هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱:۰۷ جمعه ۹ آبان ۱۳۹۳

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
پیش از آنکه آن برادر آرشادی بتواند بیشتر بر سر و روی بانوان مرگخوار نگاه نکند، پیرمرد لق لقویی گذارش به آنجا افتاد. که لباس هایی روی دوشش داشت. لرد به یک ممدپاتری که معلوم نبود آنجا چه میکند، اشاره کرد تا پیرمرد را آنجا بیاورد. و ممد هم در کمال تعجب اطاعت کرد. و بعد هم محو شد. ظاهرا محو شدن آنهم از نوع افقی اش در ایران امری طبیعی بود.پیرمرد گفت
- وووی کاکو شما چرا عینهو روحو ای لباس سیاهو رو پوشیدین. وووی کاکو این خانومو چرو حجاب ندارو؟

طیبعی است که مرگخواران به زحمت توانستند یکی دو کلمه از حرف های پیرمرد را بفهمند. لرد یقه لودو را گرفت.
- تا نصیب نجینی نشدی بگو ببینم این مردک چی بافت به هم داد ما تن مبارکمون کنیم؟

مورگانا به بساط پیرمرد خیره شد.
- اون دقیقا قراره یه چیزی بده ما تنمون کنیم ارباب!

توجه لرد هم به بساط مرد جلب شد! و لرد فورا به دامن رنگارنگی اشاره کرد که پلیسه های زیادی داشت.
- ما آن را میخواهیم !

پیرمرد بدبخت بیچاره به مرد کچل بی دماغی خیره شد که سعی داشت شلیطه شلواری گیلانی را به تن کند که مرلین .... مورگانا را شکر پشیمان شد.ولی ظاهرا انتخاب بعدی اش بدتر بود. یک دامن بلند پلیسه رنگارنگ!
البته لرد در چنین انتخابی تنها نبود. ظاهر آشا و لینی در حالیکه سعی میکردند چارقدی را دور خود بپیچند، مورگانایی که شلوار کردی پوشیده بود، بلایی که سعی داشت دشداشه به تن کند و سوروسی که یک لباس ترکی را برگزیده بود. و راک وودی که سعی داشت لباس و چارقد زنان بختیاری را روی بدنش مرتب کند، صحنه جالبی را خلق کرده بود. البته نه طبیعتا برای خودشان!
اوه مسلما این جماعتی که تصمیم داشتند به شهر بروند، شبیه هر چیزی بودند به جز توریست های متمدن!

رودولف موهای مورگانا راکشید تا یک چارقد بنفش را صاحب شود.
- اون مال منه

- نه مـــال منه

- نخیرم مـــــال خودمه

- مـــــن

- مــــــــــــن


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۹ ۱۲:۲۸:۳۵

تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۹:۵۷ پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۳

لیلی لونا پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۰ دوشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۹:۲۰ پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 22
آفلاین
صدای اعتراض مرگخواران بلند شد...

- لباس محلـی؟

- لباس محلـــــــی؟

- لباس محلــــــــــی؟

- لباس محلــــــــــــــی؟

لرد ابرویی بالا انداخت:"بعله!لباس محلی! مشکلی هست؟ "

مرگخواران خودشان را جمع و جور کردند و دیگر جیکشان در نیامد.

لرد خوش حال از این همه ابهت بادی به غبغب انداخت و به سمت لودو خم شد و در گوشش زمزمه کرد:"این لباس محلی چی هست حالا؟ "

لودو از بغل مرلین پایین پرید:"یه چیزی مثل لباس هاگزمیدی خودمون ارباب!"

لرد با فرمت نگاهی به لودو انداخت و با آسودگی گفت:"خوب منظورت از این همه استرسی که به ما وارد کردی چی بود دقیقا؟ بدم آویزونت کنن؟لباس هاگزمیدی که فقط یه رداست!ماهم الان ردا تنمونه."

لودو با دستپاچگی جواب داد:"ارباب!من رو ببخشید.من جسارت کردم، منظورم رو اشتباه به عرضتون رسوندم! منظور من این بود که لباس محلی مثل لباس هاگزمیدی، یه لباس مشخصه که همه ی افراد ساکن در این منطقه می پوشنش."

لرد سرش را کج کرد و چشم غره ای به مرگخواران که به طور ضایعی هر لحظه به آن ها نزدیک تر می شدند تا سخنانشان را بهتر بشنوند، رفت و به سمت لودو برگشت تا چیزی بگوید که...

ـ ایـــــست!تکون نخورین!عـــه... خواهران خواهش می کنم موهاتونو بپوشونین! خواهرم لجبازی نکن!عـــــه...من با این وضعیت نمی تونم چشامو وا کنم که!




قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!


لولو ارزشی

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۶:۱۵ یکشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۳

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
لرد به محلی که لودو روی نقشه نشان داد خیره شد.لودو که تردید لرد را دید شروع به توضیح دادن کرد:ارباب کمی به سمت پایین حرکت میکنیم و کمی به سمت داخل کشور.اینجا لب مرزه.بریم جلوتر!
لرد با اشاره سر موافقت کرد و موافقت لرد همانا و آپارات مرگخواران همانا.

چند ثانیه بعد در محلی خوش آب و هوا!

لرد:لودو؟باز که ما رو آوردی وسط بیابون!برو ببین این دفعه سر از کجا در آوردیم.
لودو دوان دوان رفت و چیزی از اهالی محل پرسید و دوان دوان برگشت.
لرد:خب؟چی گفتن؟
لودو:ارباب به جان شما نمیدونم اشکال کار کجاس.ولی این دفعه هم نفهمیدم چی گفتن!

لرد سیاه با عصبانیت چوب دستیش را بالا برد.ولی بر خشم خود مسلط شد و لودو را شکنجه نکرد.بلکه او را کشت!

چند دقیقه بعد لرد سیاه به خاطر آورد که راهنمای سفرشان لودو بوده و با وجود اینکه چیزی از این کشور سرش نمیشد اطلاعاتش بیشتر از همه آنها بود.بنابراین به مرلین دستور داد عروج کرده لودو را با خود بیاورد.
مرلین اطاعت کرد.چند دقیقه بعد در حالی که لودو را در آغوش گرفته بود برگشت.دود عجیبی از کله لودو به هوا برمیخواست.

لودو:ارباب دست شما درد نکنه.داشتیم میسوختیما.حتی به برزخ هم نبردنمون.یه راست شوتمون کردن جهنم.پرونده ای برامون ساخته بودن که باورتون نمیشه.ولی از اون بالا موفق شدم ببینم کجا هستیم! اینجا کردستانه.اینا هم کردی حرف میزنن.زبونشونو بلد نیستیم. بهتره بریم یه جایی که فارسی حرف بزنن. ولی از اون بالا دو نکته توجهمو جلب کرد.سرو وضع ما شدیدا با اهالی این کشور فرق میکنه.ساحره ها باید موهاشونو بپوشونن!شما هم اگه جسارت نباشه لباس محلی بپوشین!اینجوری کمتر جلب توجه میکنیم.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۴:۱۰ یکشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۳

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
پیش از اینکه لرد دست به چوبدستیش ببره و فضای اطراف خانه‌ی ریدل رو تو ذهنش بیاره و تصمیم به آپارات بگیره، لودو هراسان جلو میاد و دست به دامن همایونی لرد می‌شه.

- نه ارباب صبر کنین! ما ماه‌ها براش تلاش کردیم و وقت گذاشتیم. حداقل بذارین یه ذره اونورترو امتحان کنیم، من مطمئنم این‌بار به جای درست می‌رسیم. لطفا یه فرصت دیگه به این حقیر بدین.

لرد رداشو می‌کشه و لودورو از خودش جدا می‌کنه و با تردید نگاهای عجیب لودو و زیرلبی حرف زدناش برای درک نقشه‌ای که جلوی صورتش گرفته رو دنبال می‌کنه.

سایر مرگخوارا که فعلا خودشونو فارغ از هر دستوری می‌بینن گوشه‌ای پهن می‌شن و بسته‌های تخمه رو در میارن و از خودشون پذیرایی می‌کنن که یه وقت بشون بد نگذره. لرد دست از نگاه کردن به لودو برمی‌داره و توجهش به مرگخوارای ولو شده جلب می‌شه.

- چطور جرات می‌کنین وقتی ما از شما درخواست ماهی کردیم به تنهایی مشغول تخمه خوردن شین؟

مرگخوارا سراسیمه از جاشون بلند می‌شن و با تعجب نگاهی به هم می‌ندازن.

- ارباب شما فرمودین ماهی و به معنای درست تر غذا میل دارین. تختمه که نگفتین!
- حالا می‌گیم. تخمه می‌خوایم.

مرگخوارا دوباره به هم خیره می‌شن. بعد از چند ثانیه که سنگینی نگاه لرد روشون بیشتر می‌شه، همه بسته‌های تخمه‌شونو به سمت لرد دراز می‌کنن. لرد هم کم‌کاری نمی‌کنه و تمام بسته‌هارو می‌گیره. بعدش جلو می‌ره و تعدادی از مرگخوارارو کنار می‌زنه و در مرکز پاتوق مرگخوارا جلوس می‌کنه و مشغول تخمه شکوندن می‌شه.

مرگخوارا که ایستاده بودن، با احتیاط اطراف لرد مستقر می‌شن و با چشم‌هایی پرامید به هزاران بسته‌ی تخمه‌ی در دستان لرد زل می‌زنن.

- خوش نداریم موقع خوردن ملت بمون زل بزنن.
- خب آخه ارباب ما هم ... چیزه ... می‌شه یه چندتا از اون بسته‌هارو به ما هم بدین؟

در کمال تعجب همگان لرد بدون هیچ مخالفتی چند بسته رو به سمت مرگخوارا پرتاب می‌کنه و موجبات شادی و هیجان اونارو فراهم می‌کنه و این بار دسته‌جمعی همه لودورو زیر نظر می‌گیرن که همچنان نقشه به دست و قلم پر به گوش از این سو به آن سو می‌رفت بلکه صحت حضورشون تو ایرانو تایید کنه.

- یافتم یافتم!

لودو اینو می‌گه و دوان دوان خودشو به لرد و مرگخوارا می‌رسونه.

- ارباب اینا ترکی حرف می‌زدن که ما نمی‌فهمیدیم ... فک کنم البته! باری به هر جهت! منطقه بعدی رو مشخص کردم ارباب. بفرمایین ملاحظه کنین.

لودو اینو می‌گه و جلو می‌ره تا مکان بعدی رو روی نقشه‌ به لرد نشون بده.




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۴:۲۲ چهارشنبه ۹ مهر ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
حافظه لرد یاری نکرد! بنابراین بدون تردید یقه لودو را گرفت.
-هر چی آتیشه از گور تو بلند می شه. این چه پیشنهاد نسنجیده ای بود که دادی جونور؟

لودو که بسیار وحشت زده شده بود ولی از شدت چاقی وحشت زدگی تفاوتی در صورتش ایجاد نمی کرد جواب داد:
-ارباب به هورکراکس سوم شما این پیشنهاد ما نبود. ولی همه جوانب رو سنجیدیم. حواسمون هست. برای این سفر برنامه ریزی دقیقی انجام گرفته.

لرد سیاه یقه لودو را رها کرد. برای پشیمان شدن دیر شده بود. همه یارانش آماده آپارات بودند!


چند ثانیه بعد...خاک کشوری ناشناس به نام ترکیه!

-الان اینجا ایرانه؟
-نه ارباب...این همسایه شونه. ما خواستیم لحظه با شکوه ورودمونم در اذهانمون ثبت کنیم. الان از همین گوشه می تونین وارد کشور باستانی ایران بشین!

لرد سیاه ابتدا لودو را روانه کرد. وقتی مطمئن شد خطری تهدیدشان نمی کند به دنبال یارانش روانه شد.
-ما درک نمی کنیم. چرا نباید ورود باشکوهی از مرزهای رسمی داشته باشیم؟ چرا برای ما پاسپورت نگرفتین؟

کسی اشاره ای به چهره زیبا و یاران نه چندان عادی و دایی لرد سیاه نکرد که حتی از سوراخ های بینی اش هم می شد چیز استخراج کرد! البته مرزهای مناسب تری هم برای مورفین وجود داشت!

-خب...الان کجاییم؟ یکی به ما اطلاعات کافی بده.

لودو نگاهی به نقشه دقیقش انداخت.
-ارباب ما الان در کنار دومین دریاچه آب شور...
-دقیقا کدوم دریاچه لودو؟
-اومم....همین دیگه...طبق نقشه باید همین باشه!
-این الان دریاچه اس؟ این ملت دریاچه ندیدن تا حالا؟ آب این تا مچ پای مبارک ما می رسه. اگه می دونستیم از دریاچه هاگوارتز براشون آب میاوردیم. این چه شرایط جوی مزخرفیه؟ وسط تابستون چرا برف باریده؟
-برف نیست ارباب! نمکه!
-خب بدتر! چرا نمک باریده؟! دو تا ماهی بگیرین ما میل کنیم حداقل!
-ارباب تو این دریاچه ماهی پیدا نمی شه. چیزایی پیدا می شه که احتمالا شما تمایلی ندارین میل کنین! ولی ماهی نیست.
-چرا نیست؟
-امممم...ارباب چقدر سوال پیش میاد برای شما! خب آبش شوره...چشاشون می سوزه احتمالا!

لرد سیاه که اصلا به اطلاعات لودو اعتماد نداشت به او دستور داد سریعا رفته تحقیقات محلی انجام دهد.
لودو دوان دوان به سمت دو پیرمرد روستایی که لب نمک زار نشسته بودند رفت و طولی نکشید که دوان دوان برگشت!

-خب...چیزی گفتن؟!
-خیلی چیزا گفتن ارباب...ولی من نفهمیدم! به یه زبون عجیب غریب حرف می زنن.

لرد مجددا از کوره در رفت.
-پس اون شیش ماه کلاس آموزش زبان فارسی فشرده که برای ما و یارانمون گذاشتی به چه دردی می خوره؟ نکنه ما رو عوضی آوردی؟! اینجا کجاست! به خودمون دستور می دیم این شهر رو ترک کنیم!




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲:۴۴ چهارشنبه ۹ مهر ۱۳۹۳

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
سوژه جدید با الهام از پایان سوژه قبلی!

خورشید خانم به سبک دختر دبیرستانی هایی که به محض رسیدن به مدرسه چادری بر سرشان میکشند و هنگام خروج دوباره به در و داف تغییر ماهیت میدهند، با این که کل آسمان را لخت و عور پیموده بود لحظه ای مکث کرد و چادری مشکی از کیف دستی اش خارج کرد و روی سرش کشید و سپس به حرکت ادامه داد. متاسفانه سلطه ی حکومت آسلامی هنوز به آسمان نرسیده بود تا این عمل خورشید نتیجه ی سبز شدن گشت آرشاد در مقابلش باشد؛ بلکه مرلین به دستور لرد سیاه بخش نامه ای به تمام اجرام نورانی آسمانی ابلاغ کرده بود مبنی بر این که در هنگام عبور از فراز لیتل هنگلتون چراغ خاموش حرکت کنند تا علاوه بر گلخانه بقیه قسمت های خانه ریدل نیز تاریک شوند.

- کسی اتو موی منو ندیده؟

- کسی خود تورم نمیتونه ببینه بلا چه برسه اتو موی بنجل چینیتو!

- اممم ... چیزه کی گفته من بلاتریکسم؟ من اصلا موهامو اتو نمیکشم که موهای فر خیلی هم جذاب و قشنگه صدامم اصلا شبیه بلاتریکس نیست من لینیم!

- دروغ میگه بچه ها من این بالا رو لوستر نشستم ...

- خودت دروغ میگی لینی! کروشیو!

- اگه من لینی نیستم پس کیم که صدام داره از بالا میاد؟ نه میخوام ببینم کدومتون بال دارین؟

- حتما دافنه ای طی یک فرایند گیاهی در تاریکی مطلق قد کشیدی بلکه به نور برسی ... ببینم کروشیوی من به تو نخورد؟ کدومتون شکنجه شدین؟

- خوب اینم از تخته نرد و ورقای پاسور ... میگم خوبه اون ماندانگاس کثیف محفلیه ها اگه مام مث اونا دس کج داشتیم همون روز اول تاریکی هممونو لخت کرده بود!

با شنیدن این جمله ی لودو فکری به ذهن کوچک کراب رسید. در دوران هاگوارتز چند مورد جیب بری ناموفق داشت و نهایتا فهمید استعدادی در کش رفتن سریع و بی سر و صدای اشیاء ندارد و این شغل شریف را رها کرد، اما اکنون این تاریکی مطلق فرصت خوبی بود تا دوباره کسب و کاری برای خودش دست و پا کند ... شروع به قدم زدن میان مرگخواران ساک به دست و انتقال هر شیئی که به دستش میامد به جیبش کرد.

صدای پر ابهت سینه صاف کردنی باعث شد مرگخواران دست از ساک بستنِ کورمال کورمال بکشند ...

- کدوم تسترالی به خودش این جرئت رو داد که مارو شکنجه کنه؟

مرگخواران یکصدا پاسخ دادند: بلاتریکس!

- ارباب چرا زحمت کشیدین این همه راه برای شناسایی تسترال اومدین پایین ... ما خودمون میرسیدیم خدمتتون و خودمونو معرفی میکردیم ... یعنی اصن ما نبودیم ... ما که اصن بلاتریکس نیستیم ارباب ... بلاتریکس کروشیو نزد که لینی زد

- خفه شو بلا! حیف که خوش نداریم در آستانه سفر تفریحی کاممون رو تلخ کنیم

- سرورم همونطور که میدونید دامبلدور به من اعتماد کامل داره. 50 امتیاز هم از گریفیندور کم کردم همین الان. لیلی رو هم به جان مادر مرحومم فراموش کردم دیگه اصلا بهش فکر نمیکنم!

- خوب که چی سیوروس؟!

- خوب میخواستم به عنوان مرگخواری که این همه خدمات داشته ازتون تقاضا کنم استثنائا این یک شب لوموس رو آزاد کنید تا ما بتونیم آگاهانه وسایل جمع کنیم. مسئول تور میگفت اونجا یک کشور چهارفصله و به انواع رداهای زمستونی و تابستونی نیازمند خواهیم شد ... تازه در صورتی که جواز رو صادر کنید همچین اتفاقاتی هم نمیفته.

لرد دستی به سرش که دیگر منبع نور نبود کشید و گفت: هوووم ... صادر کردیم! فقط همین امشب

جمله لرد به پایان نرسیده بود که نوک ده ها چوبدستی روشن شد و نور شدیدی فضای خانه ریدل را منور کرد. بلافاصله روفوس که برای راحتی از تاریکی سوء استفاده کرده و بدون ردا و زیر ردایی تردد میکرد با چهره ای سرخ تر از رز پا به فرار گذاشت و به مرلینگاه رفت و دیگر هرگز برنگشت! کراب سریعا هرآنچه در دست داشت به اطراف پرتاب کرد و وقتی دید دندان مصنوعی الادورا، دستمال کاغذی مستعمل لودو، چیلیم و بافور مورفین و جوراب های شبیه آبکش خودش، تنها عایدی اش بوده فهمید در دزدی هم کودنی بیش نیست. مورفین که به دلیل ضبط شدن فندک و کبریت هایش به مخدر های صنعتی روی آورده بود سریعا پهن شد روی زمین تا خط های عریض و طویل yeyo را از دید سایرین پنهان کند اما لرد بدون توجه به همه ی آن ها به سوی دیگری خیره شده بود.

- ایوان؟! چه خبره؟ سه تا کارتن شیر ... اون خراب شده ای که میریم لبنیات نمیفروشن؟

- چرا سرورم میفروشن ولی من تحقیق کردم متوجه شدم تو شیرهاشون وایتکس، تو ماست هاشون پارافین و تو دوغ هاشون گچ میریزن! علاوه بر این ها همه ی این محصولات نه تنها جلوی پوکی استخوانمونو نمیگیرن بلکه سرطان زا هم هستن!

لرد مشغول کاوش در ذهنش شد تا به خاطر آورد چه کسی پیشنهاد رفتن به تور ایرانگردی را داده بود ...


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۲:۵۵ سه شنبه ۸ مهر ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
(پست پایانی)


ولی دلیل زل زدن مرگخواران این نبود که مرلینی نکرده ارباب با چه کسی قرار است ازدواج کند! مرگخواران به لرد سیاه زل زدند چون هیچیک نفهمیده بودند که سیریوس وسط خانه ریدل چه می کند!
بالاخره طاقت لرد سیاه تمام شد.
-خب حالا...زل نزنین. منظورش سیوروس بود. ولی این ایده ازدواج خیلی به موقع به ذهن ما رسید!

مرگخواران اعتراضی به عبارت " ذهن ما" نکردند. چون همه عادت کرده بودند که هر ایده ای از هر ذهنی که خارج شود در نهایت متعلق به ارباب است! لرد سیاه خوشحال از این که این بار اعتراضی در بین نیست ادامه داد.
-این پیرزن از شدت بیکاری اینقدر به ما گیر داده! و ما نه به دلیل ترس، بلکه به دلیل احترامی که برای بزرگترهامون قائل هستیم...چرا اینجوری نگاه می کنین؟ بله! پدر ما هم بزرگترمون بود...ولی مشنگ بود! کشتیمش! خب...داشتیم چی می گفتیم؟ بله! این پیرزن بیکاره! باید مشغله ای براش جور کنیم و چه مشغله ای بهتر از شوهر!

آیلین به یاد پدربزرگ از دست رفته اش چند قطره اشک ریخت.


ساعتی بعد:


-شما مطمئنین؟ جوون؟ زیبا؟گالیون دار و اصیل زاده؟!

لرد سرش را به نشانه تایید تکان داد. هکاته با چهره ای که تردید در آن موج می زد پرسید:
-و چنین شخصی برای چی داره از عشق من می میره؟

لرد سخنرانی کوتاهی درباره این که هکاته خودش را دست کم گرفته و با وجود سن نسبتا بالا بسیار جذاب به نظر می رسد ارائه کرد. لرد سیاه همیشه قانع کننده بود.


روزی بعد!

-گزارش بده مورگانا!

مورگانا طوماری را از جیب آیلین بیرون کشید و شروع به خواندن کرد.
-ارباب طبق گزارش های رسیده هکاته به سرزمین تمساح ها رسیده. مدتی به دنبال خواستگار خیالیش گشته. روز اول برای ناهار پیتزا سبزیجات و برای شام سه عدد فلافل...

لرد با بی حوصلگی گزارش دقیق مورگانا را قطع کرد.
-اینا به ما ربطی نداره! نتیجه رو اطلاع بده. تمساحا کی بلعیدنش؟

مورگانا گزارش را تا کرد و در جیب آیلین گذاشت.
-خب...ارباب...مشکل همینجاس. آخرین صحنه ای که گزارشگر ما دیده اینه که هکاته کلاغ هاشو پیشکش تمساح ها کرده. بعد به گردن همشون قلاده زده و برای انتقام از شما قسم خورده. داره به سرعت به این سمت میاد! نظر شخصی من اینه که تا دیر نشده همگی با هم به یه تعطیلات بریم!

لرد سیاه کاملا موافق بود!


پایان




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۹:۵۵ دوشنبه ۷ مهر ۱۳۹۳

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۴۵ پنجشنبه ۳ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۲:۱۹ دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳
از م نپرس!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 125
آفلاین
هکاته بعد از مدتی فکر کردن،نگاهی برق آسا به لرد انداخت و غرید:
-میخوای از شر من خلاص بشی؟!
لرد به پشت سرش نگاه کرد و به آرامی دستش را بالا برد:
-ما،هکاته؟!
هکاته همچنان می غرید:
-بله!تو!
لرد به چشمان پر از خنده مرگخواران نیم نگاهی انداخت و زیر لب گفت:
-کروشیو سند تو آل بجز هکاته!
در حالی که مرگخواران روی زمین"هلیکوپتری"میزندند،لرد با صدای آرامی گفت:
-غلط کردیم بانو!
بعد هم با صدای بلندی فریاد زد:
-بله همینطور است!کاری نکن به تو نیز کروشیو بزنیم ای پست!
بعد هم کروشیو ها را باطل کرد:

-ما به اتاقمان تشریف می بریم!هر کی بهش کروشیو زدم دنبال من بیاد!

سپس به سیریوس،نجینی و مورگانا کروشیویی جانانه زد.همچنان که به سوی اتاق در حرکت بود،با نعره ای بسیـــــــــــــــــــــار خوفناک کشید و کروشیو را باطل کرد.

چند دقیقه بعد سه مرگخوار با ترس و لرز وارد اتاق نیمه تاریک لرد شدند.لرد نیز برای تفنن چشم بسته کروشیویی رها کرد که مستقیما به نجینی بر خورد!لرد در حالی که دستپاچگی اش را پنهان میکرد،کروشیو را باطل کرد.

-پدر؟!بابا؟!اب؟!فادر؟!این چکاری بود؟!

لرد صدایش را صاف کرد:

-خوب کردیم!تا شما باشید اینقدر دیر نیایید!

صدای نجینی لرزان شد:
-واقعا؟!

لرد دو کروشیو به سمت مرگخواران دیگر پرتاب کرد.سپس آرام در گوش نجینی نجوا کرد:
-نه عزیز بابا!درکم کن دیگه!
سپس کروشیو را باطل کرد و بلند غرید:دیگه تکرار نشه!!!

رو به دیگر مرگخواران کرد و گفت:
-میخواهیم بار دیگر هوشِ آمیبی شما را محک بزنیم!هکاته را چطور از این خانه خارج کنیم؟!

-ارباب!آواداکدورا خو...
این صدای سیریوس بود که با نگاه صاعقه ای لرد،خاموش شد.
-لرد!میتونیم بهش کروشیو بزنیم و بعدش به زو...
صدای مورگانا نیز با نگاه لرد،قطع شد.

لرد غرید:
-با این پیشنهاد های بیخودتون!به شرافتم قسم پیشنهاد بعدی رو می پذیرم!هرچی که باشه!بلکه از شر این...خلاص شویم!!!حوصله بحث با شما را نداریم!وقت لرد ارزش دارد!!!

صدای نازکی در اتاق پیچید که با ناز صدا میزد:
-پدر؟!
لرد با میل به لبخند زدن مبارزه میکرد:
-اجازه داری که حرفت رو به محضر ما پیشکش کنی!!!
-میگم...هکاته...خب...جدیدا هی به شما میگه که زن...زن بگیرید؟!نمیشه به بهانه ی ازدواج شما...

لرد اختیارش را از دست داد:
-کروشیو سند تو آل!

نجینی وحشت زده از درد به خود می پیچید.لرد بعد از مدتی طلسم را باطل کرد:
-تو چی گفتی،نجینی؟!
-خب...من...گفتم که...
-نمیخواد تکرارش کنی!بسه!تو چطور جرعت کردی ذهن مارو بخونی؟!
چشمان کهربایی نجینی گرد شده بود.
صدای سیریوس در اتاق پیچید:
-سرورم!در میان مرگخواران چه کسی شایستگی داره که همسر سوری شما باشه؟!
هر سه مرگخوار سوالی به لرد زل زده بودند...


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!


ارزشی انفجاری


تصویر کوچک شده




شناسه قبلی:لاوندر براون


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۱:۵۱ یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۳

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
اینهمه صدای جیغ و داد، لک..... ببخشیــــــــــــــــــــــــد هکاته را از خواب بیدار کرده و به طبقه پایین کشاند. تق تق عصای او که معلوم نبود از پوست و گوشت و استخوان کدام جاندار بخت برگشته ای ساخته شده( جاندار سابق البته) در راه پله پیچید و باعث شد همه مرگخوارن، حتی مرلین! مثل صف کلاس اولی ها مرتب کنار هم بایستند. مورگانا زیر لب غر زد.
- ا صاف وایسا دیگه!

ولی وقتی چرخی زد و دید بغل دستی اش لرد سیاه است، قبل از اینکه بتواند فکر کند لرد اصلا چرا توی صف ایستاده، از درد به خودش پیچید و مثل نجینی پیچ و تاب خوران پایین رفت تا با زمین تالار سلام و علیکی صمیمانه داشته باشد.
- کروشیو!

مورگانا در حین به خود پیچیدن نمیدانست چه کند که نجات پیدا کند، ناله ای کرد.
- دستم به دامنت ارباب... ندیدمتون!

لرد خشمگین داد زد .
- دامن ؟ ما دامن نداریم ! ما به تعطیلات تابستانی تشریف برده بودیم!!

مورگانا با چشم هایی که اندازه گوشواره های حلقه ای خودش گرد شده بودند، به لرد خیره ماند و فکر کرد
- خو چه ربطی داشت؟

اما قبل از اینکه بخواهد کاری بکند لرد شکنجه را برداشت.
- راست میگی ربط نداشت. اما به تو چه که ربط داشت یا ربط نداشت! کروشیو!

مورگانا آهی کشید و مجددا به حالتی نجینی وار مشغول درد کشیدن شد. تا زمانی که هکاته ظاهر شد!!!
- چه خبره ؟؟؟ چه خبره؟؟؟ باز من رفتم کپه مرگمو بذارم شما اینجا رو گذاشتید رو سر اون مثلا اربابتون؟

همه یک جورایی یواشکی به لرد نگاه کردند که صورتش سرخ شد و زیر لب حرف های بوقی میزد! ( البته نه نمیزد این چیزا به گروه خونی ارباب ما نمیخوره آقا! من اعتراض دارم این دیالوگ رو حذف کنید!)
لرد با لحنی که سالها بود از آن استفاده نمیکرد گفت:
- راستش داشتیم مشورت میکردیم.مدتیه احساسمون به ما میگه که شما کم حوصله شدید .... شاید کمی تعطیلات... از نوع اخر تابستونیش فایده داشته باشه!

هکاته با قیافه ای که آدم را یاد کلاغ های متفکر می انداخت، مشغول ارزیابی ماجرا شد و لرد را به این فکر انداخت که " اصلا مگه کلاغم فکر میکنه؟"


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۳۰ ۲۲:۲۴:۳۶
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۳۰ ۲۲:۲۹:۱۵

تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۷:۵۷ یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۳

فلورانسو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۰ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۴ چهارشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 350
آفلاین
- كروشيو! ما هرگز قايم نمي شيم، به تعطيلات تابستاني تشريف برده بوديم.

در همين هنگام سيوروس كه دستانش را با شامپو(!) ايوان شسته و از مرلينگاه بازگشته بود، با ديدن لرد پاهايش را به عرض شانه باز كردو دستانش را به زمين رساند و گفت:

- ارباب از مخفيگاهتون بازگشتيد؟! چشمانمان را چراغانى كرديد.
- كروشيو! ما به تعطيلات تابستاني تشريف برده بوديم.

مرلين كه كه همچنان در حال قل خوردن بود و با مرگخواران روبوسى مى کرد با برخورد به اشا ايستاد. اشا كه مدام به هوش مي امد و از هوش مي رفت، با برخورد شصت پاى چپ مرلين به چشم راستش به خود امد و باديدن لرد گفت:

- ارباب از مخفيگاهتون بازگشتيد؟! چشمانمان را نور باران كرديد.
- كروشيو! ما به تعطيلات تابستاني تشريف برده بوديم.

در اين بين كه لرد مثل جيغول ها جيغ ميزد، فلورانسو كه مرگخوار نبود اما مرلين داند چرا مانند تسترال ان وسط پرسه ميزد در را چهارتاق باز کرد و با ديدن لرد گفت:

- ناظر تالارمون! از مخفيگاهتون بازگشتيد؟! چشمانمان را ستاره باران كرديد.
- :vay:

.........
ولدمورت: من كه مو ندارم؟!
فلورانسو:
..........

ولدمورت:كروشيو send to all.


تصویر کوچک شده


I'm James.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.