هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: مغازه ی لوازم موسیقی جادویی پریوت
پیام زده شده در: ۱۲:۳۴ جمعه ۲۲ خرداد ۱۳۹۴
#16

مایکل کرنر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۵ جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۴ پنجشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۴
از همونجایی که ممد نی انداخت
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 182
آفلاین
تالار اسرار
-عاه ای باسیلیسک گریان... چه مرگته؟ :vay:

باسیلیسک جونیور دا سیلوا که پدری برزیلی و مادری بورکینافاسویی داشت، به گریه هاش ادامه داد و مث خر ضجه می زد.
-به درک. برو بمیر عثن. من می رم بالا هات چاکلت بزنم بر بدن. :pint:

و همینطور که موهای خفنزش رو تکون می داد، "یا مرلین مدد"ی گفت و شروع کرد که تهش برسه بالا.


هاگوارتز
-کو؟ کو؟ کوجاس این بی صاحاب؟

لودو که مثل توپ بولینگ به اینور و اونور قل می خورد، هی داشت آمار گیتار رو می گرفت. اما دریغ از یک نشونه.
-ای مردک چاق، پاشو بیا اینجا بینم.

این بار یک ممد ویزلی جلو رفت.
-عَبَر... داع!
-هاع؟
-خبردار دادم.
-عاهاع.

ممد ویزلی که ویزلی ای از ویزلی های بی شمار و پایان ناپذیر بود، تکون خفیفی خورد مث ترمز دستی ایستاد.
-آورین فرزندم... حالا بگو این هاگرید کجاس. نیومده سر قرار.

ممد های بسیاری شروع کردن به پچ پچ. ممد ویزلی گفت:
-عوه... شما هم تمایلات دامبلانه داری؟

لودو ممد ویزلی رو فوت کرد و ممد ویزلی هم فوت کرد و جان به ریش آفرین تسلیم نمود و مرلین در آن دنیا وی را رستگار کرد و ممد ویزلی قصه ی ما در آن دنیا، تایلندی برای خودش ساخت و در کوالالامپور آن مدام لودو را دعا می نمود.

لودو ممد دیگری رو جلو آورد و گفت:
-تو کدوم ممدی؟
-من ممد نیستم. مایکلشونم.

و شروع کرد به این حرکات عاسلام پسندانه. لودو تبدیل به پوکرفیسی در ابعاد لودو شد.


منزل هاگرید
-اگه یه روز بری سفر، بری ز پیشم بی خبر، اسیر معجونا می شم، تو چنگ باد رها می شم... به فنگ می گم پیشم بمونه، به ممد می گم تا صبح بخونه، بخونه از دیار یاری... که توش برام گیتار میاری...

هاگرید دم در نشسته بود و گیتار می زد. در آن سوی دنیای مشنگی، همان لحظه شخصی به اسم فرامرز اصلانی خودکشی کرد و به ممد ویزلی در دیار باقی پیوست.


لامصب چقد رنک

!Only Raven

وبلاگ شخصی من

بیخیال اون صوبتا، من هنوز شصت درصد ایفام ریتا هم سی و نه درصد، جمعاً می شیم 99 درصد ایفا


چقد چکش!

اصن ذووووق

تصویر کوچک شده


پاسخ به: مغازه ی لوازم موسیقی جادویی پریوت
پیام زده شده در: ۲۲:۳۸ چهارشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۴
#15

میرتل گریانold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۸ سه شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۶:۱۳ سه شنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 36
آفلاین
ناگهان در اتاق ضروریات بزرگ باز شد...

چند بار دورو اطراف را نگاه کرد تا مطمئن شود کسی او را

تعقیب نمی کند!رفت داخل اتاق ضروریات و دوان دوان

مثل هر روز خودش را به پیانو ی عجیب و غریبش رساند.

پارچه رااز روی پیانو پایین کشید و روی صندلی کوتاه پیانو

نشست.دست هایش را روی دکمه های پیانو حرکت می داد

و آهنگ می زد.هر روز بعد از کلاس هایش این طور بی

سروصدا به اتاق ضروریات می آمد تا پیانو بزند!

چنددقیقه بیشتر نگذشته بود که صدای قدم های سریع و

پشت سر هم را شنید و دست از پیانو زدن برداشت.

امیدواربود کسی از پرفسور ها نباشد وگرنه اورا گیر می

انداخت.از روی صندلی کوتاهش بلند شد و پشت پیانو

رفت.ردایش را به دنبال خود می کشید و سعی می کرد

پنهان شود تا کسی پیدایش نکند!نمی خواست به خوابگاه

برگردد.نصفه شب بود و احتمالا پرفسور اسنیپ داشت

دنبال دانش آموز هایی می گشت که از خوابگاه در رفته و

در راهرو ها پرسه می زدند!روی دو زانویش نشست.

پشت کمد پنهان شده بود و سعی می کرد جلوی لرزش ش

را بگیرد!قدم ها نزدیک تر می شدند و ترس او هم بیشتر

می شد.بلند شد و آرام به سمت مخالف صدا شروع به

راه رفتن کرد!دوید ولی دیررسید و پرفسور اسنیپ او را

دید!!!!!

پرفسور اسنیپ گفت:

_ دوشیزه بلک!

دخترک وحشت زده برگشت سمت پرفسور اسنیپ!اما تمام

این ها در خیالاتش بود!!!!!!!!!


☆Mlonia black☆


پاسخ به: مغازه ی لوازم موسیقی جادویی پریوت
پیام زده شده در: ۲۰:۵۸ جمعه ۱۵ اسفند ۱۳۹۳
#14

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۱۷:۱۰:۱۲
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 548
آفلاین
تصویر کوچک شده


اسنیپ جلو رفت و عقب رفت. این طرف پیچید و اندکی هم به آن طرف متمایل شد تا بلکه راه خروجی بیابد. اما نشد. بنابراین باز هم این طرف و آن طرف رفت و دور خودش چرخید تا اینکه یک صدایی توجهش را جلب کرد.
-فیششششش... عووو عووو هق هق هق! فشش... عق هق حق لق قق فق! عوووووو...

اسنیپ همینطوری که مواظب بود موهای جدیدش ردای جدیدش خیس نشود، مثل پنگوئنی که به تازگی با قابلمه ای سوخته باشد، به سمت منبع صدا رفت.
- باسیلیک جونیور؟ تو اینجا چیکار میکنی؟ چرا از چشمات داره آب میاد؟

باسیلیک بی توجه به اسنیپ، دوباره از درد روزگار و تنهایی، زد زیر گریه.
-خـــــــــق... مق مق مق!

اسنیپ:

جایی بالای سر اسنیپ... خود هاگوارتز!

لودو از این سر به آن سر قل میخورد و سر راهش، موجب زمین گیر شدن چندین فروند تابلو و زره توخالی میشد. آن سو تر نیز، ممد پاتر مذکور، در حالی که به سختی شکم بزرگش را جابجا میکرد، به دنبال لودو دوان دوان میدوید. پشت سر آنها هم بقیه ی ملتی که فکر میکردند دارند جایی در انتهای هاگوارتز، سبد کالا میدهند، دوان دوان می دویدند و می دویدند. پشت سر آن ملت خوش ذوق هم، ایل ـی بودند که خیلی کنجکاو بودند. این ایل به قدری کنجکاو بودند که موش در خیابان راه میرفت، از او درباره ی هفت جد و آباد و نحوه ی تکاملش بازپرسی میکردند. آنها نیز برای کنجکاوی پشت ملت خوش ذوق میدویدند.
باز پشت سر این ملت کنجکاو هم، مشنگ زدگی و نگارنده درحالیکه یقه ی همدیگر را گرفته بودند، قل میخوردند و قل می خوردند.


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۱۵ ۲۱:۲۱:۵۹


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: مغازه ی لوازم موسیقی جادویی پریوت
پیام زده شده در: ۱۵:۱۹ پنجشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۳
#13

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
We Are Hufflepuff


رز و لاکی لوک بلک از کلاس آشفته بیرون پریدند. آخرین صحنه قابل مشاهده قبل از بسته شدن در، اسنیپ بود که آستین ردای سیاهش را بالا زده، نشان شومش را رو به دهانش گرفته و با صدای بلند فریاد می زد «خفاش یک به قورباغه یازده...قورباغه خودتون برسون کلاس هزار و دویست و نود و چار!» و از نشان شوم صدایی شبیه اتصال اینترنت دایال آپ به گوش می رسید!

لاکی در را به هم کوبید و چیپس چاکلزی که از یقه ردایش بیرون کشیده بود «خرچ» گاز زد. کلاس و محتویاتش با صدای مهیبی ترک برداشته، به اعماق تالار اسرار فرو رفتند. قبل از اینکه دو هافلپافی اصیل بتوانند خنده سر دهند و «چا-چاکلزه، چیپس چیپس چاکلزه!» بخوانند تا نگارنده مشتی محکم بر دهان مشنگ زدگی بکوبد، دست بزرگ و قدرتمندی هر دو را از یقه گرفت و بلند کرد.
-خانومای محترم اینجا دارن چه شیرعسلی تناول می کنن با گیتار مرلین؟!

مشنگ زدگی دست و پا زد و جیغ جیغ کرد:
-اعتراض دارم! اعتراض دارم! من خانوم نیستم! از لحاظ نظری آقام!

نگارنده همچنین دست و پا زد و معترض شد:
-دس به من زدی نزدی که با تبرزینم نصفت می کنم. نازلیچرررررررررررر!

صاحب دستان بزرگ و قدرتمند، دو نقطه پوکر فیس به دوربین خیره شد.

فلش بک
لاکی در را به هم کوبید و چیپس چاکلزی که از یقه ردایش بیرون کشیده بود «خرچ» گاز زد. کلاس و محتویاتش با صدای مهیبی ترک برداشته، به اعماق تالار اسرار فرو رفتند. قبل از اینکه دو هافلپافی اصیل بتوانند خنده سر دهند و «چا-چاکلزه، چیپس چیپس چاکلزه!» بخوانند تا نگارنده مشتی محکم بر دهان مشنگ زدگی بکوبد، دست بزرگ و قدرتمندی هر دو را از یقه گرفت و بلند کرد.
-خانومای محترم اینجا دارن چه شیرعسلی تناول می کنن با گیتار مرلین؟!

رز دست و پا زد و جیغ جیغ کرد:
-ولم کن هاگرید! تازه ردامو شستم! ایشششششش!

لاکی همچنین معترض شد:
-اون گیتار مرلین نیست! اون مال ار...

هاگرید گیتار را با دست سومش که از رولینگ مخفی نگه داشته بود و به همین دلیل هیچ کجا مورد اشاره واقع نشده بود، چون هاگرید با اینکه نیمه غول بود شخصیت بسیار متواضعی داشت و حاضر نبود با دست سومش دل کسانی که یک دست یا کمتر داشتند بسوزاند یا با چشم سومش که پشت موهای بلندش قایم می کرد روشن دلان جامعه را سرخورده کند یا حتی با هاکوبی که اوروچیمارو وقتی بچه بود امتحانی توی ریشش مهر کرده بود ده تا دهکده نینجا را به هاگوارتز بکشاند، و حتی هیچوقت نمی گفت از بچگی ریش داشته که ریا نشود، گیتار را از رز قاپید.
-از سازمان حفاظت از عتیقه جات جادوگری اومدن دنبالش. شماهام زودتر برین رد کارتون تا مدیر نفهمیده کلاس هزار و دویست و نود و چار با تالار اسرار محشور شده!

تالار اسرار، هشت طبقه زیر زمین.

اسنیپ با صدای شلپی از زیر آب و آوار بیرون آمد و ناسزاگویان خودش را به خشکی رساند. شنل سیاهش که آب ازش می چکید با حرکت خشنی تکاند و غرید:
-مگه دستم بهتون نرسه...!

هشت تا جوجه باسیلیک زیر پایش فش فش کنان تایید کردند!

----
تکمیلی: In The Dark Of The Night


ویرایش شده توسط الادورا بلک در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۱۴ ۱۵:۵۴:۰۰
ویرایش شده توسط الادورا بلک در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۱۴ ۱۵:۵۴:۰۱



پاسخ به: مغازه ی لوازم موسیقی جادویی پریوت
پیام زده شده در: ۲۰:۰۷ شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۳
#12

ریتا اسکیتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۵ شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۳:۵۹ پنجشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۵
از شماها خسته شدم! از خودمم همین طور!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 243
آفلاین
بعد از ساعت های متوالی دویدن و دویدن و شکسته شدن چندین گلدان و کَج شدن چندین ماهیتابه و خون و خون ریزی بالاخره مالی تسلیم شد و دست از دنبال کردن گیدیون کشید.

- اصلا به من چه؟ مثل بابابزرگمون که رحمت المرلین بر او باشه، شیپیش بزن!

گیدیون هم دیگر توان مقابله با خواهر چِغِر بد بدنش نداشت. ( )اگر این کشمکش ها ادامه پیدا میکرد، گیدیون مطمئنا تسلیم میشد..

آن سوی دنیا.. دور از خانه گریمولد

-

-

-

-

- بسه دیگه.. مدرسه رو شلوغ کردید! از گریفیندور صد امتیاز کم میشه!

فریاد سوروس اسنیپ همه ی صحبت ها و شکلک ها رو نیمه تموم میزاره..
رز زلر در حالی که سعی می کرد گیتار را پشت سَرَش پنهان کند، گفت:
- اما اینجا که گریفیندوری نداریم..

سوروس نگاهی خشم آلود به زلر جوان انداخت. با صدایی بلند تر از قبل فریاد زد:

- همین که گفتم.. صد امتیاز باید کم بشه، چه اینجا باشن و چه نباشن! اصلا نیازی نیست شما خودتونو دخالت بدید بانو زلر.. چیزی رو دارین پنهان میکنید پشت سرتون؟

- من؟ مــ.. نـ... نه! منـــ..

لاکرتیا می دانست که رز به درد سر بزرگی دچار شده.. باید کمکَش میکرد. ناسلامتی هم گروهی اش است! هم گروهی ها هیچ وقت پشت هم رو خالی نمیکنند..

- وای چقدر گشنمه!

با این جمله، همه ی سر ها به سمت لاکرتیا برگشت.. حتی رز هم به لاکرتیا نگاه کرد. لاکرتیا چشمکی به رز زد و رز تازه متوجه شد!

- منم گشنمه..

- منم همین طور!

در این میان از انتهای کلاس، همان جایی که ممدپاتر نشسته بود، صدایی آمد:

قــِــرِچ! ( افکت باز شدن چیپس چی توز! )

همه سر ها این بار به سمت ممدپاتر بخت برگشته برگشت..
همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد. همه ی دانش آموزان به سمت ممدپاتر خیز برداشتند و حتی اجازه ندادند که ممدپاتر مذکور، جمله ی: « فقط دونه دونه بیایید که به همه.. » را کامل ادا کند!
اسنیپ در این میان به دنبال زلر بود. اما تنها اسنیپ که دنبال رز نبود. لاکرتیا بالای یکی از صندلی ها ایستاده بود تا بتواند بهتر دنبال رز بگردد. با یک چشم دنبال رز بود با چشم دیگر اسنیپ رو تعقیب میکرد.. اما او رز را دید! لاکرتیا رز را دید که در چهارچوب در ایستاده بود به سمتش دست تکان میداد!


دلتنگ آن گوشه گیر قدیمی!

به امید بازگشتِ سیریوس بلک

گوشه گیرم، باز گشت!


پاسخ به: مغازه ی لوازم موسیقی جادویی پریوت
پیام زده شده در: ۲۰:۲۰ پنجشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۳
#11

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۱۷:۱۰:۱۲
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 548
آفلاین
تصویر کوچک شده


--------------------------------------------------
سیریوس در نهایت خوفناکی و گولاخیت و خشانت از در وارد شد و با گام هایی که «گرومب گرومب» صدا میداد به سمت جلوی کلاس شتافت. همه جا در بهت فرو رفته بود تا اینکه یک فروند ظفر پور از ته کلاس گفت:
-آقا اجازه... چرا شما ظاهر شدی؟ اصن چرا حرف از ترس میشه شما ظاهر میشی؟ اصن یه چیز دیگه... شما اصن چیکار میکنی اینجا دقیقا؟
- خفه خون بگیریوس! شما حق اظهار نظر ندارید. تو پست قبلی گفته شد یه فرد آشنا. شما اگه کسی آشناتر از من تو هاگ میشناسی اون بیاد درس بده. بعدشم اصن هر جا حرف از بدشانسی و طلسم بدشانسی شد باید ما ظاهر شیم.

ملت از این سخنرانی مهم و گولاخ به فکر فرو رفتند و فرو رفتند. همچین فرو رفتند که ساعاتی بعد، خبرِ غرق شدنِ مغزی چندین نفر به گوش رسید. اوضاع به حدی شیر در گوزن بود که سازمان جهانی مقابله با بیماری ها، بیماری جدیدی رو هم بر همین مبنا وارد لیستش کرد!

-خب حالا کتاب هاتون رو باز کنید. میخوایم مقابله با جادوی خواب در هنگام تدریس تاریخ درس بدیم!

ممدپاتری از آن پشت مشت ها داد زد:
-ما که کلاسمون تموم شده!
-پ چرا اینجا نشستین؟
-به مولا قسم خودمونم نمیدونیم...
-
-
-
-


گریمولد


-نمیــــــــــــــــــرم حمــــــــــــــــــــوم!
-بیا اینجا لامصب... دِ نمیخوام بکشمت که!
-نمیخوام بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرم! نچ... نمیخوام... میخوام مث بابابزرگ شپش بزنم.

مالی از روی مبلی پرید و درحالیکه بیش از حد از ریه هایش کار می کشید به سمت برادر فراری اش دوید. تابه را روی سرش تکانی داد و گلدانی که نزدیک دستش بود را به سمت گید پرت کرد.

-آخــــــــــ! نمیام حموم!




ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۷ ۲۱:۰۰:۳۳
ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۷ ۲۱:۰۲:۱۶


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: مغازه ی لوازم موسیقی جادویی پریوت
پیام زده شده در: ۱۲:۰۱ پنجشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۳
#10

لاکرتیا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۸ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۴۶ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 430
آفلاین
ماندانگاس فلچر خوش خوشک گیتار را زیر بقلش زده بود و اردک وار راه میرفت.دانگ مطمئنا متوجه دختر کوچکی که تا دم در مرلینگاه هم تعقیبش کرده بود نشده بود.دختر کمی مرموز بود و چشمانش طوری گیتار را میپایید که انگار ممکن بود هرلحظه شی مورد نظر بال دربیاورد و در افق ناپدید شود.بالاخره دانگ پس از ساعت ها متر زدن خیابان متوجه دخترک شد...قیافه اش کمی آشنا بود یعنی اورا کجا دیده بود؟دانگ از حرکت باز ایستاد و بر سر دختر فریاد کشید:
-آهای خانومی چند میگیری خودتو بزنی به کوچه علی چپ و دست از سرمون برداری؟
دختر لبخند ملیح و ساختگی ای زد و گفت:
-من مامور نیستم...گیتارت رو چند میفروشی؟
دانگ نیشخند شیطانی ای زد و گفت:
-مشتری ای؟
-اگه فروشنده باشی آره!
-20 گالیون...بی چک و چونه!

دخترک موهای فرش را با انگشتانش فر تر کرد و بعد از کمی فکر گفت:
-حله!

هاگوارتز!یک روز بعد!
لودو بیگ من صدایش را روی سرش گذاشته بود و طوری سر مدیر مدرسه داد میکشید که انگار دارد سر نوکرش داد میکشد.مدیر مدرسه،ممد پاتر، با آرامش گفت:
-محاله ممکنه...دانش آموزا بدون اطلاع به شهر نمیرن...تو این چند روز هیچ موردی نبوده که به شهر رفته باشه.

بگمن این بار بلند تر از قبل فریاد زد:
-سوات داری؟دارم بهت میگم هور...یعنی یکسری از مسائل مرگخواری اینجاست...چه اجازه بدی و ندی ما اینجارو میگردیم!

کلاس تاریخ جادوگری

کلاس تمام شده بود ولی دانش آموزان هنوز کلاس را ترک نکرده بودند.همهمه کلاس را فرا گرفته بود تا این که دختری به نام رز زلر فریاد کشید:
-دست به گیتار من زدید نزدید!

دانش آموزان با حسرت تمام به گیتار رز زل زده بودند طوری که هرلحظه امکان داشت گیتار سولاخ شود.در این میان قدم هایی به در نزدیک شد و بعد مردی که همه اورا میشناختند وارد شد.
-اونجا چخبره؟!
دانش آموزان با ترس به هم نگاه کردند.
--------------------------------------------
تصویر کوچک شده




ویرایش شده توسط لاکرتیا بلک در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۸ ۱۱:۲۲:۴۸

تصویر کوچک شده


پاسخ به: مغازه ی لوازم موسیقی جادویی پریوت
پیام زده شده در: ۱۲:۳۴ پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۳
#9

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۸ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۱:۱۱ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۱
از
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین
لودو همچنان در حال دویدن بود و جالب اینجاست که به هیچ جایی هم نمی رسید
----
گیدیون 3 گالیون رو توی دستش می چرخوند و داشت فکر می کرد که یک باره به یک مغازه ی رنگ و رورفته که درش پلمپه را دید وقتی جلوشو نگاه کرد دید ای دل غافل مغازه ی خودشه. : ..با اینکه چندین بار رفته بود و با وزارت خانه حرف زده بود ولی یک چیزی بهش می گفت برو وزارت خانه....گید خواست به سمت وزارت خانه بره اما فهمید که با این سر و لباس ها 50کیلومتری وزارت خانه هم نمیذارن بره.پس ناچارن به سمت خانه ی شماره 12 گریمولد و داد میزنه اهای مالی درو باز کن...
هرچند که به نظرش باز شدن در غیر ممکن می امد ....اما در کمال تعجب دید که در بعد از چند ثانیه باز شد و مالی پشت در ایستاده بود
-گید خیلی با حاله بالاخره تونستم درو باز کنم..... بیا بغلم داداش جون.....
اما با دیدن قیافه ی وحشتناک گید در جا خشکش زد و دنده عقب رفت ..
_چرا دنده عقب میری خواهری بیا بغلم دلم برات تنگ شده بود
و به این صورت شد که مالی جیغ کشان داخل خانه رفت و بعد از ان گید با فرمت وارد خانه شد و به میس بک که داشت برای اولین بار می خندید با فرمت نگاه کرد .
سپس وارد اشپزخانه جایی که مالی از ترس کز کرده بود شد و باز دوباره ادای را در اورد و دوباره مالی جیغ کشان از ان جا خارج شد .
گید نرم نرم از پله ها بالا رفت و وارد اتاقش شد .لباس های گندی را که تنش بود در اورد و از پنجره بیرون انداخت یکی از پایین جیغ کشید و وقتی گید دید که همونیه که اون شب روش گلدون انداخته با فرمت به :-" بهش نگاه کرد. و بعد از پوشیدن پوشیدن لباس پایین امد و تا خواست بیرون بره یک خیز یبر روی سرش خوابیده شد و از هوش رفت و مالی در بالای سرش با فرمت ایستاده بود.


ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۲۲ ۱۲:۴۷:۴۴

تصویر کوچک شده


پاسخ به: مغازه ی لوازم موسیقی جادویی پریوت
پیام زده شده در: ۱۵:۲۱ چهارشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۳
#8

کرنلیوس آگریپاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۹ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ یکشنبه ۳ آبان ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 57
آفلاین
یک هفته بعد! (با صدای گوینده صدا و سیما خوانده شود)

مرد ژنده پوشی در گوش‌ای از خیابان اصلی‌ دهکده هاگزمید نشسته بود و از جادوگرانی که از کنارش رد می‌شدن درخواست کمک میکرد، دست‌های مرد ژنده پوش با دستکش‌های پاره پوره‌ای پوشیده شده بودن و آب از ‌دماغ قرمزش سرازیر بود. در حالی‌ که با آرنجش دماغشو پاک میکرد با افسوس به لیوان آلمینیومی کوچیکی که برای دریافت پول جلو پاش گذشته نگاه کرد.

- کمک کنید! به یک جادوگر بخت برگشته کمک کنید! من قبلا واسه خودم کسی‌ بودم، عضو محفل بودم، تو هاگزمید مغازه داشتم، زندانبان آزکابان بودم و داشتم کم کم برای وزارت سحر و جادو آماده میشودم! حالا طی‌ یه هفته مغازمو به خاطر عنکبوت گرفتگی پلمب کردن، تو محفل راهم نمیدان و از آزکابان به جرم فساد انداختنم بیرون!

جادوگر هایی که از جلوش رد می‌شدن به جای سیکل توی لیوانش تف مینداختن و تو ریششون به مفسدین فی‌ الارض لعنت میفرستادن. حتی فرد کوت و شلوار پوشی که از کنارش رد میشد وایساد و یک لگد حسابی‌ نسیبش کرد و بصاطشو به هم ریخت. گیدیون که تمام بدنش از ترس و سرما می‌لرزید و دماغش از لگدی که خورده بود این دفعه به جای آب ازش خون جاری بود، سعی‌ کرد که امیدشو از دست نده.

- من به بد شانسی‌ اعتقاد ندارم... همهٔ اینا درست می‌شه... شاید اگر یکم برای مردم نوازندگی کنم بهم به جای تف پول بدن! این گیتارم که خوشبختانه همراهم دارم... اگر اینو گم می‌کردم اون‌موقع بدشانسی‌ بود. پس گیتارو گرفت، کوکش کرد و شروع کرد به فریدون فروغی زدن. همین که ساکنان دیاگون صدای موسیقیرو شنیدن همه شروع به فریاد کشیدن کردن و ماموران رو صدا زدن تا این فرد مضر به جامعهٔ را ساکت کنن. مأمورا هم که از خداشون بود یه سری مشت و لگد نسیب گیدیون بیچاره کردن.

کمی‌ بعد پیرمرد عجیب غریبی ویبره زنان به گیدیون نزدیک شد و کنارش نشست. در حالی‌ که گلوشو صاف میکرد با صدای پیرمردانه‌ای با گیدیون که دیگه حتی نای نگاه کردن بهش را هم نداشت شروع به صحبت کرد:

- میبینی‌ جوون ! زندگی یک تخم جّن لامصبه!

- ولم کن پیری ، بزار راحت بشینم اینجا تا بمیرم!

- این حرفا چیه جوون ؟ تو هنوز زندگی خوبی‌ پیش روت داری اینو یادت باشه!

- به این میگی‌ زندگی‌؟ به غیر از این گیتار واسم چیزی نمونده!

- بعضی وقتا اگر تنها چیزی که برات موندرو هم از دست بدی و دیگه چیزی برای از دست دادن نداشته باشی‌ شانس دوباره بهت رو میکنه!

- شانس؟ متوجه نیستم که چی‌ میگی‌!

- من همونیم که بهت گیتارو فوروخت! حالا هم اگر میخوای ازت می‌خرم!

- راست میگی‌ ؟! یعنی ۳ گالیونیرو که بهت دادم بهم پس میدی؟

- نه بابا این مدلش قدیمیه ، ۱ گالیون هم نمی‌ارزه!

- این آخه قبلا متعلّق به مرلین بوده خیلی‌ قدیمیه بکنش ۳ گالیون تورو به مرلین!

پیر مرد که نمیخواست تو ذوق گیدیون بزنه ۳ گالیون رو کف دستش گزاشت و بلند شد و رفت. وقتی‌ که به ته کوچه رسید و اثر معجون از بین رفت پیر مرد تبدیل به موندنگاس فلچر شد (تعجب آوره نه؟ شرط میبندم منتظر اینجاش نبودین). دانگ که به گیتار نگاه میکرد با خودش گفت:

- آخرش نفهمیدم که چرا دوباره این هورکراکس رو خریدم! این معجونو که میخورم یه طوری میشم، هی دوست دارم شبیه پیر مرد داستانا رفتار کنم... نمیدونم این مورفین توی این معجونایی که می‌فروشه چی‌ میریزه!




ارزشی بی‌ بکارت


تصویر کوچک شده


پاسخ به: مغازه ی لوازم موسیقی جادویی پریوت
پیام زده شده در: ۱۸:۴۸ چهارشنبه ۷ آبان ۱۳۹۳
#7

گيديون پريوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲:۵۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
از ش دور بمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 533
آفلاین
خلاصه:

گیدیون پریوت به تازگی یک مغازه تاسیس کرده، هنوز درست حسابی مغازه رو آماده نکرده که یک پیرمرد ( دانگ فلچر ) میاد و یه گیتار کهنه رو بهش میفروشه. گیدیون به میدون گریمولد میره تا گیتارو به دامبلدور نشون بده اما نمیدونه که گیتار هورکراکس ولدمورت و یه وسیله ی بدشانسیه. برای همین وقتی میرسه خانه ی شماره 12 گریمولد میبینه یه چیزی باعث شده خونه از لای خونه های 11 و 13 نتونه بیاد بیرون. از اون ورم مرگخوارا دنبال اینن که هورکراکسو پس بگیرن.


- درست نشد؟

گیدیون برای چندمین بار در دقیقه این را از صدا پرسید. بعد از چند دقیقه بر روی جدول کنار خیابان نشست و منتظر جواب ماند. بعد از دقایقی انتظار و سکوت، گیدیون گیتار کهنه را ازکیفش در آورد و به آن نگاه کرد. بالاخره صدا گفت:
- کاری داشتی؟
- گفتم درست نشده هنوز؟
- نه والا سابقه نداشته، عیبشو پیدا کردیم فقط تعمیرش 3 روز طول میکشه.
- سه روز؟! من این سه روز کجا کپــ ... یعنی بخوابم؟

انتظار داشت صدا راه حلی پیشنهاد کند اما جوابی نیامد. حدس زد حتما" دوباره صدا رفته تا به تعمیر رسیدگی کند. آهی کشید و به فکر فرو رفت، سه روز، تو این مدت باید کجا میماند؟ ناگهان فکری به ذهنش رسید، به سرعت از جایش بلند شد و آپارات کرد.

در خونه ی ویلبرت اینا.

تق تق تق! ( افکت در )

در حالی که پایش را زمین میکوبید به در نگاه کرد. بعد از چند دقیقه ویلبرت با عجله در را باز کرد. قبل از آنکه بتواند حرفی بزند در با سرعت بسته شد. بار دیگر دستش را روی در گذاشت و در زد. ویلبرت در را باز کرد و گفت:
- سلام گید، کاری داشتی؟
- اومدم اگه بشه یه سه شب پیشت بمونم.

ویلبرت نگاهی به درون خانه انداخت و پس از دقایقی رویش را به طرف گیدیون برگرداند و با نگرانی به او نگاه کرد. گیدیون به آرامی از وی پرسید:
- چیزی شده؟
- راستش فامیلا اومدن. :worry:
- جان؟! تو که سال به سال با فامیلات ارتباط نداری.
- دیگه شده گید، خدافظ.

با این حرف در را بست. گیدیون با تعجب همچنان به در چشم دوخته بود. چه اتفاقی افتاده بود؟ چرا هیچ اتفاقی آن طور که انتظار داشت اتفاق نمی افتاد؟


ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.