هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۱:۳۴ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۳

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۵۲ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 549
آفلاین
-قوقادتمیکضه!!!
-جان؟
-قوقاآلنتابیت!
-بله؟

رودولف که در تاریکی ظلمانی تالار گیر کرده بود و با دقت به گفتگوهای میان پدر و دختر گوش میداد، با لحنی درمانده گفت:
-شاید میگه دستت تو دهنش گیر کرده آنتو!

دالاهوف تازه متوجه قضیه شد و دستش را فورا از دهان دخترش کشید بیرون. بعدش هم کمی جابجا شد و از روی پیکر بیجان و نحیف همکارِ جن خانگی اش بلند شد.
-ویـــــی! ممنونم وینکی... صندلی خوبی بود.

رودولف مثل گوریلی که یک نارگیل فاسد خورده باشد، دستانش را محکم به سرش کوبید و گفت:
-حالا چیکار کنیم؟ توی یه شب روحی و تاریک گیر افتادیم.

دورا یک آفنبات چوبی را باز کرد و درحالیکه ملچ ملوچ کنان آنرا میجوید گفت:
-من یه مقاله خوندم که توش نوشته بود اجنه خونگی میتونن نور چشاشونو زیاد کنن. هِی وینکی سعی کن چشاتو تبدیل به یه جفت چراغ ماشین بکنی.

وینکی درحالیکه بدن له شده اش را صاف و صوف میکرد و به هفت جدش بخاطر افشای رازهای اجنه، ناسزا های بدجور میگفت، چشمانش را باز تر کرد و ناگهان نوری از آن جفت شکاف بزرگ بیرون زد.

-آورین. دیدین گفتم؟

و اینگونه بود که ملت هافل به هر بدبختی که بود، مسیری دایره ای شکل را پیش گرفتند و به فرض اینکه دارند یک ماجراجویی بسیار فوق العاده را به انجام میرسانند، دور خودشان چرخیدند و چرخیدند.
تقریبا نیم ساعتی را به همین صورت گذراندند تا اینکه وقتی از کنار تابلوی هلگا رد میشدند، بانوی هافلپافی لب به سخن گشود و گفت:
-خسته نباشید فرزندانم!

هافلیان خسته اما پر از شوق ماجراجویی هم مثل بچه های خوب و تعلیم دیده، یکصدا گفتند:
-زنده نباشی ننه!

اما هنوز چند قدمی جلو نرفته بودند که ایستادند. تازه فهمیدند که یک تابلو نمیتواند حرف بزند!


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۲۱ ۱۲:۰۱:۵۱


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۲۳:۴۱ جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۳

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
چکیده:
در شب هالووین که مقارن شده با شب تولد رز، فابیان پریوت وارد هافلپاف میشه. حالا اینکه چطور یهویی گروهبندی شد و وسط سال آمد، بماند. فابیان میاد و همه فکر میکنن روحی که همه شب داشتن دنبالش میگشتن همین فابیان بوده ولی فابیان میگه که با چشمای خودش یه روح دیگه تو هافلپاف دیده و البته مشخصات روح درست در خاطرش نیست چون قبلش با چوب جاروی هوچ ضربه محکمی به سرش اصابت کرده بود. خلاصه ملت هافلی در پی یافتن روح و ماجراجویی برمی آیند...


فرد جرج ویزلی که خون فرد و جرج در رگ هاشه و خیلی به ماجراجویی و شیطونی علاقه داره عنان گروه را در دست میگیره و با زمزمه لوموس و نور چوبدستیش پیشاپیش همه بچه های هافلپاف به جستجوی خوابگاه مختلط میپردازه تا روح را پیدا کند.

در پشت سر فرد، مادام هوچ حرکت میکند که به صورت کاملا مشخص چوب جارویش را بالای سر نگه داشته است و منتظر حرکت کوچکترین جنبنده ای است تا چوب را بر فرق سر آن موجود بینوا فرود آورد.

پشت سر هوچ هم دورا حرکت میکند که یک آفنفات چوبی بسیار بزرگ و جادویی که از مغازه فرد و جرج کش رفته است در دست دارد و با شجاعت و با وجود خردی سن، در گروه خود را جا داده است...

پشت سر دورا، رز با چوبدستی آماده، وینکی با مسلسل مسلح شده، رودولف با تیزی برآمده و آنتونین با اره برقی تگزاس! حرکت میکنند و آماده هستند تا روح و موجود ناشناخته ای که جرات ورود به هافلپاف را کرده از زندگی ساقط کنند.

در همین حین، ناگهان مشعل های جادویی تالار خاموش میشود و صداهایی شبیه اصابت چوب جارو و مسلسل و تیزی و اره برقی به گوش میرسد... همه جا را تاریکی محض فرا گرفته است...


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۳ ۳:۳۷:۱۵


تالار عمومی هافلپاف!!
پیام زده شده در: ۱۷:۴۹ شنبه ۱ آذر ۱۳۹۳

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
رز پرسید:
-چیو راست گفتی اینکه هافل بزرگترین،بهترین،موفق ترین،سختکوش ترین و خفن ترین گروه هاگوارتزه؟

-نه اینکه روح وجود داره.
-خوب معلومه که وجود داره پس پیوز کی بود؟
-نه روح مزاحم وجود داره.
-یعنی پیوز روح خوبه؟

-نه منظورم از اینه که الان در ساعت دوازده و دوازده دقیقه و دوازده ثانیه روح در تالار عمومی و خصوصی هافلپاف وجود داره.
-الان شد دوازده و سینزده دقیقه و چارده ثانیه!

وینکی با مسلسل اش به رز و رودولف که در حال کل کل کرده بودند اشاره کرد و گفت:
-بسه دیگه!..ام...هافلیون نظرتون چیه که قید امشبو بزنیم؟

-عالیه
-عاشق ماجراجوییم!
-هافلپاف عشقه!
-چه شب تولد باحالی!

فابین که نصف چیزایی رو که هافلیون گفته بودند نفهمیده بود پرسید:
-منم بیام؟
رز گفت:
-نمی شه این نیاد؟ من از پریوت ها متنفرم! با هاشون میونه ی خوبی ندارم. شب تولدمه نمی خام بیاد
فابین با گیجی گفت:
-چرا از ما متنفری؟

دورا شترخی به آنتو(!)زد و گفت:
-چون داداشم بردش آرکابان!

آنتو با حالت رو یایی گفت:
-چرا به من می زنی به فاب باید بزنی رز راست می گه بچه رو نباید برد زندون!
دنیایی رو تصور کن که توش زندون نداشته باشه...چقدر خوبه...چقدر قشنگه...

هوچ که تازه از راه رسیده بود گفت:
-حالا از کجا شروع کنیم؟

بعله و اینگونه شد که هافلیون تصمیم گرفتن در شب تولد رز و تا قبل از غروب آفتاب به ماجراجویی
بپر دازند.





پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۲۲:۰۲ دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
_دیدین راست گفتم؟!این شبحه که روی زمین افتاده...
_از کجا میدونی رودولف؟!ما که تو این تاریکی هیچی رو نمیبینیم!
_پس این که الان رو زمینه کیه؟!
_هر کی هست شبح نیست چون چوب از شبح رد میشه...
_پس بهتره یکی چوب دستیش رو بیاره و یه لومسی بزنه ببینیم این کیه!

بلاخره بعد از این دیالوگ ملت هافلی،آنتونین چوب دستیش رو پیدا کرد و گفت:
_لوموس!
_عه!این پسره کیه؟!
_نمیدونم...
_حالا چرا اینجا خوابیده؟!
_نخوابیده که...به لطف مادام بیهوش شده!
_خب بهتره به هوشش بیاریم..."با یا به هوشیوس"!(ورد به هوش اوردن!)

پسری که بیهوش بود،به هوش شد و نگاهی به ملت هافلی که دور تا دورش رو گرفته بودن و با تعجب بهش نیگاه میکردن،کرد.
رودولف بلاخره به حرف اومد گفت:
_اوهی!کی هستی؟!چرا یواشکی اومدی تو تالار ما؟!بزنم از وسط سه تا شی؟!
_من...من...چیزه...اسمم چی بود؟!آها...فابینم...فابین پریوت...تازه اومدم هافل...شما؟!
_ما؟!ما ملت هافلیم...بزرگترین،بهترین،موفق ترین،سختکوش ترین و خفن ترین گروه هاگوارتز...خوش اومدی فابین...صبر کن یه لحظه؟!تو چرا یه دفعه ای و یواشکی اومدی؟!

فابین سرش رو خاروند و یک دفعه ای گفت:
_آخ!چرا سرم درد میکنه؟!آها...یه چیزایی داره یادم میاد...من بعد از گروهبندی اومدم به سمت خوابگاه بعدش...بعدش...آها...بعدش یه روح دیدم!

ملت هافل همگی با هم گفتن:
_چیییییییی؟!

فابین هم مثل اینکه برق گرفته بودتش گفت:
_دقیقا یادم نمیاد...ولی یادمه روح بود...بعدش چی شد؟!آها...یادم اومد...بعدش من شروع کردم به دویدن...اینقدر دویدم که رسیدم یه جایی که تاریک و بود هیچی معلوم نبود...فقط صدای چند نفر می اومد که داشتن در مورد چوبدستی و مسلسل و اینجور چیزا حرف میزدن...بعدش یه چیزی خورد تو سرم...بعد چشمام رو که باز کردم شما رو دیدم که دورم حلقه زده بودین...بعد پرسیدین که کی هستم!

وینکی که گیج شده بود گفت:
_وینکی گیج شد...فابین باید به وینکی و ملت هافل گفت که روح چه شکلی بود...فابین باید گفت روح کجا بود.فابین باید جواب داد وگرنه وینکی با مسلسلش فابین رو به آبکش تبدیل کرد!

فابین که بعد از تهدید وینکی تلویحا ترسیده بود گفت:
باور کن یادم نمیاد...تنها چیزی که ازش مطمئنم و یادم میاد بودن یه روح تو این تالاره...

سکوت دوباره بر تالار خیمه افکنده بود که دوباره رودولف گفت:
_دیدین راست گفتم؟!دیدین راست گفتم؟!!دیدین راست گفتم؟!!!




پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۵:۱۲ دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳

مادام هوچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۸ شنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۴۹:۱۱ دوشنبه ۲۵ دی ۱۴۰۲
از زمین کوییدیچ هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 112
آفلاین
خش خش خش خش .
دورا که داشت میلرزید :worry: گفت:ددی دیدی ......گفتم زامبی ,.... روح ......حمله کردن......کمک.
هوچ که کمی خونسرد تر بود گفت:چوب جاروهاتون .....ببخشید چوب دستی هاتون دستتونه؟؟؟
-نه مال من ازترس ازدستم افتاده .نیدونم کجاس.
- مال منم تو خابگاهه .
-مال منم تو خابگاه نیس.
دورا :ددی.... چترغ.... پس کجاست چوبدستیت؟؟؟
-تو دستمه. پس میخوای کجا باشه .
هوچ چوب جاروشو بالا اورد تا بااون به سر انتو بزند وگفت:عقل کل!پس چرا معطلی؟؟ روشن کن اون چوب لعنتی تودیگه.داریم از ترس میمیریم
-نه نمیخوام .اگه چوبمو روشن کنم که هیجان صحنه میره.
وینکی مسلسلشو به سمت انتو گرفت وگفت:بدو روشن کن وگرنه میکشمت.
-اولا ملسلتو از رو پیشونیه من وردار دوما راست میگه ها اینطوری ترسناک تره ولی در هر حال ما داریم از ترس میمیریم واگه بادستای خودت چوبو روشن نکنی مجبورت میکنم.
وبعد هوچ جاروشو باشدت زیادی به سمت پایین اورد تا انتو بیهوش شود واو بتواند با گرفتن چوبدستی او انجا را روشن کند.
-ااااااااااخخخخخخخخخخخخ .شق(صدای افتادن کسی روی زمین)
-تو که منو نزدی پس کیو زدی دخترم تو سالمی؟؟؟
-اره ددی .رز توسالمی؟؟؟
-اره بابا سااااالم سااااااالمم .فرجو توهم سالمی؟؟؟
-ا..ر..ه ..ولی ..دارم.. از ترس ...می..میرم رو..دولف جارو ...به.. تو ...که ...نخورده؟؟؟ :worry:
-نه .. منم زنده ام.

هافلیون:پس ینی اونی که جارو به سرش خورده کیه؟؟؟؟


تصویر کوچک شده


پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۰:۵۴ دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
ســـــــــــــــاعت 12 نیمه شب
ناگهان، جسمی سفید رنگ با سرعت باورنکردنی از سمت پنجره های تالار هافلپاف وارد شد و شترق به فرجو خورد. ملت هافلپاف که همه گرخیده بودند فرار کردند و فقط آنتونین آنجا ایستاد. دورا که سعی میکرد دست پدرش را بکشد و او را از آنجا دور کند، گفت:
_ بابا، بیا بریم! دوباره قهرمان بازی در نیار!
آنتو: یکی باید فرجو رو نجات بده خب!
دورا: میای یا شترخ؟!

در همین حین آن جسم سفید رنگ از روی فرجو بلند شد و پرده سفید رنگ را از روی خود کنار زد و گفت:
_ ئه! بچه ها سلام!
رز: هوچ، تویی؟!
_ ایهیم! شما که میدونید من عادت دارم با جارو و از پنجره بیام تو. فقط امشب صاعقه زد حواسم پرت شد صاف اومدم تو پنجره و این پرده هه دورم پیچیده شد!
رودولف: نخند! الان فرجو سکته کرده باشه کی جوابشو میده؟

ملت هافلپاف بالای سر فرجو رفتند که کاملا سفید رنگ و شبیه روح ها شده بود و مدام تکرار میکرد:
_ روح! روح!
وینکی: ما اینجا روح نداشت! این هوچ بود!

وینکی در حال ادای سخنرانی و توضیح دادن به فرجو بود که توی تالار روح نداریم و اون پرده سفید رنگ دور مادام هوچ پیچیده شده بوده که ناگهان شعمدان های تالار خاموش شد و تاریکی مطلق همه جا را فرا گرفت و صدای خنده ای شیطانی آمد:
_ خَش خَش خَش خَش



پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۲۰:۴۹ شنبه ۳ آبان ۱۳۹۳

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۵۲ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 549
آفلاین
ملت هافل کنار، چوبدستی ها زیر بغل گذاشتند و خشاب ها پر کردند و گوش ها تیز کردند تا مکان دقیق نقطه آغاز جیغ را بیابند. بعد که این کارها را انجام دادند، دویدن و دویدن، به پشت بوم رسیدن! دویدند.

-چی شده؟
-وای ددیِ بابا... بگو سالمی. بگو.
-مو بنفش ما را سرکار گذاشت؟

دورا به هیچ کجا خیره شده بود. دستش را روی دهانش گذاشته بود و ناخن هایش را می جوید. تته پته کنان گفت:
-م... من روح... خون آشام... شبح...زامبی... اینفری... همه با هم یکجا...

آخرین تکه ناخن هم به زمین افتاد و دورا از هوش رفت.

*************************


-دورا... ددی... بلند شو ددیِ بابا. :mama:

دورا عین این فیلما اول پدرش را دوتا دید. بعد هم دوتا پدرش را یکی دید. بعد هم یک پدرش تبدیل به دوتا انسان شد. بعدش هم... دیگه بعد نداشت.

دورا به سختی بلند شد و بی توجه به سوالات متداول ملت، اولین چیزی که گفت،
-به مرلین قسم دیدمشون.

بود! (جمله بندی رو حال کردین؟ )

رودولف، بالا و پایین پران (!) گفت:
-دیدین راست گفتم؟

وینکی مسلسلش را بالا گرفت و چانه اش را راست کرد و سینه اش را جلو داد:
-وینکی گشت و گذار کرد. هیچ موجود بدی یافت نشد. server not found اصن!

اما دورا اصرار داشت بقیه قبول کنند:
-من دیدمشون. همه یکهو ظاهر شدن و به طرفم اومدن. یعنی میگین رویای هالووینی بود؟ اونم...
-اونم تو ساعت 12 شب؟

رز تصمیم گرفت اینگونه جمله دورا را تمام کند.

-نه... خب... اونم شاید ربطی به ماجرا داشته باشه ولی من دیدمشون. و اونا مثل پیوز ارواح خوبی نبودن.
-پیوز روح خوبی بود؟
-نه ولی... اونا رو دیدم و...
-و الان ساعت دوازدهه.

هافلیون بهتر دانستند چیزی را درون حلق فرجو فرو کنند تا دیگر حرفی از ساعت نزند. دورا ادامه داد:
-اونا چندش آور و وحشتناک بودن. هر چیزی که فکرش رو بکنین به اون لبخند های مضحک و راه رفتن خمیده شباهت نداره...

در بیرون، تندری اعلام وجود کرد و ترس، مانند ناجینی، از سر و کول هافلی ها بالا رفت. این همزمان بود با آغاز دوازده ضربه ساعت.
فرجو به هرطوری که بود، از لای ملافه ای که در دهانش بود، گفت:
-الان دیئه ئاعت دئاژدئه!




ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۳ ۲۱:۱۱:۲۰


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۲۰:۳۵ شنبه ۳ آبان ۱۳۹۳

نیمفادورا تانکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۳ پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۳۳ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از از دل برود هر آنکه از دیده برفت!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
نیو سیوژ

شب از نیمه گذشته بود،در نتیجه جشن هالویین در هاگوارتز هم خیلی وقت بود که تمام شده بود.صدای پای فلیچ سکوت حاکم بر فضا را میشکست.همه تالار ها در خاموشی فرو رفته بودند البته تالار هافلپاف دراین میان استثنا بود.اعضای تالار در فاصله چندمتری پنجره تالار ایستاده بودند و با بیم به آن چشم دوخته بودند.

تق،تق،تق،اووووو...تق،تق،تق،اووووووو...

سه ضربه اهنگین و سپس یک ناله.رز زلر در حالی که شنل خفاشی اش را از روی دوشش برمیداشت با لحنی که معلوم بود طاقتش سرآمده گفت:
-ببینم،تا کی قراره اینجا مثل احمق ها بخاطر حرف جناب رودولف ذل بزنیم به پنجره؟هه،جالبه که ایشون حضور یه شبحو تو تالارمون حس میکنه!

رودولف با ناراحتی به او پرید و گفت:
-مجبور نیستی اینجا واسی!میتونی بری بخوابی ولی من گفتم که فکر....

-تو اصلا فکرهم...
آنتونین بزرگتری کرد و درحالی که چشم از پنجره برنمیداشت گفت:
-هیس!فرجو تو برو ببین بیرون پنجره چیه.

فرجو با شنیدن این حرف جاخورد و لبخندی زد و گفت:
-تو بزرگتر و شجاع تری!

وینکی با حالتی تهدید امیز مسلسلش را در دستانش چرخاند و روبه سه مرد گفت:
-یکی رفت پنجره را دید زد یا وینکی باید از مسلسلش کار کشید؟مثلا شما مرد بود!

آنتونین ابروهایش را بالا انداخت و جواب داد:
-اگه اینجوریه،شما ها هم خانوم هستید،خانوما مقدم ترن!

دورا رویش را به سمت پدر جدیدش برگرداند و گفت:
-اگه الان داداش گیدیونم بود میرفت میدید کیه داره در میزنه.

آنتونین که نفرت و حسدش پیدا بود با ارامش به دورا گفت:
-بله برای این که از قدیم گفتن روح چو روح بیند خوشش آید.

فرجو با قیافه ای متفکرانه گفت:
-اون احیانا دیوانه چو دیوانه ببیند...

دورا به پدرش خیره شد و بعد با بغض گفت:
-داداشی من روح نیست!
-شصت میلیون بار گفتم چشاتو اینجوری نکن عزیز دل فادر.
شترق!:slap:
دورا:
آنتونین:
هافلیون:

-چرا میزنی خو.

رز آهی کشید و سرش را تکان داد و فریاد زد:
-اگه مسخره بازیاتون تموم شد من برم بخوابم؟!در ضمن اگر روح رو دیدی سلام منم بهش برسونید آقایون!

سپس به دنبال او وینکی و دورا هم با دلخوری صحنه را ترک کردند.

رودولف خودش را روی صندلی ولو کرد و دستش را زیر چانه اش زد و گفت:
-خیلی خوب،میگم فکر کنم صدای...

واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای!

صدای جیغ مانع ادامه حرفش شد.جیغ،جیغ دورا بود!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۲۰:۰۳ سه شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۳

فرد جرج ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۶ چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۴۵ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۶
از کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 179
آفلاین
-مگه زده به سرتون!!!؟؟ این چه حرفیه ؟
همگی به سمت صدا برگشتند.
-هی فردی وزوزک از کی اینجایی؟
-ارنی کک و مک میدونی که خوشم نمیاد به این اسم صدام کنی!! پس آخرین بارت باشه!
مرلین گفت : بحثو عوض نکن، از کی گوش واستادی اینجا؟
-من گوش وانستادم، صدای جیغ شنیدم بعدشم اومدم شنیدم راجبه کشتو کشتار حرف میزنید! اون صدای کی بود اصلا؟
مرلین گفت : رز ویزلی
-چی ی ی ی؟؟؟؟؟ رز ؟ :worry: پس چرا همینجور واستادید؟ چه بلایی سرش اومده؟
تانکس گفت : یه آدم شنل پوش بردتش، همزمان با نا پدید شدنش استیو هم غیبش زد!
-کی اسم منو صدا زد؟
همه بجه ها باهم گفتند : استیوووووو؟
ارنی گفت : هیچ معلومه کجایی؟ دو ساعته داریم دنبالت می گردیم!
- چی چی دو ساعته؟ یه دو دقیقه نبودم!
مرلین گفت : هی فرد ببین کار استیو نبوده پس... فرد ... فرد !!
الا به پنجره اشاره کرد و با دهان باز و چشم ها گرد شده گفت : فرد !!!!!!!
------
امیدوارم بد نشده باشه چیزی که نوشتم



پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۲۳:۰۷ دوشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۳

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
الا به سرعت به طرف صدا دوید ورز موقهوه ای رادیدکه فردی-باشنل بلندسیاه،کلاه شنل باعث می شدقیافه ی فردپیدا نباشد-قصد داردبه زور اورا به از انجادروکند.
اسپ ارنی الا مرلین وتانکس باعضوتازه وارد-خودم-به سمت رزویزلی دویدندولی فردناشناس دیگرانجا نبود.
اسپ باقیافه ی متفکری گفت:ممکنه شنل نامرئی داشته باشه.
مرلین سری تکان دادوگفت:پسرعزیزم معلوم شدچرابه ریونکلاونرفتی،شنل پوش دیگرتوی هاگوارتز نیست!
ارنی گفت:ازکجامی دانید؟
مرلین لبخندی زدوگفت:ازشما انتظارنداشتم!!!وبه پنجره اشاره کرد.شنل پوش درحالی که رزراگرفته بود ازدروازه ی هاگوارتز ردشد.
اعضای هافل به سالن عمومی برگشتندوروی صندلی هانشستند.
الا:فکرمی کنیدشنل پوش کی بود؟
عضوتازه وارد:رز مرگخواره پس ازمرگ خواران نبوده.
اسپ:اسلیترینی ها؟
ارنی:محفلی ها؟
عضوتازه وارد:اینقدربه این بی چاره ها شک نداشته باشید،اخه محفل وازاین کارا؟
مرگ خواران :
ع.ت:خب منظوری نداشتم
مرلین:استیو نظرتتوچیه؟استیواستیو؟کسی استیو راندیده؟
همه به فکرفرورفتند.
ع.ت:فکرکنم ازقبل ازدیدین شنل پوش کسی دیدن باشدش؟به نظرتون مشکوک نیست؟یه مدته خون نخورده تازه جدیدا خیلی به رز نگاه می کرد!
مرلین:ممکنه هم گروهی اش رابکشه؟...........









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.