هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بازگشت به هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۱:۰۵ پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۳
#25

باری ادوارد رایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۵۵ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
از چی بگم؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 274
آفلاین
هه

نه که من با موبایل مینویسم و خود موبایل غلط های املایی رو تصحیح میکنه...از اون نظر دیه...


خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: بازگشت به هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۰:۳۳ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۳
#24

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
البته شما که ک...اهم اهم استاد ما هستی!
چرا توی رول هایت یه غلط املایی پیدا نمی شود ما دلمان خوش شود؟از بس ایراد بنی اسرائلی گرفتیم خسته شدیم!




پاسخ به: بازگشت به هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۰۹ سه شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۳
#23

باری ادوارد رایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۵۵ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
از چی بگم؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 274
آفلاین
دوستان لطف دارید.بسی ممنون.

رز جان اون چمن تمیز ینی این که خب چمن شون چاله چوله اینا... نداشته و کلا آشغال و اینا نداشته!
توجیه خود!!!


خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: بازگشت به هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۴:۰۳ سه شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۳
#22

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
باری به چه دلیلی فکر می کنی من فن ات را نمی خونم؟
یعنی راجب ما دختران حوا چه فکر کردی ای مپسر ادم؟
یعنی ما کلمه به کلمه می خوانیم تا شاید یک عدد غلط املایی بیابیم ولی افسوس تا کنون که چیزی مشاهده نکرده ایم وبا کمال تاسف باید بگوییم تا به حال داستان خوبی بوده وخواهد بود.
هورا یه بار دیگه خوندم یه چیزی پیدا کردم:

لحظه ای بعد چمن تمیز خانه پاتر ها تبدیل به نقطه ای مبهم در دور دست شد

الان نفهمیدم چه شد،چمن تمیز؟توی داستان گفته بود که نه هری ادم مرتبی هست ونه جینی. چمن تمیز به خانواده ی دارسلی ها می خوره نه به دختر و پسری که سال ها در پناهگاه زندگی کردند.




پاسخ به: بازگشت به هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۳:۵۷ سه شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۳
#21

مادام هوچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۸ شنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۴۹:۱۱ دوشنبه ۲۵ دی ۱۴۰۲
از زمین کوییدیچ هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 112
آفلاین
ممنون پستات خیلی خوبن من میخونم


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بازگشت به هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۰:۵۲ سه شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۳
#20

باری ادوارد رایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۵۵ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
از چی بگم؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 274
آفلاین
خب...مرسی از توجه همتون! نمیدونم اصن کسی این فن رو میخونه یا نه ولی در هر حال...
تمام هفت فصلی که تا الان نوشته شده رو در یک فایل ورد گذاشتم(نمیدونم چرا تبدیل به پی دی اف نتونستم بکنم!ببخشید خلاصه)
منتظر فصل هشت باشید تا از یکنواختی داستان بیاید بیرون!

با تچکر!

در صورت خرابی فایل بیزحمت منو مطلع کنید! با تچکر دوباره.

پیوست:


zip return_to_hog_word.zip اندازه: 41.60 KB; تعداد دانلود: 143


خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: بازگشت به هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۰:۱۵ سه شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۳
#19

باری ادوارد رایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۵۵ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
از چی بگم؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 274
آفلاین
فصل هفتم:و اینک در هاگوارتز!

هری حتی نفهمید چه کاری انجام داد و یک ماه گذشت!تا اینکه آن روز جغد ها تصمیم گرفتند هری را کلافه کنند.
صبح یک نامه از رون داشت که می گفت فردا روز فوق العاده ای است.احتمالا رون تصمیم گرفته بود از نامه به عنوان یک توپ,دفتر نقاشی و یک تمرین کاردستی برای رز استفاده کند چون وضع نامه خیلی بد بود.
ظهر دو نامه از هاگوارتز داشت.از نویل و مک گونگال که تبریک و یادآوری کرده بودند.
شب هم دو نامه از تدی و بیلی داشت.
تد گفته بود فردا صبح زود به لندن میرسد و آماده است به هاگوارتز برود.
بیلی هم نکات لازمه برای تعلیق موقت کارش را گفت.
بالاخره آنروز هم به پایان رسید.
وقتی پاتر مسن لباس خوابش را پوشید و بچه های غرق در خوابش شب به خبر گفت, راه اتاق خواب را در پیش گرفت.
دستش روی دستگیره ی در سفت شد.به انعکاس عجیب و غریب تصویرش در فلز دستگیره خیره شد.از آن تصویر کاریکاتور مانند احتمالا نمی شود نظری در مورد ظاهر کسی داد اما هری متوجه چیزی شده بود.
کمی سرش را به طرف دستگیره ی در نزدیک کرد.وقتی کاملا از وجود اولین تار موی سپیدش مطمئن شد لبخندی به لبانش نشست!
دستگیره را فشار داد و وارد اتاق خواب شد.جینی خیلی آرام خوابیده بود.اگر بیدار بود شاید هری این خبر را به او می داد.نمی دانست جینورا چه عکس العملی نشان می دهد.شاید او هم تعجب می کرد. شاید هم سریعا جلوی آینه ای می رفت و موهای خودش را چک میکرد. در هر صورت نمیشد چیزی فهمید. فعلا نه.

------------------------

جیمز یویوی محبوبش را جلوی صورت برادرش تکان داد و با غرور گفت:
-می بینی؟نظرت چیه؟

تد سرش را کج کرد و با دقت بیشتری به یویو زل زد.لبخند کوچکی روی لبانش نشست.با شادی گفت:
-خوشحالم از نهنگ خوشت میاد.منم يه نهنگ دارم!

دست در جیبش برد و یک عروسک از آن بیرون کشید.نهنگ آبی رنگی که با نقش روی یویو مو نمی زد.جیمز نهنگ را از دست تدی قاپید و در عوض یویو را به سمت او پرت کرد.خندید و گفت:
-چه عجیب!من نهنگ خودمو با چوبدستی خودم کشیدم.
-و عجیب تر هم میشه وقتی من بگم نهنگ من هم ساخته دست خودمه!

هر دو زدند زیر خنده! هری صدا زد:
-تا کی اونجا می مونید؟ما داریم می ریم.

تد و جیمز از جا پریدند. به بقیه نگاه کردند که حالا همه شان روی جارو در هوا معلق بودند.تد سریعا جارویی که کنار پایش افتاده بود را برداشت و سوارش شد.یویو را در جیبش چپاند و دستش را به سمت برادرش دراز کرد.جیمز دستش را گرفت و سوار جارو شد.
هری سرش را تکان داد و همه به هوا پریدند.لحظه ای بعد چمن تمیز خانه پاتر ها تبدیل به نقطه ای مبهم در دور دست شد.انگار که همیشه همان قدر بوده است.
در یک جارو رون و هرمیون نشسته بودند.این بار هم خبری از رز و هوگو نبود.پریزاد و همسر مو قرمزش قبول کرده بودند که باز هم مراقب رز,هوگو و لیلی جوان باشند.بیل ویزلی به محض این که خبر رفتن هری و بقیه را شنیده بود اعلام کرده بود آماده مراقبت از بچه هاست.می گفت بهتر است آن ها اینجا بمانند.حتی اصرار کرده بودند آلبوس هم بماند اما پاتر نیمه جوان قبول نکرده بود.می گفت عاشق دیدن هاگوارتز است.درست مثل بقیه برادران و خواهرش.
لیلی از فرصت استفاده کرده بود و گفته بود به خانه ویزلی ها بروند.او عاشق آن خانه بود.با آن قوی زیبا که در حیاط پشتی می درخشید و مدام از دهانش آب بیرون می پاشید.مجسمه زیبایی بود.کسی نمی دانست آن قو از کجا پیدایش شده اما همه اهالی هاگزمید, آن را به چشم یک هدیه می دیدند!یک افسانه شده بود.
هری و جینی و آلبوس در یک جارو بودند.جاروی هری مخصوص سیر و سفر بود.
تد و جیمز هم روی یک جارو بودند.آن جارو هدیه کریسمس تدی بود.زیبا بود.یکی از آخرین مدل های جارو در جهان بود و با آن سرعت فوق العاده میشد به چشم یک جاروی مسابقه نگاهش کرد.نامش آسمان ابری 4017 بود.
هری هیچوقت آن روز را یادش نرفته بود.وقتی که به خرید رفت تا چند جارو برای جوانتر ها بخرد...

پایان فصل هفتم...
ببخشید کوتاه شد!


خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: بازگشت به هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۸:۴۳ چهارشنبه ۴ تیر ۱۳۹۳
#18

باری ادوارد رایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۵۵ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
از چی بگم؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 274
آفلاین

فصل ششم:
هری پاتر:پسری که دوبار زنده ماند

هری روی تختش دراز کشیده بود و مغزش را از هر چیزی خالی کرده بود.بوی گل های خوش درون باغچه به همراه نسیم خوشی که از روی چمن های سراسر سبز حیاط خانه می آمد واقعا دلنشین بود و حال هر کسی را جا می آورد.با دقت به اتاقش نگاه میکرد.گویی برای اولین بار بود که آن را می دید.ساعت شماطه دار کوچکی که از دیوار آویخته شده بود,ساعت 4 بعدازظهر را نشان میداد.عروسک قدیمی اژدهای شاخدم مجارستانی,گوشه ای از اتاق چنبره زده بود و با هر نفسش,دود کمرنگی از سوراخ های بینی اش بیرون میزد و در آخر نگاهی به پوستر تیم کوییدیچ گریفیندور انداخت که با تمام دوستان صمیمی اش در سال آخر تحصیلش در هاگوارتز(یکسال پس از از بین بردن ولدمورت) گرفته بود.همه شان سوار بر جاروهای پرنده شان در کنار هم,شناور در هوا,به هری لبخند میزدند.
همین لحظه,جغدی هوهو کنان وارد اتاق هری شد و بسته ی سنگینی را روی پای هری انداخت که در اثر ضربه ی آن,پای هری دردی گرفت.
هری خیلی سریع بلند شد و اول به جغد سیاه رنگ که در حال دور شدن از خانه بود و بعد به بسته نگاهی انداخت.آن را بلند کرد و دنبال نشانی فرستنده اش گشت.بسته از طرف هاگرید بود.عجیب بود.با شناختی که هری از هاگرید داشت,احتمالا یک موجود عجیب و غریب یا چیزی از این قبیل بود.
خیلی سریع کاغذ دور بسته را پاره کرد و جعبه ی عجیبی را دید که روی آن,کاغذ پوستی تا شده ای قرار داشت.کاغذ را باز کرد و متن آنرا خواند:


هری عزیزم

تولدت مبارک

يه کم زودتر هدیه تو فرستادم چون نمی تونستم تا فردا صبر کنم یا ساعت 1 نصفه شب يه هدیه واست بفرستم.من يه کتاب جالب واست فرستادم.امیدوارم خوشت بیاد.

هاگرید

هری به سرعت جعبه را باز کرد و با کتابی با جلد چرمی روبرو شد.روی کتاب با حروف طلایی درشت نوشته شده بود:
هری پاتر:پسری که دوبار زنده ماند.
زیر نام کتاب هم عکسی از خودش بود که برای همه دست تکان میداد.

نویسنده:جک گرامبلت

با تشکر از نویل لانگباتم,لونا لاوگود,مینروا مک گونگال,هوریس اسلاگهورن و...

حس فوق العاده ای داشت که یک کتاب در مورد خودش در دستش بود.به آرامی کتاب را باز کرد و نگاهی به فهرست آن انداخت.عنوان های اولیه آن کاملا در مورد پدرومادرش بود.بعد از آنها هم تمام هشت سالی که در هاگوارتز بود.
خب...تقریبا هشت سال.
تصادفی یک صفحه را انتخاب کرد و مشغول خواندن شد.
آنقدر سرگرم بود که نفهمید چگونه سه ساعت را پشت سر گذاشت تا اینکه صدای جینی را از آشپزخانه شنید:
-هری.شام آماده است.

پایان فصل ششم


خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: بازگشت به هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۸:۴۰ یکشنبه ۱ تیر ۱۳۹۳
#17

باری ادوارد رایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۵۵ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
از چی بگم؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 274
آفلاین
اینم از این.
بگم که اگه داستان يه ذره خوب نیست به بزرگی خودتون ببخشید.چون من این قسمت و قسمت بعد رو قبلا نوشتم و میدونم به پای رول هام نمیرسه.:دی

منتظر نقد هستم


خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: بازگشت به هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۸:۳۶ یکشنبه ۱ تیر ۱۳۹۳
#16

باری ادوارد رایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۵۵ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
از چی بگم؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 274
آفلاین
فصل پنجم:دیدار دوباره با گوی زرین

-یک گل دیگه برای تیم منتخب هاگوارتز.امتیاز ها 60 به 60 مساوی.کوافل در دست آنجلا مارتی بازیکن تیم کلاغ زاغی مونتروز.طلسم تیم مونتروز این فصل هم شکسته نشد.کلاغ زاغی در 20 بازی فقط 1 باخت و 19 برد داشته و این فصل هم جام کوییدیچ رو ربود.این چهارمین سال پی در پی قهرمانی تیم کلاغ زاغی بود.آیا تیم منتخب هاگوارتز می تونه طلسم رو بشکنه؟کوافل حالا در دست جینی ویزلی.یک بلوجر داره به سمتش میاد و...یک حرکت زیبا از جورج ویزلی که باعث شد بلوجر به سمت دیگه ای بره.
هری به دنبال گوی زرین پرواز می کرد.هیچ اثری از آن نبود.هری اوج گرفت و بالا رفت تا اثری از گوی طلایی پیدا کند.تشعشع نور خورشید از طرف زمین توجهش را جلب کرد.با تمام سرعت به طرف آن پرواز کرد.بله, آن جسم گوی زرین بود.با سرعت تمام به طرف آن رفت. شیرجه زد و دستش را دراز کرد.انگار جک اندرسون,جستجوگر تیم مقابل هم متوجه آن شده بود و با سرعت به سمت هری می آمد.در یک لحظه دست هری به چیزی شبیه بال گوی زرین خورد.سریع دستش را مشت کرد.فقط یک بال آن در دستش بود.دست دیگرش را هم از جارو جدا کرد و به سختی گوی زرین را گرفت.
صدای سوت و تشویق تمام زمین را پر کرد.هری گوی زرین را بالا گرفت و به آرامی فرود آمد.لحظه ای بعد در میان گروه انبوهی که او را احاطه کرده بودند گیر افتاده بود.صدای گوشخراش جیغ ها و فریاد هایی که از روی خوشحالی بود,تقریبا کر کننده بود.حتی اعضای تیم مقابل هم در حال تشویق بودند.بالاخره هری توانست خود را از انبوه جمعیت بیرون بکشد و به سمت تالار اصلی هاگوارتز برود.
در تالار اصلی خیلی سریع توانست همراه با رون و هرمیون و جینی به گوشه ی خلوتی برود و کمی با هم اختلاط کنند.
بعد از اینکه کلی از هری و بازی اش تعریف کردند و هرمیون گفت این اولین شکست تیم مونتروز در این فصل است,شروع به حرف زدن در مورد پیشنهاد کار در هاگوارتز کردند.
جینی درحالی که دستهایش را در هوا بی توجه تکان میداد گفت:
<<حالا باید چیکار کنیم؟این همه...>>
رون که دستهایش را در موهایش فرو برده بود,متفکرانه گفت:
<< خب...کار آرور ها که آزاده.میتونن هر چند وقت یکبار کلا از وزارت جدا بشن.هرمیون هم همینطور. ولی تو چی جینی؟>>
-منم همینطور.کارم آزاده ولی مشکل اصلی این نیست.بچه ها...
-اونا هم میان.
این هرمیون بود که درحالیکه به نقطه نامعلومی خیره شده بود گفت.
هری با نگرانی گفت:یعنی باید قبول کنیم؟
رون دستش را از داخل موهایش بیرون آورد و با خوشحالی گفت:چرا که نه؟باید قبول کنیم.
-خب پس باشه.
هری با گفتن این جمله بلند شد و به سمت در رفت و دستگیره ی در را گرفت.ناگهان روی پاشنه ی پا چرخید و رو به رون و هرمیون گفت:زود باشین بیاین.باید به رییس مدرسه بگیم تا جامونو نگرفتن!
و لبخندی زد و دستگیره ی در را فشار داد.


پایان فصل پنجم


خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.