هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۰۱ جمعه ۱۶ آبان ۱۳۹۳

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۵۲ جمعه ۱۶ آبان ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۲:۱۲ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴
از ایفای نقش حالم بهم میخوره
گروه:
کاربران عضو
پیام: 39
آفلاین
بعد از ظهری خنک و پاییزی و محیط کتابخانه آرام و ساکت بود، همه مشفول مطالعه بودند و یا به دنبال کتابی برای خواندن. جینی مطابق معمول بعد از تمام شدن کلاس ها به کتابخانه پناه آورده بود تا دور از مشغله های فکری و صحبت بقیه به کتاب مشغول شود، به سختی در کتاب فرو رفته بود که صدایی پرافاده و سرد افکارش را از هم گسست.
-هی ویزلی! چی میخونی؟؟"چگونه یک اصیل زاده ی پولدار تور کنیم؟"

جینی سرش را بلند کرد و همانطور که انتظار داشت پسری بلندقد و موطلایی، دراکو مالفوی، را کنار خود دید که با چشمان خاکستریش او را برانداز میکند.
-نه مالفوی، دارم نحوه درمان کردن خودشیفتگی مفرطو یاد میگیرم! آخه تازگیا بین اصیل زاده ها خیلی واگیر پیدا کرده! توام یاد بگیری بد نیست ممکنه بقیه فامیلاتونم مثل خودت باشن!

دراکو دندان قروچه ای کرد.
-حیف که دختری و اینجام کتابخونست! وگرنه الان سرپا نبودی، بهتره دنبال یه طلسم بگردی که تو و اون خونواده عشق مشنگتو سریع پولدار کنه!
-تو لازم نیست نگران من و خونوادم و پولمون باشی، فکر این باش چجوری پدرتو از آزکابان در بیاری!

دست دراکو ناگهان به زیر ردا و به سمت چوبدستیش رفت که تیزی نوک چوب دیگری را روی کمرش حس کرد.
-اگه من جای تو بودم اینکارو نمیکردم مالفوی.

رون ویزلی در حالی که پشت سر مالفوی ایستاده بود دستش را روی شانه ی او گذاشت و ادامه داد:
-من یه طلسم جدید یاد گرفتم که طی 24 ساعت تو شکمتو پر وزغ میکنه، فک نکنم خیلی خوشت بیاد که رو تو تستش کنم، مگه نه مالفوی؟؟ پس چطوری کم کم کتاباتو برداری و بری خوابگاهتون؟

مالفوی با خشم نفسش را بیرون داد، کتاب هایش را از روی میز برداشت و در حالی که مستقیم از رون و جینی دور میشد با صدای بلند ، طوری که سر همه ی حاضران داخل کتابخانه به سمت دراکو برگشت، فریاد زد:
-تقاص این کارتو پس میدی ویزلی! از این به بعد همیشه حواست به پشت سرت باشه!!

رون پوزخندی زد و در جواب گفت:
-میدونم که شما اسلیترینیا جرات دوئل رو در رو ندارین، تو نگران خودت باش!

اما صدای او به دراکو نرسید، تنها چیزی که از مالفوی در آن لحظه دیده میشد پیچش ردایش دور چهارچوب خروجی بود...


برای اعضایی که سابقه عضویت در ایفا دارنگذروندن این مراحل لازم نیست. میتونید معرفی شخصیت کنید.


ویرایش شده توسط Mahyarlp در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۱۶ ۱۶:۲۰:۴۵
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۱۶ ۱۶:۴۵:۱۲

ex Marcus Flint
تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۷:۱۱ پنجشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۳

مالسیبر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۱ یکشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۰۱ چهارشنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۴
از JusT iN helL
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 22
آفلاین
-"سلام جینی"
جینی برگشت، این صدای دراکو بود.باخودش گفت:
"اه دوباره این پسره ی مزاحم"
منتظر شد دراکو مثل هر روز یه تیکه بهش بندازه و بره،اما دراکو اومد و رو صندلی روبه روی جینی نشست.
-"من یه مشکلی دارم،میتونی کمکم کنی ؟"
جینی چشماش گرد شد واقعا دراکو ازش کمک میخواست؟همون پسر پولدار ازخودراضی ؟یا اینم یکی از اون تله های احماقانه بود؟
با نارضایتی جواب داد : بگو ببینم مشکلت چیه ؟
-"میدونی؟!!! راستش ... این کتابو ببین در مورد سم های کشنده توضیح داده من میخوام اسپونزو درست کنم (سمی که هوش از سر ادم میپرونه )و تمام موادشم دارم فقط یه چیزی، من یه کم از موهاتو نیاز دارم.
این حرف مثل بمب رو سر جینی خراب شد.
بلند شد و گفت :"هرگز!"
-"پس به زور میگیرمش ، جینی ویزلی یادت باشه که کمکم نکردی منتظر عواقبش باش"
و به سرعت کتابخونه رو ترک کرد.
----------------------------------
خب امیدوارم این تایید بشه
یه سوال توی "شخصیت خودتون رو معرفی کنید"
گفتید باید وایستم تا این تایید شه بعد اون.اگه این تایید شد باید یه متن جدید اونجا بدم یا همونو تایید میکنید ؟


برای مشخص کردن دیالوگ یکی از دو نشانه ی خط فاصله در ابتدای جمله و گیومه کافیه. استفاده از چند علامت تعجب یا علامت سوال پشت سر هم صحیح نیست، یکی کافیه.
ضمنا بهتره با دو اینتر به جای یکی پاراگراف ها از هم جدا بشن.

توی ایفای تقش ارشدای گروه و اعضای با تجربه میتونن نکات بیشتری رو برای بهتر شدن نوشته ها بهت بگن ...

تایید شد!


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۱۶ ۳:۰۲:۰۳

تصویر کوچک شده

ارزشی خونخوار
تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۲۴ چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۳

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۰ چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۹:۱۰ یکشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 21
آفلاین
روز دیگری در مدرسه ی علوم و فنون جادوگری هاگوارتز آغاز شد. جینی ویزلی جوان در کتابخانه نشسته بود و به خواندن کتابی درباره ی گیاهشناسی مشغول بود. در همان لحظه دراکو مالفوی وارد شد و به جینی نگاه کرد. پوز خندی زد و گفت: (( قشنگه نه؟ شاید پدرت بتونه یه تیکه از جلدشو برات بخره. ))
جینی نگاهی به جلد گران قیمت کتاب انداخت. سپس با عصبانیت از جایش بلند شد و کتاب را جلوی چشمان دراکو گرفت و گفت: (( فکر کنم عادت داری همه چیز رو با پول بخری. )) مالفوی خنده اش را بیش تر کرد و بعد از چند دقیقه خندیدن گفت: (( شاید. )) جینی در جواب او گفت: (( میخوای ثروتتو به رخم بکشی؟ )) در همان لحظه هری و رون وارد شدند. هری با دیدن دراکو اخم کرد و گفت: (( دست از سرش بردار مالفوی .)) دراکو نچ نچی کرد و با بشکنی کراب و گویل را خبر کرد تا از چشت قفسه ی کتاب بیرون بیایند. نچ نچی کرد و گفت: (( رفتارت دوستانه نبود پاتر .)) رون دستانش را مشت کرد و جلو دراکو ایستاد و با خشم گفت : (( میخوای رفتار غیر دوستانه رو نشونت بدم؟ )) در همن لحظه کراب و گویل دستانشان را مشت کردند و ترق و تروق انگشتانشان را در آوردند. مالفوی خنده ای کرد و گفت: (( البته باید مواظب باشی کراب و گویل رفتار غیر دوستانه رو نشونت ندن. حیف که باید الان برم وگرنه بدم نمیومد این نمایشو ببینم. )) دراکو با این حرف پشتش را به رون کرد و از آنجا دور شد. رون خواست به دنبال او برود که هری مانع او شد و گفت: (( بزار بره. اون میخواست تحریکت کنه. جینی تو خوبی؟ )) جینی ویزلی سری تکان داد و کتاب به دست از آنجا دور شد. رون گفت: (( حیف شد نذاشتی وگرنه نشونش میدادم. )) هری در جواب حرف او سری تکان داد و به همراه او به دنبال جینی رفتند.


بهتره به جای دو تا پرانتز از گیومه « » یا " " استفاده کنی.
سعی کن کمی ذهنتو فراتر از اتفاقات کتاب ها گسترش بدی و صحنه هایی جدیدتر از چیزایی که توی کتاب داشتیم خلق کنی. توی ایفای نقش با راهنمایی همگروهی هات و خوندن داستان نویسنده های خوب سایت بیشتر این موضوع برات جا میفته.
تایید شد!


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۱۵ ۲:۰۹:۴۱

!Only Raven


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۴۳ چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۳

نجینی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۱ چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۳۱ یکشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۳
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
پسری با موهای بور و چانه ای تیز که از خصوصیات ظاهری وی میشد به این نتیجه رسید که از خاندان اصیل و ثروتمند مالفوی است ؛ همانند هفت ( 7 ) ماه اخیر بدوم اینکه توجه کسی را به خود جلب کند وارد کتابخانه شد ، که دختری رنگ پریده با موهای قرمز براق را به صورت مخفی تماشا کند . البته این کار هر روز او در طی این چند ماه بود چرا که آن دختر مو قرمز ، دختر آرتور ویزلی کسی که خاندان او مشهور به خاندان خیانت کار به خون اصیل بودند . و اگر کسی از این جریان اطلاع پیدا می کرد ، موقعیت پدرش نزد لرد سیاه دچار تزلزل میشد .
ولی این بار باید دلش را به دریا میزد و درخواست خود را به آن دختر مو قرمز میگفت . دیگر نمی توانست تحمل کند جینی ویزلی با آن دین توماس (یکی از افراد گروه گریفیندر) بگردد پس راه خود را به سمت میز جینی کج کرد که نظرش را راجع به آن بگویید حالا هر اتفاقی که میخواهد بیفتد ولی .....
ناگهان رون ویزلی همراه با دوست خود وارد شدند و جینی را برای تمرین کوییدیچ به بیرون هدایت کردند .
درا کو نمی توانست باور کند چرا حالا که او میخواست به جینی ابراز علاقه کند ، باید رون ویزلی همراه با آن دوست چشم سبزش وارد کتابخانه می شدند ؟


داستان خوبی بود فقط چند مورد غلط تایپی و ایراد جمله بندی کارت رو کمی خراب کرده. بعد از نوشتن حتما خودت یک دور متنت رو با دقت بخون و اصلاح یا بازنویسی کن. ضمنا علائم نگارشی، به جز اون هایی که جفت هستن (پرانتز و کروشه و گیومه) به کلمه قبل خودشون میچسبن. با کمی ارفاق ...
تایید شد!


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۱۵ ۲:۰۱:۰۸

اگر زندگی رو شاد میخوای کافیه فقط بگذری
زندگی فقط یک روزه


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۹:۱۴ چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۳

مالسیبر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۱ یکشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۰۱ چهارشنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۴
از JusT iN helL
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 22
آفلاین
گووووووووم

کتاب جنتی الجنان محکم خورد تو سر جینی ،جینی پخش شد رو میز صدای خنده وحشیانه دراکو کل کتابخونرو پر کرد خیلی سریع تمام دانش اموزا دور جینی حلقه زدن تا ببیینن اون چه عکس العملی نشون میده
اما سر جینی به شدت درد میکرد سرش رو بلند کرد و به دراکو خیره شد و گفت: عجیجم عجقم چلا اینکارو کردی؟
که ناگهان هری پاتر سر رسید و گفت : چی؟؟ تو سر دوست عزیز من میزنی ؟ نــــفــــس کـــــش

مردی زنگ اخر وایستا جلو دروازه ی اصلی تا نشونت بدم و با عصبانیت رفت دراکو که از ترس نمیتونست چیکار کنه رفت تا نقشه ای بکشه و هری پاتر و جرواجر کنه

زنگ اخر همه جلوی دروازه بودن و دراکو و هری پاتر داشتن خودشون برای دوئل اماده میکردند که خدمتکار پیر اومد و داد زد : فرار کنید داعش به هاگوارتز حمله کرده همه فرار کنیید و اینطور شد که دراکو قسر در رفت و جون خودشو در دوئل با هری پاترنجات داد


الان که یکی دو روز از نوشتن این نمایشنامه گذشته سعی کن خودت بخونیش ... احتمالا برای خودت هم سخت بوده! علائم نگارشی (. ،) پایان جملات و مکث بین اون ها رو مشخص میکنه تا خواننده دقیقا جملات رو همون طور که توی ذهن نویسنده بوده بخونه. با یک داستان دیگه برگرد و این بار حتما پایان جملات رو با نقطه و یا ویرگول مشخص کن.
تایید نشد!


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۱۵ ۱:۵۳:۲۳

تصویر کوچک شده

ارزشی خونخوار
تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۴:۰۳ چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۳

Rosapink


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۰۹ چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲:۵۵ پنجشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۳
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
اهل غر زدن نيستم واسه علايق شخصي خودم اين جا ام
علايقي كه هيچ ناظمي هيچ مديري هيچ انتظامات دانشگاهي
نتونست در دنياي هري پاتري من نفوذ كنه
دنيامو ازم بگيره
مثل زندگيم كه هر روز يك اخطار داشت يك تنبيه هايخبيثانه
حالا اين هم يك ازمايش
تمام ادم هايي كه با من دنياي هريپاتري رو تجربه كردن
الان غرق زندگي هاي خودشونن
ولي من هنوز وفادارانه
هري پاتري ام
شبها در هاگوارتز افكارم قدم ميزنم
به كتاب خانه ممنوعه ميروم
كناب ها را جابه جا ميكنم
اقاي فيلينچ منو دعوا ميكند
بعد ميخوابم ...وصبح باز كنار دنياي هريپاتري ام بيدار ميشوم
ميان ادم هايي كه روزگاري با من هري پاتر رو خوندن و بعدها فهميدم چون كلاس داشت هري پاتر رو خوندن
ولي من به فضاي كتاب عشق ورزيدم خودم رو وقف كتاب و دنياي تخيلي جي كي رولينگ عزيزم كردم
دنيايي كه منو از بوسه صدها ديوانه ساز نجات داد بله ادم هايي بودن تو زندگي من كه از هزارتا ديوانه ساز وحشتناكتر بودن و دنياي هريپاتر مثل شكلات گرمي بود كه به روح يخ زده من زندگي دوباره ميبخشيد
زيبايي دنياي جادوگراني تا قبل از اين در دنياي واقعي زشت و ترسناك بودن و حال جادوگران مهربان ميشدند و به كمك يك دختر مشنگ زاده مي امدند تا از بوسه صدها ديوانه ساز دورو برش نجاتش دهند اين خودش زيبايي محص بود
زيبايي كه هيچ وقت فراموش نميكنم


دوست عزیز در این تاپیک باید در مورد آخرین عکس قرارداده شده توسط کلاه نمایشنامه بنویسید که در حال حاضر این عکس مورد نظر ماست.
تایید نشد.


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۱۵ ۱:۴۹:۱۱


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۳:۴۴ شنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۳

فابین پریوتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۱ جمعه ۹ آبان ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۲:۳۰ شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 15
آفلاین
هوای سرد و مه آلود، کل محوطه ی هاگوارتز را فرا گرفته بود. صدای پرندگان به هیچ وجه نمی آمد حتی صدای کلاغ... در کتابخانه ی ساکت و آرام دختری مو قرمز آن طرف لب پنجره نشته بود... کتابی در دست داشت! کتاب تاریخ جادوگری هاگوارتز بود. او عاشق تاریخ بود، دلش میخواست کل کتاب را از بر کند! لحظه ای بعد کتابش را ورق زد و به صفحه ی 599 رسید! 1 صفحه باقی مانده بود تا کتاب تمام شود، جینی با اینکه چندباری کتاب را خوانده بود باز هم از خواندن آن دست نمیکشید.

آن طرف تر دراکو تنها داشت قفسه هارا میگشت تا کتاب تاریخ جادوگری هاگوارتز را پیدا کند اما نتوانست آن را به دست آوّرد. به سمت قفسه ی آخر رفت... باز هم هیچ چیزی نیافت و بعد چشمش به جینی افتاد که کتاب را در دستش گرفته است و دارد آن را میخواند! به سمت او رفت. دستانش را روی شانه ی وی گذاشت و آرام دم گوش جینی گفت:

-احمقا کتاب نمیخونن!

جینی با چشمانی وحشت زده برگشت و به او نگریست، میخواست داد بزند دو سایه بزرگ مانع دید او شد! آری گراب و گویل بودند.

در کتابخانه باز شد! هری پاتر و رون ویزلی وارد کتاب خانه شدند... هری که میدانست جینی همیشه کجا مینشیند به سمت نیمکت کنار پنجره رفت! لحظه ای بعد دراکو و هری چشم در چشم روبه روی هم ایستادند... دراکو طوری ایستاده بود که هری نمیتوانست صورت سفید و رنگ پریده ی جینی را ببیند.

-ببینم دراکو، تو خبری از جینی نداری؟
-امـــــــــــــم... نه نه من هیچ خبری ندارم!
-مطمئنی؟
-آره!

صدای زنی از پشت کراب و گویل آمد!

-استوپیفای!

آری هرماینی بود! او بود که داشت با کراب و گویل تنهایی میجنگید! رخ سفید و رنگ پریده ی جینی نمایان شد!

-استوپیفای!

هری این را گفت و دراکو روی زمین افتاد! جینی با دهن بسته و طنابی دور دست! تقلا میکرد تا طناب را باز کند! هری به سرعت رفت و اورا در آغوش گرفت... دستش را باز کرد! دستمالی که در دهانش گذاشته بودند را درآورد... دراکو با صورت خونی گراب و گویل را هول داد و با آنها بیرون رفت!

-هههههه!
-خخخخ!
-ههوهو!

کل جمعیت داشتند از خنده روده بر میشدند که آن سه نفر چگونه روی زمین افتادند و بی هوش شدند!
-------------
امیدوارم تایید شه


به نظر میاد راه و رسم رول‌نویسی رو می‌دونی چون اشکال خاصی ندیدم و خیلی خوب نوشته بودی.
فقط یکم عجیبه که تو کتابخونه و به این سرعت جینی دست بسته شه و بعدم به سادگی مالفوی شکست بخوره. + اثر طلسم بیهوشی در صورتی که خنثی‌ش نکنیم به این سرعت از بین نمی‌ره.

تایید شد. » سال اولیا از این طرف!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۱۰ ۱۵:۴۱:۲۹
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۱۰ ۱۵:۴۵:۱۸


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۱۵ چهارشنبه ۷ آبان ۱۳۹۳

گراوپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۹ شنبه ۳ آبان ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۲:۲۳ یکشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۳
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
در یک روز پاییزی، عده ای از دانش آموزان هاگوارتز در کتابخانه قلعه هاگوارتز جمع شده بودند و در حال انجام تکالیفشان بودند.
رون: ای بابا خسته شدم از این تکلیف های اسنیپ. این آخر همه ی ما را می کشد.
هری: واقعا چه مشکلی دارد این اسنیپ؟ با کوچکترین اشتباه هم کلی نمره کم می کند.

در طرف دیگر کتابخانه دراکو مالفوی و دار و دسته اش جمع شده بودند و مالفوی در حال تعریف کردن چیزی بود.
مالفوی: هی بچه ها. ببینید چه کسی آمده! عشق پاتر که تو طویله ی ویزلی ها بزرگ شده.

در حالی که اسلایترینی ها زیر خنده زدند هری از جایش بلند شد و زیر نگاه نگران جینی به سمت مالفوی رفت.
هری: اگر جرئت داری یک بار دیگر حرفت را تکرار کن!
مالفوی: مثلا چه غلطی می کنی؟
هری چوبدستی اش را در آورد و فریاد زد استیوپفای!
دراکو به موقع خودش را کنار کشید و طلسم کروشیو رو به سمت هری فرستاد ولی هری آن را با پروتگو دور کرد.

در همین لحظه کراب از پشت به هری نزدیک شد و با یک کتاب به پشت سر او زد و روی زمین انداختش!


نکته‌ای که باید بهش توجه کنی اینه که دیالوگا برخلاف توصیفات و سایر قسمتای رولت، باید به زبون عامیانه نوشته بشن و نه کتابی!
مثلا» رون: ای بابا خسته شدم از این تکلیفای اسنیپ. این آخر همه ی ما رو می کشه.

یکم کوتاه نوشته بودی و بیشتر نمایشنامه‌ت باید به جینی و دراکو مربوط می‌شد درحالی‌که درگیری هری و دراکو پررنگ تر بود. باید به موضوع توجه بیشتری می‌کردی اما برای شروع قابل قبوله.
تایید شد، وقتشه بری گروهبندی شی.


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۸ ۱۱:۴۴:۱۵
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۸ ۱۱:۴۵:۳۸


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۱۳ پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۳

آلبوس سوروس پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۸ پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۱:۰۶ چهارشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 49
آفلاین
جینی ویزلی روی صندلی کتابخانه نشسته بود و برای مشق کلاس موجودات جادویی تحقیق میکرد، از آن طرف دراکو با کراپ و گویل به سمت کتاب های علمی جادویی می آمدند. دراکو صورت سفید و بی رنگ جینی را دید و با لبخند ملیحی به سمت او رفت، کنار او نشست ودست سرد او را در دستش گذاشت. لحظه بعد که جینی تازه متوجه دراکو شده بود دستش را کشید و روی صندلی دیگری نشست. دراکو لبخند دیگری زد و دوباره به سمت دختر موقرمز رفت. تا خواست دستش را به سمت دست او ببرد جینی نگاهی پر از وحشت به او انداخت و آرام گفت:

-از جون من چی میخوای؟
-خودتو!
-چی؟
-میخوام که با من ازدواج کنی!
-امکان نداره!
-چرا؟

جینی اخمی کرد و آنجا را ترک کرد، دراکو همچونان لبخند زده بود و به یک جا خیره شده بود.

فلش بک
-نه هری نه!
-آآآ... جینی! خوا...خواهش میکنم برو... برو!
-نه هری! نمیتونم!

هری روی زمین افتاده بود و شکمش را گرفته بود. نمیتوانست حرکت کند، چون دراکو مالفوی آواداکداورا زده بود. خون او زمین را پوشانده بود، ابرهای سیاه جلوی خورشید درخشان را گرفته بودند. رون ویزلی و هرمیون گرنجر داشتند میجنگیدند و جلوی مرگخوار هارا میگرفتند. جینی سرش را روی قلب هری گذاشت، قلبش دیگر نمیزد! جسم بی جان هری پاتر روی زمین افتاده بود، توان حرکت نداشت، اصلا نفس نمیکشید. جینی فریادی زد و کنار هری دراز کشید.

-نه هری تو نباید بمیری! نه نباید...
پایان فلش بک

جینی گریه کنان به سمت قلعه ی هاگوارتز میرفت. هوا سرد و تاریک بود، مرگخوار ها کل قلعه را احاطه کرده بودند. نمیشد کاری کرد وقتی هری پاتر نبود. حتی رونال ویزلی و هرمیون هم زنده نبودند تا با سخنان آن ها انرژی بگیرند. جینی کوچه ای را گذراند و وقتی خواست بپیچد هری پاتر، هرمیون و رون ویزلی رو به رویش سبز شده بودند! اما چه طور؟

-چی؟ شما؟
-آره جینی عزیزم! ما هستیم!
-چطور؟ آخه شما ها که...
-اون یه نقشه بود، ما خواستیم اونا فکر کنن ما مردیم!
-عزیزم!

سپس جینی هری را محکم در آغوش گرفت و دوربین اوج گرفت!
-------------------------------------------
امیدوارم تایید شه!


خیلی سریع سوژه رو پیش بردی و در عین حال خیلی کم درباره تصویری که داده شده نوشتی. ربط بین فلش بکی که زدی با حضور تو کتابخونه و مواجهه ش با مالفوی رو اصلا متوجه نشدم! ضمن اینکه آواداکداورا طلسمی‌ـه که درجا آدمو می‌کشه.

با این حال تایید می‌شی. وقتی وارد ایفای نقش بشی بیشتر می‌تونی رو رول نویسیت کار کنی. می‌تونی به تاپیک سال اولیا از این طرف بری.


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۲۴ ۲۳:۳۱:۱۳


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۱۷ چهارشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۳

trebmalmada


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۶ پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۳۰ پنجشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۳
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1
آفلاین
-هی هرمیون!
-ا....هری تو اینجا چیکار میکنی؟!!اینجا کلاس ریاضیات جادوئیه!
-اره کارت داشتم!
-خب اگه بازم میخوای کمکت کنم نصف شبا باشنل نامرئیت بری تو قلعه ولگردی سخت در اشتباهی!
-چی؟! نه بابا میخوام یه چیزی برام گیربیاری
-خب من بازم متاسفم چون معجون مرکب پیچید.....
-اه هرمیون بذار حرفمو بزنم! ام...چیزه! من یکم عشقینه لازم دارم...
-چیییییییی؟؟!
-گفتم که! عشقینه ! خیلی مهمه!
-واقعا که هری! فکر نمیکردم اینجوری باشی! اینکار یه خیانت بزرگ در حق اون ادمه!....یه لحظه صبر کن!! ببینم تو عشقینه رو به کی میخوای بدی؟؟؟؟!!!
-حالا بعدا میبینی! زود تر جوابمو بده!!
- من نمیدونم و اگه میدونستم هم کمکت نمیکردم.
-تو فقط جاشو میگی هرمیون! اگه چیزی بشه پای تو وسط نیس.
-ولی...اخه ممکنه اخراج بشی!
-اره....هروقت فرد وجرج اخراج شدن منم میشم! خب کمکم میکنی؟
-احتمالا تنها جایی که بشه عشقینه پیدا کرد دخمه ی اسنیپه.
***
وقتی هری مطمئن شدکه همه خوابشان برده است از روی تختش بلند شد و نقشه ی غارتگر را باز کرد:
-من قسم میخورم که حتما کار بدی انجام بدم!
اسنیپ در دفترش نبود. اهسته شنل نامرئی اش را برداشت و از خوابگاه پسرها خارج شد.
وقتی در ساعت 3 نیمه شب دوباره روی تختش دراز کشیده بود از شادی
یک لحظه هم پلک هایش را روی هم نذاشت!
-ا...چو؟
-اوه! صبح بخیر هری!
-ام...میای بریم کنار دریاچه باهم یه چیزی بخوریم؟
-البته! با کمال میل.
در همان لحظه رون که 2 بطری نوشیدنی کره ای را در دست هری دیده بود به طرف هری وچو دوید:
-اخ جون...نوشیدنی کره ای! ا...هری؟! واقعا که! پس من چی؟؟
و بطری ای که هری به سمت چو گرفته بود را از دستش قاپید و یه نفس بالا کشید( وااایییی! فک کنین هری بیچاره اون لحظه چه حسی داشته!!!)
-هری؟ انگار حال دوستت زیاد خوب نیس.
-اوه اره رون به نوشیدنی کره ای حساسیت داره! باید ببرمش پیش خانم پامفری.
-باشه پس من میرم.
-متاسفم که اینطوری شد!
و بطری خودش را به چو داد.
-ممنون هری تو خیلی مهربونی!
و گونه ی هری را بوسید و از انها دور شد
هری که داغ کرده بود سریع رون را به دستشویی پسرها برد:
-رون؟!! رون؟!! حالت خوبه؟
-واااای هری! هیچوقت متوجه نشده بودم چقد لبات قشنگ و جذابه!!!!!
-چیییییییی؟ رون!
وبه فاصله ی یک چشم به هم زدن لب های رون به لب های هری دوخته شده بود که ناگهان دراکو وارد دستشویی شد و از دیدن ان صحنه خشکش زد
واز فردای ان روز هری بیشتر از قبل موضوع پچ پچ های دانش اموزان در گوشه و کنار هاگوارتز شد!!(قابل توجهه که طفلکی دیگه تو خوابگاهم ارامش نداره):D


شما باید نمایشنامه ت رو درباره ی عکس این پست بنویسی.
تایید نشد!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۱۷ ۹:۴۰:۱۵

I LOVE LGBT
I LOVE ADAM LAMBERT
I LOVE HARRY POTTER







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.