هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۳:۱۷ جمعه ۹ آبان ۱۳۹۳

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۵۰:۵۳ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 548
آفلاین
کرنلیوس در مغزش شیرجه زد و فکر کرد. فکر کرد و فکر کرد. از میان دانسته هایش گذشت و سر راه، نگاهی هم به فرمول های پایه دیفرانسیل جادویی برای جادوگران خیلی باهوش که حتی نمیدانست چند سال پیش آنها را درون مغزش انداخته بود، کرد. سرانجام آنقدر در یافته هایش شنا کرد که پاسخ را یافت.
-نه.

ملت مرگخوار:

لینی در حالیکه از شدت ناراحتی بالهایش را به زمین و هوا، بی هدفانه می کوبید، جیغ و ویغ کنان گفت:
-چرا نه؟ دو ساعت ما رو معطل کردی که بگی نه؟ میدونستی اگه تو این دو ساعت یه خودآموز شرطنج می خریدیم الان کجا بودیم؟

کورممد پاتری از آن پشت مشت ها گفت:
-اولا شتر رنج درسته نه شرطنج. دوما... کجا بودیم؟
-اولا اون شطرنجه نه رنج شتر. دوما یه جای فراتر از شطرنج و شطرنج بازی بودیم.
-اولا اون شتر رنجه. نمی بینی چندتا شتر تو بازی هستن؟ همونایی که شبیه اسبن در حقیقت شترن! دوما... حالا دوما باشه واسه بعد...

لینی:

نیمه راست لودو، منوی مدیریت را از نیمه چپش گرفت و نگاهی به آن انداخت و از آنجایی که خیلی گولاخ بود و همه چیز را می دانست، با هوش راونیِ غیر سرشارش، چیزی یافت:
-سه دقیقه دیگه وقت بحثاتون تمومه. زودتر این جقله بازیا رو تموم کنین و کسی هم حق نداره تریپ معلمی ور داره و بگه املای «جقله» اینجوری نیست. این یارو شاخ داره رو هم بندازه اونور سمت... سمت یه چیزی بندازین دیگه...

کمی آن طرف تر، گیلبرت با شور و شعف، سعی داشت سوار یکی از فیل های صفحه شطرنج بشود وبا این کار، گیلبرت بودن خودش را ثابت کند.

-صد بار بهتون گفتم این اسباب بازیا رو از جلو پسر گلم ور دارین. یهو نره تو چشش! شما به راه راست هدایت شوید ای حرف گوش نکن ها! الهی شن بره تو چشتون اصن.


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۹ ۱۳:۴۵:۳۸


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۷:۰۲ پنجشنبه ۸ آبان ۱۳۹۳

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
همه همینطور به کرنلیوس زل زدن.تا اینکه بالاخره یکی شروع به حرف زدن میکنه:
تو چرا آتیش گرفتی؟!

کرنلیوس لبخند پدرانه ای میزنه که باعث حسادت دامبلدور میشه.به آرومی جواب میده:آه پسرم!هنوز خیلی مونده تا به رازهای وجود این پیرمرد پی ببرین.اگه اجازه بدین من میخوام برم.چون حوصلم سررفت.برم جایی رو پیدا کنم که سرم گرم بشه.

مرگخوارا میپرن و چهارچنگولی دست و پای کرنلیوسو میگیرن.

اولی:کجا با این عجله؟
دومی:ما خودمون سرشما رو گرم میکنیم.جایی نرین.همین لینی میتونه براتون حرکات موزون انجام بده.

لینی بدون مکث شروع به چرخیدن و تکون دادن بال هاش میکنه.هرچند حرکاتش چندان جالب از آب درنمیان ولی برای منصرف کردن کرنلیوس از رفتن کافین.
کرنلیوس سرجاش میشینه و کراب براش یه لیوان نوشیدنی میاره.

کراب:جناب غریبه.ممکنه از شما خواهش کنیم به تیم شطرنج ما بپیوندین؟
کرنلیوس:خیر!
کراب با نگاهش از بقیه مرگخوارا کمک میخواد.لینی که اعتماد به نفسش فوران کرده جلو میره:جناب غریبه.ما جوانان بی تجربه به کمک شما احتیاج داریم.ما اصلا نمیدونیم این بازی چطور انجام میگیره.لطفا درخواست ما رو رد نکنین.در تمام طول بازی شما رو باد میزنم.این لودو انگور به دهن شما میذاره و این مورگانا موهاتونو شونه میکنه.وسایل آسایش و راحتی شما رو فراهم میکنیم.لطفا قبول کنین!

کرنلیوس به فکر فرو میره!


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۷:۳۴ چهارشنبه ۷ آبان ۱۳۹۳

کرنلیوس آگریپاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۹ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ یکشنبه ۳ آبان ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 57
آفلاین
-‌ای آقا! من که بیمار نیستم! هزار بار بهتون گفتم که! من میام سنت مانگو که رختشوییمو انجام بدم... با سنت مانگو رختاتون از خون جادوگر سیفیدم سیفید تر خواهد شد! حالا ولم کنین بذارین برم...آاه اینجا دارن شطرنج بازی می‌کنن! منم بازی؟

پزشکا که ظاهراً از صبح پی‌ پیرمرد ریشو بودن، آهی کشیدن و هر سه همزمان با کفّ دست محکم به پیشونیشون زدن. کم کم داشتن متوجه می‌شدن که توسط جمعیت مرگخوار محاصره شدن. بلا که نگاهش یهو به شدت تهدید آمیز شده بود سرشو به (به شیوه کفتر) کٔج کرد و شروع کرد با چوبش به یکی‌ از پزشکا سقلمه زدن. مورگانا که متوجه حضور اشخاص عینکی و بلوز پوش شده بود یهو رز‌های سیاه شروع کردن رو سر و کولش رشد کردن و ساتین از روی دوشش فیش فیش عجیبی‌ سر داد.

-آاه... خوب به نظر میرسه که ما باید بریم... الان شیفتمون تو سنت مانگو تموم می‌شه... مرلین حافظ...اوه مرلینم که اینجاست! خوب ما رفتیم!

کورنلیوس که سرخود رفته بود و به صفحه شطرنج نگاه میکرد برگشت و متوجه ملت مرگخوار شد که بهش بد جور خیره شده بودن. رداشو تکوند، با لبخندی که به طرز عجییبی گشاد بود از راست تا چپ به هرکدوم از مرگخورا نگاه کرد.
- ببینم نکنه اینجا هنوز سنت مانگوست! آاه بانو مورگانا هم که اینجاست! ببینم از دفعهٔ قبلی‌ که همدیگرو دیدیم چند سال می‌گذره؟ صد سال، دویست سال؟ آهان نه یادم افتاد همدیگرو جلوی مغازه ویزلیها دیدیم... البته یادم نیست بعدش چه اتفاقی افتاد...

جمعیت مرگخوار که از دیالوگ‌های این شخصیت نو پردازش شده هیچی‌ نمی‌فهمیدن شروع به خاروندن کلشون کردن. مورگنا که مورد خطاب قرار گرفته بود کمی‌ از ابهتش کم شده بود.
- ما همدیگرو دیدیم؟ من که یادم نیست! اما به نظر میرسه که تو منو می‌شناسی‌... ببینم مثل لاکشس از این نوادگان من نیستی‌ که؟ بگذریم... همونطور که میبینی‌ اینجا داریم سعی‌ می‌کنیم که مسابقه شطرنج راه بندازیم و ورودت همچیرو داره به هم میزانه... پس همین الان از این میدون برو مگرنه ساتینو میندازم روت.

کرنلیوس که از سردی رفتار مورگنا کمی‌ جا خورده بود به جای اینکه همونطور که بهش گفته بود کوله بارشو جم کنه و بره، دستش رو در کیسه تخمه‌ای که راکوود برای شاهینش (سوال نویسنده: ببینم شاهینم مثل قناری تخمه میخوره دیگه درسته؟) به همراه داشت کرد و شروع کرد با جدّیت به جاویدان تخمه ها.
- خوب پس بشینیم ببینیم دیگه! تا حالا اینجور مسابقه شطرنج ندیده بودم... یه جّن خونگی با یه تیک گوشت که شبیه انسان میمونه و به نظر میرسه که رکابی و دستکش بکس پوشیده! با شطرنجی‌ که ما تو جونیمون تو هامبورگ قهرمانش بودیم فرق داره... حالا شاید جامعهٔ تغییر کرده... این جوونا دیگه هیچی‌ حالیشون نیست!...آاه چرا همه هنوز‌م به من خیره شدن؟



ویرایش شده توسط کرنلیوس آگریپا در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۷ ۱۱:۳۴:۵۳



ارزشی بی‌ بکارت


تصویر کوچک شده


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۵:۳۲ سه شنبه ۶ آبان ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

تنها پسر گلرت گریندل والد به نام گیلبرت از بیمارستان روانی فرار کرده. محفل و مرگخوارا دنبالشن. گیلبرت دچار اختلال حواس و بسیار خطرناکه! به طور اتفاقی گیلبرت که به دنبال کار می‌گرده سر از محفل در میاره. مرگخوارا هم که متوجه این موضوع شدن سعی می کنن گیلبرتو از محفلیا بگیرن و مجبور می شن مسابقه شطرنجی با محفل برگزار کنن. تیم شطرنج محفل رو ویولت و گیلبرت تشکیل می دن و مرگخوارا شطرنج بلد نیستن!

________________________________

-تو و تو! تیم شطرنج ارتش سیاهی رو تشکیل می دین!

مرگخواران که سرشان را پایین انداخته بودند متوجه نشدند که منظور لرد سیاه از "تو" و "تو" دقیقا چه کسانی بود. لودو که رویش بیشتر از بقیه بود پرسید:
-ارباب! کی و کی؟

لرد سیاه اصلا خوشش نمی آمد حرفش را تکرار کند. برای همین با دستش اشاره کرد!چشمان لودو از شدت تعجب گرد شد.
-ارباب؟ وینکی و کراب؟! از این دو تا نابغه تر پیدا نشد؟!

لرد سیاه علاوه بر اینکه خوشش نمی آمد حرفش را تکرار کند اصلا خوشش نمی آمد تصمیماتش زیر سوال برود! برای همین لودو را از وسط به دو نیم کرد و چون لرد ارباب بسیار قدرتمندی بود لودو به همان شکل به زندگیش ادامه داد.


اندکی بعد...میدان گریمولد:


-خونتون کجاس؟
-اگه قرار بود شماها ببینینش نمودارپذیرش می کردیم! اصلا تو چرا همچین شدی؟! روش جدید لاغر شدنه؟
-حالا بگو ان خونه هه کجاس...من که نمی تونم دوباره برم توش!

کمی دورتر از محل بحث تدی و نیمه چپ لودو، مرگخواران سرگرم آماده کردن تیم خفن شطرنجشان بودند. سه نفر وینکی را باد می زدند و وینکی سرش را به میله های رینگ شطرنج می کوبید.
-وینکی بد! سه جادوگر محترم وینکی رو باد زد و وینکی پررو فکر کرد که کاش یکی هم ماساژش می داد.

کراب لباس ورزشی پوشیده بود و بی هدف بالا و پایین می پرید.

تا اینکه لرد سیاه در صحنه حاضر شد! کراب دوان دوان بطرف لرد رفت.
-ارباب! ما تصمیم گرفتیم در مقابل تیم اینا حاضر نشیم. از تلویزیون مشنگی یاد گرفتیم. خیلی باکلاسه. اینجوری مشخص می شه که اینا رو به رسمیت نمی شناسیم.

لرد سیاه مایل بود کروشیویی نثار کراب کند! ولی فعلا لازمش داشت.
-و حتما می دونین که در اون صورت بازنده محسوب می شین؟!

کراب مسلما نمی دانست! در حالی که بالا و پایین می پرید و خودش را گرم می کرد به میدان برگشت!
-گوش کن وینکی! نباید کار سختی باشه. اینجا یه تعدادی آدم و حیوون هست. اونی که تاج داره هم اربابه. به محض اینکه سوت شروع رو زدن با حیوونا از هر طرف بهشون حمله می کنیم. تو اسبا رو کنترل کن. با دو سه جفتک می تونی کل مهره هاشونو از صفحه بریزی بیرون.

وینکی:هر چی جادوگر محترم گفت! ولی وینکی مطمئن بود که این بازی اینجوری نبود!

نیمه راست لودو داوری مسابقه را به عهده داشت. سوت را در سمت راست دهانش گذاشت و...

-دست نگه دارین! ما از بخش روانی سنت مانگو اومدیم. یکی از بیماران خطرناک ما فرار کرده. بهمون گفتن در این محل دیده شده!




پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۴:۵۹ یکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۳

بیدل آوازه خوان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۶ دوشنبه ۶ آبان ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۰۸ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از مکافات عمل غافل مشو + چخه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 110
آفلاین
مرگخواران که در عمر سیاهشون چیزی از ورزش فکری نمی دونستن و به نظرشون کاربرد مغز در ورزش به اندازه ی کاربرد جعفری در کتلت و در نقش دکور می بود، اجازه دادند مورگانا تا درب مقر محفل هلشون بده. فقط لودو که احساس می کرد چون نه یقه و نه دامنش هیچ کدوم توی دست مورگانا قرار نگرفته ان پس بهش اجحاف شده، فریاد کشید:

- ینی ما که تا اینجا اومدیم نباید لااقل این محل نمودارناپذیر رو تسخیر کنیم؟

ولی مورگانا و بقیه که دیده بودن جیمزی با خشنودی یویو تکون می ده و ست بعدی جیغ هاشم به مناسبت کیش شدن دامبلدور، درحال وقوعه، عاقلانه تصمیم گرفتن بزنن به چاک. لودو که تنها وسط جمعیت گیر افتاده بود چشمش به تدی افتاد که مشتاقانه بهش نگاه می کرد.

موهای تدی به علامت وقت شکار قرمز شده و دندون هاشم کم کم درحال بیرون زدن بودن:
- ببین... روانشناس... هنوز منو روان نشناسوندی ها!

نمیشه لودو رو به خاطر گرد و خاک راه انداختن در حال فرارش، اونم از شدت ترس، سرزنش کرد.

یک ساعت بعد

جماعت محفلی هرکدوم یه ور لم دادن و کلن فراموش کردن که لیگ شطرنجی برقراره. خوب آخه اونا که از لرد سیاه دستور نمی گیرن! ولی دامبلدور که به خاطر نجات از مات شدن و آبروریزیش جلوی محفل، از مورگانا ممنونه (هرچی باشه درست وقتی کیش شده بود مرگخوارا رو فراری داده بود!) سرفه ای پروفسورانه می کنه:

- فرزندان روشنایی! اینقدر راحت طلب نباشید. باید یه تیم از خودمون انتخاب کنیم که با مرگخوارا مسابقه بدن!

تدی (که هنوز دلش نخواسته دندون هاشو از حالت گرگی در بیاره) بدنش رو کش و واکش میده:
- بیخی پرفسور جون. مرگخوارا که شطرنج بلت نیستن. واسه همین یه دونه رول هم گیر افتاده بودن و نمدونستن چیکا کنن.

پروف:
- ولی بازم به هرحال ما که نمی تونیم کم بیاریم و مبارزه نکرده شکست رو بپذیریم.

گلرت که هنوزم داره درمورد دوچرخه ی ویولت رویاپردازی می کنه، فکری به نظرش می رسه:
- خوب ما که گیلبرت رو داریم که شطرنج بازیش خفنه. فقط یه کم کنترل روانی لازم داره که ویولت رو هم تیمیش می کنیم تا هم گیلبرت رو کنترل کنه و هم به وقتش بابای پدر جد مرگخوارا رو میاره جلو چششون!

کل محفل با کشیدن خمیازه های طویل و جیمزک با پرتاب چرخشی یویو به درون تنگ (!!!) نهنگ هاش موافقتشون رو اعلام می کنن و بدین ترتیب تیم ملی شطرنج محفل شکل گرفت!


هه!


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۳:۵۳ شنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۳

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
نسیم ملایمی وزید. البته نه آنقدر محسوس که محفلی ها متوجه آن شوند. در پس آن نسیم، بوته های گل رز سیاهی سبز شده بودند که برای هر مرگخواری، یادآور حضور مورگانا بود. لینی با امید به اینکه مورگانا بتواند آنها را از آنچه در آن هستند، نجات بدهد، گفت:
- ایده ای داری مورا؟

شرط احتیاط این بود که مورگانا را عصبانی نکند. لااقل فعلا!
- طبیعتا دارم. وگرنه اینجا سبز نمیشدم لینی ارباب!

به طرز غریبی، عبارت سبز شدن، برای حضور ناگهانی مورگانا، کاملا مناسب بود! مورگانا که خم شده بود تا ساتین را از گربه غریبه ای در خانه گریمولد دور کند، با تشخیص اینکه گربه مذکور، ماگت است، جانوران را به حال خودشان گذاشت و در حالیکه آلبوس و گیلبرت را تماشا میکرد، خارهای گل زر را نوازش کرد.الا غرولند کرد:
- ممکنه بجنبی خانم ادعا؟ سوژه داره منحرف میشه ها

مورگانا مطمئنا متوجه این حرف نشده بود چون گفت:
- شطرنج!!!

- ببخشید؟

- شطرنج الا ! شط...رنج.... بهش بازی رخ و شاه هم میگن! یه گروهی هم بهش میگن سیاه و سپید!

لینی بال بال زد.
- خوب اصن هر چی ! دقیقا به ما چه ربطی داره؟

مورگانا با ناخن بلند لاک زده اش، گیلبرت را نشان داد که غرق در شکست دادن دامبلدور، یا به قول خودش، مامان بود.
- ببین ما میتونیم به بهانه شطرنج اونو بکشونیم اونجا !

- چی؟؟ این دیگه یعنی چی؟ مورگانا میشه به زبان آدمیزاد حرف بزنی؟

- به زبان ادمیزاد حرف زدم باری!

و بعد یک قدم جلو رفت.
- اهم.... ببخشید؟

جیمز که فرصت مناسبی یافته بود تا مجددا جیغ هایش را از سر بگیرد ساز حنجره اش را مجددا کوک کرد.
- اینوووو بگیرید ... اینو بگیرید !

مورگانا اخمی کرد.
- آلبوس میشه نخ یویو مقرتونو بکشی که من بتونم حرف بزنم؟

دامبلدور که خودش هم بر اثر شطرنج و هم حضور ناگهانی مورگانا گیج به نظر میرسید دستی به سر جیمز کشید.
- آرام باش فرزند! چی شده بانو مورگانا؟

مورگانا لبخند ملایمی به نشانه تشکر از دامبلدور زد که زود رویش را پوشاند.
- ارباب تصمیم گرفتن که یک لیگ شطرنج برگذار کنن. اول هر گروه در داخل خودش! بعد نفرات برتر با هم! هرکس ببازه باید به گروه برنده ملحق شه !

و بعد چرخید تا برود. و سر راهش یقه باری، پرهای لینی و ردای الا را کشید تا با خودش ببرد. باری گفت:
- الان چی شد؟

- هیچی؟ فقط باید بفهمیم ارباب شطرنج بلده یا نه؟ چون من یکی بلد نیستم ! و میفهمید که؟ ما باید ببریم!

سه مرگخوار دیگر با فرمت به مورگانا خیره شدند.
- چرا؟


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۶:۱۱ شنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۳

گلرت گریندل والد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۱ چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۳
از عقلت استفاده کن، لعنتی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 513
آفلاین
خارج از رول: هرکی از گُل کمتر به پسرم بگه از وسط دو نصفش میکنم؛ حتی شما دوست عزیز!
-----------------------------------------------------

تد ریموس لوپین برای لحظه ای وارد آشپزخانه شد که ناگهان جیمز سیریوس پاتر دستانش را کشیده و او را به بیرون آشپزخانه برد.

مرگخواران که کمی شکّه شده بودند لینی را فرستادند که سر و گوشی آب بدهد.

خارج از آشپزخانه

- تدی! بازی بعدی بین گیلبرت و پروفسور دامبلدوره؛ تو واقعاً میخوای دیدن او بازی رو از دست بدی؟! گیلبرت تا همین الان به جز پروفسور، و ویولت که تازه داره باهاش بازی میکنه، تمام محفلی های توی مقر رو شکست داده...!

- میدونم جیمز.. ولی این فرصت دیگه پیش نمیاد؛ میدونی مشاوره ساعتی چنده؟! تازه با اون دوچرخه ی الکتریکی که ویولت جدیداً خریده، بودجه ی محفل تقریباً ته کشیده؛ اگه الان نَرَم ...

- راستش ما تصمیم گرفتیم که برای یه مدت به خودمون استراحت بدیم و.. گفتین کی همه ی محفلی ها رو توی چی شکست داده؟!

(لودو که از شنیدن حرف های لینی شکّه شده بود، آمده بود که خود از زبان جیمز و تد بشنود.)

- راستش تو صف ایستاده بودیم که گیلبرت یهو چشمش به شطرنج جادوگران افتاد.. نمیدونم چی شد که عمو رونالد و گیلبرت رفتن پشت صفحه نشستن و شروع کردن به بازی.. همه چیز عادی بود که گیلبرت با وزیر زد توی پیاده ی عمو رونالد و کیش داد؛ وقتی عمو وزیر رو با پیاده گرفت، فیل گیلبرت از جناح دیگه شاه عمو رونالد رو مات کرد!

با فریاد شادی محفلیون، مسابقه ی بین ویولت و گیلبرت هم با یک مات مختنق به پایان رسید و دامبلدور از آن دور، با شرت و لباس ورزشی، همراه با کفش استوک دار وارد صحنه شد و گیلبرت با قیافه ی متفکری کاملاً دور از گیلبرت چند ساعت پیش، پشت صفحه ی شطرنج، منتظر مسابقه ی بعدی نشسته بود.

لینی به آرامی به سمت لودو رفته و در گوش او گفت: "مثل این که گیلبرت دچار چند شخصیتیه.. به نظرت چجوری از وسط این همه محفلی بدزدیمش؟"

لودو نگاهی به منوی مدیریتیش انداخته و پس از جست و جو میان گزینه های ممکن، منو را به جیبش بازگردانده و گفت: "نظرت در مورد بهانه ی پیشنهاد وزارت یا نظارت چیه؟" :sharti:

لینی:

مسابقه ی هیجان انگیز آلبوس دامبلدور و گیلبرت گریندلوالد آغاز شد و گیلبرت بازی را به قصد انجام سبک حمله ی دیوار سنگی شروع کرد.
-----------------------------------------------------
پ.ن: سبک حمله ی دیوار سنگی یکی از وحشتناک ترین شروع بازی های شطرنجه که در عین به وجود آوردن یه دیوار مستحکم محافظ، یک خط حمله ی قدرتمند رو هم به سفید هدیه میکنه.

تصویر کوچک شده

سفید در حرکت پنجم...

پ.ن2: توی این بازی سفید به شدت حساب شده و بی رحم بازی میکنه.
خواستم اینجوری یه سر نخی از شخصیت متفکر و استراتژیست گیلبرت که پشت اون شخصیت های دیگش اسیر شده رو نشون بدم.


ویرایش شده توسط گلرت گریندل والد در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۲۷ ۴:۵۶:۱۴

هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

Elder با نام علمی Sambucus از خانواده Adoxaceae به معنای درخت آقطی است؛ در حالی که یاس کبود جزو خانواده ی Oleaceae (زیتونیان) میباشد؛ کلمه ی Elder در Elder wand به جنس چوب اشاره میکند و صرفا بدین معنا نیست که این چوب قدیمی ترین چوب باشد.

تصویر کوچک شده


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۱:۵۴ جمعه ۲۵ مهر ۱۳۹۳

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
خارج از رول:
-------------

ویولت از جا بلند شد و از اتاق بیرون رفت.
لودو و دار و دسته اش نفس ها را در سینه حبس کرده و آماده دستگیر شدن بودند که ویولت با عینک هری برگشت. عینک را به چشم زد و دفتر دستک لودو را برداشت و روی صندلی نشست و گفت:خب!اینجوری بهتر شد.گوش میکنم.بگو.
لودو و بقیه:

لودوشروع به صحبت کرد.از دوران کودکی بسیار سختی که گذرانده بود.از دوست دختر اول و دوم و سوم و چهارم و...اش که همگی ولش کرده بودند.از افسردگی که در نتیجه این ماجراها گرفته بود و به خوردن روی آورده بود و شکم بزرگش روز به روز بزرگتر شده بود.
ویولت با جدیت اظهارات لودو را مینوشت.هر از چند گاهی سرش را بلند میکرد و به چشمان لودو خیره میشد و آهی از سر دلسوزی میکشید.
بعد از چند دقیقه تخیلات لودو به پایان رسید.اشاره ای به ساعت کرد و گفت:فکر میکنم وقت مشاوره تموم شده.متاسفانه پولی ندارم که بابت جلسه بعدی بپردازم.

ویولت شروع به نوشتن نسخه کرد:
یه عالمه شادی-خنده با صدای بلند-پنج کیلو قاصدک-فیلم های بسیارخنده دار در حد تایتانیک!

لینی:تایتانیک که خنده دار نبود!

ویولت لبخندی زد و گفت:اوه!چرا عزیزم.بود.ندیدی اوایل فیلم جشن گرفته بودن و میرقصیدن؟خیلی فضای شادی داشت.

لینی به حال ویولت افسوس خورد.خوشبختانه عینک هری پاتر باعث سردرد ویولت شده بود.نسخه لودو را به دستش داد و از اتاق خارج شد.مرگخواران در حال کشیدن نفس راحت بودند که نفر بعدی برای گرفتن مشاوره وارد شد!


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۹:۰۹ پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۳

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
خارج از رول:
-________________________-


- خب لت، من یه سری عسک نشونت می‌دم، بگو هرکدوم چیه، خب؟

ویولت با شنیدن لحن لاتی لودو، تو یه آن از این‌رو به اون رو شد.
- گوش بیگی داوش ِ من، حاجی‌ت هیچ خوش نئاره بش فرمون مرمون بدن. ملتفتی که؟

لودو آستینشو می‌ده بالا و آماده می‌شه که با مُشت بره تو فکّ لِت که..

- اوه. عه. تو مرگخواری؟!

لینی و لودو دستشون می‌ره سمت چوبدستیاشون و آماده‌ی فرار می‌شن.

- عب نئاره! یه وخ غصه نخورین ها! بیاین با من حرف بزنین و برام ماجرای زندگی‌تون رو تعریف کنین. من مطمئنم هیچ سیاهی بی علّت نی! و معتقدم تو دل سیاه‌ترین‌ها هم، روشنایی ِ نور وجود داره.

لینی:
لودو:

ویولت از سکوتشون به فکر فرو رفت:
- البت شاید شوما راحت نباشین با من حرف بزنین و از موشکولات ِ بچگی‌تون بگین. بذ برم به پروف بگم بیات..

لودو متوجه می‌شه اگه هرچه سریع‌تر داستان زندگیش و این رو که چی شد همچین شخصیت پلید و سیاه و کثیف و کلاه‌بردار و قمارباز و خلاصه جمله رذائل‌ ِ اخلاقی‌داری [ ] شده، واس ویولت تعریف نکنه، جمیع محفلیا رو می‌کشونه اونجا!

- واسا! واسا!
- هممم؟
- من..

به ذهنش خطور می‌کنه که باس قیافه‌ی قانع‌کُننده‌تری بگیره.

- من.. من همیشه دلم می‌خواس واس یکی از بدبختیایی که کشیدم بگم..

و توی دلش فک کرد:
- ببین واس خاطر یه گیلبرت به چه بدبختی افتادیم.


But Life has a happy end. :)


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۵:۳۵ پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خارج از رول: کوففففففت!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ویولت به آرامی به طرف صندلی رفت. زنجیر بلندی در دستش گرفته بود. در انتهای زنجیر حلقه کوچکی که بی شباهت به قلاده نبود به چشم می خورد. حلقه روی زمین کشیده می شد.
- سام علیک! ما اومئیم! بیا ماگت...نترس عزیزم. دکتر که ترس نداره. می خواد ما خوشحال تر از اینی که هستیم باشیم. البته تو زیاد خوشحال به نظر نمی رسی. ولی شاید دکتر بتونه کاری برات بکنه. اخم نکن. تو خیلی دوست داشتنی هستی. نه...نه...کی بهت می گه ناگت؟ تو ماگتی! آه! این چیه داره فرو می ره تو بازوی من؟

لودو دست از خیره شدن به قلاده خالی برداشت! مسلما روی ویولت موارد دیگری برای خیره شدن وجود داشت. گذشته از مدل موی نه چندان عادیش لباسی نصفه و نیمه به تن داشت که ابزار آلاتی مشنگی از آن آویخته شده بود. چیزی که داشت به بازوی ویولت فرو می رفت یکی از همان ابزار آلات بود!
-اوه...سیم چین...عزیزم. چیه؟ کاری داشتی با من؟ نه...نه...خجالت نکش. خجالت نئاره که. با هم می ریم جلو. من کنارتم. دم باریک؟ آخی! چقد لاغر شدی تو!

ویولت شروع به نوازش دم باریک کرد. و همین موضوع باعث حسادت انبردست شد. انبردست ها برخلاف ظاهرشان ابزاری هستند بسیار حساس!
در حالی که ویولت سرگرم دلجویی از فازمتر بود لودو و لینی نگاهی از سر درماندگی به هم انداختند! این مریض بسیار بدحال بود! لحنش هم به شکل عجیبی هر چند دقیقه یکبار عوض می شد. لحظه ای عادی حرف می زد و لحظه ای بسیار کوچه بازاری!

ویولت بوسه ای نثار گونه آچار فرانسه کرد.
-اوه بچه ها...آروم باشین. من همه تونو دوست دارم. همه شما دوست داشتنی و مفید هستین. ماگت! آروم بگیر! تو هم دوست داشتنی هستی. مهم نیست که نظر ولدک این نیست. آخه می دونین؟ ولدک خیلی تنهاست. فرق قهوه ای و خاکستری رو هم نمی دونه. اونم حقشه که دوست داشته بشه. من همیشه دلم می خواست ولدک رو بغل کنم. ولدک می تونه خوب باشه.

لودو و لینی با هر بار شنیدن کلمه " ولدک" از جا می پریدند و ناخودآگاه با حالتی وحشت زده تعظیم می کردند.
بالاخره ابزار آلات ویولت و گربه خیالیش که ظاهرا چندان زیبا به شمار نمی رفت راضی به نزدیک شدن به میز لودو شدند! ویولت در حالی که سیم چین را پشتش پنهان کرده بود و ادعا می کرد که سیم چینش کمی خجالتی است روی صندلی نشست.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۲۴ ۲۳:۳۲:۳۲








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.