهنگ دوم ساواج}


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۲:۳۷ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۳

سارا کلن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۷ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۲۹ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴
از همین دور و برا...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 355
آفلاین
رابطه‌ی انسان و زیست‌جهان رو توضیح بدید. اگه نظرتون با تدریس فرق میکنه نظر خودتونو بنویسید. (2 امتیاز)

اینها با هم دیگه رابطه دارن.
به همین برکت قسم دارن!
خوب به نظر من تاریخ محصول انسانه.
بله این انسانه که آیندشو رقم می زنه.
یک عده با کارهایی که انجام میدن قوانینی رو درست می کنن و این قوانین و کار هاست که تاریخو می سازه.
امیدوارم منظورتون همین باشه.
که باید در موردش نظرمونو می نوشتیم.





. چند خط مهم از اولین سخنرانی آموکیوس بوندئیوس رو به عنوان یکی از مهم‌ترین وزرای سحر و جادو در تاریخ مدرن جادوگری بنویسید. (8 امتیاز)

آموکیوس ورقه ی خود را در دست می گیرد و شروع میکند:
-مردم سلــــــام! من آموکیوس بوندئیوس، وزیر جدید، آمده ام تا شما را به دنیای مدرن دعوت کنم. همکاران بنده برای شما گوشی های جادویی مدرنی درست کرده اند تا دیگر گوشیهای مشنگی مدرن نخرید و پول هایتان را توی حلقوم ماگل های مدرن نریزید.

در این هنگام گوشی ای را نشان می دهد که شبیه کتلت است!

-و برایتان برنامه های اجتماعی مدرن جادویی هم طراحی کرده ام. برای مثال جایگزین وایبر.

و با دستش به مانیتور جادویی بزرگ شاره می کند. برنامه ای بود که مثلا جایگزین وایبر بود و به جای تلفن بنفش رنگ، آتش روی آن نقش بسته بود!

-ما باید با این تهاجمات فرهنگی مبارزه کنیم.

در این هنگام همه: جیغ، دست، هورا!
ببخشید متاسفانه بقیشو پیدا نکردم. توی کتابی که از کتابخونه گرفتم همین یه تیکش بود.



. امروز جلسه‌ی آخر بود. خاطره‌ای متفاوت از حضورتون در کلاس فلسفه و حکمت بنویسید. (20 امتیاز)


هوووم!
ما نیز از حضور در کلاس ها خشنودیم.

من دو خاطره ی کوچولو موچولو دارم:
اولیش این که توی پستات به جای کلا، می نوشتی کلن و منم وقتی هنوز پست رو نخونده بودم فکر میکردم نوشتی کِلِن. و کلی ذوق مرگ می شدم که یکی اسممو آورد!

دومیش: توی تدریس این جلسه وقتی نوشته بودی "تافی به بچه‌ها نگاه میکنه که دستاشونو گذاشتن زیر چونه‌ها و بهش زل زدن." من چند ثانیه قبلش دستمو گذاشتم زیر چونم و وقتی خوندم باعث شد بخندم و بگم که علم پیشگویی داری.

من این کلاسو واقعا دوست داشتم.
موفق باشی پروف.
راستی امتحانم آسون بده.



بدون نام
تکالیف:
1. رابطه‌ی انسان و زیست‌جهان رو توضیح بدید. اگه نظرتون با تدریس فرق میکنه نظر خودتونو بنویسید. (2 امتیاز)

اول اینکه انسان با زیست جهان رابطه داره دوم اینکه روابطش خیلیم مشروعه!سوم اینکه زیست جهان باعث میشه انسان وجود داشته باشه و انسان هم با بودنش اون رو کامل میکنه (اگه دقت کنین کاملا منطقیه )

2. چند خط مهم از اولین سخنرانی آموکیوس بوندئیوس رو به عنوان یکی از مهم‌ترین وزرای سحر و جادو در تاریخ مدرن جادوگری بنویسید. (8 امتیاز)

_اهم اهم..صدا میاد؟ خوبه

اموکیوس بوندئیوس کت زرق و برق دارشو صاف میکنه و شروع به حرف زدن میکنه.

_با عرض سلامی مدرن به جادگران و ساحرگان مدرن امروز ما در این مکان مدرن جمع شدیم تا عقاید مدرن را با جهان جادوگری مدرن درمیان بگذاریم..مدرن..اهم

وزیر از لیوان اب معدنی مدرنی که روی میز بود چند قلپ خورد و ادامه داد:

_ما از کنون قوانین مدرنی را روی کار می اوریم تا این جامعه مدرن را مدرن تر کنیم و این هم از قوانین اساسی مدرن!

سپس کاغذی را از کتش بیرون اورد و شروع بع خواندن کرد :

_اولین چیز مهم درپیش برد قوانین مدرن،ازمیان بردن سنت های غیر مدرن است به همین دلیل ما "فرمان ریش"،را صادر میکنیم.

جمعیت:

_به موجب فرمان ریش همه مردم جاویی و مدرن بریتانیا(به غیر از روحانیون پیرو مرلین)ریش خود را میبایست بتراشید.البته من بزرگوارانه(!) به شما اجازه میدهم سیبیل های خود را همچنان نگه دارید.از دیگر نشانه های عقب ماندگی در بریتانیا در نظر ما،ردای بلند غیر مدرن مردان است از این رو هر کسی که به کوچه دیاگون می اید،یا ردایش را تا زانو بالا ببرد یا جریمه گالیونی بلندی به ما بپردازد.



(برای یافتن اطلاع بیشتر جهت قوانین مدرن لطفا به کتاب تاریخ سال سوم دبیرستان مشنگی،صفحه 18 مراجعه فرمایید)

3. امروز جلسه‌ی آخر بود. خاطره‌ای متفاوت از حضورتون در کلاس فلسفه و حکمت بنویسید. (20 امتیاز)

استاد با ما مهربان باشید

یکی از روز های پاییز بود و باد با سر و صدا قبل از اینکه پروفسور تافتی پنجره رو ببنده وارد کلاس میشد.

_امروز میخوایم بر مبحث فلسفه و ارتباطش با دیگر علوم تمرکز کنیم.

دانش اموزان:

_حالا ازتون میخوام گوش کنید و یاداشت بردارید.فلسفه و روانشناسی جادویی:روانشناسی جادویی علمی است که در ان حالات روانی و رفتار جاودگر تحقیق و برسی میشود که با استفاده از روش های تجربی و استفاده از اندازه گیری،رشد و گسترش زیادی پیدا کرد.دوشیزه ملی فلوا میشه از خندیدن دست بکشی، مجله سوِنتین مشنگی رو بزاری کنار و به درس گوش بدی؟

ارمینتا مجله را با بدخلقی درون کیفش چپاند و پروفسور ادامه داد:فلسفه،اصالت فرد،اصالت جامعه:میدونیم که بعضی از جادوگران در نظریات خود اهمیت و اصالت را به "فرد" میدهند و بعضی به "جامعه".اگر بهش فکر کنیم متوجه میشیم که پیروان مکتب "اصالت فرد"،در حقیقت "جامعه" را چیزی غیر از مجموع فراد نمیدانند.این مطلب که ایا"جامعه"برای خود وجودی مستقل و متفاوت از افراد دارد یا ندارد،یک بحث فلسفی است

دانش اموزان:

_دید برخی از افراد اصیل هم همینطوره ولی بگذارید از این مبحث بیرون بیایم و به فلسفه،علم و اخلاق بپردازیم.در اخلاق،همه جا صحبت از خوبی و بدی و باید و نباید است.ادم باید رفتار،گفتار و پندار نیک داشه باشه و از دروغ و خیانت و عهد شکنیو بی ادبی و ناپاکی و تکبر دوری بکنه اما اگه کسی از خودش بپرسه چرا این خوبه؟و چرا این بده؟پاسخش رو چطور میتونه به دست بیاره؟پیداست که جواب این ها،درخود علم اخلاق نیست و باید به سراغ"فلسفه علم و اخلاق"رفت.در انجاست که جادوگران فیلسوف بحث و استدلال میکنن تا معلوم بشه اصولا چه چیزی خوبه و چه چیزی بده.درفلسفه علم اخلاق هم سعی میشه یک مبنا و شالوده ای عقلانی پیدا بشه تا براساس اون بشه احکام و قواعد علم اخلاق را "تبیین عقلانی"کرد.

و بلاخره میرسیم به مبحث اخر امروزمون که فلسفه و هنره.اینجا دوباره از خودمون میپرسیم..زیبایی چیست؟چه چیز را باید زیبا چه چیز را باید زشت نگاشت؟ملاک ها چی هستن؟مثلا یک گل یا یک اهنگ چرا زیبا هستند؟خب هنر سروکار داشتن با زیبایی هاست.اما یک جادوگر حق داره از حقیقت و ماهیت"زیبایی"سوال کنه.مسئله دیگه اینه که فرق یه هنرمند با دیگران در چیه؟هنرمند چه کاری میتونه که بقیه نمیتونن و اون از کدوم لایه نهانی هستی پرده برمیداره که عالم به چشم ما زیبا تر جلوه میکنه؟ایا همه مردم میتونن اون زیبایی رو درک کنن؟این ها همه سوالاتی هستن که محتاج به "تبین عقلانی"اند جای طرح اونها در فلسفه ی هنره.

پروفسور دانش اموزانی را که همه به صورت ای تی نگاهش میکردند،از نظر گذراند و ادامه داد:

_این جلسه زیاد بهتون سخت نگرفتم و مطمعنم خودتون بیشترشونو میدونستید برای همین یک آزمون از توضیحاتم اماده کردم و اگه کسی نمره "B"بگیره جاش تو کلاس من نیست وسایلتونو از رو میز بردارید.فکر تقلب هم نباشین برگه ها طلسم شدن.

اینم یکی از خاطرات من(گرچه خیلی پرمحتوا نبود اما خاطره بود!!!)


ویرایش شده توسط آرمینتا ملی فلوا در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۱ ۱۶:۰۶:۵۲


پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۹:۰۴ پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۳

لاوندر براون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۲ یکشنبه ۶ مهر ۱۳۹۳
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 76
آفلاین
. رابطه‌ی انسان و زیست‌جهان رو توضیح بدید. اگه نظرتون با تدریس فرق میکنه نظر خودتونو بنویسید. (2 امتیاز)
من میگم برای رابطه انسان و زیست جهان نمیشه مثالی زد!شاید بشه گفت یه چرخه یا دو خط موازی...از نظر من یه جورایی مث غریبه آشنا میمونن...در عین اینکه به هم ربط ندارن،خیلی به هم وابسته ن و ربط دارن...

. چند خط مهم از اولین سخنرانی آموکیوس بوندئیوس رو به عنوان یکی از مهم‌ترین وزرای سحر و جادو در تاریخ مدرن جادوگری بنویسید. (8 امتیاز)

این مهم ترین قسمت سخنرانیه:

ساحره ها و جادوگران عزیز!من هیچ وقت رویای وزارت سحر و جادو رو در سرم نپردوروندم...اما نمیتونم منکر این بشم که از انتخاب شدنم شادم.اما همین من؛منی که این بالای ایستادم،و امیدی به انتخاب شدن نداشتم با شما عهدی می بندم که در قلب هامون ناگسستنیه...من به همه شما ساحره ها و جادوگران قول میدم در همه شرایط در کنار شما این اجتماع بزرگ متشکل از افرادی با توانایی های جادویی رو رهبری کنم...در کنار شما و با نظرات شما...در اوج عدالت...وقتی که هدف ما خدمت باشه...واینجا جای شعاری ست بس مشهور که میگوید:
ماشیفتگان خدمتیم نه تشنه قدرت!

. امروز جلسه‌ی آخر بود. خاطره‌ای متفاوت از حضورتون در کلاس فلسفه و حکمت بنویسید. (20 امتیاز)
راستش این اولین دقعه من هستش که میام و در حقیقت خیلی ناراحت شدم که 20امتیاز تکالیفم از بین رفت...امیدوارم ارفاق برای اولین تکلیفم فراموش نشه...شاید همون ارفاق بهترین و متفاوت ترین خاطره منو در این کلاس بسازه....



پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۰:۰۰ پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۳

فرد ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۲۵ جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۰۶ پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۸
از پنج صبح تا حالا علاف کردی مارا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 380
آفلاین
. رابطه‌ی انسان و زیست‌جهان رو توضیح بدید. اگه نظرتون با تدریس فرق میکنه نظر خودتونو بنویسید. (2 امتیاز)
رابطه ی انسان و زیست جهان چیز عجیبیست ، اگر زیست جهان نباشد انسان هم نخواهد بود ، هرچند انسان اشرف مخلوقات است اما باید به این اشاره کرد که انسان به هیچ وجه نمیتواند بدون زیست یا محیط زیست زنده بماند . انسان و محیط زیست مانند کاغذ و چوب است یا پلاستیک به نفت ، پس بدانیم رابطه ی انسان و زیست جهان بسیار زیاد است.

. چند خط مهم از اولین سخنرانی آموکیوس بوندئیوس رو به عنوان یکی از مهم‌ترین وزرای سحر و جادو در تاریخ مدرن جادوگری بنویسید. (8 امتیاز)

آخه این چه مخشیه؟
متن سخنرانی:
-ای مردم دنیای جادویی به شما وعده دادم که شما را از شر مشنگ ها خلاص کنم و آن ها را از خودمان دور کنم و شما را به سمت دروازه ی تمدن ببرم . شنیدید؟ من به شما وعده دادم تا از خطر مشنگ ها دور بمانید.

همچنان به مردم نگاه میکرد اما همه مخصوصا خانواده ی ویزلی ها گوجه آماده کرده بودند تا او را مورد هدف قرار داده و بزنند

-با اجازه بنده در رم ممنون از شما !

و ویزلی ها ایندفعه گِل آوردند تا روی سر اون یارو بریزند!

. امروز جلسه‌ی آخر بود. خاطره‌ای متفاوت از حضورتون در کلاس فلسفه و حکمت بنویسید. (20 امتیاز)


با سلام من خاطره ی زیادی از این کلاس ندارم چون تازه دومین باره میام ، اما از اون تکلیف قبلی خیلی خوشم اومد ...
خدافس پروف تافتی


میجنگم، زیرا من...

یک ویزلی ام



خوشحالم از تیم کارآگاهان بیرون آمدم و خداحافظ را گفتم! خداحافظ جن خانگی!!!


پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۰:۰۲ پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۳

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
. رابطه‌ی انسان و زیست‌جهان رو توضیح بدید. اگه نظرتون با تدریس فرق میکنه نظر خودتونو بنویسید. (2 امتیاز)
البته که فرق داره اگه فرق نداشته باشه که نمی شه!اصن امکان نداره!
خب حالا نظر ما:
انسان ها زیر مجموعه ی زیست جهانند که مثل محصولاتی که از مغازه خریداری میکنیم تمام شدنی نیستند!
یعنی ها شما در حد استاد دانشگاه درس می دهید ما سه بار خواندیم تا متوجه متن شدیم تازه هنوز متوجه مفهوم اصلی نشدیم فقط یه سری کلمه پشت هم قطار کردیم نمره ای برای هافل بیاوریم!

. چند خط مهم از اولین سخنرانی آموکیوس بوندئیوس رو به عنوان یکی از مهم‌ترین وزرای سحر و جادو در تاریخ مدرن جادوگری بنویسید. (8 امتیاز)


الان من متن سخرانی اینو از کجا گیر بیاورم؟
خب از اب انبار پیدا کردیم ولی به خاطر اب فقط چند خطی قابل خواندنه!
متن سخرانی :
-اول از همه من تشکر ویژه ای از شما جادوگران وساحره ها دارم که به من افتخار داده اندو وقت گران بای خود را به من اختصاص داده اند.
مکثی می کند تا واکنش جادوگران راببیند ولی از ان جایی که واکنشی موجود نبوده است ،ادامه می دهد:
-واز یکتاخالق هستی به خاطر لطفی که به من داشته تشکر کنم.
همه ی افراد حاضر در سالن با خمیازه جواب می دهند.اموکیوس که می ترسد همه بخوابند باعجله ادامه می دهد:
- و تشکری دیگر از مدیران وکادر فنی می کنم که سالن را به این زیبایی تزئین کرده اند وجا دارد از تیم اماده سازی به خاطر این کت وشلوار تشکر کنم...
ملت چرت می زنند.
-و تشکر دیگری به رای دهندگان و طرفدارانم بکنم...
بچه ها جلوی تلویزیون خوابیده اند.
-و تشکری دیگر از هوا که به این خوبی است و امکان سخنرانی من را فراهم کرده است..
راوی ونویسنده و فیلم بردار در رخت خواب هستند.
-تشکری دیگر به اعضای ستاد تبلیقات من ...

از این جا بعد قابل خواندن نیست با عرض معذرت!

. امروز جلسه‌ی آخر بود. خاطره‌ای متفاوت از حضورتون در کلاس فلسفه و حکمت بنویسید. (20 امتیاز)


ما هیشه از حضور در کلاس هم گروهی یمان خوشنود می شویم!
و بهترین خاطره ی ما در باره ی اثبات خودمان به دیگران بودکه با زور خود رابه باری ادوراد رایان اثبات کردیم. ودیگری در باره ی نظریه ی دامبل وقامبل است که ما با هزار زور و زحمت نوشتیم ولی به خاطر مشکلات فنی قادر به ارسال ان نبوده ایم!


ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۰ ۱۲:۴۹:۳۰



پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۷:۰۵ پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۳

پروفسور تافتی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۸ پنجشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۴۳ چهارشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۹
از آمدنم نبود گردون را سود!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 88
آفلاین
جلسه‌ی پنجـم:

تافی وارد کلاس میشه و با لبخندی جادوآموزا رو از نظر میگذرونه...

- خب، خـب، رسیدیم به جلسه‌ی آخر رفقا! امروز قراره درمورد ِ رابطه‌ی انسان و موقعیت کمی بیشتر حرف بزنیم... قبلاً در این زمینه از منظرهای دامبلی و قامبلی حرف‌هایی زده بودیم... ببینید بچه‌ها، این‌که آیا تاریخ محصول ِ انسانه یا انسان محصول ِ تاریخ میتونه سوالی باشه به عمر بشریت. فکر کنم ما نیاز داشته باشیم در مورد این تناقض ظاهری بیشتر فکر کنیم.

تافی به بچه‌ها نگاه میکنه که دستاشونو گذاشتن زیر چونه‌ها و بهش زل زدن.

- بذارید از اهمیت این تاریخ، موقعیت، یا واژه‌ای که من دوست دارم استفاده کنم: زیست‌جهان، شروع کنیم. همه‌ی ما محصول زیست‌جهان و موقعیت خاصی هستیم که در اون متولد شدیم. اگر فرهنگ یا زبان خاصی که جزء سازنده‌ای از ماهیت ماست به ما نسبت داده میشه فقط و فقط به خاطر قالب‌بندی شدن در موقعیته. فلسفه‌ی مدرن ابتدا فقط سوبژه و ابژه رو می‌بینه، سوبژه به معنای وجود فهم کننده و ابژه به معنای پدیدار فهم شونده. امروز اما به جایی رسیدیم که نباید اهمیت زیست‌جهان رو نادیده بگیریم، عامل سومی که سوبژه رو سوبژه میکنه و ابژه رو ابژه... به واقع ابژه اگر ابژه‌ست و سوبژه اگر سوبژه به خاطر ِقالب‌بندی شدنشون در زیست‌جهانه.

تافی سرفه‌ی محکمی میکنه و ادامه میده:
- اما انسان به عنوان محصول تاریخ آیا فقط و فقط یک محصوله؟ آیا خودش تاریخ‌ یا موقعیت‌ساز نیست؟ ماهیت انسان در موقعیت قالب‌بندی شده، سوال اول اینه آیا ماهیت فقط همینه؟ به نظر میرسه آدمی همواره میتونه در حال تولید خودش باشه و مفهوم جدیدی از ماهیت خودش رو به نمایش بذاره. انسان میتونه به عنوان یک محصول، در همون چهارچوب ظرفیت‌هایی از خودش رو به کار بگیره که بر روند جریانی تاریخی یا ساخته شدن موقعیتی اثر بذاره. مثلاً آموکیوس بوندئیوس، اولین وزیر سحر و جادوی دوران مدرن، به واسطه‌ی قوانین جدیدی که در به کار گیریشون نقش مهمی داشت، جامعه‌ی جادویی رو وارد مرحله‌ی جدیدی از زندگی کرد. این قوانین محصول تفکری بودن که خودش محصول و قالب بندی شده‌ی زیست‌جهان بود، اما ظرفیت‌هایی رو از خودش بروز داد که وجوه مهمی از مختصات زیست جهان ِ اون عصرو به طور کامل عوض کرد.

تافی لبخند میزنه.

- این جلسه هم تمومه. تکالیف روی تابلون. موفق باشید و برای امتحانتون آماده برگردید.

تافی از کلاس بیرون میره و خطوط طلایی رنگی که بیان‌گر تکلیف جادوآموزا بود، به آرومی روی تابلو نقش میبنده.

تکالیف:
1. رابطه‌ی انسان و زیست‌جهان رو توضیح بدید. اگه نظرتون با تدریس فرق میکنه نظر خودتونو بنویسید. (2 امتیاز)

2. چند خط مهم از اولین سخنرانی آموکیوس بوندئیوس رو به عنوان یکی از مهم‌ترین وزرای سحر و جادو در تاریخ مدرن جادوگری بنویسید. (8 امتیاز)

3. امروز جلسه‌ی آخر بود. خاطره‌ای متفاوت از حضورتون در کلاس فلسفه و حکمت بنویسید. (20 امتیاز)



پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۵:۵۴ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳

فرد جرج ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۶ چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۴۵ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۶
از کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 179
آفلاین
فرجو وسط مغازه خالی شوخی های ویزلی ایستاده بود و سوییچ موتور براووی زهوار در رفته ای در دست داشت که همزمان باصدای آدامس جویدنش آن را دور انگشت اشاره اش می چرخاند. مغازه خالی تر و ساکت تر از آرامگاه مرلین بود، یعنی اگر می شد در سر ولدمورت مو پیدا کرد در این مغازه هم می توانستند پول پیدا کنند. بعله ... بعد از سال ها بالاخره رکسان ویزلی توانسته بود پدرش را ورشکست کند.
از بخت بد، ورشکستگی پدر با دم بختیِ دختر همزمان شد و عملا آن ها چیزی برای تهیه جهیزیه رکسان نداشتند. فرجو که جدیدا فیلم فارسی زیاد نگاه می کرد، تحصیل در هاگوارتز را رها کرده بود و جهت کسب یه لقمه نان حلال با موتورش پیتزا به خانه های مردم می برد و اندک درآمدش در این راه را خرج مادر و خواهرش می کرد، چون پدرش بعد از ورشکستگی سوار بر جارو از انگلیس گریخته بود!
فرجو دستی به سبیل پر پشتش کشید و با صدای بهروز وثوقی داد زد :
_ ننه آنجلینا ا ا ا، سهم من و این آبجی رکسانم از زندگی چیه پس؟

آنجلینا که ردای گل منگلی اش را با دندان هایش گرفته بود که مبادا فرجو دوباره غیرتی شود، به سمت فرجو دوید و گفت :
_ ننه، فرجو چی بگم بهت؟ اون بابای مرلین نیامرزت که نذاشت من از زندگی چیزی بفهمم، الانم که تسترال زاده از دست طلب کارا در رفته، تو بگو سهم من بدبخت ازین زندگی چیه ننه؟

آنجلیا که با حرف زدنش ردایش باز شده بود، روی زمین مغازه خالی نشسته بود و چیزی نمانده بود که گریه کند. در همین حین، رکسان وارد مغازه شد. فرجو با دیدن دامن کوتاه رکسان و ردایی که کلا باز بود و انقد نازک بود که اگر آن را نمی پوشید سنگین تر بود اخمی کرد و گفت :
_ آبجی، صد دفعه نگفتم اینجوری لباس نپوش؟

رکسان ناز و کرشمه ای کرد و سپس تنها پس مانده دینامیت را از زیر ردایش در آورد و به سمت فرجو گرفت و گفت :
_ داداش این تنها چیزیه که واسم مونده، بفروش بزن به زخم زندگی. :pretty:

فرجو از جا برخاست. ابرو های پر پشتش را یکی بالا و یکی پایین کرد و گفت :
_ هنوز کارم به جایی نرسیده که بخوام دینامیت های تورو بفروشم.

فرجو با سرعت و بدون توجه به التماس های آنجلینا و گریه های رکسان از مغازه خالی خارج شد و قابل ذکر است که با هر قدمی که بر می داشت گرد و خاکی از پشت کفشش بلند می شد.
فرجو سوار بر موتور براوو اش با سرعت به هاگزمید می راند. پس از رسیدن به کافه کله گراز متوقف شد و با کفش های خوابیده وارد کافه شد.
_ همون همیشگی. عرق تسترالی میخوام با یه نخ سیگار بهمن.
_ هی چطوری داوش فرجو، اینجا چیکار می کنی؟ نبینم داوشم غمگین نشسته؟ :sharti:
فرجو سرش را بلند کرد و با دیدن جوان مو طلایی و درشت هیکلی که جلویش ایستاده بود گفت :
_ باری داوش دست رو دلم نذار که خونه. بابام با کلی قرض گذاشته رفته من موندم و یه ننه علیل و آبجی دم بخت که حتی جهیزیه هم نداره.

باری دستی به سبیلش کشید و ابرویی بالا انداخت و گفت :
_ رکسی رو میخوای شوورش بدی مگه؟
_ آره دیگه. خیلی خاطرخواه داره آبجیم. همشم که آتیش می سوزونه.

باری که از مدت ها پیش به دور از چشم فرجو با رکسان جغد بازی می کرد مشتی بر میز کوبید و با صدای فردین واری گفت :
_ مگه من مردم که داوشم نگران جهیزیه آبجیش باشه. همین فردا جورش می کنیم. همه چیزو بسپر به من.

فرجو تابی به سبیلش داد و همه چیز را به باری سپرد.

***************************************************************************
فردای آن روز

_ باری تو مطمئنی اینجا کسی زندگی نمی کنه دیگه؟
_ آره داوشِ من، سیریوس که رفته، هری هم که تو دره گودریک داره بچه بزرگ می کنه، خیلی راحت می ریم داخل خونه گریمولد و چیزهایی که لازم داریمو بر می داریم، خود سیریوس هم خوشحال میشه، دستش به خیر بود قدیما.

فرجو که جوراب ننه آنجلینا را روی سرش کشیده بود و سعی داشت از دیوار گریمولد بالا برود، با صدای بهروز وثوقی گفت:
_ به نام مرلین که این خونه زندگی، حق این پولدارای از مرلین بی خبر نیس. :no:

باری و فرجو وارد خانه شدند و با احتیاط قدم به سالن پذیرایی گذاشتند. سالن پر بود از انواع و اقسام وسایل تزیینی و غیر تزئینی گران قیمت که همیشه باعث حسرت فقیران می شد. باری به سرعت شروع به پُرکردن گونی های جادویی کرد. هر وسیله ای که دستش می رسید وارد گونی ها می کرد و سرانجام هرچه بود داخل گونی ها جا داد. ناگهان صدای آژیری گوش خراش بلند شد.
_ باری داوش صدای چیه؟
_ فکر کنم آجان اومده؟
_ هان؟

باری در حالیکه دو گونیِ پر وسایل گران قیمت را بر دوش داشت از پنجره به بیرون پرید و ظرف سه ثانیه غیب شد.

****************************************************************************

چند روز بعد

صدای هلهله و شادی از مغازه شوخی های ویزلی می آمد، رکسان در لباسی سفید رنگ ایستاده بود و دست در دست باری به همه لبخند می زد. آنجلینا کنار مهمانان، با شادی وصف ناپذیری از شوهر دادن دخترش بالا و پایین می پرید.
کیلومتر ها دورتر فرجو در سلولی در آزکابان به جرم دزدی آب خنک می خورد و سیریوس بلک، بیچاره و گدا در وسط خانه گریمولد بر سرش می کوبید.

پایان


ویرایش شده توسط فرد جرج ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۲ ۱۶:۰۵:۲۵
ویرایش شده توسط فرد جرج ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۲ ۱۶:۰۸:۰۵
ویرایش شده توسط فرد جرج ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۲ ۲۳:۴۶:۴۸


بدون نام
ارمینتا لحظه ایی درنگ کرد و گفت:نه تکلیف نبود.

سپس از از جایش بلند شد و مستقیم از در کلاس بیرون رفت.

لندن،میدان گریمولد

این یه سرقت واقعیعه

میدونم

پس چرا داری انجام میدی؟

چون پروفسور خواست

خواست دزدی کنی؟

مگه کر بودی؟

این چه مدرسه ایه که کارا خلاف یاد میده؟مگه تو درس های شیطانی هم میگیری؟

به تو مربوط نیست

من وجدانتم!!!

تا الان که خواب بودی بقیشم بخواب



ارمینتا پس از این خود درگیری جزیی به سمت در خانه سیریوس بلک حرکت کرد.

در بزنم..؟یا زنگ بزنم..؟

زنگ بزن کلاسش بیشتره

با تو نبودم میخای لالایی برات بخونم؟؟

زیییییییینگ!

در باز شد و سیریوس بلک با نگاهی کنجکاو در را باز کرد(البته با چوبدستی)

_میتونم کمکی بکنم؟

_اره اومدم مامانتو ببینم.

_اون به رحمت مرلین پرکشید شما؟

ارمینتا بدون دعوت وارد خانه شد و گفت:دختر عموی عزیزم مررررد؟

_ععه تو همونی نیسی که تو بچگی بت میگفتم خاله ارمینتا؟؟بعدم هی میومدی اینجا برا ریگولس شکلات میاوردی و وقتیم میگفتم به منم بده میگفتی برو از داداشت بگیر؟؟

_پس منو یادته..

سیریوس زیر لب گفت:چه جورم..اونم وقتی به ریگولس میگفتی سریع همه شکلاتارو بخوره تا به من نرسه..

ارمینتا چند قدمی جلو رفت و نگاهی به کیسه سیاهی که در دست سیریوس بود انداخت و گفت:این چیه؟

_این؟هیچی داشتم تو تنهایی خونه تکونی میکردم..

_بده ببینم!

ارمینتا کیسه را قاپید و روی مبلی راحتی داخل اتاق نشیمن نشست.سپس وسایل را دانه دانه دراورد.

_اوه تو که خونه رو تو همین کیسه خالی کردی..این نشان مرلینو بابات گرفت..؟

_بابابزرگم..

_اوه اره اره!!

ارمینتا همچنان به کندو کاو مشغول بود

_و این..گرامافون مشنگی؟؟

_اونو مامان مامانبزرگم به یه جن سفارش داده.مشنگی نیست چون موزیک ویدیو هم نشون میده.

_ممم..چه قاب اویز قشنگی..اوه این یکی ساخت جنای ژاپنه؟؟حیف نیست این بطری خون اژدها رو بیرون بندازی؟من شر این کیسه رو برات کم میکنم،نه نیازی به تشکر نیست.

_ :hyp:

ارمینتا از جایش بلند شد و به سمت کمدی رفت.در ان را باز کرد و گفت:این زهر بالسیسکه؟؟ میدونی چقدر خطرناکه؟من اینو باید از تو دور کنم چون خیلی افسرده ایی ممکنه بخای خودتو بکشی

ارمینتا دانه دانه وسایل کمد را درون پلاستیک خالی کرد.سپس به طرف اشپزخانه به راه افتاد.

_امم..خاله..؟

_گفتم که نیاز به تشکر نیست..این ظروف نقره خیلی قدیمین این قاشق و چنگالاهم که کج شدن..مشکلی نیست من کیسه اظافی اوردم

دو ساعت بعد

ارمینتا نگاهی به پزیرایی که حالا لخت و عریان شده انداخت سپس رو به سیریوس گفت:

_بچه دختر عموی عزیزم هر وقت مثل الان توی خونه تکونی یا کار دیگه کمک خاستی منو خبر کن و بدون همیشه یکی هست تا باهاش دردودل کنی خب دیگه خدافظ

_

ارمینتا از خانه بیرون امد و سوار کامیونی شد که اسباب و اساسیه سیریوس را حمل میکرد.

_بریم

سیریوس با حالتی گیج و منگ بیرون خانه اش ایستاده بود و دور شدن خانه و زندگی اش را تماشا میکرد.



پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۱:۳۷ یکشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۳

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
سهمیه ارشد گریفندور


توضیح: مسلما خودم نمی تونم اموال خودمو غارت کنم.

1. رولی بنویسید و در اون با روشی اموال خاندان بلک رو غارت کنید تا نهایتاً سیریوس تهی‌دست بشه! (30 امتیاز)

در یک روز پاییزی و نسبتا سرد، خورشید در حال طلوع بود و نوید صبح دیگری را به اهالی میدان گریمولد می داد. تنها صدای گنجشکانی که در میان شاخه های درختان حرکت می کردند و نسیمی که در حال وزش بود سکوت خیابان منتهی به میدان که کناره های آن به وسیله برگ های زرد و سرخ افتاده شده از درختان تزئین شده بود را می شکست.
ناگهان درب خانه شماره 12 باز شد و اعضای محفل ققنوس در حالی که با سیریوس خداحافظی می کردند و همگی پکر بودند از آنجا بیرون آمدند. دامبلدور در حالی که چمدانش در دستش بود رو به سیریوس کرد و گفت:
- خب سیریوس جان، این حساب ما چی شد... مجموعا چقدر شد... بذار ببینم...

- شد 955 گالیون برای اجاره سه سال، 330 گالیون برای خورد و خوراک، 500 گالیون پول برق اون کولر گازی که جیمز سیریوس شبانه روز روشنش می ذاشت تا خاموشش می کردیم جیغ میزد. 215 گالیون پول آب و گاز. مجموعا میشه... شما آقای بنده باشی... 2000 گالیون، قابل تورو هم نداره. البته 500 گالیون هم بابت دیر کرد این سه سال!

سیریوس که در آستانه در ایستاده بود و با دستش به چارچوب تکیه کرده بود با لبخندی اینها را گفت.
دامبلدور دستش را در جیب داخلی ردای بلند ارغوانی رنگش کرد و از آن دسته چکی با نشان بانک گرینگوتز بیرون آورد. سپس از جیب دیگرش قلم پر جوهر سر خودی بیرون آورد؛ دسته چک را باز و شروع به نوشتن کرد.
- بیا سیریوس جان. اینم یه چک به مبلغ 2500 گالیون، به تاریخ هفته دیگه... ولی ای کاش این کارو نمی کردی.

دامبلدور با ناراحتی چک را به او داد. سیریوس با لبخندی بر لب و چهره ای گشاده آن را گرفت و در حالی که جلوی بینی اش گرفته بود و بو می کرد گفت:
- نه دامبل جان میدونی... باید رفت. این محله دیگه خوب نیست. بعدشم توی این سه سال شما پدر خونه منو در آوردین. این جیمز تمام دیوار های آشپزخونه رو رنگ آمیزی کرده! آخه کدوم آدمی نهنگ رو توی وان حموم نگهداری میکنه؟! با اون یویو هاش هم که دیوار همه اتاق خوابارو زخم و زیلی کرده!

(سیریوس دست تکیه گاهش را عوض کرد و ادامه داد:)

-... خلاصه اش اینکه من تصمیممو گرفتم، میخوام این خونه رو هم بفروشم با پولش بزنم به یه کار درست و حسابی. از تو هم که آبی گرم نمیشه! بعد سه سال داری پولمو بهم میدی. باباجون من توی این سه سال از جیب خوردم فقط! حساب گرینگوتزم دیگه ته کشیده!

پس از صحبت های سیریوس دامبلدور نیز با او خداحافظی کرد. سپس به طرف سایر اعضا رفت و همگی با هم غیب شدند.

دو ساعت بعد، دفتر مشاور املاک کینگزلی شکلبوت

سیریوس داخل دفتر نشسته و منتظر بود تا کینگزلی از موال() خارج شود. پس از یک ربع بالاخره او بیرون آمد و پشت میزش نشست.
- خب سیریوس جان خیلی خوش اومدی... پسر دوتا چایی وردار بیار! ... یادی از فقیر فقرا کردی! از اینورا؟

سیریوس استکان چای را از سینی که پیشخدمت آورده بود برداشت و گفت:
- والا... تو آقای بنده باشی، میخوام خونه رو بفروشم. با پولش بزنم به یه کاری. وضع محفل دیگه کساد شده. دفتر فرماندهی هم که طی کودتایی که انجام شد درش پلمپ شد. خلاصه الان دیگه بیکار شدیم.

کینزگلی دستی به کله کچلش کشید و با چهره ای متفکر گفت:
- عجب... خونه شماره 12 بود دیگه نه؟ میدون گریمولد؟ هومممم... اونجا دیگه خودت زندگی کردی میدونی، محله با کلاسی نیست. ولی خب این خونه، امکانات زیادی داره. مهم ترینش همون وضعیت رازداریه. یه مشتری واسش دارم. پولش هم نقده. تو هیمن جا باش، من میرم خونه رو نشونش میدم، اگر راضی بود میارمش همینجا برای معامله.

سیریوس که استکان خالی چای را روی میز روبه رویش می گذاشت گفت:
- دیگه هر جور خودت صلاح میدونی.

یک ساعت بعد

سیریوس، کینگزلی و اسکاور که خریدار خانه بود، دور یک میز نشسته بودند.
کینگزلی:
- اسی جون دیدی که خونه واقعا حرف نداره، یه سری گچ کاری فقط احتیاج داره که اونم سیریوس خودش هزینه اش رو گفته تقبل میکنه. سیریوس جان قیمت پیشنهادی شما چقدره؟

- من نظرم روی متری 750 گالیون هست.

اسکاور:
- نه آقا گرونه. همین هفته پیش دوتا کوچه پایین تر خونه دیدم شیک عالی با استخر و سونا و پارکینگ مخصوص جارو متری 480 میداد. ولی چون به کینگزلی هم سپرده بودم، به احترامش نرفتم سره معالمه.

کینگزلی:
- اسی جان شما برو توی اتاق بغلی منتظر باش.

اسکاور از جای خود برخاست و به اتاق دیگر رفت. کینگزلی به سیریوس گفت:
- آخه مرده حسابی متری 750 چی بود تو گفتی؟ من الان میرم اتاق بغلی، میگم تا 680 راضیت کردم.

او پس از موافقت سیریوس به اتاق دیگر رفت و پس از چند بار رفت و آمد و بالا و پایین کردن قیمت، بالاخره...
- آقا پس در نهایت شد متری 600 گالیون خیرشو ببینی.

کینگزلی در حالی که بین سیریوس و اسکاور نشسته بود این را گفت. سپس قرار داد را جلوی سیریوس بر روی میز گذاشت. او ادامه داد:
- خونه شما 250 متره که متری 600 گالیون حساب کنیم، میشه 150 هزار گالیون.

سیریوس قرارداد را امضا کرد؛ سپس اسکاور امضا کرد و بعد آن را به کینگزلی داد تا کار های دفتری دیگر را انجام دهد.
اسکاور رو به سیریوس کرد و گفت:
- خب برادر. 150 هزار سکه رو به صورت نقد بگم بچه ها بیارن یا بریزم به حساب گرینگوتز؟

سیریوس در حالی که کت خود را می پوشید و در حال رفتن بود گفت:
- نه حاجی بریز به حساب. شماره حسابم هم توی این برگه نوشتم. فقط همین الان بریز که من یه استعلام هم بگیرم. در ضمن من دو روز دیگه خونه رو تحویل میدم، اسباب اساسشم بر نمی دارم. دوست داشتی نگهدار نخواستی بسوزون.

اسکاور با سپر مدافع خود چند پیام فرستاد و بعد از چند دقیقه به سیریوس گفت:
- آقا پول تمام و کمال به حساب شما واریز شده.

سیریوس پس از چک کردن حساب خود به وسیله سرویس پیام رسان سپر مدافع و مطمئن شدن از این بابت با کینگزلی و اسکاور خداحافظی کرد و از دفتر مشاور املاک بیرون رفت.

فردا شب، خانه شماره 12 میدان گریمولد

خانه تاریک بود. تنها، نوری که از لای در نیمه باز آشپزخانه بیرون می آمد راهرو منتهی به قسمت پذیرایی خانه را اندکی روشن کرده بود. داخل آشپز خانه سیریوس پشت میز نشسته بود و در حال نوشتن چک بود. جلوی او تعداد زیادی پاکت نامه وجود داشت. نامه هایی به ادارات و اشخاص مختلف جهت خرید چند هکتار زمین، مقدار زیادی مصالح، تعداد زیادی ابزار و ماشین آلات جادویی و ...
سیریوس با وزارت سحر و جادو قراردادی محرمانه امضا کرده بود تا وسایل و ابزار مورد نیاز بخش های مختلف وزارتخانه، مانند سازمان اسرار و دفتر فرماندهی کاراگاهان را تامین کند.
او چک ها را درون پاکت های مختلف گذاشت که آدرس خانه نیز برو روی آنها نوشته شده بود. سپس به پشت بام رفت، نامه ها را در خورجینی که برای کج منقار درست کرده بود قرار داد. بر پشتش سوار شد و رفت تا آن ها را تحویل دهد.

فردا بعد از ظهر، خانه شماره 12

سیریوس در خواب سنگینی به سر می برد که ناگهان چندین نفر با شدت و خشونت شروع به در زدن کردند. صدای فریاد آنها از بیرون به گوش می رسید.
- بیا بیرون مرده حسابی!
- هووووووووووووووی! مردک کلاه بردار! بیا بیرون!
- تا نزدم خونه رو با خاک کوچه یکی نکردم با زبون خوش بیا بیرون!
- آقای بلک من مامور وزارتخونه هستم. هر چه سریعتر بیاید بیرون.

سیریوس از خواب پرید و با چشمانی خون گرفته چوبدستی اش را برداشت. با عجله از اتاق بیرون آمد و به طرف در رفت و آن را باز کرد.
تمامی کسانی که او از آنها خرید کرده بود با مامور جلوی خانه ایستاده بودند. یکی از مامورین به نمایندگی از بقیه جلو رفت و شروع به صحبت کرد:
- آقای بلک، شما به جرم کشیدن چک های بی محل اون هم با مبالغ بسیار سنگین چند هزار گالیونی، بازداشت هستید.

در همین لحظه، اسکاور با یک تیم تخریب چی در سمت دیگر خیابان ظاهر شد و به سمت خانه حرکت کرد. امروز آخرین مهلت سیریوس برای ماندن در آنجا بود.
- جناب سروان این حرفا چیه؟ من خودم دو روز پیش حسابمو چک کردم، صد و پنجاه هزار گالیون توش پول بود. اینا اینا... همین آقا... تشریف بیارید.

سیریوس به اسکاور اشاره کرد و همراه با مامور به سمت او رفت.
- همین آقا خونه منو خرید... اسی! ببینم تو مگه اون روز تو دفتر کینگزلی صد و پنجاه هزار تا واسه من نریختی؟

اسکاور در حالی که تیم تخریب چی را به سمت خانه می فرستاد گفت:
- آقا من صحبتی ندارم... سلام جناب سروان... این سند خونه، اینم حکم تخریب، اینم حکم ساخت و ساز، در مدارک من مشکلی وجود داره؟

مامور وزارتخانه احکام و اسناد را بررسی کرد و گفت:
- نه قربان شما می تونید به کارتون برسید. این آقا هم باید با من بیان به وزارتخونه!

به این ترتیب سیریوس دستگیر و راهی وزارتخانه شد و پس از بررسی هایی که مامورین آنجا و همچنین بازرسان اداره مالیات انجام دادند، او به جرم کلاه برداری، کشیدن چک بی محل و عدم پرداخت مالیات به 5 سال حبس در زندان آزکابان محکوم شد؛ همچنین سربازان گمنام مرلین کبیر پرده از کلاه برداری اصلی که توسط باند سه نفره قاچاق موارد مخدر انجام شده بود برداشتند. این سه نفر عبارت اند از: کینگزلی شکلبوت، اسکاور و پروفسور تافتی که مغز متفکر این گروه بود و از ابتدا برای به چنگ آوردن اموال بلک دندان تیز کرده بود.
طبق اقرار تافتی، آنها قصد داشتند خانه شماره 12 را که با گالیون های ناپدید شونده خریداری کرده بودند، مرکز تولید و پخش انواع مواد مخدر صنعتی و سنتی و تهیه و توزیع فیلم های خاک بر سری در بریتانیا کنند. همچنین به دلیل سایر اجرام مرتکب شده توسط این باند، آنها به 13 سال حبس در زندان آزکابان، محکوم شدند.
در این میان، تمام اموال خاندان بلک توسط وزارتخانه مصادره شد.

پ.ن: آلبوس دامبلدور نیز به دلیل کشیدن چک بی محل و شکایت سیریوس، فعلا متواری است!


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.