تیتر صفحه اول پیام امروز:
هری پاتر قوی ترین مرگ خوار و ارباب مرگ است!ریتا اسکیتر در حالی که از شوق و ذوق سر از پا نمیشناسد به شکل جانورنمایش یعنی یک سوسک، پرواز کنان و زودتر از همه به در خانه شماره 666 خیابان سایه ها واقع در محله جنگل، میرسد و در میزند!
صاحبخانه در را باز میکند و به ریتا تعارف میکند تا وارد منزل شود. ساختار خانه و وسایل چیده شده در آن متناقض بود. مانند صاحبخانه اش که طبق گفته همه و خودش شخصیتی "وارونه" داشت.
ریتا سریع قلم پرش را در آورد و روی کاغذ گذاشت و شروع به صحبت کرد در حالی که قلم پر خود به خود مینوشت:
ریتا: سلام آنتو!
آنتونین: سلام ریتی!
_ واقعا تو گفتی که هری پاتر هم یک مرگ خوار بوده؟
_ اوهوم!
_ دلیلی داری؟
_ یه عالمه دلیل!
_ بگو پس!
_ فکر میکنم همه فکر میکنند وقتی بزرگترین جادوگر سیاه معاصر که میتوان به او لقب فرشته مرگ هم داد، سراغ کسی بره طرف حتما خواهد مرد، درسته؟
_ آره خب!
_ و اگه طرف یه نوزاد باشه نه با احتمال نود و نه درصد که با احتمال صد در صد اینو میگیم، بازم درسته؟
_ صد در صد!
_ ولی لرد ولدمورت به بالین هری رفت و نه تنها هری نمرد که ولدمورت محو شد!
_ ولی..
_ بذار کامل بگم بعد تو "ولی" تو بگو.
_ باشه بگو..
_ بعد از اون در همه سال هایی که هری در هاگوارتز بود حداقل چند بار با مرگ دست و پنجه نرم کرد و حتی چندین بار دوباره نه با ولدمورت تنها که با لشکر مرگخواران روبرو شد و باز هم زنده ماند! هری نه تنها مرگ خوار بود که ارباب مرگ بود چون در نهایت فرشته مرگ یعنی لرد ولدمورت هم از پا درآورد! حالا تو بگو.
_ ولی همه فکر میکنند که رولینگ بیش از حد به هری کمک کرده..
_ این جای بحث داره. هری هر دفعه از مرگ فرار کرد و در نهایت اونو شکست داد ولی بنظر من هری اسمش روش بود! "پسری که زنده ماند". یعنی رولینگ با ما صادقانه برخورد کرد. پسری که وقتی نوزاد است همچین کاری میکند برای هدف بزرگی به دنیا آمده! ممکنه فکر کنیم رولینگ میتونست سطح بالاتر برخورد کنه ولی در نود و نه درصد داستان ها و کتاب ها شخصیت اول پیروز میشه. ارباب حلقه هارو هم ببینید! فرودو هم که یه نوجوان بود همیشه نجات پیدا میکرد و در نهایت کارشو انجام داد. گفتم ارباب حلقه ها چون بر خلاف هری پاتر که خیلی ها فکر میکنند فقط مخصوص نوجوانان ست ارباب حلقه هارو خیلی اثر سطح بالاتری میدونند که حتی فیلم های ساخته شده بر اساس اون در اون زمان بهترین فیلم های جهان شدند و نه تنها کودکان و نوجوانان که همه اونو ستایش کردند حتی این اواخر فیلم هابیت هم بینهایت مورد توجه واقع شد ولی خب هری پاتر رولینگ ویژگیش این بود که نه در دنیای باستانی قدیم که در دنیای جدید و خیلی بی رو در واسی جادو رو مطرح کرد.
_ پس تو هری رو ستایش میکنی؟
_ بله. اون در شرایط بینهایت سختی بزرگ شد و با مرگ بارها دست و پنجه نرم کرد و در نهایت خودش تصمیم گرفت با پای خودش به استقبال مرگ بره! در ابتدای کتاب، مرگ به شکل لرد ولدمورت به سراغ هری آمد ولی در انتهای کتاب این هری بود که به سراغ شکل ظاهری مرگ یعنی لرد ولدمورت رفت!
_ یه شایعاتی هست. میگن تو هم "فرنی" خیلی دوست داری. جینی ویزلی قبلا در پیام امروز پست زده بود و گفته بود که هری هم عاشق فرنیه.
_ من عاشق فرنیم!
_ پس ممکنه با توجه به چیزهایی که گفتی و هری رو ستایش کردی دوست داشته باشی این بار تو هری پاتر بشی؟
_ من روی پیشونیم جای زخم ندارم!
_ سوال منو جواب ندادی!
_ نه دوست ندارم. هری کاملا سفید بود. حتی در برخورد با سیاه ترین دشمنان و در لحظاتی که کاملا بدون توجیه بود از طلسم های معمولی استفاده میکرد! من اینجوری نیستم! اگر جایی نیاز باشه حتما جادوی سیاه استفاده خواهم کرد!
_ محبوب ترین شخصیتت در کتاب هری پاتره؟
_ یه چیزی باید اضافه کنم. ولدمورت یه راهی رو رفت که فقط خودش دلیل و برهانشو میدونست ولی یادمون نره اونم یه نمونه سیاه از یه قهرمان بود. برای جادوگران سیاه الگو بود. چون ولدمورت هم در بچگی بدون پدر و مادر و در یتیم خانه بزرگ شد و وقتی دامبلدور اون اشتباه احمقانه را کرد(احمقانه از این نظر که بعدا ولدمورت بزرگترین دشمن دامبلدور شد) و ولدمورت را به هاگوارتز آورد، ولدمورت کلی طرفدار پیدا کرد و محبوب شد و با توجه به استعداد فوق العاده اش خیلی ها فکر میکردند اون بعدا وزیر سحر و جادو هم حتی میتونه باشه ولی خیلی راحت پشت پا زد به پست و مقام عادی و پست و سطح پایین و در یک مغازه معمولی مربوط به اشیای جادویی قدیمی و ارزشمند به عنوان یه کارمند ساده کار کرد و بعد تنهایی به یک جنگل رفت!
_ یه جوری از جادوگرای سیاه و مرگخوار حرف میزنی انگار خودت نبودی یا نیستی!
_ قبلا چرا بودم ولی الان خب نیستم. مرگخواران گروهشون و اعضاشون مشخصه.
_ دوست نداری محفلی بشی؟
_ نه!
_ دوست نداری دوباره مرگ خوار بشی؟
_ نه!
_ شخصیت خودت را در کتاب دوست داری؟ تا حالا به فکر این نیفتادی که یه شخصیت اصلی بگیری؟
_ چرا به فکرش افتادم و اگه میخواستم شخصیتی بگیرم احتمالا اسنیپ میشدم چون از این شخصیت به استثنای یه اشتباه احمقانه ش که باعث شد زندگیش متلاشی بشه، خوشم میاد. ولی اینکارو خیلی بعیده انجام بدم چون من با دالاهوف بزرگ شدم. دوست دارم اگه میخوام تغییری بکنم همراه با این شخصیت باشه!
_ چقدر حرف زدیم!
_ آره خب!
- در نهایت من که متوجه نشدم چه شخصیتی در کتاب شخصیت محبوب توئه! از هری تعریف میکنی و بعدش از ولدمورت هم تعریف میکنی!
_ هر شخصیتی ویژگی خوبی داشته باشه باید اونو بگیم. هری در نهایت سختی حتی به قیمت روبرو شدن با مرگ سمت هدفش رفت. ولدمورت به همه چیز پشت پا زد و بخاطر هدفش به یه جنگل تک و تنها رفت. سوروس به قیمت منفور شدن در بین کل جامعه و سیاه شدن همه روزهای زندگیش باز هم سمت هدفش رفت. دامبلدور هم حتی به مقام های وزارتی پشت پا زد و همیشه باعث خوشحالی و دلگرمی بقیه بود و از القاب و عناوین متنفر بود. همه میتونستند باهاش راحت باشن حتی جن های خانگی. حتی یه سانتور رو برای تدریس به هاگوارتز آورد! حتی با موجودات دریایی دوست بود! این یعنی مهربونی با موجودات دیگه ای که جادوگرا که هیچی حتی مشنگ ها هم فکر میکنند از اون ها بالاتر هستند ولی دامبلدور توی قلبش برای همه جا داشت حتی یه غول! حتی هاگرید! برای بعضی ها خنده داره! ولی بنظر من خنده دار اینه که ما فکر میکنیم از همه بالاتریم ولی وقتی ریز میشیم میبینیم که همه موجودات برای کره زمین مفیدتر از ما هستند و حتی با همنوعان خودشون معمولا خیلی مهربون تر هستند! این چند وقت داریم نمونه جدیدی از توحش رو در منطقه مون میبینیم! کدوم موجودی با افتخار سر همنوع خودشو میبره؟! کدوم موجودی با افتخار همنوع بیگناه مونث خودشو به بردگی میگیره و به صد گالیون میفروشه؟!!! فکر میکنم شیطان خجالت زده و پشیمون شده و حتما در برابر این موجودات پست سجده خواهد کرد!
_ ماجرای "ابتدا به ساکن" چی بود؟
_ دیگه داری بدجنس میشی!
_ اوکی بیخیال! بابای آنتو!
_ بابای!