هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۴:۳۵ یکشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۳
#43

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
سوروس و لوسیوس زیر بغل لرد را گرفتند و او را در حالی که به شدت اشک می ریخت بلند کردند و روی صندلی نشاندند.
مورگانا همانطور که شانه های او را می مالید دکمه پخش دستگاه سی دی پلیر را زد:

[ هری گردن لرد را گرفت. آن دو با هم به پرواز در آمدند و پس از نیم ساعت چرخ خوردن در هوا و پرت کردن مشت و لگد به همدیگر محکم رو به روی درهای اصلی قلعه به زمین برخورد کردند.
در همین لحظه در قلعه هاگوارتز نویل گردن نجینی را با شمشیر گریفندور قطع می کند و رون و هرمیون که ناظر این صحنه بودند مشغول به دیده بوسی می شوند.:bigkiss:

هری و لرد به صورت سینه خیز به سمت چوبدستی هایشان می روند و رو به روی یکدیگر می ایستند.
هری با لحن آمیتا باچان: آه پدر! آآآآآه پدر! لحظه انتقام فرا رسیده! مادر! آآآه مادر! من از عشق تو به اینجا رسیدم. و اکنون زمان مرگ این کچل فرا رسیده.
لرد: جم کن بینیم بابا ابر چوبدستی دست منه!
هری با همان لحن: نه ملعون... اشتباه نکن... طبق یک سری معادلات و محاسبات پیچیده انتگرالی قدرت ابر چوبدستی الان در دستان من است! میگی نه؟ نگاه کن... اکسپلیارموس!
لرد: آواداکداورا!

در این لحظه طلسم سرخ هری با طلسم سبز ولدمورت برخورد می کند و آن را به راحتی به عقب می راند که باعث می شود به خوده لرد اصابت کند.
ولدمورت به زمین می افتد و می میرد و باد بقایای او را به صورت تکه تکه شده به آسمان می برد]

لرد سیاه با عصبانیت تمام فریاد می کشد:
- کجای کتاب اینجوری بود؟ این خزعبلات محض رو کی ساخته؟

مورگانا: طفلک جنازه شم رو زمین نموند.

سوروس پشت کاور فیلم را نگاه می کند و می گوید:
- اسم کارگردانش دیوید یاتس هست.

- برید بیارید این مرتیکه رو! سوروس و لوسیوس، با روفس می رید و اول اون رولینگ، بعدش هم این تسترال رو پیدا می کنید می برید داخل سیاهچال های زیره خونه.

یک ساعت بعد، لندن، مراسم معارفه کتاب جدید رولینگ


ویرایش شده توسط سيريوس بلك در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۲۰ ۱۴:۴۳:۲۴
دلیل ویرایش: :evil:

تصویر کوچک شده


پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۲:۲۱ یکشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۳
#42

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
سوژه ی جدید:

- اسمشم می ذاری"افسانه ی لرد ولدمورت!"

لرد سیاه، با خنده ای شیطانی، سخنرانی اش را تمام کرد و به زندانی جدیدش خیره شد.
مو بر تن زن میانسال سیخ شد. رنگش پریده بود و در تلاش برای رو در رو نشدن با مخلوق نفرت انگیزش، فلس های نجینی را می شمرد که حالا به دور صندلی اش حلقه زده بود.

- اتاق کار شما آماده ست.. بانو رولینگ!

جی کی آب دهانش را قورت داد. انگشت اشاره ی کشیده ی لرد به یکی از اتاق های مجلل خانه ی ریدل اشاره می کرد.

فلش بک - هفت هفته قبل:

- کوییرل!

فریاد لرد سیاه، چهار ستون خانه ی ریدل را لرزاند. کوییرل دوان دوان خود را به اتاق اربابش رساند.
- بـــ...بــــ..بله ارباب؟!
- تو باعث شدی من سنگ جادو رو از دست بدم! کروشیو!
کوییرل که از طلسم شکنجه و یک جلد کتاب سنگین "هری پاتر و سنگ جادو" جاخالی میداد بریده بریده زمزمه کرد:
ولی.. ارباب..اون فقط..یه کتابه..جوگیر..نشین..!
- جوگیر خودتی، من به اندازه ی کافی قوی بودم که با پسره حرف بزنم! اواداکداورا!

فلش بک - شش هفته قبل:

- سالازار!
سالازار اسلیترین درب اتاق لرد را باز کرد و وارد شد.

- بله نواده ایه جانیه؟
- ... چرا گوشات انقد درازه سالازار؟
لرد فین کرد و با ابروی بالا رفته اش این را پرسید.

- برای اینکه تو را بهتر ببینیمه!
- با گوشات؟
- بله نواده ایه! با من چه کار داشتیه؟

لرد دوباره زد زیر گریه، در حالیکه فریاد می زد:
! تو و باسیلیسکت بی عرضه بودین، هری پاتر بازم از چنگم در رفت! تازه! تو کتاب نوشته هرمیون از بینز پرسید حفره ی اسرار کجاست، ولی توی فیلم هرمیون از مک گون پرسیده بود، از همه بدتر که توی بازی هرمیون از فلیت ویک پرسید!

جلد دوم مجموعه ی هری پاتر هم به سرنوشت جلد قبل دچار شد. "هری پاتر و حفره ی اسرار" با شدت به سر سالازار برخورد کرد و پیرمرد در دم جان داد.

فلش بک - پنج هفته قبل:

- پتی گرو!

پیتر پتی گرو، با ترس و لرز به اربابش تعظیم کرد. اما قبل از اینکه چیزی بگوید، کتاب "هری پاتر و زندانی آزکابان" راه حلقش را بسته بود.

- ما توی این کتاب نبودیم!

فلش بک - چهار هفته قبل:

لوسیوس مالفوی درحالیکه برگشته بود و دستش را روی شانه ی اربابش گذاشته بود تا پشت پارکینگ جارویش را ببیند، دنده عقب از پارکینگ بیرون آمد و در همان حال پرسید: چی شده حالا به فکر زیارت اهل قبور افتادید ارباب؟

لرد، آهی کشید و کتاب "هری پاتر و جام آتش" را بست و در سکوت به پدر مشنگش فکر کرد.


فلش بک - سه هفته قبل:

- مطمئنید که وزارتخونه با ماست ارباب؟
- بله!
- ولی آخه..
- کروشیو سیوروس.
- !

لرد کتاب "هری پاتر و محفل ققنوس" را بست و به اسنیپ نگاه کرد که کف زمین به خود می پیچید.
- چه طرز شکنجه شدنه؟ چرا می خندی؟
-
- کروشیو!
- ! ار..ارباب.. عفو بفرمایین!..شکلک غلتان دیگه ای جز این نیست..من واقعا دارم درد میکشم ارباب!

فلش بک - دو هفته قبل:
- سکتوم سمپرا!
- عععع...پاشپاش شدم!

لرد ولدمورت با رضایت به شکم سفره ی مورگانا نگاه کرد. یک ورد جدید از کتاب "هری پاتر و شاهزاده ی دورگه" آموخته بود.

فلش بک - یک هفته قبل:

صدای فریاد "نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!" ی دردآلودی که از اتاق لرد به گوش رسید، شست مرگخوارهایش را خبردار کرد که ولدمورت، کتاب هفتم را به پایان رسانده..

- همین حالا رولینگ رو پیدا کنین و بیارین پیش من! این هفت تا کتاب مسخره همه شون باید بازنویسی شن! نــــــــــــــــــه!... قداست دامبلدور نباید شکسته میشد! ..چیز.. یعنی من نباید می مردم!

پایان فلش بک



پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۵:۳۲ دوشنبه ۷ مهر ۱۳۹۳
#41

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
پست پایانی


رز و لینی متوجه شدند که فرصت زیاد برای تصمیم گیری ندارند. معمولا وقتی نجینی به شکل تهدید آمیزی هیس هیس می کرد اتفاق های خوبی نمیفتاد!

لینی که شدیدا به فکر فرو رفته بود ناگهان با فریاد "یافتم" به هوا پرید. چوب دستیش را تکان داد و جسم عجیبی را در دستانش ظاهر کرد. رز با تعجب به لینی و نجینی که هر لحظه عصبانی تر می شد نگاه کرد.
-این دیگه چیه؟


ساعتی بعد...اتاق لرد سیاه!

-کدومتون قرار این وضعیت خجالت آور رو برای ما توضیح بده؟

رز به لینی اشاره کرد!
-ارباب حق تقدم با خانوماس.
-و تو چی هستی؟
-من در این موقعیت صرفا یک گیاهم که الانم وقت باز شدن غنچه هام رسیده.

لرد سیاه رو به لینی کرد.
-خب...برای چی به فرزند دلبند ما پوزه بند زدی و برای چی اینجوری داره پیچ و تاب می خوره؟

لینی با قانع کننده ترین لحنی که برایش ممکن بود جواب داد: خب...ارباب...من بسیار متاثر و غمگینم که باید به اطلاعتون برسونم دخترتون دچار ویروس ابولا شده. مجبور شدیم برای جلوگیری از ابتلای شما پوزه بند بزنیم بهش. الانم عطسه ش گرفته که اینجوری می کنه. شما نگران نباشید. فقط به هیچ عنوان پوزه بندشو باز نکنین. چون اگه شما ابولا بگیرین دائم عطسه می کنین و با توجه به وضعیت خاص بینی شما فکر نمی کنیم براتون جالب باشه!

لرد سیاه عبارت" وضعیت خاص بینی" را نشنیده گرفت و بدون توجه به نجینی که خودش را به در و دیوار می کوبید سرگرم آماده کردن چمدانش شد.


سازمان ملل جادوگری:


لرد سیاه و ردای آتشینش مقتدرانه در جلوی گروه حرکت می کردند. نجینی به دور گردن لرد حلقه زده بود و بسیار ناآرام به نظر می رسید. مرلین و سیوروس و بلاتریکس همانند سه تفنگدار یک قدم عقب تر از لرد سیاه در حرکت بودند. یکی از کارکنان وزارتخانه طی دسته بلندی را در دست گرفته و با جدیت در تعقیب لکه های روغن چکیده از موهای سیوروس اسنیپ بود. ظاهرا اسنیپ طی فرآیند زیبا سازی خودش برای اولین بار درمصرف روغن کمی زیاده روی کرده بود....ولی این کوچکترین مشکل لرد سیاه در آن لحظه بود!
گذشته از گرمای بیش از حد لباس که سبب عرق کردنش شده بود، آرایش مسخره موهای بلاتریکس توجهش را جلب کرده بود.
-بلا...این دقیقا چه مدل موییه؟
-ارباب...به دستور شما سعی کردیم صافش کنیم...نشده؟

مرلین کم دردسر ترین عضو گروه محسوب می شد. در حالی که دفترچه ای در دست داشت تک تک کلمات و جمله های لرد و اطرافیانش را برای ثبت در تاریخ یادداشت می کرد. طبیعتا جملات لرد سیاه حکم آیات نازل شونده در آینده را داشتند. مرلین آخرین جمله هایش را خواند و یکی را خط زد. احتمالا جمله "این لباس لعنتی چقدر گرمه...بچه تو هم وول نخور ببینم" نمی توانست آیه چندان هدایت کننده ای باشد.
گذشته از همه این موقعیت های نه چندان آرامش بخش، چمدان لرد هم به شکل عجیبی سنگین شده بود!

-رز...کمی پاتو جمع کن...تیغات رفت تو دستم!
-چرا این چمدونو باز نمی کنن؟ من دارم پژمرده می شم. باید کمی نور بهم برسه!


لرد سیاه و هیئت غیر عادی همراهش برای سخنرانی وارد سالن شدند!
.
.
.

دفتر لرد سیاه:


-اون تقویم رو از روی میز بردار! مایل نیستیم ببینیمش.

مورگانا با افسوس سری تکان داد و تقویم را برداشت. لرد سیاه بسیار بی حوصله به نظر می رسید. مورگانا سوالات متعددش را موقتا فراموش کرد.
گروهی از مرگخواران در مقابل لرد ایستاده بودند. نگاه همه شان رو به پایین بود. طولی نکشید که صدای خشمگین لرد سیاه لرزه بر اندام تک تکشان انداخت.
-کی مایله شروع کنه؟ رز؟ لینی؟ شما دو تا حتما می تونین توضیح بدین که تو چمدان ما چکار می کردین؟
رز زیر لب جواب داد:ار...باب...بگم فتوسنتز باورتون می شه؟

لرد سیاه از شدت خشم چشمانش را بست. ولی به محض بستن چشمانش صحنه ای را دید که آرزو می کرد هر چه سریع تر فراموش کند.
باز شدن ناگهانی پوزه بند نجینی و حمله بی دلیلش به چمدان! تکه تکه شدن چمدان طی چند ثانیه و پرتاب شدن اشیاء و وسایل خصوصیش به اطراف و البته خروج غیرمنتظره رز و لینی!

کاش اتفاق های بد به همین موارد ختم می شد!

سرو وضع عجیب و غریب سیوروس و بلاتریکس و رفتار نامتعادل مرلین، حضور دو جاسوس در چمدان، خواندن لیست خرید انواع کودهای حیوانی دافنه گرینگراس به جای لیست سخنرانی و در پایان آتش گرفتن ناگهانی لباس مخصوصش!
امیدوار بود حداقل کسی او را در حال پرواز به مرلینگاه وزارتخانه ندیده باشد! در حالیکه لباسش آتش گرفته بود و هر لحظه تکه ای از آن ناپدید می شد.

حالا که خوب فکر می کرد به مسئولان تقویم جادویی حق می داد که مهر "عدم صلاحیت دارنده" به فرم ثبت روزی به نام "لرد ولدمورت مذگان" بزنند!


پایان سوژه




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۸:۵۵ شنبه ۵ مهر ۱۳۹۳
#40

لاوندر براون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۲ یکشنبه ۶ مهر ۱۳۹۳
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 76
آفلاین
-فیسسسسسسس!!!فیس فیس!هیس هیس هیس هیس!!!(ترجمه:و اینجا چه اتفاقی داره می افته؟!)
رنگ از روی لن پرید:
-بله پرنسس؟!
-هیس فیسسسسسس!!!فیس فیس!هیس هیس هیس هیس!!!(ترجمه:گفتم اینجا چه اتفاقی داره می افته؟!)
رز در مانده به نجینی خیره شد.نگاه لن هم بین رز و نجینی در گردش بود.اندکی بعد صدای مرددش را از حنجره آزاد ساخت:
-رز!به نظرت...به نظرت پرنسس چه می فرمایند؟!
چشمان کهربایی نجینی از خشم درخشید!نه رز و نه لن؛رنگ بر رخسار نداشتند.
-هیسسسسسسس!فیس هیس!!!(ترجمه:جمله فوق العاده پیچیده بود به دلیل عدم تسلط کامل نویسنده به زبان مارها،این بخش بدون ترجمه می ماند!!!)
رز با چشمانی سرخ به لن نگریست.نی نی چشمانش مرتعش بود:
-حالا...چ...چه جوری بفهمیم بانو چی می فرمایند؟!
لن نگاه عاقل اندر سفیهی به او انداخت:
-تنها مار زبان اینجا کیه؛رز؟!
رز با ترس زمزمه کرد:
-ل...لرد سیاه!!!
بعد هم با نگرانی ادامه داد:
-و...ولی ما نمیتونیم ایشون رو به زحمت بندازیم...خب...در واقع...اگر ای...ایشون صدای ما رو شنیده باشن چی،لن؟!
-پس باید چیکار کنیم؟!اگر...تغییر شکل بِدَن چطور؟!
لن این جمله را با صدایی بی جان زمزمه کرد.
-پس...شرمنده بانو!ولی...باید...یعنی نباید ب...بذاریم ایشون تغییر شکل بدن...ی...یا با لرد ملاقات داشته باشن!وگرنه...
رز پس از گفتن این جمله به خود لرزید.گویی عصبانیت لرد را در برابر چشمان خود مجسم ساخته بود.
-و چه راهی برای اینکار وجود داره،رز؟!
نجینی تهدید آمیز هیس هیس کرد...



پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۶:۰۳ شنبه ۵ مهر ۱۳۹۳
#39

اسلیترین، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۳۲
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
پیام: 705
آفلاین
بلاتریکس نگاه های خشمناکی به سر تا پای اندام اسکلتی ایوان و موهای چرب سورس انداخت که در کسری از ثانیه و به خاطر نگاه های بلاتریکسانه، هر دو فرار را بر قرار ترجیح دادند و از اطراف سوژه به مکانی نا معلوم عروج کردند. سپس بلاتریکس رو به لرد سیاه کرد و گفت:
- ارباب، فکر نمی کنید اگه محفلی ها رو با خودتون ببرید، جدا از اینکه پای محفلی ها وسط سوژه باز می شه و اونا عناصرشون رو شناسایی می کنن و میان دنبالشون و آبروی شما میره، به یاران خودتون هم توهین می کنید و در برابر کل دنیا اونا رو بی لیاقت جلوه می دین؟!
- ساکت شو بلاتریکس، تو به چه حقی از ایده های ما کپی برداری می کنی؟ کروشیو! اگه جرئت داری یک بار دیگه ذهن ما رو بخون تا بدم نجینی ازت به عنوان یه وعده غذایی استفاده کنه!

بلاتریکس با اینکه از درد طلسم اربابش به خود می پیچید، ولی زیر لب با زمزمه ی شعر " اگر با من نبودش هیچ میلی/ چرا کروشیو بر من زد ارباب" نگاه های عاشقانه ای به لرد می انداخت. گرچه لرد سیاه از نگاه های بلاتریکس خبردار نشد، ولی بلاتریکس هر لحظه عمق نگاه هایش را بیشتر می کرد تا اینکه در نهایت با رسیدن به نفت، نگاه هایش را تمام کرد!

- ما می خواهیم که نشان دهیم اهمیت یارانمان برای ما چقدر است، با اینکه کلا کسی بجز خودمان مهم نیست، ولی در هر صورت برای اینکه افراد بیشتری جذب قدرت و ابهت بی انتهای ما بشن، این منت رو بر شما می ذاریم! مرلین و سورس حاضر بشید برای رفتن. بلاتریکس، اگه بتونی اون جنگل بالای سرت رو سر و سامون بدی و طرح اصلاح سازی جنگل ها رو بر روش پیاده کنی، میتونی بیای.

- فییییسسس، فیییییییسس، فیسسسسسس ( ترجمه: پس من چی پدر؟)
- فیییییییییسسسسسسسسسسسسس!!!! فییییییسسسسسس! فیییسس؟ ( ترجمه: تو عزیز دل ما هستی!!!! تو هم با ما میای دخترم! مگه می شه بدون تو جایی بریم؟)

نجینی لبخند رضایت بخشی ( = مخوفی) میزنه و با فس فس آهسته ای، از پدرش تشکر می کنه. لرد رو به لینی و رز می کنه و میگه:
- نجینی هم با ما میاد، مقدمات سفر پرنسس ارباب رو فراهم کنید.

رز و لینی تعظیم کنان پیش نجینی میرن و در حالیکه تشریفات سلطنتی حمل نجینی رو انجام میدن، میرن تا نجینی رو برای سفر آماده و احتمالا، نقشه ای شوم رو اجرا کنن.
لرد بعد از بدرقه ی نجینی، رو به مرلین و مروگانا کرد و گفت:
- متن سخنرانی ما چی شد مرلین؟ نمی شه به امون خودت ولت کنیم؟ حتما باید زور بالای سر تو باشه؟ و تو مورگانا، طراحی لباس ما باید طوری باشه که بدن نجینی رو نسوزونه، تمام مدت اون رو روی دوش های مبارکمان حمل خواهیم کرد و اگه بتونی برای نجینی هم لباس مناسبی تهیه کنی، جایزه ی خوبی پیش ما داری!

- چه جایزه ای ارباب؟

- هدیه ای که این ماه به ارباب میدی بابت تشکر از زحماتش، دو برابر میشه و این میتونه تشکری هر چند کوچک از زحمات ما بشه!

مورگانا:
-

مرگخواران:
-

اتاق نجینی:

- رز حواست باشه که چمدون رو به اندازه ی کافی بزرگ کنی که جفتمون توش جا بشیم و چند تا خوراکی بذاری که از گشنگی نمیریم. ما باید بریم اونجا، حتی اگه ارباب نگه و یادت باشه، به هیچ کس هیچی نگی، چون اونا هم به روش ها مختلف پا میشن و میان!

- باشه لن!




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۷:۱۵ شنبه ۵ مهر ۱۳۹۳
#38

فلورانسو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۰ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۴ چهارشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 350
آفلاین
همه مرگخوارها با شنيدن كلمات" معلومات" و" مطلع" گيج شده بودند و مدام" چى شده چى شده" مى گفتند. ناگهان ممد از انتهاي جمع بلند شد و طلب کارانه گفت:

- ارباب! ما اگه معلولات داشتيم و مصلح بوديم كه مرگخوار نمي شديم. بهتره دوتا از محفلي ها رو بدزديم و طلسم فرمان روشون اجرا كنيم.
- كروشيو! نظرميدي؟ قدعلم مي كني؟پاى محفلي هارو به سوژه ي خانه ما مي كشوني؟ الان كه داريم فكر مي كنيم ما اصلا تو رو تأييد نكرديم، برو بيرون!

درحالي كه ممد از درد مي ناليد، لنگ لنگان از خانه ريدل ها بيرون رفت. بلافاصله لرد گفت:

- به نظرمان بايد دوتا از محفلي ها را بدزديم و طلسم فرمان روشون اجرا كنيم.

مرگخوارها هم بدون توجه به چيزي شروع به تشويق كردند.

- ماشالا ماشالا...
- ماشالا.
- ماشالا به مو...نه دما...نه...اصلا ماشالا به قدش...
- ماشالا.
- ماشالا به چشماش...
- ماشالا.

لرد که در درون لذت مي برد اما براي حفظ ابهت فرياد زد:

- بس كنيد ملعون ها! حالا كدوم محفلي رو بدزديم؟ حرف دامبل رو نزنيد كه اون نه ريشش تو سازمان جا ميشه و نه ما با اون همسفر ميشيم.

مورگانا که تازه وارد بود و هنوز به اندازه کافى كروشيو نخورده بود بي فكر گفت:

- سيريوس بلك چطوره؟
- کروشيو! اون ملعون مرده، حالا هم كه در سايت زنده شده انتظار نداري كه يك ارباب والا مقام با روح يك سگ جايي بره؟

مورگانا که از درد به خود مى پيچيد، ترجيح داد روي تابش بنشيند و همان تاب بازي اش را بكند.

به دنبال بلك، تدي لوپين هم به خودي خود خط خورد. ناگهان ايوان كه از خوشحالي بالا و پايين مي پريد و در هر بار تعدادي كف هم از گوش هايش بيرون مي زد گفت:

- جيمز، جيمز، جيمز.

اسنيپ هم براى جا نماندن سرش را تندتند به چپ و راست تکان داد بلكه موهايش حركتي بكند و نازي بنمايد اما بعد بياد آورد كه ژل آتوسا مصرف كرده و صاف ايستاد و گفت:

- فلورانسو هم که تازه عضو محفل شده يك سوژه ي بي تجربه و خوبه.

لرد در حالي كه به افق خيره شده بود با لحن خشني گفت:

- خوبن.


ویرایش شده توسط فلورانسو در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۵ ۷:۵۳:۳۵

تصویر کوچک شده


I'm James.


پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۲۳:۳۸ جمعه ۴ مهر ۱۳۹۳
#37

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
لرد سیاه به فکر فرو رفت.این به فکر فرو رفتگی لرد به یارانش بر خورد!

-ارباب چرا به فکر فرو رفتین؟
-انتخاب یک هیئت همراه از بین ما اینقدر سخته؟
-همه ما افرادی فرهیخته و شایسته هستیم.
-مایه سربلندی شما خواهیم بود.

لرد سرش را بلند کرد!
-الان دقیقا کدومتون ممکنه باعث سربلندی ما بشین؟

سیوروس در حالی که سینه اش را جلو داده بود مغرورانه به خودش اشاره کرد.
-مثلا من ارباب!
-موهات روغنیه! نمی گن تو خانه ریدل یه شامپو پیدا نشده اینا استحمام کنن؟

-پس من ارباب!
-تو اسکلتی...فکر می کنن یارانمون رو گرسنه نگه داشتیم.ضمنا شامپو هم هستی. ممکنه کف کنی آبرومون بره.

-من چی ارباب؟من می تونم بیام!
-تو که حشره ای...همشم زیر سایه ما بال بال می زنی.

-من ارباب!
-تو پیامبری...وسطا وحی نازل می شه حواست پرت می شه.

-شصخ شصخی من چطور؟
-تو که حتی یک دست هم نداری از سخنان ما یادداشت برداری دافنه!

-من ارباب...من می تونم بیام!
-تو بگو ببینم مورگانا.برای رفع گرسنگی ما در راه چه تدارکی می بینی؟
-یک سبد میوه همراهم میارم ارباب!
-همین دیگه...شما تازه واردی.ما رو به اندازه کافی نمی شناسی!

-من شی دایی ژون؟من که مشکلی ندارم؟

لرد سیاه ترجیح داد جواب این آخری را کلا ندهد!
-یعنی یکی دو فرد مطلع و بامعلومات که ظاهرشون هم شبیه آدم باشه در ارتش ما پیدا نمی شه که همراهمون بیان؟




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱:۱۳ جمعه ۴ مهر ۱۳۹۳
#36

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
نجینی علی رغم اینکه تغییر شکل داده بود، با صدایی که بیش از صدای انسان ها به هیس هیس شبیه بود پاسخ داد:
- یک چیز خاصــــ پدر ! چیزی که به یادشــــون بیاره شما کی هســــتید!یک چیز مخوف !

لرد که از توصیفات نجینی لذت میبرد کمی به طرف دخترخوانده اش متمایل شد.
- مثلا چی پرنسس من؟

صدایی ملایم که طنینی شوم داشت، پاسخ ولدمورت را داد.
- چیزی مثل آتش سرورم!

لرد که نخست از به هم خوردن خلوتش با نجینی عصبی شده بود، به سمت گوینده برگشت که روی هره باریک پنجره نشسته بود! بخاطر پیچک های تیره تا لحظاتی هویت گوینده معلوم نبود، اما چندی بعد، وقتی گربه وحشی سیاهی که چشم های زردش، بوی مرگ میدادند، از پنجره وارد اتاق شد، لرد آگاهانه سری تکان داد.
- مورگانا؟

پیکره سیاه پوش از بین پنجره پایین پرید و به حالتی اشرافی و باشکوه در مقابل سرورش تعظیم کرد.
- گوش به فرمانم ارباب !

صدای لرد جدی به نظر میرسید اما لحنش آزرده بود.
- اینجا چه غلطی میکنی عجوزه؟

مورگانا خم به ابرو نیاورد و پاسخ داد:
- خدمت میکنم!

- فعلا که خلوت ما رو به هم زدی !

مورگانا سرخ شد.
- متاسقم اما از اونجایی که حدودا نیمه شبه و شما باید برای حضور در سازمان حاضر باشید و ضمنا سوژه لباس هم خیلی کش پیدا کرده، لازم دیدم خودمو تلپ کنم این وسط!

لرد با چوبدستی اش بازی میکرد.
- خوب حالا که تمرکز همایونی ما رو به هم زدی مجددا بگو ببینم چی گفتی؟

مورگانا تعظیمی کرد که کمی کمتر از قبل باشکوه بود!
- گفتم آتش سرورم !

- منو مسخره کردی مورگانا؟ مگه صاحب معدن زغال سنگم که خودمو سیاه کنم برم وسط سازمان؟ مگه من عموی بابانوئلم؟

مورگانا چشم هایش را چرخاند!
- ارباب اونی که شما میگید زغال سنگه. اون بخت برگشته هم عموی بابا نوئل نیست! اسمش حاجی فیروزه! هرچند نمیفهمم شما اونو از کجا میشناسید. در هر حال منظور من این نیست! منظور من یه لباس از آتشه! آتش واقعی مثل این!

و چوبش را بالا گرفت تا نشان دهد. ولی طاقت لرد تمام شده بود.
- روی من چوبدستی میکشی؟ گستاخ؟ کروسیو!

مورگانا پیچ و تاب خورد.
لرد که حوصله اش سر رفته بود و جو را خیلی جدی حس کرده بود غرید زود باش!
- بابا چوبدستی کجا بود چرا توهم زدی سرورم؟ میخوام لباسو نشون بدم !

و بعد در حالی که میلقوید( یعنی تکان میخورد) ایستاد و چوبش را به طرف خودش گرفت و چند جور ورد پشت سر هم زمزمه کرد.پیراهنی که به نظر می رسید از آتش باشد و شعله میکشید روی تن مورگانا ظاهر شد!
نجینی که از خود شیرینی مورگانا بدش آمده بود گفت:
- ولی این که زنونه اس!

و مورگانا با لحن ناظم مدرسه جواب داد:
- چون من یک زن هستم!

لرد به لباس خیره شده بود گفت:
- میتونی این زلم زیبوهای دور و برش رو حذف کنی و یک چیز مخوف ازش دربیاری؟

جوری گفت زلم زیمبو که مورگانا غر زد:
- الان به نظرتون من لونا لاوگودم؟

احساس میکرد بهش توهین شده! لرد او را زیر نظر گرفت:
- میخوای به یه شیوه باشکوه بکشمت؟ جوری که بهت توهین نشه؟

مورگانا به طرز غریبی احساس ترس کرد.
- ام...راستش حالا که فکر میکنم، ترجیح میدم بهم توهین بشه!

لرد چشمهایش را چرخاند.
- خوبه!

وقتی طلسم های مورگانا به پایان رسید ، ردایی روی تن لرد ظاهر شد که پس از چند دقیقه لبخند را روی لبهای لرد ظاهر کرد. مورگانا گفت:
- لازمه بگم که این لباس، هر وقت عصبانی شید آتیش هم پرت میکنه سر خود!

چشمان لرد برقی زد و چند لحظه بعد شراره های آتش دست مورگانا را سوزاند و فش فش ساتین را هم در آورد.
- خوب من الان چه گناهی کردم آخه؟؟ ما اینجا تضمین جانی نداریم آیا؟

هنوز لرد جواب نداده بود که صدای تلق تلوقی از پشت در شنیده شد! و بعد صدای تق تق در که عملا بی فایده به نظر میرسید! لرد غرید:
- کیه؟

- ایوانم سرورم! اسکلت!

- بیا تو!

هنوز ایوان کامل وارد نشده بود که هدف طلسم لرد قرار گرفت.
- به کدام جهنم دره ای گریخته بودی؟ نمیگی ما دلمان تن... اهم ما که دل نداریم..... نمیگی نگر.... ای بابا ما که نگران نمیشویم!!!! اصلا هرچی ؟ کدام گوری بودی؟

ایوان تلق تلوق کنان گفت:
- عرض میکنم ارباب ! اما چیزی که اومدم الان بگم مهمتره ها!

لرد آتشی به طرفش پرت کرد.
- بگو!

- اهم... از سازمان ملل جادوگران... درست گفتم اسمشو اصن؟؟؟ حالا هر چی! از اونجا براتون احضاریه فرستادن!
لرد:
- احضاریه؟

- اهم نه چیزه... ابلاغیه!

مجددا لرد:
- ابلاغیه؟

ایوان:
- ممم اینم نبود؟ خوب اطلاعیه اصن من چه میدونم ! فقط گفتن موقع اومدن باید با خودتون یه هئیت همراه بیارین!!

لرد.. نجینی ... مورگانا:
- هئیت همراه؟


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۴ ۱:۵۱:۱۰

تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۹:۴۱ چهارشنبه ۲ مهر ۱۳۹۳
#35

لاوندر براون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۲ یکشنبه ۶ مهر ۱۳۹۳
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 76
آفلاین
چند لحظه بعد پرنسسشون(!)به همراه یکی از مرگخواران منفعلِ بی نام و نشان در حالی که نجینی پونه به سر را از تاج سرش پایین میگذاشت؛بوسه ای بر نزدیکی پای لرد نشاند.
نجینی هیس هیس میکرد.چهره لرد در هم پیچید:
-کدوم مرگخوار احمقی این پونه ها ر...
با یاد آوری موضوعی سخنانش را بلعید.به طور بسیـــــــــــــــــــــار طبیعی صدایش را صاف کرد و محض آرام ساختن جو کروشیویی رها کرد.هیس هیس نجینی شدت گرفت.لرد با خشم رو به مرلین کرد:
-سریع یه آیه ای،چیزی!میخواهیم هیچ کروشیویی به پرنسسمان بر خورد نکند.
همان طور که مرلین مشغول نازل کردن آیه بود،لرد رو به مابقی مرگخواران منفعل و غیر منفعل کرد:
-بیرون!
و بازهم محض تظیم شرایط جوی(!)چند کروشیو ی بی هدف رها ساخت!
ملت مرگخوار که صحنه را ترک کردند؛لرد رو به نجینی کرد:
-دخترمان!تغییر شکل بده!
نجینی هم با هیس هیسی رضایت آمیز تغییر شکل داد.با ناز مژه ای به هم زد.ولدمورت با بینی چین خورده،گفت:
-چطوریم دخترمان؟لباس شایسته ماست؟!
نجینی اخم شیرینی کرد:
-هیچ لباسی شایسته بابایی من نیست!
ولدمورت بادی به غبغب انداخت:
-حق با پرنسس ماست!خب؟!
-معلومه که نه!
اخم های لرد در هم شد:
-نه؟!؟!
نجینی که کمی از این پدر مهار نشدنی ترسیده بود؛گفت:
-من میگم یه لباس خاص...شاید یه لباس عجیب...یه لباسی که...
لرد چشمهایش را ریز کرد:
-منظورت چیه،نجینیِ ما؟



پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۹:۲۰ دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۳
#34

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
بعد از رفتن اونا، لرد دوباره لباسو بالا می‌گیره و شروع به ورانداز کردنش می‌کنه.

- نجینی! بیشتر دقت کن، مطمئنی نمی‌پسندی؟

نجینی با فش‌فش‌های تهدید آمیزی از لباس فاصله می‌گیره و به دورترین نقطه از اتاق می‌خزه. لرد که همچنان حس می‌کنه لباس شیک و زیباییه، جلوی آینه ی قدی‌ای می‌ایسته و خودش رو در حالی که لباسو به تن کرده تصور می‌کنه.

- واقعا برازنده مون نیست؟

نجینی که از ابتدا مخالفت خودش رو اعلام کرده بود و برای بیشتر نشون دادن ابراز نارضایتش به سمت در حرکت می‌کنه، دمشو عقب می‌بره و محکم به در می‌کوبه. در می‌شکنه و نجینی فش‌فش‌کنان از رو در کنده شده رد می‌شه و می‌ره!

لرد که همچنان یه چشمش به لباس بود و علت این رفتار نجینی رو درک نمی‌کرد، با بیخیالی شونه‌هاشو بالا می‌ندازه و می‌گه:

- لباس بهتر می‌خریم خب!

لرد اینو می‌گه، اما این گفته ش مانع از این نمی‌شه که نخواد جیبای لباسو خالی کنه و ببینه چیز به درد بخوری توش پیدا می‌شه یا نه.

- شامپو ایوان؟ در فرصت مناسب اینو تحویل اسنیپ می‌دیم.

همینطور که لرد مشغول بیرون ریختن محتوای لباسه که اصلنم نمی‌فهمه چرا باید یه لباس نو این همه خرت و پرت توش باشه، چیزی توجهش رو جلب می‌کنه.

- هممم؟ پونه؟

رز ویبره کنان از در شکسته عبور می‌کنه و وارد اتاق می‌شه.

- وای من شنیدم تو یه کشوری به اسم ایران یه ضرب المثل هست که می‌گه مار از پونه بدش میاد دم خونه ش سبز می‌شه! پس واسه همینه نجینی ازتون می‌گرخید؟ اصلنم ربطی به دنیای مشنگا نداره، یه چیز طبیعی و علمیه حتما خب!

لرد پونه‌هایی که مسلما جاش هرجایی باید می‌بود جز تو این لباس رو از پنجره می‌ندازه بیرون و بعد رو به رز می‌گه:

- ضمن واگذاری مجازات تو به خاطر وارد شدن به اتاقمون بدون در زدن ...

لرد بی توجه به نگاه رز که رو درـه بی در متمرکز شده ادامه می‌ده:

- پرنسسمون و یکی از مرگخوارا رو صدا بزن بگو بیان. بالاخره یکی باید تاوان حضور این پونه‌ها نزدیکی ـه نجینی رو پس بده. مطمئنم این بار پرنسسون دلیلی برای رد لباس پیدا نمی‌کنه.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.