هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۴:۳۰ دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۳
#33

فوکسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۴۰ یکشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۵۸ جمعه ۲۳ تیر ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 119
آفلاین
خلاصه:

قراره روز تولد لرد به نام "لرد ولدمورت مذگان" نامگذاری بشه.این مصوبه از دیوان عالی هم عبور کرده و رسمی شده و قراره که لرد در صحن علنی سازمان ملل جادوگری شرکت کنه و این اتفاق رو رسمی کنه. لرد مشغول آماده کردن مقدمات و لباس و متن سخنرانیش می شه.
مرلین که مسئول آماده سازی لباس لرد هست، بعد از چند تلاش نافرجام از جمله لباس تغییر رنگ پذیر و کت و شلوار دومادی، آیه ای نازل میکنه که مغازه ها شب باز باشند تا بتونه لرد رو به مغازه ردا فروشی ببره و از اونجا لباس تهیه کنه. اما وقتی به مقصد مغازه آپارات میکنند، با قفل آهنی بر روی درب مغازه مواجه میشوند.لرد از مرلین لباسی از پوست او می خواهد مرلین هم بخاطر نجات جانش ردای برای لرد ضاهر می کند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مرلین که از دیدن لبخند لرد امیدوار شده بود همینطور ادامه داد در ظمن این ردا از زرات یون نانو پلاسما درست شده که در تناسب اندام به شما کمک می کند
می خواهید امتحان کنیند؟
لرد لباس را از دست جادوگر پیر می قاپد و از مار محبوبش یعنی همان دخترش می پرسد :(دخترم نجینی جان نظر تو چیست ؟)نجینی با چشمانش که در تاریکی شب می درخشد به لرد می فهماند که نپسندیده لرد که عصبانی شده دستی بر سر دخترش می کشد و کورشیویی به سوروس و مرلین هدیه می کند و با ابهت تمام فریاد می زند :(شما دوتا یا هرچه سریع تر برایم لباسی تهیه می کنید یا به سر نوشت آلبوس پیر دچار می شوید.) تا و قتی حاضر نشده نبینمتان نجینی هم که عصبانی شده حرف های پدرش را تکرار می کند سوروس و مرلین که ترسیده اند مانند پوزپلنگ شروع به دویدن می کنند نجینی هم که حوصله ندارد به گوشه ای می خزد پس از تغییر شکل به انسان با پدرش به مغازه ها خیره میشود

پیوست:



jpg  غعغعغع.jpg (6.16 KB)
35667_5420015baba83.jpg 190X169 px



پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۲:۰۲ دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۳
#32

اسلیترین، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۳۲
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
پیام: 705
آفلاین
خلاصه:

قراره روز تولد لرد به نام "لرد ولدمورت مذگان" نامگذاری بشه.این مصوبه از دیوان عالی هم عبور کرده و رسمی شده و قراره که لرد در صحن علنی سازمان ملل جادوگری شرکت کنه و این اتفاق رو رسمی کنه. لرد مشغول آماده کردن مقدمات و لباس و متن سخنرانیش می شه.
مرلین که مسئول آماده سازی لباس لرد هست، بعد از چند تلاش نافرجام از جمله لباس تغییر رنگ پذیر و کت و شلوار دومادی، آیه ای نازل میکنه که مغازه ها شب باز باشند تا بتونه لرد رو به مغازه ردا فروشی ببره و از اونجا لباس تهیه کنه. اما وقتی به مقصد مغازه آپارات میکنند، با قفل آهنی بر روی درب مغازه مواجه میشن.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

- ارباب، میگم چطوره شما یه دور توی کوچه بزنین تا من برم و ببینم چه مشکلی توی بخش ابلاغ آیات ایجاد شده که اینا هنوز باز نشدن!

- صبر ما خیلی کمه مرلین! باید هر چه سریعتر برای این مشکلی که درست شده یه راه حل پیدا کنی وگرنه میتونیم از پوست خودت لباس تهیه کنیم و مطمئنیم که هیچ کسی تا به حال لباس از پوست پیامبر نداشته!

- ارباب، مطمئنا دلتون نمیخواد که از یه پوست پر چین و چروک...

- ساکت شو مرلین! همین الان فکری به ذهنمون رسید! مگه تو مرگخوار ما نیستی؟ و مگه تو قول ندادی به ما وفادار باشی؟

- بله لرد سیاه، من همیشه در خدمت شما خواهم بود!

- پس همین الان امر میکنیم که از پوستت برای ما لباس تهیه کنی و هیچ اهمیتی نداره که چطوری میخوای این کار رو انجام بدی!

مرلین در حالیکه سعی میکرد تمام ارتباطات معنوی و مادی خودش رو حفظ کنه و با استفاده از تمام قدرت های درونش، یه راه حلی برای این مشکل پیدا کنه، آروم آروم از دید لرد سیاه مخفی شد و لرد را در حالیکه با نجینی در مورد لباس ِ پوست پیامبری جدیدش بحث میکرد، تنها گذاشت.

- اگه اینطوری بمونه، مطمئنا جون خودمو از دست میدم، باید به فکر یه لباس جدید باشم.

پیرمرد ِ جادوگر سعی داشت با استفاده از تجربیات چند هزار ساله ش راهی برای خروج از مخصمه ای که گیر کرده بود، پیدا کنه. با روشن شدن هوا و بیرون اومدن آفتاب، مرلین پیش لرد و بقیه ی مرگخوار ها برگشت تا چیزی را که پیدا کرده بود به آنها نیز نشان بدهد.

- ارباب، من به جای پوست بی ارزش و پر چین و چروکم که حساسیت زا هم هست و کلا به هیچ دردی نمیخوره، این رو به شما تقدیم میکنم.

مرلین با اشاره ی دستش، ردای سیاه ِ متالیکی رو در برابر چشمان لرد و مرگخواران ظاهر میکنه.

- ارباب، این ردا از ابریشم خالص اِلفی ساخته شده و برای پوست شما نهایت سازگاری رو داره و همینطور کلاهی که روی اون هست باعث میشه که شناخته نشین و به مخوفیت شما اضافه بشه و همونطور که میبینین جیب های متعددی داره که میتونین هر چی رو دوست داشتین توش قایم کنین و طلسم گسترش نمودار نا پذیر هم روی اونها اجرا شده و هزاران جایزه ی نقدی و غیر نقدی دیگر!

لرد سیاه نگاه خریدارانه ای به لباس میکنه و لبخندی روی لب هاش پدیدار میشه.




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۲۳:۲۴ یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۳
#31

آگوستوس راک وود old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۶ چهارشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۵ جمعه ۲۲ بهمن ۱۴۰۰
از زیر سایه ارباب .... ( سایشون جهان گستره خوو ...)
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 118
آفلاین
مرلین خس خس کنان از پله ها بالا می آمد ... به هر حال ۱۸۴۲ پله برای پیرمردی به سن او بسی سنگین و زیاد بود ... حتی عصای کج و معوجش هم کمکی به او نمیکرد ... از لا به لای ریش نقره ای اش ، عرق شرره می کرد .
بالاخره به در اتاق لرد کبیر رسید . تا این صدم ثانیه ، لرد به تعداد موهای سرش در دوران جوانی ، لباس رد کرده بود و این لباسی که هم اکنون در دست مرلین بود ، لباسی بود که دیگر پیامبران سیاهی با نیرو های شر و تاریکی درست کرده بودند . مرلین با خودش شرط بسته بود اگر این هم رد شود ، با دستان خودش ریش هایش را بکند .
قبل از اینکه در بزند ، در خود به خود باز شد . اوف به فضای وهم آلود اتاق وارد شد و در را همانطور که نگاهش به جلو بود ، بست . کمی جلوتر رفت اما کسی در اتاق نبود . مرلین دستش را دراز کرد تا صندلی لرد را بپرخاند که دستی به شانه اش خورد . مرلین صورت آینه لرد را در دو میلیمتری خود دید .
- بووووو !!!
مرلین از ترسش روی صندلی لرد افتاد و قلبش را گرفت . هنوز ثانیه ای نگذشته بود که فریادش به آسمان هفتم رفت ..
- وووووللللللللددددددمممممووووووررررررتتتتت !!!!!!!!!!
میخی به اندازه انگشت اشاره روی صندلی بود ... لرد سیاه از خنده روده بر شده بود . شنل سیاه یقه دیپلماتش که هدیه سران وزارت خارجه ایران بود گرد و خاک مال شده بود . بعد از اینکه لرد بر خودش تسلط یافت فرمود :
- آخ که چقدر خوب بود ... البته حقت بود .... این همه راه من و دختر از ساقه گل نازکترمو بردی که مغازه بسته نشونمون بدی .. ؟
مرلین همچنان بر روی زمین برک دنس میزد ... بعد از گذشت چند قرن ، بالاخره برک دنس مرلین تموم شد ...
- مرتیکه چیز خور .... جلو شخص شخیص شاخص متشخص خاصی مثل من حرکات جلف و جیغ میری ؟ بزنم کل آبا و اجدادتو از آسمان هفتم بیارن ؟
- سسسررر .... سسسرررووورررممم .... ققققلللل ..... قققققلللللبببببمممم ... تتتووو رررووو خخخخددداااا مراع .. مراعات سن منو بکنید ..
لرد دستش را تکان داد به این معنی که مرلین می تواند ادامه دهد ...
- سرورم ... برترین پیامبران تاریکی برای سالروز مبارک و فرخنده میلاد شما لباسی دوخته اند .... پیک مستقیم آنها ، آگوستوس راک وود ، دم در لباس رو به من داد که به حضورتون بیارم ....
در دستان مرلین ، لباسی سیاه - قهوه ای سوخته ای بود که کمی برق میزد . لرد از آن خوشش آمده بود ...
- اون پیکه رو بیار اینجا ....
- سرورم ، جرارد پیکه مدافع تیم بارسلوناست .
- ام ... چیز ... نخیرم ... همون که من میگم ... اصلا کروشیو
مرلین در حال استارت یک برک دنس دیگه بود که لرد طلسمش را برداشت .
-‏ برو ‏
بیارش ‏
....
راک وود همچنان پشت در ، یه لنگه پا ایستاده بود . برای یک پسر هفده ساله ، این همه ایستادن طبیعی نبود . اما او هم یک پسر هفده ساله طبیعی نبود . بعد از سال های بسیار سخت انتظار ، بالاخره به شوق دیدار معشوق نایل شد و مرلین درو باز کرد ....
- سرورم در انتظار شماست ....
راک وود وارد که شد و حجم پله ها رو که دید ... در بغل مرلین غش کرد . به هوش اومد ، یه نگاه انداخت و دوباره غش کرد ... این رویه به تعداد n ‎‏ بار تکرار شد تا اینکه خودش هم دید لوس بازی بسه ... اینجا یکی از قدرت هاشو به نمایش ‌گذاشت ... خیلی ریلکس سیخ پرواز کرد رفت بالا ... زمانی که به حضور مبارکش مشرف شد ، تا کمر خمید !!!
- لرد سیاه کبیر ... باعث افتخاره که شما هدیه قابل داره مارو پذیرفتید ... امی ...
- کی گفته حالا من خوشم اومده ؟
- راستش دخترتون تو طبقه سوم داشت می گفت که پدرم از این لباس جدیده خیلی خوشش اومده ...
لرد پیش خودش فکر کرد " دختره چیز ... " ...
- خیله خب ... مراتب قدردانی تو شنیدم ... فعلا بیرون باش تا من کارا مو انجام بدم این اولین تجربم

بود .... میدونم آشغاله ..



پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۰:۳۴ یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۳
#30

باری ادوارد رایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۵۵ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
از چی بگم؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 274
آفلاین
مرلین کمی خم و راست شد و دستاشو گذاشت رو سرش و صداهایی بس عجیب از خودش در آورد:
-غیـــــــــــژ...غوژ شــــــــــش! بی شـــــــــــــــش قژ!

ملت:

نجینی هیس هیس کنان گفت:
-با اینترنت دایال آپ وصل میشی؟ خجالت نمی کشی با این همه امکانات واسه خودت مودم نمی خری؟مثلا پیامبری تو.

هکتور سینه سپر کرد و با تریپ کورممدی که معجونی در حد بوندسلیگا یافته باشه گفت:
-همین الان یادم اومد من معجون تبدیل اینترنت دایال آپ به اینترنت بی سیم پر سرعت رو هم درست کردم. می خواید...

معجون ساز تقلبی خانه ریدل با دیدن چشمان اسنیپ که با زبان بی زبانی می گفت:«اگه جونتو دوس داری ادامه نده!» ساکت شد و آب دهنشو قورت داد.
ناگهان گره های ریش مرلین از هم گشوده شد و ریشش مثل پشمک و با صدای تالاپ مانندی افتاد پایین!
-یا خودم! یا خودم! یا خودم! بالاخره شد. شد شد!

مرلین که گل از گلش شکفته بود، دیگه به دوست و دشمن کاری نداشت و این گونه شد که پرید و مورگانا رو بغل کرد!
-کروشیو مرلین. چطور جرئت میکنی در محضر ما بپری و ملت رو بغل کنی؟ اونم رقیب دینیت رو!

مرلین که کروشیو خورده بود ولی هنوز هم ویبره می رفت، گفت:
-زئوس گفت میشه در شب ها هم مغازه لباس فروشی باز باشه! بریم ارباب؟بریم؟

نجینی هم به مرلین پیوست و ویبره زنان گفت:
-بریم اربابا! بریم!

لرد دستی به چونه ـش کشید و از روی صندلی ملکوتیش بلند شد. کمی عضلاتش را کش و قوس داد و در نهایت گفت:
-بریم.

-------------------------


لرد چوبدستیش رو بالا برد و کروشیویی نصیب مرلین کرد.
-اوخ آخ اخه! ارباب این واسه چی بود؟
-ارباب و بوق! واسه چی تمام مدت تو آپارات رفته بودی تو آستین ما؟

مرلین که بند بند وجودش در درد می سوخت گفت:
-اربابا! من رفته بودم تو آستینتون؟ ارباب... چرا هر وقت میخواین به دخترتون کروشیو بزنید به ما کروشیو می زنید؟

لرد که به نظر تازه متوجه چیزی شده بود و رنگ صورت ملکوتیش به قرمز تغییر کرده بود با عصبانیت گفت:
-حرف نباشه مرلین... بوق بر تو باد. ما رو سر کار میذاری؟ بدم پدرِ پدرِ پدر سوخته تو در بیارم؟ بفرستمت زیر آفتاب؟ ما رو سر کار میذاری؟

مرلین رد نگاه غضبناک لرد را گرفت و وقتی چشمانش روی قفل گـــــنده درِ ردا فروشی ثابت ماند با ترس آب دهانش را قورتید!


ویرایش شده توسط باری ادوارد رایان در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۳۰ ۱۱:۰۰:۱۹

خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۸:۵۶ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۳
#29

نجینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۷ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۶ پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۳
از زیر سایه لرد سیاه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 30
آفلاین
لرد بعد از کمی فکر کردن،با لحن رضایت مندی گفت:«بد نیست سیورس! حداقل از ایده های صدمن یه غاز این جماعت خیلی بهتره!همین الان به کوچه دیاگون آپارات می کنیم.مرگخواران من!آماده باشید،تا سه میشمارم!۱...۲...
نجینی خیلی سریع ردای لرد را کشید و گفت:«پدر؟لازمه قبیله ای بریم اون جا؟»
لرد ردایش را از دستان نجینی بیرون کشید:«مگه من گفتم «همه ی مرگ خواران من»؟منظورم فقط با تو، سیورس، مورگانا و مرلین بود!»
مورگانا شروع کرد که بگوید:«خب ما از کجا می دونستیم که شما با ما ۴ تا بودین؟»
که با نگاه خون آلود لرد، حرفش را کاملا قورت داد.
لرد:«دوباره میشمارم!۱...۲...
این دفعه مرلین با جهشی که اصلا به سن و سالش نمیخورد،خودش را پرت کرد جلوی لرد.
لرد با حالتی پرسش گرانه و عصبی نگاهش کرد،دستش به سمت چوبدستی اش رفت که...
- امممم!ارباب؟!شما متوجه هستین که الآن نصفه شبه؟
لرد کاملا خونسرد سرش را تکان داد:«مگه میشه متوجه نباشم؟»
سیورس اسنیپ آب دهانش را با ترس قورت داد و مردد گفت:« ومتوجه هستین که مغازه ها نصفه شب بسته ان؟»
لرد به همه کروشیو ای زد و همان طور که همه روی زمین ولو شده بودند و از درد به خود می پیچیدند، گفت:«مغازه ها خیلی بیجا می کنن که در برابر من باز نمیشوند! مرلین!همین الان به بالایی ها بگو آیه ای نازل کنند تا مغازه ها در شب هم باز بمانند.»


ویرایش شده توسط نجینی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۹ ۱۹:۰۵:۰۸



پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۷:۴۰ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۳
#28

سیوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 499
آفلاین
لحظاتی بعد لرد با چهره ای رنگ پریده تر از معمول از دستشویی خارج شد و بی مقدمه چوبدستیش را به سمت جماعت گرفت:
- چطور به اون مغزهای کوچیکتون خطور کرد من به خاطر یگانه دخترم این ننگو می پذیرم و زیر بار این خفت میرم؟کروشیو سند تو آل مجدد!

نجینی:

جماعت حاضر:

لباس:

مرلین که بعد از چند بار کروشیو شدن ریشش دور خودش پیچیده بود گفت:
-ارباب چه ابهتی!چه قدرتی!حتی در هنگام درد کشیدن هم می تونین ذهن هارو بخونین؟همین الان از عالم اولوهیت برامون آیه ای در وصف...

- کروشیو مرلین!آیه هارو بگو نفرستن الان حوصله شونو نداریم می زنیم کروشیوشون می کنیم.عوضش بگو از اون بالا لباسی در شان ما بفرستن برای شرکت در این جلسه!

قبل از اینکه مرلین برای لرد توضیح بدهد که لباس های آن عالم به آن عالم مربوط است و کلا در عالم دیگر نام لرد در بلک لیست قرار گرفته و برای او لباس که نمی فرستند ممکن است چند فرشته عذاب به دنبالش بفرستند تا او را کت بسته ببرند تقه ای به در خورد و اسنیپ با همان حالت سرد همیشگی وارد اتاق شد. با بی تفاوتی به جماعتی که کف اتاق ولو شده بودند نگاهی انداخت.
- سرورم امری با من داشتید؟

- کروشیو سیوروس!پس فکر کردی خواستمت با هم نوشیدنی بخوریم ای مرگخوار نادان؟برو این دخترو به محضر ما راهنمایی کن.

اسنیپ:جسارتا کدوم دختر سرورم؟

- چطور جرئت می کنی اربابتو مسخره کنی ای حموم ندیده؟همین دختری که قبل از تو پست زده تا به محضر ما بیاد...حتی خاطرمون هست که اومد و ما بهش پوزخندی هم زدیم ولی یه مرتبه غیبش زد!

اسنیپ سری تکان داد.
- حقیقت اینه که ارباب ایشون قبل از من پست زد و من خواستم با توجه به اون پست بزنم و بعد که خواستم ارسالش کنم دیدم روی من پست زده و من مجبور شدم پستمو پاک کنم و از اول بنویسم.بعد افکار پلیدی به ذهنم خطور کرد تا پست رزومو پاک نکنم و ویرایشش کنم و...

لرد:نخواستیم بیای اینجا تا برامون جفنگ بگی! اصلا از سر راهمون برو کنار بذار خودمون ببینیم.

لرد نگاهی به پست قبل از اسنیپ انداخت.
- هوم؟عجیبه یادمون هست در مورد حضور در محضر اربابیت ما نوشته بود.پس کوش؟ الان چه کسی پاسخ حواس مبارک مارو میده که پرت شده؟

اسنیپ که می دید رنگ صورت لرد رو به کبودی می رود از ترس اینکه مبادا در اثر شکنجه موهای روغنیش که سه ساعت برای آنها وقت صرف کرده بود به هم بریزد گفت:
- سرورم...الان اینجای سوژه ایم که شما فرمودین حاضر نیستین این کت و شلوار دامادی رو بپوشین و من هم کاملا بهتون حق میدم. جدای از این مسئله که این ملت چه فکری کردن بدون دونستن سایز مبارک اقدام به خرید لباس برای شما کردن من عرضی داشتم خدمتتون.چرا سری به مغازه مادام مالکین تو دیاگون نمی زنید؟اونجا معمولا رداهای برازنده ای برای عرضه وجود دارن.

لرد:



پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۶:۵۰ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۳
#27

لاوندر براون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۲ یکشنبه ۶ مهر ۱۳۹۳
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 76
آفلاین
نجینی در حالی که روی زمین افتاده بود؛از درد هیس هیس میکرد.لرد تاریکی در حالی که سعی میکرد پشیمانی بر چهره بسیــــــــــــــــــــــــــــــــــــار خوفناکش؛سایه نیندازد طلسم را باطل کرد:
-من اون لباس های مشنگی رو نمیپوشم!دامادم نمیخوام بشم!اصن عروسم کو؟!

چشم های کهربایی نجینی دیگر یک خط مورب نبود؛به اندازه یک توپ تنیس گشاد شده بود:
-چــــــــــــــــــــــــــــــی؟اگه فکر کردی دلم یه نامادری میخواد که منو توی انبار زندانی کنه،اشتباه کردی!
لرد تاریکی سعی کرد لحنی دلجویانه داشته باشد:
-معلومه که نه!
بعد هم نگاهی وحشتناک به مابقی جماعت مرگخوار انداخت و غرید:
-مسائل خانوادگی من به شما ربط داره؟کروشیو همه به جز نجینیِ بابا!
در حالی که ملت مرگخوار از درد داشتن به مرلین می پیوستن متوجه شدن که مرلین هم کروشیو شده!پس باز مشغول درد کشیدن شدند.
نجینی رویش را برگرداند و هیس هیس کرد:
-قهرم!تو منو دوس نداری میخوای برام نامادری بیاری به قیافه خوشگل من حسودیش شه؛با دو تا دختراش برن مهمونیِ دامبلدور منو نّ...اِ!یعنی چیز...یعنی میخوای برای من نامادری بیاری دیگه!همین!همه چیز که نباید ادامه داشته باشه!والا به مرلین!
لرد ولدمورت درحالی که صورتش از این همه لوس بازی جمع شده بود پشت نجینی نشست.به آرامی در گوشش نجوا کرد:
-معلومه که نه؛جینی!
نجینی که موقعیت را مناسب میدید،با ناز زمزمه کرد:
-فقط کاش اون کت و شلوار رو میپوشیدی!!!
لرد سیاه،از این همه دختر ذلیلی به دماغش چین انداخت:
-بپوشمش نجینی بابا آشتیه دیگه،نه؟!
نجینی چشمان کهرباییش را خمار کرد و با ناز گفت:
-معلومه بابایی جونم!
لرد تاریکی بیش از این تحمل نکرد.به سمت دستشویی حمله ور شد و محتوای درون معده اش را تخلیه کرد.



پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۰:۴۰ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۳
#26

باری ادوارد رایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۵۵ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
از چی بگم؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 274
آفلاین
هکتور کمی خم و راست شد و گفت:
-ارباب این شکلک خنده یعنی این که الان شما نیشتون تا بلاگوش بازه؟

لرد ابتدا دهانش را تبدیل به یک خط راست کرد و سپس چوبدستیش را بالا آورد و دوباره به هکتور کروشیو زد اندازه هندوانه شب کریسمس!
ملت مرگخوار بدون توجه به هکتور که روی زمین بندری میزد به اربابشان چشم دوختند. مرلین سمت لرد رفت و کت شلوار دامادی را به اربابش داد.
-عجب... این ما رو بدجور یاد یه چیزی میندازه...

نجینی کمی خم و راست شد و صرفا برای اینکه در دل پدرش مهر بیندازد با مژه هایی ریمل زده و زبان ماری با چاشنی عشوه گفت:
-نه بابایی... بپوشش خوشگله!

لرد که از خشم رنگ به رنگ میشد رو کرد به مورگانا و کروشیو زد! گفت:
-ما خوشگل بپوشیم؟ ما باید خوفناک بپوشیم نه خوشگل! کروشیو هکتور...کروشیو دوباره مورگانا!

نجینی که از رفتار لرد شگفت زده شده بود با تعجب گفت:
-پدر جان مگه نباید به من کروشیو بزنید؟

اما گوش لرد به هیس هیس های ناجینی بدهکار نبود. بنابراین لرد بار دیگری به یکی از مرگخواران از همه جا بی خبرش که زبان ماری نمیدانستند کروشیو زد.
ناگهان لرد چوبدستی پر ابهتش را پایین آورد. چشمان سرخش برقی از عصبانیت زد و لحظه ای بعد، این فریاد های لرد سیاه بود که خانه ریدل را می لرزاند.
-این از همون مدل لباس هاییه که اون زری قاطر ملعون می پوشید. کروشیو سند تو آل!


ویرایش شده توسط باری ادوارد رایان در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۹ ۱۰:۴۹:۵۳

خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۸:۱۳ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۳
#25

نجینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۷ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۶ پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۳
از زیر سایه لرد سیاه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 30
آفلاین
مورگانا چشم غره ای به هکتور رفت، دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید که...
در باز شد و نجینی خودش را با شدت، به داخل پرت کرد.
لرد سیاه چوبش را بالا برد تا طبق معمول به ملت کروشیو بزند.
نجینی ابرویش را بالا برد:«بابا؟»
لرد خیلی سریع مسیر دستش را منحرف کرد و به مرلین، هکتور و مورگانا کروشیو زد:«شما چرا به دختر من ادای ادای احترام نکردین؟هان؟!»
مرلین از درد به خودش پیچید:«ورودشون خیلی ناگهانی بود خب!»
لرد سرفه ای کرد:«حالا هر چی!»
نجینی با نیش باز گفت:«اکشال نداره!دفعه ی بعد ایشالله! حالا بابا اونا رو ول کنین!ببینین براتون چی آوردم...
کت و شلوار مشنگی راه راه گورخری که دستش بود را با افتخار بالا آورد:«اینم لباس که

برای رفتن به سازمان ملل بپوشین!»
لرد اخمی کرد:«تو انتظار داری من این لباسو بپوشم؟تو منو با مشنگا هم سطح می دونی؟»
نجینی دستپاچه نگاهی به مرلین کرد وکمک طلبید:«این حرفا چیه؟جادوگرا هم می پوشن از اینا! مارک دارم هست تازه!اون کسی که لباسا را ازش کش رفت...اِ!چیزه...یعنی خریدم گفت که کت و شلوار دامادیشه!نه!یعنی کت و شلوار دامادیه! مثل این که این مارک خیلی معروفه!»
مرلین برای باز کردن لرد سیاه از سرشون، با لحن ملکوتی ادامه داد:«همین الان آیه ای بر من نازل شد، همه ی جادوگران از این پس،باید کت و شلوار دومادی بپوشن به جای ردا!»
هکتور گفت:«اصلا من همین الان میرم کت و شلوار دامادی می گیرم می پوشم!»
مورگانا:«منم باهات میام!»
لرد کروشیو ای به آن دو نفر زد و گفت:«بیخود!الان شما باید بیاین کمکم کنید کت و شلوار دامادیمو بپوشم!»


ویرایش شده توسط نجینی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۹ ۸:۳۱:۰۰
ویرایش شده توسط نجینی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۹ ۸:۳۳:۰۸



پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۲۲:۴۱ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
#24

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۶:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
لرد که دوباره با دیدن لباس خون مبارکش به جوش آمده بود غرید:
-کروشیو مرلین با این لباست! کروشیو مورگانا که ما رو دوباره به یاد این لباس مزخرف انداختی...
مرلین که جان ملکوتی خودش را در خطر دید، اعتراف کرد:
-ارباب، اصلا من اعتراف میکنم، این لباس رو من ندوختم. یعنی من دوختم، ولی رنگش کار من نبود. اون هکتور بوق شده اومد به من گفت یه معجون داره که میتونه همون چیزی باشه که شما فرمودین. من بی تقصیرم.
لرد چشم غره دیگری نثار مرلین کرد و غرید:
-بگو بیاد این هکتو بوق شده که همه جا سرک میکشه. خودتم از جلو دیدمون دور شو تا ندادیم دخترمون زهرش رو بریزه روت.
دقایقی بعد...
بــــــــــــوم
در از جا کنده شد و هکتور ویبره زنان به داخل پرت شد:
-اربابا... ای والاقدرتا! ای یگانه...
ادامه جمله هکتور با نور سبزی، که موهایش را لمس کرد و نیمی از سرش را کچل کرد، قطع شد.
-ارباب غلط کردم. اصلا چی کار کردم؟
-این چه طرز وارد شدن به اتاق ماست؟ این لباس رو تو برای ما درست کردی؟
هکتور نگاه نگرانش را به لباس دوخت:
-من غلط کرده باشم ارباب. به مرلینم گفتم صبر کنه. عجله کرد، معجونو ریخت روش.
لرد غرید:
-از حالا وظیفه لباس ما با تو و مورگاناست. فقط هم تا فردا فرصت دارید.
هکتور نگاهی به مورگانا کرد:
-ارباب من نمیتونم با ایشون کار کنم. معجون های منو قبول نداره.
لرد نگاهی به مورگانا انداخت:
-قبول نداری مورگانا؟








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.