هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: استادیوم المپیک
پیام زده شده در: ۲۰:۰۲ شنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۳
#38

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
ترنسیلوانیا Vs. خرس های تنبل

پست اول


سیاهی شب دهکده را فرا گرفته بود و قرص کامل ماه به تنهایی درست وسط آسمان خودنمایی میکرد. صدایی خفه، مابین زوزه و ناله به گوش میرسید، از خانه ای که همیشه منشا اتفاقات عجیب و غالبا شوم برای سایر اهالی بود؛ خانه گانت ها!

مورفین گانت گوشه ای از خانه در مقابل عظمت خدای خویش با خضوع به سجده افتاده بود و زیر لب نجوا میکرد ...

- آخـــــــــــــ ... مردم اژ درد ... وایـــــــــــــ ... نامردا یادشون رفته چقد اژ بودژه وژارت مفبری کردن ... امون اژ رفیق نامرد ... امون اژ شاقی دندون گرد ... امون اژ خماری!

صدای پاقّی توجه مورفین را جلب کرد، سر از سجده برداشت و در مقابلش مردی تنومند با لباس فرم وزارتخانه را دید، شنل خاکستری رنگ با کلاهی که روی صورت را نیز میپوشاند و لوگوی وزارتخانه نیز سمت چپ سینه اش دوخته شده بود.

- اشمال دشمالی! تو اینژا شیکار میکنی؟ این لباش چیه تنت؟ نکنه من هنوژ وژیرم؟ ینی همه اینا توهم بود؟ فاژ بد؟ جنش ناژور بم انداختی؟ اینژا دفترمه؟

- جمع کن خودتو داوش چرا نامربوط میگی! وزارتت تعطیل شده ولی هنوز همه سیستمامونو از کار ننداختن؛ سیستم دلیوری هنوز کار میکنه. هر کی کلمه ممنوعه رو که بگه حاجیت سه سوته بالاسرشه!

- آخ آخ آخ آخ یادش بخیر ... در دولت آژادی و پرواژ هیچکش خمار نمیموند، تا کشی لفژ خماریو به ژبون میاورد برادران ژحمت کش واحد توژیع خودشونو میرشوندن. دمت گرم داداش بشاژ منو که بد خرابیم ...

- بسازمت؟ هه! بی مایه فطیره!

- به ژون ژدّم به شر بی موی داییم قَشَم ندارم ... یه ناتم واشم نمونده!

- فک کردی با تسترال طرفی مفنگی؟ همتون لنگه همین! داری تو لیگ برتر توپ میزنی اونخ دم از نداری میزنی؟ کوییدیچیستا همشون گالیونرن داوش مارو سیاه نکن! لابد محتاج نون شبتم هستی با دستمزدای میلیاردی کوییدیچ!

کوییدیچ! فکری به ضلع جنوب شرقی سر مورفین که هنوز کرم نگذاشته بود رسید، باید هر چه سریعتر پول را جور میکرد.

___________________


- ببین داش همشاده! الان بگمن به من پیشنهاد داده شَد گالیون بگیرم بازیو بباژم تا اونا قهرمان شن، شوما یه رقم بالاتر بده ما پوژ بگمنو بژنیم و تیمتون قهرمان شه ... ناموشا غیرمنطقی میگم؟ نه بد میگم؟ بد میگم بزن تو گوشم!

مورفین برای بار آخر جمله اش را تمرین کرد و سپس درب خانه همساده را کوبید.

- بلند بگو لا اله الا الله! تصویر کوچک شده

- لا اله الا الله! تصویر کوچک شده

- به عزت و شرف لا اله الا الله! تصویر کوچک شده

در خانه همساده باز شد و جماعت همسایه های همساده در حالی که بدن او و دو برادرش را روی دوششان حمل میکردند از خانه خارج شدند.

- اینجا چه خبره؟ چی شده آقای مجری؟

- والا سه شبه این بنده های خدا افتادن مردن ... شانس آوردیم جسدشون تجزیه نشده تا حالا!

با شنیدن این حرف مورفین ناامید شده و در جا آپارات کرد.

- آاااااا کاکوا بسه دیگه! الان جدی جدی میکننمون تو قبرو له له میشما!

- کاکو پاشو ... همساده شرطو رو باخت!

- چی شد؟ حرف زد؟ همساده پاشو کار خودته!

فلش بک - سه شب پیش


- همساده پاشو ای چراغو رو خاموش کن بخوابیم کاکو!

- کاکو من خسته ی خسته م خودت پاشو!

- کی حالشو داره کاکو ... اصن هرکی اول از همه حرفی زد پا میشه چراغو رو خاموش میکنه ...

پایان فلش بک


مورفین مقابل درب خانه گانت ها ظاهر شد. با دیدن چراغ روشن خانه خودش را جمع کرد و آرام رفت داخل تا سرک بکشد و مزاحمین را شناسایی کند.

- هی مورف! کجایی داوش؟ بیا دسّم به دومنت حاجی بازی در نیار! دِ بیا دیگه لامصّب ... خودم پیدات کنم از وسط نصفت میکنم مفنگی!

- مورفـــــیـــــــــن! مثل این که واقعا نیست. مگر این که دستم بهش نرسه ... میدم زاغی چشمای گود افتادشو از کاسه در بیاره!

دیوید کراکر نمکی کراکر، نمکی ریخت و گفت:

- اگه چشماش افتاده تو گود پس چطوری از کاسه درش بیاره؟ هارت هارت هارت هارت!

که البته شوخی بسیار بی نمکی بود! اصولا تمام نگو نپرس ها و کارکنان سازمان اسرار آدم های خشک و بی روح و جدی هستند و اگر شوخی کنند این چنین یخ در میاید! در عوض گشتن و پیدا کردن خوراکشان است؛ دیوید که دید کسی به شوخی اش نمیخندد تصمیم گرفت به دنبال مورفین بگردد و با یک تکان کوچک به چوبدستی اش محل اختفای او در راهروی ورودی را کشف کرد.

- پیداش کردم، اونجاست!

و همه ی بازیکنان به آن جا ریختند! مورفین که با شنیدن حرف های آیلین وحشت کرده بود گفت:

- با من کاری نداشته باشید ژون عژیژتون ... من که مورفین نیشتم اشن من کلاه گروهبندیم ... میو میو!

البته مورفین به هیچ وجه کندذهن نبود! شما هم اگر یک ورق LSD مصرف کرده بودید میفهمیدید که کلاه های گروهبندی همه میو میو میکنند نه بع بع.

- کاری نداشته باشید چیه! یک ساعته دنبالتیم ببینیم یه وقت تو هم مبتلا نشده ...

آیلین نتوانست جمله اش را به پایان برساند. ناگهان غش کرد و افتاد کف زمین، شروع کرد به کف کردن ... همه ی نگاه ها به چوبدستی او دوخته شد که از سرش جرقه هایی به اطراف پرتاب میشد، لحظه ای بعد با قطع شدن جرقه ها نگاه ها به چهره ی او برگشت و این بار به جای آیلین پرنس، سیوروس اسنیپ خوابیده بود روی زمین!

- خررررر ... تو چشمام نگاه کن ... بیا جلو ... پاتر ...

دیوید جلو رفت و خاطراتی که پخش شده بود کف زمین را جمع کرد توی یک لوله آزمایش.

- جل الخالق! لامصّبا یکیتون بگه اینجا چه خبره!

- تاثیر برعکس مرگ! سیوروس از لحظه مرگش متولد شد و از این به بعد روز به روز جوونتر میشه ... میشه گفت مورد عجیب سیوروس اسنیپ!

کسی متوجه نشد دیوید چه میگوید بنابراین ترجیح دادن موضوع را منحرف کنند.

- هی! اون خاطرات چیه؟

دیوید ترجیح داد این بار پاسخی ندهد و در عوض فورا یک قدح اندیشه جیبی - که هر نگو و نپرسی باید یک دانه اش را داشته باشد - از جیبش خارج کرد و خاطره را در آن ریخت. همه ی اعضای تیم به جز سیوروس که به شخصی نامرئی التماس میکرد "خواهش میکنم سرورم ..." پریدند داخل قدح.

___________________


اسنیپ و گریندل والد برای عیادت از یار غارشان یعنی دامبلدور که مدتی بود در بستر بیماری به سر میبرد، آمده و در اتاقی از خانه شماره 12 گریمولد، بر بالین او نشسته بودند و با شوخی های بانمکشان سعی میکردند به او روحیه بدهند.

- هی آلبوس! تو چرا نمیمیری لامصب؟ نکنه مث تام جانپیچ داری؟

- نه سیو! این گلی میدونه قضیه چیه، جوون که بودیم یه بار رفته بودیم پیش نیکول، منم که میدونی چقد شوخ طبعم، چنتا ازون شوخیای بامزه ی اول سالمو پیشش رو کردم اونم لابلای قهقهه زدناش گفت "مرلین نکشتت آلبوس!" دعای گیرا از صفات بارز اون خدابیامرز بود!

- یادمه ... به خاطر دعای اون مرلین بیامرزم که شده باس جلوی این بیماریتو بگیریم آل! حالا هم که جمع بی ریاس ...

- نه گلرت! مشکل من اونی نیست که تو فکر میکنی، این یه ویروس خیلی خاصه!

- هیچی نگو آل! بیا شروع کنیم سیو.

____________________


خرس های تنبل از خاطره اسنیپ به بیرون پرتاب شدند.

- پس منشا این قضیه دامبلدوره ... گلرت به بازیکناشون منتقل کرده!

- هی بچه ها ... سیوروسم اونجا بوده ها.


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۵ ۲۰:۵۷:۱۷

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: استادیوم المپیک
پیام زده شده در: ۱۴:۴۳ شنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۳
#37

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
خرس های تنبل در برابر ترنسیلوانیا
پست آخر


لحظاتی بعد - کنار زمین بازی

کورممد دوان دوان خود را به اسنیپ که برای پرواز آماده می شد رساند: معجونا رو تو همون نوشیدنی هایی که گفته بودین ریختم پرفسور. حالا می تونم بازی رو ببینم؟

- مگه اجناس غرفه تموم شد؟
- نه...
- بدو! بدو برو تا همین 4 تا ته مونده ی امتیاز گروهتم صفر نشده ها! بدو باریکلا!

کورممد بدوبدو رفت تو غرفه اش و اسنیپ هم با هم تیمی هایش پریدند به هوا و مسابقه با سوت داور شروع شد و آشا کوافل را انداخت برای گلرت. گلرت آمد برود گل بزند که بلاجر الادورا خورد وسط دو ابرویش و سرخگون از دستش افتاد و خودش هم سقوط کرد و داور بازی را متوقف کرد تا تیم پزشکی وارد زمین شود. ملت بازیکن هم که دیدند بیکارند، چه بکنند؟ هجوم بردند طرف نوشیدنی ها و تهش را بالا آوردند.

فلش بک - مرکز تدارکات بازی (بخش نوشیدنی ها)

کورممد وارد مرکز شد و یه نگاهی به دور و بر خودش انداخت و وقتی دید هیچکس نیست، کوزه ی معجون اسنیپ را برد طرف نوشیدنی ها. کمی تردید کرد و زیر لب با خودش گفت: این مرتیکه کله چرب گفت کوزه رو بریز تو بطری هایی که علامت ترنسیلوانیا دارن... ای بابا، اینا که 100 تا بطریه... همشونم خالیه... تا من اینا رو پر کنم که صبح شده که...

کورممد در همین افکار بود که چشمش افتاد به تانکر بزرگی که رویش نوشته بود مخزن نوشیدنی و ناگهان لامپی بالای سرش روشن شد.
چند لحظه بعد نورممد و جاسم وارد مرکز شده و بطری های دو تیم را از مخزن پر کردند و بعد هم بطری ها را بردند توی زمین و هیچکدامشان متوجه کوزه ی پر از خالی معجون توهم زای پشت مخزن نشد.

پایان فلش بک

بالاخره گلرت درمان شد و داور سوت آغاز مجدد بازی را زد و ملت بازیکن پریدند به هوا.

گلرت که باید بازی را شروع می کرد دور و برش را نگاه کرد و ناگهان کوافل را انداخت و در عوض به سمت دافنه هجوم برد و او را از روی جارویش برداشت و فرستاد برای آشا.

اما آشا دافنه را نگرفت و به جایش جیغ زد: نـــــــــــــــــــه! عقاب ریونکلا!
و بعد بلافاصله تبدیل به آفتاب پرستی همرنگ با جارویش شد.

دافنه بین زمین و هوا قل می خورد، اما به جای جیغ زدن و کمک خواستن از توی دهنش قلب های گوسفندی شکل بیرون می آمد و هی لبخند می زد که: من قل می خورم، تو قل می خوری، ریممبر؟

تنها پاسخی که به سوال دافنه داده شد چماق آماندا بود که او را به سمت الادورا بلک فرستاد و تبر الادورا نیز دافنه را به دو قسمت تقسیم کرد که البته باعث تقسیم و تکثیر سلولی وی شد.

ناگهان گلرت فریاد زد: الان نجاتت میدم آلبوس جونم! و پرید و یکی از دو دافنه را قاپید و از زمین مسابقه جیم شد. هری که دید جان پرفسور دامبلدور در خطر است موهایش را از روی زخمش کنار زد و بعد در حالی که زخمش با رنگ قرمز، روشن و خاموش می شد، روی جارویش خم شد و آژیرکشان و با سرعت به تعقیب گلرت و دافنه پرداخت.
رون و هرمیون بین تماشاچی ها نشسته بودند و با اینکه نوشیدنی نخورده بودند ولی از غرفه ی خرس های تنبل تخمه جاپونی خریده بودند و از طرفی هم قانون داریم که ه.ر.ه همیشه باید با هم باشند، بنابراین رون هم از پناهگاه ویزلی ها پاک جاروی خانوادگیشان را اکسیو کرد و منتظر نشست تا جارویش برسد.

از آنطرف، بگمن دافنه ی دوم را با چماقش شوت کرد توی صورت دیوید کراوکر. دیوید چون فکر می کرد کراکر نمکی است و باید توی قفسه بماند تا یک مشتری برایش پیدا شود از جایش تکان نخورد ولی اسنیپ که شاهد صحنه بود به این نتیجه رسید که جان لیلی در خطر است. این شد که خودش را انداخت بین دافنه و دیوید و لحظاتی قبل از آنکه دافنه با صورتش برخورد کند فریاد زد: نــــــــــه لیلی! هری رو نه! ولدمورتو بردار و فرار کن! من جلوشونو می گیرم... زارت!

الادورا بلک جیغ می کشید و تبرش را انداخته بود و دور زمین می چرخید و به تمام خاندانش فحش های آبدار نثار می کرد که چرا به خاطر یکسری اختلاف نظرهای کوچک با سیریوس نازنین قطع رابطه کرده و او را طرد کرده اند. کریچر هم تبر الادورا را برداشته بود و سعی می کرد مورفین را که در شرایط عادی "sleep" بود و بعد از خوردن نوشیدنی کلا "hibernate" شده بود تکه تکه کند تا برای زمستان سخت پیش رو به قدر کافی هیزم داشته باشند. اما دابی با یک دستش کریچر را گرفته بود و با دست دیگرش توی سر و کله ی خودش می زد که: کریچر بد! کریچر نباید ارباب لوسیوس دوست داشتنی را اذیت کرد!

آماندا بروکل هرست که فکر می کرد داور است هی به هاگرید کارت قرمز نشان می داد ولی هاگرید بی توجه به اخراج پیاپیش مسحور رقص و آواز پریزادهای خیالی شده بود و برای خودش قر می داد و تریپ حسن مصطفی فیگور پشت بازو می گرفت.

بالاخره پاک جاروی ویزلی ها از پناهگاه به ورزشگاه رسید در حالیکه رویش پر بود از مردان و زنان موقرمزی که سعی داشتند با حداقل امکانات بهترین بازیکنان کوییدیچ شوند. رون با اسپری کردن آب و دود دادن کلونی، بخش عظیمی از ویزلی های روی جارو را از صحنه خارج کرد و کلاه و عینک مخصوص خلبانیش را گذاشت و هرمیون را هم نشاند ترک جارو و گازش را گرفت که خودش را برساند به هری تا بروند هورکراکس های فلور دلاکور را نابود کنند ولی هرمیون جیغ کشید و با کیفش زد توی سر رون و فریاد زد: ئه وا؟! گراوپی! عزیزم! به دادم برس! این مرتیکه موقرمز داره عشقتو می دزده.

گراوپ که بین بازیکنان و تماشاچیان تنها فردی بود که به خاطر هیکل عظیمش تحت تاثیر نوشیدنی ها و هله هوله های جادویی خرس های تنبل قرار نگرفته بود با شنیدن صدای هرمیون دامنش از دست برفت و با فریادهای هرمی! هرمی! به تعقیب پاک جاروی رون ویزلی پرداخت و او نیز از ورزشگاه خارج شد.

تماشاچی ها هم که هر کدام تحت تاثیر توهم خاص خودشان بودند روی سکوها فر می خوردند و توی سر و کله ی هم می زدند.

دانگ و داور و گزارشگر هم هرچه توی سرشان زدند که بابا! ملت! بازیکنان! شما را چه می شود؟ فایده ای نداشت که نداشت. این شد که داور بازی را با نتیجه جفت صفر به سود خودش به پایان رساند.

چند روز بعد مورفین و اعضای تیمش به جرم کلاهبرداری در فروش تنقلات و لوازم جادویی خطرناک و اختلال در بازی های لیگ دستگیر شده و به آزکابان فرستاده شدند. خانه ی گانت ها و بلک ها و اسنیپ ها و کراوکرها و هاگریدها و دابی ها و کریچرها در ازای خسارات وارده و جرائم، مصادره شد و تیم خرس های تنبل نیز به دلیل تقلب از لیگ حذف شده و امتیاز و بودجه اش هم صفر شد و چنین شد که قصه ی ما به سر رسید و مورفین به خونه ش و تیمش هم به قهرمانی نرسید!


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۵ ۱۵:۰۰:۴۸


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: استادیوم المپیک
پیام زده شده در: ۱۲:۱۲ جمعه ۱۴ شهریور ۱۳۹۳
#36

سیوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 499
آفلاین
خرس های تنبل در برابر ترنسیلوانیا
پست سوم


مورفین مجددا کمی چانه اش را خاراند.
- هوم...هرشند من همیشه با وشایل مشنگی مشکل داشتم ولی این یه بار به نژرم میشه اشتشنا قایل بشیم. پش بروبش خرشا بژنین بریم! :sharti:

گروه شاد و خندان و نغمه زنان!به دنبال کاپیتانشان راه افتادند بروند که صدایی ندا در داد:
- وایسین بینم!

اعضای تیم:

در حینی که اعضای تیم به دنبال یافتن صاحب صدا و شاید هم دوربین مخفی اطرافشان را نگاه می کردند بار دیگر صدای مزبور گفت:
- یه دقیقه صبر کنین بینم. این چه وضعیه؟

بروبچ خرس تنبل:

عاقبت اسنیپ که به خاطر اعصاب ضعیفش از همه بی حوصله تر بود گفت:
- کی هستی؟خودتو نشون بده.پاتر توئی؟ 50 امتیاز از گروهت کم می کنم.همیشه مثل پدرت لوس و بی مزه و قانون شکن و رو اعصاب بودی و هستی!

صدای مزبور با رندی پاسخ داد:
- پاتر کیه؟ بعدم فکر کردی الکیه؟سه سوت برای من کافیه تا کلا از تو سوژه محوت کنم.من نویسندم!

.اسنیپ دهانش را باز کرد تا جواب صدا را بدهد و احتمالا امتیازی هم از گروه نامعلوم او کم کند. اما مورفین که هرچه زده بود با مشاهده این وضعیت پریده بود مداخله کرد.
- ولش کن کله شرب...باهاش کل کل نکن. میژنه نیشت و نابودمون می کنه به مشابقه که نمی رشیم هیش پولارو اژ دشت میدیم.تاژه شماها هیشی من کلی شیژ با خودم آوردم حیف میشن.

اعضای تیم خرس های تنبل:

مورفین: چشده آقا مژری؟ شرا خشونت؟شرا گفتگوی تمدن ها نکنیم؟

صدا:مجری کیه؟گفتم من نویسندم...بگذریم. هوم؟اصلا کجا بودیم؟داشتم چی می گفتم؟ کاغذای دیالوگم کوشن؟آهان...این چه وضعیه؟نه...نه اینو گفته بودم.حالا نوبت جمله بعدیه.بذار این عینکمو بزنم.هان ایناهاش...اهم...الان دقیقا دارین چیکار می کنین؟

مورفین کله اش را خاراند و به بقیه اعضای تیم نگاه کرد.
اعضای تیم:

صدای دنگی بلند شد. به نظر می رسید صدای مزبور دستش را به پیشانیش کوبانده باشد.
- آخه نوابغ!من موندم با این همه هوشتون چه جوری تو مسابقه راهتون دادن!

هاگرید مشتاقانه گفت:
- راهمون نمی دادن. ولی آلیمپ سفارشمونو کرد.

مورفین: هوی...شرا دروغ میگی بچه غول؟اشن مگه ژن غولت مال هاگه؟پش اونهمه شیزی که من خرج کردم شی بود؟

اسنیپ نیز به سرعت قاطی ماجرا شد.
- هرچقدر هم کمک کرده باشین به اندازه امتیازاتی که من کسر کردم تا مجبور شن اسممونو بنویسن نبوده. بماند که تمام داورا رو هم تا اینجا چیز خور کردم.

- تودیگه شی میگی کله شرب؟تو که تاژه اژ مشابقه قبلی وارد باژیا شدی!

بار دیگ صدا بلند شد تا به سر و صدا خاتمه بدهد.
- بسه دیگه!اصلا ول کنین. سوژه رو الکی کش ندیدن. الان یه نگاه به پست دیوید بندازین ببینین چی دارین می برین برای فروش!

مورفین: غیر قانونیه؟

صدا:صرفنظر از غیرقانونی بودن بعضیاش باید عرض کنم با این کیفیت که شما دارین کالاهاتونو عرضه می کنین هیچکس چیزی نمی خره.من هم نمی تونم چیزی بنویسم چون سوژه ای نیست که بتونم بنویسم.کار شما هم تو همین پست تموم میشه در اونصورت. پول هم بی پول...چرا من غولای غارنشین زل زدین به هم؟میگم دارین می بازین!

اعضای تیم:

دیوید گفت:
- پس ما الان چیکار کنیم؟

نویسنده: شماها جادوگرین دیگه احیانا؟چوبدستی هم دارین؟از هاگوارتز فارغ التحصیل شدین؟

اعضای تیم نگاهی به هم انداختند.مورفین حس کاپیتانیش گل کرد و به معرفی اعضای تیم و پیشینه اشان پرداخت.
- این کله شرب و اون ادکلن و این کله ژن می دونم رفتن. این دوتا ژن که همین الانشم تو هاگن. این نیمه غول که دیپلم ردیه. منم هیشوقت نرفتم.آقاژون گانت تو خونه بهم درش داد.

یکبار دیگر صدای برخورد کف دست نویسنده با کله اش به گوش رسید.
- مهم نیست کی چی کجا خونده... اصلا فراموش کنین من چی گفتم.فقط هرکاری می کنین نذارین سوژه اینجا تموم شه.فـــــــــرت!(افکت رفتن نویسنده!)

اعضای تیم مبلغی به هم زل زدند بلکه کسی چیزی بگوید و در نهایت مورفین گفت:
- الان شی شد؟دوربین مخفی بود؟کار تو بود کله شرب؟هرشی باشه تو الان داری این پشتو میژنی!

اسنیپ: من که تمام مدت اینجا بغل تو وایساده بودم.

دیوید با ناامیدی نگاه به لوازمی که در دست داشت انداخت.
- منظورش این بود که اینا به هیچ دردی نمی خورن؟ولی اینارو جیمز باند امضا کرده مشنگا براش سر ودست میشکونن.

اسنیپ با بی تفاوتی گفت:
- ولی اینجا دنیای مشنگا نیست.با این همه فکر می کنم استثنائا حق با نویسنده ست.اینجوری هیچی نمی تونیم بفروشیم.باید تغییرشون بدیم.یه جوری که ملت راغب شن بخرن.

اعضای تیم خرس های تنبل:

دقایقی بعد

اعضای تیم با رضایت به اجناسی که برای فروش آماده کرده بودند خیره شدند. بسته بندی های پر زرق و برق خوردنی ها به آنها چشمک می زد که البته به لطف طلسمی که دیوید اجرا کرده بود به میزانی چندبرابر آنچه دابی از آشپزخانه کش رفته بود رسیده بودند.
نوشیدنی های اشتها برانگیزی که در واقع قسمت عمده ی آنها را مخلوط آب دریاچه و معجون های اسنیپ تشکیل می داد.
و چیزی که چشم نوازتر از همه آنها بود اقلام و لوازم لوکس و مجللی بود که قرار بود به عنوان یادگاری فروخته شوند.

الادورا که متفکرانه به کیف دستی سیاه شیک پیش رویش می نگریست گفت:
- هوم....باور کردنی نیست که اینا در واقع چی هستن.

اسنیپ که در آن لحظه سخت مشغول تبدیل کله های خشک شده جن های الا به مجسمه و هیولاهای محبوب طرفداران تیم ترنسیلوانیا بود بود پاسخ داد:
- وقتی اثر جادوشون از بین بره باور کردنی میشن.

دیوید که عرق ریزان تلاشش را به کار گرفته بود تا روی لیوان ها نقش و نگار بیاندازد گفت:
- باید قبل از اینکه اثرشون از بین بره مسابقه رو تموم کنیم وگرنه فکر نکنم عاقبت خوشی در انتظارمون باشه. :worry:

مورفین درحالیکه به دنبال ظرف غذایی می گشت تا آخرین ذرات موادش را درون آن خالی کند گفت:
- هوی بوقیا!بژنبین الان مشابقه شروع میشه.

اعضای تیم لباس هایشان را تکاندند. اما پیش از آنکه به طرف رختکن بروند دابی جیر جیر کنان گفت:
- اگر ما الان برای مسابقه رفت چه کسی این هار را فروخت؟

اعضای تیم.

اسنیپ که نگاهش به جمعی از دانش آموزان هاگوارتز بود که همان لحظه وارد ورزشگاه میشدند زمزمه کرد:
- اون با من!

چند دقیقه بعد- ورودی ورزشگاه

- گفتی اسمت چی بود؟
- کورممدم استاد.
- هوم...حالا هرچی هستی...این چه سر و وضعیه؟می خواستی با این کار آبروی تیم مارو ببری؟خجالت نکشیدی با این سر و وضع وارد ورزشگاه شدی؟

کورممد مظلومانه نگاهی به سر و وضع کاملا معمولی خود انداخت:
- ولی پروفسور من مشکلی نمی بینم.
- ساکت باش گستاخ!چطور جرئت می کنی از استادت ایراد بگیری؟وقتی من میگم سر و وضعت نامرتب و ناپسنده تو باید تایید کنی. کی ما سن شما بودیم انقدر گستاخ بودیم؟به خاطر همین کارت 50 امتیاز از گروهت کم می کنم و یه هفته هم مجازات میشی.

کور ممد به سخت آب دهانش را فرو داد. او فقط برای تماشای یک مسابقه آمده بود ولی حالا گرفتار بلای بزرگی به نام اسنیپ شده بود.
- ولی پروفسور...من...باشه من الان میرم فقط نمره کم نکنین.

اسنیپ یقه ردای پسرک را از پشت گرفت تا مانع رفتن او شود.
- کجا؟حالا دیگه اومدی و باید مجازات بشی.اگر الان بری مجازاتت دوبرابر میشه.

کورممد:

اسنیپ دستی به موهای براق و چربش کشید.
- با این همه حاضرم بهت ارفاق کنم. یعنی از مجازاتت صرفنظر کنم اگر وایسی تو اون غرفه و به طرفداران دو تیم سرویس بدی.

کورممد با فلاکت نگاهی به غرفه کوچک و در به داغانی که در گوشه ورزشگاه خودنمایی می کرد انداخت.
- ولی پروفسور از اینجا نمیشه مسابقه رو دید آخه...نمیشه همون مجازاتم کنین؟

اسنیپ:چرا که نه...ولی اینجوری سه برابر میشه!

کورممد:

دقایقی بعد در رختکن کوییدیچ تیم خرس های تنبل


- هوی کله شرب...شی شد؟

اسنیپ درحالیکه می کوشید ردای زمخت کوییدیچش را با ردای سیاهش عوض کند گفت:
- یکی رو پیدا کردم برامون جنس بفروشه هرچند به قیافه ش نمی یومد سر و ته جارو رو از هم تشخیص بده.برای احتیاط زاغ مامانم رو گذاشتم بالا سرش بر انجام درست امور نظارت داشته باشه.

مورفین متفکرانه پکی به سیگارش زد.
- هوم...می دونی داشتم فکر می کردم شی میشه اگه شندتا از اون شیشه معژوناتو می دادی بریژه تو نوشیدنی اعژای ترنشیلوانیا.اونژوری میشه مشابقه رو هم ژود تموم کنیم و فلنگو ببندیم.

اعضای تیم:



پاسخ به: استادیوم المپیک
پیام زده شده در: ۱۵:۴۰ پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۳
#35

دیوید کراوکرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۶ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۰:۱۶ پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۸
از تو عبور میکنم . . .
گروه:
کاربران عضو
پیام: 26
آفلاین
خرس های تنبل در برابر ترنسیلوانیا
پست دوم




اسنیپ قهقهه ای زد و گفت:
- مسئولیت محصولات دکه و گاری ها هم باشه برای منو مورفین و الادورا.
بعد از مدت ها لبخند بر روی لب های مورفین ظاهر شد و دندان های سیاه و به فنا رفته اش را به نمایش گذاشت.
- خونه ی اژدادی خودم! شبر داشته باش، مورفینت ژود میاد!
صورت خونسرد دیوید از میان دودهای سیگاریه مورفین جلو آمد و گفت :

- یه سوالی برام پیش اومده. با توجه به اینکه الان سوروس به اسم الادورا اشاره کرد ، میخواستم ببینم چرا الا الان پیش ما نیست؟

مورفین با چشمان بسته کامی از سیگاریش گرفت ، با تمام وجود سعی میکرد دود را به عمیق ترین نقاط بدنش بفرستد. بعد از چند لحظه دود را بیرون داد، چشمهایش که دیگر لوچ و قرمز شده بودند را باز کرد و به معرض نمایش گذاشت. سپس گفت :

- واشه اینه که خودش خونه ژندگی داره ، مثل من کشی خونش رو ازش نگرفته .

دیوید موهای بورش را از روی چشمانش کنار زد تا بهتر بتواند چشمان گرد شده از تعجبش را به مورفین نشان دهد.
- خب آدم حسابی ! من فکر کردم چون شب قبل مسابقه اس و ماها هم تیمی هستیمو از این بلاه بلاه بلاه ها همه باید دور هم جمع باشیم و با این وضعیت ننگین و نکبت بار بخوابیم ، وگرنه من تو سخت ترین ماموریتم هم هیچ وقت روی کارتن نخوابیده بودم . الان میتونستم تو قصر پدریم باشمو کتابم رو بخونم و چای ارل گری ام رو بنوشم.

- داداش ناراحتی بژار برو. . .
سوروس سرفه ای کرد تا توجه جمع را به خودش جلب کند.
- راستیتش منم یه خونه ای داشتم، اگه لازم نیست بمونیم ، به نظرم بهتره این سه چهار ساعت باقی مونده رو تو خونه ی خودم ، زیر یه سقف بخوابم .
بلافاصله کتابی از جیبش در آورد ، چندبرگی را به دنبال صفحه ای ورق زد و بعد انگاری چیز مهمی پیدا کرده باشد با هیجان گفت :
- آهان ، ایناهاش، اینم آدرسش که تو جلد ششم هری پاتر و شاهزاده ی دورگه اومده. راستی میدونید که منظورش از شاهزاده ی دورگه منم.

مورفین بی اعتنا به چشم و ابرویی که سوروس تکان میداد گفت :
- هرکی ناراحته میتونه بره ، اشلا حالا که اینطوره من به ماه میگم یه دقیقه خشوف کنه ، اون وقت هرکی خواشت میتونه تو تاریکی آپارت کنه بره خونش .

پاق! پاق! پاق!پاق!


- نامردا ، من که هنوژ به ماه نگفته بودم گذاشتید رفتید. ولی خب عیب نداره ، اونطوری باید خیلی چیژ میشوزوندم تا برم فضا و به ماه بگم .

مورفین نگاهی به دور و برش انداخت . چند تکه کارتن . یک سطلی نیمه سوخته و هاگریدی که همچنان راحت و بدون توجه به اتفاقات اطرافش خوابیده بود.
- خیلی خب بچه غول، مثل اینکه فقط من موندم و تو .
- خــــــرررر. . . پوووووووف
- فردا روژه بژرگیه ، میخوام بدرخشیا گنده بک.
- خــــــرررر. . . پوووووووف

مورفین چند تکه مقوا برداشت و به سمت هاگرید رفت.
-یه خورده ژا باژ کن من تو بغلت بخوابم ، هوا شرده میترشم بیافتم بمیرم.
- خــــــرررر. . . پوووووووف

مورفین خودش را در میان ریش بلند و کت بزرگ هاگرید چپاند. دو بسته چیز از جیب هایش در آورد و در گوشهایش گذاشت تا لایه ی محافظی در برابر خروپف های هاگرید درست کند.
- شب بخیر گنده بک
-- خخ خخ خــــــرررر. . . پوووووووف


چند ساعت بعد - استادیوم خیلی هزار نفره ی المپیک

استادیوم المپیک یکی از شلوغ ترین روزهای خودش را میگذراند. جمعیت زیادی برای دیدن بازی تیم ترنسیلوانیا و خرس های تنبل خودشان را به استادیوم رسانده بود.
مسئولان برگذاری مسابقات به منظور راحتی هواداران و صدالبته حفظ جانشان جایگاه به خصوصی را برای دسته ای از هواداران تیم ترنیسیلوانیا که از هتل ترنسیلوانیا آمده بودند در نظر گرفته بودند. به غیر از دست چپ فرانکشتین که هنوز از طریق اداره ی پست به مقصد نرسیده بود، مابقی هیولاها در جایشان نشسته بودند.
در وسط زمین چمن ورزشگاه گروه موزیکی در حال اجرای قطعه آهنگی بودند که به مناسبت هفته ی پایانی لیگ ساخته شده بود. خانم موبلوندی که خواننده باند بود ، درحالی که دامن سامبا سامباییش را با سرعت می جنباند فریادهای ریتمیکی میزد و جمعیت را به شدت پرشور! میکرد.

- زامیلا زانگالووا، دیس تایم فور ماندانگاس

در گوشه ای از ورزشگاه ، کمی آنطرف تر از سالازار اسلایترین که کماکان مشغول ساخت قسمت های باقی مانده و ماله کشی بخشی از دیوار ورزشگاه المپیک بود، خرس های تنبل هرکدام از خانه هایشان آمده بودند و حلقه ی تیمی تشکیل داده بودند.
- همین اول صبحی بگم، کی سر صبحی پیاز خورده؟
با این حرف دیوید کراوکر ، حلقه ی تیمی فی الفور جای خودش را به صف نامرتبی از آدم های سوت زن داد.

بعد از اتمام آهنگ "من نبودم" توسط گروه سوت زنان خرس های تنبل ، کاپیتان مورفین گانت چند قدم جلو آمد و بعد از زدن پکی از سیگارش شروع به صحبت کرد .

- خب داداشا،اجنه و آبجی محترم،صبح همگی بخیر. میبینم که همه از خونه هاشون اومدن و اژ قیافه ها پیداش همه رو پر قو خوابیدید.میگم بد نبود یکیتون به من و هاگرید هم یه تعارفی میژدا.
-
- بگژریم ، حیف که بحش پول در میونه. خب، ژود تند شریع بگید ببینم کی چی آورده واشه فروش؟
- دابی چسترفیلد،پف فیل، اشی مشی ،لیموناد،تخمه، بستنی ،شیرینی مارمالاد، باقلاقاتق،میرزاقاسمی،ترش تره، سوسیس بندری آورد برای فروش .
- معلومه تا شبح بیدار بودیا، آفرین. تو چی آوردی کریچر؟
- من یه خورده آب از دریاچه هاگوارتز آوردم بفروشم.

مورفین رو به سوروس و الادورا کرد و گفت :
-شما دوتا چی آوردین؟
- من یه مقدار روغن مو ، معجون عشق و پرهای زاغیه مامانم رو آوردم.
-منم یه خورده سر اجنه ی تزئینی آوردم مورفین. سر صبح فهمیدم ماجرا چیه وگرنه میتونستم یه خورده تو انبار بگردم و جن های کاملی که قدیما خشک کردم رو پیدا کنم و بیارم.

مورفین دستی به چانه اش برد و کمی آن را خاراند.
- فکر کنم خوبه . منم یه شری چیژ اعلا آوردم که ببرم جایگاه ویژه بفروشم. راشتی ادکلن، تو چی آوردی؟
- یه خورده کتاب و عینک آفتابی های امضا شده جیمز باند.
-
- به جون مادرم تو دنیای مشنگ ها خیلی پرفروشن.


ویرایش شده توسط دیوید کراوکر در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۴ ۱۲:۲۱:۲۷

بهشت هایی که تمام شده اند دیگر برنمیگردند.
اگر برگردند، بوی خاکستر جهنم را میدهند.


پاسخ به: استادیوم المپیک
پیام زده شده در: ۲۲:۳۴ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳
#34

دابی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۴ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۷:۱۰ یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۲
از دوستان جانی مشکل توان بریدن!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 152
آفلاین
خرس های تنبل در برابر ترنسیلوانیا
پست اول


زیر آسمان بی ستاره ی شهر، در انتهای کوچه ی بن بست گانت زاده، آتشی درون سطل فلزی شعله ور بود.
کنار خانه ی گانت ها، کارتن( مقوا) های بزرگ و کوچکی پهن بود. روی آن ها سه مرد، دو جن خانگی و یک نیمه غول دور سطل لم داده بودند. نور شعله های آتش در چشم های سبز دابی و موهای چرب اسنیپ تلالو چشم گیری داشت!

مورفین حلقه های دود را از دهانش بیرون داد. حلقه ها کمی بعد کلاه وزارت را تشکیل داده و در افق محو شدند.( به صورت نمادین تحلیل رفتن قدرت مورفین را بیان می کند!)

- عژیژان من!تصویر کوچک شده
میدونم این وضعیت برای قبل مشابقه، برای شما خرشای تنبل خیلی بده. ولی چه کنم که دیروژ کاراگاه های خائن وژارت منو اژ خونه ی آبا و اژدادیم بیرون انداختن و ما رو اسیر کارتن خوابی کردن.
هاگرید که به تنهایی سه کارتن یخچال را اشغال کرده بود پرسید:
- ببخشیدا! مگه خونه خودتون نبود؟ نباس بیرونتون می کردن که!
دیوید که ناگهان احساس وکیل وصی وزارت به او دست داد، سینه اش را سپر کرد و گفت:
- این خونه قدیمیه، مال پدربزرگه اسمشونبره، خواهرزاده ی همین مورف خودمون. وزارت تصمیم گرفته به عنوان بنای فرهنگی- تاریخی ازش نگهداری کنه. مورفین هم چون صلاحیت نگهداریشو نداشته انداختنش بیرون.
صدای خنده ی اسنیپ بلند شد:
- بنای فرهنگی -تاریخی!

کریچر آنقدر به آتش نزدیک شده بود که بینی درازش تا کباب شدن فاصله ی چندانی نداشت، گفت:
- کریچر هیچ وقت به این خفت نیفتاده بود. چه تو زمان بانو بلک، چه تو زمان اون پسره ی مشنگ دوست، کریچر همیشه یه سقف کابینتی بالای سرش بود. بانو الادورا... کاش نرفته بودی به خونه ی بلک ها و کریچر رو گردن می زدی!

دابی برای این که گرم تر شود، حوله ی آشپزخانه را با شدت بیشتری دور خودش پیچید و جیر جیر کنان گفت:
- کریچر باید خجالت کشید. کدوم جن تسترالی حاضر بود گردنش رو قطع کنن؟!
پرفسور اسنیپ با صدای سردی گفت:
- جن، بحثو سیاسی نکن! اگه پولی که وزارت تعیین کرده رو داشتیم، میتونستیم به وزارت خونه ثابت کنیم که صلاحیت نگهداری از خونه رو داریم. اون وقت دوباره بهمون پسش میدادن.

ناگهان صدای چرخ دنده های زنگ زده ی مغز مورفین در فضا پیچید!
- خرش های تنبل! ما باید پول دربیاریم! ما حتما باید بازی آخر رو با ترنسیلوانیا ببریم.
سپس مقوای قهوه ای رنگ و کثیفی را روی هوا شناور کرد و ترکیب تیم ترنسیلوانیا را روی آن کشید. در حالی که با لوله چوبی انتهای قلیانش به مقوا ضربه میزد، شروع به صحبت کرد:
- بیاین تیمشونو آنالیژ کنیم تا باژی رو ببریم! ما به پول قهرمانی احتیاج داریم تا خونه ی منو پش بگیریم!

مورفین با سخنرانی کاریزماتیک خود شور و هیجان را در اعضای کارتن خواب و بی حال تیمش برانگیخت. دابی و کریچر از شکم هاگرید بالا رفته و روی آن ایستادند. اسنیپ و دیوید کراوکر سراپا به گوش شدند. لایت بالب های کوچکی بالای سر هر یک روشن شد.

- گرواپ دروازبانشونه، هاگرید دادا، کل امید ما به توئه، بشین با داداشت گپ بزن، ما بهش گل میزنیم! اون وسط ها هری شون رو هم به صرف چای دعوت کن!
هاگرید از شدت خوش حالی بالا پرید و با این کارش جن های خانگی را به هوا پرتاب کرد. سپس با حرکت دست، موافقتش را اعلام کرد.
اسنیپ را هم شور گرفت و فریاد زد:
- من با معجونم آشا رو به مارمولک تبدیل می کنم!
صدای ریز دابی بلند شد:
- دابی دافنه رو به مکعب تبدیل کرد که دیگه نتونست قل خورد و گل زد!

صدای قهقهه های شیطانی و پیروزمندانه ی خرس های تنبل در کوچه ی بن بست گانت زاده طنین افکند. دقیقه ای نگذشته بود که ناگهان کریچر امید همه برای رهایی از کارتن خوابی و سکنی گزیدن در خانه را به پشم مبدل ساخت!

- اگه ما ترنسیلوانیا رو برد، تیم ارزشی ها هم پاپیون رو برد، باز هم ما دوم شد، چون از ارزشی ها باخت. اون وقت مورفین برای همیشه کارتن خواب شد!
- یعنی نحس تر از تو وجود نداره کریچر.
کریچر جلو آمد و با پوزخند تعظیم کرد. سپس دوباره به عقب برگشت.

ده دقیقه ی دیگر بازیکنان نا امید به شعله های آتش خیره شدند. مورفین به قدری عصبانی بود که میتوانست شعله ها را به آتش یه چیزی! بدل کند( همون که هورکراکس و اتاق ضروریات رو پکوند!) و کل دهکده را در کام آتش فرو ببرد...

پاق!

هاگرید با این صدا شش متر از جا پرید.
- زهرم ترکید! جن لعنتی باز غیب شد!
دیوید درحالی که کتش را روی سرش می کشید با ناامیدی گفت:
- بچه ها بیاین بخوابیم . فردا میریم ورزشگاه المپیک. شاید ما بردیم، پاپیون سیاه هم ارزشی ها رو بردن. اون وقت ما قهرمان میشیم.
سپس همگان کفش هایشان را زیر سرشان گذاشتند و خرخرشان به هوا رفت. نا امیدی در پس خروپف هایشان هم شنیده میشد!

چهار ساعت بعد

پاق!

- زهر باسیلیک!
شعله ی کم سوی آتش درون سطل خاموش شده بود و تنها منبع روشنایی، نور مهتاب بود. در آن ظلمات پیکر کوچکی که مدام بالا و پایین می پرید قابل تشخیص بود.
- دابی گرفتش! دابی گرفتش!
اسنیپ لای پلک هایش را به زور باز کرد و پرسید:
- کدوم جن بیچاره ای رو دادن به تو؟!
- نه! دابی زن نگرفت، دابی امتیاز رو گرفت!
صدای غرولند مورفین از زیر پتو بلند شد:
- دابی امتیاژ چی چی رو گرفت؟ د حرف بژن نشناش! چهار شُب ما رو بیدار کردی.
- دابی امتیاز کیترینگ و یادگاری فروشی استادیوم بزرگ المپیک رو گرفت!

با گفتن این حرف خواب از چشمان دیوید، مورفین و اسنیپ پرید اما صدای خروپف هاگرید همچنان موزیک پس زمینه بود.
- دروغ بگی تو آتیش جژغالت میکنم جن!
- دابی راست گفت! از فردا تا قبل بازی وقت داریم. یه عده با دابی اومد به قسمت کیترینگ. خوراکی های تو استادیوم رو تامین کرد. تخمه و چ... پف فیل! درست کرد و داد به ملت و بازیکن های ترنسیلوانیا! ما تونست کلی پول در آورد!

اسنیپ قهقهه ای زد و گفت:
- مسئولیت محصولات دکه و گاری ها هم باشه برای منو مورفین و الادورا.
بعد از مدت ها لبخند بر روی لب های مورفین ظاهر شد و دندان های سیاه و به فنا رفته اش را به نمایش گذاشت.
- خونه ی اژدادی خودم! شبر داشته باش، مورفینت ژود میاد!



پاسخ به: استادیوم المپیک
پیام زده شده در: ۱:۲۷ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۳
#33

ماندانگاس فلچر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۰۵:۵۲ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲
از مرگ برگشتم! :|
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
هفته پایانی مسابقات کوییديچ

ترنسیلوانیا - خرس های تنبل

زمان: از ساعت 00:01 روز 11 شهریور ماه - 23:59 روز 15 شهریور ماه

* قبل از شروع مسابقه قوانین را به دقت مطالعه کنید.



پاسخ به: استادیوم المپیک
پیام زده شده در: ۹:۲۶ سه شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۳
#32

ماندانگاس فلچر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۰۵:۵۲ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲
از مرگ برگشتم! :|
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
نتیجه بازی دو نصفه جارو - کیو.سی.ارزشی


کیو.سی.ارزشی

پست یکم؛ ویولت بودلر: 83
پست دوم؛ جیمز سیریوس پاتر: 89
پست سوم؛ ویکتوریا ویزلی: 87
پست چهارم؛ ویولت بودلر: 85

امتیاز کل: 86

دو نصفه جارو

پست یکم؛ آلبوس دامبلدور: 87
پست دوم؛ رکسان ویزلی: 80
پست سوم؛ یـوآن آبرکومبـی: 85

امتیاز کل: 84

برنده دیدار: کیو.سی.ارزشی




پاسخ به: استادیوم المپیک
پیام زده شده در: ۲۲:۴۰ شنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۳
#31

محفل ققنوس

یوآن آبرکرومبی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۸ جمعه ۹ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۱۵:۲۲:۳۷
از اکسیژن به دی‌اکسید کربن!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 436
آفلاین
پست پایانی

دو نصفه جارو
Vs.
کیو.سی.ارزشی




فلش یه خورده بک

در گوشه ی استادیوم سرسبز المپیک، دامبلدور برخلاف بقیه که مشغول انجام نرمشات موزون برای شروع مسابقه بودن، در حالی که سرشو به جوراب پشمی چسبونده بود، زیر لب ادعیه ای زمزمه و با دروازه بان تیم راز و نیاز میکرد و n مولکول موج مثبت بهش میبخشید!

رکس نگاهی به ساعت انداخت و وقتی فهمید کمتر از دو دقیقه به شروع بازی مونده، همونجور که 180 درجه زده بود، با نگرانی دروازه ی خودی رو ورانداز کرد.

- پـــــــــــــــــــــــــررروف! دیـــــــر شــــــــــــــــــد!

دامبلدور با عجله نصائح اولیه رو به اتمام رسونید و بعد از اینکه جوراب رو بوسید و گذاشت رو طاقچه، با سرعتی که از یه پیرمرد هونصد ساله بعید بود، دوون دوون خودشو رسوند وسط میدون و کنار شیرفرهاد که داشت زیرپوستی خودشو گرم میکرد، ایستاد و جاروی لنگه لنگه شو از لا به لای ریشش در آورد.

تشویق و هیاهوی تماشگران نشون میداد اغلب ملت رو طرفداران تیم کوییدیچ ارزشی تشکیل میدن.

- ارزشی یوزپلنگ! ارزشی یوزپلنگ!

بی تردید چیزی که تیم دو نصفه جارو رو وحشت زده کرده بود، گرگینه و نهنگ و قاصدک و پریزاد و مطرب و دهاتی و همسایه نبود بلکه دستگاهی بود که کنار ویولت ویبره کنان میلرزید!

- بیخود فسفر نسوزونین داوشای من! جارو برقیه!

یه ضربه به بدنه ش زد و ادامه داد:

- جدیدترین اختراع حاجیتون!

اعضای دو نصفه جارو:

بالاخره سر و کله ی داور مسابقه، حسن مصطفی، پیدا شد و در حالی که کوافل و بلاجر و اسنیچ طلایی رو در دست داشت، به سمت دو کاپیتان تیم خیز برداشت و بعد از یه سلام علیک عملیات شیر یا خط رو انجام داد و معلوم شد تیم دو نصفه جارو باید بازی رو شروع کنه.

بازیکنای دو تیم بخصوص شیرفرهاد عینهو بزکوهی به هم دیگه زل زده بودن و آماده ی رقابت!

پایان فلش یه خورده بک

- سه.. دو.. یک.. فیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت!

بازیکنا یکی یکی از رو زمین بلند شدن اما ناگهان...

اووییییییییییییییوووم

- شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــات!

- ایز ذیس ساند آو جارو برقی؟

- پ ن پ! ذیس ایز آخرالزمان!

[کپی رایت بای آنگری والز ]

ویولت، خوشنود از حیرت زدگی ملت از زمین فاصله گرفت. در این لحظه صدای جذاب و هیجان بخش لی جردن تو ورزشگاه طنین انداز شد.

- به نام خالق سوکسی ها! لی جردن هستم با یکی دیگه از سری مسابقات لیگ کوییدیچ... تک به تک.. چیکار داره میکنه این لیلی؟ چرا گلش نمیکنه؟

لیلی با دروازه بان تیم ارزشی تک به تک شده ولی عینهو هورن تو چشای عسلی آقوی همساده که داشت با التماس چیزی بهش میگفت، خیره شد بود. ویولت کش جارو برقی رو کشید و مث کله اژدری یورتمه برو بطرف لیلی تازید. بابا پنجعلی هم اسکی وار در حال نزدیک شدن بود.

- محکم نزن! یواشتر بزن آقووو! من زن و بچه دارم هوهوهو! آناتومی بدنم شده مث ابوالهول! بیا و بگ...

شیرفرهاد داد زد:

- هااایی لیلون گلش وکن!

دل لیلی به رحم اومد و قبل از اینکه توسط ویو و پنجعلی تیلیت شه، یواش کوافلو انداخت طرف حلقه ها و آقای همساده بدلیل آناتومی بدنش شیرجه ی ناجوری زد و توپ راحت گل شد.

- و بالاخره گل میشه عجب گل مزخرفی واقعا دروازه بان خیلی...

- جردن!

- داشتم شوخی میکردم پروف! حالا توپ دست تیم ارزشیه. تدی و ویکی همزمان دارن به سمت دروازه ی دو نصفه جارو نزدیک میشن. یه بلاجر از طرف سوارز... اما ویکی به موقع جاخالی میده و کوافلو پاس میده به تدی...

سوارز سریعا دست بکار شد و دندوناشو به دوربین نشون داد و به سمت تدی حمله ور شد. تدی با یه جهش مگرگن الگرگون خودش و کوافلو از زیر بغل سوارز عبور داد و سوارز که غافلگیر شده بود، به سمت دوردستها پرواز کرد.

تدی زوزه ای سوزان برای بدرقه ی سوارز کشید اما رکسان با ماهیتابه تلافی کرد و درحالی که ویکی با اخم پریزادی همیشگیش تدی رو می پایید، کوافلو داد دست پروف دامبلدور اما توپ بین ریشای نقره فامش گم شد. ویولت جارو برقی سوار [بر وزن شبح موتورسوار ] چماق بدست خودشو رسوند.

پنجعلی بالاخره سوژه ای یافت.

- زنتــــــــــــــــه؟

تدی "مگه خودت ناموس نداری؟ " گویان مشغول به تعقیب و گریز هم تیمیش میشه اما ویولت بی اعتنا نسبت به این دو خطاب به پروف که داشت بی مهابا ریششو زیر و رو میکرد، لب به سخن گشود:

- شرمنده ی اخلاق ورزشیت پروف!

و چماقشو زد تو کمر پیرمرد بیچاره و به دنبال اون توپ از لا به لای ریشش شوت شد بیرون.

در این بین، جیمز و یوآن که تا اینجای بازی شلغمی بیش نبودن، بیهوده و بی انگیزه سرتاسر زمین رو می پاییدن اما دریغ از هرگونه شئ طلایی درخشنده ای!

- حالا توپ دست این دختر پریزاده. یادم باشه آخر بازی یه صحبت کوچیکی باهاش داشـــ...

- جردن!

لی این دفه دیه خونش به جوش اومد و از رو صندلیش جهید و رو به مک گونگال که شوکه شده بود، غرید:

- کچــــــلم کـــــــردی! این دفه رو دیگه ازت نمیگـــــذرم!

و کیسه ای از جیبش در آورد و محتویاتشو پاشید رو زمین. مک گونگال جیغی فراتر از جیغ سرژ سر داد. انبوهی از سوسکهای بالدار رژه کنان به سمت پروف میخزیدن و نیمی از اونا شعار میدادن:

- وای اگر لی جردن حکم جهادم دهد!

و اون یکی نصف دیگه:

- ارتش دنیا نتواند که جوابم دهد!

و بدین ترتیب مک گونگال با جیغی فراتر از زئوس فرار رو بر قرار ترجیح داد و قید دامبلدورو زد و سر به بیابون گذاشت و با کیانوشی که مدام به این بیابون ناشناس سر میزد، آشنا شد و الخ! []

لی یه نفس عمیق کشید و رو میزش نشست و گزارش بازی رو از سر گرفت.

- خب.. از همه بخاطر این تأخیر معذرت میخوام. بازی فعلا با نتیجه ی 140 - 140 مساویه و دو جوینده ی تیم هم کماکان در حال جستجوی اسنیچ هستن...

گوشه ای از ورزشگاه

- دانگ!

- ها؟

لودو رو به دانگ که داشت دست کجشو می چپوند تو جیب تماشاگر بغلی، گفت:

- شــــــرطـــــی!

دانگ جا خورد.

- راس میگی؟!

- آره جون تو! ببین...

یه ذره مکث و بعد:

- من شرط میبندم این بازی تا دو سال دیگه ادامه پیدا میکنه!

دانگ دستشو از تو جیب تماشاگر بیرون آورد.

- اممم.. ولی اگه پیش بینیت درس از آب در اومد چی باس بدم بت؟

لودو همونطور که دستاشو به همدیگه می مالید، گفت:

- هزارتا کیسه ی گالیون! وگرنه...

و انگشت شستشو از زیر گردنش عبور داد.

دانگ اول فک کرد که آفتاب از کدوم طرف در اومده مهربون شدی یه شرطی باز جرأت داره یه مدیر شریف ایفای نقش رو تهدید کنه اما وقتی دید پای پول وسطه، دستشو دراز کرد و با لودو دست داد.

- قبوله!

فردا شب

- عجب بازیی شده! 2780 - 2560 و هنوزم اسنیچ گرفته نشده!

یه ماه دیگه

- هوممم... جیمز؟ اسنیچو پیدا نکردی؟

- نچ!

یه سال دیگه

- حالا تو ایی شلغمته گاز وگیر شاید یه فرجی وشد!

- از کوییدیچ حالم بهم میخوره!

یه سال و هشت ماه دیگه

- دانگ! فک نمیکنی پیش بینی من داره به وقوع میپیونده؟!

- واسا توئم! هیپوگریفو آخر پاییز میشمرن!

دو سال و دو ماه دیگه

- به گزارش بی بی سی جادوگر تی وی نیوز، دو دله دزدی که در جریان لیگ کوییدیچ سر مدت زمان بازی میان دو تیم دو کیو.سی.ارزشی و دو نصفه جارو شرطبندی کرده بودند، هنوز دست از تعقیب و گریز برنداشته اند!

دوربین دانگ و لودو رو نشون داد که عینهو تسترال از کنار برج ایفل گذشتن و همینکه دوربین روی دست لودو زوم شد، یه توپ طلایی رنگ به طرز خودنمایانه ای درخشید!

همون لحظه - پایین برره - خونه ی شیرفرهاد اینا

- ای خـــــــــــــــــــــدا!

کیانوش برای بار هشتاد میلیون و هونصدم با چشمانی اشک آلود به دوربین زل زد و با ژشت معروفش شروع کرد به نالیدن!

پایان


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: استادیوم المپیک
پیام زده شده در: ۲۱:۴۴ شنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۳
#30

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
- من می‌دونستم اون یه جوراب ِ نخیه!!

کیو.سی.ارزشی


Vs.


دو نصفه جارو


پست آخر!


گزارشگر مسابقه، متوجه شدید یا نه، اتوبان دوبانده تهران-قم بود و در اوج هیجان ویراژ دادن‌های جیمز و یوآن، گیر داده به صحنه‌هایی که گوشه‌ی زمین اتفاق میفتن. به هر حال..

یوآن و جیمز یهو متوقف می‌شن!..

تو هوا ترمز می‌زنن، خیره می‌شن به هم و بعد...
- عمو سیـــــــــــا!!

تا به حال به این فکر کردین چرا لرد ولدمورت همه ش میگه: «ما از کوییدیچ خوشمون نمیاد.» ؟ [ صدای عمو پنجعلی رو در پس زمینه می‌شنویم که می‌فرمان: «الــِکی می‌گــه! تصویر کوچک شده
» ] در حقیقت ماجرا اینه که هیشکی این مادر مُرده رو توی زمین راه نمی‌ده.

نه که کچله بچه..

- به نظر می‌رسه بازتاب نور روی سر سیاوش قمیشی بوده که جستجوگر دو تیم رو گمراه کرده!

-
- فرشته اومدی از دور.. چطوره حال و احوالت؟

و جیمز خعلی جلوی خودش رو گرفت تا جاروشو تا ته فرو نکنه توی حلق این مردک ایکبیری!

حالا وختی بود که توجه افراد به گوشه‌ی زمین جلب شد. در واقع خیلی سخت بود به اون خانومی که حالا مامان ِ سیریوس‌طور شده بود، توجه نکرد.
- کتاب تحریف کُن‌ها! دنیا خراب کُن‌ها! داستان بوق زن‌ها! دامبلدور و جوراب نخی؟! چطور جرئت کردید اینطوری ناجوانمردانه کتاب منو تحریف کنید!

این خانوم مث‌که تا به حال رولای مورفین گانت رو نخونده‌آآ.. جیززز.. آروم آبجی!

- این شخصیتای غیر هری پاتری از کجا پیداشون شده؟!

اوپس.

You Shouldn't Say That Sis..!

در همین لحظه آسمون رعد و برقی می‌زنه. ابرهای تیره و تار همه جا رو می‌گیرن. باد تندی می‌وزه و جوراب نخی کذایی به ریش دامبلدور پناه می‌بره تا باد نبردش. در برخی روایات علامت شومی گزارش شده که اصن به دلتون بد راه ندین، یحتمل لودو باز داشته پست رزرو می‌کرده.

یک لحظه نور سفید و مخوفی همه جا رو روشن می‌کنه. ملّت جلوی چشماشون رو می‌گیرن و وختی بالاخره می‌تونن چشماشونو وا کُنن..

- :sharti:
-

در دو طرف زمین کوییدیچ، مدیران ایفای نقش هرکدوم با استیل خاص خودشون ظاهر شدن. همین که چشمشون به همدیه میفتن، هم‌زمان به فُرمت در میان.

- از زمین برو بیرون فلچر. من به این مسئله رسیدگی می‌کنم.
- اصن راه نئاره بگمن. کینگزکراس مال منه.

دو تا مدیر از دو سمت زمین به هم نزدیک می‌شن در حالی که هرکدوم یه مِنو رو توی دستشون تاب می‌دن. وقتی فاصله دیه خعلی کم می‌شه، از برخورد مِنوهاشون، جرقه بلند می‌شه و در اثر این مسئله، گروهی از کاربران به صورت کاملاً رندوم بلاک شده و گروهی دیگه شامل لرد ولدمورت.. کلاً.. حذف شناسه می‌شن!

[ - من لُرد بشم؟ من من من! :ant:
-

خب.. به اون گروه حذف شناسه‌ای قبلی، یه نفر دیگه هم اضافه شد. هیچوقت با یک مدیر خشمگین ِ مرگخوار به مذاکره ننشینید. مرگخوارها حرف حساب سرشون نمی‌شه. ]

به هر حال در همین اثنایی که از سیاهچاله‌ی گشوده شده در سقف آسمون، کُرور کُرور کاربران به دنیای نیستی و سیاهی حذف شناسه می‌شتافتن، صدای داد و هوار دانگ، لودو و رولینگ، زمین مسابقه رو برداشته بود. و البته.. تیم‌ دونصفه جارو هم بیکار ننشسته بود و سعی داشت مجازیای تیمش رو از اون صحنه‌ی مخوف فراری بده.. چه هوشمندانه..

- پونصد بار بهت گفتم هر فاطی پاتری که از راه می‌رسه رو تأیید نکن بیاد تو.
- تمام اساس داستان من بر مبنی جوراب پشمی بود!
- اعتراض داری خودت برو ایستگاه کینگزکراس شو!
- لابد فردا هم می‌خواید بگید مورفین گانت وزیر سحر و جادوئه!
- لامصّب جوری من آسفالت شدم که کینگزکراس ناموساً اگه شده باشه!
- بگیر همه‌شونو پرت کُن بیرون اصلاً!

تدی هم گوشه‌ای زانوهاشو بغل کرده بود و آروم جلو عقب می‌رفت و زیر لب زمزمه می‌کرد:
- ولی ما فقط می‌خواستیم یه کوییدیچ بازی کنیم. یه کوییدیچ ناقابل! چطوری این اتفاقا افتادن؟

- نه کـــار اونـــاس.. نه کـــار اینــــاس.. از این و اون نیــــست.. از ماست که بر مـــاست!..

آیا کسی عمو سیا رو توجیه نکرده بود که کاپتان تیمش یه گرگه؟ آیا عمو سیا از نگاه مات و خیره و استایل از دست رفته‌ی تدی حیا نمی‌کرد؟

- بخوابـــونم دهنش؟! تصویر کوچک شده


و عمو پنجعلی گرچه نیتش خیر بود، ولی فقط باعث شد تدی سرش رو روی دستاش بذاره و زار زار بزنه زیر گریه:
- شماها دیگه کی هستید! چطوری اومدین توی تیم من؟ همه ش تقصیر اون ویولته! ویولت بد! ویولت بد! ویولت بد!

چیزی در مورد عدل مرلینی شنیدید؟ چیزی در مورد این که "کاش از مرلین یه چیز دیگه می‌خواستی!" چطور؟ هووم.. اگر نشنیدید، حالا ببینید!

در همین لحظه، لودو یقه‌ی عمو پنجعلی، عمو سیا و آقوی همساده‌ی نیمه‌هیپوگریف رو می‌گیره و به دانگ می‌گه:
- من اینا رو از این سایت می‌ندازم بیرون! مرگ بر شخصیتای غیر هری پاتری!

اوه..
نه!..

- دستتو بکش مرتیکه‌ی بی‌ناموس! چی‌طو جرئت می‌کنی جادوکار ایفای نخشو..

مهم نیست جادوکار ایفای نقش باشید یا نه. مهم نیست چند سال سابقه‌ی عضویت دارید و این که بعد از این همه سال، از "عله" هم هری پاتری تر محسوب می‌شوید و چرا مدیریت اینجا شکلک خود تسترال خاص پنداری تعبیه نکرده است؟

وقتی دستان عدالت از آستین مِنو بیرون بیاید..

همراه تمام مجازی‌های تیمتان از ایفای نقش به بیرون شوت خواهید شد!

تدی، ســو لاست اَند تِرون اِوِی.. روی زمین کوییدیچ پهن شده بود.
- جیمز؟
- دائاش؟
- جیمز!
- دائاش!

بگذار تا بگرییم.. چون ابر در بهاران..!

-
-







پاسخ به: استادیوم المپیک
پیام زده شده در: ۱۰:۴۰ شنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۳
#29

رکسان ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۹ دوشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۰:۴۳ یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۸
از پسش برمیام!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 141
آفلاین
دو نصفه جارو
Vs.
کیو.سی.ارزشی


- بشین پاشو! بشین پاشو!
- بسه دیگه!
- مرلین کمکمون کن!
- چرا سوارز نباید تمرین کنه؟!

اعضای تیم دو نصفه جارو در گوشه ای از زمین جمع شده بودند و تمرین می کردند و از تن خون و خوی فرو می ریختند. لیلی آبمعدنی کوهسارانشو رو سر و صورتش می ریخت و یوآن وارانه از زیر عینک دودی نحوه نگاه کردن به دوربینا و دست تکون دادن واسه تماشاگرا رو تمرین می کرد.

شیرفرهاد در گوشه ی دیگه، دست نوازش بر سر سوارز می کشید و هرازگاهی مترسکی رو که از کیه لینی درست کرده بود، جلوش میذاشت تا براش تداعی کننده خاطرات باشه. رکسان بالاسر اعضای تیم این مدلی وایستاده بود و منتظر بود تا خطایی از کسی سر بزنه که با شنیدن سوال لیلی به این صورت دراومد:
- یا مرلین! تیم دارم من؟ سوارز تمرین کنه؟ سوارز خودش یه پا تمرینه! حالا پول نداریم مربی بیاریم قرار نیست تیم به فنا بره که! اصلا تمرین بعدیتون، در رفتن از دست سوارزه!

لیلی تصمیم گرفت دیگه سوال نپرسه که این دفعه حسابش با بابای سوارز بود حتما! خب، لیلی و یوآن، شیرفرهاد و سوارز، رکسانم که پنجمی بود! دیگه کی موند؟ رکسان رو به اعضای تیمش کرد و پرسید:
- دیگه کی مونده؟ یالا زود باشین که الان داور ازمون امتیاز کم می کنه!

در همین لحظه درختان کنار میرن و شخصی نورانی وارد میشه که باعث میشه بچه های تیم "یا شیخ " گویان به سمتش بدون!
- لیلی بزن اون کانال! این جا کجاست!

می گفتیم! در همین لحظه درختان کنار میرن و پروف وارد میشه. هیچ کس اصلا پی به وجود پروف نمی بره و همه به غرزدنشون ادامه میدن اما رکسان که همیشه حواسش به همه جا هست ( ) میگه:
- دروازه بانمون کو پروف؟ نکنه تو جیبته؟
- بعله فرزندم! تو جیبمه!
- وات؟

*********************************


- فرزندانم، یا جوراب پشمی یا هیچ کس!

اعضای تیم دو نصفه جارو، در گوشه ای از زمین خاکی دور پروف حلقه زده بودن و انگشت به دهان خیره مونده بودن بهش. رکسان که به زور و جبر حاکم بر دنیا [ ] کاپیتان شده بود، اعتراض کرد:
- باب پروف! درسته ما دروازه بان نداریم ولی دیگه جوراب پشمی!
- فرزندم یا جوراب پشمی یا منم نیستم!

اعضای تیم دو نصفه جارو، نصفه جاروهاشونو ور می دارن و در گوشه ی دیگه ای از زمین خاکی جمع میشن. البته شما سوارز و شیرفرهادو به حساب نیارید چون شیرفرهاد در گوشه ی دیگه زمین، مشغول مراقبت از سوارز بود. لیلی نصفه جاروشو بالا می ندازه و میگه:
- ینی چی؟ پروف می خواد ما ببازیم؟!
- لیلی این چه شکلکیه؟ تو تا حالا تالار نقد نرفتی؟
- توجه کردین که موضوع بحث یه چیز دیگه بود؟

لیلی و رکسان به سمت یوآن می چرخن و وارانه به بحث ادامه میدن:
- خوب؟
- به نظر من که بهتره بزاریم جوراب پشمی بیاد تو گروه!
- وات؟
- قوانین نمی زارن باب!
- راه حلش دانگه! :sharti:

******************************

- دانگ!

در طی یک حمله انتحاری، در دفتر مدیریت دانگ باز میشه و سه نفر ویبره زنان وارد میشن:
- آی دَدَه وای دَدَه! بابا اون در بوق مصب رو گذاشتم اونجا که در بزنین و بیاین تو! چه خبره باز؟ دفتر اساتید اون طرفه! شکایتاتونو نیارین این جا! اگرم می خوای تدریستو بندازی یه روز دیگه جغد بفرست!

رکسان، یوآن و لیلی وارانه به مدیریت محترم مدرسه خیره می مونن که با یه دست منقل رو هل میده زیر میز و با یه پا فنجون های ننه هلگا رو جمع می کنه از رو زمین. دانگ بعد از ساعاتی( ) که دفتر مدیریت گل و بلبل میشه، رو میکنه به سه نفر وارده:
- ببینم؟ شماها دانش آموزین؟ سال اولی؟ ینی معلمم نیستین؟ ینی اعتراضم ندارین؟ ینی من الکی شیش ساعته خودمو الاف کردم؟ [الاف نه، علاف!] گمشو هوش مصنوعی! تو رو استخدام کردم که اشکالای تایپی منو دربیاری، تو رول مردم چیکار می کنی؟

دانگ بعد از این که ساعاتی به کشیدن موهاش پرداخت و ولدمورتی شد برای خودش، روی صندلی مدیریت نشست [از اینا که می چرخه و خیلی خفنه!تصویر کوچک شده
] و با لحنی پدرخوانده وارانه پرسید:
- چیکار دارین حالا؟

بچه های تیم دو نصفه جارو که کم کم قصد رفع زحمت داشتن، با سوال دانگ هرکدوم خودشونو روی یه صندلی برتاب کردن و قصد داشتن شروع کنن به توضیح و تفیل قضیه که:
- چه خبره این جا؟ مهمونیه؟ این چه وضع نشستنه؟ خونه خالتونه این جا؟

لیلی وارانه شروع به توضیح دادن کرد:
- راستش دانگ ما قصد داریم جوراب پشمیو وارد تیم...
- قدغنه!
- ولی ما گالیون...
- کو؟ بده! بده!

رکسان دست در جیب رداش [ها؟ قرن بیست و یکه ها! رداها جیب دارن!] می کنه و کیف پولشو [ها؟ چیه؟ می خواستی تو کیسه چرمی پول ببرن اینور اونور؟ بچه های نسل سوم هری پاترنا! گودزیلان آقا، گودزیلا! ] درمیاره و گالیون ها رو می ریزه رو میز.
- حله! دروازه بانای خوبین جوراب پشمیا!

روز مسابقه

- با سوارز ما می تونیم! :yoho:

اعضای تیم سوارز رو بالا پایین می کنن و شعارشونو فریاد می زنن! با فریاد داور که "کاپیتانا زودتر بیان دست بدن، بازی رو شروع کنیم! به اون حیوونم یه قلاده نصب کنید! " اعضای تیم سوارز رو ول می کنن و به سمت داور می دون.سوارز در که بدون شیرفرهاد رها شده، همون دقایق اول دست سیاوش رو گاز می گیره و شفاگرها به سمت سیاوش می شتابن و مشغول مداواش می شن!
- کاش از اول می‌دونستم که تو دستای نجیبت مرهمی داری برای زخم این همیشه خسته!

در اون سمت زمین پروف جوراب پشمی رو در آغوش گرفته:
من همیشه می دونستم تو یه چیزی میشی! برو و بدرخش!

پروف جوراب پشمی رو، روی دروازه نصب می کنه و به وسط زمین بازی برمی گرده. داور سوت می زنه و بازی که یه تیمش به سوارز و شیرفرهاد دل بسته و یه تیمش به سیاوش و همساده امید داره، شروع میشه!


ها؟!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.