هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: مغازه اليواندر
پیام زده شده در: ۱۷:۴۵ چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
لودو به بالا و پایین انداختن لپرکانش ادامه داد!
-خب ارباب...داشتم می گفتم. به نظر من چوب دستی اینجا نیست. چون دامبلدور به دانش آموزان و اساتیدش اعتماد کامل داره و داخل مدرسه احتیاجی به چوب دستی پیدا نمی کنه. :sharti:

لرد مشخصا چوب دستی نداشت. چون اگر داشت لودو را تا آن لحظه از روی زمین محو کرده بود.
-مگه چوب دستی فقط به درد زدن و کشتن و شکنجه کردن می خوره؟ ظاهرا زیاد با ما مراودت کردی!ضمنا...مگه نفرمودیم از جلوی چشممون دور شو؟

لودو که کمی احساس خطر کرده بود لپرکانش را گرفت.
-ارباب سی ثانیه فرصت داده بودین. داشتم از سی ثانیم استفاده می کردم.اگه اجاره بدین به اندازه پونزده ثانیه دیگه فرصت دارم توضیح بدم که البته چون جملم طولانی بود ده ثانیش گذشت و الان که اینو گفتم پنج ثانیه باقی مونده هم تموم شد و من الان می رم ارباب!

لودو دوان دوان از محضر ارباب خارج شد. ولی از آنجایی که هرگز کنترل کافی روی خودش نداشت همانطور دوان دوان وارد کلاسی شد.
کلاس پر از دانش آموزان متعجبی بود که به لودو چشم دوخته بودند.
لودو هم به آنها چشم دوخت!
بعد از چند ثانیه هر دو طرف به خودشان مسلط شدند. لودو قصد داشت از ورود بی ادبانه خودش عذرخواهی کرده کلاس را ترک کند. ولی جمله ای که از یکی از دانش آموزان شنید متوقفش کرد.

-استاد! خوش اومدین. به ما گفته بودن امروز هم استادی نخواهیم داشت.ولی ما خیلی دوست داشتیم هر چه سریع تر دفاع در برابر جادوی سیاه رو شروع کنیم.

گذشته از اینکه در فرهنگ مرگخواران دفاع در برابر جادوی سیاه عملی حرام و بسیار ناپسند به شمار می رفت؛ لودو همیشه دلش می خواست استاد باشد!


اندکی دور تر گروه کوچکی از مرگخواران چند جاروی کهنه را به دست گرفته بودند...ولی نه برای پرواز!

آرگوس فیلچ با عصایش به گوشه و کنار تالار اشاره کرد.
-یادتون باشه همه گوشه ها رو تمیز کنین.تعریف تیم نظافت فشفشه بارون رو زیاد شنیده بودم. گرچه نمی دونم چرا وقتی وارد شدم داشتین کشو های اساتید رو مرتب می کردین.سریع تر! شما فشفشه ها چقدر کند کار می کنین!






پاسخ به: مغازه اليواندر
پیام زده شده در: ۱۴:۴۰ سه شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۶:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
خلاصه: لرد سیاه قصد خرید چوب دستی داره. و تنها چوب دستی ای که براش مناسبه توسط دامبلدور خریده شده. لرد و مرگخوارا برای گرفتن چوب دستی به هاگوارتز می رن. اتاق دامبلدور خالیه. اتاق رو می گردن ولی اثری از چوب دستی نیست. لرد به مرگخوارا دستور می ده برن کل هاگوارتز رو بگردن.
------------------------
ساعتی بعد، هکتور بعد از جدال های فراوان و تهدید ملت به خوراندن انواع سم و معجون موفق شده بود، مسئولیت گشتن مرکز معجون سازی هاگوارتز و تالار اسرار را خودش بر عهده بگیرد.

هکتور که به وضوح مشتاق و هیجان زده بود، به سمت تالار اسرار میرفت و در حالی که مشخص نبود مخاطبش مورگاناست یا سوروس گفت:
-همیشه دلم میخواست اینجا رو ببینم. به سالازار نمیومد انقد با استعداد باشه که اینجا رو بسازه. معجون هاش همیشه اشتباه کار میکردن.وقتی معجون قفل باز کنش رو میخواست امتحان کنه من اونجا بودم. ریختش روی یک در بسته و در باز شد. حسابی تنبیه اش کردم تا یاد بگیره دیگه معجون اشتباه نسازه.
مورگانا نگاهی به سوروس انداخت و چهره هر دو به این شکل در آمده بود:

وقتی به در اصلی تالار رسیدند هکتور با شوق جلو دوید، و از آنجایی که ارباب در آنجا حضور نداشت، ویبره زنان جلو در ایستاد. انگار منتظر بود در به صورت فول اتومات و با چشمی لیزری به رویش گشوده شود:
-باز شو عجله دارم.
سوروس و مورگانا:
باخره دقایقی بعد پس از کتک کاری ها و درگیری های فراوان بین هکتو و در، هکتور لباسش را تکان داد و رو به در کرد:
-باز نمیشی؟! حتما باید از نفرین3 که روی ماست استفاده کنیم؟ اون هم همزمان با معجون در باز کن؟!
مورگانا که احساس خطر کرده بود گفت:
-هکتور نیازی به این کار نیستا! اصلا نمیخواد از معجونت استفاده کنی.

هکتور به سمت او چرخید:
-منظورت چیه؟ میخوای بگی معجون های من خوب نیستن؟
مورگانا که این روزها به شدت زودجوش شده بود غرید:
-من کی این حرفو زدم؟
هکتور که از قرار معلوم او هم این روز ها بی اعصاب شده بود مشتی حواله دماغ مورگانا کرد.
مورگانا:
هکتور و مورگانا:
سوروس:

همان زمان-نزد لرد سیاه

لودو، که هیچ نسبتی با هافلپافی ها نداشت و خون هافلی در رگ هایش جاری نبود، تلاش میکرد از زیر بار مسئولیت گشتن کل هاگوارتز فرار کند:
-ارباب من میگم چوبدستی اینجا نیستا! حاضرم شرط ببندم. :sharti:
لرد نگاهی به لپرکانی انداخت که توسط لودو به هوا انداخته و گرفته میشد:
-اگه تا 30 ثانیه دیگه از جلو چشممون دور نشده باشی و در حال گشتن نبینیمت، میدیم دخترمون به طور کامل از نظر جسمی و روحی شخصیتت رو پردازش کنه.


ویرایش شده توسط هکتور دگورث گرنجر در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۲۹ ۱۶:۱۵:۱۴

ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: مغازه اليواندر
پیام زده شده در: ۲۰:۲۷ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۳

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۵۰:۵۳ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 548
آفلاین
-کروشیو کروشیو کروشیو مرگخواران بوقی ما... شما چطور... صبر کنید ببینیم. یکیتون چوبدستیشو بده به ما.

مرگخواران که به نظر به صورت ناگهانی به وسایلی از جمله: ترک روی دیوار، خزهای ساتین که روی شنل مورگانا بود و مقدار اکسیژن درون هوا علاقه مند شده بودند، سوت زنان این طرف و آنطرف را نگاه میکردند و به نظر برخی کارشناسان، خودشان را به «کوچه ویزلی چپ» زده بودند!

در نهایت، لینی که با استفاده از هوش ریونی خودش به این نتیجه رسیده بود که اگر این وضع ادامه پیدا کند، اتفاق بدی می افتد، رفت و چوبدستیش را تقدیم لرد کرد.

-حالا... کروشیو ملت.

اینجا بود که دیگر حتی منوی مدیریت لودو و بقیه زرت و پرت هایش هم نتوانست جلوی کروشیو را بگیرد و لودوی گولاخ هم مجبور به بندری زدن روی زمین شد.

-حالا... همینجور که روی زمین درد می کشید یه فکری هم برای مشکل ما کنید.

مورگانا که سعی میکرد در یک لحظه هم ابهت دینی اش و هم بندری زدنش را حفظ کند، گفت:
-ارباب... خب چرا به جای بندری زدن نمیریم اتاقای دیگه رو بگردیم؟ ماشالا هاگوارتز داریم به این بزرگی!
-کروشیو مورگانا! وقتی با ما حرف میزنی مثل مرگخوار ارباب، واضح حرف بزن. در ابهت ما هست که در ذهنمون معنای کلمه این رو تجزیه و تحلیل کنیم؟ تازه شم این باعث میشه خواننده تصور مبهمی از رول داشته باشه.

مورگانا، اینبار بین سه حالت : ابهت دینی، بندری زدن و نقاشی کشیدن گیر افتاده بود و وضعی شده بود عجیب و غریب!

نهایتا اینبار نه هوش راونی ها راه حل آفرید نه آیه ای از جزوه مرلین. بازهم خود ارباب بود که گفت:
-خب... برید کل هاگوارتز رو بگردید. وای به حال مرگخواری که حتی از گشتن استخونای باسیلیک هم غافل بشه. حالا برید از جلو چشم ما دور شید.


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۲۸ ۲۰:۵۴:۵۹


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: مغازه اليواندر
پیام زده شده در: ۱۸:۲۷ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۳

آشاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۸ شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲:۴۷ دوشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۴
از طرز فکرت خوشم اومد!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 162
آفلاین
مرگخوارا دور جعبه ای جمع شده و با دقت و حوصله مشغول برسی تک تک وسایل داخل اون بودن.

- خجالتم خوب چیزیه! چیه مثل مشنگا میگردن وسایلمونو میگرن ازمون؟ واقعا که!

- اوا کلیپسم!

مورگانا کلیپسی که به شکل گل رز سیاه و به حجم سر کردگدنی بود رو از دست دافنه بیرون کشید و به سرش زد. بهش نمیومد ولی کسی اینو بهش نمیگفت.

مورفین هم از طرفی اول سعی داشت برای برداشتن کلاهی که بالای کمدی کنار میز بود، از طبقه های آن بالا بره اما سستی بدن و درد عضله و هزار درد بی درمانی که ناشی از مصرف مواد بود مانعش میشد و بعد با پرت کردن هرچی دستش میومد خواست کلاه رو پایین بندازه.

توجه لرد به دفترچه خاطره ای داخل یکی از کشو ها جلب شد. دفتری با یک سوراخ گنده روش.

با آهی از ته دل گفت:
- آه! چقدر نوستالژی! تحت تاثیر قرار گرفتیم.

بیست دقیقه ای همین طور گذشت و مرگخوارا نه تنها دستشون پر از وسایل های خودشون شده بود، بلکه هر چیزی هم که دیده و خوششون اومده بود رو برداشته بودن. بالاخره مرگخواری گفتن، نباید ازشون انتظار شرافت و رعایت حلال و حروم رو داشت. من که ندارم!

همه سعی داشتن با دستای پرشون از در بگذرن که لرد پشت سرشون با صدایی بلند پرسید:
- کی پیدا کرد؟

آشا سرش را از روی تعجب با یه زاویه ای کج کرد و گفت:
- چیرو ارباب؟

لرد دستانش را مشت کرد و چشمانش را بست. معلوم بود که تمام تلاششو میکرد تا خونسردیشو حفظ کنه.

سپس در حال که لباش از خشم میلرزید گفت:
- چوبدستیمونو میگیم ... دو ساعته داریم واسه چی میگردیم؟ نگین بهم پیداش نکردین!

مرگخوارها:

لرد با صدایی بلندتر از قبل گفت:
- گفتیم چوبدستیمون رو میخوایم!

مرگخوارها:

لرد: چرا صداتون درنمیاد؟

لودو: ارباب خودتون گفتین نگیم چوبدستیتون رو پیدا نکردیم.


....I believe I can fly

تصویر کوچک شده



پاسخ به: مغازه اليواندر
پیام زده شده در: ۲:۳۸ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
دامبلدور وحشت زده کمی عقب کشید.
این عادی نبود!
دامبلدور به این سادگی نمی ترسید. حتی از جادوگری مثل لرد سیاه.

لرد تعجب کرده بود ولی به حرکتش ادامه داد....و وقتی درست مقابل دامبلدور رسید اتفاق عجیبی افتاد! دامبلدور از جا بلند شد و شروع به حرکات عجیبی کرد. دور خودش می چرخید و پیچ و تاب می خورد.
لرد و مرگخواران با تعجب به این صحنه خیره شده بودند. کاملا مشخص بود که جا خورده اند و توانایی نشان دادن عکس العمل ندارند.
طولی نکشید که علت پیچ و تاب خوردن دامبلدور که بر خلاف تصور مرگخواران ربطی به مرلینگاه و کهولت سن دامبلدور نداشت مشخص شد.
جادوگر پیربعد از چند چرخش سریع غیب شد و به جایش شانه دندانه درشتی روی هوا ظاهر شد!

لرد سیاه از شدت خشم دندان هایش را روی هم فشار می داد!
-ریدیکیولس!

و بعد از خلاص شدن از شر بوگارت رو به یارانش کرد.
-این همه راه رو تا هاگوارتز اومدیم...دنبال یک بوگارت؟! دامبلدور کجاست؟

مرگخواران به زمین خیره شدند. لرد سیاه ادامه داد:
-گذشته از این...کدومتون از دامبلدور اونقدر می ترسه که بوگارتش تبدیل به اون پیرمرد شده بود؟!

کسی جرات نداشت به شانه دندانه درشت و میزان یا دلیل ترسناک بودنش اشاره کند! لرد سیاه هم ظاهرا این نکته را به خاطر آورد و ترجیح داد موضوع را عوض کند!
-ما اصلا احساس خوبی نداریم!دامبلدور که اینجا نیست. شاید چوب دستیش اینجا باشه.وسایلش رو بگردین. اگه اینجا نبود می ریم دنبالش! زود باشین! مایل نیستیم مک گونگال بیاد یقه مونو بگیره و کلاه گروه بندی رو بذاره رو سرمون. اصلا بهمون نمیاد!




پاسخ به: مغازه اليواندر
پیام زده شده در: ۱:۰۵ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۳

آگوستوس راک وود old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۶ چهارشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۵ جمعه ۲۲ بهمن ۱۴۰۰
از زیر سایه ارباب .... ( سایشون جهان گستره خوو ...)
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 118
آفلاین
دامبلدور به صندلی اش تکیه زده بود . صدای ملچ مولوچ دهانش از خوردن آبنبات لیمویی، مزاحم خواب مدیران پیشین هاگوارتز شده بود.
چوبدستی جدیدش، در جلوی میز خودنمایی می کرد. چوبدستی ای سیاه رنگ، با طرح هایی بسیار ظریف بروی بدنه اش.
شاید حتی دامبلدور نیز نمی دانست که این چوبدستی، علیرغم میل باطنی صاحب واقعیش اکنون اینجاست.
صدای پایی از راهرو شنیده می شد. دامبلدور خودش را جمع کرد و با پشت آستین لباسش، آب دهانش را از گوشه لبش پاک کرد.
ثانیه ای بعد، در بشدت باز شد و آگوستوس راک وود جوان، وارد شد.
- اوه آگوستوس! چی باعث شده که این موقع دیدار با تو نصیبم بشه؟

انگشتان کشیده راک وود، روی پای چپش ضرب گرفته بود.
- نیومدم اینجا که به شیرین زبونی های تو گوش کنم. هفته دیگه فارغ التحصیل میشم و تو دیگه مدیرم نخواهی بود. الان هم اومدم اینجا که بهت بگم سرورم، لرد سیاه داره میاد تا اون چیزی رو که ازش دزدیدی رو پس بگیره.!
راک وود با انگشت اشاره راستش، به چوبدستی رو میز اشاره کرد.

- پسرکم. طبیعتا چیزی رو که من به قیمت سر گردنه 73 گالیون، اونم زمانی که off خورده بود خریدم، دزدی حساب نمی شه. ولی با این اوصاف...
- چرند نگو. خودت رو تو اتاق قایم کردی و هی آبنبات میخوری که کسی متوجه اعتیادت نشه. بهتره انتهای دسته چوبدستی رو بخونی. نوشته " متعلق به بزرگترین جادوگر قرن اخیر، لرد سیاه " .

دامبلدور به تته پته افتاد. در همین وقت بود که لرد سیاه، همراه با بانو مورگانا و اسنیپ ظاهر شدند.
- چی؟ تام.... ؟ ام. مگه سپر ضد جسم یابی فعال نیست؟
- نچ پیری. دیگه آلزایمره زده بالا کلک!!
حرف های مورگانا معمولا اینقدر تند نبود. اما این مرد مسبب مرگ ملینا بود.
بوی گل رز سیاه ناگهان هوا را عطر آگین کرد. همه افراد حاضر در اتاق می دانستند این نشانه خوبی نیست.
لرد چشم غره ای به مورگانا رفت و دخترک بلافاصله بوی عطرش را جمع کرد.

- خب دامبلدور، فک کنم راک وود گفت چرا ما اینجا اومدیم. این امانتی ما رو رد کن بیا....

حرف لرد نصفه کاره ماند. زیرا ساتین در حال کشیدن پایین ردای لرد بود و ساندرز، شاهین سیاه رنگ راک وود، در حال متبرک کردن بال های خود به صورت لرد بود.
- سااااااااااااااااتین !!!!
- سااااااااااااااااندرز!!!!

سوروس بسیار سعی می کرد به صورت دامبلدور نگاه نکند. صورتی که با انواع و اقسام حرکات سعی می کرد جلب توجه کند.

لرد پس از اینکه از دست این دو کنه خلاص شد، بسمت میز دامبلدور رفت تا چوبدستی را بردارد...


آخرين فرصت ماست ....




پاسخ به: مغازه اليواندر
پیام زده شده در: ۰:۲۹ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۳

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
- سرورم بهتر نیست آرامشتون رو حفظ کنید؟ مسلما کسی که جرات کرده، چوبی رو که شایسته شماست به دست بگیره، قدرت زیادی داره!

مورگانا با دیدن جرقه های خشم در چهره اربابش، حرفش را به نحوی دیگر تمام کرد.
- اصلاح میکنم ارباب! تصور کرده که قدرت زیادی داره! در هر حال، خیال یا واقعیت، نوع تفکر اون این رو که ما باید بریم دنبالش بگردیم تغییر نمیده خبرش!! چیهــــــ هکتور؟ پشتم سوراخ شد!!

هکتور ناامیدانه آه کشید:
- حالا دیگه هیچی! کار از کار گذشت.

چشم های لرد به طرز شومی برق زدند و مورگانا، آگاهانه روی یک شاخه گل رز نشیست و خود را عقب کشید تا شاهد رویارویی لرد و هکتور باشد!
- کار از کار گذشت هکتور؟ درست شنیدم؟ تو؟ میخوای ارباب به چوبدستی اش نرسه؟ یا نکنه صاجب چوب رو میشناسی؟

هکتور در حالیکه با چشم هایش مورگانا را تهدید میکرد به سختی جواب داد.
- نه به جان زاغی ارباب

- د بیا؟! از خودت مایه بذار.

-یه دقیقه بگیر بشین سوروس! تو میشناسی اش هکتور؟

- نه نمیشناسم فقط راستش حوصله این همه گشتن رو نداشتم! اگه مورگانا نمیکفت....

مورگانا غرغر کرد.
- من چیزی رو از ارباب پنهان نمیکنم.

و زیر لب با صدای زیری نجوا کرد.
- البته به جز روح احمق خودم رو....

کسی که مورگانا را میشناخت از تغییرات او حیرت نمیکرد. مورگانا در هر حالتی میتوانست از یک احساس و یک حالت به احساس و حالت دیگری تبدیل شود....لرد سیاه لحظاتی هکتور را زیر نظر گرفت و پس از آنکه به وسوسه طلسم زدن به او غلبه کرد. بی دلیل به مورگانا چشم غره رفت و غرید:
- حالا کجا بریم دنبال چوبمان؟

سوال نمیکرد... در واقع داشت دستور میداد. مورگانا با صدایی که بیشتر به صدای ساتین شبیه بود پاسخ داد :
- دامبلدور!


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: مغازه اليواندر
پیام زده شده در: ۲۱:۱۹ یکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۳

سیوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 499
آفلاین
-گفتی جفتش؟...فروختی؟...خب...به کی؟!

الیوندر پیر عاجزانه نگاهش را به گوشه و کنار مغازه کوچکش دوخت بلکه راه فراری از آن مخمصه بیابد.اما با نگاهی به وضعیت موجود دریافت این یک خواب و خیال بیش نیست. تمام مغازه کوچک او از حضور مرگخواران پر شده بود به قدری که برخی از آنها از شدت کمبود جا روی پیشخوان یا داخل قفسه ها نشسته و چند نفری از تک چراغ خاک خورده سقف آویزان شده بودند.با این همه همچنان تعدادی از مرگخواران از بیرون مغازه در انتظار دیدن صحنه ی جذاب شکنجه پیرمرد یا شنیدن صدای جیغ و داد گوش نوازش به داخل سرک می کشیدند.الیوندر به زحمت آب دهانش را فرو داد.

لرد که ورژنش با هرگونه صبر و تحملی در تضاد بود با کم صبری گفت:
- خب الیوندر؟لازمه دوباره سوالمونو برای ذهن پیر و فرتوتت تکرار کنیم؟یا دلت می خواد از یارانمون بخوایم نگاهی به گوشات بندازن؟

الیوندر علاقه ای به این کار نداشت. پس مجددا با سر و صدا آب دهانش را فرو داد و به چهره های مرگخواران که با فرمت به او زل زده بودند نگاه کرد.
- نه... نه ممنونم.آقای اسمشو نبر...میگم... خب البته می دونین که ما همیشه باید حافظ اسرار مشتریامون باشیم ولی چون شمایین میشه استثنائاتی هم قائل شد فقط کمی خرج بر میداره.

با اشاره لرد در یک لحظه الیوندر خود را در محاصره انواع و اقسام چوبدستی هایی دید که به سویش نشانه رفته بود.حتی مرگخواران خارج از مغازه هم چوبدستی هایشان را به سمت او گرفته بودند.

لرد با خونسردی گفت:
- امیدوارم دستمزدت رو تونسته باشیم پرداخت کنیم.

اما ظاهرا الیوندر متوجه این سخن نشده بود.
- اوه این چوبدستی رو خوب یادمه...چوب درخت صنوبر با مغز ریسه قلب اژدها... به مادرت آیلین فروخته بودم.دختر بداخلاقی بود و همون روز با یه تکون به این چوبدستی نصف مغازمو منفجر کرد.اوه این یکی رو هم خوب یادمه از چوب درخت بلوط درست شده بود ولی چون نتونستم موی تک شاخ پیدا کنم مجبور شدم از تو دماغ یه غول غارنشین که ضربه مغزی شده بود مو بکنم برای همین وقتی به تو فروختمش خیلی تعجب نکردم یکی از اون دانش آموزای کودن از کار در میای کراب چون تا حالا هیچ چوبدستی با موی دماغ غولای غارنشین نتونسته جادو کنه...اوه این یکی رو ببین....یه چوب استثنایی با مغز پر هیپوگریف برای یه مرگخوار پرنده...و اون یکی...

لرد که آستانه صبر و تحملش در حال سر رفتن بود نعره زد:
- ما و ابهتمون رو به سخره گرفتی ای مرده متحرک؟به چه جرئتی وقتی ازت سوالی می پرسیم به جای پاسخ تاریخچه چوبدستیاتو برامون تعریف می کنی؟کروشیو!

الیوندر بر روی زمین افتاد و شروع به پیچ و تاب خوردن و فریاد زدن کرد.

لرد:از اینکه مردم چطور با این اطمینان از فروشنده ای با این درجه آیکیو چوبدستی می خرن متعجبیم که بعد از دوتا پست هنوز متوجه نشده ما چوبدستی نداریم که بتونیم کروشیو بزنیم!


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۲۸ ۱۱:۵۹:۲۰


پاسخ به: مغازه اليواندر
پیام زده شده در: ۱۹:۰۷ یکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
سوژه جدید:

-کروشیو! کروشیو! کروشیو!

لودو بگمن:

لرد سیاه با نگاهی تهدید آمیز به لودو خیره شد. ولی لودو به لرد سیاه خیره نشد! چشمانش همه جای اتاق را می کاوید بجز مسیری که به نگاه خیره لرد ختم می شد.
لرد سیاه که دید خیره شدن بی فایده است شروع به صحبت کرد.
-فرمودیم کروشیو!

لودو این یکی را نمی توانست نشنیده بگیرد.
-خب...ارباب...شما دائما می فرمایین چپ و راست کروشیو نزنیم. ما هم که پیروان شما هستیم. بهتر نیست شما الگویی برای ما در این زمینه باشید و با نزدن کروشیو...

لرد سیاه حرف لودو را قطع کرد. هر چه باشد او لرد بود و به کسی احترام نمی گذاشت!
-اولا به شما نیومده برای ما تعیین تکلیف کنی. دوما این چپ و راست نیست و ما الان مایلیم تو شکنجه بشی. چرا نمی شی؟

لودو مجبور شد راز بزرگی را که در سینه داشت افشا کند!
-ارباب...جسارت منو ببخشید ولی شما برای جادو کردن به چیزی بیش از اشاره انگشت احتیاج دارین!

نگاه لرد متوجه دستش شد. حق با لودو بود. او چوب دستی ای در دست نداشت!
-خب...چوب دستیتو بده ما شکنجت کنیم.

لودو تعظیمی کرد.
-چوب دستی منو هفته پیش قرض کردین و باهاش بال های لینی رو کندین و البته چوب دستی من متلاشی شد! بعد چوب دستی آگوستوس و رودولف و مورگانا رو هم گرفتین و برای جادو های خفیفی مثل ماساژ نجینی، خاموش کردن شمع ها و تعمیر لیوان شکسته استفاده کردین و هر سه چوب دستی هم شکست. چوب دستی لوسیوس رو هم که در نبرد با کله زخمی منهدم کرده بودین. البته فدای سرتون. ولی ظاهرا چوب دستی های ما طاقت قدرت فوق العاده شما رو ندارن. اگه اینجوری پیش بره صاحب ارتشی بدون چوب دستی خواهید شد.

لرد سیاه به فکر فرو رفت.چهره اش زیر سایه روشن آنش شومینه بسیار مرموز به نظر می رسید.
-به هاگوارتز می ریم. قبر دامبلدور رو شکافته و چوب دستی برتر رو بر می داریم!

لودو:اوممم...ارباب؟ اون کارم که قبلا انجام دادین! فکر نمی کنین وقتش رسیده که یه چوب دستی برای خودتون بخرین؟!


مغازه الیواندر:

الیواندر پیر به صندلی بسته شده بود.لینی به آرامی سرگرم کندن تک تک تارهای موی روی سرو سپس ابروهای الیواندر بود.
آشا با دمش ضربات نه چندان خفیفی به بازوی پیرمرد می زد و بعد از هر ضربه قهقهه ای شیطانی سر می داد.
-حرف بزن! زود باش! حرف بزن!

الیواندر با درماندگی پاسخ داد:
-چی بگم؟! شما که چیزی نپرسیدین. اربابتون اومده چوب دستی بخره!

حق با الیواندر بود!
به فاصله چند قدم از او و مرگخواران، لرد سیاه سرگرم امتحان کردن چوب دستی ها بود.
تا آن لحظه نزدیک دویست چوب دستی امتحان کرده بود. ولی هیچکدام برای او مناسب نبودند. تا اینکه چشمش به چوب دستی سیاه رنگ افتاد!
-هی...اونو بده به من! شکل عجیبی داره.

لینی دست های الیواندر را باز کرد. پیرمرد دوان دوان بطرف چوب دستی مورد اشاره رفت و آن را تقدیم لرد سیاه کرد.
-این چوب دستی خاصیه. می تونه جادوهای بسیار سخت و پیچیده رو تحمل کنه. ولی متاسفانه به شکل غیر قابل تعمیری شکسته. همین هفته پیش جفتش رو فروخ...

الیواندر با هر دو دوست جلوی دهانش را گرفت. ولی دیگر دیر شده بود! چشمان سرخ رنگ لرد به چهره او دوخته شده بود.
-گفتی جفتش؟...فروختی؟...خب...به کی؟!




Re: مغازه اليواندر
پیام زده شده در: ۱۵:۳۲ چهارشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۰

آقای اولیواندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۷ پنجشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۶:۰۸ شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۳
از رائیل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 227
آفلاین
با این که به نظر خودم موضوع قبلی خیلی بهتر بود ولی برا این که تو ذوق جرج بیچاره نخوره ادامه میدیم ***************************

ناگهان صددای هرهر خنده از مغازه الیواندر به هوارفت.....چیزی که خیلی بعید بود...

-اغیواندر هیچغ میغدونی چند وغغغته ندید تو را ؟

الیواندر که هم هیجانزده شده بود و هم کمی وحشت داشت که در مقابل استادش هول بشه با لحنی مهربان گفت:

آه ه ه ....استاد نمیدونین از دیدنتون چه قدر خرسند شدم...... از وقتی آکادمی چوبدستی سازان را ترک کردم 63 سال و 18 ماه و 33 روز میگذزد

- مغثله این که حافغظت تحلیغل رغفته.....35 روزغ نه 33 !

-الیواندر که کمی هول شده بود با خودش گفت:

مرتیکه هنوز که هنوزه مثل مموری میمونه....

وبعد رو به استاد پیرش کرد وگفت:

بفدمایید بنشینید استاد !

البته نیازی به گفتن نبود چون ماگرین پیر برا خودش صندلی راحتی از غیب ظاهر کرد و به قول الیواندر (( تمرگید !))

- چه قدغ پیر شدغ تو !

-شمام همچی 18 ساله نموندینا ! رو که نیست سنگ پا هاگزمیده !

بعد از سکوتی سنگین ماگرین ادامه داد :


فغکر کنم دو مغد جوان که موغ هاغه گوغجه ای دارند با تو کاغ داغشت !

فرد و جرج که تا به حال از کسی رو دست نخورده بودن از پشت در داد زدند :

گوجه باباته


- آه ه ه...با کماغله احغترام عغرض میغنم اسم پاپا ی من گوته هست نه گوغجه ! حاغا بغفرمایید تو.....دم دغ بده !

الیوندر که دیگه داشت از دست این پیر خرفت عصبانی میشد با صدایی نسبتا بلند گفت:

طلسم راضی....چوبدستی راضی...گور بابای ناراضی ! ....... بابا یکی به این فسیل بگه این جا مغازه منه نه کاروان سرای اون !

- با مغن بوغدی؟؟؟؟!!!!

-من غلت بکنم استاد !!!!

دو برادر که کمکم از ماگرین خوششون اومد وارد مغازه شدند

جرج که استاد محفل گرم کردن بود با لبخندی ساختگی گفت:

ما قبلا توفیق آشنایی داشتیم. من جرجم و اینم برادرم فرده !

-اگغه نمیغوفتی فغکر مکغدم عمته ! هاهاها

جرج که حسابی کنف شده بود کنار رفت و نوبت به فرد رسید:

-اگه اشتباه نکنم شما استاد الیواندر خودمونین !

-اگغه مغنم اشتباغ نکغنم فال غوش وایساغده بوغدید !

الوندر در گوش فرد زمزمه کرد:

در افتادن با ماگرین پیر......جون سگ میخواهد و مرد دلیر

دو برادر که تازه گالیونشون افتاد یه فکر بکر به سرشون زد
.
.
.
.
.
.


ویرایش شده توسط آقای الیواندر در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۱ ۱۴:۵۲:۴۸
ویرایش شده توسط آقای الیواندر در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۱ ۱۴:۵۶:۵۶







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.