هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: مغازه ی لوازم موسیقی جادویی پریوت
پیام زده شده در: ۲۰:۳۷ دوشنبه ۵ آبان ۱۳۹۳
#6

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۵۰:۵۳ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 548
آفلاین
خیابان گریمولد...

گیدیون، خوشحال و خندان، با گیتاری زیر بغل و درحال زمزمه کردن شعری از ساخته هایش، در زیر نور ماه قدم میزد و قدم میزد و قدم میزد... و قدم میزد و قدم میزد و قدم میزد... و باز هم قدم میزد...
بالاخره وقتی قدم زدنش به انتهای خود نزدیک شد، جلوی جایی که باید خانه شماره 12 میبود، ایستاد و با صدای بلندی گفت:
-چهار حبه سیر و 14 قاشق لوبیای پر کنده! هی مالی، درو باز کن منم!

برای ورود به خانه شماره 12 در شب ها، هر کس رمز خودش را داشت! رمزی که معمولا زیر نظر مالی ویزلی تعیین میشد.
گیدیون همچنان که گیتارش را بالا و پایین میکرد به انتظار بالا آمدن خانه بود. اما تنها چیزی که نصیبش شد یک صدای ناهنجارِ چرخ دهنده مانند بود.

-مالی... باز تو یه دستت کفگیره؟ اون کفگیرو بذار سر جاش آبجی. چند بار بگم با هر دو دستت ضامن رو بکش.

این بار صدایی از ناکجا آباد بر گیدیون نازل شد:
-ضامن گیر کرده. شماره 2 رو بکشم؟
-نه نه... اون مال خفه کردن تابلو میس بلکه... دسته ی شماره 25 تو فاز 3 بر 14 رو بگیر.

ظاهرا زندگی در خانه شماره 12 به معنای یاد گرفتن کلی قانون ریاضی و فیزیک بود.
-نمیشه داداش... نمیدونم چرا همچینه... قبل از تو تدی اومدا ولی همه چی درست بود... این یه بدشانسی بزرگه.
-نمیشه بابا... اون یکی...
-تــــــــــوپــــــس چلنگال!

برخورد سهمگین گلدان با سر گید باعث ناتمام ماندن حرفش شد.بالای سرش چند ستاره به چرخش در آمد و لحظه ای بعد، گیدیون پریوت پخش زمین شده بود.

-چندبار به شما گفتم ساعت 10 شب ساکت باشین؟ یه بار صدا نهنگ پخش میکنین یه بار جیغ و وا جیغ میکنین. دِ ساکت بشین دیگه...

فردی که گلدان را از پنجره اش به بیرون پرتاب کرده بود، چند بوق هم نثار فامیل های نزدیک گید کرد و به خانه اش برگشت.

ظاهرا بدشانسی گید شروع شده بود.


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۵ ۲۱:۰۶:۳۸


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: مغازه ی لوازم موسیقی جادویی پریوت
پیام زده شده در: ۱۴:۵۱ جمعه ۲ آبان ۱۳۹۳
#5

گيديون پريوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲:۵۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
از ش دور بمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 533
آفلاین
- لودو؟ :worry:
- چیه؟ :sharti:
- لــــــــــــــو دو !
- چیه؟

گیدیون با ترس و لرز به بالای سر کلاه لودو و روی سقف اشاره کرد. بگمن سر خود را بالا آورد و با دیدن عنکبوت به فرمت در آمد. بعد از چند ثانیه سکوت و در و بدل شدن نگاه لودو و گیدیون به یکدیگر، بگمن بالاخره لب به سخن گشود:
- بخاطر این الکی شلوغش کردی؟ همچین گفتی لودو فکر کردم ارباب پشت سرمه. خب پس تو به بدشانسی اعتقاد نداری؟
- نچ. من فکر نمیکنم هورکراکس اربابت دست من باشه.

لودو شانه ای بالا انداخت و از مغازه خارج شد تا به دنبال هورکراکس ولدمورت بگردد. گیدیون بار دیگر جارو را برداشت و شروع به جارو کردن مغازه کرد و زیر لب برای خود سخنان مغاله آمیز گفت. بعد از چند دقیقه عرق روی پیشانی اش را پاک کرد و به هوا که تقریبا" تاریک شده بود نگاه کرد.

آهی کشید و گیتار قدیمی که پیر مرد به او داده بود را برداشت و با تکان دادن چوبدستی کرکره ی مغازه ی خود را پایین کشید. بعد از قفل کردن در، راه خانه ی شماره ی 12 گریمولد را در پیش گرفت. در راه با خود فکر کرد چرا پیرمرد فکر کرد این گیتار با ارزش است؟ شاید پروفسور دامبلدور می توانست به این سوال جواب دهد.

همان زمان در خانه ی ریدل.

- لودو؟
- بله ارباب؟
- هورکراکسمون پیدا نشد؟
- جانم فدایتان ارباب... امر بفرمایید هورکراکستون شم ارباب. ... همه ی هاگزمیدو زیر پا گذاشتیم ارباب... ولی پیدا نشد ارباب... حتی مغازه داراشونو ترسوندم که بد شانسی میاره ارباب... ولی پیدا نشد ارباب.

لرد ولدمورت از روی صندلی خود بلند شد و به سوی لودو بگمن که درحال سجده کردن بود آمد و با فرمت نگاهی به او انداخت. لودو بعد از چند ثانیه ایستاد و با نگرانی نگاهی به چهره ی غضبناک ولدمورت انداخت. لرد تاریکی گفت:
- تو گفتی هورکراکس ما چی میاره؟
- گفتم بد شانیــ ... یعنی خوش شانسی میاره.
- لودو، برو مرگخوارا رو جمع کن بیار اینجا، باید تا امشب هورکراکسمان پیدا شه وگرنه سهمیه کروشیو مرگخوارا از 2 تا در روز به 10 تا در روز ارتقا پیدا میکنه.

لودو:


ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: مغازه ی لوازم موسیقی جادویی پریوت
پیام زده شده در: ۲۳:۱۰ پنجشنبه ۱ آبان ۱۳۹۳
#4

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۸ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۱:۱۱ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۱
از
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین
_ها؟
گیدیون با فرمتبه لودو نگاه می کرد.نمی فهمید که ایا واقعا لودو ترکی حرف میزد یا او بود که حرف هایش را ترکی می شنید.
_یک بار دیگه بگو نشنیدم
لودو با فرمت به گیدیون که مات و مبهرت مانده بود نگاه کرد
_ اینجا غرق میشه. دلیلش هم اینه که وقتی یکی از هورکراکسس های ارباب تو تایتانیک بود، کشتیه غرق شد.
_لودو خیالت راحت باشه هوراکسس اینجا نیست بنابر این اینجا غرق نمی شه
_غرق هم نشه غرقش میکنم
و بعد با انگشت به گیتار قدیمی اشاره کردو گفت :
_اون چیه؟
_ها؟اونو میگی؟یک پیر مرد اومد اینجا اونو بهم فروخت بیچاره فکر می کرد خیلی ارزش منده


و در همان لحظه عنکبوتی با فرمت و با قر از روی دیوار عبور کرد و توجه گدیون به سمتش جلب شد ومتوجه لودو که با فرمت در مقابلش داشت جوش میاورد نشد.
گیدیون باز نا امید به تمام مغازه نگاه کرد و غر غر کردناش را دوباره شروع کرد.
و وقتی به سمت لودو بازگشت متوجه بخاری که از بالای سر لودو بیرون میومد شد و با فرمت گفت:
_لودو؟


--------------------------------
خوب نوشتم یا نه ؟بازم از موضوع خارج شدم؟


تصویر کوچک شده


پاسخ به: مغازه ی لوازم موسیقی جادویی پریوت
پیام زده شده در: ۱۷:۴۶ پنجشنبه ۱ آبان ۱۳۹۳
#3

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۵۰:۵۳ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 548
آفلاین
-لعنتی... این مغازه مال عصر حجر نبوده احیانا؟

گیدیون با صورتی سرخ شده، درحالیکه جارویی نصف قدش را در دست گرفته بود و اندازه هیکل جارو خم شده بود تا زمین را تمیز کند این را گفت و مقداری خاک به هوا فرستاد.
-آخه اصن ما رو چه به مغازه خریدن؟ باس یکی از همون زمین هایی که تو حومه شهر، بی صاحاب و پت و پهن ول شده بود رو ور میداشتیم و می ساختیمش. مرلین رو چه دیدی؟شاید به پاس قدردانی از ما، طرفدارامون میومدن اونورا خونه میساختن و خونه میساختن و اینقدر خونه میساختن تا اونجا یه شهرک میشد اصن. وسطش هم یه میدون با یه مجسمه از گیدیون پریوت کبیر میساختن تا یاد ما تا همیشه بمونه سر زبونا...

همینطور که گیدیون در خیالاتش سفر میکرد و گه گاهی زیادی مبالغه از خود بروز میداد، مردی چاق با سبیل کلفت و کلاه شاپو و بقیه دفتر دستک هاش، وارد مغازه شد.
-اهم... اهم...
-آره والا... اصن میگن کارآگاه اگه کارآگاه باشه باید مث کارآگاه از کارهاش آگاه باشه. نه مث ما کارآگاه باشه. اصن فک کنم ما کار آگاه نیستم. ما کارآگاهیم!

مرد سیبیل کلفت، چند قدمی عقب تر رفت تا در محدوده خوبی برای دیدن تابلوِ مغازه قرار گیرد. مطمئن بود روی تابلو چیزی در مورد راونپزشک و مرکز تمدد اعصاب ننوشته بود. پس دوباره چند قدمی جلوتر آمد و « اهم اهم » کرد.
-اصن من موندم تو این کار افسرایی که به ملت گواهینامه رانندگی میدن درحالیکه طرف اصن بلد نیست رو جارو بشینه... ئه... یه لحظه وایسا ببینم. الان اینی که من گفتم چه ربطی به این قضایا داشت؟

مرد سیبیل کلفت که دیگر تاب نمی آورد، گفت:
-بابا جان اون جارو رو یه ثانیه بذار کنار. می ترسم خاکاش بره تو سینوس های عصبیت یه وقت شیرین العقل شی.

گیدیون، عین اوقاتی که میگ میگ پشت سر کایوت ظاهر میشود و می گوید:«میگ میگ!» به هوا پرید. زمانی که چرخ های عقبش باز نشد و با کله به زمین خورد، صدایی شبیه «لغوتو؟ویکاتونیکا؟» از خود در آورد.
-جان؟

گید که داشت به زحمت از روی زمین بلند میشد، حرفش را تکرار کرد:
-لودو؟اینجا چیکار میکنی؟

لودو، دستش را به سمت منوی مدیریتش حرکت داد و همینطور که سلاح مخفیش را رونمایی میکرد گفت:
-به ما از سمت شورای زوپس خبر رسیده یه وسیله بدشانسی اینجاست. ما هم یه ساعته داریم وضع اینجا رو چک میکنیم ولی هیچ موردی از بدشانسی ندیدیم. گفتیم بیایم براتون بدشانسی نازل کنیم. هر چند من به شخصه رابطه بین هورکراکسس ارباب و بدشانسی واسه محفلی ها رو درک نکردم!

گیدیون که حالا مشغول بررسی علت باز نشدن چرخ های عقبش شده بود، گفت:
-بدشانسی نازل کنید؟ حالا چه بدشانسی ای هست؟

لودو منوی مدیریتش را ورق زد و سرش را بالا گرفت. چشمانش را باریک کرد و با لحن مرموز و ترسناکی گفت:
-دردسر شماره یک: تا سی و سه ثانیه دیگه اینجا غرق میشه. دلیلش هم اینه که وقتی یکی از هورکراکسس های ارباب تو تایتانیک بود، کشتیه غرق شد.
-



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: مغازه ی لوازم موسیقی جادویی پریوت
پیام زده شده در: ۱۶:۴۱ پنجشنبه ۱ آبان ۱۳۹۳
#2

گيديون پريوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲:۵۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
از ش دور بمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 533
آفلاین
سوژه ی جدید!


- صاحب قبلی اینجا لامصب چه قدر تمیز بوده.

گیدیون با قیافه ای متفکر به مکانی که قرار بود مغازه ی او باشد، نگاه کرد. مغازه را گرد و خاک فرا گرفته بود و تار عنکبوت در گوشه و کنار آن به چشم می خورد. آهی کشید و پاترونوس خود را به وجود آورد. شروع به صحبت کردن کرد:
- از بچه های محفل هرکسی میتونه بیاد کمک برای تمیز کردن مغازه، قربان شما گیدیون.

اژدها که پاترونوس او بود با سرعت از مغازه خارج شد و به سوی میدان گریمولد پرواز کرد. او نیز با آرامش خاطری به آن نگاه کرد. بعد از چند دقیقه که اژدها نا پدید شد روی صندلی نشست و منتظر جواب آن ماند.

چند دقیقه بعد.

- شرمنده داوش هیچ کس گریمولد نیس، لامصب مقر خیلی خالیه، شرمنده ی اخلاق ورزشیت، ویولت بودلر.

گیدیون با فرمت به اطراف مغازه نگاه کرد، تمام مغازه را گرد و غبار و تار عنکبوت پوشانده بود و تنها چیزی که گیدیون داشت دستمال پارچه ای کثیفی بود که روی تاقچه ای جا خوش کرده بود. با ناراحتی گفت:
- چرا باید حقوق من الان تموم شه؟ حالا 100 گالیون داشتیم نمیدونستیم باهاش چیکار کنیم. حداقل 0 گالیون دستمونبود دو تا کارگر بگیریم اینجارو تمیز کنه.

با ناراحتی دستمال کهنه را برداشت و سراغ غبار گیری لبه ی پنجره رفت. در این حال که سخت مشغول تمیز کردن تکه برتی باتی در لبه ی پنجره بود، پیر مردی داخل مغازه شد. به اطراف نگاه کرد اما گیدیون را که پشت در بود را ندید.

- آقا؟ صاحاب مغازه؟ الو؟

گیدیون به تمسخر گفت:
- الو؟ گوشی دستمه بفرمایید.
- مگه آزار داری مرتیکه ی توله بلاجر تسترال صفت؟ چرا الکی زنگ میزنی فوت میکنی؟
- من؟ من اصن گوشی ندارم زنگ بزنم.

پیر مرد شروع به چرخیدن به دور مغازه کرد. گیدیون به آرامی از پشت در بیرون آمد به پیر مرد نزدیک شد. مرد که همچنان درحال حرف زدن بود،گفت:
- پس چطوری الان باهام حرف میزنی؟
- من پشت سرتما.

مرد برگشت و با فرمت به گیدیون نگاه کرد. کارآگاه با تجربه نیز با شک نگاه به مرد ژنده پوش کرد. دقایقی در سکوت گذشت، گیدیون پشت میز خود نشست و با دست پیر مرد را دعوت به نشستن کرد.

- میتونم کمکتون کنم؟
- بله من اومدم اینو بفروشم.

مرد از زیر ردایش گیتاری قدیمی و کهنه را بیرون کشید. گیدیون چینی به دماغش انداخت و به مرد خیره ماند. با چشمانش به گیتار اشاره کرد و با تعجب پرسید:
- اینو میخواین بفروشین؟ مدلش خیلی قدیمیه فکر نمیکنم بیش تر از 1 گالیون...
- این یه گیتار معمولی نیست، این مال مرلین بوده، تازه خوش شانسیم میاره.

به مرد خیره ماند، به نظر خیلی ذوق زه به نظر رسید، دلش نمیخواست توی ذوق آن پیرمرد بزند. نفس عمیقی کشید و به گیتار نگاه کرد. دقایقی در سکوت گذشت، نگاهش را به چشمان آبی رنگ پیر مرد دوخت و گفت:
- 3 گالیون خوبه؟
- قبوله.

از جای خود بلند شد و 3 گالیون را کف دست مرد گذاشت و گیتار را از او گرفت.

- خیر از جوونیت ببینی پسرم.

پیر مرد با این حرف ویبره زنان از مغازه خارج شد و به سرعت از آنجا دور شد. وقتی مطمئن شد کسی تعقیبش نمیکند معجونی را از زیر ردایش در آورد و سر کشید. پس از چند ثانیه ماندانگاس فلچر جای آن مرد ایستاده بود.

- امیدوارم براتون خوش شانسی بیاره هورکراکس لرد ولدمورت.


ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


مغازه ی لوازم موسیقی جادویی پریوت
پیام زده شده در: ۱۴:۵۰ پنجشنبه ۱ آبان ۱۳۹۳
#1

گيديون پريوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲:۵۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
از ش دور بمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 533
آفلاین
- بیا تو.

گیدیون خوشحال و خندان و درخواست به دست وارد دفتر مدیریت شهرداری هاگزمید شد. یوآن پشت میز نشسته بود و پکی به سیگارش زد. کارآگاه با تجربه سریع خودش را روی یکی از صندلی های جلوی میز انداخت و به یوآن خیره شد.

- یوآن؟ چه باحال شدی.
- کارتو بگو گیدیون.

گیدیون با تعجب به دوست قدیمی خودش خیره ماند. بعد از چند دقیقه سکوت با خجالت گفت:
- چه لباس قشنگی.
- گفتم کارتو بگو.
- خب حالا چه خودشم میگیره بوقی. یک درخواست دارم برای ساختن یک مغازه ی لوازم موسیقی جادویی تو هاگزمید.

یوآن عینک خود را از چشم خود برداشت و روی میز گذاشت و از جای خود بلند شد و به سوی گیدیون رفت و در حالت فیس تو فیس به او نگاه کرد. بعد از چند دقیق سکوت با شک پرسید:
- لوازم موسیقی؟
- بلی.
- تو هاگزمید؟
- یس!

نگاه یوآن چنان عمیق بود که گیدیون سر خود را پایین انداخت و به کفش های زیبای فوق تمیز خود چشم دوخت. در آن لحظه در یافت تا چه اندازه کفشش خاکی بود. یوآن پرسید:
- تو این وضعیت که دیوانه ساز ها هاگزمیدو زیر پا گذاشتن تا سیریوس بلکو پیدا کنن؟
- عامو اون قضیه تموم شد الان سیریوس کاندید وزارت سحر و جادوئه.

یوآن با عجله نگاهی به روزنامه ی روی میز خود انداخت و با خواندن این خبر، بار دیگر به چشمان گیدیون نگریست. ناگهان گیدیون بدون هیچ مقدمه ای گقت:
- دقت کردی نصف رول فقط داریم مینگریم و نگاه میکنیم و خیره میشیم؟ حالا آخر این مجوزو میدی یا نه؟ مغازه‌ش که هست، لوازمشم هست فقط مونده مجوز شوما.

روباه مکار از حالت فیس تو فیس خارج شد و پشت میز خود نشست و بار دیگر عینک را به چشم خود زد. نگاهی از بالای عینکش به گیدیون کرد و گفت:
- تو که انتظار نداری بهت مجوز بدم، انتظار داری؟ :sharti:
- ام ... چرا انتظار دارم.
- خب انتظار درستی داری. بیا با درخواستت موافقت شد.

گیدیون بدون آنکه خداحافظی کند، برگه را از دست یوآن قاپید و به سوی مغازه ی جدیدیش حرکت کرد.

***


- چپ... چپ... نه کجه یکم راست ... دوباره کج شد که.

گیدیون درحالی که دستانش را مانند مستربین به شکل مستطیل در آورده بود و از درون آن تابلوی مغازه اش را نگاه میکرد این را گفت. کارگران خسته و عراق ریزان برای بار هزارم تابلو را به سمت چپ چرخاندند.

- عالی شد.

حالا زندگی او در چیزی متفاوت از محفل و وزارتخانه خلاصه شده بود، مغازه ی لوازم موسیقی پریوت!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خب این یه تایپک جدیده که بر اساس سوژه میتونه طنز یا جدی باشه. در این تایپک رول های ادامه دار زده میشه. هروقت سوژه بخوابه یا تموم بشه توسط صاحاب مغازه جنس جدید ( سوژه ) به مغازه آورده میشه.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.