نجینی علی رغم اینکه تغییر شکل داده بود، با صدایی که بیش از صدای انسان ها به هیس هیس شبیه بود پاسخ داد:
- یک چیز خاصــــ پدر ! چیزی که به یادشــــون بیاره شما کی هســــتید!یک چیز مخوف !
لرد که از توصیفات نجینی لذت میبرد کمی به طرف دخترخوانده اش متمایل شد.
- مثلا چی پرنسس من؟
صدایی ملایم که طنینی شوم داشت، پاسخ ولدمورت را داد.
- چیزی مثل آتش سرورم!
لرد که نخست از به هم خوردن خلوتش با نجینی عصبی شده بود، به سمت گوینده برگشت که روی هره باریک پنجره نشسته بود! بخاطر پیچک های تیره تا لحظاتی هویت گوینده معلوم نبود، اما چندی بعد، وقتی گربه وحشی سیاهی که چشم های زردش، بوی مرگ میدادند، از پنجره وارد اتاق شد، لرد آگاهانه سری تکان داد.
- مورگانا؟
پیکره سیاه پوش از بین پنجره پایین پرید و به حالتی اشرافی و باشکوه در مقابل سرورش تعظیم کرد.
- گوش به فرمانم ارباب !
صدای لرد جدی به نظر میرسید اما لحنش آزرده بود.
- اینجا چه غلطی میکنی عجوزه؟
مورگانا خم به ابرو نیاورد و پاسخ داد:
- خدمت میکنم!
- فعلا که خلوت ما رو به هم زدی !
مورگانا سرخ شد.
- متاسقم اما از اونجایی که حدودا نیمه شبه و شما باید برای حضور در سازمان حاضر باشید و ضمنا سوژه لباس هم خیلی کش پیدا کرده، لازم دیدم خودمو تلپ کنم این وسط!
لرد با چوبدستی اش بازی میکرد.
- خوب حالا که تمرکز همایونی ما رو به هم زدی مجددا بگو ببینم چی گفتی؟
مورگانا تعظیمی کرد که کمی کمتر از قبل باشکوه بود!
- گفتم آتش سرورم !
- منو مسخره کردی مورگانا؟ مگه صاحب معدن زغال سنگم که خودمو سیاه کنم برم وسط سازمان؟ مگه من عموی بابانوئلم؟
مورگانا چشم هایش را چرخاند!
- ارباب اونی که شما میگید زغال سنگه. اون بخت برگشته هم عموی بابا نوئل نیست! اسمش حاجی فیروزه! هرچند نمیفهمم شما اونو از کجا میشناسید. در هر حال منظور من این نیست! منظور من یه لباس از آتشه! آتش واقعی مثل این!
و چوبش را بالا گرفت تا نشان دهد. ولی طاقت لرد تمام شده بود.
- روی من چوبدستی میکشی؟ گستاخ؟ کروسیو!
مورگانا پیچ و تاب خورد.
لرد که حوصله اش سر رفته بود و جو را خیلی جدی حس کرده بود غرید زود باش!
- بابا چوبدستی کجا بود چرا توهم زدی سرورم؟ میخوام لباسو نشون بدم !
و بعد در حالی که میلقوید( یعنی تکان میخورد) ایستاد و چوبش را به طرف خودش گرفت و چند جور ورد پشت سر هم زمزمه کرد.پیراهنی که به نظر می رسید از آتش باشد و شعله میکشید روی تن مورگانا ظاهر شد!
نجینی که از خود شیرینی مورگانا بدش آمده بود گفت:
- ولی این که زنونه اس!
و مورگانا با لحن ناظم مدرسه جواب داد:
- چون من یک زن هستم!
لرد به لباس خیره شده بود گفت:
- میتونی این زلم زیبوهای دور و برش رو حذف کنی و یک چیز مخوف ازش دربیاری؟
جوری گفت زلم زیمبو که مورگانا غر زد:
- الان به نظرتون من لونا لاوگودم؟
احساس میکرد بهش توهین شده! لرد او را زیر نظر گرفت:
- میخوای به یه شیوه باشکوه بکشمت؟ جوری که بهت توهین نشه؟
مورگانا به طرز غریبی احساس ترس کرد.
- ام...راستش حالا که فکر میکنم، ترجیح میدم بهم توهین بشه!
لرد چشمهایش را چرخاند.
- خوبه!
وقتی طلسم های مورگانا به پایان رسید ، ردایی روی تن لرد ظاهر شد که پس از چند دقیقه لبخند را روی لبهای لرد ظاهر کرد. مورگانا گفت:
- لازمه بگم که این لباس، هر وقت عصبانی شید آتیش هم پرت میکنه سر خود!
چشمان لرد برقی زد و چند لحظه بعد شراره های آتش دست مورگانا را سوزاند و فش فش ساتین را هم در آورد.
- خوب من الان چه گناهی کردم آخه؟؟ ما اینجا تضمین جانی نداریم آیا؟
هنوز لرد جواب نداده بود که صدای تلق تلوقی از پشت در شنیده شد! و بعد صدای تق تق در که عملا بی فایده به نظر میرسید! لرد غرید:
- کیه؟
- ایوانم سرورم! اسکلت!
- بیا تو!
هنوز ایوان کامل وارد نشده بود که هدف طلسم لرد قرار گرفت.
- به کدام جهنم دره ای گریخته بودی؟ نمیگی ما دلمان تن... اهم ما که دل نداریم..... نمیگی نگر.... ای بابا ما که نگران نمیشویم!!!! اصلا هرچی ؟ کدام گوری بودی؟
ایوان تلق تلوق کنان گفت:
- عرض میکنم ارباب ! اما چیزی که اومدم الان بگم مهمتره ها!
لرد آتشی به طرفش پرت کرد.
- بگو!
- اهم... از سازمان ملل جادوگران... درست گفتم اسمشو اصن؟؟؟ حالا هر چی! از اونجا براتون احضاریه فرستادن!
لرد:
- احضاریه؟
- اهم نه چیزه... ابلاغیه!
مجددا لرد:
- ابلاغیه؟
ایوان:
- ممم اینم نبود؟ خوب اطلاعیه
اصن من چه میدونم ! فقط گفتن موقع اومدن باید با خودتون یه هئیت همراه بیارین!!
لرد.. نجینی ... مورگانا:
- هئیت همراه؟