هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۶:۳۱ شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۴

باروفیو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۲ جمعه ۱۲ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۶:۱۵ شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶
از محصولات لبنی میش استفاده کنید!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 191
آفلاین
با توجه به قدیمی بودن دو پست اول سوژه ... یه کوچولو خلاصه:

آرسینوس تصمیم میگیره با کمک مروپ که تبحر خاصی در خوراندن معجون عشق داره محفلی ها رو عاشق کنه و به خانه ریدل بکشونه. محفلی ها که ذاتی سرشار از عشق دارن، دچار حالتی تو مایه های «منفی در منیفی -> مثبت» میشن و رفتار های متناقض با شخصیتشون بروز میدن.

××××××××××


- من باور نمیکنم! بهت ذره ای اعتماد ندارم ... تو این دوره زمونه به هیچکس نمیشه اعتماد کرد.

- پروفسور بیاین خودتون ببینید خوب! وضع خیلی عجیبیه ... باورتون میشه هرمیون بگه از کتاب هاش متنفره؟!

دامبلدور در حالی که سومین قوطی خمیر ریش را باز میکرد پاسخ داد:

- آه! نفرت! هیچ میدونستی نیروی نفرت از هر جادویی قوی تر و بالاتره؟

-

هری ناامید از کمک دامبلدور برای حل مشکل عجیب محفلی ها او را در مرلینگاه تنها گذاشت و رفت تا بلکه خودش ریشه مشکلات را شناسایی کرده و بخشکاند!

____________


دو مرد در کوچه ای باریک که با نور ماه روشن شده بود، ظاهر شدند. برای یک لحظه کاملا بی حرکت ایستادند و چوب دستی هایشان را به سمت سینه یکدیگر نشانه گرفتند، اما بعد همدیگر را شناخته، چوبدستی ها را زیر ردا پنهان کردند و با گام هایی سریع همراه هم به سمتی راه افتادند.

جادوگر بلندقامت تر پرسید: «چه خبر؟»

سیوروس اسنیپ پاسخ داد: «بدتر از این نمیشه!»

پس از چند دقیقه هم قدمی در سکوت به مقصد رسیدند. آرسینوس نگاهی به اطراف انداخت و گفت: «لوسیوس همیشه بهترین هارو واسه خودش میخواد ... طاووس!»

دو مرگخوار وارد عمارت شده و پس از انجام تشریفات معمول به محضر اربابشان شرفیاب شدند. لرد روی تخت باشکوهش لمیده بود و دماغ نجینی را میخواراند.

- خوب آرسینوس ... شرح ماموریتت رو تقدیم کن.

- ارباب همه چیز طبق خواسته شما پیشرفت. معجون عشق رو به کمک والده گرامی تهیه کردیم و به مقر محفل فرستادیم. طبق اطلاعات من تا الان باید همه ...

- با اجازه ارباب! مشاهدات من خلاف این موضوع رو میرسونه ... اوضاع اونطور که باید پیش نمیره.

- چه توضیحی داری جیگر؟!

آرسینوس با تعجب به اسنیپ خیره شد و پرسید:

- میشه بگی پس چه طور پیش میره؟!


I'm sick of psychotic society somebody save me




پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۰:۵۰ چهارشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
محفل ققنوس:


ریموس لیوان آبی را که روی میز بود برداشت و یک نفس نوشید.
-آخییییش...چقدر زلال! چقدر شفاف! آب چاهمون کم کم داره تمیز تر می شه. شاید مالی از شستن بچه هاش تو چاه منصرف شده.

سیریوس با صدای بلند خندید.
-اونجوری که بدتره. ده تا کله قرمز چرب این دور و برا بگردن...ولی اونی که خوردی آب چاه نبود.

ریموس لیوان را برداشت و با دقت به ته مانده آن خیره شد.
-هی! بالاخره تونستن پول قبض آب رو جور کنن؟ آب لوله کشی داریم؟

این بار مالی بود که با پاتیلی که در دست داشت از آشپزخانه خارج شد. در حالیکه سوپ پیاز بدون پیازش را هم می زد جواب داد:
-خیلی بهتر از اون!...اینا رو یه مشنگ نیکوکار آورده...مرلین خیرشون بده. یه جعبه پر آب معدنی. فکرشو بکن. مواد معدنی به بدن بچه های ما هم می رسه بالاخره.

مالی که احساساتی شده بود چند قطره اشک داخل پاتیل ریخت...چرا که آشپزخانه محفل نمک هم نداشت!


صبح روز بعد:

-بدم میاد...از مشنگا بدم میاد! احساس نفرت عمیقی نسبت به اونا دارم. ازشون متنفرم! دلم میخواد اختراعاتشونو رو سرشون خرد کنم.

مالی که به سختی چشمانش را باز کرده بود و به جملات بی معنی آرتور گوش می کرد دوباره چشمانش را بست.
-ساکت باش آرتور. می خوام تا ظهر بخوابم. امیدوارم کسی از من انتظار نداشته باشه از خوابم بزنم و براتون ناهار درست کنم.

در اتاقی دیگر هرمیون گرینجر چوب دستیش را بطرف کوهی از کتاب های درسی اش که داخل شومنیه قرار داشتند گرفت و با اشاره ای آنها را روشن کرد.
-خوبه...اینجوری بهتره...کی دوست داره شماها رو بخونه! این خونه سرده. من به گرما بیشتر از علم احتیاج دارم...آفرین...بسوزین!


محفل همواره مملو از عشق بود. شاید کمی عشق بیشتر تاثیر خوبی روی ساکنان خانه نگذاشته بود!




پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۹:۳۳ پنجشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۴

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ جمعه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 21
آفلاین
سوژه ی جدید


پاق!

مرد شنل پوش در جلوي خانه ی رو به ويراني گانت ها ظاهر شد. سرش را برگرداند و به پشت سرش نگاهي کرد، شايد قدري فضاسازي در آنجا بيابد. نه علف هاي سوخته اي، نه نيمه شب تاريکي، نه هوهوي رعب آور بادي! در دلش گفت "اصلا خفن بودن به اين صحنه نيومده!" و کلاه شنلش را برداشت تا معلوم شود آرسينوس است و کلا آن خفن بودن شنل پوش بودنش را هم حذف کرده باشد. نامرد!

جلوتر رفت و به در نگاه کرد. روي در کاغذي چسبانده شده بود که رويش با خطي خرچنگ قورباغه نوشته شده بود: "پذيرش خواستگار -صرفا از نوع پولدار- از شنبه تا چهارشنبه، با وقت قبلي." آهي کشيد و چند بار کوبه ي در را... کوبه را... آقا فعلش چي ميشه اينجا؟ است؟ شد؟ کرد؟ .. کوبيد.

صداي زني که خب، بدون شک مروپ گانت بود از پشت در آمد:

- بي سوادي که کاغذ جلوی درو نخوندی؟ نمي دوني امروز پنجشنبه س؟
- خواستگار نيستم.

مروپ مکثي کرد و بعد پرسيد:

- با مورف کاري داري؟ نکنه تو هم از اون مفنگي ها باشي؟ مورف اينجا نيست، رفته افغانستان سفرکاري.
- نخير جانم، با شما کار دارم. جيگرم!
- جيگر هستي که هستي! اولا که شرط پولداريه، دوما که امروز...

آرسينوس چوبدستي اش را در دستش فشرد و در برابر وسوسه اش براي ترکاندن در مقاومت کرد!

- ميگم خواستگار نيستم! من يه معجون سازم، برات يه پيشنهاد دارم که اگه عملي شه، ارباب...

گرومپ کرومپ شترق! (افکت برداشته شدن باز شدن وحشیانه ی در!)

- ... ارباب کلی پاداش بهمون میده!
- پس تو باید از دوستای تامی کوچولو باشی. بفرما تو، از عسل مامان چه خبر؟

دقایقی بعد، داخل خانه

آرسینوس به فنجان پر از لک جلویش که احتمالا حاوی قهوه بود نگاهی انداخت. از ظاهر فنجان معلوم بود که احتمالا چند ماهی از آخرین باری که شسته شده بود می گذشت.
به آهستگی آن فنجان را برداشت و ببویید و از خوردنش منصرف گشت و بر میز نهاد! (ایجاز؛ سبکی برای کاهش فضاسازی!) مروپ حرکات او را زیرنظر داشت، تشخیص دادن معجون سخت نبود، ولی حرکات آرسینوس (که در جمله ی قبل شرحش را خواندید!) نشان می داد که واقعا معجون ساز ماهری باشد. پس گلویش را صاف کرد و گفت:

- که میگی یه پاتیل معجون عشق قدرتمند بریزیم تو آب خوردن محفلی ها و بعد همشونو بکشونیم به خونه ی تامی و بعد... فکر می کنی عملیه؟

آرسینوس سرش را به نشانه ی تایید تکان داد. مهارت مروپ و خودش می توانست این کار را عملی کند.

- و چطور معجونو بریزیم تو نوشیدنی هاشون؟ اونجا که نمودار ناپذیره، ما که نمی تونیم کل آب لندن رو...
- ای بابا! تو قبول کن، بقیه ش رو مرلین کریمه! تو که تنها نویسنده ی این سوژه نیستی، درسته؟

مروپ با خودش فکر کرد اگر اینجا بنویسد « مروپ گفت: نه قبول نمی کنم. برو، خدافظ. پایان سوژه!» چه حالی می دهد و لبخند محوی زد. ولی او که قرار نبود این کار را بکند؛ پس:

- باشه قبوله.

***

اوج هنر فضاسازی، ای تازه وارد ها یاد بگیرین، یاد بگیرین!


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۳ ۱۹:۴۱:۰۶

!Home! Sweet Home

تصویر کوچک شده
خانه ی اصیل و باستانی گانت ها!


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۹:۵۷ پنجشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۳

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
ولی بیرون از خانه‌ی شماره دوازده گریمولد، اثری از لودو نبود.

- باز دنبال بستنی کودوم مشنگی راه افتادی؟! آخ..

علامت شوم سیوروس همان لحظه شروع به سوزیدن کرد.

- اگه لُرد چیزی بهم گفت، می‌گم که همه‌ش تقصیر اون بگمن‌ـه ضعیف‌النفسه!

فلش‌بک – پس از رفتن سیوروس به داخل خانه‌ی گریمولد – خانه‌ی ریدل

- بعد عرررررر.. عررررر... عررربااااب! اسنیپ کلّه چرب قرار بود منو برفسته اون تو، خودش رف تو واسه من زبونم در آورد تازه. من مطمئنم رفته با محفلیا همکاری کنه! همه‌ش تخصیر این دامبله عررربااااب! خیلی منو اذیت می‌کنه هـــی.. نمی‌ذاره برم تو خونه گریمولد!

و لرد با احساساتی سرشار از همونطور که لُردانه، سر لودو رو نوازش می‌کرد و بهش دلداری می‌داد، سیوروس رو احضار کرد تا حقش رو کف جفت دستاش بذاره..

- بنفش؟
- اوه.. عه.. لُردک؟!
- مرگخواران ما رو مورد تمسخر قرار می‌دی؟!
- آممم.. آره فک کنم لردک!
- زبونت رو از حلق بی مقدارت بکشم بیرون، تلف شی، خلاص شیم از شرّت؟
- هاااا.. نه لردک!
- از انجمنمون معلقت کنیم؟!

همین لحظه، روح سیوروس اسنیپ از ناکجا، توی اون ناکجا ظاهر می‌شه:
- ارباب با تقدیم احترامات فائقه، معلق کردن مگه به این سادگیاس؟ ما همه‌مون..
-

سیوروس متوجه می‌شه همون دفعه‌ی اول سخن لرد بسیار حکیمانه بود و بهتره به همون ناکجا برگرده.
- البته شما اربابید. شما می‌تونید حتی خودتون رو هم معلق کنید از انجمن خودتون.

همین که اسنیپ با صدای پاقی ناپدید می‌شه، لرد برمی‌گرده سمت نویسنده‌ی پست:
- مرگخواران ما رو مورد تمسخر قرار بدید، خودتون رو مورد تمسخر قرار می‌دیم!
- اووووه! کجا رو می‌خوای مورد تمسخر قرار بدی!؟ یه تنه سوژه‌ی طنز یه سال ِ کلّ تاپیکا رو تأمین می‌کنم عامو!

لرد اینجا به درستی، متوجه می‌شه هرگونه بحث و گفتگویی با ویولت، واهی و وقت تلف‌کُننده‌س، نتیجتاً، ضمن معلق کردن کاربر خاطی از انجمن خودش که اختیارش رو داره، پُست رو اندکی دچار فلش‌فوروارد می‌کنه و مثل همیشه، به یاری مرگخوارانش می‌شتابه.

- دیدی گفتم تو پلیدترین شخصیت‌ها، یه نقطه‌ی سفیدی هست؟!
- ما تو رو از انجمنمون معلقت کردیم!! ما تو رو از زندگی‌مون معلقت می‌کنیم! برو بیرون! برو بیروووووووووون!

-

فلش خیلی فوروااااارد!

لرد متفکرانه به گزارش سیوروس گوش می‌کنه:
- ما هم مرگخوارانمون رو تنها سر میز مذاکره با اون ریش‌دراز نمی‌فرستیم. ما بهش اعتماد نداریم. اگر وقتی برگشتن، ریش در آورده بودن چی؟! لودو، شما هم با یکی از مرگخواران سر میز مذاکره حاضر شید حالا که اینطوره. اگر موفق شدید، یکی دو نفرشون رو هم به کُشتن بدید! ترجیحاً بنفش رو!


But Life has a happy end. :)


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱:۴۲ پنجشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۳

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین

بگمن و اسنیپ در مقابل خانه شماره دوازده گریمولد ایستاده بودند. البته فقط سیوروس جلوی خانه شماره 12 ایستاده بود، لودو در واقع مقابل مرز خانه های شماره 11 و 13 قرار گرفته بود.
سیوروس کاغذی از جیب شنل سیاهش بیرون کشید و روی آن نوشت "خانه شماره 12 گریمولد" و در مقابل چشمان لودو گرفت.

- سیو باور کن من دنبال بستنی نبودم ...

- ساکت شو! بریم تو.

- کدوم تو؟!

- هوم ... یعنی میخوای بگی نمیبینیش لودو؟

- چیو؟

سیوروس بی خیال شد و به لودو گفت همان جا بایستد و خودش وارد مقر فرماندهی محفل ققنوس شد. خوشبختانه لودو پیش از این که اسنیپ به در برسد برگشته بود و پیاده رو را دید میزد بلکه دوباره طفلی بستنی به دست ببیند و صحنه غیر قابل تصوری برای توصیف وجود ندارد!

- همونجا واستا! گیرت آوردم کروش ...

- اکسپلیارموس! دوشیزه ویزلی! متوجهین دارین چی کار میکنین؟

اسنیپ متحیر به جینی که قصد شکنجه او را داشت و همچنان لبخند شیطانی از لبش محو نشده بود خیره بود که دامبلدور به راهرو ورودی قدم گذاشت.

- سیو! تو به چه حقی وارد اینجا شدی؟

فلورانسو که حضور یک مرگخوار را بو کشیده بود، دوان دوان خودش را به مهلکه برساند و در میانه راه چرت خانم بلک را نیز پاره کرد ...

- مولتی اکانت ها! غیر فعال ها! پاس گل دهنده ها! ننه مشنگ ها! عمه قشنگ ها! بمبرمن ها! جک و جونور ها! رنگ و وارنگ ها! چیتوز موتوری ها! موزیسین های چیپ و خالتور و بازاری!

فلورانسو پرده های تابلو را کشید و بالاخره به راهرو رسید.

- پروفسور دامبلدور اما شما که همیشه به اسنیپ اعتماد کامل داشتید

- نه من این اسنیپ رو قبول ندارم ... سیوروس باید محفلی باشه این تقلبیه ایفای نقشش

- از چی حرف میزنی آلبوس؟! من از طرف لرد سیاه اومدم، لرد نمایندش بگمن رو فرستاده تا به صورت سری باهات صحبت کنه ... ضمنا این خانوم ویزلی خیلی به نظرم تحت تاثیر طلسم فرمانه، مراقبش باش.

- نخیرم جینی داره خلاقانه ایفای نقش میکنه

- آفرین باباجان درست گفتی! شما هم برو به بگمن بگو من با یه مرگخوار سر میز مذاکره نمیشینم مگر این که یکی از فرزندان روشنایی هم در کنارم باشه. یه چقر و بد بدنشون ... ویولت مثلا!

- باشه آلبوس ... فقط سعی کردم خونه رو بهش نشون بدم موفق نشدم

- خوب به خاطر این که روش ورودی رو تعییر دادیم، باید جلوی در واسته و بگه برتی بات ... میبینی من چه دامبلدور خلاقی هستم؟

اسنیپ هاج و واج از برخورد عجیب محفلی ها از خانه خارج شد تا روش ورود را به لودو بیاموزد ...


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۴:۳۴ سه شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:


لرد سیاه مادرش رو زنده می کنه. ولی دامبلدور که از سالها قبل عاشق مادر لرد بوده مروپی رو می دزده. لرد هم مادر دامبلدور رو زنده می کنه و گروگان می گیره.
لرد سیاه لودو رو می فرسته محفل که این خبرو به دامبلدور بده. ولی لودو خونه شماره دوازده رو پیدا نمی کنه. لرد سیوروس رو برای کمک به لودو می فرسته.
سیوروس لودو رو در حالی پیدا می کنه که دنبال یه بچه بستنی به دست، راه افتاده!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


-آهای...بگمن! این بود نتیجه اعتماد ارباب به تو؟

لودو سرعتش را کمتر کرد. دور و برش را بررسی کرد.
-یا دماغ مرلین...نداهای غیبی به گوشم می رسه! این باید صدای وجدانم باشه. یه جوری باید خفش کنم...وجدان چیز خوبی نیست. نمی ذاره آدم از زندگی لذت ببره.

همینطور که لودو فکر می کرد که وجدان در کدام عضو بدن قرار دارد، سیوروس به او نزدیک شد.
-با تو ام! بی خیال ماموریت ارباب شدی رفتی دنبال بستنی؟!

لودو با دیدن سیوروس دست به دعا برداشت.
-یاخود مرلین کبیر بطور کامل! وجدانم در قالب سیوروس اسنیپ تجسم پیدا کرده. خوشگل تر از این پیدا نشد وجدان منو نصب کنین روش؟

سیوروس نزدیک شد و پس گردنی محکمی نثار لودو کرد.
-وجدان کدومه لودر! ارباب منو فرستاده ماموریت ناتمام تو رو تموم کنم. اصلا انگار من برای همین کار ساخته شدم. ماموریت دراکو رو هم من تموم کردم. فکر کردین کشتن دامبلدور ساده بود؟

لودو نمی فهمید سیوروس درباره چه چیزی حرف می زند. چون دامبلدور زنده و سالم در چند قدمی آنها سرگرم نوشیدن چای بود.

سیوروس لودو را بطرف خانه شماره 12 راهنمایی کرد.
-بیا...از این طرفه! شاید اگه ماموریت خوب پیش بره برات یه بستنی هم بخرم!




پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۰:۰۰ دوشنبه ۷ مهر ۱۳۹۳

سیوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 499
آفلاین
و قبل از اینکه ماروولو موفق شود تا افکارش را پیاده سازی کند بار دیگر اسنیپ به خواست نویسنده در سوژه ظاهر و دست بر قضا با لرد فیس تو فیس گردید!

لرد:
اسنیپ:
مارولو: :hyp:

لرد با ملایمت چوبدستیش را بیرون کشید.
- اسنیپ...یادت میاد ازت چی خواستیم؟

اسنیپ که نگاهش بین نوک چوبدستی لرد و چشمان سرخ و خونینش در نوسان بود به سختی آب دهانش را فرو داد.
- بله سرورم.

- پس ممکنه بفرمایین دقیقا به چه علتی دوباره برگشتی اینجا؟
- من بی تقصیرم ارباب!همه ش تقصیر این نویسنده بوقیه!
- به نظرت کی الان داره این پستو می زنه؟

اسنیپ کله چربش را خاراند و خواست بگوید که برای برداشتن روغن مویش دوباره برگشته است اما وقتی که با چهره خشمگین لرد در میان سلول های روغنی مغزش رو به رو شد دریافت پنهان کردن حقیقت از او فایده ای ندارد.

لرد:کروشیو سیوروس!الان تو اون کله روغنیت به پدربزرگ ما توهین کردی؟داری به این فکر می کنی که پدربزرگ ما دیوانه ست و توهم زده؟و بدتر از اون فکر کردی ما نمی فهمیم چی تو کله روغنیت می گذره؟

اسنیپ درحالیکه از درد به خود می پیچید گفت:
-آخه سرورم خودتون یه نگاه به پست ایشون بندازین.اگر من الان بر نمی گشتم سوژه رو ایشون به شهادت رسونده بود! گفتم حداقل بیام ایشونو به محضر همایونی راهنمایی کنم که واضحه شدیدا راه گم کردن. شاید گشایشی حاصل شد دیگه با این حرارت یک در میون وسط سوژه جفت پا نیان!

لرد به یکباره از کوره در رفت تا تمام خشم و عصبانیت پست های قبل را یکجا بر سر اسنیپ خالی کند.
- کروشیــــــــــو!به تو چه مربوطه ای حموم ندیده؟دیگه کارت به جایی رسیده برای پدر بزرگ ما هم تعیین تکلیف می کنی؟خونه خودشه اصلا. حالا هم هرچه زودتر برو سر ماموریتت تا به جای شام به خورد نجینی ندادیمت.یک مشت بی لیاقت دور مارو گرفتن!

اسنیپ از ترس جانش از زیر رگبار طلسم هایی که بی امان به سویش سرازیر بود جاخالی داد و با سرعت هیپوگریف مسابقه از در اتاق خارج شد.

لحظاتی بعد- میدان گریمولد

صدای پاق بلندی که از وسط میدان به گوش رسید همان عده اندکی را که از آن اطراف عبور می کردند از جا پراند. لحظاتی بعد مرد قد بلندی با ظاهری نامتعارف از میان میدان ظاهر شد تابه خیابان پا بگذارد.مرد بی توجه به نگاه خیره عابرین با چهره ای اخمو به سمت ساختمان های اینسوی میدان حرکت کرد.
-مگه دستم بهت نرسه ای لودوی بی عرضه!مجبورت می کنم نامه های اعتراض بقیه رو جای من جواب بدی.حیف اون همه روغن مویی که صرف کردم.زیر شکنجه همه موهام به هم ریخت.هوم؟اصلا راهو درست اومدم؟ ظاهرا که درست اومدم. تو خاطرات اسنیپ سابق که همینجا بود......بله؟

اسنیپ بی اراده ایستاد و ناباورانه به منظره پیش رویش و لودویی خیره شد که با فرمت به دنبال پسربچه ای بستنی به دست عرض خیابان را می پیمود.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۷ ۰:۰۵:۴۸
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۷ ۰:۱۱:۴۸


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۷:۳۵ یکشنبه ۶ مهر ۱۳۹۳

ماروولو گانتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۱۲ یکشنبه ۹ آذر ۱۳۹۳
از جنگل سیاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 9
آفلاین
ناگهان در یک چشم به هم زدن اسنیپ غیب شد.لرد که قدری اعصابش ارام شده بود ناگهان اعصابش دوباره با صدای مارولو به هم ریخت.برید ببینید این دوباره چی می گه.اما مارولو خود امد.هی می گفت:اینجا کجاست.من کیم.این چرا کچل.لرد اعصابش که حسابی قاراشميش شده بود فردیاد زد:این دیگه چش شده.اشا اشاااا.
اما اشا در دست مارولو بود.مارولو که در حال اندازه گیری زبان اشا بود گفت:این چرا این جوریه.لرد گفت:پدر بزرگ میشه اونو بزاری سر جاش.مارولوو او را ول کرد و دستی بر سر خود کشید و گفت:این غیر ممکنه چون من مو دارم ولی تو کچلی.اشا که حسابی از این حرکت مارولو بدش امده بود یواشکی به لرد گفت:قربان این توهم زده مثل اینکه تو این مدت خل شده. بهتر نیست اونو از اینجا بندازیم بیرون.لرد گفت:فکر خوبیه و به خادمانش دستور داد تا او را به بیرن ببرند و ولش کنند.مارولو که دید همه مرگ خوار ها رفته اند در دل خود خطاب به ان ها گفت عجب احمق هایی هستن ایناو سپس خود را جلوی خانه خود ظاهر کرد.داشت با خود فکر می کرد:کندرا دیگر جذابیت گذشته را نداشت.دخترش ربوده شده بود. پسرش هم که معتاد شده بود. نوه اش کاری با او نداشت.چه کسی مقصر بود ناگهان خشم تمام وجودش را در بر گرفت.پرسیوال.بدون شک او مقصر بود.او بود که کندرا را از او گرفت.او بود که باعث شده بود که مارولو با فرد دیگری ازدواج کند تا نتیجه ان شود ولدمورت. پس بنابراين او مسئول مرگ هزاران خانواده بود.اما باید چکار می کرد. ایا باید جامعه جادوگری را از این حقیقت آگاه می کرد.این ایده خوبی به نظر نمی امد.باید کار دیگری می کرد باید پرسیوال را زجر کش می کرد.
اما برای این کارباید او را زنده می کرد.او باید از راز خود پرده بر می داشت.او باید با استفاده از اخرین سنگ باقی مانده از نیکولاس فلامل معجون زندگی بخش را درست می کرد و بر روی استخوان های پرسیوال می ریخت.




فراموش نکن من هستم.در هرجا.در سایه ها.پشت سنگ ها در اعماق جنگل ها.پس مراقب خود باش شاید این بار در کمین تو باشم
Marolo Gant


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۴:۱۷ پنجشنبه ۳ مهر ۱۳۹۳

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
همونطور که مارولو سرگرم دیدن توهماتش که ما متوجه نشدیم چه ربطی به سوژه داشت بود،نگاه لرد همچنان روی اسنیپ ثابت مونده بود.
اسنیپ چند دقیقه ای تحمل کرد.زمینو نگاه کرد. به سقف زل زد.با انگشتاش بازی کرد.ولی دید نمیشه! نگاه لرد ول کن نبود!
اسنیپ به عنوان آخرین حربه چهره ی معصومی به خودش میگیره و در حالیکه صداش میلرزه میپرسه:کدوم تجربیات ارباب؟
لرد بطرف آشا برمیگرده:کدوم تجربیات آشا؟
آشا مگسی رو که توی هوا شکار کرده با لذت قورت میده.یه لبخند آفتاب پرستی میزنه و در حالیکه چشم و ابروشو تکون میده میگه:خودش بهتر میدونه ارباب!
ولی چون آفتاب پرستا ابرو ندارن کسی متوجه اشارات طعنه آمیز آشا نمیشه.لرد که کم کم داره کاسه ی صبرش لبریز میشه به اسنیپ زل میزنه.

سیوروس:ارباب اینا دارن منو به چی متهم میکنن؟!یعنی من جاسوسم؟
لرد:نیستی؟
سیوروس:نه!
لرد:قبلا هم نبودی؟
سیوروس:اوممم...چیز...اجازه میخوام در این مورد بیشتر فکر کنم!
لرد:چنین فرصتی نداریم.اگه قبلا اونجا بودی باید راه ورودش رو هم بلد باشی.ما این لودوی بی دست و پا رو فرستادیم دو ساعته خبری ازش نیست.باید بری کمکش کنی که با محفلیا ارتباط برقرار کنه.روشن شد؟

البته که هر چیزی که لرد میگفت همیشه کاملا روشن بود.
سیوروس در حالیکه با تک تک تارهای موی روغنیش برای آشا خط و نشون میکشید آماده ی رفتن شد.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۵:۰۵ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۳

ماروولو گانتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۱۲ یکشنبه ۹ آذر ۱۳۹۳
از جنگل سیاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 9
آفلاین
در همان حال:
ما روولو که حالش حسابی گرفته شده بودمی گفت:من ماندم تنهای تنها من ماندم تنها
در این دنیا.د ببند دهنتو با این صدات.ماروولو داد زد:چییی به من میگی حرف نزنم
حیف که دستام بستس و گرنه زبونت رو به چشمات می دوختم.ناگهان بلا تریکس وارد شد و گفت:ارباب تو رو احضار کرده.
ماروولو گفت: ولی من نمیام.
چی از دستور ارباب سر پیچی می کنی
احمق نمی تونم که بیام دست پام قفله نمی بینی.
اوه دو دقیقه صبر کن الان میام.
سپس ماروولو احساس کرد که می تواند دست هایش را باز کند
بلاتریکس دوباره وارد شدو گفت: حالا راه بیفت.
ماروولو در محضر ولدمورت شرف یاب شد و گفت:از من چی میخوای؟
ولدمورت گفت:چیز زیادی نمی خوام بابا بزرگ فقط از تو می خوام که نقش بازی کنی. جان
بزار برات توضیح بدم تو باید برای دامبلدور یه نامه بنویسی وتو اون بهش بگی که اگه دخترت رو بهت پس نده مادرش رو به عقد خودت در میاری.
چشمان ماروولو برق زد و گفت :واقعا
نه گفتم که تو فقط نقش بازی می کنی
و اگر نکردم
چرا می کنی ایمپریو




فراموش نکن من هستم.در هرجا.در سایه ها.پشت سنگ ها در اعماق جنگل ها.پس مراقب خود باش شاید این بار در کمین تو باشم
Marolo Gant







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.