ریتا که به تازگی به سایز انسانی اش برگشته بود، دوباره زیر پا له شد! آن نصفه ی دیگر که باقی مانده بودند، به پایی که ریتا را له کرده بود خیره شدند. بعد به زانویش خیره شدند، بعد به دلیل حفظ شئونات سایت به گردنش خیره شدند و بالاخره بعد از تحمل سختی و مشقت های بسیار و به دلیل هوش بالای ریونکلایی، به سر له کننده ی ریتا رسیدند و با بهت و حیرت به آن خیره شدند... گلرت پرودفوت بود!
چشمانش قرمز بودند و دورشان را حاله ی سیاه رنگی فرا گرفته بود. گلرت تحلیل رفته بود و در کل در دو بعد دیده میشد، به دلیل لاغری زیاد از بغل قابل دیدن نبود! گلرت نفس نفس زنان گفت:
- بچه ها، پلیس فتای سایت دنبالمه! باید سریع در رم، از زندان های ش.ب در رفتم!
اورلا پرسید:
-ش.ب؟ شب؟
- آره دیگه... ش.ب، شناسههای بستهشده! الان آرسینوس و سوروس در به در دنبالمن! این رو یادم رفت بگم، شما یه ماده ی دیگه هم لازم دارین!
همگی دوباره به حالت پوکرفیس فرو رفتند و منتظر ماندند تا پرودفوت پنجمین و آخرین ماده را بگوید. گلرت به چپ و راستش نگاهی انداخت و گفت:
- موهای سوروس اسنیپ، همراه با یه بسته از روغن موش!
- موهاش؟
- آره، همش. اسنیپ باید کچ...
-گوشنمههههههه!
روبیوس هاگرید که بنا به
این پست دسترسی های مدیریتی داشت، روی فرق سر گلرت پرودفوت پرید و داد زد:
- جیگَر! اسپاگتی! بیا این یارو رو که میخاصطی براط گرفطم! املا هم هنوض ذیر بیصط نگرفطم جون طو!
اسنیپ که با عصبانیت جلو میآمد، نگاه غضبناک و دودآلودی به هاگرید انداخت و گفت:
- اسمم اسنیپه، اگه یه بار دیگه بهم بگی اسپاگتی، دو هزار و پونصد امتیاز از گریفیندور کم میکنم.
آرسینوس که دیگر از شدت خشم کف به دهان ماسکش آمده بود، ردایش را درید و سر به بیابان نهاد! اسنیپ نگاه غضبناک دیگری به هاگرید انداخت، گلرت پرودفوتِ له شده را در جیبش انداخت و آرام آرام دور شد.
منتها صحنه از نظر ریونیها جور دیگری بود. آنها غیر از موهای روغن خورده و براق و گولاخ اسنیپ چیز دیگری نمی دیدند. همین که هاگرید و اسنیپ از صدارس ریونی ها دور شدند، ریتا گفت:
- خب چی کار کنیم؟ اسنیپ اونجاست!
باب متفکرانه دستی به ریشش کشید، اما دید که ریش ندارد، پس منصرف شد و دست در حلقش کرد و باقی مانده ی کلوچه را از... اشاره می کنن که خیلی کثافتم!
چون باب مشغول بود، مایکل کرنر پرسید:
- پس چیزا چی می شن؟
- چیزا؟
- آره دیگه... چیزای فیل ها.
- فیل چیز داره؟
- اَه! پی پی شون! :vay:
- اوه... راست می گی.
ریتا که می دانست ریش ندارد و کلوچه هم نخورده است، دستش را لای موهایش برد و آن ها را فرفری تر از قبل کرد. در همین حین، ادی کارمایکل خیلی ژانگولرطورانه پرید وسط داستان و با نیشخندی بر لب گفت:
- سلام ملت، خاله و عمه بازی در نیارین و خونه ی هم نرین و سوپ کلم... عه، چیه؟
چرا اینجوری نگاه می کنین؟
همانطور که نیشخند روی لب های ادی کارمایکل می ماسید، بقیه ی ریونی ها نیشخند می زدند. ریتا عشوه های خرکی آمد و گفت:
ببین ادی... ما یه مأموریت خطیر داریم، باید بریم اسنیپ رو کچل کنیم. اینه که تو یه مأموریت داری که خیلی آسون تره، خودتم تنهایی باید انجامش بدی.
- چی؟
ریتا جلوتر رفت و مأموریت را به ادی گفت. ادی پوکرفیس شد. ادی له شد. ادی تاپاله ی فیل را جلوی چشمانش می دید. ادی فیل هایی را می دید که شیر خورده بودند و... خلاصه، ادی به فنا رفت و هنگ کرد.
ریونی ها هم که هوش بسیار سرشاری داشتند، از این موقعیت استفاده کرده و به سمت دفتر اسنیپ سرازیر شدند و ادی را با مسائل و مشکلاتش - یعنی بیست کیلو پی پی فیل - تنها گذاشتند.