کچل بدقواره دست سفیدش را روی سر پدر آن خانواده کرم می کشید و قربون صدقه می رفت.
ناگهان صدای پارس ممتد تدی از بیرون به گوش رسید و ملت با سرعت دویدن بیرون ببینن چه خبره
در کمال ناباوری کورممدی رو کله ی تیر برق دیدن که داشت سیم ورودی خونه ی گریمولد رو بلاک می کرد
ناگهان یاران را یاد آن قیمت قبض برق در اوفتاد و احساس بدبختی فی المجلس همی گرفتشان
و خدا همچنان در حال پیچوندن پیچ ترموستات خورشید بود و خورشید هم همچنان هات و هات تر...بدبخت ها همگی از داخل آن کوره به حیاط پناه بردند تا از فوت های گاه و بیگاه چند تیکه ابر برای خنک شدن استفاده کنند که همون ابر ها هم بعد چند دقیقه ناپدید شدند و آسمون مث
قلب مومن صاف شد
همه با ترس از قشقرق بعدی کچل غذایی سرشار از لوبیا و کلم خوردند و شکم ها پر پر...
شکم های پر و ظهر آفتابی و هوای ملس سه نفره و باد بوجود آمده از هضم لوبیا در معده ها همه و همه باعث سنگین شدن پلک چشم ملت شده بود و هرکس همانجا که خورده بود روی زمین ولو شده بود و هی زرت و زرت...
خورشید همچنان هات و هات تر و مخ ها همچنان قات و قات تراینقدر آفتاب به مخ ملت خورده بود که...
ریش اعظم یک استخر پر آب و یک دایو ایجاد کرده بود و هی میرفت بالا و شیرجه میزد و در میومد و دوباره میرفت بالا و شیرجه میزد و ...
بودلر ها به سبک کنار دریا خروار ها کود خالی شده در باغچه رو کنار زده بودند و خوابیده بودند و اون ها رو دوباره ریختن روی خودشون تا مثلا خنک بمونن
رون که قبل تر فقط پیراهنش رو درآورده بود حالا دونه دونه لباس هاش رو در میاورد و لخت مادرزاد میشد بعد ییهو به خودش می اومد و دوباره با عجله میپوشید و دوباره در می آورد
آلیس هم که معتقد بود باید با آتیش آتیش رو خاموش کرد ماهیتابه ش رو رو اجاق گرم میکرد و میذاشت رو سرش تا از آتیش توی کله ش کم کنه
جیمز رو باد پنکه ی عظیمی که درست کرده بود به دوردست ها پرت کرد
خلاصه این که هیچ کس حواسش به کچل بدقواره نبود که همونقدر که آفتاب تو کله ی بقیه خورده بود اون هم به همون مقدار...
ندایی در درون کله ی لرد پیچید که با لحن عاشقانه ای می گفت:
- تامی مامان ... عزیز دل مامان ... بلند شو بیا بالا مامانی کارت داره ... بیا قربونت برم ... بیا از همون شوکولاتا برات گرفتم از بازار...
کچل بدقواره همونطور که خانواده کرم ها تو بغلش بود عین یه بچه مطیع از جاش بلند شد و سمت پله ها رفت و این در حالی بود که مخ بقیه همه قات قات...
ندای توی کله ی لرد ادامه داد:
- تام...عزیزم ... سریع تر بیا ... باید یه کمکی به داییت هم بدی ...
کچل بدقواره پله های پشت بوم رو میرفت که به بالا برسه
- تام ... یک لیوان آب هم برای مامانی میاری کوچولوی من؟
کچل بدقواره پله ها رو برگشت پایین تا آب بیاره و در تمام این مدت خونواده ی اون کرمه هم روی شونه ش بودن
پله های پشت بوم رو دوتا یکی کرد و به در پشت بوم رسید.
پارس کردن های مدام توله گرگ زشت هیچ فایده ای نداشت
همانگونه که خودمان در فصل تابستان وقتی پشت سرمان بوق همی زنند فحش خوار و مادر است که روانه شان می کنیم ، هرچی به دست آقایون و خانوم ها میرسید حواله ی این توله گرگ بانمک و خوجمل میکردن و هیچ کس حواسش به کچل بدقواره نبود.
ندای توی کله ی لرد:
- بدو دیگه مامانی دورت بگرده ... مراقب باش عزیزم ... نخوری زمین ... از همین جوی کوچولو بپری من این پایینم...
کچل بدقواره دقیقا لب دیوار پشت بوم خونه گریمولد وایساده بود و خونواده ی اون کرمه هم روی شونه ش و یه لیوان هم دستش و عین یه بچه آماده پریدن از یک جوی کوچولو که بیست متر ارتفاع داشت
- نههههههههههههههه .... تو بایدددددد زندههههههه بمونییییییی .... من به مامانت قول دادم تاااااااااااااام
- آخ جووووون ... کرم تر و تازه
- عرررررررباااااااابببببب
ویرایش شده توسط پرسیوال دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۳/۱/۲۳ ۲۳:۰۷:۴۱